درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 76 الی 77

 

﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين﴾﴿76﴾﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾﴿77﴾

حقيقي بودن استعمال لفظ «اشترا» براي ثمن و مثمن

در اين كريمه فرمود آن كه به عهد خدا وفا كند و با تقوا باشد يعني حسن فعلي و فاعلي هر دو را فراهم بكند محبوب خداست، زيرا متّقي است و خدا متقيان را دوست دارد. آن‌گاه در نقطه مقابل فرمود كساني كه عهد خدا را مي‌فروشند و سوگندهاي الهي را مي‌فروشند و بهاي اندك مي‌گيرند اينها هيچ بهره‌اي در آخرت ندارند و خداوند با اينها سخن نمي‌گويد و به اينها نگاه نمي‌كند در قيامت و اينها را تطهير و تزكيه نمي‌كند و براي اينها عذاب دردناكي است. كلمه اشتراء نوعاً به معناي خريدن است و در اينگونه از موارد به معناي فروختن هم آمده، سرّش اين است كه اگر مبيع كالا بود و ثمن احدالنقدين بود مثلاً، در اين‌گونه از موارد اشتراء به معناي خريدن و شراء يا بيع به معني فروختن خواهد بود ولي اگر طرفين كالا بودند، كالايي را به كالا فروخت، مصحّح دارد كه نسبت به ثمن هم بگويند اين مبيع است و نسبت به مبيع هم بگويند اين ثمن، كل واحد بايع‌اند و كل واحد مشتري، اينها مبايعه كردند در حقيقت. در اينگونه از موارد كه عوضين كالا هستند مي‌توان گفت كه مشتري هم فروخت و بايع هم خريد، چه اينكه مي‌شود گفت بايع فروخت و مشتري خريد، لذا در اينگونه از موارد كلمه اشتراء به معناي بيع هم استعمال شده است يعني مورد اين‌چنين است، مصحّح دارد.

اگر در اينگونه از موارد اشتراء به معناي فروختن است مجاز نيست، زيرا نوع اين موارد مبايعه هست و چون الفاظ براي ارواح معاني وضع شد در هيچ يك از اين موارد مجاز نيست؛ منتها اين مصداقها معهود ذهني نيست.

ويژگي تجارت و بيعت خداوند

در سورهٔ «صف» كه فرمود: ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ﴾[1] ؛ اگر كسي ايمان به خدا و پيامبر بياورد و اهل جهاد و اجتهاد باشد، اين با خدا تجارت كرده است يعني كاري را كرده و متاعي را به دست آورده، عنوان تجارت حق است و مجاز نيست، چون لازم نيست انسان ناني را بفروشد و پولي به دست بياورد، هرگونه تبديلهاي اين‌چنيني را هم مي‌توان تجارت ناميد، اين الفاظ چون براي ارواح معاني است در اينگونه از موارد مجاز نيست؛ منتها اعتباري در استعمال اين كلمات لازم است اگر كسي چيزي را مي‌فروشد بايد مالك باشد و بفروشد. خداوند در رتبه سابقه، انسانها را مالك قرار داد با اينكه انسان «لا يملِکُ لنفسِهِ ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نُشوراً»[2] او را مالك قرار داد به عنايت كه مالك جان و مال است، بعد اين جان و مال خود را به خدا مي‌فروشد و خداوند در قبال اين جان و مال چيزي به او اعطا مي‌كند. گاهي گفته مي‌شود اينها مجاز است، اينها مجاز نيست براساس همان حسابي كه الفاظ براي ارواح معاني است انسان به عنايت اُوليٰ مالك جان و مال خود است؛ خدا او را مالك قرار داده. بعد فرمود تو بايد اين جان و مال را به خدا بفروشي، وقتي اين جان و مال را به خدا فروختي، بيع كردي مي‌شود بيعت كه بيعت هم از همين بيع است اگر كسي با خدا بيعت كرد يعني جان و مال خود را به خدا فروخت، اگر به خدا فروخت از اين به بعد مي‌شود امين حق و تصرف در جان و مال خود بايد به اذن حق باشد [و] هرگونه تصرفي در جان خود يا مال خود بدون اذن شرع انجام بدهد غاصبانه است، چون بيعت كرد جان را فروخت و مال را فروخت؛ واقعاً مالك نبود الآن شرعاً هم مالك نيست. واقعاً مالك نبود از اينكه تكويناً عبد، چيزي را مالك نيست يعني كسي كه اصل هستي‌اش هبه حق است او چيزي را مالك نيست، چون خود روح، ملك حق است اگر روح و خود حقيقت آدم ملك حق بود، ديگر مالكي نمي‌ماند كه تا چيزي را تملّك كند ولي به عنايتهاي شرعي خدا انسان را مالك جان و مال فرض كرد، بعد فرمود جان و مالتان را در راه خدا به خدا بفروشيد. وقتي انسان بيعت كرد يعني بيع كرد [و] جان و مال خود را به خدا فروخت مي‌شود امين هرگونه تصرّفي در جان و مال خود بكند بايد به اذن حق باشد وگرنه مي‌شود غاصب. آن‌گاه خداوند به اين امين دستور مي‌دهد كه اين جان را اين‌چنين مصرف بكن تا خودت كه اميني بهره ببري، به توي امين من بهشت مي‌دهم كه در اين جان و در اين مال اين تصرّفها را به كار ببري.

چگونگي دلالت لفظ «اشتراء» بر ثمن و مثمن

به هر حال نوع اين موارد مصحّح دارد، مخصوصاً در مواردي كه يك طرف عين است طرف ديگر نقد، آن جاها بيع و شراء يا بيع و اشتراء مطرح است ولي اگر طرفين متاع باشند در اينگونه از موارد هم بيع است و هم شراء است هم اشتراء، لذا در اين آيهٔ محل بحث فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ كه ثمن شده مبيع، كسي كه ﴿يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ يعني «يبيعون بعهد الله ثمناً قليلا» خود ثمن معناي ثمن را دارد آن‌ وقت اين عهدالله مي‌شود مبيع ولي براي اينكه آن نكته اشتراء محفوظ بماند در نوع موارد، قرآن كريم اين حرف جر را روي آن مبيع به كار مي‌برد كه ﴿يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ نمي‌فرمايد «يشترون عهد الله ثمناً قليلا» كه مستقيماً «يشتري» به معني «يبيع» باشد، آن معناي اشتراء را حفظ مي‌كند، لذا اين كلمه «باء» را روي اين مبيع درمي‌آورد كه ﴿يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ اگر براي حفظ آن نكته نبود اين «باء»اي‌ كه نظير ﴿وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[3] كه «باء» زائده است استعمال نمي‌شد؛ منتها اين «باء» چون «باء» معاوضه است اگر اين روي اين عوض در نيايد بايد روي آن عوض در بيايد، بايد روي أحد العوضين اين «باء» در بيايد، لذا براي اينكه اشتراء آن معناي خودش را حفظ بكند اين «باء» روي عهد درآمده وگرنه نمي‌شود گفت «اشتري هذا ذاك» مي‌گويند «اشتري هذا بذاك» يا «اشتري بهذا ذاك» كه اين «باء» تعويض بايد روي احدالعوضين دربيايد. موارد ديگري كه اين كلمه استعمال شده است نوعاً به همين سبك است كه گرچه اشتراء تقريباً به معناي بيع آمده ولي كلمه باء روي آن مبيع درآمده است، نظير آيهٔ 174 سورهٔ «بقره» كه در بحث ديروز ظاهراً اشاره شد ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ كه باز نظير همين مورد محل بحث است ﴿أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ چه اينكه باز در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٔ 41 اين است كه خطاب به بني‌اسرائيل است ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾ يعني آيات مرا ندهيد و متاع اندك نگيريد كه دنيا كلّش متاع اندك است.

پرسش: ...

پاسخ: بله خود اشتراء معناي خودش را حفظ مي‌كند ولي اين ثمناً ظهور دارد در اينكه اين «يشتري» به معناي يبيع است؛ منتها براي اينكه اين تعويض محفوظ بماند كلمه «باء» استعمال شده.

بازگشت فروش عهد الهي به فروختن نفس خويش به بهاي اندک

سرّ اينكه در اينگونه از موارد اشتراء را بر مورد بيع تطبيق كردند آن است كه طرفين عين است يا به منزلة‌العين است؛ اما اگر يكي عين باشد يكي نقد، معمولاً آنجا بيع به كار برده مي‌شود نه اشتراء و منظور از اين ثمن يعني متاع ﴿ثَمَنًا قَليلاً﴾ يعني «متاعاً قليلا» نه اينكه ثمن يعني درهم ودينار.

پرسش:...

پاسخ: نه اينكه اشتراء يعني «استبدل» و معناي مجازي باشد، اشتراء معناي خودش را هم دارد [و] مصحّح اطلاق اين است.

پرسش: ...

پاسخ: نه مجاز نيست، نه اينكه اشتراء مجاز باشد اشتراء و شراء مي‌آيد؛ منتها شراء به معناي بايع زياد است اشتراء به معناي باع كم است ولي براي اينكه آن نكته محفوظ بماند اين «باء» تعويض روي عهد يا آيات و مانند آن درآمده است. گاهي انسان خودش را مي‌فروشد و در مقابل چيزي را مي‌خرد، نظير آيهٔ سورهٔ «بقره» كه آن هم باز به دنباله جريان بني‌اسرائيل است فرمود: ﴿وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ بعد جريان سحر و ساحران و هاروت و ماروت و اينها را بازگو فرمود، آن‌گاه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ﴾[4] ؛ اينها اگر مي‌فهميدند، خوب درك مي‌كردند كه خودشان را به متاع اندك فروختند، آن اشتراء همان معناي ابتاع است اينجا «شروا» يعني «باعوا».

شأن نزول آيه محل بحث در روايات

مطلب ديگر آن است كه در اين كريمه، شأن نزولي است كه كسي آمده حضور رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه من با فلان شخص يهودي اختلافي درباره زمين داريم و زمين براي من است و او به من برنمي‌گرداند، حضرت فرمود تو بيّنه داري عرض كرد، نه فرمود خب او بايد قسم بخورد اين شخص عرض كرد كه اين شخص يهودي است و قسم مي‌خورد و زمين مرا مي‌برد، آن وقت اين آيه نازل شده است كه كساني كه با قسم سوء مي‌خواهند دنيايي تهيه كنند اينها بهره اخروي هيچ ندارند و خدا با آنها سخن نمي‌گويد و نظر نمي‌كند و مانند آن[5] . به اين مضمون ـ حالا چه درباره اختلاف زمين كه بين يك مسلمان و يهودي بود يا مورد اختلاف ديگر ـ رواياتي هست كه مي‌تواند مصداق اين كريمه باشد و اگر درباره شأن نزول، چند تا روايت آمده اينها معارض هم نيستند، ممكن است كه همه اينها واقع شده و آيه ناظر به آن اصل جامع و آن اصل كلي است.

دوري عهدفروشان از رحمت خاصه الهي

مطلب سوم آن است كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه خداوند يك رحمت رحمانيه دارد كه ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[6] براساس آن رحمت رحمانيه سراسر جهان سخن حق است كلمات الله‌اند، چيزي نيست كه كلمه حق نباشد، هم آسمان كلمة‌الله است هم زمين، هم بهشت كلمة‌الله است هم جهنم و در قبال رحمت رحمانيه كه همه موجودات كلمات الهي‌اند يك رحمت خاصه دارد كه بعضي از امور، كلمات‌الله‌اند بعضي از امور، كلمات‌الله نيستند. آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾[7] يا ﴿كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[8] آنجا اين كلمات حق است در قبال باطل، اين براساس رحمت خاصه است. براساس اين رحمت خاصه، كلمات الهي كلماتي كه براساس رحمت رحيميه تنظيم مي‌شود مشخص است. خداوند با اين كلمات با كساني كه عهد شكن‌اند و عهد فروش‌اند سخن نمي‌گويد، آنها را از اين كلمات خاصه محروم مي‌كند، چه اينكه نظر هم اين‌چنين است، با اينكه خداوند ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ﴾[9] است آن نظر تشريفي و نگاه خاص را نسبت به اين گروه ندارد «وانظُر إليّ نُظرُةً رحيمه»[10] اين مخصوص همه نخواهد بود. پس كساني كه عهد فروش‌اند و پيمان شكن، از اين فيض خاص محروم‌اند ﴿وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ﴾ يعني توفيق تزكيه را به اينها نخواهد داد، گرچه تزكيه شرعي هست يعني راهنمايي هست انبيا آمدند ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[11] اما توفيق تزكيه كه همان هدايت ثانوي است به اين گروه نمي‌رسد.

مراد از ديدن خداوند در قيامت

مطلب بعدي آن است كه از اين آيه معلوم مي‌شود كه خدا با يك عده حرف مي‌زند و خدا به يك عده هم نگاه مي‌كند. درباره حرف خدا سورهٴ مباركهٴ «شوري» تفصيلش را به عهده گرفته كه خدا چند گونه با بندگانش حرف مي‌زند ولي درباره نظر بايد بحث كرد كه نظر خدا نسبت به بندگان چيست؟ چگونه نگاه مي‌كند؟

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ اين منافات ندارد كه هم اين وجوه، ناظر باشد و هم خداوند اينها را نگاه بكند البته وجوه، ناظر است نه عيون و منظور از اين ﴿وُجُوهٌ﴾[12] هم همان است كه در سورهٔ «روم» آمده است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[13] اينكه اشاعره پنداشتند ـ معاذ الله ـ خدا در قيامت ديدني است خيال كردند ﴿وُجُوهٌ﴾ يعني عيون، بعد گفتند ـ معاذ الله ـ خدا در قيامت ديده مي‌شود، گرچه در دنيا ديدني نيست. وجه شيء همان است كه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾ آن‌گاه آن وجه فطري كه همه هستي آدم است به سمت خدا مي‌نگرد، نه چشم ببيند [بلکه] وجوه مي‌بيند و خداوند هم نگاه مي‌كند به اينها «به نَظرهٔ رحيمه» «و انظُر اليّ نَظرَةً رحيمة»[14] .

راهها و برخي مصاديق تکلم خداوند با انسان

اما درباره نظر، بحث تفصيلي فعلاً به ذهنمان نيست كه جايي در قرآن خداوند نظر را مشروحاً بيان كرده باشد كه چگونه و چند گونه خدا با بندگان نظر دارد ولي كلام را فرمود در آخر سورهٔ شوري آيهٔ 51 سورهٔ «شوري» فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيُّ حَكيمٌ﴾؛ خداوند با بشر سخن مي‌گويد ولي هيچ بشري نمي‌تواند كلام الهي را بشنود مگر يكي از اين سه راه كه اينها به عنوان منفصله مانعةالخلو است كه جمع را شايد، انسان كامل از هر سه راه مخاطب خداست و خداوند با هر سه راه با اين انسان كامل سخن مي‌گويد: يك راهش بلاواسطه است كه فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا﴾ اين نه فرستاده‌اي در بين واسط و رابط است نه حجابي؛ قسم دوم ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است كه گفتند نظير شنيدن سخن حق من وراء الشجر است براي موساي كليم (سلام الله عليه)؛ قسم سوم هم با فرستادن رسول است. خب، پس خدا با يكي از اين سه راه با انسان سخن مي‌گويد، بدون واسطه ميسور انسانهاي عادي نيست ولي من وراء حجاب است با ارسال رسول است. اين وحي، وحي مخصوص تشريع نيست كه تا انبيا (عليهم السلام) سهم داشته باشند و افراد عادي و اوليا محروم باشند، كلام‌الله مطلق است چه به صورت وحي تسديدي باشد چه به صورت وحي تشريعي باشد و مانند آن. گاهي خدا با انسان سخن مي‌گويد از راه پيك و قاصد، جبرئيل (سلام الله عليه) كه امين وحي است يا آن سُفراي ديگر ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[15] اينها سفراي الهي‌اند. پيك حق‌اند [و] پيام خدا را مي‌آورند. اينها يك گونه كلام مع‌الواسطه است كه ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ﴾[16] به وسيله جبرئيل يا ساير ملائكه (عليهم السلام) اين روشن است كه خدا فرستاده‌اي را به سراغ انسان مي‌فرستد تا كلام خدا را به اين انسان منتقل كند؛ اما خود اين انسان كه پيامبر است كه فرستاده حق است اگر او را براي مردم فرستاد چطور؟ مستمعيني كه محضر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند وحي‌اي كه پيغمبر مي‌گرفت به سمع مردم مي‌رساند چطور، آيا اينجا هم كلام الله است يا نه؟ آري اين هم كلام الله است. تا به گوش مردم برسد كلام الله است يعني اين كانال ارتباطي از گوش مستمعين محضر حضرت تا برسد به آن متكلم حقيقي به نام ذات اقدس الهي اين وحي است، اين وسطها وحي است، همه‌اش معصوم است وقتي به گوش مستمعين رسيد وارد قلبشان شد از آن به بعد حالا اينها يا به حسن اختيار عمل مي‌كنند يا به سوء اختيار عمل نمي‌كنند قابل تبديل است، تا به گوش انسان برسد كلام الله است اين وسطها هم كلام الله است، از آن به بعد انسان يا عمل مي‌كند يا عمل نمي‌كند، لذا وقتي كه انسان آيات الهي را با عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مي‌شنود ادب قرآني اقتضا مي‌كند كه بگويد «لبيك» يعني وقتي به گوش انسان مي‌رسد گوينده خداست، حالا بلاواسطه نشد من وراء حجاب نشد با ارسال رسول است، اينها همه پيك‌اند. اين يك راه كه كلمات ديني و مانند آن است.

گاهي هم از راه‌هاي ديگر خدا با آدم سخن مي‌گويد كسي را به عنوان ناصح امين مي‌فرستد كه انسان را هدايت كند راهنمايي كند، اين كلام خداست كه به وسيله اين شخص به ما مي‌رسد. لازم نيست اين شخص معصوم باشد، همين كه در قلب او خطور كرد كسي او را وادار كرد كه با ما سخن بگويد ما را هدايت كند چيزي از ما طلب بكند اين فرستاده خداست، نه اينكه هر كس آمده بشود فرستاده خدا ولي خدا فرستاده‌اي از اين رقم دارد، اين همان است كه در نهج‌البلاغه آمده كه «إنّ المسكينَ رسول الله»[17] اينكه حضرت در نهج‌البلاغه فرمود: «إنّ المسكينَ رسول الله» يعني اگر كسي واقعاً مستمند بود و واقعاً مسكين بود و مؤمن بود و شيعه علي و اولاد علي (عليهم السلام) بود و اين چيزي از ما خواست، اين را خدا فرستاده «إنّ المسكينَ رسول الله» اينكه حضرت در نهج‌البلاغه فرمود مسكين، رسول خداست، اين مؤمن آبرومندي كه از آدم چيز مي‌خواهد اين را خدا فرستاده، حرفي كه مي‌زند، كلام الله است خدا به وسيله او با ما حرف مي‌زند حالا لازم نيست كه اين شخص وحي تشريعي بياورد يا وحي تسديدي بياورد يا در اين كارش معصوم باشد كه، اين از آن حرفهاي بلند نهج‌البلاغه است كه «إنّ المسكينَ رسول الله» او را خدا فرستاده، اين است كه ائمه(عليهم السلام) اگر چيزي به مستمند مي‌دادند احياناً دستشان را مي‌بوسيدند[18] [و] مي‌گفتند «مرحباً بِمَن يَحمِلُ زادي الي الآخرة»[19] اينها راه‌هاي كلام است.

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ البته اگر كسي مستمعِ خدا باشد و مخاطبِ خدا باشد او اين شامه را هم دارد بفهمد كه چه كسي مستمند است [و] چه كسي مستمند نيست.

پرسش: ...

پاسخ: خب، او هم البته رد حسن دارد، انسان او را راهنمايي مي‌كند به كميته امام (رضوان الله عليه) و براي اينكه اين بهانه‌اي نشود كه خدمت نكنند اين كميته امداد امام (رضوان الله عليه) تقويت مي‌كند، گداپروري بد است؛ اما رسول خدا را طرد كردن هم بد است، بايد او را تقويت كرد كه مستمندي در جامعه نباشد اگر آدم آن حرف را مي‌زند اين حرف را هم بايد در كنارش داشته باشد.

وظيفه حکومت اسلامي نسبت به فقرا

مكفوفي را، نابينايي را حضرت امير (سلام الله عليه) ديد، فرمود اين كيست، عرض كردند يك نصراني است دارد تكدّي مي‌كند، فرمود تا توان داشت به اين مردم خدمت كرد حالا كه ناتوان شد بايد تكدّي كند «انفقوا عليه من بيت المال»[20] اين «انفقوا عليه من بيت المال» دستور كميته امداد است ديگر، حضرت بيت‌المالي و يك مأمور و سرپرستي براي بيت المال فراهم كرده كه نصراني در كشور، گدايي نكند. حالا اين‌چنين نيست كه كسي غير مسلمان شد بايد گرسنه باشد كه، از آن طرف بايد تأمين بشود از اين طرف هم بايد مركز اسلامي را تقويت كرد ولي غرض آن است كه خدا كه با آدم حرف مي‌زند معلوم نيست كه چگونه حرف مي‌زند، نگاه او هم بشرح ايضاً [همچنين] نظر خدا مثل كلام خداست، گاهي هم بلاواسطه است گاهي هم مع‌الواسطه است و امثال ذلك، اين هم يك بحث.

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ ممكن است كلام نگويد؛ اما تزكيه داشته باشد هنوز، چون از بالا دارد به پايين مي‌آيد ديگر ﴿لا خَلاقَ﴾ مرحله بالا است، پايين‌تر از او تكلم، پايين‌تر از او نظر، پايين تر از او تزكيه و پايين تر از همه عذاب.

مصاديق فروختن عهد الهي و عواقب آن

مطلب ديگر آن است كه اين آيه چون اطلاق دارد شامل همه قسمتها مي‌شود هم مسائل اعتقادي و اخلاقي هم مسائل مالي ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه احكام الهي عهد خداست، عقود متقابلي كه بين‌المسلمين است اين هم عهد خداست تعهّداتي كه اسلام و مسلمين با غير مسلمين مي‌بندند در مراتب خاص آن هم عهد خداست، حالا اگر كسي به عهد خدا بدرفتاري كرده يا به يمين و قسم به خدا بدرفتاري كرده كه ﴿تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ﴾[21] اينجا چه خواهد شد، چون در اين آيه گذشته از اينكه مسئله عهد آمده اَيمان هم آمده ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اينها هم چون دين را ملعبه كرده‌اند گرفتار يك عذاب دردناك خواهند شد، البته نه به شدت كساني كه نظير احبار و رهبان در برابر اصل دين ايستادند؛ اما بالأخره در همان رقم نام اينها برده شد، يك وقت است كسي وارد محكمه شرع مي‌شود با قسم دروغ، مالي را از مظلومي مي‌ربايد آن هم مشمول همين است، چون آن شأن نزولي كه در اول بحث ياد شده است مربوط به همين مسائل مالي است كه كسي با قسم دروغ مالي را دريافت كند و حكم فقهي‌اش هم اين است كه ما يك احكام ظاهري داريم كه واقع را عوض نمي‌كند، نظير مسائل اصول و اينها يك سلسله اماراتي داريم كه امارات هم قبل از كشف خلاف واقع را نشان مي‌دهد؛ اما براي كسي كه واقع، برخلاف اوست اين اماره حجّيت هم ندارد، حالا اگر كسي مي‌داند اين مال براي مدّعي است و اين شخصي كه منكَر است برخلاف دارد انكار مي‌كند، حقّي را دارد انكار مي‌كند و چون «البينةُ علي المدعي و اليمينُ علي من انكَرَ»[22] آن مدّعي، شاهدي ندارد اين منكر با قسم مسئله را حل مي‌كند مي‌رود در محكمه با سوگند خود را محكوم له مي‌كند نه محكوم عليه، اينجا گرچه حكم حاكم نافذ است؛ اما اين براي فصل خصومت است در مقطع ظاهر، اين‌چنين نيست كه حكم حاكم نظير معاملات و مبايعات نقل و انتقال را هم به عهده داشته باشد، اين كاري كه مي‌كند نزاع را مي‌برد و خصومت را فيصله مي‌دهد، نه اينكه واقعاً مال را هم جا به جا بكند.

نمونه‌اي از فروختن عهد الهي در جامعه اسلامي

اگر كسي با قسم دروغ مال حرامي را از محكمه گرفته است مشمول همين تهديدات آيه است ولو در محكمه معصوم باشد، چون برابر شأن نزول قاضي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، پس معلوم مي‌شود قضا، واقع را عوض نمي‌كند گرچه قاضي معصوم هم باشد در اين زمينه فريقين روايتي دارند حالا ملاحظه مي‌فرماييد در برابر اين روايت از ابي‌حنيفه چه نقل شده، اين مسئله‌اي است كه در فقه ما هم پذيرفته شده است و اين منافات ندارد با آن جايي كه قاضي حق ولايي دارد و اصلاً فصل خصومت را به فصل ريشه خصومت منتهي مي‌كند، يك وقت زني است ديد كه شوهرش مفقود است و ساليان متمادي نيامده و كسي خبري هم ندارد مراجعه كرده به محكمه شرع، محكمه شرع هم از حين مراجعه چهار سال به وسيله مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي اعلام كردند و خبري از آن مفقود نبود و حاكم، صيغه طلاق اجرا كرده است، اينجا جنبه ولايي است واقعاً زن مطلقه مي‌شود، ديگر زن او نيست بعد هم مي‌رود شوهر مي‌كند، اين نه به ما أنه حكم قاضي است اين حكم ولايي كرده است و طلاق داد، ديگر هم رابطه بين اين زن و شوهر واقعاً قطع شد اين زن وقتي كه شوهر كرده براي او حلال است اين يك مسئله. يك وقت است كه كسي شهادت باطل مي‌دهد مي‌گويد اين زن از خانه شوهرش طلاق گرفت و شوهر او را طلاق داده است به استناد اين شهادت باطل، حاكم حكم مي‌كند كه ازدواج با اين زن جايز است، اين حكم هيچ‌گونه تغييري در واقع نمي‌دهد هر گونه ازدواجي با آن زن براي كسي كه عالم مسئله باشد حرام بيّن است و اگر هم جاهل باشد عقد، فضولي است ولي برخلاف آن مسئله اوليٰ، مسئله اوليٰ هم حلال است هم عقد فضولي نيست، او واقعاً قطع علقه زوجيّت كرده است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ صف، آيات 10و11.
[2] . مستدرک الوسائل، ج4، ص414.
[3] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.
[4] . سورهٴ بقره، آيات 101و102.
[5] . جامع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص229.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[7] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[9] . سورهٴ ملک، آيهٴ 19.
[10] . بحارالانوار، ج84، ص255.
[11] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[12] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 22.
[13] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[14] . بحارالانوار، ج84، ص255.
[15] . سورهٴ عبس، آيات 15و16.
[16] . سورهٴ شوري، آيهٴ 51.
[17] . نهج‌البلاغه، حکمت 304.
[18] . وسائل الشيعه، ج9، ص433و434.
[19] . بحارالانوار، ج46، ص98.
[20] . تهذيب الاحکام، ج6، ص293.
[21] . سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[22] . مستدرک الوسائل، ج17، ص368.