درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 69 الی 71

 

﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾﴿69﴾﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾﴿70﴾﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾﴿71﴾

 

خطوط کلي آيهٴ شريفه

در اين كريمه‌اي كه فرمود علاقهٔ گروهي از اهل كتاب اين است شما را گمراه كنند مطالبي بود كه بعضي به عرض رسيد كه چند طايفه در قرآن كريم عامل ترسيم نقشه‌هاي اهل كتاب بودند. رسيديم به اين نكته كه فرمود گروهي از اهل كتاب مي‌خواهند شما را گمراه كنند ولي اينها فقط خودشان را گمراه مي‌كنند و آگاه نيستند. اضلال اينها را نسبت به مسلمين نفي كرد، فرمود اينها هرگز نمي‌توانند شما را گمراه كنند، اين يك مطلب و اينكه فقط خودشان را گمراه مي‌كنند، اين دو مطلب و اينكه نه نسبت به آن سلب آگاه‌اند نه نسبت به اين اثبات شعور دارند، اين سه مطلب. پس نفي اضلال نسبت به مسلمين است كه ﴿وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ﴾ اين حصر و استثنا تبديل به دو قضيه مي‌شود قضيه اول سالبه است كه آنها هرگز شما را گمراه نمي‌كنند، دوم موجبه است كه فقط خودشان را گمراه مي‌كنند، سوم هم نفي شعور است كه آنها نه در آن سلب و نه در اين اثبات، آگاه نيستند ﴿وَ ما يَشْعُرُونَ﴾.

مراحل اضلال مسلمين به وسيله اهل کتاب

اما درباره آن سلب كه اينها هرگز نمي‌توانند شما را گمراه كنند اينها شما را گمراه نمي‌كنند، مشابه اين تعبير در سورهٴ «نساء» راجع به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آيهٴ 113 سورهٴ «نساء» كه فرمود:‌﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴾؛ اگر فضل و رحمت خاص حق نبود گروهي از اهل كتاب فكر مي‌كردند گروهي از دشمنان دين همّت گماشته بودند كه تو را گمراه كنند ولي در اين اهتمام، موفق نيستند [و] فقط خودشان را گمراه مي‌كنند، نفي اضلال نسبت به پيغمبري كه ﴿عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است اين قابل درك است، چون رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ﴿عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است مصون از اضلال است و معصوم است. اگر افراد ديگر در حد پيامبر بودند اين نفي، درست است كه آنها نمي‌توانند تو را را گمراه كنند، اين مطلب اول.

و اگر منظورشان اين باشد كه بخواهند اسلام را منزوي كنند اين هم سلبش قابل قبول است و دركش آسان، نظير آياتي كه در سورهٴ «توبه» و سورهٴ «صف» آمده است با يك تفاوت كوتاهي كه ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾[1] يا ﴿يَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ﴾[2] كه سورهٴ «توبه» با سورهٴ «صف» يك تفاوت مختصري دارد، اين هم درست است. كسي بخواهد اسلام را از بين ببرد جامعه اسلامي را گمراه بكند اين هم موفق نيست، زيرا نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد.

مرحله سوم آن است كه بخواهند در مناظرات علمي در احتجاجها، مسلمين را مغلوب كنند اين هم با بعضي از طوايف آيات قرآن قابل سلب است كه ﴿لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾[3] يعني هرگز نفوذ علمي و احتجاجي كه كافر عليه مسلم داشته باشد اين‌چنين نيست، نه راه‌هاي ولا باز است كه كافر بشود ولي و مسلم بشود مولي عليه، نه راه‌هاي احتجاج براي كافر باز است كه به چهره مسلم بسته باشد [و] كافر در مناظرات علمي بر مسلم پيروز بشود، اين‌چنين نيست اين سه مرحله كاملاً قابل درك است.

مطلب اول در آسان نبودن درک عدم اضلال مسلمين به نحو سالبه کليه

از اين سه مرحله بگذريم بياييم به اينجا كه اينها نمي‌توانند هيچ كس را گمراه كنند به عنوان سالبهٔ كليه، اين دركش آسان نيست ممكن است كه عده‌اي را با اغوا با تهديد با تطميع بالأخره گمراه بكنند، چه اينكه در گوشه و كنارهاي دنيا گاهي مسئله ارتداد مطرح است اين جوانهاي اسلامي كه قبل از پيروزي انقلاب مي‌رفتند با سجاده و قرآن و نهج‌البلاغه مي‌رفتند و طولي نمي‌كشيد كه ماركسيست مي‌شدند، بعضيها اين چنين بود ديگر. اگر بخواهيم بگوييم كه اصلاً به نحو سالبه كليه هرگز آنها قدرت ندارند هيچ مسلماني را منحرف كنند، اين دركش آسان نيست ﴿وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ﴾.

پس اين سلب، كه احدي را نمي‌توانند گمراه بكنند اين‌چنين نيست، اين سلطه ماركسيستي بود كه در كشورهاي سوسياليستي خيلي از مسلمانها را منحرف كرد، جوانهايي كه بهرهٔ صحيح از مزاياي اسلامي نداشتند دچار تبليغ سوء بيگانه‌ها شدند و [به] ارتداد مبتلا شدند. قبل از انقلاب براساس همان بحثهاي فرهنگي بود، بعد از انقلاب بار سياسي هم روي آن اضافه شد عده‌اي از دست رفتند. پس اگر كسي بخواهد بگويد به نحو سالبهٔ كليه هرگز دشمن دين قدرت ندارد مسلماني را گمراه بكند، اين اثباتش آسان نيست، اين بماند يعني اين هنوز حل نشده بماند تا برسيم به امر دوم.

پرسش: ...

پاسخ: چون اهل كتاب در بحث ديروز ملاحظه فرموديد سه گروه‌اند كه عليه اسلام و مسلمين صف بستند، آنچه در اين آيهٔ محل بحث است اهل كتاب است، درباره مشركين هم داشتيم درباره منافقين هم داشتيم، اين سه طايفه‌اي كه ديروز بحث شد شامل اين سه گروه شد. پس امر اول هنوز حل نشده باشد تا به سراغ امر دوم برويم ببينيم كه در جمع چه بايد گفت.

مطلب دوم در برگشت کار خير و شرّ به خود انسان

امر دوم آن قضيه موجبه است كه اينها فقط خودشان را گمراه مي‌كنند، اين حصر را كه ما برداريم چون اين كلمه فقط، آن سلب قبلي را هم به همراه دارد، اگر اين فقط را برداريم معنايش اين است كه اينها خودشان را گمراه مي‌كنند، البته اين درست است چون هر كسي كار خيري انجام مي‌دهد براي خودش انجام مي‌دهد و هر كسي كار بد انجام مي‌دهد بر عليه خودش انجام مي‌دهد، آثار ضعيف كار خير او يا كار شر او به ديگري مي‌رسد؛ هيچ ممكن نيست كسي كار خير انجام بدهد بالاصالة و بالاستقلال براي ديگري يا هيچ ممكن نيست كسي كار بد انجام بدهد بالاصالة و بالاستقلال براي ديگري، اين ممكن نيست. هر كاري كه انسان انجام مي‌دهد اگر خير است يا شر بالاصالة براي خودش است، اگر شر است بالاصاله عليه خودش است، اگر خير است بالاصالة به له خودش است، آن‌گاه آثار و تبعات ضعيف اين خير و شر به ديگري مي‌رسد، مثل كسي كه در درون منزل خودش بوستاني احداث كند كه كل اين گلها و رياحين و اين سبز و چمن همه و همه براي اوست او بهره مي‌برد، گاهي هم كه نسيمي بوزد بويش به شامه عابرين هم مي‌رسد يا اگر كسي در درون منزلش يك كنيف بدبويي احداث كند در تمام مدت شبانه‌روز خودش در زحمت است، گاهي هم ممكن است به وسيله بو، عابري را متأذّي كند. هر كسي كار خير انجام مي‌دهد يا در درون خودش «روضة من رياض الجنة» احداث مي‌كند كه دايماً در راحت است يا كنيفي از كنيفهاي بدبو را احداث كرد كه دايماً در عذاب است، گاهي اثر اين كار خير يا شر به ديگري مي‌رسد. لذا در سورهٴٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[4] اصلاً ممكن نيست كسي بتواند نسبت به ديگري بد كند، مگر اينكه نود و نه درصدش براي خودش است، عليه خودش است [و] آن يك درصدش به ديگري حتي في‌القتل، اگر كسي ديگري را كشت حيات ظاهري او را از او گرفت؛ اما آنچه خود مي‌چشد ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا﴾[5] آن سوخت و سوز ابد، دامنگير همين مي‌شود؛ هيچ ممكن نيست عقلاً و نقلاً كسي بتواند نسبت به ديگري بد كند اين نود و نه درصدش عليه خودش اقدام مي‌كند، يك درصدش عليه ديگري، آن يك درصد هم به نحو تبع است يعني اين‌چنين نيست كه يك صدم اين كار خير به ديگري برسد، صد صدم دامنگير اين مي‌شود تبعاتي هم دارد كه به غير مي‌رسد و هكذا في الخير، لذا فرمود:‌﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ كه اين لام، لام اختصاص است نه لام انتفاع تا از باب مشاكله باشد، هر كسي هر كاري انجام مي‌دهد براي خودش است عمل ممكن نيست عامل را رها بكند براي ديگري اثر داشته باشد. اگر كسي به فكر هدايت ديگري افتاد اين آنچه كه از زير دست آفتاب مي‌گذرد بهتر از او نصيبش خواهد شد كه «خيرٌ لك مما طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولاؤه يا علي» كه در آن حديث، حضرت در هنگام اعزام به يمن فرمود كه «لأن يهدي الله علي يديک رجلا» اين پاداش را داريد[6] و اگر كسي قصد اضلال ديگري كرد همين كه تصور كرد، همين كه همّت گماشت، همين كه تصميم گرفت، همين كه نقشه كشيد همه اينها مار و عقربي است به جان خود او، چون خودش را دارد گمراه مي‌كند. اين يك اصل قرآني است چه در باب اضلال چه درباره مكر چه درباره خدعه و مانند آن، در همه موارد قرآن كريم مي‌فرمايد يك انسان مكار يا انسان خداع يا انسان مضل، اين فقط عليه خود تلاش مي‌كند و نمي‌فهمد دارد چه مي‌كند. اگر در سورهٴٴ مباركهٴ «بقره» فرمود ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ﴾[7] ناظر به همين است تعبيرات مكر هم از همين قبيل است كه فرمود:‌﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾ در سورهٴٴ مباركهٴ «فاطر» آيهٔ 43 اين است كه ﴿اسْتِكْبارًا فِي اْلأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّي وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾ حالا اگر كسي نقشه كشيد و با دسيسه خود ديگري را از پا درآورد، گرچه او از پا درآمد؛ اما تمام خطر اين نقشه، عليه خود اين نقّاش است «لا يَحيقُ» يعني «لا يحيط»، «حاق به» يعني «احاطه» ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِه﴾ كه فقط خود آن مكّار، آسيب مي‌بيند اين هم حصر است. مكر در آيات ديگر هم هست كه ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾[8] و مانند آن.

درست بودن ﴿وَ ما يَشْعُرُونَ﴾ نسبت به مطلب دوم

بنابراين تبيين مطلب دوم درست است يعني اگر كسي قصد اضلال ديگري داشت، دارد خودش را گمراه مي‌كند اين برابر آن اصل كلي درست است اين خيانت است اين معصيت است هر تصور و تصديق و تصميم و عزم و جزمي كه دارد گناه است ﴿إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾[9] است همه‌اش دارد در گناه غوطه ور مي‌شود اين معناي دوم درست است. به سراغ مطلب سوم مي‌رويم مي‌بينيم كه آن هم درست است ﴿وَ ما يَشْعُرُونَ﴾ اينها آگاه نيستند كه عليه خود دارند قيام مي‌كنند، اين ﴿وَ ما يَشْعُرُونَ﴾ نسبت به مطلب دوم درست است يعني اينها نمي‌دانند كه دارند عليه خود قيام مي‌كنند، خيال مي‌كنند دارند عليه ديگري تلاش مي‌كنند، آگاه نيستند چون اگر آگاه باشند هيچ عاقل، عليه خود اقدام نمي‌كند اين هم درست است. پس مطلب دوم قابل توجيه است، مطلب سوم هم آن بخشي كه به مطلب دوم برمي‌گردد قابل توجيه.

تبيين مطلب اول

حالا برويم سراغ مطلب اول، مطلب اول اين بود كه اينها هرگز نمي‌توانند كسي را گمراه كنند. قرآن كريم فرمود خيليها، خيليها را گمراه كردند كه بعضي از آيات ديروز خوانده شد، فرمود خيليها خيلي را گمراه كردند در سورهٴ «طه» جريان اضلال سامري را ذكر فرمود، آيهٔ 85 سورهٴ «طه» اين است كه خدا به موساي كليم مي‌فرمايد:‌﴿قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾؛ سامري اينها را گمراه كرد يا در بخشهاي ديگر كه عده‌اي در قيامت مي‌گويند ﴿رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾[10] يا اينكه نوح عرض كرد خدايا! اگر به اينها مهلت بدهي، اينها بندگان تو را گمراه مي‌كنند [و] اينها عباد تو را گمراه مي‌كنند[11] يا خدا فرمود هوست را پيروي نكن، براي اينكه هوس تو، تو را گمراه مي‌كند[12] . البته اينكه هوس تو، تو را گمراه مي‌كند شاهد نيست كه كار انسان در ديگري اثر مي‌گذارد ولي اينكه فرمود كار شما و هوسراني شما مايه ضلالت و گمراهي ديگران است، نظير ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾[13] اين نشان مي‌دهد كه نقشه يك عده، مايه گمراهي يك عده ديگر است يعني مستضعفين و مستكبرين كه در قيامت در جهنم احتجاج مي‌كنند، مستضعفين زير ستم و ستم‌پذير به خدا عرض مي‌كنند كه ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾[14] ؛ اين مستكبرين را دو برابر عذاب بكن، براي اينكه اينها هم خودشان بيراهه رفتند هم ما را به بيراهه كشاندند. مستكبرين به مستضعفين مي‌گويند نه تقصير ما نبود مي‌خواستيد به همراه ما نياييد، اينها مي‌گويند ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ آن نقشه‌هاي شبانه‌روزي شما باعث شد که ما گمراه شديم و به اين دام افتاديم اينها يك احتجاج دروني است؛ اما خداوند به مستضعفين سلطه‌پذير مي‌فرمايد عذاب شما هم دو برابر است[15] ، مثل عذاب مستكبر. عذاب مستكبرين دو برابر است، چون بيراهه رفتند و شما را هم به بيراهه كشاندند، مستضعف هم دو تا عذاب دارد براي اينكه هم بيراهه رفت و هم مستكبر را به عنوان رهبر پذيرفت، مي‌خواستيد اين ائمه كفر را قبول نكنيد ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[16] . خب، گرچه ﴿مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ كه مستكبر داشت مايه ضلالت مستضعف است، چه اينكه سامري عده‌اي را گمراه كرد، چه اينكه قوم نوح ديگران را گمراه مي‌كردند كه نوح عرض كرد كه اينها جز كافر نمي‌زايند و اينها بندگان تو را گمراه مي‌كنند[17] ؛ اما آيا اضلال را مانند هدايت مي‌شود به غير خدا اسناد داد، آيا كسي در جهان بر اساس توحيد افعالي غير از خدا هادي و مضل هست نه، چون غير از خدا احدي هادي نيست ﴿وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[18] و غير از خدا هم احدي مضل نيست، هم مضل مخصوص خداست هم هادي.

انواع هدايت و ضلالت نسبت به خداوند

منتها در همان اوايل سورهٴٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث مبسوط گذشت كه خداوند دو هدايت دارد و يك اضلال، يك هدايت ابتدايي و عمومي دارد كه ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[19] كتاب آسماني را فرستاده براي هدايت مردم، انبيا را فرستاده براي هدايت مردم.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اگر اضلال، مثل هدايت دو تا باشد بله جبر است، اما هدايت دو تاست و اضلال يكي. بيان ذلك اين است كه هدايت خداي سبحان دو قسم است: يك هدايت ابتدايي با عقل درون و با وحي بيرون هر كسي را به صراط مستقيم هدايت كرده است ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[20] ، ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[21] ، ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ و مانند آن، همه را با هدايتهاي ابتدايي هدايت كرد هم از درون با عقل كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[22] هم از بيرون با وحي، در مقابل اين هدايت ابتدايي، اضلال اصلاً نيست و خداي سبحان مضل در مقابل هادي بالهداية‌الابتدائيه نيست، اين مضلّ از اوصاف سلبيه حق است كه خدا، اصلاً مضل نيست در اين مرحله فقط هادي است؛ هرگز خدا كسي را ابتدائاً گمراه نمي‌كند و اين نقص است و از صفات سلبيه حق است در آن مرحله كه خداوند بشر را با عقل درون و با وحي بيرون هدايت مي‌كند راهنمايي مي‌كند، هيچ‌گونه اضلالي نيست. اين هدايت، هدايت تامه است و مقابل ندارد.

هدايت پاداشي و کيفيت آن

قسم دوم هدايت پاداشي است در قبال هدايت پاداشي، اضلال كيفري هم هست. هدايت پاداشي گاهي به صورت توفيق است گاهي به صورت ايصال به مطلوب است، گاهي ايجاد گرايش هست گاهي فراهم كردن علل و وسايل و وسايط است و مانند آن، آن هدايت پاداشي اين است كه اگر كسي برابر هدايت ابتدايي با هوس و هواي خود مبارزه كرد و راه الهي را طي كرد و پيمود، خداوند پاداشي كه در بين راه به او مي‌دهد اين است كه از آن به بعد راه را براي او آسان‌تر مي‌كند؛ او را مشتاق‌تر مي‌كند [و] وسايل را براي او بهتر فراهم مي‌كند، موانع را بيشتر از سر راهش برمي‌دارد به اين شرط كه مقدار قابل توجهي اين راه را با زحمت رفته باشد. اين است كه فرمود اگر كسي ايمان آورد ما او را هدايت مي‌كنيم ﴿وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[23] يا در سورهٴٴ «نور» فرمود:‌﴿وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[24] اينها هدايتهاي پاداشي است. اگر كسي رنج تحصيل علم را اوايل تحمل كرد، مقداري مشكلات را قبول كرد و هدفش هم اين بود كه عالم رباني بشود چند تا كلمه خودش بفهمد و عمل كند و دين را زنده كند و احكام را منتشر كند لله، خب اين خستگي و رنج دارد اگر اين راه را با خستگي يك مقدار تحمل كرد، مصايب را با جان خريد در بين راه لطف خدا شاملش مي‌شود، آن‌گاه وسايل خيري برايش فراهم مي‌كند توفيق به او مي‌دهد علاقه به او مي‌دهد استاد خوب برايش فراهم مي‌كند شاگرد خوب به سراغش مي‌آيد هم بحث خوب به سراغش مي‌آيد موانع را از سر راهش برمي‌دارد آن روح نشاط را در او بيشتر احيا مي‌كند و مانند آن و صدها لطف ديگر از اين قبيل. اين همان است كه فرمود اگر كسي مقداري از راه را رفت بقيه را ما جبران مي‌كنيم ﴿وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اين مي‌شود هدايت پاداشي.

اضلال کيفري و کيفيت آن

در قبال هدايت پاداشي خدا يك اضلال كيفري دارد، اضلال ابتدايي ندارد هرگز؛ اما اضلال كيفري دارد اضلال كيفري اين است كه اگر كسي با داشتن عقل از درون و وحي از بيرون با همه امكانات طي طريق مستقيم به سوء اختيار خود راه باطل را طي كرد و همه علل و وسايل راه خير در اختيار بود عمداً «نبذه وراء ظهره» و چندين بار بيراهه رفت و خدا مهلت داد بلكه برگردد، خدا به عنوان اينكه راه توبه را باز كرد او را فرا خواند، او باز بي اعتنايي كرد تمام راه‌هاي توبه و انابه را براي او باز گذاشت او بي‌اعتنايي كرد و همچنان «في سكرته يعمه»[25] بود از آن به بعد خدا او را مي‌گيرد، اضلال كيفري دارد يعني از آن به بعد ديگر توفيق به او نمي‌دهد، آن هم اضلال دارد نه يعني او را گمراه مي‌كند او را به حال خودش رها مي‌كند، انساني كه نيازمند باشد و كل جهان در اختيار ذات حق، اگر انسان به حال خود رها شد خب سقوط مي‌كند. اين است كه در سورهٴٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾[26] يعني اين اضلال، اضلال كيفري است نه اضلال ابتدايي، آنها كه فاسق و منحرف‌اند اگر اين وصف براي آنها ملكه شد نه در حد اسم فاعل، نه فسق كننده بلكه فاسق كه صفت مشبهه است نه اسم فاعل، آن كه اين صفت براي او ملكه شد و حاضر نشد توبه كند و برگردد از آن به بعد خدا اين را مي‌گيرد. پس اين اضلال مي‌شود كيفري، در مقابل آن هدايت پاداشي كه اضلال ابتدايي نيست اضلال ثانوي است آن هم اضلال نه يعني او را گمراه مي‌كند، چون اضلال در حقيقت يك امر عدمي است، نظير هدايت نيست كه امر وجودي باشد يعني فيض را به او نمي‌رساند فيض زايد را، او را به حال خود رها مي‌كند انسان اگر به حال خود رها شد اوست و مظاهر طبيعت و قهراً به بيراهه جذب مي‌شود.

حصر اضلال و هدايت براي خداوند متعال

پرسش: ...

پاسخ: اين اضلال، فقط و فقط كار خدا است اگر خدا بخواهد كسي را كه با داشتن همه علل و عوامل هدايت بيراهه رفت اگر خدا خواست او را بگيرد از اين به بعد شيطان را بر او مسلّط مي‌كند، دشمنان را بر او مسلّط مي‌كند. فرمود ماييم كه شيطان را سرپرست يك عده قرار داديم: ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ [27] كه اين ﴿لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ به نحو ملكه است كه اين فعل مضارع منفي نشانه ملكه بودن كفر آنهاست، كسي كه ديگر حاضر نيست ايمان بياورد تاكنون ايمان نياورد بعد هم حاضر نيست ايمان بياورد ما شيطان را بر او مسلّط مي‌كنيم يا ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[28] شيطان در نظام الهي براساس جهان بيني توحيدي، رسالت خدا را دارد، مثل كلب معلم اين‌طور كه مجاز باشد هر كسي را بگيرد و بگزد كه نسبت به تودهٔ مردم پارس مي‌كند و پارس او هم بركت است، چون هر كسي به هر جايي رسيد در اثر نبرد با اين پارس شيطان است يعني اگر وسويه‌اي نباشد جهاد دروني نيست، آن وقت رسيدن به كمال نيست. اگر وسوسه نبود خب، هيچ كس به كمال نمي‌رسيد، شيطان هم در حد وسوسه پارس مي‌كند بيش از اين كاري ندارد. عقل از درون دعوت مي‌كند وحي از بيرون هدايت مي‌كند اين دو نورافكن قوي راه نشان مي‌دهند، شيطان هم از گوشه دارد پارس مي‌كند. هر چه را كه شيطان مي‌خواهد و مي‌خواند راه حلالش هست. در نهج‌البلاغه ملاحظه فرموديد در اين بيان نوراني حضرت دارد كه عده‌اي در حضور حضرت نشسته بودند نامحرمي عبور كرد بعضي از افراد كه نشسته بودند «رمئت اعينهم اليها» حضرت فرمود مبادا نگاه بكنيد خودتان را به زحمت بيندازيد، آن محرمي هم كه در خانه داريد از همين است، زايد بر اين براي شما لازم نيست و خودتان را در آتش نسوزانيد. هر چه را كه شيطان مي‌گويد حلالش هست، بيش از آن مقدار را اصلاً فطرت نمي‌طلبد ما بايد بر اين فطرت بيچاره تحميل بكنيم، پس شيطان فقط وسوسه مي‌كند اين وسوسه هم يك چيز خوبي است در كل نظام هستي، چون هر كس به هر مقامي رسيد در جهاد با اين وسوسه است بيش از اين هم كاري ندارد، هرچه انسان جلوتر مي‌رود اين وسوسه ضعيف‌تر مي‌شود تا به جايي مي‌رسد كه اصلاً صداي پارس را نمي‌شنود. حالا اگر كسي با داشتن همه اين راه‌هاي خير فقط گوش‌ش بدهكار پارس اين كلب بود، ببيند اين چه مي‌گويد مکرر به سراغش رفت به طرفش رفت به طرفش رفت و خدا هم مهلت داد، گفت نرو ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلي عَذابِ السَّعيرِ﴾[29] مکرّر مهلت داد گفت نرو و نرو و نرو و نرو، اين بي‌اعتنايي كرد و رفت و رفت و رفت و رفت، از آن به بعد مي‌گويد در تحت سرپرستي اين شيطان باش به شيطان دستور مي‌دهد كه ديگر حالا پارس نكن بگير و بگز، اين است كه فرمود:‌﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[30] از آن مرحله به بعد اينها در تحت ولايت شيطان‌اند پس هيچ مضلّي در عالم نيست، مگر ذات اقدس الهي، چه اينكه هيچ هادي در جهان نيست مگر خدا، لكن هدايت دو قسم است: ابتدايي و پاداشي هر دو براي خداست و اضلال فقط يك قسم است آن هم كيفري نه ابتدايي، آن هم كيفري هم به نحو سلب توفيق است نه انداختن در ضلالت اين دو و آن هم به تثبيت شيطان و دشمن درون و بيرون است بر شخص سه.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[2] . سورهٴ توبه، آيهٴ 32.
[3] . سورهٴ نساء، آيهٴ 141.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[6] . الکافي، ج5، ص28.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 9.
[8] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 46.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[10] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 67.
[11] . سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[12] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[13] . سورهٴ سباء، آيهٴ 33.
[14] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 68.
[15] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[16] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[17] . سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[18] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[20] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[21] . سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[22] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[23] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[24] . سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[25] . ر.ک: سورهٴ حجر، آيهٴ 72.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[27] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
[28] . سورهٴ مريم، آيهٴ 83.
[29] . سورهٴ حج، آيهٴ 4.
[30] . سورهٴ مريم، آيهٴ 83.