درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 81 الی 82

 

﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾﴿81﴾﴿فَمَنْ تَوَلّي بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾﴿82﴾

 

ثمره اعطاي کتاب و حکمت به پيامبران

آثاري كه بر كتاب و حكمت بار است در اين سياق آيات مطرح شده، يكي همان آيه بود كه فرمود: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[1] يعني اين هرگز شدني نيست براساس جريان عادي كه خداوند به بشري كتاب و حكم و نبوت بدهد، آن‌گاه اين بشر به جاي اينكه مردم را به الله دعوت كند به طرف خود دعوت كند، چه اينكه مردم را هرگز به طرف عبادت ملائكه و انبيا دعوت نمي‌كند. آن‌گاه در اين آيهٴ محل بحث فرمود بشري كه از كتاب و حكم و نبوت بهره‌اي دارد نه تنها مردم را به طرف خود دعوت نمي‌كند يا به طرف انبيا و فرشته‌ها دعوت نمي‌كند ـ كه بشود افراط ـ بلكه اينها تفريط هم ندارند، اين‌چنين نيست كه انبيايي را كه بعداً آمدند و مي‌آيند را طرد كنند، بلكه در حد اعتدال هستند؛ نه افراط‌اند كه نسبت به انبياي بعدي شرك بورزند آنها را در حد معبود بستايند نه اينكه آنها را طرد كنند، در حد افراد عادي تلقّي كنند، بلكه نسبت به انبيا ايمان مي‌آورند نبوت آنها را و كتاب آسماني آنها را ايمان مي‌آورند و از آنها حمايت مي‌كنند كه اين مي‌شود حد وسط و هسته مركزي صراط مستقيم.

بيان نکاتي در آيهٴ ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ﴾

﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ﴾ ميثاق، از آن جهت كه معناي مصدري را به همراه دارد گاهي به فاعل اضافه مي‌شود، گاهي به مفعول اضافه مي‌شود [و] گاهي به محور عهد، نظير خود عهد است. اينكه در قرآن فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[2] اينجا عهد اضافه به فاعل شده است يعني شما به عهد من وفا كنيد من به عهد شما وفا مي‌كنم كه اضافه عهد به فاعل است. گاهي اضافه عهد به مفعول است كه مي‌گويند از مردم ميثاق نبيّين گرفته شد يا تعهّد نسبت به انبياي ديگر از انبياي قبل گرفته شد. خب، ميثاق انبياي بعد را از انبياي قبل گرفتند، در اينجا وقتي بگويند ﴿ميثاقَ النَّبِيِّينَ﴾ اين اضافه به مفعول است و اگر منظور اين باشد كه از مردم ميثاق گرفتند كه حرمت انبيا را نگه بدارند و به آنها ايمان بياورند، اين اضافه ميثاق به نبيّين نه اضافه مصدر به فاعل است نه اضافه مصدر به مفعول، بلكه اضافه مصدر به محور تعهّد است. مثل اينكه بگويند ميثاق تجاري بستند، ميثاق اجاري بستند، ميثاق ارضي بستند يعني محور اين ميثاق يا بيع است يا تجارت است يا ارض است و مانند آن، كه اين اضافه مصدر به آن محور تعهّد طرفين است. در قرآن كريم مشابه اين تعبيرها آمده و در نهج‌البلاغه هم نظير اين تعبيرات هست كه هم انبيا تعهّد سپرده‌اند و هم براي انبيا تعهّد گرفته‌اند.

تعهّد الهي از انبيا براي ايمان به رسالت خاتم در نهج‌البلاغه

در خطبه اول نهج‌البلاغه، در وصف انبيا (عليهم السلام) اين‌چنين آمده است كه «وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ» يعني از فرزندان آدم (عليه‌السلام) «وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِياءَ أَخَذَ عَلَي الْوَحْي مِيثاقَهُمْ، وَ عَلَي تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ»؛ كه از انبيا تعهّد گرفت كه وحي الهي را حفظ كنند، اين همان عهدي است كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» بود و در بحث ديروز گذشت كه خداوند از انبيا عموماً و از اولواالعزم خصوصاً تعهّد گرفته است ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾ كه ﴿وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا﴾[3] خب از انبيا تعهّد گرفت كه وحي الهي را حفظ كنند كه اينجا اضافه ميثاق به مفعول است، انبيا تعهّد سپردند و خدا تعهّد گرفت و محور تعهّد هم وحي الهي است «وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ» يعني ولد آدم «أَنْبِياءَ» كه «أَخَذَ عَلَي الْوَحْي مِيثاقَهُمْ» در همان خطبه اول نهج‌البلاغه وقتي نوبت به جريان حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رسد، اين‌چنين مي‌فرمايد: «إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لِإنْجَازَ عِدَتِهِ وَ اتَمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ ميثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلادُهُ» يعني از انبياي ديگر ميثاق وجود مبارك پيامبر را گرفته است كه اين جمله تطبيق مي‌شود بر آيهٴ محل بحث كه از انبياي ديگر، ميثاق رسول اكرم را گرفته است.

چگونگي تعهّد سپردن انبيا و پيروانشان براي ايمان آوردن به رسالت خاتم

پرسش: ...

پاسخ: بله ديگر، ظاهر آيه دارد كه ﴿ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ﴾ كه ﴿ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ﴾ ظاهر آيه مطلق است و اما اين خطبه اول نهج‌البلاغه مصداق را مشخص مي‌كند، فرمود: «إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لِإنْجَازَ عِدَتِهِ وَ اتَمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ ميثاقُهُ» يعني ميثاق خاتم انبيا را از نبيّين قبلي گرفتند يعني تمام انبياي سلف، تعهّد سپردند نسبت به وجود مبارك پيغمبر خاتم كه به او ايمان بياورند و دين او را تأييد كنند، تأييد دين گاهي به اين است كه اگر در زمان حضور و ظهور او هستند نصرت ظاهري كنند و اگر قبل از او بودند و او را درك نكردند، تأييد كنند زمينه را فراهم كنند مقدم او را ترويج كنند [و] مردم را آگاه كنند، نظير آنچه در سورهٴ «صف» از حضرت عيسي نقل شده است كه ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[4] (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) بنابراين آنچه در آيهٴ محل بحث به عنوان رسول كه مطلق است و احياناً غير حضرت خاتم را شامل مي‌شود، مصداقش در همين خطبه اول نهج‌البلاغه مشخص شد.

درباره قرآن از امتها پيمان گرفته شده است، از خلق تعهّد گرفته شده است.

پرسش: ...

پاسخ: نه ديگر، ميثاق نبيّين يا اضافه به مفعول است يا اضافه به محور، اين ﴿ثُمَّ جاءَكُمْ﴾ خطاب به نبيّين است مستقيماً و خطاب به امتهاست مع‌الواسطه، از نبيّين پيمان گرفت كه اينها اضافه مصدر به مفعول خواهد بود، وقتي از نبيّين ميثاق گرفت قهراً از امم هم ميثاق مي‌گيرد، شاهدش هم اين است كه اقرار كرديد و تعهّد را گرفتيد يا نه و شاهد باشيد، بنابراين اين اضافه مصدر به مفعول است از انبيا، وقتي از انبيا تعهّد گرفتند از امتهاي آنها مع‌الواسطه به طريق اولي تعهّد مي‌گيرد؛ منتها رسولي كه در آيه، مطلق است مصداقش در نهج‌البلاغه مشخص شد.

محور تعهّد الهي و رهن و وثيقه آن از ديدگاه نهج‌البلاغه

گاهي محور پيمان نبوت پيغمبر است گاهي كتابي كه همراه اوست، در خطبه 183 نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده كه درباره عظمت قرآن است: «فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُم وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ فرمود قرآن كتاب خداست و حجّت خدا بر خلق است و خداوند ميثاق خلق را بر حفظ قرآن گرفته است كه اين ميثاق، اضافه به مفعول شد و محور اخذ تعهّد هم همين قرآن الهي است «أَخَذَ عَلَيْهِ» يعني بر اين قرآن «مِيثَاقَهُم» تعهّد مردم را از مردم گرفت تا قرآن را حفظ كنند «وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ» وقتي كه وثيقتي مي‌سپارند بايد گرو بدهند، در حقيقت وثيقه گرو است، حالا اينجا صرف اخذ ميثاق لفظي نيست كه ﴿قالُوا أَقْرَرْنا﴾ وقتي انسان، ميثاق مي‌سپارد [و] تعهّد مي‌سپارد يك وقت لفظي است يك وقت نه، واقعاً گرو مي‌سپارد، چون وثيقه مي‌دهد. وقتي انسان تعهّد مي‌سپارد، ميثاق مي‌سپارد يعني اين عهد محكم را امضا مي‌كند. استحكام عهد به اعطاي وثيقه است، گرو مي‌سپارد. انساني كه داد و ستد كرد، بدهكار شد بايد چيزي را به عنوان گرو بسپارد. آنچه در اين خطبه 183 نهج‌البلاغه آمده برابر با آيات ديگري است كه آن رهن را مشخص مي‌كند. در اينجا حضرت (سلام الله عليه) فرمود: «أَخَذَ عَلَيْهِ» يعني «علي‌الوحي»، «مِيثَاقَهُم وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ» خب، وقتي اخذ ميثاق شد وثيقه مي‌گيرند يك راهني هم هست يك مرتهن، خدا مي‌شود مرتهن، مردم مي‌شوند راهن، رهني هم بايد بدهند. در مسائل دنيايي و عادي گاهي انسان خانه را رهن قرار مي‌دهد گاهي ملك را گاهي فرش را و مانند آن، را كه راهن يك متاع منقولي را در اختيار مرتهن قرار مي‌دهد يا متاع غير منقولي را در اختيار مرتهن به عنوان رهن قرار مي‌دهد. در مسائل اعتقادي و ديني، رهن به خارج جان تعلّق نمي‌گيرد كه كسي خانه را رهن بدهد يا مال ديگر را رهن بدهد، فرمود خودشان را گرو دادند: «وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ» خدا مي‌شود مرتهن و خلق خدا مي‌شوند راهن و نفوس خلق مي‌شود رهن.

شرط رهايي نفس انسان از رهن تعهّد الهي

اين همان است كه فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[5] يا ﴿كُلُّ امْرِي بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾[6] اينها ديگر آزاد نيستند يعني يك انسان وقتي اسلام پذيرفت با خدا داد و ستد كرد، جانش گرو است، اگر اين دين را ادا كرد آزاد مي‌شود وقتي مديون نباشد فك رهن خواهد شد و مادامي كه مديون است خودش گرو است، هم آيهٴ ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾ اين را تأييد مي‌كند، هم ﴿كُلُّ امْرِي بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾ اين را تأييد مي‌كند. منتها در آيهٴ، اصحاب يمين مستثنايند، مردان آزاده دينشان را پرداخت كردند فك رهن شده است ديگر آزادند، ديگران در بندند كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾[7] و امثال ذلك. در خطبه حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در ماه شعبان ايراد كردند، فرمود: «ان انفسكم مرهونةٌ بأعمالكم ففكوها باستغفاركم»[8] ؛ فرمود در اثر گناه اين جان شما در گرو قرار گرفت، براي فك رهن استغفار كنيد كه طلب آمرزش اين جاني كه در گرو است و در بند است اين را آزاد مي‌كند، در حقيقت اخذ ميثاق به اين است كه وثيقه بگيرند پس جان انسان در گرو خواهد بود، لذا حضرت فرمود: «أَخَذَ عَلَيْهِ» يعني «علي القرآن»، «مِيثَاقَهُم وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ»[9] آن‌گاه اتّحاد راهن با مرهون يكي خواهد بود يعني انسان خودش را گرو مي‌دهد، مثل اينكه اتّحاد بايع و مبيع هم يكي است، اتحاد معتق و معتَق [هم] يكي است؛ در همه موارد انسان با خودش كار انجام مي‌دهد، آنجا كه خود را به خدا مي‌فروشد ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾ بايع و مبيع يكي است در حقيقت، آنجا كه با استغفار خودش را آزاد مي‌كند، آن آزاد كننده با آزاد شده يكي است. آنجا كه گرو مي‌سپارد راهن و عين مرهونه يكي است، چون انسان داراي شئون كثيره است تا كار را به دست كدام شأن بدهد، اگر كار را به دست عقل داد خود را از شرّ غريزه و شهوت و جهل مي‌رهاند، آزاد مي‌كند اين همان است كه «ان انفسكم مرهونة بأعمالكم ففكوها باستغفارکم» وقتي آزاد كرد، طلق شد آن را به خدا عرضه مي‌كند، چون خدا ملك طلق را مي‌خرد، يك چيز آزاد را مي‌خرد.

مصاديقي از رهن و رهينه در روايات

پرسش: ...

پاسخ: در جريان اصحاب قبور در صحيفه مباركه حضرت سجاد (سلام الله عليه) هست، در دعاهاي ديگر هم هست اصولاً اموات را مي‌گويند «رهائن القبور» اين يك تعبير ديگر است «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ»[10] اموات را تعبير مي‌كنند «صرعي رهائن القبور»[11] ، مثل اينكه زمين طلبي دارد انسان بايد بدن را كه از زمين است به زمين برگرداند، از اموات به عنوان «رهائن القبور» ياد مي‌كنند، اين اختصاصي به وجود مبارك حضرت زهرا (صلوات الله و سلام عليها) ندارد دارد «صرعي رهائن القبور» اين امانتها را و اين رهنها را و اين گروها را زمين مي‌گيرد تا روزي فرا برسد كه ﴿وَ أَخْرَجَتِ اْلأَرْضُ أَثْقالَها﴾[12] و اين گروها را پس بدهد، هركس كه مي‌ميرد «رهين القبر» است وديعه به يك معنا، امانت به يك معناست. در هر حال اينكه فرمود: «وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ» معلوم مي‌شود كه هر كسي در پيشگاه قرآن گرو سپرده است و جان او در رهن است تا حق قرآن كريم را ادا كند « وَارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ أَتَمَّ نُورَهُ، وَ أَكْمَلَ بِهِ دِينَهُ، وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[13] تا پايان اين بحث، بنابراين آن آياتي كه ما را امر به وفاي به عهد مي‌كند همه اين بخشها را شامل مي‌شود، آيهٴ محل بحث ظاهرش اين است كه از انبيا تعهّد گرفته است كه اگر رسولي آمده و آنچه شما داريد تصديق مي‌كند به او ايمان بياوريد و او را نصرت كنيد.

بيان لطيفي از امام راحل در تعهّد گرفتن از نبيّين براي رسول

سخني سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد كه مي‌فرمايد: «من اللطائف الواقعة» آن لطايفي كه واقع در اين كريمه است، اين است كه ايشان فرمود از نبيّين براي رسول ميثاق گرفته مي‌شود. اين براي آن است كه رسالت، [اخص از نبوت و] بعد از نبوت است[14] ؛ از هر پيامبري ميثاق مي‌گيرند كه مقدم رسول را گرامي بدارد، چون رسول پيام مي‌آورد نبي پيامي ندارد، نبي فقط گزارش را دريافت مي‌كند، آن كه پيام را مي‌رساند رسول است، البته هر رسولي نبي است و هر نبي‌اي لازم نيست رسول باشد. اينكه در آن سخنان مبارك حضرت آمده است «الا انه لا نبي بعدي»[15] قهراً رسول هم به طريق اولي نفي مي‌شود، چون هر رسولي مسبوق است به سمت نبوت، نبوت خبريابي است و رسالت خبر رساني، هر خبررساني قبلاً خبر را مي‌گيرد حالا يا براي خودش مي‌گيرد، مانند آنها كه نبي‌اند براي خودشان يا گذشته از اينكه براي خودش مي‌گيرد به ديگران هم مأمور است كه برساند، مانند مرسلين عادي، اگر «لانبي بعدي» شد يقيناً «لارسول بعدي» هم است. فرمودند ظاهر آيه اين است كه از نبي ميثاق گرفتند كه مقدم رسول را گرامي بدارند، البته اين في الجمله لطيف است؛ اما جمع نيست كه از مقام نبوت، براي مقام رسالت تعهّد بگيرند. اگر رسل بود اين معنا را مي‌شد استنباط كرد كه از نبيّين تعهّد گرفتند براي مرسلين يعني از مقام نبي، تعهّد گرفتند براي مقام رسول، مثل اينكه از يك مجتهد و فقيه جامع‌الشرايط تعهّد مي‌گيرند كه در مقام افتا اين‌چنين باشد، مقام اجتهاد و مقام فقاهت يك كمال نفسي است؛ اما مقام قاضي شدن، مقام مفتي شدن يك مقام اجرايي است كه ارتباط با غير، در او تعبيه شده است. از فقيه پيمان بگيرند از مجتهد، ميثاق اخذ كنند كه تو وقتي به مقام مرجعيت يا كرسي قضا رسيدي اين‌چنين باش يا آن چنان بكن، اين درست است ولي اگر از نبيّين تعهّد گرفتند براي رسول آينده ﴿ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ﴾ اين نشان مي‌دهد كه آن رسول، غير از اين نبي است يعني هركدام شما نسبت به آينده بايد زمينه را فراهم كنيد.

رسالت خاتم و امامت ائمه (عليهم السلام)، محور تعهّد انبيا

پرسش: ...

پاسخ: بله البته، در آن نشئه مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي ظاهراً در همان مجلس اول از امالي مرحوم مفيد اين حديث هست كه حضرت امير (سلام الله عليه) مي‌فرمايد در آن عالم، قبل از اينكه ما به اين نشئه خلق و طبيعت تنزّل كنيم اول كسي كه به پيامبر ايمان آورده است من بودم بعد انبياي ديگر[16] ، اين درست است. در تفسير علي‌بن‌ابراهيم قمي (رضوان الله عليه) روايتي است كه ايشان مي‌گويد «حدثني ابي» تا به امام صادق (سلام الله عليه) كه اين آيهٴ مباركه، مربوط به آن است كه خداوند از انبيا (عليهم السلام) ميثاق گرفته، نصرت به وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را و نصرت وجود مبارك حضرت امير (عليه السلام) را[17] ، كه هم مجموع نبوت و امامت است كه جامعش ولايت است، چون جامع بين نبوت و امامت همان ولايت است، هر دو را برابر اين حديث در آن محور ميثاق ذكر كردند در عالم معنا، براساس آن معنا البته درست است، چون در حقيقت وقتي گفته شد ﴿لَتُؤْمِنُنّ به﴾ يعني «لتومنن بما جاء به» و از بارزترين مصاديق «ما جاء به» همان مسئله امامت و اينهاست. خب، ﴿ُثمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ﴾ «فان قلت» كه اين اثبات شيء به نفس است، كسي آمده گفته شما مي‌خواهيد رسالت چه چيزي را ثابت كنيد؟ رسالت پيامبر را با همين حرفش ثابت كنيد ديگر ﴿ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ﴾ هر رسولي بايد حرف انبياي سلف را تصديق كند؛ اما هر كسي كه حرف انبياي سلف را تصديق كرد كه رسول نيست. جوابش اين است كه او با وحي مي‌آيد با قرآن مي‌آيد با معجزه مي‌آيد، وقتي با معجزه آمد رسالتش بالاعجاز ثابت مي‌شود، پس ثابت مي‌شود رسول است، رسالتش كه با ادعاي او اثبات نمي‌شود [بلکه] با معجزه‌اش ثابت مي‌شود، وقتي ثابت شد كه او رسول است و مصدّق است ﴿لِما مَعَكُمْ﴾ آن‌گاه وظيفه است كه ﴿لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: البته تأييد مي‌كند ولي منظور آن است كه آيه، مطلق است و روايات هم مشخص كرده است كه منظور وجود مبارك حضرت است يعني وجود مبارك حضرت يقيناً است و انبياي سلف هم هر كدام نسبت به پيامبر بعدي مشمول اين بودند؛ منتها محل ابتلا آن جريان اهل كتاب است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 79.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[3] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 7.
[4] . سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[5] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.
[6] . سورهٴ طور، آيهٴ 21.
[7] . سورهٴ مدثر، آيات 38و39.
[8] . وسائل الشيعه، ج10، ص314.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبه 183.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبه 202.
[11] . الصحيفة السحاديه، دعاي 3.
[12] . سورهٴ زلزله، آيهٴ 2.
[13] . نهج‌البلاغه، خطبه 183.
[14] . الميزان، ج3، ص334و335.
[15] . الکافي، ج8، ص26.
[16] . الامالي(شيخ مفيد)، ص6؛ «صدّقته و آدم بين الروح و الجسد.»
[17] . تفسيرالقمي، ج1، ص247.