درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 79 الی 80

 

﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾﴿79﴾﴿وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾﴿80﴾

 

ردّ شبهه «ابن‌الله» بودن عيساي مسيح (عليه السلام)

از اين جهت كه بني‌اسرائيل درباره عيسي (سلام الله عليه) چند حرف داشتند: يكي اينكه چون وجود مباركش بدون پدر به دنيا آمده است، توهم فرزندي خدا را درباره او روا داشتند و از طرف ديگر چيزي به مسيح (عليه السلام) نسبت مي‌دادند كه وجود مبارك عيسي از او منزه بود، اين دو فصل را قرآن كريم در سورهٴ «آل عمران» جداي از هم ذكر كرد. آن فصلي كه مربوط به بنوت مسيح است آن را در آياتي كه قبلاً گذشت بيان فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[1] يعني اگر انساني بدون پدر به دنيا بيايد لازمه‌اش آن نيست كه پسر خدا باشد، براي اينكه يك انساني بدون پدر و مادر به دنيا آمد و پسر خدا نبود، اگر جريان آدم (سلام الله عليه) را مي‌پذيريد جريان عيسي را بايد به طريق اُوليٰ بپذيريد، پس نبايد درباره عيسي بگوييد «ابن‌الله» است، چه اينكه درباره آدم نگفتيد و نمي‌گوييد «ابن‌الله» است، با اينكه آدم از اين جهت اولاي از عيسي است.

دعوت به توحيد ربوبي، سيره انبياي الهي

اما در آن نسبت ناروايي كه به مسيح (عليه السلام) داديد كه مسيح، شما را به دعوت خود فرا خواند آن هم باطل است، براي اينكه هيچ كسي به مقام نبوت نمي‌رسد بعد از اين مقام سوء استفاده كند [و] مردم را به خود دعوت كند يا مردم را به فرشته دعوت كند يا مردم را به انبياي ديگر دعوت كند و از توحيد جدا بشود، اين ممكن نيست، لذا در اين فصل دوم فرمود: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّه﴾؛ هرگز حق بشر نيست، البته هيچ بشري حق ندارد كه اين ادعا را داشته باشد؛ اما كم نبودند بشرهايي كه داعيه ربوبي داشتند ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[2] گفتند و امثال ذلك و كم نبودند بشرهايي كه از كرامت، معرفت، علم، استجابت دعا اين فضايل و فواضل برخوردار بودند، بعد مع‌ذلك منحرف شدند اينها هم اين كار را كردند، اما هرگز بشري كه از نبوت و رسالت سهمي گرفت و خداوند كتاب آسماني و حكم يا حكمت و نبوت را نصيب او كرد هرگز بشري اين‌چنين، لب به سخني آن‌چنان باز نمي‌كند ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ اين هم به فعل مضارع تعبير شد كه نشانه استمرار است كه فيض نبوت، مستمر درباره كسي نازل بشود آن‌گاه او در يكي از اين راه‌هاي شرك و كفر دهان باز كند.

پرسش: ...

پاسخ: آن عبيد كه در قبال اماء است آنها هم با افراد عادي يكسان‌اند، معمولاً وقتي افراد را نسبت به الله مي‌سنجند مي‌گويند عبادالله، نسبت به انسان مي‌سنجند مي‌گويند عبيدالناس نمي‌گويند، عبادالناس. درباره آل فرعون هم گفتند اينها آيا موسي در برابر قدرت ما قيام كرد، در حالي كه قوم او عبيد بودند براي ما، معمولاً از بردگاني كه در برابر انسانها خاضع‌اند عبيد ياد مي‌شود، از بشر كه در پيشگاه خداوند خضوع دارد عباد ياد مي‌كنند.

محال تشريعي در دعوت انبيا براي ربوبيت خويش

اين عبادت، مخصوص خداست؛ هرگز پيامبري مردم را به عبادت به خود دعوت نمي‌كند كه بگويد ﴿كُونُوا عِبادًا لي﴾ يا مردم را به عبادت فرشته‌ها فرا نمي‌خوانند يا مردم را به عبادت انبيا دعوت نمي‌كند، هرگز بشري كه مستمراً فيض نبوت به او مي‌رسد دهان به چنين معصيتي باز نمي‌كند ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ اينكه﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين هرگز نيست. بنابراين سخن از تكوين نيست كه اين كار تكويناً محال است، چون اگر تكويناً محال بود كه آنها مكلّف نبودند به ترك اين كار و سخن از تشريع عام نيست، براي اينكه اين تشريع عام براي همه است، هيچ بشري حق ندارد كه مردم را به خود دعوت كند چه نبي چه غير نبي. سخن در اين است كه هرگز بشري كه به مقام عصمت رسيده است اين كار را نمي‌كند يعني با اختيار خودش عالماً، عامداً اين را حق خود نمي‌داند، دهان به اين حرف باز نمي‌كند، اين‌چنين است ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ كه ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ﴾.

انحصار ربوبيّت در خداوند سبحان

مشابه همين تعبير آن است كه در بحث ديروز گذشت؛ در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» وقتي جريان احتجاج خداي سبحان با مسيح (عليه السلام) در قيامت مطرح مي‌شود، خداوند به مسيح مي‌فرمايد: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ يعني همين است كه ﴿كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آيا اين حرف را تو زدي ﴿قالَ سُبْحانَكَ﴾ اول تسبيح كرده يعني تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي ﴿ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ﴾[3] ، اين ﴿ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ﴾ همان ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ﴾ يقول است ﴿ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ﴾؛ اين حق من نبود كه بگويم و براي من نيست كه بگويم، اين ﴿ما يَكُونُ﴾ و ﴿ما كانَ﴾ يك نفي خاص است كه مخصوص انبيا و اولياست كه هيچ بشري كه داراي يك سمت است دهان به اين حرف باز نمي‌كند، پس منظور، نفي تكويني نيست كه محال است چنين كاري انجام بشود، چون اگر نفي تكويني بود محال بود و محال، تحت تكليف نيست در حالي كه آنها مكلف‌اند و منظور نفي تشريع به نحو عام نيست، چون براي هيچ بشري مشروع نيست كه داعيه ربوبيت داشته باشد، اينكه مقيّداً ذكر فرمود كه هيچ بشري كه خدا به طور مستمر به او كتاب و حكم و نبوت مي‌دهد حق اين معنا را ندارد يعني عصمت او مانع اين كار است هرگز اين كار را نمي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، چون ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ﴾ را قيد گرفته يعني بشري كه به طور مستمر از فيض خدا در مسئله نبوت و كتاب مدد مي‌گيرد، چنين بشري بيايد داعيه ربوبيت داشته باشد.

دلالت آيهٴ ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ بر عدم جواز ادّعاي ربوبيت انبياء

پرسش: ...

پاسخ: نه سزاوار نيست يعني جايز هست؛ منتها سزاوار نيست، اين كار مربوط به نفي خارجي است، آنها اين كار را نمي‌كنند. مثل اينكه خود عيسي (سلام الله عليه) هم در قيامت به خدا عرض مي‌كند كه براي من نيست كه من بيايم دعوي ربوبيت بكنم، براي من نيست يعني محال است، اين‌چنين نيست، براي اينكه انسانهايي كه داعيه ربوبيت داشتند كم نبودند، براي من نيست يعني مشروع نيست، خب براي هيچ كس مشروع نيست چه اختصاصي دارد به حضرت مسيح، اين يك لسان خاص است كه من با اينكه داراي عصمتم با اينكه داراي كتاب آسمانيم، بيايم مردم را به شرك دعوت كنم اين براي من نيست، اين يك نفي خاص است ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ كه ﴿ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ آن وقت در اين زمينه اين بشر مخصوص، بيايد مردم را به شرك فرا بخواند، اين‌چنين نيست براي او نيست.

پرسش: ...

پاسخ: عمده، مسئله نبوت است؛ منتها تفصيل اين مسئله مطلب را با تعليل بازتري روبه‌رو مي‌كند، يكي از اينها كافي است اگر منظور حكومت الهي باشد و كتاب الهي، چه اينكه هست ولي تفصيل، براي آن است كه هر كدام حد وسط اين برهان قرار مي‌گيرند؛ كسي با داشتن كتاب آسماني بيايد دعوي شرك بكند كسي با داشتن حكومت الهي بيايد دعوي شرك كند كسي با داشتن مقام نبوت بيايد دعوي شرك كند، اين براي تنزيه ساحت مسيح (سلام الله عليه) مناسب است كه فرمود چون داراي كتاب است چون داراي حكم است چون داراي نبوت است هرگز دهان به اين حرف باز نمي‌كند.

سرّ اعطاي مقامات معنوي به مؤمن و فاسق

چون خداوند در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه مقامات معنوي را به برّ و فاجر مي‌دهد، همان‌طوري كه مال را به برّ و فاجر مي‌دهد علم را، استجابت دعا را اينها امتحان است به بدان هم مي‌دهد به خوبان هم مي‌دهد، به بداني كه ضميرشان مستتر است و هنوز آزمون نشده‌اند هم مي‌دهد، نظير ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾[4] يا نظير سامري كه مي‌گويد ﴿بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا﴾[5] يك آدم عادي نبود وگرنه آنچه را ديگران نمي‌ديدند او هم نمي‌ديد، اين كرامتها را معنويت را خوابهاي خوب را حالتهاي خوب را خدا گاهي به افراد مي‌دهد، ببيند چه مي‌كنند. اگر ـ معاذ الله ـ نظير بلعم باعور و سامري درآمدند ﴿فَانْسَلَخَ مِنْها﴾ مي‌شود ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ﴾[6] خواهد بود، اگر نظير سلمان و اباذر (رضوان الله عليهما) درآمدند كه: «طُوبي لَهْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».

شرايط اعطاي نبّوت و امامت از سوي خداوند

اين مقامات را به عنوان امتحان مي‌دهند علم را كمال را فقاهت را اجتهاد را همه اينها امتحان است؛ اما پستهاي كليدي نظام الهي را فقط به يك گروه مي‌دهد، آنهايي را كه خدا مي‌داند آنها در امتحان موفّق‌اند به آنها مي‌دهد؛ نبوت را امامت را رسالت را هرگز به كسي كه خدا مي‌داند در امتحان موفّق نيستند نمي‌دهد، اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[7] ؛ خدا مي‌داند كه اين پستهاي كليدي و اين سمتها را به چه كسي بدهد، چون عده‌اي در حجاز آرزوي نزول وحي را داشتند. در آيهٴ 124 سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّي نُؤْتي مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ﴾؛ اما ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ كار كليدي را هرگز خدا به كسي كه مي‌داند حُسن خاتمت ندارد نمي‌دهد، لذا وقتي از انبيا به طور خصوص ياد مي‌كند مي‌فرمايد من شما را برگزيدم [و] انتخاب كردم، شما صفوه من هستيد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ ٭ ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ﴾[8] يعني در بين جوامع بشري، من شما را برگزيدم، اينها نخبه حق‌اند يا دارد اينها جبايه شده‌اند[9] ، يك طبق ميوه كه چند ميوه درشت و شاداب روي اوست كسي كه به سراغ اين ميوه‌ها مي‌رود، مي‌گويند اينها را جبايه كرده «جابي» يعني مجتبا پسند، كسي كه برچين مي‌كند اينها برچين شدهٴ اين بوستان بشريت‌اند، اگر خداوند فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾[10] همه بشرها را چون درختها از زمين هستي رويانيد اين درختها ميوه مي‌دهند، بعضي از اين ميوه‌ها كه براي هميشه سالم‌اند آنها را خدا برچين مي‌كند اينها انبيا و اوليايند لذا تعبير به اجتبا دارد. در آيهٴ سيزده سورهٴ «طه» به موساي كليم (سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ﴾؛ تو مختار مني، برگزيده مني ﴿فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي﴾ گاهي هم كلمه اختيار را نسبت به افراد عادي هم به كار مي‌برد، نظير آيهٴ 32 سورهٴ «دخان»؛ اما آن به معناي فضيلتهاي مصطلح است، آن خارج از سلسله انبيا و اولياست، آن كه فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلي عِلْمٍ عَلَي الْعالَمينَ﴾ اين درباره بني اسرائيل است نه درباره انبيا و اوليا.

دلالت برخي آيات بر عصمت انبياء

نسبت به اين بزرگان يعني انبيا و اوليا مي‌فرمايد اينها كساني‌اند كه اصلاً كفر نمي‌ورزند، اينها براي هميشه آدمهاي خوبي‌اند. در آيهٴ 89 سورهٴ «انعام» اين است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾؛ اين انبيايي كه اسم شريفشان برده شد كساني‌اند كه ما به آنها كتاب داديم، حكمت داديم يا حكومت داديم و نبوت اعطا كرديم، اگر ديگران به اين احكام دين و معارف الهي كفر مي‌ورزند اين انبيا اهل كفر نيستند: ﴿فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾[11] ؛ اگر ديگران نسبت به معارف الهي كفر مي‌ورزند، ما انبيايي را برانگيختيم كه نه تنها كافر نيستند، اهل كفر نيستند، نه تنها «و ما يكفرون» بلكه ﴿لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ اين ﴿لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ آن ريشه خباثت را مي‌خشكاند يعني اينها آن نيستند كه آدمهاي بد دربيايند.

عصمت انبياء در پرتو تقوا

آن‌گاه در همين محور، تهديد مي‌كند كه انبيا (عليهم السلام) كه انسانهاي خوبي‌اند براساس آن ملكات نفساني انسان خوبي‌اند، با اينكه مي‌توانند بد باشند، حرف همه اين است كه «لو لا التُّقي لكنتُ أدهي العرب»[12] اين اختصاصي به حضرت امير (سلام الله عليه) ندارد [بلکه] همه اينها در اين مسائل از ديگران قدرتمندتر‌ند، تنها چيزي كه حاجز اينهاست «ورعٌ يَحجُزُه عن معاصي الله»[13] همان تقواست، «لولا التُّقي لكنتُ أدهي العرب»؛ اگر تقوا نبود آنها توان اين كار را داشتند؛ منتها آن تقوا حاجز است. در همين زمينه نشانه اينكه اينها مكلف‌اند [و] مي‌توانند معصيت بكنند ولي به لطف و عنايت و عصمت الهي از هر گناه، مصون و معصوم‌اند همان تهديد تندي است كه در اواخر سورهٴ «حاقه» نسبت به وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شده است. از آيهٴ چهل به بعد سورهٴ «حاقه» اين است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ ٭ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ ٭ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ ٭ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اول فرمود قول رسول كريم است، بعد فرمود ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است؛ شعر نيست كهانت نيست حرف خود او نيست آن‌گاه مسئله را با تهديد تمام مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ﴾؛ شما كه مي‌گوييد كل قرآن ـ معاذ الله ـ حرف خود اوست، به خدا ارتباط ندارد ولي اگر يك جمله را بعضي از حرفها را او ـ معاذ الله ـ به نام ما تقوّل كند يعني اين قول را جعل كند، اگر اين كار را بكند: ﴿لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ ٭ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾؛ من قدرت او را مي‌گيرم رگ حياتش را قطع مي‌كنم و از هيچ كسي هم كاري ساخته نيست كه جلوي اين عذاب مرا بگيرد. خب، اين براي آن است كه اگر كسي را خدا بپروراند [و] توفيقي به او مرحمت بكند، او به ملكه عصمت برسد و پست كليدي نبوت و رسالت را به او بدهد، وحي تشريعي را به عنوان ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[14] نصيب او بكند، در اين فضا او از لطف خدا بخواهد سوء استفاده كند احدي به حال او رحم نخواهد كرد، چون او الآن حرفش سكه قبولي خورده است، امضاي او مقبول است حرف او مقبول است سيره او مقبول است سنّت او مقبول است و همه اينها صبغه ديني دارد، در اين مقطع اگر او بخواهد چيزي بر دين بيفزايد يا چيزي از دين بكاهد خدا ابدا رحم نمي‌كند.

تهديد الهي نسبت به سوء استفاده از مقام نبّوت

نه اينكه هر كسي به خدا تهمت زد افترا زد، خدا چنين تهديدي نسبت به او اعمال كند اين‌طور نيست، كم نبودند متنبّياني كه آمدند داعيه داشتند و كم نبودند بالاتر از متنبّيان كساني كه داعيه ربوبي داشتند خداوند آنها را ساليان متمادي مهلت داد، بعضي را گرفت بعضي را گفت در قيامت مي‌گيرم، همه هم نبودند كساني كه ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[15] يا ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[16] خيلي از متنبّيان بودند كه تا آخر عمر به خودكامگي گذراندند و در قيامت، طعمه آتش مي‌شوند، چون كاري از آنها ساخته نبود الّا گمراهي يك عده كه بعد هم كشف خلاف شد ولي اگر كسي با داشتن يك امضاي مقبول و يك قول مقبول و يك سنّت مقبول بيايد از اين سوء استفاده كند دين سازي كند، ممكن نيست خدا به او امان بدهد و مهلت بدهد، لذا فرمود در اين شرايط اگر كسي به نام خدا حرفي جعل بكند ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ﴾ همان وقت بود كه مسيلمه كذاب اقاويل جعل مي‌كرد، در همان عصر متنبّيان كم نبودند، چون آن كه از راه رسيد و سكه قبولي نخورد و معجزه‌اي به دست او ظاهر نشد و سنّت و سيره او معقول نبود، حرف او هم بي‌اثر است؛ ممكن است عده‌اي را گمراه بكند بعد هم كشف خلاف بشود؛ اما اگر كسي در اين فضا با داشتن همه مواهب الهي و امضاي مقبول، بخواهد چيزي بر دين بيفزايد يا از دين بكاهد هرگز ذات اقدس الهي به او مهلت نمي‌دهد، چون دين را خدا براي هميشه حفظ مي‌كند: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ ٭ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾[17] بنابراين بشري كه داراي اين سمتها هست هرگز دهان به اين كفر باز نمي‌كند.

کيفيت دلالت برخي آيات بر عصمت انبياء در انتقال وحي

اين‌گونه از تعبيرها، تكيه‌گاه را نشان مي‌دهد يعني تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است، گاهي مشعر به علت وفاق است، گاهي مشعر به علت خلاف. آنجا كه مشعر به علت وفاق است نظير همين آيه كه هيچ بشري نيست با داشتن همه مواهب و معارف الهي، دهان به كفر باز كند. چرا دهان به كفر باز نمي‌كند، براي اينكه خدا به او كتاب داد حكمت داد حكومت الهي داد نبوت داد و مانند آن، اين تعليق حكم بر وصفي است كه مشعر به عليت وفاق است و تكيه‌گاه اين حكم هم همان آن وصف است. گاهي تعليق حكم بر وصف به نحو تكيه‌گاه خلاف است، نظير آن محاجّه‌اي كه بين حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) و نمرود پليد بود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[18] ؛ نگاه نكردي كه حمله از اين طرف شروع شد، محاجّه گرچه مفاعله است؛ اما حمله از يك طرف شروع مي‌شود، باب مفاعله گرچه طرفيني است؛ اما يك طرف حمله مي‌كند ديگري درگير مي‌شود، لذا يكي فاعل است ديگري مفعول، مثل «ضارب زيدٌ عمراً» باب تفاعل حمله طرفيني است، لذا هر دو فاعل‌اند «تضارب زيدٌ عمروٌ» نه «زيدٌ عمراً» در اينجا حمله از آن نمرود است ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّه﴾ خب چرا اين كار را كرده، با اينكه نمي‌بايد مي‌كرد ﴿أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾ خدا كه به او ملك داد او بايد شاكر مي‌بود؛ اما به جاي اينكه شاكر باشد كافر شد يا در موارد ديگر مي‌فرمايد يك عده دست به عصيان زدند ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾[19] ؛ چون داراي فرزندان‌اند، چون داراي ثروت‌اند به جاي اينكه شاكرتر باشند كفر ورزيدند، اين ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾[20] يك تعليق به وصفي است كه تكيه‌گاه خلاف است، اين ﴿أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[21] يك تعليق به وصفي است كه تكيه‌گاه خلاف است، اين آيه محل بحث يك تعليق به وصفي است كه تكيه‌گاه وفاق است پس اگر شما ديديد عالمي پرهيز از گناه كرد، مي‌گوييد شايسته عالم نيست با داشتن مقام علم، گناه كند. اين تعليق حكم بر وصف، تكيه‌گاه وفاق را نشان مي‌دهد و اگر ـ معاذ الله ـ كسي كه كسوت روحاني در پيكر اوست دست به تباهي زد، مي‌گوييد اين شخص با اينكه لباس روحانيت دارد، بد كرد يعني تكيه‌گاه خلاف را ذكر مي‌كنيد، آن ﴿أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾ يا ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾ تكيه‌گاه خلاف است، اين ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ تكيه‌گاه وفاق.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 59.
[2] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[5] . سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[7] . سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[8] . سورهٴ آل عمران، آيات 33و34.
[9] . سورهٴ طه، آيهٴ 122.
[10] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 89.
[12] . الکافي، ج8، ص24.
[13] . الکافي، ج1، ص407.
[14] . سورهٴ شعراء، آيات 193و194.
[15] . سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[16] . سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[17] . سورهٴ حاقه، آيات 44ـ47.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[19] . سورهٴ قلم، آيهٴ 14.
[20] . سورهٴ قلم، آيهٴ 14.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 14.