69/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 77 الی 78
﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ ِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾﴿77﴾﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾﴿78﴾
شرايط وجوب وفاي به عهد و پيمان
تتمه بحثي كه مربوط به آيهٔ عهد است اين است كه هرگونه عهدي خواه بين دو شخص، شخص حقيقي، خواه بين دو شخصيت حقوقي، خواه بين يك شخص حقيقي و شخصيت حقوقي منعقد بشود واجب الوفاست، مگر اينكه شرطي برخلاف مقتضاي عقد باشد يا شرطي مخالف كتاب و سنّت باشد يا شرطي حلالي را حرام كند و حرامي را حلال و مانند آن. به استثناي اين شروط ياد شده اصل شرط، خواه بين شخصيتهاي حقيقي، خواه بين شخصيتهاي حقوقي يا متناوب بسته بشود واجب الوفاست.
شرط وجوب رعايت تعهّدات بينالمللي اسلام
مطلب دوم آن است كه به استناد همين مطلب شرايطي كه بين دولت اسلامي و غير اسلامي برگزار ميشود و منعقد ميشود نبايد مخالف كتاب و سنت و محلّل حرام و محرّم حلال و مانند آن باشد، لذا در مهادنه و صلح و قرار داد و قطعنامههايي كه دولت اسلامي با غير اسلامي امضا ميكند، اين از آن شرايط معتبر و مهم است كه نبايد چيزي امضا بشود كه خلاف كتاب و سنّت باشد. گفتند اظهار معاصي در كشورهاي اسلامي علني نشود يعني انجام معاصي به طور علن را اجازه ندهند يا ساختن مراكز ضد دين را اجازه ندهند و مانند آن يا اگر گفتند هر كسي از اهل آن كشور آمد ما برگردانيم هر كس از ما آمد نزد شما، شما برگردانيد درباره خصوص زنهاي مسلمان گفتند اين شرط برخلاف شرع است يعني اگر دولت اسلامي با غير اسلامي معاهدهاي بست كه اگر كسي از ما به طرف شما پناهنده شد شما به ما برگردانيد، از شما به ما پناهنده شد ما برگردانيم. اين را گفتند اگر يك زن مسلماني از كشور كفر، شوهر غير مسلمانش را رها كرد و اسلام آورد و به كشور اسلامي پناهنده شد، كسي حق ندارد او را دوباره برگرداند، چون اين شرط برخلاف كتاب خداست، زيرا آيهٔ ده سورهٔ «ممتحنه» اينچنين ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ﴾؛ اگر زنهايي از كشور منطقه كفر به مدينه آمدند به عنوان هجرت، اينها را بيازماييد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ﴾؛ شما نميدانيد ولي خدا به ايمان اينها عالمتر است. اگر با امتحان معلوم شد كه اينها مؤمناند و مسلمان: ﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّارِ﴾؛ اينها را ديگر برنگردانيد به مكه ولو شوهرهاي اينها در مكهاند چرا، چون زن مسلمان براي شوهر كافر حلال نيست و شوهر كافر هم براي زن مسلمان حلال نيست: ﴿لا هُنَّ حِلُّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ تا آخر، البته خسارتهاي مالي را بپردازيد؛ اما خود اين زن مسلمان را بخواهيد برگردانيد اين خلاف كتاب است و همچنين نقطه مقابل او، اگر كسي خلافي كرد قتلي كرد جنايتي كرد و خواست به كشور ديگر پناهنده بشود، چون حقوق مسلّم مسلمين بر عهده اوست، نميشود خون آن كسي كه مهدورالدم است و خونهاي بيگناهي را ريخت او را امان داد، چون چنين كسي حق مردم بر عهده اوست، اين يك مطلب كه شرط، اگر مخالف كتاب و سنّت بود نافذ نيست و مطلب اول آن بود كه شرط ـ چه بين شخصيتهاي حقيقي چه حقوقي ـ اگر مخالف كتاب و سنّت نبود، لازم است.
مطلب سوم آن است كه آن كسي كه اين شرايط را تنظيم ميكند و اين عهد را امضا ميكند وليّ مسلمين و امام مسلمين است، اگر قبل از پيروزي انقلاب بين دولت ايران و كشورهاي ديگر ميثاقي بسته بود آن ممضيٰ نيست، مگر اينكه ولّي مسلمين امضا بكند، اين سه مطلب.
مسئله چهارم اين است كه ما يك چنين قرارداد اين چنيني با كشورهاي ديگر نداريم كه اگر كسي اينجا جنايتي كرد و پناهنده شد ـ در حالي كه مهدورالدم است ـ آنجا برود و محقونالدم بشود.
طرفيني بودن وجوب عمل به تعهّدات بينالمللي
مطلب پنجم اين است كه رعايت عهد، نظير واجبهاي تعبّدي يك جانبه نيست كه حفظ عهد واجب است بر ما «كائناً ما كان»، بلكه در قرآن كريم چه در صورت «انفال» و چه در سورهٔ «توبه» هر دو طرف را تحديد كرد، محدود فرمود كه در چه صورت وفاي به عهد لازم است در چه صورت وفاي به عهد لازم نيست، در آيهٔ هفت سورهٔ «توبه» فرمود ﴿فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾؛ مادامي كه آنها حافظ عهدند و حافظ منافع شمايند، شما هم حافظ عهد و منافع آنها باشيد، مادامي كه آنها مستقيماند شما هم در استقامت حركت كنيد، اين مفهومش آن است كه اگر آنها منحرف شدند بر شما هم حفظ عهد لازم نيست و همين معنا را به صورت روشن در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بيان فرمود: ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ٭ فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ٭ وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾[1] ؛ حالا لازم نيست كه اول آنها خيانت كنند بعد شما نقض عهد كنيد، همين كه فهميديد با هوش سياسي كه اينها ميخواهند فريب به كار ببرند، با هوش سياسي براي شما ثابت شده است كه آنها ميخواهند عهد شكني كنند، طوري كه راه راه عقلايي است نه خيال باطل، اگر در اين حد هم است اين قطعنامه و اين عهد و صلحنامه را نزد اينها پرت كنيد: ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ﴾ يعني عهد اينها را به طرف اينها پرت كنيد ﴿عَلي سَواءٍ﴾[2] چطور بر شما حفظ عهد واجب است آنها با نيرنگ ميخواهند نقض عهد كنند؟ آنها هم كه به عهد وفا نميكنند شما هم نكنيد، اينچنين نيست كه حفظ عهد، نظير بعضي از عقود كه لازمٌ من طرفٍ و جائزٌ من طرفٍ آخر اينچنين باشد، عقود گاهي لازم الطرفين است كالبيع ـ بيع غير خياري ـ يا جائزالطرفين است، نظير هبه يا لازمٌ من طرفٍ و جائزٌ من طرفٍ آخر، نظير بيع خياري كه خيار براي يك طرف است ديگري خيار ندارد، مسئله تعهد و اشتراء از آن عقودي نيست كه لازمٌ من طرفٍ و جائزٌ من طرفٍ آخر باشد كه يك طرف حق نقض داشته باشد ديگري حق نقض نداشته باشد، اينطور نيست.
تفاوت عهد و پيمان با وعده و وعيد
پرسش: ...
پاسخ: اين جزء کرائم اخلاق انبياست نه اينکه بر ديگران واجب است، اصل وعده را خيليها لازم الوفا ندانستهاند، چه رسد به حفظ همه حدودش، اين وعده جزء كرائم اخلاق انبياست كه اگر وعده كردند وفا ميكنند: «انا اهل بيت نري ما وَعَدنا علينا دَيناً»[3] ؛ يكي از ائمه (عليه السلام) فرمود ما خاندان كساني هستيم كه وعدهاي كه به كسي داديم خود را مديون ميدانيم «انا اهل بيت نري ما وَعَدنا علينا دَيناً» خب، اينها اينچنيناند؛ اما براي توده مردم گفتند وفاي به وعد واجب نيست، بر فرض هم واجب باشد حدودي دارد وعد، وعده غير از عهد است وعده، يك نويد يك طرفه است، نظير هبه؛ اما اين عهد است.
در اينجا فرمود: ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اين عهدنامه، اين صلحنامه، اين قطعنامه را به طرف اينها پرت كنيد «نبذ» يعني به دور انداخت، شما هم به دور اندازيد «علي سواءٍ» همانطوري كه آنها به دور انداختند شما هم به دور اندازيد، چون ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾[4] .
تمرّد و سرپيچي علماي اهل کتاب از معارف الهي
آيهاي كه فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ اين ناظر به همان توطئه مشايخ سوء، علما و احبار و رهبان اهل كتاب است، نه براي توده اهل كتاب، توده اهل كتاب كاري به تحريف قرآن و تحريف تورات و انجيل و تفسير به رأي و مانند آن ندارند. فرمود كه تحقيقاً گروهي از اهل كتاب كسانياند كه زبانشان را به كتاب ميپيچانند؛ زبان پيچي ميكنند، اين «ليّ» يعني چيزي را پيچاندن و از گردونه و محور مستقيم خارج كردن و به دورانداختن و بيراهه بردن، اين معناي لواست «لوا، يلوي» يعني اين، «ليّ الواجب يُحِلُّ عقوبَتَهُ» يعني همين. از اين معنا انسان كه چيزي را بپيچاند و از صراط مستقيم به در ببرد به طور كنايهاي ميگويند سرپيچي كرد، گاهي ميگويند زبان پيچي ميكند؛ زبان را ميپيچاند، نه يعني واقعاً سر را ميپيچاند يا زبان را ميپيچاند ممكن است خيلي فصيح و بليغ حرف بزند؛ اما چون دارد مطلب را از جاي خود بيرون ميكند و از مدار بيرون ميبرد ميگويند زبان پيچي كرد يا سرش را بايد در پيشگاه حق خاضع كند، چون سر را در برابر حق خاضع نميكند ميگويند سرپيچي كرد، اينچنين نيست كه حالا سر را بپيچاند كه اينها هم دهنشان را نپيچاندند؛ اما چون با تفسير به رأي معارف عهدين را از مدار خود خارج كردند [و] به ميل خود به مردم ارائه دادند، گفتند اينها زبانپيچي ميكنند. چه اينكه منافقين در برابر فرمان الهي، تمرّد و استكباري داشتند؛ اما قرآن تعبير ميكند اينها سرپيچي كردهاند. آيهٔ پنج سورهٔ «منافقون» اين است كه فرمود ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ﴾؛ اينها سرپيچي ميكنند يعني سر را بايد مستقيم در پيشگاه حق، خاضع كرد اينها سر را از اين مدار بيرون ميبرند جاي ديگر ميبرند، نه اينكه واقعاً سر را بپيچانند يا در موارد ديگر كه ميفرمايد: ﴿لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ﴾ در آنگونه از موارد، باز سخن از زبان پيچي كردن است. آيهٔ 46 سورهٔ «نساء» اين است ﴿مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ﴾؛ اينها با زبان دارند حرف را ميپيچانند، اين حرف پيچي، زبان پيچي، دهن کجي اين تعبيرات كنايهاي است وگرنه آنها كه بدرفتاري ميكنند [و] سخن بد ميگويند، دهان را كج نميكنند ولي وقتي حرف غيرمستقيم از دهان بيرون آمد ميگويند دهن كجي كرد سركشي كرد، نظير حيواني كه در اختيار راكب نيست وگرنه سري بكشانند يا سري بپيچانند يا دهان را كج كنند يا زبان بپيچانند اينچنين نيست، اينكه ميفرمايد: ﴿لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾؛ زبانپيچي ميكنند يا ﴿لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ﴾ سرپيچي ميكنند يعني اين سر را كه در راه مستقيم كه خضوع در برابر حق است بايد به كار ببرد، به كار نميبرد و هكذا در زبان.
چگونگي سرپيچي علماي اهل کتاب از مسير الهي
پرسش: ...
پاسخ: به چه معنا ميپيچانند؟ پيچاندني در كاري نيست يعني از مسير مستقيمش كه حقگويي است منحرف ميكنند وگرنه منافقين حرفشان اين است آيهٔ يك به بعد سورهٔ «منافقون» اين است ﴿إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ﴾ يك چنين حرفي را زدند ﴿وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و هكذا ساير حرفهاي اينها؛ اما زبان پيچي اينها به آن است كه درست حرف نميزنند [و] دروغ ميگويند؛ حرفشان با قلبشان مطابق نيست ميگويند ما شهادت ميدهيم كه تو پيامبري شهادت نميدهند اين زبان كه بايد مطابق با قلب باشد اينها مخالف با قلب زبان را حركت ميدهند خيلي فصيح هم حرف ميزنند، در نحوه حرف زدن آنها هم طوري است كه فرمود: ﴿وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ خيلي با تحليل و خيلي هم فصيح و بليغ سخن ميگويند، وقتي حرف ميزنند تو گوش به حرفهايشان ميدهي، حرفهايشان تقريباً طوري جاذبه دارد كه مستمع را جذب ميكند، بدون پيچش دهان و زبان ﴿وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ سر را هم نميپيچانند ﴿كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾[5] اما وقتي نسبت به امتثال فرمان حق رسيد، خضوع نميكنند سرپيچي ميكنند.
چگونگي تحريف کتب الهي توسط اهل کتاب
خب، پس ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا ﴾ كه ﴿ يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ﴾ چون دهانپيچي ميكنند آنچه از دهان اينها درميآيد كتاب خود اينها است نه كتاب الله، حالا معلوم ميشود كه چرا در اين آيه سه بار كلمه كتاب تكرار شد و دوبار كلمه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ تكرار شد و بار آخر هم تكذيب اينها بازگو شد، فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ﴾ دهان را به كتاب ميپيچانند يعني اين كتابي كه محصول فكر خودشان است اين كتاب كتاب آسماني و كتاب الله نيست دهان را با كتاب خودشان ميپيچانند چون آنچه از زبان اينها درآمد كتاب اينهاست نه كتاب خدا، چرا اينچنين ميكنند؟ ﴿لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ﴾ تا شما فكر كنيد آنچه را اينها بيان ميكنند كتاب الله است ﴿لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ﴾ اين ﴿ الْكِتابِ﴾ دوم غير از ﴿ الْكِتابِ﴾ اول است آن ﴿ الْكِتابِ﴾ اول همان است كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾[6] اين ﴿ الْكِتابِ﴾ دوم يعني كتاب الله، آن كتاب اول را خود تنظيم كردند و نوشتند اين كتاب دوم كتاب الله است، زبان را طوري ميپيچانند كه تو خيال بكني دارند همان كتاب الله را ميخوانند يا كتاب الله را تفسير ميكنند ﴿وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ يعني آنچه را كه اينها با زبانپيچي به شما ارائه ميدهند كتاب الله نيست فقط كتاب خودشان است. خب، كتاب دو تا نسبت دارد يك نسبت به خودش كه اين كتاب حق است كتاب الله است باطل در او نيست و مانند آن، يكي اينكه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ آمده كاتباش الله است [و] مكلماش الله است. پس اين كتاب، حق است و كلمات، حق است؛ يكي اينكه مكلم اين كلمات و كاتب اين كلمات خداست اينها از هر دو راه، منافقانه دهنپيچي ميكنند هم ميگويند اين كتاب است يعني آن كتاب معهود و كتاب حق هم ميگويند اين ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است، حقي است كه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ آمده ﴿وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ خدا هم ميفرمايد: ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: حالا هر سه كتاب همين طور است، هر سه به معني مكتوب است؛ منتها وقتي كه دارند ميخوانند ميگويند اين از كتاب الله است ولي گذشته از اينكه فكر ميكردند اين همان كتاب معهود است، ميگفتند اين ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هم است، خدا ميفرمايد: ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اين با دهانپيچي علما و احبار و رهبان يهود تنظيم شد از نزد خدا نيست ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾؛ اينها عالمانه بر خدا دروغ ميبندند.
عدم انتساب تحريف کتب آسماني به خداوند
نكتهاي كه در اين ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ آمده ـ بالقولالمطلق ـ اين است كه نظير همان آيهٔ سوره «نساء» كه ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ در آنجا فرمود گرچه همه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است؛ اما حسنه من الله است و سيئه من نفسك است. در اينجا هم جنبه سيئه بودن را ميگويد ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اين ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ نيست، نظير آن سيئات نيست كه بگوييم ريشهاش از خداست، البته ريشه هر كاري از خداست. بيانذلك اين است كه يك وقت نسيمي ميوزد، اين نسيم وقتي بر بوستان ميوزد بوي خوب را به همراه دارد [و] وقتي بر كنيف ميوزد بوي بد را، اينجا چند تا حرف صادق است يكي اينكه بگوييم «كلٌ من عندالله» اين درست است، يكي اينكه بگوييم اين بوي خوب هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است هم من الله اين هم درست است. سوم اينكه بگوييم اين بوي بد، گرچه ريشهاش ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است براي اينكه اگر خدا نسيمي نميفرستاد بويي ظهور نميكرد؛ اما بدي اين بو از كنيف است [و] من الله نيست، اين هم درست است. اين سه مطلب را در سورهٔ «نساء» دارد كه ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ بعد ميفرمايد: ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ يعني هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است هم من الله ﴿وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[7] يعني گرچه ريشهاش ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است، نظير نسيم؛ اما ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولي من الله نيست، در اينجا ميفرمايد اين جنبه سيئه بودنش هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ نيست اين كار سيئهاي است كه از هوا و هوس شما نشئت گرفته، ما آنچه را كه به شما داديم علم بود نه جابه جا كردن، ما به شما قدرت تكلم داديم نه جا به جا كردن، اينكه جا به جا كرديد دهان پيچي كرديد [و] حق را باطل و باطل را به لباس حق درآورديد، اين ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ نيست تورات «من عند الله» است نه تنها﴿و ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ بلكه ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اينها تكرار نيست كه ﴿لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ بعد ﴿وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اينچنين نيست كه ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ تكرار همان ﴿وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ باشد، اينچنين نيست [بلکه] يك ارتباط با فعل دارد يك ارتباط با فاعل، آنها خواستند با دهان پيچي بگويند اين جزء تورات است، فرمود اين تورات نيست. خواستند بگويند ريشهاش از خداست، ميفرمايد ريشهاش هم از خدا نيست ما به شما علم داديم كه علم بدبو نبود شما آمديد در اين كنيف اين را به صورت ليّ و دهان پيچي، تحريف كرديد كتاب خدا را. پس ﴿وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ پس اينگونه از سيئات، هم من نفسك است هم من عندك است، حسنات هم من الله است هم من عندالله، سيئات نه تنها من الله نيست ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هم نيست، حالا اين را مطالعه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»