69/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 76 الی 77
﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين﴾﴿76﴾﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾﴿77﴾
اقسام عهد الهي
عمل به عهد و وفاي به عهد و احترام يمين از واجبهاي مؤكّد است و كساني كه عهد الهي را رعايت نميكنند با فروش عهد الهي متاع دنيا دريافت ميكنند متاع كمي نصيبشان شد، از اين داد و ستد بهرهاي نبردند و نميبرند، گذشته از اينكه آن پنج مرحله هم براي اينها در بين مطرح است كه آن مراحل پنجگانه گذشت. اين آياتي كه با لحن حاد و تند سخن ميگويد بخشي از اينها مربوط به علماي اهل كتاب است كه خدا از اينها تعهّد گرفته كه آيات الهي را حفظ كنند و كتمان نكنند و آنها عهد الهي را نقض كردند، چون خداوند سه نوع تعهّد از انسانها گرفت: يك تعهّد عام است كه از همه عهد گرفت ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾[1] اين تعهّد عام است و در جريان عهد الست هم اين تعهد عام خواهد بود؛ يك تعهد خاص است كه از علما و مراجع ديني و مسئولين مراكز مذهب گرفت؛ يك تعهّد اخص است كه از خصوص انبيا (عليهم السلام) گرفت. اما آن تعهّدي كه از علما گرفت در آيهٔ 187 سورهٔ «آل عمران» است كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾؛ فرمود خداوند از كساني كه به آنها كتاب آسماني داده شد، ميثاق گرفت كه شما اين كتاب آسماني را براي مردم تبيين كنيد و كتمان نكنيد. اين ميثاق، از علماست وگرنه تودهٔ مردم كه از معارف كتاب آسماني سهمي ندارند مأمور به تبيين و تفسير نيستند، اينكه ميفرمايد خدا از اينها تعهّد گرفت كه براي مردم بيان كنند [و] كتمان نكنند، ناظر به علمايي است كه قدرت تبيين دارند، آنگاه همين گروهي كه ميثاق خاص سپردند و خداوند از اينها ميثاق گرفته كه براي مردم بيان كنند، اينها كسانياند كه ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾[2] آن تعهّد اخص كه درباره انبيا (عليهم السلام) است آن را در آيهٔ ديگري دارد كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ﴾[3] تا پايان آيه كه مربوط به اخذ ميثاق از انبيا (عليهم السلام) است و از بحث ما هم خارج.
عواقب عهد فروشي اهل کتاب در قرآن
در آيهٔ محل بحث [اشاره شد که] عدهاي عهد الهي را كتمان كردند، اينها كسانياند كه به آن عذابهاي سخت مبتلايند، چه اينكه مشابه اين شدّت در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت آيهٔ 174 سورهٔ «بقره» اين بود كه ﴿ِانَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ كه اين لحن تند هم مربوط به كتمان اهل كتاب است يعني علماي اهل كتاب كه اين ميثاق و عهد الهي را نقض كردند و عهد خدا را شكستند گرفتار اين عذابهاي درناكاند، البته ساير افراد هم به نوبه خود مسئولاند و مشمول اين تعذيب الهياند.
تأکيد قرآن بر رعايت تعهّدات سياسي و اقتصادي
مطلب ديگر آن است كه خداوند براي عهد، حرمت خاص قائل است. همانطور كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد رعايت عهد جزء وظايف بينالمللي اسلام است، اسلام هرگز اجازه نميدهد كه كسي عهد را بشكند، خواه طرفين معاهده مسلمان باشند خواه يك طرف مسلمان طرف ديگر غير مسلمان و خواه آن عهد مربوط به مسائل اقتصادي و مالي باشد، نظير روابط تجاري كه بين دولت اسلام و دولت غير اسلامي منعقد ميشود يا روابط سياسي. اگر دولت اسلام با دولت غير مسلمان رابطه سياسي برقرار كرد، تعهّد سياسي سپردند كه اگر كسي پناهنده سياسي به يكي از اين دو كشور شد در امان باشد و انسان، حق تعرّض نداشته باشد، رعايت كردن اين تعهّد سياسي بر طرفين لازم است. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٔ نود و91ناظر به اين مسئله است، آيهٔ 89 قبلش اينچنين فرمود ﴿وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا﴾ يعني كفار علاقهمندند كه شما كفر بورزيد، همانطوري كه خودشان كفر ورزيدند ﴿فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتّي يُهاجِرُوا في سَبيلِ اللّهِ﴾؛ از كفّاري كه در مكه به سر ميبرند هرگز سرپرست و دوست و رفيق انتخاب نكنيد، مگر اينكه اينها در راه خدا مهاجرت كنند. اگر دست از آن توطئه برنداشتند و از مهاجرت طرفي نبستند و استقبال نكردند ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اعراض كردند از دين حق ﴿فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ﴾؛ هر جا اينها را گرفتيد اينها را از بين ببريد ﴿وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا ٭ إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ﴾؛ فرمود اين گروهي كه دست از توطئه برنميدارند هر جا ديديد اينها را بكشيد، چون مهدورالدماند. مگر پناهنده بشوند به كشوري كه شما با آنها تعهّد سياسي متقابل داريد، اگر از آنها كسي به شما پناهنده سياسي شد اجازه ندهيد كه بيايند او را از بين ببرند اگر دشمنان شما با آنهايي كه رابطه سياسي برقرار كرديد تعهّد سياسي سپرديد به آنها پناهنده شدند، نرويد آنها را در آنجا از بين نبريد. پس اينكه گفته شد ﴿فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ﴾؛ هر جا اگر اينها را ديديد اينها را از بين ببريد، مگر اينكه اينها به جايي رفته باشند كه شما با آنها رابطه و تعهّد سياسي امضا كرده باشيد ﴿إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلي قَوْمٍ ﴾ كه ﴿بَيْنَكُمْ ﴾و بين آن قوم ﴿ ميثاقٌ﴾ معلوم ميشود كه اينهايي كه مهدورالدماند و حكم اوليشان اين است كه «اينما وُجِدَ قُتِلَ» او اگر پناهنده سياسي بشود به كشوري كه با ما تعهّد سياسي دارد نه به كشوري كه با ما تعهّد سياسي ندارد؛ هم عهد و هم پيمان ما هستند اين مهدورالدمها اگر با آن كشورهايي كه با ما هم عهد سياسياند پناهنده بشوند خونشان محفوظ است، اين عظمت احترام به عهد است.
تأکيد قرآن بر رعايت سوگندها و تعهّدات سياسي
چه اينكه در نقطه مقابل هم در جريان سوگند فرمود شما سوگندتان را حفظ كنيد، هرگز يمينتان را نقض نكنيد و اگر يمينتان را نقض كرديد بايد كفاره بپردازيد. آيهٔ 89 سورهٔ «مائده» اين است كه ﴿لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ﴾ بعد كفّارهاش را هم به دنبال ذكر ميكند كه ﴿فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ﴾ در بخشهاي ديگر [اين آيه] هم اين مضمون آمده است كه ﴿وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ﴾، پس مسئله حرمت يمين و عهد در موارد فراواني بازگو شده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون ما تعهّد سياسي نداديم به كسي كه اين چنين كسي را آزاد بكنيم، فقط در مسائل سياسي است. تعهّد اگر كسي مخالفت سياسي با كشور دارد، تقريباً نظير گروهكهاست. ما اگر با كشوري تعهّد سياسي متقابل سپرديم كه اگر از آنها كسي، پناهنده سياسي شد آنها تعرّض نكنند و اگر از ايران، كسي پناهنده سياسي نسبت به آنها شد ايران، تعرّض نكند، محور تعهّد بايد مشروع باشد آن هم اين است.
پرسش: ...
پاسخ: البته؛ منظور اين نيست كه كجا ما تعهّد داريم كجا تعهّد نداريم، آنها كه روابط سياسي با خودشان دارند يا در صدر اسلام بين دولت اسلامي و گروهي از مشركين، رابطه سياسي يا اقوامي رابطه سياسي بسته شد آمده كه آنها تعهّد سياسي داشتند با دولت اسلامي كه پناهندهها را امان بدهند، در اين آيه فرمود گرچه حكم آن كفار اين است كه ﴿فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ﴾ اما ﴿إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾[4] اگر همين افراد مهدورالدم به گروهي پناهنده شدند كه شما با آنها ميثاق سياسي بستيد، ديگر حق تعرّض نداريد؛ اما ميثاق سياسي نسبت به مرتدين، نظير سلمان رشدي و امثال ذلك كه كسي نميبندد.
تقدم رعايت تعهّدات سياسي بر قتل کافر حربي
پرسش: ...
پاسخ: كفار، اينها به طريق اوليٰ ديگر، آنهايي كه حكمشان اين بود كه ﴿فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا﴾[5] اينها كه توطئه ميكردند تا مسلمانها را مرتد كنند و مهدورالدم شدند، به طوري كه كه «اينما وُجِدَ اُخِذَ و قُتِلَ و كذا و كذا» اينها اگر پناهنده شدند به كشوري كه با دولت اسلامي تعهّد سياسي بست در صدر اسلام هم همين طور بود ديگر، اين آيه ناظر به صدر اسلام است در جريان صدر اسلام. فرمود اين مشركين مكه كه عليه شما توطئه كردند شما را تبعيد كردند تلاش و كوشش كردند كه شما كافر بشويد اينها كسانياند كه «اينما وُجِدوا اُخِذوا و قُتِلوا» حالا اگر اينها فرار كردند [و] رفتند به جايي پناهنده شدند كه با شما تعهّد سياسي متقابل بستند در آنجا اينطور نيست، مادامي كه آنجا هستند اينطور نيست. مثل اينكه مهدورالدم اگر رفت كنار كعبه، مادامي كه در كعبه است حد جاري نيست ديگر، وقتي از آنجا بيرون آمده حد جاري ميشود بعضي از جاها مأمن است بست است باصطلاح، حالا يا بست أوّلي و الهي است، نظير حرم حق يا بستي است كه به امضاي الهي ميبندند، نظير همين تعهّد متقابل كه رسول خدا با مشركين، معاهده دارد.
پرسش: ...
پاسخ: تعهد نسپرديم كه اگر كسي به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ اللهـ اهانت كند كاري نكنيم كه، يك حكم اسلامي است فتواي امام (رضوان الله عليه) سراسر مسلمين اروپا را شورانده، كسي از ايران نرفته آنجا تظاهرات دويست هزار نفري راه بيندازد كه، اين وظيفه خود آنهاست دارند انجام ميدهند، ايران كه دخالتي نكرده حكم خداست كه همه مسلمين عالم اين حكم را گرامي شمردند.
عواقب ناديده گرفتن عهد و پيمان الهي
مطلب بعدي آن است كه اين عهد خدا و اَيمان الهي كه حرمت عظيم دارد، اگر كسي اين حرمت عظيم را ناديده بيانگارد و او را پشت سر بگذارد گرفتار آن مراحل پنجگانه خواهد شد. بخشي از آنها مربوط به اين بود كه ﴿وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ و مانند آن، اين نفي تكليم و نفي نظر با اينكه خداوند ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ﴾[6] است، نظير نسياني است كه [به] خداي سبحان اسناد پيدا ميكند [و نفي ميشود] در قرآن كريم هم به عنوان وصف ثبوتي براي حق تعالي اينچنين آمده است كه﴿ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيد﴾[7] ، ﴿ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ ﴾[8] ، هم به عنوان صفت سلبي براي خداوند ذكر شده است كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[9] خب، پس اين دو طايفه از آيات، بعضي عهدهدار اثبات وصفي ثبوتياند، بعضي عهدهدار سلب وصف نقصياند. طايفه اولي ميفرمايد خدا﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ ﴾است و مانند آن. طايفه ثاني ميفرمايد: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾؛ خدا اهل نسيان نيست. در عين حال كه اين دو طايفه از آيات، بعضي براي اثبات وصف كمال بعضي براي سلب نسيان آمدهاند، معذلك براي درباره منافق و مانند آن آمده است كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[10] ؛ اينها خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرد يا درباره كساني كه از آيات الهي اعراض كردهاند و در قيامت كور محشور ميشوند، خدا درباره اينها فرمود: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾[11] تو امروز منسّي هستي، با اينكه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾ اين نه به آن معناست كه خدا از حال اينها باخبر نيست، اين همان تعبير رايج خود ماست كه وقتي ميگفتيم فلان بزرگوار، فلان شخص را فراموش كرد يعني از نظر لطف دور داشت، نه اينكه واقعاً فراموش كرده است. ذات اقدس الهي كه فراموش كار نيست، مع ذلك ميفرمايد خدا منافقين را فراموش كرده است، پس اينهم كه در محل بحث فرمود خدا به يك عده نگاه نميكند يعني نگاه تشريفي و لطف.
شأن نزول آيه محل بحث
مطلب بعدي تتمه بحث ديروز است كه در بحث ديروز به اينجا رسيديم كه عهد و يمين براي همه ملل هست ولي واقع را عوض نميكند، چون طبق شأن نزول اين آيات بخشي مربوط به همان علماي اهل كتاب است كه تعهّد سپردند كه آيات الهي را تبيين كنند ولي كتمان كردند، بعضي از شأن نزولها ناظر به جريان خريد و فروش زمين است و امثال آن كه يك امر عادي است، هر دو ميتواند درست باشد حالا آن خريد و فروش زمين خواه بين دو مسلمان، خواه بين يك اهل كتاب و يك مسلمان همه اينها نقل شد. آن شخصي كه آمده حضور رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه اين يهودي زمين مرا گرفته، حضرت فرمود تو بيّنهاي داري عرض كرد نه، فرمود خب او يك سوگند ياد ميكند اين شخص به حضرت عرض كرد او با يك قسم دروغ زمينم را ميبرد، آن وقت اين آيه نازل شد كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ﴾ و مانند آن[12] .
چگونگي سوگند اهل کتاب در محکمه اسلامي
اين عهد و اين يمين، مطلق است چه اهل كتاب چه غير اهل كتاب، آنها هم ميتوانند قسم بخورند و كار محكمه را به پايان ببرند؛ منتها يك اختلاف فقهي است كه آيا سوگند اهل كتاب به همان تورات و انجيل آنهاست كه در بعضي از روايات آمده يا نه[13] ، طبق روايات معتبر و مطلقي كه آمده كه فرمود قسم فقط بايد به اسماي حسناي حق باشد[14] اهل كتاب هم بايد به الله قسم بخورند، نميتوانند به تورات و انجيل قسم بخورند. دو قول است و دو نظر كه سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) اين قول دوم را انتخاب فرمود كه اگر اهل كتاب هم بخواهند قسم ياد كنند بايد كه به الله قسم ياد كنند. عده ديگري فتوايشان بر اين است كه اهل كتاب ميتوانند به تورات و انجيل هم سوگند ياد كنند، چه اينكه بعضي از روايات هم اين را تأييد ميكنند. به هر حال اين سوگند براي اهل كتاب هست و آن نقض عهد هم براي اينها هست چه علمايشان چه افراد عاديشان، چه درباره مسائل اعتقادي و فكري، چه درباره مسائل اقتصادي و مالي.
عدم تغيير حکم واقعي با يمين و بيّنه دروغ
بحث به اينجا منتهي شد كه قسم يا بيّنه و مانند آن در محكمه، حكم واقع را عوض نميكند يعني گرچه حاكم معذور است و اگر خطايي كرد يك اجر ميبرد؛ اما اينچنين نيست كه واقع عوض بشود ولو حاكم معصوم هم باشد اگر امام معصوم (عليه السلام) گفت «قضيت بان هذا المال لزيد دون عمرو» اين چنين نيست كه زيدي كه ميداند اين شهادت، شهادت باطل بود يا اين حلف و يمين، سوگند دروغ بود با حكم حاكم ولو معصوم مالك بشود. واقع با قضاي قاضي، عوض نخواهد شد اين را نوع علماي اهل سنّت و شيعه پذيرفتند، به استثنا آنچه از ابيحنيفه در مسئله طلاق نقل شده است، فتواي علمايمان هم اين است روايات معتبري هم در همين زمينه آمده است كه قضاي قاضي واقع را عوض نميكند. مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) در باب دو از «ابواب كيفية الحكم و احكام الدعوي» از كتاب قضا، اين روايات را نقل كرده. هشامبنحكم از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرد كه «قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) انما اقضي بينكم بالبينات و الأيمان» يعني من براساس علم واقع حكم نميكنم، براي اينكه امتحانها محفوظ بماند ما طبق جريان ظاهر، قضا و حكم داريم. اگر بيّنهاي بود و يميني بود ما برابر بيّنه و يمين حكم ميكنيم: «انما اقضي بينكم بالبينات و الأيمان» يعني قضاي من اين است نه علم من در همين محور است «و بعضُكم ألحَنُ بحجته مِن بعض» در محكمه، طرفين دعوا يك نحو قدرت تبيين ندارند بعضي از بيان بهتري برخوردارند، بعضي از بيان، سهم كمتري دارند. فرمود شايد بعضيها نتوانند حق خودشان را ادا كنند حرفشان را درست برسانند؛ اما «فايما رجلٍ قَطَعتُ له مِن مال اخيه شيئاً فانّما قَطَعتُ له به قِطعة مِن النّار»[15] ؛ اگر دو نفر اختلاف مالي دارند آمدند در محكمه من، من براساس بينه و يمين حكم كردهام و او ميداند كه اين حكم، خلاف است اگر مالي را به استناد حكم من از محكمه برد از مال برادرش برد، ميداند كه اين مال براي او نيست يك قطعه از آتش را به همراه برده است ولو قاضي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد. روايت دوم در آن مناهي نبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «نهي عن اكل (مالٍ بشهادة) الزّور»؛ اگر شاهد دروغيني، كسي در محكمه حاضر كرد به استناد شهادت آن شاهد، قاضي محكمه حكم كرده است آن كسي كه مال را با حيله ميبرد حق ندارد از آن مال استفاده كند، نگويد قاضي حكم كرده است[16] .
سيره پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در قضاوت بر اساس يمين و بيّنه
در روايت سوم از حضرت امير است كه «كان رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يحكم بين الناس بالبينات و الأيمان في الدعاوي فكَثُرَتِ المطالبات و المظالم»؛ يك عده شكايت كردند كه ما به حقّمان نرسيديم بالأخره، اينها با شهادت باطل يا با يمين دروغين، مال ما را تصاحب كردند، حضرت اين مطلب را فرمود: «ايها الناس انما انا بشر و انتم تَختَصِمون و لعل بعضكم ألحَنُ بحجّته مِن بعض و انما اقضي علي نحو ما اسمَعُ منه فمن قَضَيتُ له من حق اخيه بشيء فلا يأخذَنَّهُ»؛ اگر ميداند كه اين حكم، خلاف است در اثر اينكه شاهد دروغيني فراهم كرده است يا سوگند دروغيني ايراد كرده است و من حكم كردهام اين مال را نگيرد، براي آنكه «فانما أقطَعُ له قِطعة مِن النار»[17] اين سخن در اين باب هست، مشابه اين مضمون در پايان باب سوم هم هست كه از امالي مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) است. مرحوم شيخ طوسي در امالي نقل ميكند كه «اختصم امرؤ القيس و رجلٌ من حضرموت الي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) في أرضٍ» حضرت به امرؤ القيس فرمود: «أ لك بينةٌ قال لا قال فيمينه»؛ حضرت به مدّعي فرمود تو كه بيّنه نداري اين شخص قسم ميخورد «قال اذنً والله يذهب بأرضي»؛ اين قسم ميخورد زمين براي من است [و] او ميگيرد بالأخره از من «قال ان ذهب بأرضك بيمينه كان ممن لا ينظر الله اليه يوم القيامه و لا يزكّيه و له عذاب اليم» معلوم ميشود كه اين ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي﴾ بعد پشت سرش فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اين اختصاصي به جريان اهل كتاب درباره كتمان آيات الهي ندارد، اگر اهل كتاب بود ولي درباره مسائل مالي هم اين اختلاف را داشت [و] با قسم دروغ مال كسي را برد، مشمول اين آيه است. آنگاه «ففزع الرجل و ردّها اليه»[18] اين نصيحت در آن شخص اثر كرد زمين را به صاحبش برگرداند، اين مضمون هست.
عدم تغيير حکم واقعي براساس قضاوت اشتباه قاضي
مطلب ديگر اين است كه با شهادت دروغ مسئله حل نميشود؛ اگر كسي شهادت دروغ داد ضامن است و اگر ثابت شد كه اين شهادت دروغ بود اگر عين مال محفوظ است كه عين مال برميگردد وگرنه شاهد، ضامن است. معلوم ميشود كه قضاي قاضي ولو معصوم باشد واقع را تغيير نميدهد، باب يازده از ابواب شهادات اين روايت را از امام صادق نقل كردهاند كه اينچنين است «في شاهد الزور قال إن كان الشيء قائما ًبعينه رُدَّ علي صاحبه و ان لم يكن قائماً ضَمِنَ بِقَدرِ ما أتلَفَ مِن مالِ الرّجل»[19] ؛ اگر اين عين باقي است كه به صاحبش برميگردد اگر باقي نيست كه اين شاهد زور، ضامن است. حالا از باب تعاقب ايدي ميتواند به اين كسي كه مال را گرفته و مصرف كرده مراجعه كند، چند روايت هم به اين مضمون هم است. اينكه فريقين فتوا دادند براي آن است كه اين سخن كه قضاي قاضي ـ ولو معصوم (عليه السلام) هم باشد ـ واقع را تغيير نميدهد اين، كه مورد تقريباً اتّفاق فريقين است براي اين است كه روايتش را هم فريقين نقل كردهاند؛ اما در وسائلالشيعه خب همين رواياتي بود كه ملاحظه فرموديد.
در سنن ابي داود در «كتاب الاقضية» اول عظمت مسئله قضا را ذكر ميكند، اين مسئله «من وليّ القضاء فقد ذبح بغير سكين» اينجا نقل ميكند «من جعل قاضيا بين الناس فقد ذبح بغير سكين»[20] نقل ميكنند، اين روايات را بعد ميرسند به اين روايت «بابٌ في قضاء القاضي اذا اخطأ» آنجا اين روايت را نقل ميكند كه ام سلمه گفت كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «انما انا بشر و انكم تختصمون الي و لعل بعضكم ان يكون ألحَنُ بحجّته مِن بعض فاقضي له علي نحو ما اسمع منه فمن قضيت له من حق اخيه بشيء فلا يأخذ منه شيئا» نگوييد حالا پيغمبر است و معصوم است و او گفت «حكمتُ» اين «حكمتُ» براي فصل خصومت است نه براي نقل مِلك، اين نظير «بعت و اشتريت» نيست كه مال را عوض بكند اين براي حل دعواست اگر كسي ميداند حق با او نيست ولو قاضي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد حق ندارد كه برخلاف علم خود عمل كند و اگر اين كار را كرد، فرمود: «فانما اقطع له قطعة من النار»[21] ؛ سهمي از آتش را دارد به همراه ميبرد؛ منتها از ابيحنيفه در تفسير الجامع قرطبي نقل شده است كه او در مسئله طلاق اگر كسي شهادت خلاف داد و محكمه، حكم كرد كه اين زن مطلقه است و تزويج مجدّد او رواست، اگر كسي شهادت زور داد و اين زن، مطلقه اعلام شد و عده نگه داشت بعد ازدواج كرد آن ازدواج را صحيح ميداند، اين است كه بر ابيحنيفه نقض كردند كه شما كه در مسائل مالي مانند ساير فقها فتوا ميدهيد كه حكم حاكم، واقع را عوض نميكند با شهادت باطل نميشود مال كسي را گرفت، چگونه حاضر شديد فتوا بدهيد كه با شهادت باطل ميشود عيال كسي را گرفت؟
«اعاذنا الله من شرور انفسنا».
«و الحمد لله رب العالمين»