درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 83

 

﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾﴿83﴾

 

انحصار انقياد و خضوع عالم تکوين براي خداوند سبحان

مطالب ديگري كه در اين كريمه مانده است عبارت است از اينكه اولاً دو قضيه سالبه كليه و موجبه كليه از صدر اين آيه استفاده مي‌شود. موجبه كليه اين است كه «اسلم له كل من في السماوات و من في الارض»؛ هيچ موجودي نيست كه در برابر ذات اقدس الهي مسلم و منقاد نباشد اين به نحو ايجاب كلي، اين همان است كه گاهي به صورت ﴿وَ كُلُّ أَتَوْهُ داخِرينَ﴾[1] يا ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[2] و مانند آن است، كه همگان در پيشگاه ذات اقدس الهي مسلم و منقادند. سالبه كليه اين است كه براي احدي خضوع ندارند؛ نه براي ملائكه نه براي غير ملائكه، اين مي‌شود توحيد در اسلام كه براي خدا اسلام و انقياد دارند و براي غير خدا اصلاً ندارند. اين دومي كه سالبه كليه است و مفادش اين است كه اصلاً براي غير خدا انقيادي ندارند، از تقديم ﴿له﴾ كه مفيد حصر است استفاده مي‌شود يعني «له لا لغيره اسلم من في السماوات و من في الارض». اين نكته دوم كه سالبه كليه است و توحيد را به همراه دارد، از آياتي نظير ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[3] و مانند آن، كه از اين قبيل‌اند استفاده نمي‌شود. از آن طايفه از آيات فقط موجبه كليه استفاده مي‌شود كه هر چه در جهان هست تسبيح‌گوي حق است؛ اما تسبيح‌گوي غير حق نيست، در برابر غير خدا خضوع نمي‌كنند اين استفاده نمي‌شود. ولي آياتي كه كلمه ﴿لله﴾ مقدم است چه در آيات مربوط به تسبيح چه در آيات مربوط به سجده، نظير ﴿لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[4] اين استفاده خواهد شد. پس آياتي كه در زمينه اسلام، تسبيح و سجده و مانند آن آمده دو طايفه است: يك طايفه فقط دلالتش موجبه كليه است؛ طايفه ديگر گذشته از اينكه ايجاب كلي را تفهيم مي‌كند، سالبه كليه را هم افاده دارد. خلاصه سالبه كليه هم اين است كه براي احدي سجده نمي‌كنند، مگر براي خدا. خب، اين عموميت در همه طوائف سجده و تسبيح و اينها آمده.

مطيعانه و محبانه بودن تسبيح و تحميد موجودات براي خداوند

عمده مسئله طوعاً و كرهاً است يعني خواه و ناخواه در برابر حق سجده مي‌كنند. يك مطلب اين است كه خواه و ناخواه ﴿طَوْعاً وَكَرْهاً﴾ در برابر خدا منقادند، يك مطلب ديگر اين است كه اصلاً كرهي در نظام تكوين نيست. اما آن آياتي كه دارد كرهي در نظام تكوين نيست، نظير همان آيه سوره «فصلت» بود كه قبلاً خوانده شد؛ آيه يازده سوره «فصلت» است كه ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ براساس اين اصل، هيچ كرهي و بي‌ميلي و تحميلي در جهان نيست، سراسر عالم با محبت اداره مي‌شود با طوع و رغبت اداره مي‌شود، اين ﴿كُلُّ أَتَوْهُ داخِرينَ﴾[5] و امثال ذلك هم اين را تأييد مي‌كند. آيات تسبيح، آيات تحميد، آيات سجده هم تأييد مي‌كنند، گرچه ما آيه‌اي نداريم كه سراسر جهان حامد حق‌اند؛ اما آن آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه بين تسبيح و تحميد جمع كرده است آن هم لسانش همين است كه سراسر جهان ثناگوي حق‌اند. وقتي فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾[6] اين «باء» مصاحبه مي‌فهماند كه تسبيح آنها تنها نيست، بلكه در صحبت تحميد است يعني مسبحاً حامداً خدا را تقديس مي‌كنند؛ هيچ موجودي نيست كه ثناگوي حق نباشد، چه اينكه هيچ موجودي نيست كه تسبيح‌گوي او نباشد.

کمال موجودات در پرتو تحميد و تسبيح خداوند

پرسش: ...

پاسخ: آنجا احياناً، جا براي سببيت هست ولي در آيه سوره «اسراء» «باء» يا مصاحبت است يا ملابست است و امثال ذلك، آنها اين چنين نيست كه به سبب تحميد تسبيح بكنند: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ و تسبيح معمولاً با تحميد آميخته است ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾[7] چون فرض ندارد كه انسان تسبيح بكند و از تحميد، غافل باشد. بيان تلازم اين است كه انسان، نقص خود و نقص موجودات ديگر را مي‌بيند اين يك مشاهده. كسي كه نقص اين ناقصها را برطرف مي‌كند بايد منزه از نقص باشد، اين هم مشاهده ديگر. چون آن منزه از نقص، همه كمالها را داراست [و] يكي از كمالات جود است با جود خود هر ناقصي را به كمال مي‌رساند، اين سه مشاهده. وقتي اين سه مشاهده كنار هم قرار گرفت انسان، خدا را تسبيح مي‌كند چون منزه از هر نقص است و تحميد دارد، چون رفع نقص هر ناقصي به لطف او بسته است، لذا به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ و هر موجودي هم در كنار حمد، خدا را تسبيح مي‌كند: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. غرض اين است كه براساس آيه يازده سوره «فصلت» بي‌ميلي در سراسر جهان اصلاً نيست، چون هر موجودي بالأخره به مبدأ خود مهر مي‌ورزد [و] هر اثري مشتاق مؤثر خودش است، ديگر فرض ندارد كه اثر، مؤثر خود را نخواهد، لذا با طوع و رغبت به سراغ مؤثر خود مي‌رود، چون هر چيزي خود را مي‌طلبد و مبدأ آن شيء در مؤثر او نهفته است، ديگر فرض ندارد كه چيزي در پيشگاه مؤثر خود منقاد نباشد.

احتمال «کَره» نسبي نظام تکوين در امتثال از فرمان الهي

لذا در آيه يازده سوره «فصلت» فرمود همگان گفتند ما آمديم؛ اما با طوع و رغبت آمديم، خب پس كرهي [و] بي‌ميلي در هيچ جاي عالم نيست. اينكه فرمود: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا﴾ يا در حد فرض است يا کره نسبي است، فرض آن است كه ما مي‌گوييم بر فرض هم بي‌ميل باشد بايد اطاعت كند، چون در پيشگاه مبدأ تام، تمرد فرض ندارد. مبدئي كه ﴿أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[8] در قبال او تخلف و عصيان فرض ندارد، اين فرض. نسبي معنايش آن است همگان در اين گردانه كل، دارند حركت مي‌كنند، گرچه بعضي مثل سنگ زيرين آسيا آسيب مي‌بينند يعني اين بادي كه دارد مي‌وزد تا صدها فايده را به همراه خود جا به جا كند، احياناً به شكوفه‌اي مي‌رسد آن شكوفه قبل از اينكه به ثمر برسد مي‌ريزد، مي‌گويند درخت سرما زده است يا شاخه‌اي را مي‌شكند و مانند آن، همه در حركت‌اند و نظام حركت، بدون برخورد نيست و اين حوادث جزئيه در اثر حركتها و برخوردها رخ مي‌دهد و آسيبهاي موضعي و موسمي، دامنگير بعضي از اشياء خواهد شد و آنها هم اين را تحمل مي‌كنند، تا سرانجام دوتايي به يك مقصد برسند و برسانند، پس ﴿طَوْعاً وَكَرْهاً﴾ خدا را اطاعت مي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني بايد اين فشار را براساس بي‌ميلي تحمل بكند و بشكند، وقتي دستور شكستن رسيد اين مي‌شكند؛ اما با كراهت اين فرمان را اطاعت مي‌كند نه با رغبت، شاخه ديگر كه دستور مي‌رسد ثمر بده! آن با طوع و رغبت اطاعت مي‌كند، اين دو وجه.

انقياد و سجده نظام تکوين در پيشگاه الهي

در قرآن كريم مسئله طوع و كره، درباره كل اين نظام همانند آيه محل بحث آمده. در سوره «رعد» اين چنين است كه آيه پانزدهم سوره «رعد» اين است كه ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ﴾ يعني هر كسي كه در آسمان و زمين است خواه و ناخواه سجده مي‌كند خدا را و سايه‌هاي آنها در بامداد و شامگاه هم كه گاهي به طرف مشرق مي‌افتد گاهي به طرف مغرب، خواه سايه‌هاي عمودي خواه سايه‌هاي مبسوط، خواه سايه شاخصهايي كه عمودي روي زمين ايستاده است خواه سايه شاخصهايي كه روي ديوار فرو رفته‌اند و ضلع افقي را رسم مي‌كنند و مانند آن، در افتادن روي زمين، اينها ساجد حق‌اند. انسان و سايه‌اش هر شاخص و سايه‌اش در پيشگاه حق ساجد است و خاضع، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم مشابه اين آمده است؛ منتها آنجا سخن از طوع و كره نيست: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدًا لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ ٭ وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ﴾[9] گاهي به صورت ﴿ما فِي السَّماوات﴾ گاهي به صورت ﴿من فِي السَّماوات﴾[10] همه در پيشگاه حق ساجدند و تخلف، در نظام تكوين اصلاً راه ندارد.

اثبات شعور و درک موجودات از کتاب و سنت

پرسش: ...

پاسخ: تكويناً كه ساجدند و ما چون از شعور آنها خبر نداريم، نمي‌توانيم بگوييم آنها سجده ندارند آنها واقعاً درك مي‌كنند؛ منتها دركشان، نظير درك انسان نيست درك مي‌كنند و چيز مي‌فهمند و ساجدند؛ منتها ما درك نمي‌كنيم كه آنها چه مي‌كنند. مسئله شهادت زمين، شكايت زمين همه اينها نشانه آن است كه اينها واقعاً درك مي‌كنند، اين‌طور نيست كه اين آيات حمل بر مجاز بشود، اينها واقعاً تسبيح مي‌گويند واقعاً سجده دارد واقعاً تحميد دارند. اگر زمين يك جماد محض باشد هيچ درك نكند كه نمي‌تواند در قيامت شهادت بدهد يا از كسي شكايت كند يا وسيله شفاعت را فراهم بكند. مسجدي كه بالأخره شكايت دارد يا شفاعت دارد واقعاً درك مي‌كند، اين‌طور نيست كه جمادي باشد، ممكن نيست چيزي نشانه حق باشد و از شعور بهره‌اي نداشته باشد، نشان خدايي است كه عليم است. نشانه خداي عليم با علم و آگاهي همراه است، اگر نشانه خداي عليم است بايد علم را داشته باشد، لذا همه اينها چيز مي‌فهمند آگاه‌اند، باخبرند و انسان از حال آنها بي‌خبر است و خبري ندارد.

در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره بعضي از دلها فرمود: ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[11] فرمود بعضي از حجاره‌ها هستند كه ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[12] ما براي ما اين حرفها بيگانه است، واقعاً سرّش اين است كه سري به اين حرفها نزديم: سنگ گريه مي‌كند، سنگ شهادت مي‌دهد [و] سنگ شكايت مي‌كند اينها براي ما كه محجوبيم تقريباً ناآشناست؛ اما ظواهر قرآن كريم اين است كه اينها چيز مي‌فهمند و ممكن است كه يك آيه ظهور داشته باشد يا ده آيه ظهور داشته باشند يا رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است، به تواتر نرسد؛ اما از جمع روايات و آيات به طور يقين مي‌شود كشف كرد كه از نظر مسائل ديني، اينها چيز مي‌فهمند قبر كه هر روز چند بار مي‌گويد «انأ بيت الغربة انأ بيت الوحشة»[13] اين همه‌اش حمل بر مجاز نيست، زميني كه قبر مؤمن مي‌شود اظهار نشاط مي‌كند مي‌گويد تو وقتي كه روي من راه مي‌رفتي من خوشحال بودم، الآن كه در آغوش من هستي من خيلي مسرورم[14] ، اينها مجاز نيست. ما يك روايت، دو روايت، بيست روايت [و] سي روايت را حمل بر مجاز بكنيم ولي نمي‌شود با همه اين روايات معامله مجاز كرد. در شواهد گوناگون، در شرايط گوناگون از جمع اين روايات به طور اطمينان مي‌شود گفت منظور آن است اينها درك مي‌كنند شفاعت دارند شكايت دارند ناله دارند، زميني كه مؤمن در او عبادت مي‌كرد بر او گريه مي‌كند[15] ، اين يك روايت است خبر واحد است در اين‌گونه از معارف حجت نيست؛ اما اگر وقتي به صد روايت و دويست روايت رسيد، در فرازهاي گوناگون يك چيز جامعي را تفهيم مي‌كند.

دلالت عبارت ﴿له اسلم﴾ بر نظام تکوين

مطلب ديگر آن است كه اين را نمي‌شود بر طوع و كره تشريعي حمل كرد كه ما بگوييم ﴿له اسلم﴾ يعني همه موجودات زمين و آسمان، اسلام تشريعي و دين تشريعي خدا را پذيرفتند، بعضيها با طوع و رغبت مثل مؤمنان، بعضي با كره و اجبار به وسيله شمشير، نظير كافران. چون اگر همين دو گروه بودند يعني بعضي مؤمن بودند با رغبت، بعضي مؤمن بودند با بي‌ميلي، نظير كافراني كه اسلام آورده‌اند، آن‌گاه جا براي اين احتمال بود. ولي قرآن كريم تصريح مي‌كند يك عده مسلمان‌اند يك عده غير مسلمان، اصلاً اسلام را نپذيرفتند «لا طوعاً و لا كرهاً» بنابراين نمي‌شود گفت ﴿و له اسلم﴾ ناظر به جريان تشريع است.

پرسش: ...

پاسخ: نه آن انشاء اگر باشد دليل مسئله نيست، آيه دارد استدلال مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ در حالي كه ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله اگر اخبار در مقام انشاء باشد اقواست؛ اما اگر اين انشاء باشد چه صريحاً امر بكند چه فعل ماضي به صورت انشاء تبيين بشود با صدر آيه مساوق نيست، اين دليل صدر است كه در بحث اول مشخص شد، مي‌فرمايد آيا اينها غير دين خدا را قبول كردند، در حالي كه همه آسمان و زمين تابع‌اند. اگر اين امر باشد اين چه تعليلي براي او است، آيا غير دين خدا را قبول كرديد، در حالي كه ما به شما گفتيم بايد مسلمان باشيد.

پرسش: ...

پاسخ: در حالي كه چنين باشند كه دليل نيست براي او؛ اما نظير استدلال خود رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[16] اين برهان مسئله است كه اوايل سوره «انعام» بود، آيا من غير خدا را به عنوان سرپرست بپذيرم در حالي كه او سرپرست كل است، اين دليل مسئله است.

دلالت عبارت ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ﴾ بر نظام تشريع

لذا آيه آيه تشريع نيست يعني ﴿لَهُ أَسْلَمَ﴾ ناظر به تكوين است نه تشريع ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ﴾ ناظر به تشريع است، تشريعاً بعضي مسلمان‌اند بعضي كافر، آنها كه مسلمان‌اند بعضي بالطوع بعضي بالكره وگرنه عده‌اي هستند كه اصلاً اسلام نياوردند لا بالطوع و لا بالكره، نظير آيه دو سوره «حجر» كه فرمود: ﴿رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ﴾ يعني در قيامت، كساني كه در دنيا ايمان نياوردند آنجا اظهار آرزو مي‌كنند مي‌گويند ‌اي كاش ما مسلمان مي‌شديم! ‌اي كاش ما اسلام مي‌آورديم. يا در سوره «انشقاق» اين است كه ﴿فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ٭ وَ إِذا قُرِي عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ﴾[17] با اينكه در آيات سجده دارد كه ﴿لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[18] معلوم مي‌شود آن تكوين است و اين تشريع يعني آنچه دارد ﴿لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ تكوين است، اينجا كه در سوره «انشقاق» دارد كه ﴿فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ٭ وَ إِذا قُرِي عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ﴾ ناظر به تشريع است.

چه اينكه در سوره «قلم» هم همين مضمون آمده كه فرمود در قيامت ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ ٭ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾[19] مي‌فرمايد در قيامت، آن ملكه‌شان ظهور مي‌كند و همين گروه در دنيا دعوت مي‌شدند كه سجده كنند و سجده نمي‌كردند، در حالي كه اعضا و جوارحشان سالم بود، الآن اعضا و جوارحشان بسته است. اين نشانه آن است كه همگان اين‌چنين نيستند، نظير آيه هجده سوره «حج» ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ﴾ اين ﴿الم تر﴾؛ مگر نمي‌بيني كه همه دارند سجده مي‌كنند يعني همه دارند در پيشگاه حق، خضوع دارند وگرنه ﴿إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[20] اكثر مردم اهل سجده نيستند، در حالي كه در اين كريمه [هجده سوره «حج» ] فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ﴾ اين براي تكوين ﴿وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ﴾ اين براي تشريع. در نظام تكوين همگان ساجدند، در تشريع عده‌اي اهل سجده‌اند و عده‌اي اهل استنكار ﴿وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ﴾.

انقياد تکويني موجودات براي خداوند با امکان تخلف تشريعي انسان

نشانه اينكه عده‌اي نه طوعاً مسلمان‌اند و نه كرهاً، آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مي‌فرمايد، آيه 48 سوره «توبه» اين است كه ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ اْلأُمُورَ حَتّي جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ﴾؛ امر خدا ظاهر شد، در حالي كه اينها بي‌ميل بودند، نه اينكه با بي‌ميلي اسلام را هم پذيرفتند. چه اينكه در سوره «انفال» آيه هشت هم دارد ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾ نه اينكه مجرم، در آن لحظه كرهاً ايمان مي‌آورد اصلاً ايمان نمي‌آورد، چه اينكه بعضي اين چنين بودند.

نمونه‌هايي از تفاوت معنايي کَره با کُره در قرآن

مسئله ﴿عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[21] «كُره» آن فشاري است كه از خارج تحميل مي‌شود، نظير آنچه مادر در هنگام بارداري كودك تحمل مي‌كند كه كَره نيست ولي مؤمنين در برابر وظيفه جهاد دو دسته‌اند: عده‌اي فقط براي آنها كُره است، نظير مادري كه فرزندش را خيلي دوست دارد؛ اما خب سخت است، اين سختي را تحمل مي‌كند؛ عده‌اي براي آنها كراهت است يعني ميل ندارند، نه اينكه ميل دارند و كار دشوار است. مادر آرزوي فرزند داشتن مي‌كند و به استقبال او مي‌رود؛ منتها اين كاري است سخت ولي جهاد براي يك عده، كُره است براي يك عده، كَره. مي‌فرمايد اگر براي شما دشوار باشد خير فراواني در درونش تعبيه شد يا اگر هم گروهي باشند كه كراهت داشته باشند [و] بي‌ميل باشند بايد بدانند كه بعضي از چيزهاست كه خير كثيري در او نهفته است، گرچه خوشايند شما نباشد. چه اينكه مشابه اين تعبير، در سوره «نساء» درباره مسائل خانوادگي هم آمده، آيه نوزده سوره «نساء» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهًا﴾ اينجا ﴿كَرْهًا﴾ يعني اكراهاً، با اكراه و اجبار ميراث آنها را ببريد اين روا نيست: ﴿وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ﴾؛ مبادا فشار بياوريد كه اينها بعضي از مهريه‌ها را به شما واگذار كنند و مانند آن ﴿ِألّاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا﴾[22] ؛ اگر تحمل اين همسر براي شما دشوار است كه كُره باشد يا نه، با كراهت شما آميخته باشد؛ از درون احساس بي‌ميلي كنيد اگر وظيفه شرعي را رعايت كنيد، خير كثيري در او نهفته است كه شما آگاه نيستيد.

احتمال «کَره» نسبي نظام تکوين از خداوند

فتحصل كه اين ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ ناظر به تشريع است ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ناظر به تكوين است و دوتا قضيه كليه را ـ يكي موجبه [و] يكي سالبه كليه ـ به همراه دارد، ﴿طَوْعاً وَكَرْهاً﴾ در كل نظام راه ندارد آنچه در كل نظام هست ﴿كُلُّ أَتَوْهُ داخِرينَ﴾[23] است و در آيه يازده سوره «فصلت» آمده كه ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ و كَره و بي‌ميلي مقطعي و موسمي و نسبي در بعضي اشياء است كه آن يا بالفرض است يا اگر موسمي باشد ملازم با طوع كلي ندارد، مثل اينكه انسان در جمع متدين است؛ اما گاهي مي‌بينيد بعضي از حالات را تحمل نمي‌كند يعني در هنگام امتحان به مرض، بي‌ميلي نشان مي‌دهد. در امتحان فقر، بي‌صبري نشان مي‌دهد ولي جمعاً مومن هست [و] مي‌پذيرد اينها را، اينها نشانه اوست.

ادلّه بطلان پيروي از دين غيرالهي

اما اينكه در صدر آيه فرمود: ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ در ذيل فرمود: ﴿وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ براي اينكه آن ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ﴾ ناظر است به ﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ﴾[24] اما ﴿وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ تعليل ديگر است كه بازگشت اينها به خداست به دو علت غير دين خدا را گرفتند محكوم است: يكي به لحاظ مبدأ؛ يكي به لحاظ معاد ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ ابتغاي غير دين خدا و اخذ غير دين خدا به دو دليل باطل است. اما دليل اول كه به توحيد برمي‌گردد ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ دليل دوم به معاد برمي‌گردد ﴿وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ بازگشت شما پيش اوست، چرا دين او را قبول نمي‌كنيد؟ اگر در روز حساب محكمه شما را او بايد بررسي كند چرا حرف او را قبول نمي‌كنيد؟ آنچه در پايان آمده است حد وسطش مسئله معاد است و آنچه در وسط آيه آمده است حد وسطش مبدأ است، پس با دو برهان عدم ابتغاي دين خدا محكوم است: يكي مبدأ [و] يكي معاد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ نمل، آيهٴ 87.
[2] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[3] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[4] . سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[5] . سورهٴ نمل، آيهٴ 87.
[6] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[7] . سورهٴ حجر، آيهٴ 98؛ سورهٴ نصر، آيهٴ 3.
[8] . سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[9] . سورهٴ نحل، آيات 48و49.
[10] . سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[13] . الکافي، ج3، ص242.
[14] . ر.ک: بحارالانوار، ج6، ص218و219.
[15] . الکافي، ج1، ص38.
[16] . سورهٴ انعام، آيهٴ 14.
[17] . سورهٴ انشقاق، آيات 20و21.
[18] . سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[19] . سورهٴ قلم، آيات 42و43.
[20] . سورهٴ انعام، آيهٴ 116.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[22] . سورهٴ نساء، آيهٴ 19.
[23] . سورهٴ نمل، آيهٴ 87.
[24] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 82.