69/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 81 الی 83
﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾﴿81﴾﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾﴿82﴾﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾﴿83﴾
محور تعهّد الهي از انبياء و پيروانشان
در اين كريمه همانطوري كه ملاحظه فرموديد راهي براي اثبات حصر ميثاق نيست كه يا خصوص ميثاق از نبيّين است يا خصوص ميثاق براي نبيّين [بلکه] ظاهرش اين است كه از نبيّين ميثاق گرفته شد و چون نبيّين نمايندگان امماند، ميثاقي كه از نبيّين گرفته شد از امم هم گرفته خواهد شد. پس طرف ميثاق و عهد، هم انبيايند بالاصالة و بلاواسطه هم امماند معالواسطه كه تعهّد سپردند. ميثاق گيرنده خدا، ميثاق سپارنده انبيا و امتها، محور ميثاق هم آن است كه هر امتي وقتي پيامبر بعدي آمد او را بپذيرد خواه، پيامبر خودشان در بين خودشان باشد خواه نباشد، هر امتي موظف است كه حرف پيامبر بعدي را بپذيرد.
هماهنگي تصديق پيامبران گذشته با نسخ احکامشان در شريعت متأخر
مطلب ديگر آن است كه اين پيامبر بعدي مصدّق سخنان انبياي قبلي است ﴿ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ﴾ اين مسئله مصدق با نسخ هم سازگار هست، معنايش اين نيست كه همه آنچه شما داريد او ميآورد بدون كم و كاست، بلكه معنايش آن است كه همه خطوط اصلي و كلي كه شما داريد او حفظ ميكند اين يك و در فروع اگر تغييري ميدهد در همان راهي فروع را تغيير ميدهد كه سعادت شما را تضمين ميكند و با اصول سازگار است اين دو اين معناي تصديق است. اگر با اصلي از اصول و خطوط كلي نبوت قبلي هماهنگ نباشد اين تصديق نيست، اين يك يا اگر در اصول موافق است ولي در فروع تغيير ميدهد به طوري كه تغيير در فروع با ريشههاي اصول سازگار نيست و در دنباله همان فروع قبلي نيست، اين هم موافق و هماهنگ نيست، اين دو. بيان ذلك اين است كه مثلاً اگر بيماري به طبيب حاذقي مراجعه كرد و طبيب حاذق، بيماري او را تشخيص داد كه فلان مرض است و براي درمان او يك داروهاي دراز مدت تجويز كرد اين دو، بعد از درگذشت آن طبيب اگر اين بيمار به طبيب حاذق ديگري مراجعه كرد و آن طبيب حاذق، بيماري اين را همان مرض كه تشخيص طبيب قبلي بود تشخيص داد، اين يك و داروها را عوض كرد؛ اما در همان رديف بود يعني يك سلسله داروهايي نداد كه ادامه داروهاي قبلي به حساب نيايد، بلكه يك سلسله داروهايي داد كه اگر آن طبيب قبلي هم زنده بود اين داروها را اينچنين عوض ميكرد، اين را ميگويند هماهنگي. پس عدم هماهنگي به صورت تغيير در اصول يا هماهنگي در فروع است، اگر فروعي كه خود آن پيامبر قبلي زنده بود هم دستور جديد اينچنيني ميآورد، اين را ميگويند هماهنگي در فروع.
هماهنگي تصديق کتب آسماني با نسخ احکام آنان توسط قرآن
لذا قرآن كريم انجيل را مصدق تورات ميداند قرآن را مصدق تورات و انجيل ميداند، با اينكه احكام فراواني در فروع باهم اختلاف دارند، چون اختلاف در فروع اگر در تداوم همان فروع قبلي باشد به حيثي كه اگر پيامبر قبلي بود هم حكم جديد ميآورد به صورت تخصيص ازماني و مانند آن، اين را ميگويند مصدّق.
پرسش: ...
پاسخ: اين هم همينطور است، مثلاً خيلي از چيزها قبلاً حلال بود در سيزده سال اول، بعد حرام شد و مانند آن، كه خود پيامبر در ادامه رسالت خودش به عنوان تخصيص ازماني حكم جديدي ميآورد، اين را نميگويند ناهماهنگي، اين را ميگويند تدريج در وظيفه. بعضي از چيزها بود كه قبلاً روا بود و حالا روا نيست و قرآن كريم اين سير را سير هماهنگ ميداند، پس اگر يك وقت ما اختلافي در فروع يك شريعت ديديم نبايد گفت اين با تصديق ناسازگار است، اين هم يك مطلب.
زمينههاي پيدايش ادّعاي اختصاص تعهّد الهي به پيروان انبيا
﴿ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾ بعضيها اين كريمه را منحصراً درباره ميثاقي كه از مردم براي انبيا گرفته شد، توجيه كردند و تفسير كردند؛ گفتند منظور آن است كه «وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ للنبيّين ميثاق الامم للنبيّين» اينچنين معنا كردند و شاهد آنها هم آيهٴ بعد است كه فرمود: ﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ اين لحن تند نشان ميدهد كه طرف تعهّد كسي است كه ميشود با او اينچنين حرف زد كه اگر اعراض كردي فاسقي، چون انبيا (عليهم السلام) معصوم اند و منزّه از نقض عهدند، درباره آنها نميشود گفت ﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ پس معلوم ميشود آن كه تعهّد سپرده است امت است نه انبيا، نبي موثوقٌ له است نه موثوقٌ عليه.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اين شبهه كه برطرف بشود به آن هم ميرسيم باز، چون شبهه مربوط به آن صدر جمله است ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ﴾ جواب اين شبهه آن است، اين ﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ قضيهاي است كه به صورت شرط تحليل ميشود؛ هر كس اين كار را كرد، قضيهاي نيست كه به طور تنجيز از كار انبيا خبر داده باشد به صورت شرط است و چون به صورت شرط است، در صدق قضيه شرطيه فقط تلازم معتبر است نه تحقق مقدم، بنابراين اگر مصداق اين انبيا هم باشند آسيبي نميرسد، مصداق اين چه پيامبر چه غير پيامبر. نشانهاش آن است كه درباره انبيا (عليهم السلام) تعبير تندتر از اين آمده، همين ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ ٭ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾[1] كه در سورهٴ «حاقه» است، تعبيرش خيلي حادتر از اين است كه درباره وجود مبارك پيغمبر آمده يا تعبير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[2] تعبير تندتري است.
وجود قضاياي شرطيه ممتنع درباره ملائکه در قرآن
ولي سرّش آن است كه نظير ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾[3] اين قضاياي شرطيه در ممتنعات هم به كار ميرود، خواه ممتنعات بالذّات نظير ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَة﴾ خواه ممتنعات بالعرض، نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾ و بالاتر از همه اينها آنچه در جريان فرشتهها آمده. در سورهٴ «انبياء» سخن كساني كه درباره فرشتهها گفتند اينها فرزندان خدايند مطرح است و تخطئه ميشود، آنهايي هم كه فرشتهپرستي را ترويج كردند حرفهاي آنها هم ابطال ميشود، ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ﴾ براي ابطال اين گروه از وثنيين، اول تسبيح طرح ميشود يعني او منزّه از آن است كه شريك داشته باشد ﴿سُبْحانَهُ﴾ او منزه از آن است كه فرزندي اتّخاذ كرده باشد و فرشتهها فرزندان خدا نيستند ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾[4] يعني ذات اقدس الهي آمر است و سابق اينها مأمورند و مسبوق و خداوند محيط به اينهاست، جلوي اينها و پشت سر اينها را ميداند و اينها هيچ حق شفاعتي ندارند مگر كسي را كه دينش مرضي حق باشد و اين فرشتگان از ترس خدا در هراسند، آنگاه در آيهٴ 29 همين سورهٴ «انبياء» اينچنين فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ﴾؛ گروهي كه فرشتهها را ميپرستيدند در قيامت، خداوند از فرشتهها سؤال ميكند آيا آنها شما را عبادت ميكردند، فرشتهها عرض ميكنند اينها ﴿كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾[5] ؛ ما را عبادت نميكردند جن و شيطان را عبادت ميكردند، چون ما كه نگفتيم فرشته را بپرستيد [بلکه] شيطان به اينها گفت كه فرشته را بپرستيد، اينها حرف شيطان را گوش دادند، چون حرف شيطان را گوش دادند حرف جن را عبادت كردند. به هر حال فرشته منزه از آن است كه چنين سخني داشته باشد ولي اگر هم فرشته بر فرض محال، مردم را به شرك دعوت بكند جزاي او جهنم است با اينكه ذات اقدس الهي خودش تصديق كرد در آيهٴ 27 همين سوره [يعني سوره «انبياء» ] كه اينها هرگز حرفي را بدون اذن حق نميزنند: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ عصمت آنها را با اين بيان امضا كرده است ولي براي عظمت مسئله به عنوان جمله شرطيه اينچنين ياد كرد كه هر كدام از اينها بگويند ما را عبادت كنيد، جزاي او جهنم است. پس به صورت جمله شرطيه سخن گفتن درباره انبيا هم رواست درباره فرشتهها هم رواست، بلكه درباره ذات اقدس الهي هم رواست، چون قضيه شرطيه صدقش به تلازم مقدم و تالي است نه به تحقّق مقدم، بنابراين اين جمله ﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ اين دليل نيست كه اين ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ﴾ يعني «ميثاق الامم للنبيّين».
نقش انبيا در پذيرش و انتقال تعهّد الهي به مردم
و اما مطلب بعدي كه اگر پيامبري آمد شما موظفيد به او ايمان بياوريد و او را نصرت دهيد؛ ياري كنيد معنايش روشن خواهد شد. اگر پيامبري با اين نشانهها كه نشانه حقّانيت به همراه او است آمده، پيامبر قبلي و امتهاي او موظفاند كه به اين پيامبر بعدي ايمان بياورند و او را ياري كنند، همانطوري كه هر امتي پيامبر خود را بايد ياري كند، اين پيامبر جديد را هم بايد ياري كند. نصرت، اقسامي دارد انواعي دارد در هر جا به سبكي است نسبت به پيامبر جديد هم به همان سبك خواهد بود ﴿لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾ آنگاه خداوند به انبيا ميفرمايد وقتي به انبيا فرمود به امتها هم ميفرمايد: ﴿ءَ أَقْرَرْتُمْ﴾؛ آيا اقرار كرديد ﴿وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ إِصْري﴾ انبيا هم خودشان اقرار ميكنند و هم شاهد اقرار امتاند هم عهد خدا را از خدا تلقي ميكنند، «اخذ» يعني قبول و هم عهد خدا را از امتها ميگيرند «اخذ» يعني گرفتن. وقتي نوبت به خود انبيا ميرسد، خدا ميفرمايد: ﴿وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ إِصْري﴾ ﴿اخذتم﴾ يعني «استمسكتم»؛ گرفتيد عهد مرا يا نه يعني عهدي كه من به شما دادم اين عهد را گرفتيد يا نه، قبول كرديد يا نه؟ «اخذ» هو القبول است، درباره حق تعالي آمده كه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[6] خدا صدقات را اخذ ميكند يعني قبول ميكند. آيا شما قبول كرديد يا نه و اما انبيا كه رابط و واسطهاند عهد خدا را از مردم براي خدا ميگيرند، اين اخذ، همان گرفتن هست، مثل اينكه انبيا براي خدا از مردم بيعت ميگيرند، اينجا اخذ به معناي همان گرفتن است نه قبول و جامع اينها هم اصل پذيرش است ﴿وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ إِصْري﴾، «اصر» آن عهد مؤكّد است ﴿قالوا﴾ انبيا گفتند ﴿أَقْرَرْنا﴾ ديگر نيازي به تفصيل نبود كه بگويند كه «اقررنا و اخدنا علي ذلكم اصرك»، گفتند ﴿اقررنا﴾ چون حذف «ما يعلم منه جايز» اينچنين است.
سرّ شاهد بودن خداوند به همراه انبيا در اخذ تعهّد الهي
آنگاه خدا فرمود: ﴿فَاشْهَدُوا﴾؛ شما شاهد باشيد ﴿وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾؛ من هم با شما جزء شاهدينم، اين ﴿وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾ يعني من هم در همه مراحل حضور و ظهور دارم، نظير آنچه به موسي و هارون (عليهما السلام) فرمود كه با فرعون به محاوره بنشينيد ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾[7] اين يك تقويت قلبي است براي آن دو بزرگوار و يك تهديد ضمني است براي فرعون، وقتي ميفرمايد: ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾ يعني من همه جا حاضرم؛ در هر لحظه شما از من كمك بخواهيد كمك من به شما خواهد رسيد، چه اينكه در هر لحظه بخواهم طاغي را بگيرم توان آن را دارم، اين يك وعده ضمني است به نيكان و يك وعيد ضمني است نسبت به بدان ﴿وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾ در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فانّ الشاهدَ هو احاکمُ»[8] ؛ از گناه بپرهيزيد، براي اينكه آن كس كه امروز شاهد صحنه است فردا همان شخص قاضي محكمه است، اگر قاضي خود شاهد باشد و معصوم، حكم او يقيني است و صد در صد صحيح و صواب، اين «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هو الحاکم﴾ يعني «فان الشاهد اليوم هو الحاكم غداً».
ياوران و ناصران حقيقي يک مکتب
پرسش: ...
پاسخ: همين زمينهسازي همين نشر افكار او، همين تبليغ براي پذيرش او، مثل اينكه همه ائمه (عليهم السلام) ناصران ولي عصر (ارواحناه فداه) بودند و هستند، همه ما كه الآن خودمان را معتقد ميدانيم [و] مؤمنيم به اينكه انصار حجت (سلام الله عليه) هستيم، براي اينكه فكر او و روش او و زمينه او [را] براي مردم منتشر ميكنيم كه اگر ـ انشاءالله ـ خودمان اين توفيق را داشتيم كه «طوبي لنا و حسن مآب»، نداشتيم وظيفهمان كه آماده كردن افكار مردم است را فراهم ميكنيم، اين ميشود نصرت ديگر.
بازگشت عدم پذيرش تعهّد الهي به مخالفت با عالم خلقت
اما اين كريمه كه فرمود: ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ به همين گروهي كه تعهّد الهي را نميپذيرند هشدار ميدهد، ميفرمايد شما خلاصه در جهت خلاف با همه موجودات ميخواهيد شنا كنيد. كسي كه اسلام را نميپذيرد با كل نظام هماهنگ نيست [و] در مسير خلاف دارد شنا ميكند، چون همه موجودات در مسير وفاقاند، يك انسان غير مسلمان در جهت خلاف دارد زندگي ميكند، لذا بعد از مدتي هم خسته و فرسوده خواهد شد، چون همه تابع قانون يك مبدأند، انسان ممكن نيست بگويد من قانون نميخواهم يا قانونم را خودم تدوين ميكنم يا ديگري كه مثل من است تنظيم ميكند، لذا ميفرمايد: ﴿أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾ در آن بحثهايي كه مربوط به ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[9] آنها مسائل عام را مطرح شد؛ اما اين آيه يك مقدار بازتر و ريزتر طرح كرد، فرمود آيا اينها غير دين حق را دين خدا را ميپذيرند، در حالي كه سراسر جهان مسلماناند، ما موجود كافر در جهان تكوين نداريم ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين اسلام، همان انقياد است؛ هيچ موجودي نيست كه مسلم و منقاد نباشد ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾.
انقياد و اطاعت تکويني عالم خلقت از خداوند
پرسش: ...
پاسخ: تكويني، چون نظام غير انساني، نظام تكويني است يعني درياها، درختها، سنگها، آسمانها و زمين و هر موجود ذيشعور و غير ذيشعور اين منقاد حق است.
پرسش: ...
پاسخ: اسلام تكويني را پذيرفتهاند همهشان؛ اما اين قرآن اين ولايت، اين امامت، اين معرفتي كه انسان دارد اين درجه را آنها توان تحمل نداشتند وگرنه همه آياتي كه در چهار، پنج طايفه خلاصه ميشود، دلالت دارد كه سراسر جهان مطيع حقاند، هم آيات تسبيح كه به صورت ﴿سبح﴾[10] ﴿يسبح﴾ و امثال ذلك فراوان آمده كه سراسر جهان تسبيحگوي حق است و جامع همه اينها آيهٴ سورهٴ «اسراء» است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[11] اين براي يك طايفه از آيات كه فراواناند درباره تسبيح، طايفه ديگر آيات سجدهاند كه ﴿لله يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ مَا فِي اْلأَرْضِ﴾[12] قريب به اين مضمون در چند جا آمده كه هر چه در جهان هست در پيشگاه خدا ساجد است. طايفه ديگر آيهٴ اسلام است كه ﴿اسلم﴾ هر موجودي كه در آسمان و زمين مسلم است يعني منقاد است [و] گردن نهاده به حكم خدا. طايفه رابعه، طايفه اطاعت است كه سراسر موجودات آسمان و زمين مطيع حقاند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[13] خداوند به آسمان و زمين فرمود بياييد بيميل يا با ميل يعني خواه و ناخواه ﴿طَوْعًا أَوْ كَرْهًا﴾ يعني خواه و ناخواه بايد بياييد، عرض كردند ما خواه ميآييم، نه خواه و ناخواه ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ نه «اتينا طائعَين» اينها تثنيهاند؛ اما در هنگام جواب به جمع جواب دادند يعني ما به همراه همه اين قافله در حركتيم: ﴿أَتَيْنا طائِعينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: چون اگر در خلاف جهت بردن باشد اين ديگر طوع نيست يعني هر موجودي را در همان راهي كه با آن راه هماهنگ است رهبري ميكند، نظام جهان با محبت و تسخير اداره ميشود نه با شتاب و فشار و قهر و قسر و مانند آن، هر موجودي هدفي دارد راهي دارد ذات اقدس الهي آن موجود را با طي آن راه، به همان هدف ميرساند.
انقياد تکويني انسان از خداوند در عين اختيار او در انقياد تشريعي
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ منقاد تكويني كه هست، انسان چه كافر چه غير كافر منقاد تكويني كه هست يعني اينچنين نيست كه بخواهد در جهان زندگي كند بدون تغذيه يا هرچه را بتواند بخورد، اينطور نيست. اين بدون تغذيه نميشود بدون آشاميدني نميشود بدون خواب نميشود بدون مسكن نميشود، هرطوري كه اين دستگاه گوارش او ميخواهد او برابر همان آن خواسته دستگاه گوارش زندگي ميكند؛ منتها در بيان تشريع دوگونه فرد هست. انسان بدون خواب نميشود، بايد بخوابد؛ اما جاي غصبي يا جاي مباح. تشريع، براي تنظيم اين كارهاست يعني همه اين كارها را بايد با آن مصداق حلالش انجام داد. در تشريع، عصيانپذير است يعني انسان نميتواند بگويد من ميخواهم طوري زندگي كنم كه غذا نخورم اصلاً، مثل فرشته اين نميشود، اين منقاد حق است، فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ﴾[14] انسان نميتواند با اين تكوين، مخالفت كند كه بگويد من مثل فرشته ميخواهم زندگي كنم ميخواهم يك هشتاد، نود سال زندگي كنم آب ننوشم غذا نخورم و نخوابم مثل فرشته، اين نميشود. اينجا مسلم و منقاد است اين اسلام تكويني است. اما براي رفع نيازهاي خود دو تا فرد دارد ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[15] اين يك ليوان آبي را كه بايد بنوشد دو تا مصداق دارد: يك حلال دارد يك حرام، آن ناني كه بايد بخورد دو مصداق دارد: حلال دارد و حرام، تشريع براي آن است كه اين قوانين اعتباري را هماهنگ با آن قوانين تكويني بكنند. اينجاست كه انسان احياناً عدهاي مسلماناند، عدهاي كافرند در نظام تشريع و خداوند انسان را كه با اعتبارات و قوانين كار ميكند طوري پرورانده كه نظام تشريع او هماهنگ با تكوين باشد، در اينجاست كه جا براي عصيان است. آن وقت انسان در اين مورد كه معصيت بكند ميفرمايد كه شما معصيت ميكنيد كسي را كه همه حرف او را گوش ميدهند حتي خود شما، به كافر ميفرمايد شما در نظام تكوين حرف او را گوش ميدهي، همه حرف او را گوش ميدهند، در نظام تشريع هم بايد حرف او را گوش بدهيد.
«و الحمد لله رب العالمين»