69/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 65 الی 68
﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾﴿65﴾﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾﴿66﴾﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾﴿67﴾﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿68﴾
ادّعاهاي اهل کتاب
آنچه از اهل كتاب نقل شد اين بود كه آنها دو ادّعا داشتند: يكي درباره خود ابراهيم(سلام الله عليه) كه دينش دينِ يهوديت يا مسيحيت بود؛ ادّعاي دوم حالا يا بالمطابقه يا بالالتزام بود كه خود را به آن حضرت نزديك ميدانستند و ميگفتند ما پيوسته و منتسب به آن حضرتيم، چون نام مبارك ابراهيم(عليه السلام) به عظمت در بين پيروان اديان الهي مطرح بود و در كتابهاي آسماني هم نام شريفش به عظمت ذكر ميشد و نقل هم شده است كه در محضر رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عدهاي از احبار و رُهبان اهل كتاب جمع شدند، مسيحيها گفتند كه ابراهيم مسيحي بود و يهوديها پنداشتند كه ابراهيم يهودي است[1] .
بيان طرق استدلال به اهل کتاب
قرآن كريم در اين زمينه درباره هر دو مطلب نظر دارد: يكي اينكه دينِ ابراهيم(سلام الله عليه) چه ديني بود؛ يكي اينكه چه گروهي به ابراهيم(عليه السلام) وابسته و نزديكاند. قبل از اينكه به اين دو مطلب بپردازد يعني آن دو ادّعايي كه اهل كتاب داشتند آنها را ابطال كند و دو مطلب را از نو تأسيس و اثبات كند راه حجاج و استدلال را هم ذكر ميكند. به اهل كتاب ميفرمايد شما درباره موسي، درباره عيسي و درباره رسول اكرم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) احتجاج كرديد و در كتابهاي آسماني شما از دين اين سه شخصيت، سخني به ميان آمد با اينكه در كتابهاي آسماني شما از دين اين سه شخصيت سخني به ميان آمده است نتوانستيد در حجاج و استدلال پيروز بشويد.
در كتابهاي آسماني شما از دين ابراهيم(سلام الله عليه) سخني به ميان نيامده، از عظمت و مجدش، از جهادش و نبوت و رسالتش سخن به ميان آمده؛ اما اينكه او چه ديني داشت در كتاب آسماني شما سخني به ميان نيامده و از اين جهت شما در اين مسئله اطلاعي نداريد، در آن مسائلي كه اطلاعي داشتيد پيروز نشديد، چگونه به خود اجازه ميدهيد در مسئلهاي كه اصلاً اطلاع نداريد استدلال كنيد؟ ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾.
شريعت حضرت ابراهيم(ع)محور احتجاج اهل کتاب
از اينكه ميفرمايد شما چرا درباره ابراهيم محاجّه ميكنيد، اين اجمال را با تفصيل بعدي شرح ميدهد. يك وقت است در اصل وجود ابراهيم، يك وقت در نبوت ابراهيم، يك وقت در مجاهدت ابراهيم(سلام الله عليه) بحث است، يك وقت در دين حضرت ابراهيم. بحثها درباره اصل وجودش يا رسالتش يا مجاهدتش نبود، به دليل اينكه ميفرمايد: ﴿وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ معلوم ميشود محور احتجاج آنها دين و شريعت خاصّه ابراهيم(عليه السلام) بود نه اصل نبوّتش يا اصل وجودش يا اصل مجاهدتش، اينكه فرمود: ﴿لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾ يعني «في شريعة ابراهيم» اينكه او چه ديني داشت نه در اصل وجودش يا رسالتش يا مجاهدتش، براي اينكه فرمود شما هيچ اطلاعي در اين زمينه نداريد و تورات و انجيل بعد نازل شده، چگونه شما ميتوانيد بگوييد دين ابراهيم دين تورات بود يا دين ابراهيم دين انجيل بود، از اينكه فرمود: ﴿وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ معلوم ميشود محور احتجاج آنها، شريعت ابراهيم(سلام الله عليهما) بود نه اصل وجودش يا رسالتش يا جهادش و مانند آن و اين هم كه آنها گفتند ابراهيم دين ما داشت يعني دين ما تداوم راه ابراهيم است، البته اين معنا معقول نيست كه كسي بگويد ابراهيمي كه هزار سال يا كمتر يا بيشتر قبل از تورات يا انجيل بود، برابر تورات و انجيل عمل كرد منظور آنها هم در احتجاج اين نبود [بلکه] منظورشان آن است كه ما وارثان ابراهيم هستيم يعني راهي كه او رفت ما داريم ميرويم، مسيحيها ميگفتند ما پيروان ابراهيم هستيم راهي كه او رفت ما داريم ميرويم، نه اينكه ابراهيم تابع تورات يا تابع انجيل است تا گفته بشود اين معقول نيست كه سابق تابع دين لاحق باشد، بلكه آنچه اينها ادّعا ميكردند اين بود كه ما وارثان دين ابراهيم هستيم و اولاد ابراهيم [هستيم].
جواب قرآن به احتجاج اهل کتاب
قرآن ميفرمايد شما از دين ابراهيم خبري نداريد و تورات و انجيل بعد نازل شده و اين تورات و انجيل بعد نازل شده و اين تورات و انجيل هم درباره شريعت ابراهيم سخني ندارد. بنابراين اگر بخواهيد بگوييد اين جزئياتي كه در تورات و انجيل هست شريعت ابراهيم همينها بود اين تام نيست، براي اينكه اينها بعد آمده، نه تنها بعد آمده، بعد تشريع شده اصلاً ممكن است او كه در قبل بود علم به آينده داشته باشد ولي شريعت او نميتواند برابر چيزي باشد كه بعدها تشريع ميشود، مثلاً نمازي كه در شريعت ماست با «لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب»[2] تشريع شده، فاتحةالكتابي كه جزء قرآن است و قرآني كه بعد نازل شده، نميشود گفت صلاتي كه در شريعت ماست با همين خصوصيت در شريعت ابراهيم بود و حضرت با همين شريعت و با همين صلات نماز ميگذاشت، صِرف اينكه يك كتاب بعد نازل ميشود اين دليل نيست كه او نميتواند برابر اين عمل كند، چون او از آن جهت كه علم به غيب دارد ميتواند عمل كند ﴿وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ يعني «و ما قرّرت شريعة اليهودية و لا شريعة المسيحية إلا بعده» اصلاً اين دين بعد از او آمد، چگونه او ميتواند اين دين را داشته باشد. بنابراين در تورات و انجيل هم كه سخني از شريعت ابراهيم به ميان نيامده، پس جا براي احتجاج شما نيست.
خلاصه بيان صاحب الميزان درباره احتجاج اهل کتاب
اين تفسيري كه معروف بين مفسّران است زمخشري[3] به بعد، بلكه در بين اماميه هم تا حدودي بيميل به اين معنا نيستند يك معناي قابل قبولي است؛ اما آنچه را كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند گرچه عميق است؛ اما احتياج به اثبات دارد. نظر شريفشان اين است كه ميفرمايد ظاهر آيه اين است كه اهل كتاب در چيزي احتجاج عالمانه كردند الآن ميخواهند در چيز ديگر احتجاج جاهلانه كنند يعني قرآن آن احتجاج عالمانه را امضا ميكند، اين احتجاج جاهلانه را نهي ميكند. آنگاه ميفرمايد اينكه فرمود: ﴿حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ يعني در يكجا احتجاج عالمانه كرديد و موفق شديد، در قبال شما ديگري احتجاج جاهلانه كرد و چون از اين جمله استفاده ميشود كه شما يك احتجاج عالمانه داشتيد يعني در آن احتجاج، حق با شما بود و مخالفين شما بر باطل بودند. معلوم ميشود كه در آن احتجاج با مسلمين محاجّه نكردند يك احتجاج درونگروهي بود كه يهوديها با مسيحيها و مسيحيها با يهوديها داشتند كه در بخشي از آن احتجاج، يهوديها عالم بودند و مسيحيها جاهل، در بخش ديگر مسيحيها عالم بودند و يهوديها جاهل، آنگاه اين را استنباط ميكنند ميفرمايند يهوديت عليه مسيحيت احتجاج كرد، براي اينكه تثليث و ابنالله بودن و امثال ذلك را نفي كرد. مسيحيت عليه يهوديت احتجاج كرد، براي اينكه شريعت موسي(عليه السلام) را خاتم شرايع ندانست و نبوت عيسي و رسالت عيسي و حقانيت انجيل را اثبات كرد. معلوم ميشود كه منظور از اين حجاج و استدلال عالمانه، درونگروهي است آن هم مسيحيت از يك نظر و يهوديت از نظر ديگر. الآن ميخواهند باز احتجاج كنند درباره اينكه هر گروهي ميگويد ابراهيم از ماست البته وقتي يهوديها گفتند ابراهيم از ماست، يعني نه مسيحي است و نه مسلمان، وقتي مسيحيت ميگويد ابراهيم از ماست يعني نه يهودي است و نه مسلمان، اين خلاصه نظر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است[4] .
عدم دلالت آيهٴ بر دروني بودن و تأئيد احتجاج اهل کتاب
همانطوري كه در بحث ديروز عرض شد، معلوم نيست كه اين احتجاج درونگروهي باشد يك و معلوم نيست كه اينها ﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ امضاي احتجاج آنها باشد و تصويب و صواب دانستن حجت آنها باشد، چون با جملهٴ ﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ شروع شده، اين ﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ يك جمله تحقيري است يعني شما همانهايي نبوديد كه در آنجايي كه ميدانستيد شكست خورديد، الآن چيزي كه اصلاً نميدانيد چرا وارد ميشويد. شما با مسلمين احتجاج كرديد درباره موسي، درباره عيسي، درباره خود رسول خدا(عليهم السلام) و شكست خورديد، چون در تورات و انجيل شما درباره موسي و عيسي و رسول خدا(عليهم السلام) سخن به ميان آمده، شما اطلاع داشتيد ولي در احتجاج موفق نشديد و درباره شريعت ابراهيم(سلام الله عليه) كه اصلاً اطلاعي نداريد چرا وارد ميشويد؟
﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ پس نميتوانيد درباره شريعت او سخن بگوييد كه بگوييد دين ابراهيم برابر تورات بود يا انجيل بود، براي اينكه تورات و انجيل بعد آمده و در اين كتابها هم نامي از شريعت ابراهيم نيست.
نقضي بر مسلمان بودن حضرت ابراهيم و ردّ آن
بنابراين آن نقض هم وارد نخواهد شد كه اگر كسي بگويد ابراهيم مسلمان هم نبود، براي اينكه «وما انزل القرآن الا من بعده» فاصله نزول قرآن از عصر ابراهيم بيش از فاصله نزول تورات و انجيل از عصر ابراهيم(عليه السلام) است. جوابش اين است كه مسلمان نه يعني كسي كه معتقد به اصول و عامل به فروع رايج هست، چون اسلام دوتا اصطلاح دارد: يك اصطلاح قرآني دارد؛ يك اصطلاح بين مسلمين. اصطلاح قرآني همان است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[5] كه همه انبيا مسلم بودند، اصطلاح رايج همين است كه فروع خاصي و عبادات مخصوصي را در دين ميپذيرند به انضمام آن خطوط كلي كه انبيا آوردند و اگر قرآن ابراهيم(سلام الله عليه) را مسلم ميداند همان اسلامي كه در اوايل سورهٴ «آلعمران» بحثش گذشت ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ نه اسلامي كه مصطلح بين مردم است.
پس اينكه فرمود: ﴿هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ يعني درباره شريعت ابراهيم شما نه علم عقلي داريد و نه علم نقلي و خدا ميداند و شما نميدانيد، پس حقّ احتجاج نداريد.
بيان شريعت و دين حضرت ابراهيم
آنگاه ميپردازند به آن دو مطلب: يكي بيان شريعت ابراهيم است؛ يكي بيان انتساب گروههاي خاص به ابراهيم كه ابراهيم دينش چه بود، قهراً معلوم ميشود چه گروهي به ابراهيم وابستهاند و جزء وارثان ابراهيمي به شمار ميآيند. در يك آيه شريعت ابراهيم را ذكر ميكند، در آيه ديگر منسوبين به حضرت ابراهيم را.
فرمود: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾ پس اينكه يهوديها، ابراهيم را يهودي ميدانند نبود، البته يهوديّت محرّف ديني نيست كه ابراهيم برابر او باشد، گرچه آنچه در تورات آمده مورد پذيرش و اعتقاد ابراهيم(عليهالسلام) بود؛ اما يهوديت تحريف شده دين ابراهيم خليل نبود: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾.
﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ چند جملهٴ سلبيه است و يك جمله اثباتيه. جمله سلبيه اول اين است كه ابراهيم يهودي نبود يعني يهوديت مصطلح كه با تحريف آميخته است و اگر هم تحريف نداشته باشد شريعت او شريعتي است كه بعد نازل شده. اين يهوديت محرّفه دين هيچكس نيست حتي دين موسي هم نيست، مسيحيت محرّفه دين هيچكس نيست حتي دين عيسي هم نيست. آن يهوديت اصيل و مسيحيت اصيل چون بعد آمده، گرچه حق است؛ اما ابراهيم برابر آن عمل نميكرد آن يهوديت اصيل و نصرانيت اصيل همان تورات و انجيلاند كه فرمود: ﴿وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ اما اين ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾ اين يهوديت رايج كه محرّف است، مسيحيت رايج كه محرّف است اصلاً اين دين ابراهيم نبود، نه براي اينكه اين بعد پيدا شده [بلکه] براي اينكه محرّفه است، پس درباره تورات و انجيل يك سخن اين است چون بعد آمده ابراهيم برابر تورات و انجيل عمل نميكرد. درباره يهوديت و مسيحيت نه براي اينكه بعد پيدا شده، براي اينكه امر تحريفي است اين يهوديت تحريفي و اين مسيحيت تحريفي دين موسي و عيسي هم نيست. ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾. «حنيف» يعني مايل به وسط؛ آن كسي كه در خيابان حركت ميكند سعي ميكند از حاشيه خيابان فاصله بگيرد از پيادهرو فاصله بگيرد و به وسط خيابان مايل است ميگويند اين سيرش حنيف است و آن كسي كه پاي او مستقيم است به سَمت وسط مايل است، يك چنين شخص را ميگويند احنف، گاهي كساني كه پاي آنها كج است و منحرف است آنها را هم احنف مينامند، حالا للتفأّّل نظير اينكه نابينا را ابوبصير ميگويند يا بعضي احتمال دادند كه اين هم از لغت اضداد باشد، به هر حال حنيف يعني مايل الي الحق، ميل به مستقيم نه اصل الميل كه حنف يعني «مال سواء الي الحق و عن الحق» و براي اينكه اين حنيف بودن روشن بشود كه آن حنيفيّت رايج بين مشركين نيست كه عدهاي از مشركين كه با مناسك و با زيارت كعبه تا حدودي در ارتباط بودند حُنفا ناميده ميشدند و اهل كتاب اين گروه از مشركين را حُنفا ميگفتند، مبادا كسي خيال كند كه منظور از اين حنيف همان است كه مشركين هم به آن معنا در بين خود حنيف دارند، فرمود: ﴿وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، ميل الي الوسط لازمهاش آن است، آن لازمهٴ حنيف است وگرنه حَنَف يعني مال الي الوسط، آن معناي لغوياش هم اين است، لازمهاش آن است كه از افراط و تفريط بپرهيزد چون حنيف است و مسلم، مسلم به معناي ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[6] نه مسلمي كه در مقابل يهوديت و مسيحيت است كه اسلام مصطلح باشد. ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اين ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ هم شركي كه در يهوديت و مسيحيت است از ابراهيم به دور ميدارد و حضرت را از آن شرك منزّه ميدارد، نظير ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ يا ﴿قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[7] از اين تثليث و تثنيه و شرك منزّه ميدارد و هم شركي كه اعراب جاهلي داشتند و در عين حال به مناسك حج و زيارت كعبه علاقهمند بودند و از اين جهت حنفا ناميده ميشدند، از آن شرك رايج هم منزّه است پس نه مشرك مصطلح است، نه مبتلا به شركي است كه در مسيحيت تحريف شده و يهوديت تحريف شده راه پيدا كرده است، اين خلاصه امر اول كه ابراهيم شريعتش، شريعت ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است.
منسوبين به حضرت ابراهيم
آنگاه چه گروهي به ابراهيم وابستهاند، چون آنها كه ميگفتند ابراهيم يهودي بود يا مسيحي نظير آيه 140 سورهٴ «بقره» كه بحثش در ديروز اشاره شد ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاري﴾ كه ميخواستند هر كدام از اين دو گروه خود را وارثان انبياي ابراهيمي بدانند، در اين بخش آيه ميفرمايد: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾، ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾؛ شايستهترين و سزاوارترين مردم به حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) سه گروهاند: اول مؤمنان به آن حضرت كه در عصر او بودند و دينش را پيروي كردند و حمايت كردند، اينها كسانياند كه همراه خود ابراهيم حركت كردند گفتند: ﴿إِنَّا بُرَآؤُا مِنكُمْ﴾[8] وقتي ابراهيم تنها بود گفت: ﴿إِنِّي بَرِيءٌ﴾[9] وقتي عدهاي زير پوشش ابراهيم قرار گرفتند، تربيت شدند، پيروي او را قبول كردند، ابراهيم(سلام الله عليه) با همراهان با هم گفتند: ﴿إِنَّا بُرَآؤُا مِنكُمْ﴾ ديگر سخن از جمع است نه مفرد، ما بُرَآئيم اين گروه كه پيروي ابراهيم را پذيرفتند به او اُوليٰ هستند. در عصر حاضر يهوديت و مسيحيت به ابراهيم(عليه السلام) استنادي و انتسابي ندارد، در عصر حاضر اين پيامبر و مؤمنين به اين پيامبر به ابراهيم وابستهاند ﴿إنّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ در عصر او و اعصار بعدي كه پيروي او را حفظ كردند ﴿وَهذَا النَّبِيُّ﴾ اين دو، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ به اين پيامبر اين سه. اين در صورتي است كه ما عبارت را همينطور بخوانيم ﴿لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾ كه به ضم بخوانيم؛ اما اگر قرائت نصب را خوانديم بگوييم: «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيَ» يعني ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ پيروان ابراهيم و تابعان اين پيامبرند «لَلَّذِينَ اتَّبَعُوا» ابراهيم را «و اتَّبَعُوا وَهذَا النَّبِي» را، آنگاه اين البته گذشته از اينكه بيحضاضت نيست، ذكر ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ ديگر لازم نخواهد بود.
بنابراين همان احتمال اول كه قرائت معروف هم است، ارجح است ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ در عصر او و بعد تا زمان پيامبر ﴿وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ منتها حرمتي كه قرآن براي پيامبر قائل است اين است كه پيامبر را تابع ابراهيم نميداند، اگر تابع ابراهيم ميدانست همان جمله اول كافي بود ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ پيامبر را منزّه از آن ميداند كه تابع حضرت ابراهيم بداند، چون وقتي انبياي ابراهيمي نامشان در قرآن ميآيد خدا ميفرمايد اگر عدهاي به دين الهي كفر ورزيدند ﴿فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ﴾ بعد به پيامبر ميفرمايد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[10] كه در سورهٴ «انعام» است، نميفرمايد «فبهم اقتده»؛ به اينها اقتدا بكن، ميفرمايد ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾؛ به هدايت انبيا اقتدا كن نه به خود انبيا. وقتي هم كه ما را كه در خدمت پيامبر(سلام الله و صلوات الله عليه) هستيم دعوت ميكند كه از ابراهيم پيروي كنيد، نميگويد از ابراهيم اطاعت كنيد يا پيروي كنيد [بلکه] ميگويد ملّت ابراهيم مقتداي شما باشد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[11] كذا و كذا ولي «خذوا ملة أبيكم» اين دينش را بگيريد، از اينكه ميفرمايد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» و از اين هم که ميفرمايد: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾ و اين ﴿هذَا النَّبِيُّ﴾ را جزء تابعان ابراهيم نميشمارد، معلوم ميشود حرمت رسالت را در همه موارد، قرآن حفظ كرده است پيامبر تابع كسي نيست، البته ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[12] آن ديني كه به انبياي سلف داد، همان دين را خدا به پيامبر ما مرحمت كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»