درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 65 الی 69

 

﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾﴿65﴾﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾﴿66﴾﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾﴿67﴾﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿68﴾﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾﴿69﴾

 

خطوط کلي آيات

در اين بخش، قرآن كريم جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را مشخص مي‌كند كه ارتباطي با هيچ گروه يهوديت و مسيحيت ندارد اولاً، او را اصل قرار مي‌دهد نه فرع ثانياً و كساني كه به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) يا به ملت او وابسته‌اند آنها را هم معرفي مي‌كند ثالثاً و ريشهٴ دينيِ ابراهيم خليل را از گذشته و آينده بررسي مي‌كند رابعاً و استدلالي كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به اين آيه مباركهٴ دارد تقريباً بيانگر معناي اين آيه است خامساً و مطالبي ديگري هم كه باز در اين خلال مطرح است.

ختم شدن ولايت به الله

قرآن كريم بعد از اينكه جريان توحيد را از نوح(سلام الله عليه) شروع مي‌كند و تعبيري درباره نوح دارد كه درباره هيچ‌كس از انبيا ندارد، آن‌گاه مي‌فرمايد ابراهيم خليل از شيعيان نوح است يعني از پيروان نوح است. تعبيري كه در آيه 79 سورهٴ «صافات» درباره نوح است اين است ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ درباره انبياي ديگر به عنوان سلام ياد شده است ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[1] يا ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[2] و مانند آن، اين كلمه ﴿فِي الْعَالَمِينَ﴾ در قرآن مخصوص نوح(سلام الله عليه) است و درباره هيچ پيامبري به اين عظمت درود فرستاده نشده، سرّش اين است كه او شيخ‌الأنبياست و انبياي بعدي ادامه دهنده راه همان حضرت‌اند اول كسي كه كتاب آورد و شريعت آورد نوح(سلام الله عليه) است در بين بشرِ موجود، لذا فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ٭ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ٭ وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾[3] از كساني كه جزء شيعيان او و پيروان اويند ابراهيم خليل است و شيعه را هم كه شيعه گفتند براي اينكه در اثر پيروي يك گروه از صاحب مكتب، عصارهٴ مكتب آن صاحب مكتب شيوع پيدا مي‌كند، از اين جهت اينها مي‌شوند شيعه، پس ريشه دين ابراهيم خليل(سلام الله عليه) همان توحيدي است كه نوح(سلام الله عليه) آورد، لذا فرمود: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾.

اما اين‌چنين نيست كه كار به الله ختم نشود، در همين آيه محلّ بحث كه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ در ذيلش دارد كه ﴿وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني اگر ابراهيم(سلام الله عليه) محور ولايت قرار گرفت، سرّش آن است كه خدا وليّ مؤمنين است و او جزء برجسته‌ترين مردان باايمان است و پيروان او و همچنين پيامبر و مؤمنين به پيامبر، از مصاديق بارز مؤمنين‌اند و خدا وليّ مؤمنين است و اگر گفته شد ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ در حقيقت اُولاي به ابراهيم، صاحبان وِلاي به ابراهيم، پيوستگان مقام وِلايي ابراهيم به ولايةالله برمي‌گردند، چون او اين دين را به ابراهيم خليل داده است، پس گرچه ريشهٴ تاريخي‌اش به نوح مي‌رسد؛ اما ريشهٴ عقلي‌اش به ولايةالله ختم مي‌شود، از ذات اقدس الهي شروع شد، به وسيله نوح و انبياي ابراهيمي همچنان «الي يوم القيامه» ادامه دارد، اين يك مطلب كه به كسي از بشر ختم نمي‌شود، بلكه به الله ختم مي‌شود.

ادّعاهاي اهل کتاب

مطلب ديگر آن است كه يهوديها هم از نظر حق و باطل بودن دين، حق را منحصر در خود مي‌دانستند و همچنين مسيحيها و هم از نظر نتيجه حق و باطل، بهشت و جهنم را هم در سايهٴ پيروي از يهوديت يا تمرّد از يهوديت مي‌دانستند. هم در دنيا درباره مسائل حق و باطل مي‌گفتند كه ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ چه اينكه در آيه 135 سورهٴ «بقره» گذشت ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ يعني يهوديها گفتند اگر خواستيد هدايت بشويد فقط يهوديت، مسيحيها مي‌گفتند اگر بخواهيد مُهتدي بشويد فقط مسيحيت، آنجا قرآن نقل كرد كه ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ و هم درباره نتيجه اين دين مي‌گفتند كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾[4] يعني «قالت اليهود إلا من كان هودا و قالت النصاريٰ لن يدخل الجنة إلا من كان نصاريٰ»، اينكه فرمود در آن آيه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾ نه اينكه اين دو گروه هر دو يكديگر را حق بدانند و بگويند نجات، براي اين دو گروه است و لا غير، بلكه هر كدام از اين دو گروه با بيان حصر مي‌گفتند كه بهشت فقط براي گروه ماست ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً﴾ اين حرف يهوديها ﴿أَوْ نَصَارَي﴾ اين حرف نصارا، پس در دنيا مي‌گفتند: ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ اين آيه 135 سورهٴ «بقره»، درباره آخرت هم گفتند: ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾ و چون ابراهيم(سلام الله عليه) بر حق است و در صُحف ابراهيمي از آن حضرت به عظمت ياد شده است و قرآن از او به عظمت ياد كرد، لذا يهوديها مي‌گفتند چون ابراهيم بر حق است و حق هم جز يهوديت، چيز ديگر نيست پس ابراهيم يهودي بود، همين پندار باطل را مسيحيها داشتند، مي‌گفتند چون ابراهيم بر حق است و حق هم جز مسيحيت چيز ديگر نيست پس ابراهيم مسيحي بود.

عدم ارتباط حضرت ابراهيم (عليه السلام) با اهل کتاب

قرآن كريم آمد هم درباره آن حصر اوّلشان اظهار نظر كرد و ابطال كرد كه گفتند: ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾[5] هم درباره آن حصر دومشان اظهار نظر كرده ابطال كرد كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾[6] درباره آن حصر مربوط به قيامت اظهار نظر كرد و ابطال كرد و هم در ارتباط ابراهيم خليل نسبت به يهوديت يا مسيحيت اظهار نظر كرد و ابطال كرد، فرمود در اينكه ابراهيم بر حق است حرفي نيست؛ اما تورات و انجيل بعد نازل شده نه قبل، ديگر معقول نيست كه ابراهيم پيرو تورات يا انجيل باشد، قهراً دين او دين يهوديت يا مسيحيت نيست دين او حق است و اسلام است، اسلام به اصطلاح قرآن نه اسلام به اصطلاح عُرف آ‌ن اسلامي كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[7] كه منزّه از هر شرك و مبرّاي از هر تثليث و تثنيه و امثال ذلك است، پس ابراهيم(سلام الله عليه) آن دين حق را داشت و او مؤسس دين حق بود و آن دين حق، در اثر مرور زمان گاهي به صورت تورات اصيل ظهور مي‌كند، گاهي به صورت انجيل غير محرّف ظهور مي‌كند و مانند آن، پس او را شما به تورات و انجيل يا يهوديت و مسيحيت اسناد ندهيد، بلكه تورات و انجيل يا يهوديت و مسيحيت را به او وابسته بدانيد، اين هم يك مطلب.

عدم پيروي اهل کتاب از حضرت ابراهيم(عليه السلام)

مطلب ديگر آن است كه اين ارتباط به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از يهوديها و مسيحيها سلب مي‌شود. تاكنون آنها ادعا مي‌كردند كه ابراهيم يهودي يا مسيحي بود يا اهل تورات يا اهل انجيل بود اين نفي شد، نوبت به مطلب بعد مي‌رسد كه حالا او وابسته به شما نبود؛ اما شما وابسته به او هستيد يا نه اين را هم نفي مي‌كند. او تابع توارت و انجيل شما نبود، او يهودي يا مسيحي نبود؛ اما حالا شما به او ارتباط داريد يا نه اين را هم مي‌خواهد نفي بكند، لذا مي‌فرمايد نه تنها ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ بلكه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ پس ارتباط از دو طرف قطع شده است نه او به شما مرتبط است، نه شما به او؛ اما او به شما مرتبط نبود چون او سابق است، شما به او مرتبط نبوديد، براي اينكه گرچه شما زماناً لاحقيد، ولي پيروي نكرديد.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ ﴿لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ چون تبعيّت نكردند از او نيستند ديگر، به شهادت تثليث و تثنيه چون ابراهيم مسلم بود ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اين كسي كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[8] يا ﴿قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[9] شده مشرك، چون مشرك بودند ديگر ﴿مَنِ اتَّبَعَنِي﴾[10] نيست، چون ﴿مَنِ اتَّبَعَنِي﴾ نيست وِلايي با ابراهيم ندارد، پس نه تنها ابراهيم از اينها نيست، اينها هم از ابراهيم نيستند.

پرسش:...

پاسخ: شما از آن جهت كه مبتلا به تثليث و تثنيه شديد پيروان قبلي او كه نبوديد، قبل از نبيّ اكرم كه پيروي نكرديد با آمدن نبيّ اكرم محور پيروي، پيغمبر ماست، ديگر دوتا راه كه نيست شما كه اين را نپذيرفتيد، قبل از او راه باز بود، بعد از آمدن قرآن تنها حلقه ارتباط بين گذشته و حال قرآن است اين را هم كه قبول نداريد قبلاً هم كه پيروي نكرديد، بنابراين شما منقطع‌الارتباطيد از دو طرف.

پيروي مسلمين از حضرت ابراهيم (عليه السلام)

درباره مسلمين مي‌فرمايد شما از آن جهت كه اُوليٰ به ابراهيم خليليد بايد آن حضرت را اُسوه قرار بدهيد و همچنين مؤمنان به ابراهيم خليل، اسوه شما هستند. آيه چهار سورهٴ «ممتحنه» اين است كه ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ تأسّي خوبي كنيد ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾؛ شما ننگريد كه در حال ضعف اسلام، آيه آمده ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[11] بنگريد در زمان قدرت اسلام وظيفه چيست، وظيفه پيروي كردن روش ابراهيم خليل است كه صريحاً موضع‌گيري كرد و گفت من و مؤمنان به من از شما و وثنيتِ شما بريء هستيم. شما الآن بايد تأسّي حَسن به ابراهيم و مؤمنان به ابراهيم(عليه السلام) داشته باشيد كه آنها به قومشان كه بت‌پرست بودند گفتند: ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ را كه ابراهيم اوّل نگفت، [بلکه] اوّل گفت: ﴿إِنَّي بَرِي‌ءٌ﴾[12] بعد عده‌اي كه به دنبال او حركت كردند و به او ايمان آوردند همفكران فراواني پيدا كرد، بعد گفتند: ﴿إِنَّا﴾ ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾؛ تا مشركيد ما با شما بغضاي قطعي داريم، شما هم در تبرّي تابع ابراهيم خليل باشيد، همانطوري كه در تولّي تابع ابراهيم خليل‌يد. در تولّي تابع ابراهيم خليل‌يد، براي اينكه در همان آيه محلّ بحث در ذيلش آمده است ﴿وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ در تبرّي هم تابع او بايد باشيد كه او گفت: ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾.

پرسش:...

پاسخ: يعني ابراهيم(سلام الله عليه) چون مجلاي تامّ اين تبرّي بود تا به جايي كه بالأخره ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[13] درباره‌اش گفته شد. شما مي‌فرماييد همانطوري كه در مسئله تولّي به ابراهيم اُوليٰ هستيد ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ در بخش تبرّي هم بايد به او اُوليٰ باشيد، وقتي به او تأسّي كرديد اُوليٰ به او هستيد در مسئله تبرّي از مشركين؛ ديگر در يك جناح به او اُوليٰ نخواهيد بوديد يعني اگر كسي در بخش مثبت، پيرو حضرت ابراهيم بود در مناسك و در حج و در زيارت پيرو حضرت ابراهيم بود در تولّي و اما در تبرّي به حضرت خليل ائتسا و اقتدا نكرد ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ نيست، چون لسان ابراهيم خليل هم در تولّي مشخص است هم در تبرّي.

بيان نکته‌اي در﴿حَنِيفاً مُسْلِماً﴾

مطلب ديگر آن است كه اين كلمهٴ ﴿كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اگر كلمه مسلم هم نبود مطلب روشن مي‌شد، چه اينكه هم در سوره‌هاي مكّي، هم در سوره‌هاي مدني اين كلمه مُسلم نيامده. در سورهٴ «مكّي» كه قبل از «آل‌عمران» نازل شده است نظير «انعام» آيه 161 اين است ﴿قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ كه آنجا سخن از ﴿حَنِيفاً مُسْلِماً﴾ نيست، سخن از ﴿حَنِيفاً﴾ است، چون حنيف يعني مايل الي الحق، لذا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من بر حنيفيت سَمحه سهله مبعوث شدم[14] ، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه در مدينه نازل شد آيه 135 آ‌نجا هم اين‌چنين است ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ كه كلمه ﴿مُسْلِماً﴾ نيامده [و] نيازي هم نيست، اگر بيايد به عنوان تأييد و تبيين و توضيح نقش دارد و اگر هم كلمه ﴿مُسْلِماً﴾ هم آمده، چه اينكه در آيه محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» آمده، ناظر به اصطلاح قرآني است البته كه ملاحظه فرموديد.

محوريت آيهٴ شريفه در بيانات رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)و اميرالمؤمنين(عليه السلام)

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ در نامه‌هاي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در كلمات حضرت به عنوان محور استدلال قرار گرفت[15] ، چه اينكه ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾[16] محور بسياري از نامه‌هاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت[17] . شما در بحثهاي روايي يك مقدار اشاره شده و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) خيلي از اين بحثهاي روايي مربوط به نامه‌هاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ذيل همين آيه ﴿تَعَالَوْا﴾ مرقوم فرمودند[18] آنجا يعني چند نامه از نامه‌هاي آن حضرت كه براي زمامداران عصر خودش مي‌نوشت، نوعِ آن نامه‌هاي مذيّل به اين آيه است كه ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ كه اين تقريباً ترجيع‌بند نامه‌هاي حضرت است كه براي زعماي عصر خودش نوشت.

مشابه آن اين ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ هم محور استدلال حضرت امير(سلام الله عليه) است، گاهي در سخنرانيها و گاهي در نامه‌نگاريها، چه اينكه در نهج‌البلاغه بخشي از اين مربوط به كلمات قصار آن حضرت است، بخشي هم مربوط به نامه‌هاي آن حضرت[19] . در قسمت كلمات قصار كلمه 96 اين است كه «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِالْأَنْبِيَّاءِ أَعْلَمَهُمْ بِمَا جَاؤُا بِهِ» در بعضي از اين كتابهاي تفسيري به عنوان «أعملهم بما جاؤوا به» آمده است كه ظاهراً «أعلم» درس است ولي تطبيق اين آيه نشان مي‌دهد كه منظور از اين «أعلم» فقط مسئله علمي نيست، اينكه در بعضي از تفاسير كلمه «أعمل» نوشته شده شايد خود اين آيه را نگاه كردند ديدند كه تبعيّت عملي محور قرار گرفت ولي اگر منظور از اين «أعلم» خصوص علم نظري باشد استدلال به آيه تام نيست و عالم، اصولاً در اصطلاح به كسي مي‌گويند كه فعل او، قول او را تصديق بكند «من صدّق فعله قوله»[20] كه در روايت عالم به اين معنا تطبيق شده است، لذا در ذيل ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[21] اين روايت آمده كه از آيه مدد گرفتند كه علم را با عمل آميخت، فرمود فقط علما هستند كه از خدا مي‌ترسند. خب، ترس مرحله عملي است مربوط به عقل عملي است كاري به نظر ندارد.

«إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِالْأَنْبِيَّاءِ أَعْلَمَهُمْ بِمَا جَاؤُوا بِهِ» استدلال حضرت اين است كه «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِالْأَنْبِيَّاءِ» بعد به اين آيه استدلال مي‌كند، مي‌فرمايد كه بعد آيه را تلاوت مي‌كند « ثُمَّ تَلاٰ: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنوُا﴾» يعني اُولاي مردم، نزديك‌ترين افراد، «وَلْي» همان قُرب است «اُوليٰ» يعني أقرب، «أقرب الناس إلي ابراهيم» يا نزديك‌ترين مردم به ابراهيم(سلام الله عليه) كساني‌اند كه تابع او بودند در عصر او و قبل از نزول حجت بعدي و اين پيامبر و مؤمنين به اين پيامبر، بعد براي اينكه روشن بشود اين آيه اختصاصي به حضرت ابراهيم ندارد به عنوان مثال ذكر شد نه حصر، مطلب ديگر را حضرت فرمود: «ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مَنْ عَصَي اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ»[22] يعني اين اختصاصي به حضرت ابراهيم ندارد، نزديك و دور پيغمبر آن مطيع و عاصي اويند؛ هر كس مطيع پيامبر بود از بستگان اوست و به او نزديك است از اقرباي او به شمار مي‌آيد ولو از نظر نژاد، فاصله داشته باشد و دشمن پيامبر، كسي است كه او را معصيت كرده باشد، گرچه از نزديكان او باشد.

تبيين آيهٴ شريفه به عنوان يک اصل قرآني

خب، پس اين ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ يك اصل قرآني خواهد بود، گرچه شأن نزولش در حجاجي كه بين اهل كتاب و مسلمين رُخ داد واقع شده شأن نزولش آن است؛ اما اين يك اصل قرآني است. اما آنچه در نامهٴ حضرت امير آمده است آن است كه در نامهٴ 28 نهج‌البلاغه كه براي معاويه(عليه اللعنه) مي‌نويسند و در آن نامه بسياري از معالي امور و معارف اهل‌بيت را ذكر مي‌كند و تعبيري در آن نامه دارد كه مشابه آن تعبير در سخنان حضرت حجت(سلام الله عليه) هست [تعبير حضرت در اين نامه اين است] «فانّا صنائِعُ ربّنا و الناس بعدُ صنائِعُ لنا» آن‌گاه به اين جمله مي‌رسد، در آن نامه مرقوم فرمود خيليها كُشته مي‌دهند، ولي ما وقتي كُشته داديم مي‌شود سيّدالشهداء، خيليها مثلاً دستشان در جبهه‌ها جدا مي‌شود ولي ما اگر از اعضاي بدن ما مثلاً از خانواده ما كسي دستش جدا بشود «الطيّار في الجنة»[23] خواهد بود، اينها مفاخرش را ذكر مي‌كند. بعد فرمود اگر نبود نهيِ خدا كه كسي حق ندارد خودستايي كند فضايل فراواني را ما ذكر مي‌كرديم، براي اينكه «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» كه إبن‌ أبي‌الحديد اينجا يك تعبير تندي دارد كه «انهم عبيد الله والناس عبيدهم»[24] ولي مشابه اين بيان، در توقيعات مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) است كه، خلاصه ما در دستگاه پروردگار مصنوعيم آنجا تربيت شديم ما را آ‌نجا ساختند و همه مردم، نه شيعيان ما يا مسلمين يا موحّدين، بلكه مردم هر كه هر چه دارد از كارگاه ما به او نفعي رسيده است «وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» در ذيل همين آيه محل بحث كه ابراهيم يهودي نبود، مسيحي نبود، حنيفِ مسلم بود و مشرك نبود، باز آن نيشِ خاصّي كه براي وهابيت هست در اين تفسير المنار هم آمده كه ابراهيم اين حرفها واسطه‌گيري و شفاعت‌طلبي و اينها نداشت، غافل از اينكه واسطه‌گيري و شفاعت‌طلبي عين توحيد است، اگر خدا فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[25] يكي از بهترين وسايل نماز است، انسان به وسيله نماز مي‌خواهد برود بهشت نماز را دوست دارد به توسّل نماز بهشت مي‌رود. خب، بالاتر از نماز كه مودّت اهل‌بيت است كه ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[26] آن خب، وسيله بهتري است كه. آن طرز تفكّري كه او دارد بالأخره اينجا هم همان طرز تفكر را شاگردش بيان مي‌كند. وقتي حضرت امير مي‌فرمايد: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[27] يعني هر كس از هر راهي بخواهد فيضي بگيرد مجراي فيض ماييم، حتي دشمنان ما هم اگر يك مختصر كمالي به آنها مي‌رسد مجرايش ما هستيم. اين از توقيع مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) هم هست كه از حضرت سؤال مي‌كنند ما در غيبت شما را نمي‌بينيم چگونه از فيض شما استفاده كنيم، ظاهراً در اعيان‌الشيعه مرحوم آقا سيدمحسن در ذيل حالات حضرت حجت(سلام الله عليه) بايد آن توقيع نقل شده باشد.

بعد از اينكه اين بيانات را حضرت در نامه مرقوم مي‌فرمايند به اين جمله مي‌رسند «فَإِسْلاَمُنَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لاَ تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا»[28] ؛ فرمود سوابق ما روشن است، لواحق ما روشن است و آيات قرآني وضع پراكنده ما را جمع مي‌كند و آن اين است كه به دوتا آيه استدلال مي‌كند «وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي ﴿وَ أُولوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾[29] » اين يك آيه «وَ قَوْلُهُ تَعَالَي: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ﴾» اين دو آيه. فرمود اگر بر اساس مسئله قرابت باشد به ما مي‌رسد، اگر مسئله اطاعت باشد به ما مي‌رسد، ما از هر دو جهت به پيغمبر نزديكيم: «فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَي بِالْقَرَابَةِ»، چون ﴿أُولوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ اگر بر اساس قرابت باشد باز به ما مي‌رسد «فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَي بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَي بِالطَّاعَةِ» يعني برابر آيه سورهٴ «انفال» يعني ﴿وَ أُولوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾، به ما مي‌رسد، برابر آيه سورهٴ «آل‌عمران» يعني ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ﴾ به ما مي‌رسد، برابر اين آيه ما مطيعيم شما عاصي، برابر آن آيه ما قريبيم شما بعيد، پس به آيتين حق به ما مي‌رسد «فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَي بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَي بِالطَّاعَةِ»[30] .

آن‌گاه تتمّه بحث را حضرت در آن نامه مرقوم مي‌فرمايند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] سورهٴ صافات، آيهٴ 120. .1.
[2] سورهٴ صافات، آيهٴ 109. .2.
[3] سورهٴ صافات، آيات79 ـ 83. .3.
[4] سورهٴ بقره، آيهٴ 111. .1.
[5] سورهٴ بقره، آيهٴ 135. .1.
[6] سورهٴ بقره، آيهٴ 111. .2.
[7] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19. .1.
[8] سورهٴ توبه، آيهٴ 30. .1.
[9] سورهٴ توبه، آيهٴ 30. .2.
[10] سورهٴ يوسف، آيهٴ 108. .3.
[11] سورهٴ کافرون، آيهٴ 6. .1.
[12] سورهٴ انعام، آيهٴ 78. .2.
[13] سورهٴ انبياء، آيهٴ 68. .3.
[14] بحارالانوار، ج64، ص136؛ تذکرة الفقهاء، ج2، ص355. .1.
[15] نهج‌البلاغه، نامه28 و حکمت96. .1.
[16] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 64. .2.
[17] نهج‌البلاغه، ج20، ص386. .3.
[18] الميزان، ج3، ص266و267. .4.
[19] نهج‌البلاغه، نامه28. .5.
[20] الکافي، ج1، ص36. .1.
[21] سورهٴ فاطر، آيهٴ 28. .2.
[22] نهج‌البلاغه، حکمت96. .3.
[23] الکافي، ج8، ص50. .1.
[24] شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابي‌الحديد، ج15، ص194. .2.
[25] سورهٴ مائده، آيهٴ 35. .1.
[26] سورهٴ شوري، آيهٴ 23. .2.
[27] نهج‌البلاغه، نامه28. .3.
[28] نهج‌البلاغه، نامه28. .1.
[29] سورهٴ انفال، آيهٴ 75. .2.
[30] نهج‌البلاغه، نامه28. .3.