69/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 78 الی 80
﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾﴿78﴾﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾﴿79﴾﴿وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾﴿80﴾
معنا و موارد استعمال «لَيّ» و «لَوّ» در قرآن
تتمه بحثهاي آيهٴ قبل اين است كه كلمه «لَيّ» و «لَوّ» به معناي پيچيدن و پيچاندن است و قرآن كريم هم اين را به همين معنا استعمال كرده است، خواه درباره منافقين و اهل كتاب، خواه درباره كساني كه راحت طلب بودند و نميخواستند در دشواريهاي جنگ شركت كنند، نظير آيهٴ 153 سورهٴ «آل عمران» كه فرمود: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلي أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ﴾؛ فرمود يادتان باشد كه در آن صحنه جنگ، شما رو به جلو ميرفتيد و برنميگشتيد و پيامبر پشت سرتان بود و شما را دعوت ميكرد و شما اجابت نميكرديد، اين ﴿لا تَلْوُون﴾يعني برنميگشتيد كه همان عطف و پيچيدن و برگشتن و امثال ذلك است. يا در سورهٴ «نساء» آيهٴ 135 ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾؛ فرمود در مسئله شهادت، نه تنها قائم به قسط باشيد، بلكه قوام بالقسط باشيد ولو عليه خود باشد يا عليه پدر و مادرتان يا بستگانتان، آن مشهودٌ عليه يا مشهودٌ له اگر توانگر است يا تهي دست، براي شما بيتفاوت باشد: ﴿إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ نه شما براي توانگر دلسوز باشيد نه براي تهيدست، حق را بگوييد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾[1] گاهي شاهد، در محكمه حاضر نميشود [و] از اداي شهادت اعراض ميكند يا وارد محكمه ميشود لكن در هنگام اداي شهادت، زبان را طوري ميپيچاند كه حق كتمان ميشود، فرمود: ﴿إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾؛ چه زبانپيچي كنيد چه اصلاً اعراض كنيد در هر دو حال خدا به آنچه ميكنيد عليم است و خبير، پس ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ﴾ يعني زبان را با كتاب ميپيچانند كه او را از مسير اصلياش جدا كنند.
عدم دلالت کلمه «ليّ» بر لسان
بعضيها فكر ميكردند كه اين «ليّ» به لسان عبارت از آن است كه در هنگام قرائت، طوري آن كتاب آسماني را قرائت كنند كه مستمع خيال كند كه اين تورات يا انجيل است، همانند ساير آيات نازله در تورات و انجيل قرائت كنند كه مستمعين را به اين گمان وادارند كه آنچه ميشنوند كلامالله است. اين در المنار آمده در الميزان[2] آمده احياناً در بعضي از تفاسير هم با اشاره قلم بيان شده و مانند آن. اين معنا بد نيست ولي لسان قرآن و اساس قرآن بر اين است كه اينها با زبان، دروغ جعل ميكنند. البته وقتي افترا بستند چيزي را كه جزء تورات و انجيل نبود به حساب تورات و انجيل جعل كردند، آنگاه در مقام عمل، آثار تورات و انجيل راستين را بر او بار ميكنند؛ نحوه قرائتش را فرق ميدهند نحوه نوشتن را، نحوه نگهداري را، نحوه بوسيدن و احترام را، آنچه را كه خودش با دستش نوشت او را ميبوسد تا مردم خيال كنند اين كتاب الله است، مُذَهَّب ميكند، قابي براي او ميگيرد [و] او را بالاي سر ميگذارد تا مردم خيال كنند اين كلام الله است، در هنگام قرائت هم به لحن آيات نازله قرائت ميكند تا مردم بپندارند كه اين كلام الله است، اينها ممكن است ولي اصل آيه ناظر به آن است كه اينها كج دهني ميكنند [و] زبانپيچي ميكنند يعني كتاب در دهان آنهاست، اينها دهانشان را با كتاب ميپيچانند.
عدم تقديم و تأخير و يا قلب در آيهٴ ﴿يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ﴾
بعضيها فكر ميكردند كه اين از باب تقديم و تأخير است و قلب يعني «يلوون الكتاب بالسنتهم»؛ كتاب را با زبان ميپيچانند، اينچنين است؛ اما نه، اينها زبان را با كتاب ميپيچانند، زبان با اين كتابي كه خودشان جعل كردند ميگردد نه آن كتاب اصيل، اين ﴿الْكِتاب﴾ همان كتاب مجعول است كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾[3] ، ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِم﴾؛ كتاب را با دستشان مينويسند، برابر همان آيهٴ ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِم﴾ بعضي از اهل تفسير گفتند كه اين شبيه قلب است يعني «يلوون الكتاب بالسنتهم»[4] در هرحال اينها زبان را با كتاب ميپيچانند نه كتاب را با زبان بپيچانند، ظاهر آيه اين است كه اينها زبان را ميپيچانند با كتاب [و] نيازي هم به قلب نيست يعني زبان را مستقيماً حركت نميدهند و آنچه وادارشان ميكند كه زبان را از مجراي مستقيم به درآورد همين كتاب مجعول است، اين كتاب مجعول نميگذارد زبانشان درست حركت كند، زبان را با اين كتاب دست نويس خود پيچاندند، نه اينكه كتاب را با زبان بپيچانند، اول كتاب را دستنويس مينويسند ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾ آنگاه در هنگام خواندن و قرائت، زبان را با اين كتاب دست نويس ميپيچانند؛ زبانپيچي ميكنند نه كتاب پيچي «يلوون السنتهم بالكتاب الذي كتبوه با ايديهم» نه «يلوون كتاب الله بالسنتهم» چون منظور از اين كتاب، آن كتاب مجعول است، بنابراين لازم نيست كه ما بگوييم تقديم و تأخيري به كار رفته.
اقسام تحريف
نحوه تحريف هم گاهي به اين است كه كم را زياد بكنند، چيزي كه نيست اضافه بكنند ـ كه اين به زياده است ـ گاهي تحريف به نقيصه است كه چيزي را كه جزء كتاب آسماني است آن را نگويند، يك وقت است كه حرف يا كلمهاي را كم يا زياد نميكنند لكن حركت را عوض ميكنند، طوري كه مغيّر معنا باشد اين سه راه براي تحريف. چهارم اين است كه كم نميكنند زياد نميكنند تغيير در كلمات نميدهند، تغيير در حركات به نحو مغيّر معنا را روا نميدارند؛ اما تفسير به رأي ميكنند، اين تفسير به رأي هم يك نحو از تحريف است كه اين تفسير به رأي، درباره قرآن كريم هم راه دارد گرچه آن اقسام سهگانه قبلي راه ندارد، اين همان است «حفظوا حروفه و اضاعوا حدوده»[5] كه در روايات تحريف آمده اين محرّفين، حروف قرآن را حفظ كردند ولي حدود قرآن را تغيير دادند «حفظوا حروفه و اضاعوا حدوده»؛ حروف قرآن و كلمات قرآن را حفظ كردند؛ اما حدود و معاني قرآن را ضايع كردند و تغيير دادند، همه اينها جزء تحريفي است كه اهل كتاب، عالماً عامداً انجام دادند كه در سورهٴ «بقره» بحثش گذشته بود كه در آيهٴ 75 سورهٴ «بقره» است و در همان سورهٴ «بقره» آيهٴ 79 آمده كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ﴾.
ويژگيهاي کتاب الله و کلام الله حقيقي
آنگاه اين بحث را ديگران به سبك ديگري طرح كردند، گفتند ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ﴾ يعني اينها با زبان خودشان تورات و انجيل را ميخواندند به اين عنوان كه اين كلام الله است و كتاب الله است و به دستشان مينوشتند با عنوان اينكه اين كتاب الله است، با زبانشان ميخواندند به عنوان اينكه اين كلام الله است غافل از اينكه آن چيزي كتاب الله است كه با دستي نوشته بشود كه آن دست يدالله است و چيزي كلام الله است كه با زباني خوانده بشود كه آن زبان، لسان الله است. اگر كسي زبانش، لسان الله و دستش يدالله نبود كلام او كلام حق نيست و كتاب او كتاب حق نيست، البته اين يك معناي لطيفي است؛ اما آيه ناظر به آن نيست براساس اين لطافت معنا، سه شاهد ذكر كردند، گفتند اينكه در هنگام خواندن ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾ مستحب است انسان لبيک بگويد[6] يا بعد از قرائت سورهٴ «توحيد» مستحب است بگويد «كذلك الله ربي»[7] يا بعد از قرائت ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ﴾[8] كه در او دعوت به تسبيح و تحميد و استغفار شده است كه فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابًا﴾ مستحب است كه انسان بعد از فراغت از اين سوره، تسبيح بكند و تحميد بكند و استغفار بكند[9] ، براي آن است كه اين حرفهايي را كه ميشنود از زباني ميشنود كه اين زبان لسان الله است و با دستي اين كتاب نوشته شد كه اين يدالله است، لذا گويا الآن خدا با انسان دارد سخن ميگويد و چون الآن خدا با انسان دارد سخن ميگويد شايسته است كه انسان اين كلمات را بگويد، البته اين معنا لطيف است و حق است؛ اما در جاي خودش نه اينكه اين آيه محل بحث ناظر به او باشد، آيهٴ ناظر به آن است كه آنها حروف را، كلمات را [و] آنچه را كه خدا نازل كرد او را كتمان كردند [و] آنچه را كه نازل نكرد خودشان نوشتند و به مردم گفتند «هذا من عندالله»، ﴿وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اين آيه نظير ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾[10] نيست، آن يك مساق بلندي دارد، آن يك راه ديگري دارد. اين آيه ناظر به آن است كه ايشان با همين زبانشان حرفهاي خود را به حساب حرف خدا بردند، با همين دست خودشان نوشتههاي خود را به حساب كتاب الله آوردند، پس آن معناي لطيف در اينجا منطبق نيست.
علت اسم ظاهر بودن و تکرار لفظ «الله» در آيهٴ محلّ بحث
مطلب ديگر آن است كه گرچه كلمه﴿الكتاب﴾ به اسم ظاهر بايد تكرار ميشد و اما اسم جلاله ـ كلمه شريف الله ـ كه تكرار شده است اين از باب وضع اسم ظاهر، موضع ضمير است براي اهميت مورد و آن اين است كه فرمود: ﴿وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[11] نفرمود «و ما هو من عنده»، فرمود: ﴿وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ﴾ نفرمود «و يقولون عليه الكذب» اگر اين دو تا اسم ظاهري كه در دوم و سوم واقع ميشد به ضمير اكتفا ميشد مطلب معلوم بود؛ اما اسم ظاهر در اينگونه از موارد به جاي ضمير قرار ميگيرد «لاهمية المورد» براي اينكه بفهماند آنها نسبت به ذات اقدس الهي هيچ حرمتي قائل نيستند، عالماً عامداً دروغ جعل ميكنند هم در مسائل مالي كه فرمود: ﴿و يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ هم در مسائل تحريف كتاب ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾.
آنگاه در همين زمينه كه هم شأن نزول دارد و هم تناسب با گذشته و آينده دارد اين است كه اينها گفتند مسيح (سلام الله عليه) معبود است يا مسيح، ما را به عبادت خود فراخواند، اين تهمتها را به مسيح (عليه السلام) زدند. آنگاه خدا ميفرمايد كه ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾.
رسالت انبيا در دعوت به توحيد ربوبي و مبارزه با رژيم اربابي
آنچه در قيامت خداي سبحان از مسيح (سلام الله عليه) سؤال ميكند كه در آيه 116 سوره «مائده» است ناظر به اين بخشهاست. در سورهٴ «مائده» دارد كه ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ ٭ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ﴾[12] ؛ من مردم را به توحيد ربوبي دعوت كردم، حالا ميفرمايد انبيا نيامدند و اصولاً هيچ بشري از سمت رسالت و نبوت بهرهاي نميگيرد، بعد مردم را به خود يا به ديگري دعوت كند، مردم را فقط به الله دعوت ميكنند. در آيهاي كه تلاوت شد ناظر به آن است كه هيچ پيامبري مردم را به خود دعوت نميكند، در آيه بعدي آن است كه هيچ پيامبري مردم را به فرشتهها يا به نبيّين دعوت نميكنند، همه آمدند مردم را به الله كه «رب العالمين» است دعوت كنند، فرمود: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾؛ براي هيچ بشري نيست كه خداوند به او كتاب آسماني بدهد به او حكمت يا حكومت در بين مردم بدهد، به او جريان نبوت و گزارش يابي از اخبار غيب بدهد، سپس همين بشري كه داراي سمت نبوت است به مردم بگويد ﴿كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ مرا بپرستيد مرا بپرستيد يعني همان حرفي كه فرعون دارد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[13] ، ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[14] و مانند آن، چون مشركين در ربوبيت، اگر از سنخ بشر بودند اينها نميگفتند كه ما خالق آسمان و زمينيم؛ ادعاي خالقيت نميكردند، تمام دعواها در سر ربوبيت بود يعني در اين مسئله سخن بود كه بشر را چه كسي بايد اداره كند همين، اينكه فرعون ميگفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ يا ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾ يعني مدبر بشر، مربي بشر بايد انديشه من باشد، قانوني كه من وضع ميكنم بايد جامعه بشري را اداره بكند، همين.
پرسش: ...
پاسخ: آن نمرود، چون حرف ابراهيم (سلام الله عليه) را متوجه نشد در مسئله ربوبيت، لوازم ربوبيت را هم به خود داد، ابراهيم (سلام الله عليه) فرمود رب من مدبّر و مالك من كسي است كه احيا و اماته به دست او باشد ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ آنگاه نمرود گفت اگر محيي و مميت رب توست، محيي و مميت منم ﴿قال أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ﴾[15] آمد دو نفر زنداني را از زندان درآورد و يكي را اعدام و يكي را آزاد كرد، گفت پس من محيي و مميتم يعني حد وسط استدلال را بر خود تطبيق كرد، گفت رب بايد محيي و مميت باشد، خب منم محيي و مميتم. اين بود كه حضرت ابراهيم راه را بازتر به او ارائه داد اينها فقط در مسئله ربوبيت دعوا داشتند، نه در مسئله خالقيت وگرنه آنچه مربوط به اداره كل نظام است كه به خالقيت برميگردد، آنها خودشان هم مشرك بودند يعني آل فرعون مانند خيلي از مردم مصر بتپرست بودند، لذا درباريان فرعون ميگفتند اگر جلوي موسي و برادرش را نگيري ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[16] تو و آلهه و بتهاي تو را رها ميكند، از بين ميبرد. بنابراين آنها در آن جريان اعتقاد وثني كه داشتند راسخ بودند، ميگفتند مردم را ما بايد اداره كنيم، همين حرفي كه در اواخر سلطنت پليد پهلوي از شاه به عنوان خدايگان تعبير ميكردند همين، يعني كشور را قانون تو بايد اداره كند، صلاح مردم در عمل به دستور توست همين، آنهايي هم كه ادعاي ربوبيت داشتند بيش از اين نميگفتند، نميگفتند كه بشر را ما خلق كرديم يا آسمان و زمين را ما خلق كرديم، ادّعاي فرعون هم در همين محور بود، اگر گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[17] خودش هم مثل ديگران بتپرست بود، اگر ميگفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[18] خودش هم مانند ساير وثنيين، بت پرستي داشت فقط ميگفت كه ربوبيت مردم، تدبير مردم به دست ماست، قانوني كه جامعه را اداره ميكند قانوني است كه من وضع ميكنم.
تفاوت دعوت موساي کليم (عليه السلام) با دعوت فرعون در ربوبيّت عالم
پرسش: ...
پاسخ: اين، بعد از اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) فرمود ربي كسي است كه ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[19] آنگاه فرعون به هامان گفت من كه در زمين كسي را نميبينم كه صلاحيت تدبير مردم به عهده او باشد، پس تو رصد خانهاي، چيزي براي من فراهم بكن تا من از آسمانها باخبر بشوم ﴿لعلّي أَطَّلِعُ إِلي إِلهِ مُوسي﴾[20] ؛ ببينم چه كسي در آسمانهاست كه ميتواند مردم را اداره كند وگرنه معتقد بودند آسمان و زمين را خدا خلق كرده و براي اينكه انسان از يك نفعي بهره ببرد بتهايي را ميپرستيدند اين بود، فقط حرف موساي كليم با فرعون اين بود كه بشر را خدا بايد اداره كند، قانون الهي بايد براي بشر اجرا بشود [ولي] آل فرعون ميگفتند نه، بشر را ما بايد اداره كنيم. لذا موساي كليم (سلام الله عليه) اولين سخنش اين بود كه ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ﴾[21] ما نيامديم كه درباره زمين سخن بگوييم، ما آمديم كه درباره انسانها حرف بزنيم، انسانها امانت خدايند اين امانت خدا را به ما بده، ما اينها را با قانون الهي ميپرورانيم آنگاه آنها ميفهمند كه سرزمين اينها براي اينهاست، معادن اينها براي اينهاست ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ﴾ تو اين امانت را تأديه كن به من، من امين خدايم امانت را بايد به دست امين داد، مردم امانت حقاند اين امانت حق را به ما بده. تمام نزاع انبيا با طاغوتيان اين بود وگرنه آن يك نزاع علمي است كه آيا جهان خالقي دارد يا نه، نوعاً ميپذيرفتند، لذا قرآن از آنها مكرّر ياد ميكند كه ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[22] با تأكيد و تثبيت ميگويد اگر از آنها سؤال كنيد كه آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد ميگويند خدا، اين يك اثر علمي دارد آيا جهان را خدا آفريد يا نه، اين اثر علمي دارد [و] اين را همه مشركين قبول داشتند حالا ملحدين نميپذيرفتند ولي مشركين ميپذيرفتند؛ اما حالا بشر را چه كسي بايد اداره كند؟ آنها ميگفتند خدا آسمانها را خلق كرد «ربالعالمين» است ولي براي پرورش بشر، ارباب جزئي است؛ فلان شخص رب فلان كشور است، فلان شخص رب فلان كشور، اگر فلان كشور را فلان شخص بايد اداره كند، حلال و حرام را امر و نهي را زشت و زيبا را، حسن و قبيح را ثواب و عقاب را، مدح و ذم را و وعده و وعيد را او بايد تنظيم بكند، لذا فرعون به مردم گفت كه من ميترسم موساي كليم دين شما را عوض كند: ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[23] دين يعني مجموعه قوانين، آنچه را كه آل فرعون براي مردم تدوين كردند را دين مردم مصر ميدانستند، موساي كليم آمد، همه انبيا آمدند كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[24] دين آن نيست كه آل فرعون تدوين كند، دين آن است كه خدا تنظيم كند.
اثبات توحيد ربوبي، محور مبارزه انبيا با مشرکان
پرسش: ...
پاسخ: نوعاً خيلي قرآن كريم در اين زمينه كه كسي ملحد محض باشد كم آيه دارد، آن گروهي كه ميگفتند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾[25] يا ﴿ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[26] احياناً آنها هستند كه ملحدند، نظير ماركسيستها وگرنه نوع مشركيني كه انبيا با آنها درگير بودند همه اينها از نظر اصل خالقيت موحّد بودند، لذا قرآن ميفرمايد از آنها بپرسيد كه آسمانها و زمين را چه كسي خلق كرد ميگويند خدا، آنها در اينكه خدا خالق است سخني ندارند؛ منتها سخن در ربوبيت است كه چه كسي بايد مردم را اداره كند، در چند محور مهم است كه با انبيا مبارزه ميكردند يكي در توحيد ربوبي بود يكي هم در مسئله معاد، انبيا هم ميگفتند هر چيزي حسابي دارد كتابي دارد مرگي هست برزخي هست يك صراط و حسابي هست آنها هم گفتند نيست، انبيا ميگفتند قانون و حلال و حرام را بايد خدا معيّن كند آنها ميگفتند نيست. صرف اينكه خدايي در عالم هست آسمان و زمين را خلق كرده يك عقيده تاريخي است اين به حال كسي ضرر ندارد، لذا همه مشركين باورشان ميشد.
تقرب به بتها و انکار قيامت؛ محور اعتقاد مشرکان
پرسش: ...
پاسخ: ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ درباره دنيا وگرنه كسي كه ـ معاذ الله ـ آخرت را ميگفت به يكديگر ميگفتند كه ميبينيد چه خبر تازهاي در مكه پيدا شده، شنيديد چه خبر است؟ كسي آمده به شما ميگويد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾[27] ؛ يك خبر تازهاي است، ميگويد بعد از مردن دوباره زندگي هست، آنها كه ميگفتند ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[28] شفاعت دنيايي را ميگفتند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[29] يعني در منافع دنيايي، ميگفتند كه ما اگر بخواهيم فرزندان خوب، مال فراوان [و] قدرتي پيدا كنيم اين بتها را بايد بپرستيم، چون اين بتها رب ما هستند پيش «رب العالمين» مقرباند، بين ما و رب العالمين رابطه برقرار نيست، آنها شفيعاند و مقرِّباند ما را به «رب العالمين» نزديك ميكنند، خير «رب العالمين» را به ما در مسائل دنيا ميرسانند همين، قرآن آمده فرموده آن «رب العالمين» «اقربُ اليکم من حبل الوريد»[30] است، نيازي به اين بتها نيست و فرمود هر چيزي را كه انجام بدهيد ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[31] هم معاد را اثبات كرده هم ربوبيت حق را، آنها كه ميگفتند ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ يعني «شفعاؤنا عندالله في ما يرجع الي الدنيا و لا غير»، ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾ يعني «في الدنيا لا غير».
پرسش: ...
پاسخ: يعني اين مجسمهها، مجسمه ملائكه است يا ستارههاست يا قدّسين بشر است، خود اين مجسهها را از آن جهت گرامي ميداشتند كه تمثال آن فرشته است، بعد ميگفتند آن فرشته، رب ماست كه واسط و رابط بين ما و رب العالمين است و كارهاي ما را در دنيا رب العالمين به واسطه اين فرشتهها انجام ميدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»