69/03/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 64
﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلّٰا نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾﴿64﴾
اختلاف نظر صاحبالميزان و صاحب آلاءالرحمن در﴿كَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾ و جمع آن دو
اين كريمه چند مطلب را دربردارد: مطلب اول راجع به دعوت اهل كتاب است كه ﴿إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ در اين ﴿سَوَاءٍ﴾ يك اختلاف نظري هست بين مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) صاحب تفسير شريف آلاءالرحمن و بين سيدناالاستاد(رضوان الله عليه).
نظر مرحوم آقاي بلاغي اين است كه ﴿إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ يعني به مطلبي كه هم در تورات آمده هم در انجيل آمده و هم در قرآن «إلي كلمة مستوية بيننا و بينكم» يعني به مطلبي كه شما هم قبول داريد، ما هم قبول داريم كه اين ميشود جدآلاحسن يعني در تورات و انجيل آمده كه بايد موحّد بود و هيچكس ديگري را ربّ خود اخذ نكند[1] ، در قرآن هم اين مطلب آمده. ولي نظر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين ﴿إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ از باب جدآلاحسن نيست؛ نميخواهد دعوت كند به چيزي كه در همه كتابهاي آسماني آمده، گرچه اين مطلب در همه كتابهاي آسماني آمده ولي لسان آيه آن نيست، بلكه لسان آيه اين است كه «يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة عادلة بيننا و بينكم في الأخذ»؛ كلمهاي كه ما و شما در اخذ و عمل يكسان باشيم، هيچ ترجيحي در كار نباشد[2] .
مرحوم آقاي بلاغي آن معناي اول را انتخاب كردند و سيدناالاستاد معناي دوم را. آنچه مرحوم آقاي بلاغي را وادار كرد كه آن معناي اول را انتخاب كنند اين است كه چون اين در احتجاج ظاهرتر هست، چون در احتجاج ظاهرتر هست مطلبي كه كتابهاي انبياي سلف همان را گفته در مقام احتجاج مؤثرتر است.
آنچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آن را به عنوان شاهد قرار دادند ذيل آيه است، ميفرمايند ذيل آيه تأييد ميكند كه صدر آيه مربوط به امر عملي است. آن ذيل آيه اين است كه ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ يعني اگر اهل كتاب اعراض كردند، شما به آنها بگوييد كه شاهد باشيد كه ما مُنقاديم، معلوم ميشود كه محور دعوت انقياد است يعني توحيد عملي است، اگر آنها اعراض كردند به آنها بگوييد كه شاهد باشيد كه ما اعراض نكرديم، ما منقاديم و شما متمرّديد[3] ، پس محور دعوت اين نيست كه در مقام احتجاج بگوييم چيزي كه در همه كتابها آمده به سراغ او برويد «تعالوا الي كلمة مستوية بيننا و بينكم في تلاوتنا»[4] يعني كلمهاي كه همه ما با هم او را ميخوانيم شما در تورات و انجيل و ما در قرآن، بلكه منظور آن است كه همه ما به مطلبي عمل كنيم كه در اين مطلب هيچ رُجحاني بين ما و شما نباشد.
اين دو نظر درباره مطلب اول، ولي جمع اينها ممكن است و آن اين است كه مرحوم آقاي بلاغي نميخواهد بفرمايد منظور اين است «تعالوا الي كلمة مُستَوِيةٍ بيننا و بينكم في التلاوه» اين ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ﴾ يعني «تعالوا إلي الأخذ و العمل بكلمة مستوية بيننا و بينكم» بنابراين انقياد و اسلام را هم به طور حذف مضاف مرحوم بلاغي ميپذيرد يعني «تعالوا إلي العمل بكلمة موجودة في الكتب السماويه» اين خلاصه فرمايش مرحوم بلاغي است.
آن فرمايش با ذيل آيه منافات ندارد تا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بفرمايد كه منظور ذيل آيه، اسلام است و اين تأييد ميكند كه مراد از ﴿كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا﴾، ﴿سَوَاءٍ﴾ يعني «عادلة» بدون ترجيح ما بر شما يا ترجيح شما بر ما. غرض آن است كه مضمون آيه اين است دعوت اهل كتاب به عمل يكنواخت به مطلبي كه آن مطلب هم يكنواخت در اين كتابها هست، اگر اين مقدمه را ضميمه فرمايش مرحوم آقاي بلاغي بكنيم، جامع درميآيد يعني از سخن الميزان جامعتر هست يعني مرحوم آقاي بلاغي بايد اينچنين بفرمايد كه آيه ميگويد «تعالوا إلي الأخذ والعمل بكلمةٍ» كه اين كلمه «مستوية بيننا و بينكم في الكتب السماويه» آنگاه اين هم قِسط و عدل را به همراه دارد، هم جدآلاحسن را به همراه دارد و هم هيچگونه تحاكم و تحكّمي در كار نيست.
مطلب ديگر آن است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اگر ما اين ﴿كَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾ منظور از اين ﴿سَوَاءٍ﴾ يعني «مستوية بيننا و بينكم في التلاوه» بدانيم، اين ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ ميشود «أن» مفسّره و جمله، تفسير همان كلمه ﴿سَوَاءٍ﴾ است[5] ولي با اين مقدمهاي كه اضافه شد اين ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ هم بيانِ محور اخذ و عمل است و هم آن كلمهاي است كه «مستوية بيننا و بينكم في الكتب السماويه» هر دو را دربردارد؛ هم تفصيل اجمآلاست و هم تفسير. بنا بر نظر الميزان فقط تفصيل اجمآلاست يعني ايشان ميفرمايند اين ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ مطلب تازهاي را افاده ميكند، زيرا دعوت كرديم به يك اصل مشترك، اصل مشترك چيست؟ ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ كه آن به منزلهٴ متن است، اين به منزلهٴ شرح، آن اجمآلاست، اين تفصيل.
بنا بر نظر مرحوم آقاي بلاغي اين «أن»، «أن» مفسّره است چيز جديدي را دربرندارد ﴿تَعَالَوْا﴾ به آن حرفي كه در همه كتابها هست، آن حرفي كه در همه كتابها هست چه چيزي است ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾[6] ولي وقتي آن مقدمهٴ مطويه ضميمه شد، اين ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ﴾ نسبت به آن أخذ ميشود تفصيل بعد از اجمآلو نسبت به خود آن ﴿كَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾ ميشود «أن» مفسّره، خب.
﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اما آن نكتهاي كه در بحث روزهاي قبل به عرض رسيد در هيچكدام از اين دو تفسير ارزشمند نبود كه آيه در صدد رهايي مردم است. يك وقت به رهبران دستور ميدهد شما از ضعف فكر مردم سوء استفاده نكنيد، نظير ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[7] يك وقت به مردم ميگويد شما زير بار هيچكس نرويد، آيه از آن قِسم به طايفه سوم بود در تقسيم طوايف آيات كه به مردم دستور ميدهد شما از هر سلطهاي برهيد و اين از مصاديق ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلآلالَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[8] خواهد بود يعني قرآن كريم هرگونه قيدي را از گردن و دست و پاي مردم باز ميكند [و] به مردم درس حريّت ميدهد كه ميگويد اينچنين باشيد كه ﴿لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چون بالأخره آنچه را جناب مرحوم آقاي بلاغي فرمودند ناچارند كه كلمهٴ أخذ و عمل را هم ملحوظ بدارند، براي اينكه ذيل سخن از اسلام و انقياد را مطرح ميكند، چون نميخواهيم فقط در مقام احتجاج بگوييم مطلبي را بپذيريد، ميخواهيم در مقام عمل به آن توحيد عمل كنيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سواء﴾، ﴿إِلَي كَلِمَةٍ﴾ «أي إلي العمل بمضمون كلمة» كه اين كلمه در همه كتابها هست، اين است منظور.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ يك وقت است كه محور بحث، بحث علمي است، يك وقت بحث، بحث علمي است، يك وقت بحث، بحث عملي است محور آيه عمل است كه توحيد عملي است؛ منتها عمل به چيزي كه در كتابهاي همه هست، اين ميشود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر بحث علمي باشد ميشود جدآلاحسن، اگر بحث، بحث عملي باشد ديگر جدآلاحسن نيست محور دعوت عمل باشد، ديگر جدآلاحسن نيست. جدآلاحسن، نظير ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[9] در بعضي از احكام قرآن ميفرمايد كه ما اين حُكم را درباره فلان مسئله قضايي صادر كرديم شما اگر ترديدي داريد، برويد آن تورات خودتان را بياوريد ببينيم كه تورات چه ميگويد، اگر راست ميگوييد و به تورات عمل ميكنيد، خب تورات را بياوريد اين يك جدآلعلمي است.
بيان مراد از «اتخاذ رب من دون الله»
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿و لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين كلمه ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ نشان ميدهد كه اگر كسي حرفش به حرف الله استناد ندارد نميشود از او اطاعت كرد، ولي اگر حرف كسي به حرف الله استناد داشت، ميشود او را اطاعت كرد و پيروي او، اتّخاذ رب من دون الله نيست. بر اساس آن مقدمه اشكالي كه بعضيها بر بعضي از مذاهب گرفتند وارد است، ردّي كه صاحب تفسير قرطبي عليه شيعهها و روافض به تعبير ايشان دارد[10] وارد نيست.
بيانذلك اين است كه ايشان از كياطبري نقل ميكند قرطبي نقل ميكند كه اين آيه ردّ بر كساني است كه از بعضي از رهبران اسلامي، نظير ابيحنيفه و مانند آن مدد ميگيرند[11] ، چون پيروي حرف اينها «اتّخاذ الرب من دون الله» است چرا، براي اينكه منظور از «اتّخاذ الرب من دون الله» آن ربوبيّت وثني نيست كه موجودي را به عنوان رب اتّخاذ بكنند و او را عبادت بكنند، بلكه منظور آن است كه حرف كسي را كه به استناد الهي متّكي نيست نپذيرند، نظير اينكه.
در تفسير نورالثقلين ذيل همين آيه از مجمع اينچنين نقل ميكند «وقد رُوي أنه لمّا نزلت هذه الآية قآلعديبن حاتم ما كنّا نعبدهم يا رسول الله»؛ به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه ما آنها را كه نميپرستيديم، اين چه پيشنهادي است كه شما فرموديد: ﴿لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ مگر بعضي از ما بعض ديگر را به عنوان رب اتّخاذ ميكرديم «فقال»؛ رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) فرمود كه «اما كانوا يحلّون لكم و يحرّمون فتأخذون بقولهم فقال: نعم، فقآلالنبي(صلّي الله عليه و آله و سلم) هو ذاك»[12] ؛ فرمود مگر نه آن است كه آنها تشريعي ميگذاشتند حلالي را حرام ميكردند و حرامي را حلآلميكردند بدون استناد به وحي و شما ميپذيرفتيد، گفت آري، گفت اين همين است و اين معنا همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بيان شده است. در سورهٴ «توبه» آيه 31 اين است كه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ در ذيل آيه 31 سورهٴ «توبه» همان روايتي كه مرحوم كليني و ديگران نقل كردند مطرح است كه اهل كتاب احبار و رُهبانشان را به عنوان آلهه اتّخاذ نكردند كه بپرستند، بلكه قوانيني را كه آنها وضع ميكردند اينها عمل ميكردند و ميپذيرفتند[13] ، قانون اگر به استناد وحي الهي نباشد، پذيرش آن قانون عبادت غير خداست يعني عبادت عملي، لازم نيست كسي سجده كند، لذا وقتي فاطمه زهرا(عليها سلام) در آن احتجاجش ميبيند حقّ مسلّم او غصب شد اين كريمه ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[14] را خواندند و استدلآلكردند[15] .
قانون يا الهي است يا الهي نيست، اگر الهي است بايد به وحي متّكي بشود و اگر الهي نبود حُكم جاهليت است «أيُّ قانون كان» وگرنه اين استدلآلحضرت در استرداد حقّ خودش مناسب نميبود؛ ديگر نميشود گفت اين قانون را انديشمندان بشري و علماي بشري وضع كردند مصالح را ملحوظ داشتند و مانند آن. قانون يا طبق وحي است يا طبق وحي نيست، اگر طبق وحي نبود، قانون جاهلي است «أيُّ قانون كان».
اينكه فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ براي اين بود كه آن علما و دانشمندانشان فتوايي ميدادند كه به استناد وحي سمايي نبود، قهراً اينها سخن غيرخدا را قانون رسمي تلقّي ميكردند و عمل ميكردند، ميشد عبادت عملي، پس عبادت گاهي سجده است، گاهي پذيرش يك قانون است. برابر آن روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد ذيل آيه 31 سورهٴ «توبه» معلوم ميشود «اتّخاذ البعض بعضاً ربّا» بر همين معنا هم قابل تطبيق است كه فتواي بدون وحي را بپذيرند.
عدم «اتخاذ من دون الله» در پذيرش سخن معصومين
بر اساس اين بيان نقدي جناب كيا طبري بر بعضي از رهبران مذاهب عامّه مثل ابيحنيفه به عنوان مثآلوارد كرده است[16] . قرطبي ميگويد: «و فيه ردّ علي الروافض»[17] براي اينكه رافضه ميگويند: «يجب قبول قول الإمام بدون استناده الي وحيّ شرعيّ» اين سخن قرطبي، وقتي تام است كه اماميه، عصمت را در امام شرط نكند؛ اما وقتي اماميه عصمت را در امام شرط ميكنند و امام هر چه ميگويد از رسول خدا تلقّي كرده است و احكام را از وحي دريافت كرد، لذا سخن امام از ائمه دوازدهگانه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به وحي الهي مستند است. پذيرش سخن امام معصوم(عليه السلام) «اتّخاذ الله ربّاً» است، نه «اتّخاذ الربّ من دون الله» باشد.
اينكه بعضي از بزرگان صحابه به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميكردند كه من آنچنان به شما معتقدم كه اگر شما اين ميوه را دو نيم بكني و بگويي اين نيم حلآلاست، آن نيم حرام من تابعم[18] ، اينقدر به مقام تبعيّت رسيدن. سرّش اين است كه اينها هم به نوبهٴ خودشان مصداق ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[19] هستند، از رسول خدا گرفتهاند [و] فرشته آنچه را كه بر رسول خدا نازل شده است براي ايشان شرح ميكرد، اينها وحيِ تسديدي دارند، گرچه وحي تشريعي ندارند، سخن اينها به وحي الهي مستند است، بنابراين ردّي كه جناب قرطبي در جامع دارد وارد نيست.
پرسش:...
پاسخ: وحي تشريعي ندارند، ولايت تشريعيه كه دارند وحي تشريعي بر آنها نازل نميشود، چون با رحلت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي تشريعي قطع شده است. بيان حضرت امير(سلامالله عليه) در نهجالبلاغه اين است كه«لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ»[20] اين در نهجالبلاغه هست، اين وحي تشريعي است [و] ديگر با آمدن ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[21] حُكم جديدي نيامده و نخواهد آمد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ».
پرسش:...
پاسخ: ولايت تشريعي آن است كه از طرف ذات اقدس الهي به اينها بيان شده است كه خاص چيست؟ مقيّد چيست؟ مبيّن چيست؟ همه اينها را وليّ و متوليّ بيان شريعت اينهايند. شريعتي آمده به صورت ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ هزارها مسائل در دين هست. آنچه در قرآن كريم هست، خطوط كلي به منزلهٴ قانون اساسي و اصول كلي است. آن متولّي كه بتواند اين اصول را شرح كند بايد امام معصوم باشد، نه اينكه او وحي تشريعي داشته باشد [و] جديداً چيزي بر او نازل شده باشد بعد از ختم نبوت، بلكه آنچه براي نبي آمده شرحش براي اينها يكي پس از ديگري شكوفا ميشود حالا يا از طريق نبي(عليه آلاف التحية و الثناء) يا از طريق فرشتهها كه اينها متوليّان اين شريعتاند نه خودشان شارع باشند، وحي جديد بياورند، وحي جديد نيامده؛ اما شرح آن وحيهاي جديد به اينها افاضه شده است، پس اين «اتّخاذ الله ربّا» است. نه «اتخاذ الرب من دون الله».
علت آوردن ذيل آيه به صورت جمع بعد از مفرد
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ صدر آيه مفرد است، ذيل آيه جمع. صدر آيه اين است كه ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ تو بگو؛ اما اينكه فرمود تو بگو؛ معنايش اين نيست يك طرف تو باش، يك طرف اهل كتاب، نظير جريان مباهله كه يك طرف پيامبر و چند نفر بودند و يك طرف هم آنها. اين ﴿تَعَالَوْا﴾ نظير آن تحدّي در مباهله نيست كه يك طرف پيامبر و كسي كه به منزلهٴ نفس پيامبر است و خصوص اهلبيت(عليهم السلام) باشند و طرف ديگر هم آن گروه، بلكه در اين ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ يك طرف، امت اسلامي است، يك طرف هم اهل كتاب ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا﴾ يعني بين من و امت اسلامي ﴿وَبَيْنَكُمْ﴾ شما كه اهل كتابيد، چون منظور در اين دعوت آن است، لذا در ذيل به صورت جمع ياد شده فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ يعني اگر طرف مقابل شما اعراض كردند، به اين طرف مقابلتان بگوييد: ﴿فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا﴾ يعني اين صف كه من هستم و امت اسلامي ﴿بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ ما پذيرفتيم، پس اين نظير مباهله نيست كه بين گروه خاص باشد.
پرسش:...
پاسخ: كاذبين «من هؤلاء أو ذا هؤلاء»، «من هؤلاء الخمسه أو هؤلاء والأمر لا يتجاوز عن هذا المخصوص و أما هذه الآية فتعمّ من في الارض من المسلمين».
دلالت نداشتن آيه در نهايي بودن دستور در مورد اهل کتاب
اما مطلب ديگر آن است كه اين ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ گفتن، معنايش اين نيست كه تا آخرين لحظه حرف ما همين است، تا آخرين لحظه حرف ما همين است اينچنين نيست، بلكه گاهي هم دستور ميدهد كه شما بايد جلوتر بياييد بايد نه تنها به تورات و انجيل عمل كنيد، بلكه به قرآن هم عمل كنيد و اگر به قرآن عمل نكرديد يا مسئله جنگ است يا جِزيه. اين آخرين حرف نيست، در همان سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 29 اين است ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[22] يعني اين مبارزه و قتآلاختصاصي به كافران ندارد، بلكه اهل كتاب هم زير پوششاند و اينها هم بايد بپذيرند، اگر نپذيرفتند بايد جِزيه بدهند ﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾.
بنابراين وِزان اين ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ با آيه 29 سورهٴ «توبه»، وِزان همان ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ﴾ است با آيات جهاد، اين ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[23] اين حرفِ آخر نيست [بلکه] اين اوايل راه است، اينچنين نيست كه در مكّه اين حرف را گفته باشند و در مدينه هم بر اساس همين حرف عمل شده باشد، بلكه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾[24] هست و مانند آن، پس اين ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ براي اوايل امر است، منافاتي ندارد كه دستور نهايي و دستور كاملتري بيايد كه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾ و مانند آن. اين هم كه درباره اهل كتاب، آمده معنايش اين نيست كه شما اگر به همين اصول، عمل كرديد ديگر هيچ حُكمي نيست، حتي جِزيه كه تا با آن منافات داشته باشد با او هيچ تنافي ندارد، بلكه يك سلسله اصول مشتركي است و آن اينكه ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً﴾ و حالا ممكن است آيات ديگري هم باز نازل بشود.
گرچه مسيحيّت و يهوديّت در همان مراحل اوليّه ماندهاند و جلو نيامدند؛ اما آيه منافات ندارد كه با آيات ديگر تكميل بشود. آيه سي سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾[25] ؛ اينها گرچه ظاهراً اهل كتاباند؛ اما حرف بوداييها را ميزنند، حرف وثنيين هند و غير هند را ميزنند، بالأخره آنها هم گرفتار مسئله شرك و حلول و امثآلذلك بودند، اگر در بودا و امثآلبودا در آن مكتبها اين سخنهاي الحادي هست، در بين اهل كتاب هم اين سخنهاي الحادي مشاهده ميشود ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اولاً اين ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ حرفِ دهني است نه فكري، اين همين است كه ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[26] اما ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ منظور از اين ﴿كَفَرُوا﴾ همان مشركيناند، اينگونه از اهل كتاب سخنانشان همان سخنان مشركين است كه قائل به حلول بودند، قائل به جسميّت بودند و مانند آن. ديگر موحد نخواهند بود ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾.
در اين جوّ، قرآن آنها را دعوت ميكند به عمل به توحيد كه ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ﴾، «أي إلي العمل بكلمة» كه اين كلمه مستوي است بين ما و بين شما در كتابهاي ما هست يا نه، اين كلمه به نحو عدل و انصاف براي همه ما محترم باشد. به هر حآلاگر آياتي بعداً نازل شده كه از اين جلوتر رفته است، منافات ندارد.
محتواي نامههاي رسول اکرم به زمامداران کشورها
مطلب ديگر اين است كه نامههاي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي زِمامداران كشورها دو دسته بود: يك قِسم نامههايي بود كه براي مشركين و امثآلذلك مينوشت كه آنها را دعوت به اسلام ميكرد؛ يك قِسم نامههايي بود كه براي رهبران اهل كتاب مينوشت، ما ميبينيم خيلي بين اين دوتا نامه فرقي نيست، گرچه بعضيها را به اصل توحيد دعوت ميكرد، بعضي را به تنزيه در توحيد؛ اما نامهاي هم كه براي زعيم روم نوشت در آنجا با اينكه او امپراطوري مسيحيت را تقريباً داشت، آنجا هم مرقوم فرمود كه من تو را به اسلام دعوت ميكنم، اسلام بياور تا سالم بماني، اگر اسلام آوردي هم خودت سالم ميماني، هم «يؤتك الله أجرك مرّتين» و اگر اسلام نياوردي «فان عليك اثم اليريسين»[27] چند نقل شده «اريسيين» هست، «اكّارون» هست[28] و مانند آن، يعني اگر اسلام نياوردي گناه مردم هم به گردن توست، اگر اسلام آوردي دوتا اجر داري و اگر اسلام نياوردي دوتا وِزر داري، اگر اسلام آوردي چون به پيروي تو، مردم تو هم مسلمان ميشوند تو مايه هدايت آنها شدي دو اجر داري: خودت هدايت شدي؛ زمينه اهتداي مردم را فراهم كردي ميشود دو اجر و اگر اسلام نياوردي خود در كفر ماندي و زمينه بقاي ديگران را در كفر فراهم كردي، ميشود دوتا وِزر، لذا فرمود: «فان عليك اثم اليريسين» گناه اينهايي كه عمله و اَكرهاند، كارگرند [و] كشاورزند هم به عهدهٴ توست. نوع اين نامهها شبيه هم است سرّش اين است كه اين اهل كتاب ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[29] .
«و الحمد لله رب العالمين»