69/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 83
﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾﴿83﴾
شأن نزول آيه محل بحث
در سبب نزول اين كريمه گفتند گروهي از اهل كتاب يعني يهوديان و نصارا به حضور رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند، هر كدام ادعايي داشتند كه دين ابراهيم خليل با دين آنها هماهنگ و موافق بود و رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود ابراهيم نه بر دين يهوديت بود و نه بر دين مسيحيت، بلكه بر دين اسلام راستين بود و آنها قضا و حُكم پيامبر را نپذيرفتند، در همين زمينه آيه نازل شد ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾[1] اين شأن نزولي است كه نقل كردند. بر فرض صحت اين شأن نزول، البته اين هرگز مخصص يا مقيد اطلاق يا عموم آيه نيست.
نمونههايي از استناد قوانين تشريعي به نظام تکويني در قرآن
مطلب دوم آن است كه اين ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ اعتراض است [و] اين ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ﴾ دليل. مشابه اين استدلال در قرآن كريم كم نيست كه تشريع را به تكوين مستند ميكند، ميفرمايد شما بايد پيرو خدا باشيد، براي اينكه خدا شما را خلق كرد [اين] تعليل تشريع است به تكوين يا بايد تابع دين خدا باشيد، براي اينكه همه موجودات تابع خدايند اين استدلال به تكوين است براي تشريع، از اين استدلالها در قرآن كريم كم نيست. نظير آيهٴ چهارده سورهٴٴ «انعام» كه قبلاً هم به عنوان شاهد ذكر شد، آيهٴ چهارده اين است ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾؛ بگو آيا من، غير خدا را وليّ و سرپرست خود قرار بدهم، در حالي كه او آسمان و زمين را آفريد. اين استدلال به تكوين است براي يك امر تشريعي، چه اينكه ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ هم به ربوبيت خدا استدلال ميشود يعني خدا رازق است، من آيا غير خدا را به عنوان والي و وليّ و سرپرست اخذ كنم، در حالي كه او رازق است. نظير آيه ديگري در سورهٴٴ مباركهٴ «انعام» كه آن هم استدلال به تكوين است براي امر تشريعي؛ آيهٴ 164 سورهٴٴ «انعام» اين است ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾ آيا من تشريعاً به ربوبيت غير خدا راضي بشوم، در حالي كه خدا رب همه چيز است يعني رب همه چيز است تكويناً ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾ يعني تكويناً رب كل شيء است. گاهي استدلال به تكوين براي تشريع در يك آيه است، نظير اين دو نمونهاي كه ذكر شد در سورهٴ «انعام»، گاهي در سياق چند آيه قرار ميگيرد، نظير آيات سورهٴٴ «زمر» فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ يعني او همه را آفريد، او همه را ميپروراند ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ او آفريدگار همه است ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ او وكيل همه است يعني پروردگار همه است يعني سراسر جهان آفرينش اهل توكلاند، چون خدا وكيل همه است، متوكلين به وكيلشان تكيه ميكنند، اين يك وكالت تكويني است. وكالت تكويني به استناد آن آفرينش تكويني است؛ آن كه آفريد و خالق بود همان وكيل است و ميپروراند، فرمود خدا بر همه چيز وكيل است يعني همه چيز اهل توكلاند، اين يك توكل تكويني است كه او را وكيل ميگيرند، آنگاه فرمود: ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ پس خدا ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است چه كافر چه مؤمن، بر همه چيز وكيل است چه كافر و چه مؤمن ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[2] حتي نسبت به كافران، آنگاه از نظر تشريع فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾؛ آنها كه تشريعشان با تكوين هماهنگ نيست سرمايههاي خود را ميبازند، بعد فرمود: ﴿ قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾[3] ؛ اي نادانان دستور ميدهيد كه من غير خدا را عبادت كنم يعني بعد از اينكه روشن شد او ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است او ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾[4] است ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است، با اين سه حد وسط و سه دليل، باز شما امر ميكنيد كه من غير خدا را بپرستم يعني تشريع من برخلاف تكوين من باشد، اين روا نيست.
پرسش: ...
پاسخ: رب كل شيء است، كل شيء مربوب او هست يا نه اگر او ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ است كل شيء به او متوكل است يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب، اسلام تكويني است. اسلام تكويني مثل سجده و مانند آن است اينجا هم مثل توكل تكويني است اگر خدا وكيل همه چيز است تكويناً يعني همه چيز در تكوين و متوكل به اويند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: سجده تكويني كافر خضوع او است؛ كافر به ميل خود به دنيا نيامده او را آوردند، به ميل خود در نظام حركت نميكند بلكه او را ميگردانند با قضا و قدر، به ميل خود نميماند او را نگه ميدارند به ميل خود نميرود، او را ميبرند آنجايي هم كه ميخواهند ببرند ميبرند.
استناد حکم جزيي تشريعي به حکم جامع تشريعي در قرآن
پرسش: ...
پاسخ: اسلام يعني انقياد، «اسلم» يعني «انقاد» بنابراين اينگونه از موارد تكوين دليل بر تشريع است. گاهي يك تشريع جزئي مطرح است اين تشريع جزئي به استناد تشريع كلي مستدل ميشود آن راه دارد، نظير آيهٴ 114 سورهٴٴ «انعام» كه يك تشريع كلي سند تشريع جزئي ميشود و آن اين است كه در آيهٴٴ 114 سورهٴٴ «انعام» فرمود: ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً﴾؛ شما اگر بخواهيد به محكمه مراجعه كنيد بايد به محكمه قرآن مراجعه كنيد، براي اينكه در قرآن همه چيز هست، اين استدلال به يك جامع تشريعي است براي يك حكم فرعي. فرمود آيا من غير خدا را به عنوان حكم بپذيرم در خصوص اين مسائل اختلافي، در حالي كه خدا قانوني را فرستاده كه همه چيز در او هست، اين استدلال به يك جامع تشريعي است براي يك تشريع خاص؛ اما آيهٴٴ محل بحث اين است كه ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ نظير اين آيات ياد شده است كه استدلال به يك اصل تكويني است براي امر تشريعي.
عدم راهيابي کفر در نظام تکوين
پرسش: ...
پاسخ: در نظام تكوين كفر راه ندارد كه ﴿انَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[5] اينكه قبول ندارند، اين قبول نداشتناش امري است برخلاف شرع وگرنه او نميتواند بگويد كه من ميخواهم تشنه نشوم گرسنه نشوم، قوانيني كه بر بشر حكومت ميكند من نميخواهم بر مسير اين قوانين حركت كنم، حتي كسي هم كه بخواهد تخريب كند [و] جايي را منفجر كند، او ناچار است از اين قوانين عميق فيزيكي مدد بگيرد كه چه چيزي منفجر ميكند و چه چيزي منفجر نميشود، در چه ثانيه منفجر ميشود، شرط انفجار چيست؟ اگر كسي هم بخواهد فساد بكند هم ناچار است از اين قوانين مدد بگيرد، كسي هم بخواهد خودكشي بكند باز هم ناچار است از اين قوانين فيزيكي مدد بگيرد، مگر هر چيزي آدم را ميكشد يا هر وقتي آدم ميكشد. هيچ ممكن نيست كسي بخواهد قدمي برخلاف قوانين حاكم در نظام تكوين قدم بردارد، اصلاً مستحيل است.
پرسش: اين قوانين را از خدا نميداند
پاسخ: اين ميشود تشريعي، ميگويد طبيعت است، ميشود تشريعي؛ شرعاً هر انساني موظف است كه بگويد ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[6] بر او واجب است معتقد باشد، اگر معتقد نبود برخلاف شرع عمل كرده.
اقسام انقياد و تسليم نظام تکوين از خداوند
اين تشريع است كه عصيانپذير است كه ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[7] يا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[8] ، ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا﴾[9] اما در نظام تكوين ﴿لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[10] هم موجبه كليهاش مصون از تقييد است هم سالبه كليهاش مصون از تخصيص، حالا اينكه فرمود: ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين برهان تكويني است براي امر تشريعي، گاهي اينچنين گفته ميشود كه اين ﴿طَوْعاً وَكَرْهاً﴾ تقسيماش به اين طرز است كه مسلمانها و مؤمنين واقعي با طوع و رغبت، اسلام ميآورند كافران كَرهاً بر اساس تكوين، ايمان ميآورند. كافر در نظام تكويني مجبور است به قوانين الهي احترام بگذارد، مؤمن در قوانين تشريعي با طوع و رغبت به قوانين ديني احترام ميگذارد اين تفكيك، خلاف ظاهر آيه است، ظاهر آيه اين است كه ﴿اَسلَمَ﴾ اين اسلام براي ﴿مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است همه هم مسلماناند، اين معناي جامع براي همه است، اين مقسم براي همه است؛ منتها بعضي اين مقسم را ﴿طَوْعاً﴾ و رغبتاً دارند، بعضي اين مقسم را ﴿كَرْهاً﴾ و جبراً دارند، مقسم يكي است براساس اين تفصيل، مقسم ميشود دوتا، زيرا براساس اين تفصيل اين چنين ميشود كه مؤمنين، اسلام تشريعي دارند بالطَوعِ و الرغبة، كافران اسلام تكويني دارند بالكَره، اين تفكيك جامع است نه تقسيم، ظاهر آيه تقسيم است ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا﴾ يعني همان معنايي را كه يك عده بالطوع دارند همان معنا را يك عده بالكره دارند، نه اينكه يك معنا را يك عده بالطَّوَع دارند [و] معناي ديگر را گروهي بالكَره دارند اين خلاف ظاهر است، چون تقسيم هست نه تفكيك، تقسيم مقسم جامع ميطلبد.
پرسش: ...
پاسخ: نه تقسيم است، باب تقسيم است طوعاً و كرهاً يعني اينچنين يا آن چنان يا نسبت به اشخاص است يا نسبت به شخص واحد در دو حالت و دو پديده است.
ردّ ديدگاه برخي مفسّران در تفسير ﴿طَوْعاً وَكَرْهاً﴾
مطلب ديگر اين است كه در اين ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا﴾ يكي اين معنا بود كه گفته شد كه اين شبهه بر او هست، يكي اينكه گفته شد مؤمنين در دنيا بالطوع و الرغبة ايمان ميآورند، كافران در قيامت بالكره و الاجبار ايمان ميآورند. آن مفسر مرحوم كه اين تفسير را كرده است، تفكيك، فقط در دنيا و آخرت قائل شد و نظرش ظاهراً اين بود همان كاري را كه مسلمان در دنيا با طوع و رغبت انجام ميدهد، كافر در قيامت با اجبار انجام ميدهد. مسلمان در دنيا ايمان و اسلام تشريعي دارد ولي كافر در قيامت كه ايمان تشريعي ندارد، چون وقتي انسان وارد آن عالم شد شريعت به پايان ميرسد، آن روز روز ظهور ثمر دين است «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[11] آنجا ديگر جاي تشريع نيست، جاي اطاعت و عصيان نيست، اگر جاي تشريع بود جاي اطاعت و عصيان بود تازه ميشد دنيا، آنجا هم پيغمبر ميخواستيم امام ميخواستيم كتاب و سنت ميخواستيم و براي آنجا هم يك وعده و وعيد، مدح و ذم و ثواب و عقاب و اطاعت و عصيان و بهشت و جهنم ديگر فرض ميشد، آن ديگر آخرت نبود و اگر آن روز مسئله ايمان تشريعي ميسر باشد ديگر كافر در قيامت نميگويد خدايا مرا برگردان به دنيا كه عمل صالح كنم ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا﴾[12] تمام خطر در قيامت اين است كه انسان، حق را ميفهمد نميتواند ايمان بياورد تمام درد اين است، لذا به خدا عرض ميكنند ما را برگردان در دنيا كه آنجا ايمان بياوريم، چون آخرت ظرف حساب است «اليوم عملٌ و لاحساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[13] .
دليلي ديگر بر ردّ تفسير «کرهاً» بر ايمان اجباري کافر در قيامت
اينچنين نيست كه اينها در آخرت بتوانند ايمان بياورند، ايمان غير از علم است. انسان مطلبي كه براي او كشف شد بالضروره ميفهمد؛ اما ايمان يك فعل اختياري است كه بين نفس و بين ايمان، اراده و اختيار فاصله است. لذا خيليها در دنيا با اينكه حق را تشخيص دادند، اختياراً ايمان نياورند ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[14] يا موساي كليم به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[15] ؛ به فرعون فرمود تو فهميدي حق با من است و اين معجزات كار خداست خب، ايمان بياور تو كه علم پيدا كردي. انساني كه به خودبيني و لجبازي افتاده است به معلوم خود و به مقطوع خود احترام نميگذارد، عالِم است ولي ايمان نميآورد، بين نفس و ايمان يك فعل اختياري فاصله است، اين اختيار در قيامت قطع ميشود، چون آن روز روز اختيار نيست كه آدم كفر يا ايمان را اختيار كند و تمام خسارت در قيامت اين است كه انسان آن روز حق را مييابد و نميتواند ايمان بياورد، مثل يك انسان تشنهاي كه همه راهنمايان راستگو، راه رسيدن به چشمه را به او نشان دادهاند اين انسان تشنه، حرف اين راهنماها را گوش نداد به دنبال سراب رفت، گفت من ميبينم در آنجا استخرهاي فراواني به چشم ميخورد، اين راهنمايان گفتند آن سراب است آب نيست، راه آب جاي ديگر است. اين شخص تا تشنه بود دويد و هر چه جلوتر ميرفت ميديد استخر جلوتر است، وقتي تمام اعضا و جوارح را از دست داد ديگر قدرت رفتن ندارد، آن گاه ميفهمد كه سراب است، در اين حال عطش او چند برابر شد يك، دست و پاي او خرد شد و شكست دو، سر برميگرداند از راهنمايان عذرخواهي ميكند و ميبيند چشمه در جاي ديگر است و يك عده رفتند و آب گرفتند و سيراب شدند سه، نميتواند برود عطشان ميماند، ميگويد «نحن عطاشٌ و انتم ورود» چهار، تمام درد در قيامت اين است كه انسان حق را ميفهمد نميتواند ايمان بياورد، اين است كه گاهي دستش را گاز ميگيرد گاهي دوتا دست را گاز ميگيرد. انسان وقتي در دنيا افسرده شد يا افسوس ميخورد يا پشيمان شده است، يك انگشت را گاز ميگيرد. سبابه متندم به عنوان مثل معروف است كه انسان يك انگشت را گاز ميگيرد ولي خدا ميفرمايد اينها در قيامت آنچنان پشيمان ميشوند كه ﴿يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ﴾[16] هر دو دست را گاز ميگيرد، روي شدت پشيماني است كه اين همه راهنمايي كردند و من بيراهه رفتم.
ندامت کافر در قيامت با ظهور ملکات نفساني
در قيامت نظير دنيا نيست كه يك عدهاي رنج ببرند يا در زندان تنبيه بشوند تعزير بشوند بعد توبه بكنند، خطر قيامت اين است كه روز ندامت است نه روز توبه، درد اين است اگر توبه بود كه ميشد دنيا و انسان با توبه راحت ميشد، توبه يكي از احكام ديني است واجب هم هست جزء شريعت است، در قيامت اگر توبه ممكن بود يعني آنجا دستور ديني بود. آنجا ندامت است نه اين ندمي كه «كفي بالنّدم توبة»[17] [بلکه] ندامتي كه ميفرمايد: ﴿في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾[18] در آنجا نادم ميشوند، روز ندامت است كه بعد ميگويند ﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾ نه روز توبه، چون راهي براي رسيدن به كمال عملي نيست، كمال علمي فراوان است يكي پس از ديگري پردهها كنار ميرود، اسرار را به آدم نشان ميدهند خيلي چيزها را انسان آنجا ميفهمد؛ اما كاري از او ساخته نيست، قيامت اينچنين است.
پرسش: ...
پاسخ: قيامت، ظرف ظهور ملكات دنياست، اين كافر در دنيا ملكهاش استكبار و انكار و امثال ذلك بود و در قيامت همين معنا ظهور ميكند، ديگر ايمان ظهور نميكند. پس اين بزرگوار كه خدا رحمتش كند ميگفت ﴿طَوْعاً﴾ براي مؤمنين است كه در دنيا ايمان ميآورند با رغبت﴿كَرْهاً﴾ براي كافران است كه در قيامت ايمان ميآورند بالكره، اگر منظورشان از اين ايمان كافران، ايمان تشريعي است كه آنجا براي جا براي شريعت نيست و اگر ايمان تكويني است اين ايمان تكويني را در دنيا هم دارند، گذشته از اينكه آن اشكال تفكيك بر اين قول هم هست كه ظاهر آيه تقسيم است نه تفكيك.
سومين دليل بر بطلان ﴿كَرْهاً﴾ بر ايمان اجباري کافر در قيامت
مطلب ديگر و شبهه ديگري كه در اين دو قول وارد است اين است كه ظاهر آيه، تقسيم كرد و فرمود اينها كه منحرف شدند ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ اينها كاري كردند برخلاف جهت دارند شنا ميكنند، كاري كه همه موجودات حتي خود اينها هم در آن رديف حضور دارند اينها در جناح تشريع كاري ميكنند كه برخلاف همه است. خب، اگر اين آيه بتواند تفكيك را هم امضا كند يعني همه مسلماناند، مؤمنينشان با طوع، ايمان تشريعي دارند، كافرانشان با كره، ايمان تكويني دارند خب خود اين آقايان هم كه ايمان تكويني دارند بالكَره، همين کساني كه ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ كه جزء كافراناند اينها جزء آن قسم دوم اند يعني كرهاً ايمان تكويني دارند، در حالي كه ظاهر آيه اين است كه اينها را جدا كرده، فرموده اينها كاري ميكنند كه اين كار برخلاف كار همه است. خب، اگر﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا﴾ مجموع تشريع و تكوين باشد نه خصوص تكوين، اگر مجموع تشريع و تكوين باشد اين آقايان را هم كه شامل ميشود، چون همينهايي كه تشريعاً كافرند، تكويناً بالكَره مؤمناند مسلماند براساس اين تفسير، در حالي كه ظاهر آيه اين است كه اينها كاري را انجام ميدهند كه در كل نظام همه دارند يك سمت ميروند حتي خودش ولي در نظام تشريع بيراهه ميرود، اين است كه ظاهر آيه آن است ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ ناظر به تشريع است آيا تشريعاً دين خدا را رها كردند، اين ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ﴾ ناظر به تكوين است چه اينكه ﴿وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ هم ناظر به تكوين است؛ منتها حد وسط برهان اول مبدئيت حق است، حد وسط برهان دوم معاد بودن حق است، چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[19] است و «هو الآخر»[20] ، چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چون «هو الآخر» است ﴿وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ طبق ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ اينها بايد دين خدا را قبول كنند، طبق «هو الآخر» اينها بايد دين خدا را قبول كنند ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.
طوعاً يا کرهاً بودن انقياد نظام تکوين از خداوند
پرسش: ...
پاسخ: تكويناً كل نظام مؤمناند و مسلمان، هيچ كافري در نظام تكوين فرض ندارد، چون امر تكويني عصيانپذير نيست ﴿اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[21] اما در نظام تكوينياند كه بعضي با رضا ميپذيرند بعضي از حوادث اصولاً گواراست [و] بعضي ناگوار اين يكي، حوادث هم كه دو قسم است مردم هم دو دستهاند: بعضيها هستند كه گوارا و ناگوار هر دو را براساس «رضاً بقضائك»[22] ميپذيرند؛ بعضيها بر اساس اينكه در كف شير نر خونخوارهاي ميپذيرند؛ اگر دستشان بربيايد اعتراض ميكنند؛ اما ميگويند در كف شير خونخوار ما چارهاي جز تسليم نداريم، عدهاي كه اولياي الهياند ميگويند «رضي الله رضانا اهل البيت»[23] اين شير خونخوار نيست اين از ما به ما مهربانتر است، آن كه ميگويد كو چارهاي، كرهاً ميپذيرد، آن كه ميگويد «ما رأيت الا جميلاً»[24] ﴿طَوْعاً﴾ ميپذيرد. پس يا حوادث فرق ميكند بعضي گوارا هستند، بعضي ناگوار يا افراد فرق ميكنند كه بعضيها ﴿طَوْعاً﴾ ميپذيرند، بعضيها ﴿كَرْهاً﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»