69/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 75 الی 76
﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾﴿75﴾﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين﴾﴿76﴾
تبيين محل بحث
در تبيين انحاي نيرنگ و اضلال اهل كتاب نسبت به موٴمنين به اين قسمت ميرسيم كه ميفرمايد اينها نه تنها خود گمراهاند و در صدد گمراهي شمايند، بلكه حرمتي براي شما قائل نيستند و همان ديد باطلي كه دارند نه براي فكر شما ارزش قائلاند نه براي خون شما احترامي نه براي مال شما حرمتي. اما درباره مال، خصوص اين آيه ناظر است.
سر بيان (من اهل كتاب) در آيهٴ شريفه
فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ نفرمود «و منهم»، براي اينكه اگر ميفرمود «منهم» ظاهرش اين است كه همان گروهي كه اين توطئههاي ياد شده را طرح كردند همانها هستند كه در مسئله امور مالي يا اميناند يا خائن، اين طور نيست بلكه خواه آن گروه خواه گروه ديگر، اصولاً اهل كتاب دو دستهاند: اهل كتاب بعضي اميناند [و] بعضي خائن، پس «منهم» نفرمود براي اينكه به آن مرجع خاص برنگردد، فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾.
نكته دوم اين است چرا نفرمود يهود اين چنيناند، فرمود اهل كتاب اين چنيناند، براي دو امر: يكي اينكه با اينكه اينها اهل كتاباند و بايد كتاب هادي اينها باشد، چون ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[1] به مقتضاي تعليم كتاب عمل نكردند؛ نكته دوم آن است كه نه تنها به سفارش كتاب آسماني عمل نكردند بلكه اين كتاب را مورد افترا قرار دادند، دروغي را به همين كتاب خدا اسناد دادند، چون گفتند اين در كتاب آسماني ماست و كذبي است به كتاب آسماني اسناد داده شد و خداوند تكذيب ميكند اينها را، بنابراين بر اساس اين دو نكته نفرمود «و اليهود كذا» فرمود و ﴿من اهل الكتاب﴾ كذا.
نكته سوم اين است كه چرا فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ نفرمود و «اهل الكتاب»، براي اينكه حق عدل و انصاف را كه انصاف «سيد الاعمال» است[2] قرآن كاملاً رعايت ميكند، چون همه اهل كتاب اينچنين نيستند؛ بعضيها اميناند و بعضيها خائن، حق امنا را حفظ كرده و خيانت خائنان را هم افشا كرده، لذا آنها كه اميناند حرمت امانت آنها را نگه داشت و آنها كه خائناند قبح خيانت اينها را افشا كرد، لذا با «من» تبعيضيه بحث شروع شد و اهل كتاب به دو قسم تقسيم شدند.
تبيين آيهٴ شريفه تقسم اهل كتاب به خائن و امين
مطلب ديگر آن است كه فرمود اهل كتاب دو دستهاند: يك عده اميناند [و] يك عده خائن، اين اختصاصي به اهل كتاب ندارد [بلکه] ديگران هم همين طورند، مسلمانها هم دو دستهاند: يك عده اميناند [و] يك عده خائن، غير مسلمين هم باز دو دستهاند: يك عده اميناند [و] يك عده خائن، اين چه خصوصيتي دارد كه درباره اهل كتاب بفرمايد اينها دو دستهاند: يك عده امين [و] يك عده خائن. ظاهراً نكتهاش اين است كه چون خيانت در اينها بيش از امانت است و اينها خيانت را به وحي الهي و كم كم به آن نژاد استناد دادند و شدند نژادپرست، از اين جهت نام اينها مطرح شد وگرنه گرچه در بين مسلمين يك عده اميناند يك عده خائن؛ اما مسلمان خائن نميگويد قرآن ما گفت خيانت كنيد ـ معاذ الله ـ ولي خيانت ميكند يا گروههاي ديگر نميگويند ما حق خيانت داريم؛ اما اين اسرائيل نژادپرست ميگويد ما حق داريم كه در اموال ديگران تعدّي كنيم چون حق ماست، اين خيانت خود را توجيهنژادي ميكند [و] توجيه شخصيتي ميدهد، ميگويد كه چون حق ماست و اين را خيانت نميدانند، از اين جهت قرآن متعرّض شده است وگرنه صرف اينكه در بين امتها مردم دو دستهاند: يك عده امين [و] يك عده خائن اين اختصاصي به يهود ندارد [بلکه] نوع مردم البته اين طورند.
پرسش: ...
پاسخ: يعني «منهم كذا، منهم كذا» چون ميخواهد اينها را تقسيم كند اصلاً كلام «سيق لبيان تقسيم اهل كتاب» از اول بفرمايد كه امين بعضي از مردم است، نميخواهد امين را تقسيم كند بگويد امين از بعض اهل كتاباند يا خائن بعضي از اهل كتاباند، ميخواهند بعض اهل كتاب را بگويند امين، اين نكته تقديم است. يك وقت است ميخواهد بفرمايد كه بعضي از امنا يهودياند [و] بعضي از امنا غير يهود، خب اينجا بايد امين را مقدم ذكر ميكند؛ اما كلام مسوق است براي تقسيم اهل كتاب، لذا بايد خبر مقدم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ سرّش اين است كه آنها خيانتشان را جنبه ديني ميدهند كه الآن در همين آيه مطرح است، ببينيد دو نكته عنوان اهل كتاب آمده: يكي اينكه كتاب داشتن بايد بازدارنده باشد معذلك در اينها اثر نكرد، چون ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾.[3] نكته ديگر اينكه اينها نه تنها خيانت مالي كردند، خيانت فكري كردند و اين تعدّي به مال امنا را به كتابشان اسناد دادند، گفتند در دين ما اين چنين است كه حرجي بر ما نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اينچنين باشند همين تفكر يهوديت است. در احتجاجات امام هشتم (سلام الله عليه) به آن شخصي كه در خراسان با او استدلال كرد فرمود اين طرز تفكري كه تو داري تفكر يهوديّت است « اٴحسَبُك ضاهَيتَ اليهود»؛[4] طرز يهودانه فكر ميكني كه اگر مسلماني ـ معاذ الله ـ خيانت بكند بعد اين را به دين خود اسناد بدهد كه دين ما گفته است كه شما ميتوانيد خيانت بكنيد.
مقابل هم قرار گرفتن كلمهٴ قنطار و دينار در آيهٴ شريفه
مطلب بعدي آن است كه كلمه قنطار و دينار مقابل هم قرار گرفت، اين تقابل نشان ميدهد كه منظور آن نصاب خاص نيست «قنطار» را در باب جعل مهريه ذكر كردند ﴿وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا﴾[5] در آنجا «قنطار» معنا شد كه آيا هزار و دويست اوقيه است يا يك پوست گاو پر از طلا است يا نصاب ديگري دارد. اين زحمتها براي فهميدن لغت قنطار، خوب است؛ اما در آيهٴ محل بحث نقشي ندارد چون اين نصاب براي هيچ حكمي نيست. در اينجا قنطار در مقابل دينار قرار گرفت يعني بعضيها هستند كه مال زياد اگر به آنها به عنوان امانت بدهي خيانت نميكنند چه رسد به مال كم، بعضيها هستند كه مال كم به آنها امانت بدهي خيانت ميكنند، چه رسد به مال زياد.
در اينجا نبايد بحث بكنيم، چون اين نصاب زكات يا مانند آن نيست يك حكم فقهي روي قنطار نيامده تا ما ببينيم كه قنطار چند گرم است و چند مثقال، چه اينكه يك حكم فقهي روي دينار نيامده تا ما بفهميم كه دينار چقدر است و چند درهم است. منظور از قنطار و دينار نظير آن مسائلي كه درباره زكات يا امثال زكات آمده نيست. در زكات، مال زكوي اگر بخواهد زكات به او تعلّق بگيرد بايد دينارش مشخص باشد؛ اما اينجا منظور قليل و كثير است، چون منظور قليل و كثير است بحث درباره نصاب قنطار و دينار يك بحث زايدي است، البته يك مسئله لغوي و آثار فقهي هم برايش مترتب است خوب است؛ اما آيه ناظر به آن نيست، اين هم يك مطلب.
خطاب آيه به واگذار كنندگان امانت به اهل كتاب
اينكه فرمود: ﴿مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ خطاب، مفرد است يعني هر مخاطبي كه شايسته خطاب است اين آيه ناظر به اوست، بعضي از خطابها متوجه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است به عنواني كه او قايد مسلمين است، خطاب به اوست بعد هم به امت سرايت ميكند؛ اما اينجا خطاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست به عنواني كه او قايد مسلمين است، خطاب به أيّ مخاطب است، به أيّ مسلم است، كه شما هر مسلمان در هر شرايطي كه باشي وقتي مالت را به يهودي به عنوان امانت ميسپاري اينها دو دستهاند: بعضيها هستند كه مال زياد را هم كه به آنها به عنوان امانت بدهي خيانت نميكنند، چه رسد به مال كم؛ بعضيها هستند كه مال كم را هم خيانت ميكنند، چه رسد به مال زياد پس ﴿إِنْ تَأْمَنْهُ﴾ خطاب به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست، خطاب به أيّ مخاطب خواهد بود ﴿مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾؛ خودش تأديه ميكند؛ اما ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾؛ بعضيها هستند كه يك دينار هم اگر به اينها بدهي خيانت ميكنند به شما نميپردازند ﴿إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ مگر اينكه شما ايستادگي كنيد، اين ﴿ما دُمْتَ﴾ چون خود اين ماده دوام آن استمرار را ميرساند، اين «ما» ديگر ظرفيه نيست، چون «ما» ظرفيه يعني وقتي كه، اين ديگر با دوام، سازگار نيست وقتي كه دوام، مستمر بود به اين معنا نيست، قهراً ميشود «ما» مصدريه ﴿ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ يعني «الّا ان تدوم عليه قيامك» مگر قيام تو دايم باشد و منظور از قيام هم اينچنين نيست که جمود بر لفظ مراد باشد يعني مادامي كه بالاي سر او ايستادي و همراه او هستي، منظور از اين قايماً يعني ايستادگي كردن، اگر ايستادگي كردي مقاومت كردي حقّت را ميگيري، اگر ايستادگي نكردي او اهل اينكه حقّت را به تو بپردازد نيست ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ «الا ان تدوم عليه مقاوماً» ﴿إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ يعني مگر اينكه اين قيام و ايستادگي را استمرار بدهي كه اگر مقاومت كردي، حقّت را ميگيري.
آن گاه اين نكته روشن ميشود كه خب مسلمين هم همينطورند، ديگران هم همينطورند كه در آنها امين و خائن هم وجود دارد، چرا درباره خصوص اهل كتاب فرمود، براي اين چند نكته: يكي اينكه خيانت آنها بيش از امانت آنها است و يكي اينكه اينها خيانت را به آن جريان دينشان توجيه ميكنند.
اما اينكه قرآن انصاف را كه «سيد الاعمال» كه انصاف است[6] را رعايت كرده در بحثهاي قبل هم خوانديم كه قرآن حرمت امين و حرمت انسان وارسته را حفظ ميكند ولو يهودي باشد، چه اينكه ﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ ٭ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ ٭ وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ﴾[7] آن گاه گروه ديگر اينچنين نيست، چه اينكه در اين آيه از سورهٴ «مائده» بحثش گذشت احترام آن افراد امين از اهل كتاب را حفظ كرده است. آيهٴ 66 سورهٴ «مائده» اين بود ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾ اين نشان ميدهد كه چرا جريان اهل كتاب را گفته نفرمود «منهم امة مقتصدة و منهم ساء ما كانوا يعملون» بعضي خوباند، بعضي بدند، فرمود بعضي خوباند [و] خيليها بداند. اينكه فرمود: ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾ نشان ميدهد كه چرا جريان امين و خائن اهل كتاب را ذكر كرده، اگر يك ملتي خائنينش بيش از امنايش باشد بايد بازگو كرد و اما اگر امين و خائن برابر هم بودند يا امين، بيش از خائن بود ديگر لازم نيست بگويند.
معناي (الاميين) در آيهٴ شريفه
مطلب ديگر آن است كه اينها اين خيانت را رنگ ديني دادند ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ يعني حرجي نيست كه ما عليه اميّين قيام و اقدامي بكنيم. امي يا منسوب به امالقري است يا منسوب به مادر است كه همان ناخوانا و نانويس باشد يعني كسي كه مادرزاد است و چيزي نخوانده و چيزي ننوشته به همان اصل باقي باشد ميگويند امي. اين كلمه اميين گاهي در مقابل اهل كتاب قرار ميگيرد گاهي احياناً خود اهل كتاب را هم شامل ميشود، آنچه در مقابل اهل كتاب قرار گرفت آيه بيست همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هست كه قبلاً خوانده شد، فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ اْلأُمِّيِّينَ﴾ به اهل كتاب و آنها كه اهل كتاب نيستند يعني مشركين بگو امّي در مقابل اهل كتاب است؛ اهل كتاب، امّي نيست ولو قدرت خواندن و نوشتن نداشته باشد همين كه امت يهود شد و داراي كتاب و دين شد امّي نيست، در مقابل امّي است.
پس امّي گاهي مقابل اهل كتاب است، نظير همين آيهٴ 20 سورهٴ «آل عمران» گاهي هم به معناي ناخوانا و جاهل كه اهل كتاب را هم ميگيرد، نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه آيهٴ 78 سورهٴ «بقره» است؛ فرمود ﴿وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ﴾ بنابراين امّي، دو اطلاق خواهد داشت. اگر تفصيلي در كار نباشد تا قاطع شركت باشد اميّين، شامل ناخوانا و نانويسهاي اهل كتاب هم خواهد شد؛ اما از اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[8] يعني در بين همين امتهاي غير اهل كتاب، اين بحث راجع به اميين.
مذمت قرآن بر طغيان و بزرگ بيني اهل كتاب
درباره اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ فرمود اينها ميگويند كه ما هر كاري نسبت به غير اهل كتاب بكنيم رواست و حرجي نيست، اين براي آن است كه اين خودبزرگبيني در يهوديّت بود، حالا در اثر اينكه انبياي فراواني از نسل ابراهيم (سلام الله عليه) به آنها داده شد يا علل و عوامل ديگري در اين تنش، نقش دارد اينها به جاي اينكه شاكر باشند مغرور شدند و فريب خوردند. در هر حال براي خود حرمتي قائلاند كه براي ديگران آن احترام را قائل نيستند؛ هم احترام فكري است هم احترام مال هم احترام خون دين خود را حق ميدانند و بهشت را هم از آن خود ميدانند، شاهدش هم همان آياتي است كه قبلاً تلاوت شد كه ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾[9] اين درباره بعد از مرگ ﴿كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا﴾[10] اين براي قبل از مرگ، هدايت را مخصوص خود ميدانستند بهشت را هم مخصوص خود ميپنداشتند و مانند آن بر اساس همان جهت كه خود را نژاد برتر ميپنداشتند اين حرف را زدند، قرآن كريم هم روي اهل كتاب صحه گذاشت كه اينها قوم بزرگواريند؛ اما مادامي كه پيروي انبيا را حفظ كردند نه چون يهودند آدم خوبياند، بلكه چون انبياي فراواني ما به اينها داديم اينها پيروي انبيا را پذيرفتند آدم خوبياند، قهراً اگر برگشتند و از اين پيروي دست برداشتند آيات الهي هم در مذمّت اينها نازل ميشود، لذا در عين حال كه ميفرمايد: ﴿فَضَّلْناهُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾[11] در چند جا اينها را به عظمت ستود وقتي كه ديد با داشتن همه اين مواهب الهي اينها سر از طغيان درآوردند طوري اينها را مذمّت كرد كه كسي را اينچنين مذمت نكرد، از اين قسمت ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا﴾[12] شروع ميشود تا ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[13] ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ﴾[14] كسانياند كه اينها ملعوناند﴿ علي لسان داوود و عيسي﴾[15] ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[16] تا آن آخر آيه كه چيزي از اسرائيل باقي نگذاشت قرآن كريم.
شأن نزول و تفسير آيهٴ شريفه به نقل بعضي از مفسرين
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما شأن نزولش گفتند درباره دو تا يهودي است: يكي عبداللهابنسلام است؛ يكي يهودي ديگر. عبداللهابنسلام با گرفتن يك قنطار به عنوان امانت خيانت نكردف آن يهودي ديگر خيانت كرد،[17] حتي بعضي از اهل تفسير گفتند اهل كتاب دو قسم است ﴿مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ «هم النصاري» ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ «و هو اليهود»[18] گرچه اين تفسيري كه بعضي از مفسران احتمال دادهاند برهاني بر او نيست؛ اما اينقدر خيانت يهوديت رواج دارد كه آن صدر آيه كه ميفرمايد بعض اهل كتاب اميناند گفتند منظور نصارا هستند، بخش دوم آيه كه ميفرمايد بعض اهل كتاب خايناند گفتند منظور يهودند؛ اما شأن نزولش مربوط به دو تا يهودي است.[19]
پرسش: ...
پيروي از دين خدا ملاك افضليت
پاسخ: بله؛ آيه باطلاقه شامل هر دو ميشود؛ اما از آنها به اين شدت قرآن نام نبرده است و معروف هم نيستند به نژادپرستي. يهود اين فضايل را به حساب نژاد خود آورد كه فرزند اسحاق است، نژاد خاصي دارد و مانند آن. بعد معلوم شد كه نژاد، نقش ندارد زمان و زمين دخيل نيست اطاعت از حق، دخيل است [و] همين نژاد برتر شده ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[20] ديگر شما اول تا آخر قرآن را بگرديد ببينيد كه درباره چه گروهي اينچنين مذمّت شده است، از آن طرف فرمود: ﴿فَضَّلْناهُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾[21] از اين طرف هم ﴿ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ معلوم ميشود كه ملاكف نژاد نيست [بلکه] ملاك، پيروي دين خداست.
معناي (ليس علينا في الاميين سبيل)
آنها خيانتشان را اينچنين توجيه ميكردند كه ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ امّيين، منظور در اينجا به قرينه تقابل كه قاطع شركت است غير اهل كتاب است نه امّيين يعني درس نخواندهها، امّيين يعني غير اهل كتاب [و] مسلمانها را هم امّي ميپنداشتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ «ليس عليه سبيل» يعني حرجي بر او نيست، راه نيست، راه نفوذ بر ما نيست. ما اگر اين كار را كرديم كسي نميتواند راهي به طرف ما پيدا كند گاهي راه را ميبندند گاهي راه را ميگشايند، اينها مدّعياند كه كسي نميتواند به ما دسترسي پيدا كند راهي به ما ندارد بالأخره، ما حق مسلممان است. اين «ليس علينا سبيل» يا «ليس عليهم سبيل» در قرآن كريم به صورتهاي گوناگون بيان شد، در آيهٴ 141 سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾؛ خداوند به سود كافر بر زيان مؤمن، راه باز نكرد كه كافر راهي داشته باشد عليه مؤمن نه در مقام احتجاج اينچنين است كه كافر دليلي داشته باشد كه مؤمن، نتواند آن دليل را در هم بكوبد يا مؤمن، دليلي داشته باشد كه كافر بتواند آن دليل را در هم بكوبد، اينچنين نيست ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ اين در مقام احتجاج فكري. از نظر حكم فقهي و ولايي هم هرگز كافر نميتواند سرپرست امور مسلمين باشد بر مسلمانها چيره باشد، اين هم حكم فقهي ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ اين اصلاً ناظر به مسائل تكوين نيست كه كافر بر مسلمان نميتواند مسلّط بشود اين طور نيست وگرنه فرمود عده زيادي از كفار بودند كه انبيا را شهيد كردند ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾[22] ﴿و قَتلِهِم الانبيا﴾[23] همه اينها را قرآن بيان كرده، لذا در همين عصر عباسيها وقتي كه ديدند جريان سيدالشهداء (سلام الله عليه) عالمگير شد، عده اي توطئهاي كردند كه اصل قصه كربلا را منكر بشوند، به همين آيه؛ گفتند مگر ميشود كه كافري بر مؤمني آن هم پسر پيغمبر مسلّط بشود او را بكشد ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ و گفتند پس چه شد حسين ابن علي (سلام الله عليهما)، گفتند جريان حسين ابن علي هم نظير جريان حضرت مسيح است [و] به آسمانها رفته، اين اصلاً ناظر به جريان تكوين نيست ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾[24] ناظر به مسائل احتجاج فكري است و ناظر به مسائل فقهي است، يهوديها هم همين تفكر را داشتند؛ منتها در جهت مخالف.
معناي (سبيل) در آيات ديگر قرآن كريم
در بخشهاي ديگر سبيل هم به همين معناست؛ منتها مصاديقش فرق ميكند يعني راه نفوذ ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود ظلم ابتدايي بد است؛ اما اگر مظلوم بخواهد انتصار كند و انتقام بگيرد، سبيلي بر او نيست. در سورهٴ «شوري» آيهٴ 41 اين است ﴿وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيلٍ﴾ يعني اگر مظلوم، انتصار كرد [و] انتقام گرفت سبيلي بر او نيست. فقط سبيل بر ظالم است كه ظلم ابتدايي كرده وگرنه مظلوم بخواهد انتقام بگيرد، ظلمي بر او نيست. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» راه نفوذ حكم خدا بر اشخاص مشخص شد آن هم به صورت سبيل ياد شده، از آيهٴ 91 به بعد سورهٴ «توبه» اينچنين است كه ﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي الْمَرْضي وَ لا عَلَي الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل﴾ امين، محسن است، لذا امين يدش يد اماني است و ضامن نيست. اگر كسي يدش يد اماني بود ضمان بردار نيست، چون ﴿ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل﴾[25] وقتي كه تفريط نكرده مال ودعي نزد امين تلف شده است، يدش يد ضمان نيست، به همين آيه و ادلّه ديگر، چون اين محسن است و نميشود بر محسن راه پيدا كرد اطلاقش شامل موارد ديگر هم ميشود ﴿وَ لا عَلَي الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ﴾ يعني ﴿و لا علي الذين﴾ بر اينها هم سبيل نيست كه اين آيه 92 است، آيه 93 سوره «توبه» اين است كه ﴿إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَي الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ فقط يك گروه راه نفوذ خدا و حكم خدا عليه اينها باز است آنها توانگراني هستند كه امكانات دارند و عمداً جبهه نميروند و بيخود عذر تراشي ميكنند و مايلاند كه مثل كودكان و زنان پير و مردان پير در پشت جبهه بمانند ﴿إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَي الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ «خوالف» يعني همينها هستند كه در خلف ميمانند، بنابراين سبيل يعني راه نفوذ.
ردّ گفتار اهل كتاب در آيهٴ شريفه
اينها آمدند گفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ كه قرآن سخن اينها را تكذيب كرده گفتند ما هر كاري عليه امّي انجام بدهيم راه باز است نه تنها ظلم ابتدايي، بلكه خيانت در امانت هم رواست ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ اين حرف آنها، آن گاه ميفرمايد اين اصل در كتابشان كه نيامده پس بايد در دو مقام بحث كرد كه آيا در كتاب آنها اين حرف آمده يا نيامده، حالا بر فرض در كتابشان نيامده اين كار صحيح است يا نه، اين دو مقام را با اين بيان ذكر ميفرمايد. ميفرمايند كه ﴿وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ﴾ اين يك افتراي عمدي است ﴿وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ ميدانند كه خدا در تورات و مثلاً انجيل اين فرمايش را نگفته، آنها دارند بدعت ميگذارند اين يك، پس اين حرف در كتاب آسمانيشان نيست. خب، حالا في نفسه خوب است يا بد است؟ في نفسه بد است ﴿بَلي مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ كه اين ﴿بلي﴾ حرف ردع است [و] آن قبل را نفي ميكند يعني اين كار، كار مذمومي است؛ نه تنها خدا اجازه نداد، بلكه نهي كرد و اگر كسي امين بود و متّقي بود محبوب است.
«و الحمد لله رب العالمين»