درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 70 الی 72

 

﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾﴿70﴾﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾﴿71﴾﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾﴿72﴾

 

كافر بالقول المطلق نبودن اهل كتاب

بعد از اينكه فرمود گروهي از اهل كتاب بر اين همت‌اند كه شما را گمراه كنند ولي نمي‌فهمند كه فقط خودشان را به ضلالت مي‌كشانند، آن‌گاه به خود اهل كتاب خطاب فرمود و بعضي از حيله‌هاي اضلال‌گرانه اهل كتاب را هم اشاره كرد. به اهل كتاب فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾ ضلالت اهل كتاب درباره نبوت خاصه است نه درباره اصل توحيد و نه درباره نبوت عامّه، زيرا اصل مبدأ را مي‌پذيرند و اصل وحي و رسالت را مي‌پذيرند، چه اينكه بسياري از انبياي قبلي را قبول دارند، نوبت به خاتم كه مي‌رسد(عليه آلاف التحيّة والثّناء) انكار دارند، بنابراين آنها كافر بالقول‌المطلق نيستند و اگر سخن از كفر آنهاست كفر آنها در زمينه آيات الهي است، البته كسي كه به آيات الهي كافر است بعد از اينكه روشن شد اينها آيات الهي‌اند اين در حكم كافر مطلق است، چون ايمان به آيات الهي تبعيض‌پذير نيست.

اضلال و ضلالت اهل كتاب

در بحثهاي قبل نظير آنچه از سورهٴ «مائده» نقل شد خداوند به اين گروه اهل كتاب فرمود شما هم ضاليد هم مضل، به ديگران فرمود: ﴿لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا﴾[1] چون اهل كتاب، مخصوصاً علماي اينها هم ضال‌اند هم مضل، دو آيه‌اي كه امروز قرائت شد يكي مربوط به ضلالت آنهاست، يكي مربوط به اضلال آنها. اما آيه‌اي كه مربوط به ضلالت آنهاست همين است كه الآن خوانده شد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾؛ چرا به آيات الهي كفر مي‌ورزيد در حالي كه اين آيات الهي براي شما از باب «قد تبين الرشد» مشهود شماست زيرا آيات الهي را در عهدين تورات و انجيل خوانديد و آن آيات و اوصاف را در وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالعيان يافتيد پس اين امر، به شهادت و حس شما رسيده است چيزي كه بين‌الرشد شد و مشهود شما شد چرا كفر مي‌ورزيد؟ اين مربوط به ضلالت آنها كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾.

علم حسي اهل كتاب به وجود پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اما شهود اينها يعني علم حسي اينها در آيات ديگر هم بيان شده، نظير آيهٴ 146 سورهٴ «بقره» كه قبلاً بحث شد، فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾؛ اهل كتاب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌شناسند، آن‌طوري كه هر كسي اعضاي خانواده خود را مي‌شناسد، آن طوري كه پدر پسر را مي‌شناسد كه يك شهادت حسي و يقيني است، زيرا اوصاف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كتاب اينها به صورت صريح بيان شده و همان اوصاف مصرّحه به صورت صريح بر وجود خارجي حضرت تطبيق شده و آنها پيغمبر را همان‌طوري كه هر پدري پسر خود را مي‌شناسد مي‌شناختند، شده علم مشهود و علم حسي كه فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ لذا در موارد ديگر مي‌فرمايد ﴿و انتم تشهدون﴾ يعني شما شاهد اين صحنه هستيد، يك علم حدسي نيست يك علم استدلالي نيست [بلکه] يك علم حسي است چرا با اينكه مسئله براي شما مشهود است كفر مي‌ورزيد؟

پرسش: ...

پاسخ: اين هم براي آنهاست، چون ضلالت و اضلال دو وصف عالمان سوء است وگرنه براي توده مردم يك وصف است.

اينكه اوصاف وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت روشن در كتابهاي آسماني آمده همان است كه در آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» ذكر شد كه فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ﴾ آنها كه مردان با اخلاصي‌اند به پيامبري ايمان مي‌آورند كه به صورت صريح، نام مباركش يا خصوصيات شخصي آن حضرت در كتابهاي آسماني اينها آمده و اينها اسم مبارك حضرت يا خصوصيات آن حضرت را در كتاب آسماني خود مي‌يابند، چه در تورات و چه در انجيل. آن اوصاف را خواندند و فهميدند و بر وجود مبارك در خارج تطبيق كردند، شده علم شهودي.

كفر عالمانه اهل كتاب و دوري آنها از هدايت پاداشي

همان‌طوري كه فرعون كافر مطلق است بعد از بيان حق از باطل و آل فرعون اين‌چنين بودند كه عالمانه كفر ورزيدند ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[2] اين گروه از مشايخ سوء اهل كتاب هم عالمانه كفر ورزيدند كه «كفروا بعد ما شهدوا» اين «كفروا بعد ما شهدوا» نه تنها از اين آيه قرائت شده در سورهٴ «آل عمران» كه محل بحث است استفاده مي‌شود، در آيات ديگر هم هست كه ﴿ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقّ﴾[3] در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحثش هست در چند آيهٴ بعد كه خواهد آمد، آيهٴ 86 اين است ﴿كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقُّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾ اين شامل اهل كتاب هم خواهد شد، اينها به مبدأ و وحي و رسالت ايمان آوردند ولي نوبت به وحي خاتم كه رسيد با اينكه شاهد حق و صدق اين سخن‌اند مع ذلك كفر ورزيدند، ديگر اين گروه از توفيق هدايت الهي برخوردار نيستند يعني هدايت پاداشي و هدايت ايصال به مطلوب و مانند آن وگرنه خداوند آنها را با هدايت ابتدايي راهنمايي كرده است، اينكه در همين سورهٴ «آل عمران» آيهٴ 86 فرمود خداوند چگونه هدايت كند افرادي را كه بعد از ايمان، كفر ورزيدند و حق براي آنها مشهود شد: ﴿كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقُّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾ يعني هدايت پاداشي نصيب اينها نمي‌شود وگرنه همه اين آيات براي هدايت همه مردم است، استدلالهايي كه در قرآن آمده آن فطرت تغييرناپذيري كه در نهان و نهاد هركسي هست هدايت الهي است، هدايت الهي شامل همه خواهد شد ولي اين هدايت پاداشي است كه خدا به افراد ظالم نخواهد داد يعني توفيق نمي‌دهد [و] او را به حال خود رها مي‌كند.

تحجر و جمود اهل كتاب علت نپذيرفتن اسلام

پرسش...

پاسخ: چرا، چون شواهد فراواني نشانه‌هاي زيادي از نبوت در كتاب آنها هست، نشانه‌هاي اخلاقي هست نشانه‌هايي كه به صورت او برمي‌گردد نشانه‌هايي كه به سيرت آن حضرت برمي‌گردد اين نشانه‌ها فراوان است، همه اين نشانه‌ها را ديدند مع ذلك كفر ورزيدند اين گروه پس «ضلوا في انفسهم»، لذا در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾ در اصرار اين اهل كتاب به كفرورزي [در] سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت و سورهٴ «نساء» هم در اين زمينه، بحثي دارد. آنچه در سورهٴ «بقره» گذشت اين بود كه در آيهٴ 145 ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ﴾؛ فرمود اگر معجزات فراواني بياوري اينها ايمان آور نيستند؛ آن تعصب و تحجّر نمي‌گذارد اينها حق‌پذير باشند، چه اينكه در سورهٴ «نساء» مطلبي دارد كه شامل اهل كتاب هم مي‌شود، آيهٴ 150 و 151 ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ٭ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا﴾؛ اينها كساني‌اند كه بعضي از انبيا را قبول دارند بعضي از انبيا را قبول ندارند، در حقيقت همان پيامبري را كه قبول دارند همان پيامبر را قبول ندارند، سرّ اينكه دين تبعيض‌پذير نيست [و] ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [صحيح نيست] سرّش اين است كه اگر كسي بعضي از حرفهاي يك پيامبر را بپذيرد و بعضي از حرفهاي ديگران را قبول كند، معلوم مي‌شود او را پيامبر معصوم نمي‌داند هرچه كه مطابق با رأي خود شد او را حق مي‌داند هرچه مطابق با ميل خود نبود او را باطل مي‌شمارد، پس پيامبري را تكذيب مي‌كند. لذا اگر كسي حلالي را حرام شمرد يا حرام بيّني را حلال شمرد استحلال كرد حرامي را، اين مي‌شود مرتد، چون دين به هيچ وجه تبعيض‌پذير نيست، لذا در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ در نتيجه جمودي كه اينها و تحجّري كه دارند مانع اسلام پذيري اين‌گونه از مشايخ سوء است، اين خلاصه كلام در مقام اول كه اينها ﴿ضلوا﴾[4] گمراه شدند.

انواع اضلال اهل كتاب

اما بحث در مقام دوم كه اضلال اينهاست، آن آيهٴ بعدي است كه فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ اينكه شما باطلي را به لباس حق درمي‌آوريد و حق را كتمان مي‌كنيد، اين اضلال است ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ مقام ثاني هم به دو امر منحل مي‌شود، چون اگر كسي بخواهد اضلال كند به احد‌الامرين اضلال مي‌كند به عنوان منفصلهٔ مانعة‌الخلو كه جمع را شايد، اگر كسي بخواهد اضلال كند يا القاي شبهه مي‌كند باطلي را به صورت حق درمي‌آورد و عرضه مي‌كند يا كاري مي‌كند كه حق را كتمان بكند و به دست اهل نرسد يا باطل را ارائه مي‌دهد [و] كاري به كتمان حق ندارد يا نه، باطل ارائه نمي‌دهد حق را نمي‌گويد يا دروغ مي‌گويد يا راست نمي‌گويد؛ آنجا كه بايد شهادت حق بدهد حرف نمي‌زند آنجا كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد، اين مفسّرين عهدين اين‌چنين بودند يا آيات تورات و انجيل را تحريف مي‌كردند بد معنا مي‌كردند يا آنجا كه بايد فتوا بدهند و جلوي خلاف را بگيرند ساكت‌اند كه «الساكتُ عن الحق شيطانٌ اٴخرسٌ»[5] اين دو راه كه به نحو منفصله مانعة‌الخلو است و اجتماع را شايد، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش آنجا هم [به] همين مضمون است: ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ﴾؛ شما اول كسي نباشيد كه از دينم برگشته باشيد ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ٭وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ﴾ يعني «ولا تكتموا الحق» ﴿و انتم تعلمون﴾[6] هم آنجا كه القاي شبهه مي‌كنيد [و] حق را به صورت باطلي به مردم ارائه مي‌دهيد تا منزجر بشوند عالميد و هم آنجا كه كتمان مي‌كنيد حق را و حرف نمي‌زنيد هم عالميد، كه﴿ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴾قيد هر دو امر است «ولا تلبسوا الحق بالباطل و انتم تعلمون» و ﴿تكتموا﴾ يعني «لا تكتموا الحق و انتم تعلمون» كه در آيهٴ 42 سوره «بقره» گذشت، اين مضمون مربوط به اضلال است، لذا فرمود بعد از اينكه گرفتار ضلالت شديد به دام اضلال مي‌افتيد و ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ آنجا كه حق را كتمان مي‌كردند آيات الهي را اصلاً نمي‌گفتند، آنجا كه حق را به لباس باطل درمي‌آوردند به مردم عرضه مي‌كردند همان بود كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[7] .

نيرنگ سياسي اهل كتاب

خب، با يك القاي شبهه‌اي كه اين حرف تورات است، اين حرف انجيل است مردم را گمراه مي‌كردند پس «ضلوا و اضلوا» و منشأ اين كارها هم «لبس حق بالباطل» و كتمان حق است كه اين جمع را شايد و به هر دو مقام اينها عالم بودند، آن‌گاه فرمود: ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اينها دسيسه بازان و سياست بازان اسرائيلي‌اند، ممكن است همان مشايخ سوء و علماي سوء باشند ممكن است گروه ديگر باشند، اين كار، كار علمي نيست [بلکه] يك نيرنگ سياسي است. بيان ذلك اين است كه گروهي از اهل كتاب گفتند شما آنچه بر مسلمين نازل شده است برويد ايمان بياوريد در اول روز و در آخر روز برگرديد.

وجوه معاني آيه در تفسيرهاي التبيان و مجمع البيان

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تبيان سه وجه ذكر كرده با اظهار نظر[8] ، مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان همان سه وجه را ذكر كرده بي‌اظهارنظر[9] . آن وجوه ثلاثه‌اي كه در مجمع البيان ملاحظه فرموديد به همين ترتيب اصلش در تبيان هست؛ منتها مرحوم شيح مي‌فرمايد اكثر مفسّرين و اهل علم بر اين‌اند كه منظور آيه اين است كه عده‌اي از دسيسه بازان اسرائيلي نقشه كشيدند، گفتند شما صبح برويد در جمع مسلمين به مسلمين بپيونديد و بگوييد ما ايمان آورديم [و] عصر برگرديد، بگوييد ما تحقيق كرديم ديديم خبري نبود، چون شما صاحب نظريد اين دسيسه بازان ممكن است صاحبنظر نباشند؛ اما اينها كه مجريان اين توطئه هستند صاحبنظرند يعني كساني‌اند كه وجيه المله‌اند، حرفشان مقبول است [و] امضاي اينها مقبول است. اين گروه را وادار كردند- حالا يا خودشان رفتند يا عده‌اي را وادار كردند- كه صبح به اسلام گرايش پيدا كنند به پيغمبر ايمان بياورند و در جمع مسلمين باشند عصري برگردند، بگويند ما آمديم تحقيق كرديم ديديم خبري نبود چيز باطلي است ـ معاذ الله ـ اين توطئه باعث مي‌شود كه افراد متوسط يا ضعيف اينها برمي‌گردند از دين، اين يك معناي روشني است براي آيه كه اكثر مفسرين به تعبير مرحوم شيخ در تبيان اين معنا را قبول كردند[10] و اين وجه، همان اولين وجه از سه وجهي است كه مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان دارد.[11]

وجه ديگري هم هست و آن اينكه يهوديها گفتند كه چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز صبح را به طرف بيت‌المقدس خواندند و در هنگام نماز ظهر، دستور آمد كه قبله شما كعبه است، شما به آن كه اول روز پيغمبر عمل كرده به همان ايمان بياوريد يعني به طرف بيت المقدس عبادت كنيد، نه آن كه در آخر روز دستور رسيده است به آن كفر بورزيد. اين قول بعضي از مفسرين است در كنارش هم يك شأن نزولي ذكر شده است.[12]

روش تفسيري مرحوم علامه در الميزان

سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بر اساس آن شدت علاقه‌اي كه به روايات دارد و الميزان را شما از اول تا آخر كه ملاحظه مي‌فرماييد، مي‌بينيد كه ايشان با چراغ عقل و روايت آيات را مي‌بيند يعني نظير بحثهاي معمولي ما نيست كه ما بحثهاي روايي را آخر مثلاً ذكر بكنيم، اين‌چنين نيست [بلکه] اول، روايات را در كنار چشمشان مي‌گذارند براهين عقلي را در كنار چشمشان مي‌گذارند، آن وقت با اين دو تا نورافكن آيات را مي‌بينند، لذا در بحث تفسيري آيات را طوري معنا مي‌كنند كه مطابق با روايت باشد و به اين جمله «كما سيجيء في البحث الروايي» اشاره مي‌كنند، وقتي وارد بحث روايي شدند مي‌فرمايند اين همان است كه «قد تقدّم في التفسير» اين‌چنين نيست كه آيات را اول معنا كنند با قطع نظر از روايات، بعد بروند بحث روايي را جداگانه معنا كنند، اين تفسير القرآن بالثقلين نشد، كه ايشان در متن تفسير همه روايات را ملحوظ كردند، لذا در بحثهاي روايي به استثناي موارد كم، شرح زايدي ندارند ايشان، به همين جمله كوتاه يا مشابه آن اكتفا مي‌كنند، اين پيداست كه روايت را جلو گذاشتند آن برهان عقلي را هم دارند با اين ديد عقل و نقل به سراغ قرآن مي‌روند. روايتي را در تفسير قمي از ابي‌الجارود نقل شده است كه امام باقر(سلام الله عليه) فرمود گروهي از اهل كتاب اين‌چنين فتوا دادند گفتند كه آنچه بر پيغمبر در اول روز نازل شد به او ايمان بياوريد، آنچه بر پيغمبر در آخر روز نازل شد به او كفر بورزيد:[13] ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾ كه اين ﴿وجه النهار﴾ ظرف باشد براي ﴿انزل﴾، ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا﴾ به چيزي كه ﴿أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾، ﴿وَ اكْفُرُوا﴾ به چيزي كه «انزل علي الذين آمنوا آخر النهار» برابر روايتي كه در تفسير قمي از ابي‌الجارود نقل شده است كه از امام باقر(سلام الله عليه) نقل شده، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) برخلاف اكثري اهل تفسير اين آيه را اين چنان معنا كردند، فرمودند منظور آيه اين است كه ﴿آمنوا﴾ به نماز به طرف بيت المقدس ﴿و اكفروا﴾ به نماز به طرف كعبه كه اين ﴿وجه النهار﴾ ظرف باشد براي ﴿انزل﴾[14] يعني «انزل وجه النهار» آنچه اكثري اهل تفسير بيان كردند اين ﴿وجه النهار﴾ ظرف است براي ﴿آمِنوا﴾، يعني «آمِنوا وجه النهار بالذي انزل علي الذين آمنوا واكفروا آخر النهار بالذي انزل علي الذين آمنوا» ايشان تبعاً للرواية و استنباطاً لنكة ادبية اين معنا را پذيرفتند.

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ چون اگر روايتي پنج تا احتمال دارد كه يكي، دوتا احتمالش با عصمت انبيا مخالف است، عقل مي‌گويد اين احتمالها هم ضعيف است، اين احتمالات مردود است. عقل به عنوان مقيد لبّي، مخصص لبّي متصل يا منفصل همواره در كنار آيات و روايات است، اگر آيه‌اي پنج تا احتمال داشت بعضي از اين احتمالات با توحيد مخالف بود يا با رسالت مخالف بود يا با عصمت مخالف بود، عقل مي‌گويد آن احتمالات روا نيست. نكته ادبي كه ايشان ذكر كردند اين است كه فرمودند اگر ما اين ﴿وجه النهار﴾ را متعلّق به ﴿انزل﴾ بگيريم نزديك‌تر هم است تا اينكه ﴿وجه النهار﴾ را متعلّق به ﴿آمنوا﴾ بگيريم؛ بگوييم ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهار﴾ِ اگر ﴿وجه النهار﴾ ظرف باشد براي ﴿آمنوا﴾ كه خيليها گفتند، اين دور است؛ ظرف و مظروف دور است ولي اگر ﴿وجه النهار﴾ را ظرف بگيريم براي ﴿انزل﴾ اين نزديك است،[15] اين خلاصه فرمايش ايشان.

نقد نظر علامه طباطبايي(ره)

اما اشكالي كه در اين كار هست اين است كه اين دسيسه نيست، آيه در صدد [بيان] دسيسه و اضلال اهل كتاب است اين دسيسه نيست، براي اينكه علماي يهود به اينها گفتند كه اين كسي كه آمده و داعيه اسلام دارد صبح به طرف بيت‌المقدس نماز خواند و عصر به طرف كعبه، شما همان صبح را قبول بكنيد [و] آن ‌كه ايشان در عصر عمل كرد آن را قبول نكنيد. خب، اين ﴿لعلهم يرجعون﴾ ندارد كه، اين چه فتنه‌اي است [و چه] عوام فريبي است كه عده‌اي را بفريب‌ند؟

نكته ديگر آن است كه گرچه اين ﴿وجه النهار﴾ نزديك به ﴿انزل﴾ است؛ اما قيد، متوجه مطلبي است كه «سيق له الكلام» و كلام در اضلال و نيرنگ اهل كتاب است كه زمينه براي ارتجاع و ارتداد مسلمين را فراهم كند و آنچه اساس كار است همان ﴿آمنوا﴾ است كه در اول آمده كه اين قيدها همه متوجه به ﴿آمنوا﴾ است كه اول ذكر شده: ﴿ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ﴾اين ﴿وَاكْفُرُوا آخِرَهُ﴾ هم مؤيد آن است كه يعني «آخر النهار»، «آمنوا وجه النهار واكفروا آخر النهار» بنابر فرمايش ايشان اين ﴿وَاكْفُرُوا آخِرَهُ ﴾ يعني «واكفروا بالذي انزل آخر النهار» چنين چيزي بايد مقدم باشد، اين هم سازگار نيست. عمده آن است كه جريان ابي‌الجارود مورد اعتماد نيست، اين جريان ابي‌الجارود كه در تفسير قمي(رضوان الله عليه) آمده از زياد‌بن‌منذر است، زياد‌بن‌منذر هم در رجال توثيق نشده، تضعيف شده، مرحوم شيخ و ديگران او را تضعيف كردند، روايت ضعيف است (اولاً) و (ثانياً) نمي‌گويد اين شأن نزول است.

معتبر نبودن روايت وارد شده در شأن نزول آيه شريفه

در تفسير علي‌ابن‌ابراهيم‌قمي(رضوان الله عليه) ذيل همين آيهٴ محل بحث اين چنين آمده است «و قوله تعالي ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ قال نزلت في قوم من اليهود قالوا آمنا بالذي جاء به محمد بالغداة و كفرنا به بالعشي» اين يك حرف بعد مي‌فرمايد: «و في رواية ابي الجارود عن ابي جعفر(عليه السلام) ان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لما قدم المدينه و هو يُصلّي نحوَ بيت المقدس اعجبَ اليهود من ذلك فلما صَرفَهُ الله عن بيت المقدس الي بيت الحرام وَجَدَت»-«وَجَدَت» يعني «حزَنَت»؛ محزون شدند- «و كان صرفُ القبلة صلاة الظهر» يعني موقع نماز ظهر حضرت از بيت المقدس به طرف كعبه منصرف شدند «فقالوا»؛ اين يهوديها گفتند: «صلّي محمد الغداة و استقبل قبلتَنا فآمنوا بالذي انزل علي محمد وجه النهار و اكفروا آخره يعنون القبله حين استقبل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) المسجد الحرام لعلهم يرجعون الي قبلتنا»[16] شما به طرف بيت‌المقدس نماز بخوانيد، همان‌طوري كه حضرت نماز اول روز را به طرف بيت المقدس خواند، شما اين كار را بكنيد تا مردم به قبله ما برگردند. خب

اولاً اين روايت در اثر اينكه زياد‌بن‌منذر كه مكنّا به ابي الجارود است، ضعيف است [و] معتبر نيست. ثانياً روايتي است كه اين چنين شده؛ اما حالا آيه در همين زمينه نازل شده يا نه آن هم نيرنگي بود گفتند، اينكه شان نزول در آن نيست كه آنها چنين كاري كردند بعد آيه نازل شده، اگر هم باشد تطبيقي است از خود جناب علي‌ابن‌ابراهيم قمي و مانند آن، پس طبق چند جهت اين حرف پذيرشش مشكل است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ77.
[2] . سورهٴ نمل، آيهٴ14.
[3] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ86.
[4] . سورهٴ نساء، آيهٴ167؛ سورهٴ مائده، آيه77.
[5] . فقه السنّة، ج2، ص611.
[6] . سورهٴ بقره، آيات 41و 42.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 79.
[8] . التبيان، ج2، ص499.
[9] . مجمع البيان، ج2، ص774.
[10] . التبيان، ج2، ص499.
[11] . مجمع البيان، ج2، ص774.
[12] . تفسير القمي، ج1، ص105؛ الميزان، ج3، ص258.
[13] . تفسير القمي، ج1، ص105.
[14] . الميزان، ج3، ص256.
[15] . الميزان، ج3، ص256.
[16] . تفسير القمي، ج1، ص105.