درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 73 الی 74

 

﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ أَنْ يُؤْتي أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾﴿73﴾﴿يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾﴿74﴾

 

خلاصهٴ مباحث گذشته

بعد از اينكه فرمود گروهي از اهل كتاب به فكر اضلال مؤمنين بودند كه ﴿وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ﴾[1] آن‌گاه به عنوان شرح بعد از متن، كيفيت اضلال اينها را ذكر فرمود. مشايخ سوء و علماي سوء، اضلال آنها بر اساس القاي شبهه علمي و كتمان حق بود كه بحثش در دو مقام گذشت كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[2] اين اضلال علماي سوء و احبار و رهبان بود.

اضلال دسيسانه گروهي از اهل كتاب

اما ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون﴾[3] اين اضلال دسيسانه است نه اضلال عالمانه، اين القاي شبهه نيست [و] اين كتمان حق نيست [بلکه] اين يك دسيسه سياسي است اين را ممكن است همان مشايخ سوء به عهده داشتند يا مسئولين سياسي اين اسرائيل به عهده گرفتند. اين‌گونه از افرادي كه دسيسه داشتند چند تا حرف زدند: يكي گفتند ﴿آمِنُوا﴾ [و] يكي گفتند ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾و هر دو هم معلّل است آن نيرنگ اولي كه ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ﴾ اين معلّل است به اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ يعني اين فتنه شما زمينه ارتجاع و ارتداد مسلمين را فراهم مي‌كند، اين همان است كه در سورهٴ «بقره» گذشت كه اينها علاقه‌مندند ﴿لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا﴾[4] اما اين نهي كه به اين صورت ذكر شد كه ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ﴾ اين معلّل است به اين﴿أَنْ يُؤْتي أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ﴾ گفتند شما فقط پيروان خودتان را تصديق كنيد، اين ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾ در بحث ديروز به عنوان همان ايمان مصطلح تفسير شد و اين «لام»، «لام» زايده شد، نظير ﴿ردف لكم﴾.[5]

احتمال مطرح شدن در مورد آيهٴ شريفه

احتمالي كه در بحث امروز مطرح است اين است كه اين ايمان، به معناي تصديق باشد و اين كلمه «لام» هم زايد نباشد، چون «آمن بالشيء» غير از آمن لشخص است اين «لام» كه روي شخص درآمده به معناي تصديق است، نظير آنچه در سورهٴ «توبه» در همان آيهٴ معروفي كه در كتابهاي اصولي به او استدلال مي‌شود ذكر شده؛ آيهٴ 61 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾؛ مي‌گويند پيغمبر گوش است يعني ـ معاذ الله ـ اهل تحقيق نيست، هر چه را شنيد گوش مي‌دهد [و] باور مي‌كند ﴿قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ﴾؛ ايمان و اعتقاد به خدا دارد و سخنان مردم با ايمان را هم تصديق مي‌كند ﴿يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ﴾ يعني «يُصدِّق للموٴمنين» كه اين «لام»، «لام» زايده نيست تا نظير ﴿ردف لكم﴾ باشد، در اينجا هم اهل كتاب نقشه كشيدند، گفتند ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ﴾ يعني «لا تُصدِّقوا» تصديق نكنيد، مگر نسبت به كساني كه دين شما را باور دارند فقط آنها را تصديق كنيد. پس اين تصديق و ايماني كه نسبت به وحي قرآني داريد اين فقط دسيسه باشد ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[6] ولي تصديق اگر بخواهيد بكنيد، تصديق نسبت به كسي داشته باشيد كه دينتان را تابع باشد نه دين جديدي بياورد كه مطابق دينتان باشد، بلكه تابع دين شما باشد و اينها مي‌گفتند رسالت نمي‌شود از اسرائيل و از يهوديت منقطع بشود به عرب برسد، پس ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ﴾ يعني «لا تَثِقوا و لا تُصدِّقوا و لا تُقرّوا الا لمن تبع دينكم».

علت كتمان كردن كلام حق توسط اهل كتاب

چرا اين حصر را اينها پيشنهاد كردند به عنوان دسيسه، براي اينكه ﴿أَنْ يُؤْتي أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ﴾ اين ﴿أَنْ يُؤْتي﴾ يعني مبادا اينكه كسي و نژادي از فضلي برخوردار بشود كه شما از آن فضل متنعميد و مبادا اينكه در حضور خدا عليه شما احتجاج كنند، بنابراين اين اسرار را بازگو نكنيد و كتمان كنيد و نگوييد، اين همان ﴿وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ﴾[7] است. مشابه اين سخن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 120 گذشت ﴿وَ لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ نه تنها آنها تو را تصديق نمي‌كنند، بلكه اگر حرفي هم بياوري كه مطابق با حرف آنها باشند «حَذوَ النعل بالنعل» باز هم قبول نمي‌كنند، اگر تو كتابي بياوري كه كلاً برابر با تورات باشد باز هم قبول نمي‌كنند، مطابقت نه تنها مخالفت براي اينها ضرر دارد، موافقت هم كافي نيست اينها تبعيّت مي‌خواهند، اگر همه حرفهاي تو هم مطابق با حرف آنها باشد آنها راضي نمي‌شوند. تو اگر مخالف اينها باشي مردودي نزد اينها، موافق اينها هم سخن بگويي مقبول نيستي، فقط بايد تابع باشي ﴿وَ لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدي﴾ كه حصر فرمود. در آيهٴ محل بحث هم لسانش حصر است ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾ تفاوتي كه آيهٴ 120 سورهٴ «بقره» با آيهٴ محل بحث سورهٴ «آل عمران» است اين است كه آنجا فرمود: ﴿ إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدي﴾ اينجا فرمود: ﴿إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾ كه لسان هر دو حصر است.

جواب توطئه هاي علمي و سياسي اهل كتاب

خب، اين ﴿إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾ يعني تنها راهي كه به مقصد مي‌رساند راهي است كه خدا ارائه بدهد و تنها كسي كه راهنماست خداست و خدا هر كسي را كه بخواهد هدايت مي‌كند، فضل نبوت اگر هست به دست خداست، فضل هدايت اگر هست به دست خداست اينها جزء رحمتهاي خاصه حق‌اند كه خداوند هر كه را كه صلاح بداند از آن رحمت خاصه برخوردار مي‌كند كه اين جواب آن توطئه‌هاي علمي و توطئه‌هاي سياسي اينهاست ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾.

پرسش ...

پاسخ: در بحث ديروز اشاره شد آيهٴ 76و 77 سورهٴ «بقره» همين معنا را دارد، آنها گفتند اين اسرارتان را افشا نكنيد، براي اينكه مبادا اينها نزد خدا احتجاج بكنند ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ﴾ يعني همين اهل كتاب ﴿قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ آن‌گاه خداوند در جواب اينها مي‌فرمايد: ﴿أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ﴾؛ اينها كه مي‌دانند سرّ و علن اينها نزد خدا علن است و اگر كتمان بكنند يا اگر اظهار بكنند در روز قيامت، جا براي احتجاج باز است، اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾.

حصر هدايت براي خداوند

پس دو مقام را قرآن حصر مي‌كند: يكي اينكه هدايت، هدايت خداست، غير از راهي كه خداي سبحان ارائه بدهد راه ديگر نيست ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[8] هم افعل تفضيل نيست افعل تعيين است، نظير ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾[9] نه اينكه هدايت غير قرآني هدايت قويم باشد ولي هدايت قرآني اقوم، اين طور نيست بلكه تنها هدايت، هدايت خداست ﴿إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾.

مطلب دوم و مقام ثاني بحث اين است كه خداوند اين هدايت را كه به عنوان فضل است هم به اندازه كافي دارد هم منزّه از موانع دروني است هم مبرّاي از موانع بيروني، پس هيچ نقشه‌اي خواه نقشه مشايخ سوء، خواه نقشه سياست بازان روز، نمي‌تواند جلوي اين فضل و هدايت را بگيرد.

نا محدود بودن فضل خداوند

بيان ذلك اين است كه فضل خدا نامتناهي است، علم خدا هم نامتناهي است قدرت حق هم نامتناهي است، شما هم توان تعجيز نداريد يعني چه؟ يعني اين هدايت خدا و رحمت خاصه خدا كه فضل است اين‌طور نيست كه اگر به بعضي مثل شماها رسيد نسبت به بعضي كم بيايد كه، چون او واسع است فضلش واسع، فيضش واسع، رحمتش هم واسع، پس اين‌چنين نيست كه كم بيايد [و] قصوري در فضل حق نيست كه كم بيايد تا نوبه‌اي باشد يا بگوييد وقتي به ما رسيد به ديگران نمي‌رسد، نه ممكن است به شما برسد به ديگران هم برسد، چون او واسع است [و] فضلش [و] واسع است. پس منع دروني نيست كه فضل و رحمت كم باشد در ايصال هم او عاجز نيست قدرتش نامحدود است، گاهي ممكن است انسان مال فراوان داشته باشد يا علم فراوان داشته باشد ولي قدرت ايصال نداشته باشد، ذات اقدس الهي از آن جهت كه قدير محض است پس ايصالش هم نامتناهي است، اين‌چنين نيست كه در بعضي از موارد بتواند [و] در بعضي از موارد نتواند، اين براي اين. منع دروني ديگر هم ندارد به نام بخل ـ معاذ الله ـ چون او جواد محض است [و] اصولاً ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ است. كسي كه فضيلتي دارد؛ اما در ايصال آن فضيلت بخيل است اين ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ نيست و ذات اقدس الهي كه ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ است يعني منزّه از اين بخل است كه يك عجز دروني است اين هم سه تا، سهميه افراد هم تعيين آن به دست شما نيست تا بگوييد به فرزندان اسحاق بدهد به فرزندان اسماعيل ندهد، عرب محروم باشد اسرائيل متنعم باشد، اين چنين نيست، براي اينكه او عليم است مي‌داند به چه كسي بدهد مي‌داند به چه كسي ندهد. پس او هم داناي مطلق است و هم تواناي مطلق و هم فضلش نامحدود و جواد صرف هم كه هست پس هيچ مانعي از درون يا بيرون، فضل خدا را تهديد نمي‌كند، تعيين تكليف هم كه به دست شما نيست و اينكه او هم فضلش نامتناهي است هم قدرت و علمش نامتناهي است دليل بر اين نيست كه پس بايد به همه بدهد، اين هم نيست. ذات اقدس الهي محكوم هيچ قانوني نيست كه بعضي از قوانين او را تهديد كنند كه حالا كه فضلت فراوان است قدرتت هم فراوان و همه را هم كه مي‌شناسي پس به همه بده، اين‌طور نيست [بلکه] مي‌داند كه به چه كسي بدهد [و] مي‌داند كه از چه كسي بگيرد.

كيفيت اعطاي سمت از جانب خداوند

گاهي نعمتها را افاضه مي‌كند، مي‌بيند كه متنعمين بهره خوب مي‌برند [و] بعضي از متنعمين بهره بد مي‌برند. اينها را به عنوان عبرت مي‌دهد؛ اما به هيچ كس سمت نمي‌دهد، مگر اينكه بداند كه او از اين نعمت بهره سوء نمي‌برد، اين همان ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[10] است وگرنه فضلها چه فضلهاي مادي چه فضلهاي معنوي آن را ممكن است به همه بدهد، به خيليها مال مي‌دهد به خيليها علم مي‌دهد، متنعمين از مال متنعمين از علم دو دسته‌اند: يك عده بهره خوب مي‌برند؛ يك عده بهره بد مي‌برند، آنها كه بهره بد بردند معلوم مي‌شود كه اين علم يك بهره مادي است نه معنوي و از اين بالاتر به بعضيها كرامت هم مي‌دهد، همان‌طوري كه علم و مال مي‌دهد اجابت دعا مي‌دهد كرامت مي‌دهد، اما پست و سمت نمي‌دهد خيليها هستند كه ارباب كرامت‌اند و به سوء خاتمه گرفتار مي‌شوند، نظير ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾[11] يا نظير سامري كه گفت ﴿بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا﴾[12] خب او يك آدم عادي كه نبود، بالأخره به جايي رسيد كه درباره او موساي كليم (سلام الله عليه) گزارش داد ﴿أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾[13] لذا قرآن كريم همه اين بخشها را يكي پس از ديگري رعايت كرد و جواب داد، فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ﴾ اين ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ﴾ غير از ﴿إِنَّ الْهُدي هُدَي اللّهِ﴾ است، آن براي مقام ثبوت است اين براي مقام اثبات، فضل در مقابل فضول است آن زايدي كه بيجاست مي‌شود فضول، آن زايدي كه بجا و رحمت خاصه است مي‌شود فضل، اين فضل براي مقام اثبات است. فرمود هدايت، تنها هدايت خداست؛ اما به چه كسي اين هدايت را ارزاني مي‌كند به دست خود اوست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ﴾.

پس در مقام اثبات اين‌چنين نيست كه نيرنگ آن مشايخ سوء يا دسيسه اين سياست بازان اسرائيلي اثر داشته باشد ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّه﴾.

اعطاي حكيمانه فضل از ناحيهٴ خداوند متعال

﴿يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾ چون حكيم است مشيئت او هم حكيمانه است، مي‌داند به چه كسي بدهد مي‌داند به چه كسي ندهد ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾ اگر او واسع‌الفضل است او واسع‌الرحمة است پس هيچ منعي در درون و بيرون، فرض نمي‌شود، عليم هم كه هست. پس نه رحمت كم مي‌آيد كه اگر به بني‌اسرائيل رسيد به ديگران نرسد، نه خدا ـ معاذ الله ـ ناآگاه است كه نداند به چه كسي مي‌دهد و نه زمام فضل را به دست ديگري سپرد تا خودش عاجز شده باشد [و] تفويض كرده باشد، هيچ كدام از آنها نيست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾ نه اينكه حالا وقتي همه جهات به طور نامتناهي حاصل شد فضلش نامتناهي و قدرتش نامتناهي و علمش نامتناهي حالا به هر كس بدهد، نه به همه بدهد آن‌طور هم نيست، بلكه هر كه را كه خود صلاح مي‌داند مي‌دهد: ﴿يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: فضل، نه معمولاً زايد است اصل هدايت ابتدايي هم فضل است؛ اما آن ديگر جزء فضل عام است نه فصل خاص ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[14] با آن رحمت رحمانيه همراه است، چون همه را هدايت كرد.

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ اين فضل بعدي كه ايصال مطلوب است آن گرايش آن كشش؛ شما مي‌بينيد بعضيها حال دعا خواندن را ندارند، بعضيها منتظرند كه شب جمعه چه زماني مي‌شود دعايي بخوانند حالا يا «جوشن كبير» يا «دعاي كميل»، اين شوق چيزي نيست كه آدم در مدرسه‌ها با درس خواندن پيدا كند، كه اين يك حال ديگر است.

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خب، پس معلوم مي‌شود آن قبلي را اگر كسي عمل كرد اين شوق را به كسي مي‌دهد، گاهي به كسي نمي‌دهد. ده بار داد ديد كه آدم اعتنا نكرد حالا از آدم گرفت، به آن شخص هم داد او هم اعتنا كرد ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[15] اين يك فضل زايد است، «بيده» هم است.

دلالت آيه به رحمت خاصه حق

در آيهٴ بعد در تتميم اين مسئله فرمود: ﴿يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ اين رحمت، رحمت خاصه است وگرنه آن رحمت عامه كه «وسعت کل شيء» در همان كريمه به دو رحمت اشاره كرد، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ﴾[16] يعني در سعهٴ رحمت، سخني نيست؛ اما حالا به چه كسي مي‌خواهند بدهند سخن است، اگر كسي اهل پرهيز و تقوا بود به او مي‌دهند: ﴿فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ﴾.

حسن خاتمه نبودن اعطاي فصل از طرف خداوند و ماجراي ابي الجارود

حالا گاهي خداوند فضل را مي‌دهد و انسان نمي‌تواند از آن فضل بهره‌اي بگيرد، پس اين‌چنين نيست كه اگر فضل خدا فراوان بود يا خداوند به كسي فضل رساند آن حسن خاتمه هم به همين اين بسته است، ما به تناسب اين آيهٴ محل بحث با آنچه در چند روز قبل درباره همين زياد‌ابن‌منذر كه به ابي‌الجارود است، نقل شد كه ضعيف است، ببينيم كه گاهي انسان با ديدن امام زمان خود و با اينكه شاگرد امام زمان خود است چگونه برمي‌گردد. آن روز اين زياد‌ابن‌منذر كه به ابي‌الجارود است، دو امام زمان خود را درك كرد، هم از اصحاب امام باقر بود [و] هم از اصحاب امام صادق بود شاگرد اين دو تا وليّ عصر بود، در جريان زيد‌ابن‌علي كه قيام كرد از اينها بريد، شده زيدي. خب، چگونه مي‌شود كه انسان نزد امام زمان خودش مدتي درس بخواند بعد هم برگردد؟ اين تغيّري كه پيدا مي‌شود نشانه آن است كه ذات اقدس الهي فضل را داده و او نتوانست اين فضل را حفظ كند، حالا در اين چون تهيه چند تا كتاب رجالي شايد دشوار باشد همين مجمع الرجال را كه شما ملاحظه بفرماييد اگر چه جداگانه هم به كتابهاي رجالي مراجعه بكنيد اين مطلب را مي‌بينيد؛ اما اين مجمع الرجال همه اينها را جمع كرده، بعضي از اين آقايان يا گفتند او «زيديٌ و كان ضعيفا» نظير فهرست شيخ كه اين «كان ضعيفاً» عبارت مرحوم شيخ است،[17] درباره زياد. يا نه، شرح مبسوطي درباره اين زياد‌ابن‌منذر كه به ابي‌الجارود است دادند، سرّش اين است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به استناد اين روايت آيه را طوري معنا كردند كه خلاف ظاهر هست. آنچه در رجال‌كشّي است چند تا حكايت است، اين زياد‌ابن‌منذر كه به ابي‌الجارود است كوري است مادرزاد و او را گفتند از طرف امام(سلام الله عليه) ملقّب شده به سُرحوب، سُرحوب مثل عصفور آن اعما را مي‌گويند، حالا سرّ اينكه چطور امام او را سُرحوب فرمود آن هم در رجال است كه مي‌گفتند اين لقب شيطان دريايي كور است و اين شخص چون قلبش كور بود و به سُرحوب از طرف امام (عليه السلام) ملقّب شد در رجال‌كشي اين حكايات است «حُكِيَ ان اٴبا الجارود سمي سُرحوبا و نسبت اليه السرحوبيه من الزيدية» زيديه گروه‌هاي گوناگون دارند که يكي هم سرحوبيه است « سماه بذلك ابوجعفر (عليهما السلام)»؛ امام باقر (سلام الله عليه) او را سُرحوب ناميد «و ذُكِرَ اٴن سُرحوبا اسم شيطانٍ اعمي يَسكن البحر و كان ابوالجارود مكفوفاً اعمي اعمي القلب»[18] كور دل بود، لذا امام فرمود اين سرحوب است. اسحاق‌ابن‌محمد بصري از ابي بصير نقل مي‌كند كه ما حضور امام ششم (سلام الله عليه) بوديم «فبرت بنا جاريةٌ معها قُمقُم فقَلَبَته فقال ابو عبدالله (عليه السلام) انّ الله عزو جل ان كان قلَبَ قلب ابي الجارود كما قَلَبَت هذه لجارية هذاالقُمقُم فما ذَنبي»؛[19] اين شاگرد، برگشت از محضر امام (سلام الله عليه) برگشت و روش زيديه را گرفت، به جاي اينكه جعفري بشود و بماند زيدي شد. ابي‌بصير مي‌گويد ما خدمت امام صادق (سلام الله عليه) نشسته بوديم يك كنيزي آمد و اين كوزه‌اي دستش بود و بالأخره اين كوزه را غلطاند و آبش ريخت. حضرت فرمود اگر خدا در اثر سوء رفتار ابي‌الجارود، قلب اين را زير و رو كرد، همان‌طوري كه اين جاريه اين ظرف را زير و رو كرد گناه من چيست؟ نبايد گفت شاگرد امام صادق بد عاقبت درآمد، فرمود گناه من چيست؟ «فما ذنبي» در نقل ديگر، از علي‌ابن‌محمد اين‌چنين است كه امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «ما فعل اٴبو الجارود اٴما و الله لا يموت الا تائهاً»[20] اين زياد‌ابن‌منذر با درك محضر ما، راه ديگري را انتخاب كرده او متحيّراً مي‌ميرد «تائهاً» مي‌ميرد. باز در نقل ديگر گروهي را امام ششم (سلام الله عليه) فرمود: «كذّابون مكذّبون كفارٌ عليهم لعنةالله» كه يكي از اينها همين ابي‌الجارود است. شخص، سؤال مي‌كند امام ششم (سلام الله عليه) كه اينها كذّاب‌ند ما معني‌اش را مي‌فهميم؛ اما چطور مكذِّب‌اند، فرمود: «كذابون ياٴتونا و فيخبرونا انهم يصدقونا و ليسوا كذلك و يسمعون حديثنا و فيكذبون به»؛[21] اينها آنچه را كه درباره خود گزارش مي‌دهند دروغ است و حرفهاي ما را هم تكذيب مي‌كنند. نقل ديگر اينكه ابي سليمان مي‌گويد من از امام صادق (سلام الله عليه) شنيدم كه در منا به ابي‌الجارود در خيمه‌اش فرمود: امام ششم(سلام الله عليه) در منا با صوت بلند فرمود: «يا اٴبا الجارود و كان و الله ابي امام اهل الارض حيث مات لا يجهله الا ضالّ» يك سال در منا با صداي بلند، امام ششم (سلام الله عليه) به ابي‌الجارود ‌فرمود كه قسم به خدا، پدرم امام باقر (سلام الله عليه) «امام اهل الارض» بود و هيچ كسي او را به عنوان مجهول تلقّي نمي‌كند و حق او را ناشناخته نمي‌داند، مگر يك انسان گمراه يعني تو كه محضر او را درك كردي بعد زيدي شدي ضالّي. اين حرف را در يك سالي در منا با صداي بلند امام صادق فرمود. سال بعد هم همين را فرمود، سال بعد هم مشابه اين جمله را «ثم رأيته في العام المقبل قال له مثل ذلك» آن گاه اين شخص يعني ابي‌سليمان مي‌گويد من به ابي‌الجارود در كوفه او را ديدم گفتم «فقلت له اليس قد سمعتَ ما قال ابو عبدالله (عليه السلام) مرتين»؛ تو بيا دست از اين روشي كه پيدا كردي بردار، تو از امام صادق و امام باقر (عليهم السلام) بريدي و زيدي شدي، با اينكه شنيدي دو سال پشت سر هم امام صادق (سلام الله عليه) فرمود پدر من امام اهل‌الارض بود، گفت بله من هم شنيدم؛ اما منظورش از اين پدر علي‌بن‌ابي‌طالب است، من كه علي‌بن‌ابي‌طالب را قبول دارم. خب، اگر كسي تائِه القلب بشود، اين ‌طور است ديگر يعني حرف صريح و دلالت مطابقي امام عصرش را هم توجيه مي‌كند «قال انما يعني اٴباه علي بن ابي‌طالب (ع)»[22] تعبيرات ديگري هم باز درباره او آمده است كه اين تعبيرات را يكي پس از ديگري شما مراجعه مي‌فرماييد تا معلوم بشود آنها كه گفتند اين ضعيف است حق با اينهاست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ69.
[2] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 71.
[3] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 72.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 109.
[5] . سورهٴ نمل، آيهٴ72.
[6] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ72.
[7] . سورهٴ آل عمران، آيه 71.
[8] . سورهٴ اسراء، آيهٴ9.
[9] . سورهٴ انفال، آيهٴ75.
[10] . سورهٴ انعام، آيهٴ124.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ175.
[12] . سورهع طه، آيهٴ96.
[13] . سورهٴ طه، آيهٴ85.
[14] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[15] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ7.
[16] . سورهٴ اعراف، آيهٴ156.
[17] . الفهرست (شيخ طوسي)، ص73.
[18] . رجال الكشي، ص229.
[19] . رجال الكشي، ص230.
[20] . رجال الكشي، ص230.
[21] . رجال الكشي، ص230.
[22] . رجال الكشي، ص230-231.