69/03/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 61 الی 63
﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾﴿61﴾﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾﴿62﴾﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ﴾﴿63﴾
گفتار برخي از مفسران اهل سنت درباره روايات مباهله د ردّ آن
سخناني كه بعضي از مفسّران اهل سنّت داشتند متدرّجاً به صاحب المنار رسيده است و بعد از المنار هم كساني كه پيرو راه او هستند، نظير محاسن و امثال اينها آنها هم همين راه را ادامه دادند. آنها اولاً اينچنين پنداشتند كه اين روايات را شيعه نقل كرد، نه اهل سنّت. مصادر اين روايات كه درباره مباهله آمده است شيعهاند و غرض آنها هم ترويج تشيّع است و غرضشان معلوم است اين حرف را در تفسير المنار بالصراحه ذكر كردند، در حالي كه از ابنطاوس (رضوان الله عليه) رسيده است كه اين جريان مباهله با 51 طريق نقل شد كه در او مخالف و مؤالف حضور داشت، عده زيادي از اهل سنت حضور دارند و عدهاي هم از شيعهها، مقصود شيعهها البته روشن است، مقصود شيعه آن است كه به ثِقلين عمل بكنند. روايات معتبر از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در زمينه مباهله رسيده است خب مقصودشان هم حق است اين ديگر كتماني در آن نيست؛ اما اين روايت را شيعه جعل نكرد، چون در صحيح مسلم هم هست، صحيح بخاري هم هست. آيا آنها را شما شيعه ميدانيد يا ميگوييد شيعهها در كتاب آنها دست كردند و اين احاديث را در كتاب آنها وضع كردند، چه ميگوييد. اگر آنها را شيعه بدانيد پس ديگر تسنّن رخت برميبندد و اگر بگوييد در صحاح آنها شيعه، رواياتي جعل كرد پس سندي براي شما در احكام چيزي نميماند، براي اينكه اين مهمترين صحيح شما كه صحيح مسلم و صحيح بخاري است مدسوس شد.
و اما اين روايت را كه از ابنعساكر نقل شد خب، دشمن اگر بخواهد چيزي را جعل كند به نام دوست جعل ميكند، در همين رواياتي كه ابنعساكر نقل كرد اين روايت را از امام صادق(سلام الله عليه) كه او از پدر بزرگوارش نقل كرده است كه وقتي آيه مباهله نازل شد، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ ابابكر با فرزندش، عمر با فرزندش، عثمان با فرزندش را دعوت كردند[1] ، اين روايت را از امام صادق جعل كردند، اگر اين روايت را از ديگران نقل ميكردند خب، آدم ميتوانست بگويد كه احتمال هست بعد ميرويم تحقيق ميكنيم، اما نقل اين روايت از امام صادق(سلام الله عليه) قبل از فحص، بيّنالغي است، چون آنچه به عنوان شعار اهلبيت(عليهم السلام) در احتجاجاتشان، در درسشان، در كتابهايشان، در مفاخرههايشان آمده، همين جريان اهلبيت(عليهم السلام) است.
سخنان آلوسي در کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾
مطلب بعدي آن است كه در تفسير آلوسي آمده كه اين آيه، دلالت بر نبوّت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد، اين ترديدي در آن نيست و دلالت هم بر فضيلت اهلبيت(عليهم السلام) دارد اين هم در او ترديد نيست؛ اما خواستند از اين آيه خلافت عليبنابيطالب را استفاده كنند، اين محلّ ترديد است [چون] آيه دلالت بر خلافت حضرت علي ندارد چرا، به چه سبك آنها يعني شيعهها استدلال كردند و چرا ادله آنها تمام نيست؟
آنها دليلشان اين است كه منظور از اين ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خصوص حسنيناند، منظور از اين ﴿نِسَاءَنَا﴾ خصوص حضرت فاطمه(عليها سلام) است، منظور از ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امير و چون عليبنابيطالب به منزلهٴ نفس پيامبر است پس او اُوليٰ بالخلافت است. آنگاه ميگويد كه اوّلاً منظور از اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ خود حضرت رسول است عليبنابيطالب داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، براي اينكه در عُرف به داماد ميگويند فرزند، چون داماد را پسر مينامند، منظور از اين ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ حَسنين است و علي(سلام الله عليهم اجمعين) اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر حقيقت باشد، اطلاق ابن بر داماد مجاز است و منظور از اين ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ به نحو عمومالمجاز خواهد بود كه هم حقيقت را شامل بشود، هم مجاز را و اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر مجاز است، نيازي به عمومالمجاز نيست وقتي گفتيم ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ يعني فرزندانِ مجازيِ ما.
پس عليبنابيطالب(سلام الله عليه) داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، براي اينكه داماد را ميگويند پسر. غافل از اينكه ما بخواهيم لفظ را بر مجاز حمل بكنيم، اين قرينه ميخواهد. استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است اين يك قانون، اصل در استعمال حقيقت است اين هم يك قانون ديگر، اين دوتا قانون را در اصول ملاحظه فرموديد هر كدام جاي خاص خود را دارد. اصل استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است يعني اگر لفظي در معنايي استعمال بشود صِرف استعمال دليل نيست كه آن مستعملفيه معناي حقيقي لفظ است. استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است. اين قانون براي بعدالاستعمال است.
قانون ديگر اين است كه لفظي استعمال شده ما مرادش را نميدانيم؛ معناي حقيقي لفظ را ميدانيم، معناي مجازي لفظ را ميدانيم نميدانيم متكلّم از اين كلمه معني حقيقي اراده كرد يا معناي مجازي؟ اينجا اصالةالحقيقه ميگويد شما بايد لفظ را بر معناي حقيقياش حمل بكنيد. اطلاق ابن دربارهٴ داماد خب مجاز است، ما كه نميتوانيم لفظ را بر معني مجازي حمل بكنيم كه، مگر اينكه قرينه بخواهد [و] قرينه داشته باشيم.
و اما درباره كلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ ايشان ميگويد منظور از اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امير(سلام الله عليه) نيست، بلكه منظور خود پيامبر است ﴿نَدْعُ أَنْفُسَنَا﴾ يعني خودمان را حاضر ميكنيم و اينكه گفته شد كه شخص خود را دعوت نميكند اين تعبير درست نيست، براي اينكه ما در محاورات عُرفي ميگوييم «دعتني نفسي» يا «دعته نفسه»، چه اينكه در قرآن فرمود: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ﴾[2] ميگوييم با خودم مشورت كردم، خودم را راضي كردم يا در آن صحنه ميگوييد هرچه خواستم خودم را راضي كنم نشد، پس ميشود انسان خودش را دعوت بكند، خودش را راضي بكند، با خودش مشورت بكند و مانند آن. اينجا هم ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يعني ما خودمان را ميخوانيم. اين هم، همان اشكال قبلي وارد است كه گرچه ميشود با قرينه، انسان بگويد من خودم را راضي كردم، خودم را عِتاب كردم، با خودم مشورت كردم؛ اما همه با قرينه است، ولي اگر بگويند كه ما خودمان را ميخوانيم يعني خودي را يعني آنكه به منزلهٴ خود ماست.
تعبير آلوسي در اينجا خيلي تند است، ميگويد آنچه طبرسي و امثال او از علماي شيعه گفتند كه منظور از اين انفس، خود شخص نيست اين هِزيان است، براي اينكه شخص خودش را دعوت ميكند. خب، اين جز تصلّب در تعصّب چيز ديگر نيست. مشابه همان در المنار و اينها هم هست آنها كه مقداري از اين تعصّب نجات پيدا كردهاند خب آنها مثل خود زمخشري و امثال اينها، اينها راه ميانهاي را طي كردند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال معناي مجاز را يا در محور استعمال ميدانند يا در محور تطبيق كه ميگويند لفظ در معناي حقيقي استعمال شد، در مقام تطبيق بر فرد ادّعايي حمل ميشود كه فرد دو قِسم است: فرد حقيقي و فرد ادّعايي نه معنا دو قسم باشد، معناي حقيقي و مجازي باز هم فرق نميكند به هر حال.
پرسش:...
پاسخ: در تطبيق، قرينه ميخواهيم؛ تطبيق آن معناي حقيقي بر فرد ادّعايي قرينه ميخواهيم، تطبيق، قرينه ميخواهد بالأخره يا استعمال قرينه ميخواهد بنا بر آن قول اول يا تطبيق، قرينه ميخواهد بنا بر قول دوم.
منظور از اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يعني كسي كه به منزلهٴ جان ماست يعني خودي و چون در كنار ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ و ﴿نِسَاءَنَا﴾ آمده است، منظور كسي است كه به منزلهٴ جان خود شخص باشد، حتي بالاتر از پسر و بالاتر از دختر.
تفسير﴿أَنْفُسَنَا﴾ در نزد شيعه و ردّ سخن آلوسي
مطلب بعدي آن است كه شيعه به كلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نخواست استدلال كند كه اين دلالت ميكند بر خلافت حضرت امير(سلام الله عليه) آلوسي ميگويد آنها خواستند به اين آيه استدلال كنند بر خلافت حضرت امير(سلام الله عليه) و اين دليلشان قِسم ناتمام است، براي اينكه اگر منظورتان اين است كه در حين اطلاق انفس عليبنابيطالب خليفه بود آن سال نهم هجري، سال مباهله كه حضرت خليفه نبود، اگر منظور آن است كه عليبنابيطالب بعدها خليفه ميشود اين مورد اتفاق است، در اينكه آنوقت خليفه نبود حرفي نيست، در اينكه بعد هم خليفه شد آن هم حرفي نيست؛ منتها تفاوت در اين است كه خليفه بلافصل است يا معالفصل آن را شما در جاي ديگر اثبات كنيد، اين خلاصه نقد آلوسي.
جوابش اين است كه اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دلالت بر خلافت ندارد كه حضرت همان وقت خليفه بود تا شما اشكال كنيد كه آنوقت كه حضرت خليفه نبود [بلکه] دلالت دارد بر اينكه حضرت امير(سلام الله عليه) «أفضل الناس» است و به منزلهٴ جان خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اگر امر داير بشود بعد از ارتحال رسول خدا آنكه به منزلهٴ جانِ اوست جاي او بنشيند يا آنكه بيگانه است جاي او را اشغال كند، خب يقيناً كسي كه به منزلهٴ جان اوست بايد جاي او بنشيند، شيعه اينچنين ميگويد، گذشته از ادله ديگر، نه اينكه از كلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بخواهد استفاده كند كه در حين نزول ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت علي(سلام الله عليه) خليفه بود.
پرسش:...
پاسخ: بله؟﴿أَنْفُسَنَا﴾ فقط خود حضرت هست اطلاق انفس بر حضرت امير بالفعل هست يعني او به منزلهٴ جان من است، مثل اينكه حديث منزله «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي»[3] يا در آن جبهههايي كه ميفرمود من پرچم را بايد به دست كسي بدهم كه مثل خود من است[4] يا سورهٴ «توبه» را كسي بايد ابلاغ كند كه به منزلهٴ خود من است[5] همه اينها دلالت بر افضليت حضرت امير(سلام الله عليه) دارد و اين كلمه هم اطلاق شده است بر كسي كه بالفعل متّصف است و محذوري ندارد.
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است كه آن خلافت بالفعل نيست، چون بعد الارتحال است، نميخواهند اين كلمه را استعمال بكنند بر موردي كه آن مورد بالفعل متّصف نيست و بالقوّه متّصف است، نظير اينكه در مشتق گفتند اطلاقش در «من قضي» مجاز، است عدهاي گفتند حقيقت است، عدهاي گفتند مجاز، اما اطلاقش را در «من يتلبّس بعده» همه گفتند مجاز است، اين نظير آن است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ولايت يعني رهبري، آن امر تكويني است. آن امر تكويني كه هميشه داشتند او با نه نص آمده نه با غصب رفته، آنكه در خطبه شقشقيه حضرت شكايت دارد كه «تقمّصها فلان»[6] اين خلافت به معني رهبري است كه در غدير خُم آمده و در سقيفه رفته، اين قابل نصب و غصب است.
پرسش:...
پاسخ: اما آن مقام، مقام فضيلت است آن مقام ولايت تكويني و آن و فضيلت قابل نصب و غصب نيست نه در غدير آمده و نه در سقيفه رفته، آن هميشه بود و هست با اينها بود قبلاً هم بود.
نقل و نقد صاحب المنار
مطلب بعدي آن است كه اصراري دارد المنار بر اينكه بگويد ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ﴾ يعني ما جمع مؤمنين، با شما جمع كافرين ماها يك طرف، شماها يك طرف، اين را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در آن بحث روايي مبسوطاً نقل كردند[7] ، با اينكه ميدانيد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) هم بيانشان هم بنانشان سراپا عفّت بود هرگز تعبير تندي نه در محضرشان بود و نه در مكتبشان؛ اما گاهي وقتي در قبال نوشتههاي تند آلوسي و المنار و اينها قرار ميگيرند، گاهي مجبور ميشوند كه بازتر سخن بگويند اينجا هم از همان موارد هست، گرچه ايشان اسم نبردند، ولي حرف المنار را مفصّل نقل كردند، فرموند که اينها را نبايد اصولاً در كتابهاي علمي نوشت، بالأخره عالم اگر هم بخواهد جهل بورزد طرزي تجاهل ميكند كه ديگران نفهمند، انسان اينقدر در برابر اين رواياتي كه شيعه و سنّي درباره اهلبيت(عليهم السلام) نقل كردند عناد بورزد، بعد بگويد كه مصادر اينها شيعهاند و مقصودشان هم معلوم است، در حالي كه شيعه و سنّي متّفقاند آن روز عرض شد كه شصت تفسير از تفاسير سني اين حرف را دارد ديگر.
ميفرمايند اينكه شما گفتيد منظور آن است كه مؤمنين در يك سَمت و كافران در يك سَمت اين يا منظور آن است كه همه مؤمنين يا منظور آن است كه مؤمنين حجاز و يمن، اگر منظور آن است كه همه مؤمنين، اين اصلاً قابل امتثال نيست كه در يكجا جمع بشوند، مؤمنيني كه در حجاز بودند و از آن طرف مسيحيهايي كه در روم بودند، در شام بودند، در يمن بودند، در ساير مناطق مسيحينشين بودند، اگر منظور آن است كه مسيحيهاي يمن و مؤمنين حجاز جمع بشوند آن هم متعذّرالعمل است، آيه كه اينچنين دعوت نميكند كه، آيه نظير مبارزههايي كه بين موسيٰ و هارون(عليهما السلام) از يك طرف و سران سِحر از طرف ديگر همين، حالا عدهاي هم تماشاچي بودند.
آيه از اين طرف بين رسول خدا و اهلبيتش و از آن طرف همين چند نفري كه به عنوان وَفْد و هيئت نمايندگي از مردم نجران آمدند كه منظور بين نمايندههاي مسيحيت با اسوههاي ايمان، همين. اينها با زن و فرزندشان، آنها هم با هرچه دارند منظور اين نيست كه شما برويد زن و بچههايتان را بياوريد تا آنها بگويند زن و بچه همراه ما نيست [بلکه] منظور آن است كه شما در يك طرف، ما با همه اعضاي خانوادگي يك طرف كه يا شما ريشهكن بشويد يا ما اين است وگرنه آنها ابناء همراهشان نبود، نساء همراهشان نبود در اين طرف يك نفر بود، در آن طرف يك نفر هم نبود حالا كه نبود، نبود منظور آن است كه شما با همه اين اعضايي كه به عنوان نماينده آمديد، من هم با همه افراد اهلبيتم در همان صحنه هم كه حضرت عبايي بر دوش مبارك نهاد و سيدالشهداء(سلامالله عليه) را در آغوش گرفت، در بغل گرفت و دست حسنبنعلي(عليهما السلام) را گرفت و حضرت زهرا(عليها سلام) پشت سر آمد و حضرت امير پشت سر او، اينها كه جمع شدند، حضرت فرمود: «اللهم هؤلاء أهلبيتي»[8] اين لسان، لسان حصر است يعني اهلبيت من همينها هستند يا ما بالكل ريشهكن ميشويم يا دشمن.
منظور اين نبود كه ما مؤمنين را جمع بكنيم شما كافران را جمع بكنيد كه، بنابراين آنچه در تفسير المنار آمده يك مقدار براي خود عبده است يك مقدار براي مقرّر، اينها خالي از تحقيق است، چه اينكه نوشتههاي آلوسي هم خالي از تحقيق است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ معلوم ميشود كه اين شركت در مباهله شرطي دارد كه زنان پيامبر با اينكه بعضيها فضيلت داشتند واجد آن شرط نبودند كه قبلاً گذشت، چون حضرت مأمور شد كه نساء را دعوت كند و بيش از يكي را نياورد. يك وقت است كه يك نفر كاري را انجام ميدهد بعد آيه به صورت جمع ذكر ميكند آن براي آن است كه ديگران همفكرند، نمونههايش هم ذكر شد. يك وقت دستور آن است كه شما جمع را دعوت كن اين يك نفر را دعوت ميكند كه اصلاً به هيچكدام از اين سه جمع عمل نشده است، اين معلوم ميشود كه هيچكدام واجد شرط نبودند، مگر همين چند نفر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «اللهم هؤلاء اهلبيتي» يعني ديگران اين اهلبيت من نيستند، آن اهلبيتي كه بتواند شركت در مباهله را تحصيل بكند غير از اينها كسي نيست، چون شرطي دارد كه ديگران واجد آن شرط نيستند.
﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ در تفسير آلوسي آمده است كه آنهايي كه گفتند مباهله همچنان ادامه دارد به جريان ابنعباس استدلال كردند كه ابنعباس با بعضيها در كنار كعبه آماده شد براي مباهله كردن، اين معلوم ميشود به عنوان يك معجزه خالده ظهور دارد، البته اين از سخنان سيدناالاستاد و ديگران هم كم و بيش استفاده ميشود.
علل مهدورالدم بودن سبکنندگان امام معصوم در بيان صاحب جواهر
مطلبي كه در جريان ثِقلين در اين روزها از صاحب جواهر نقل ميشد آن را از كتاب شريف جواهر بخوانيم، مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لصاحب كشفالغطاء مرحوم حاج شيخ جعفر(رضوان الله عليه) فرمايشي را در كتاب شريف جواهر دارد كه آن را در جلد 21 جواهر، صفحه 344 و صفحه 345 آورده. عنوان بحث همان است كه مرحوم محقّق در شرايع دارد كه اگر كسي نسبت به ساحت قدس امام معصوم(سلام الله عليه) اهانت كرد، مهدورالدم است «ومن سبّ الإمام العادل وَجَب قتله»، كسي كه امام معصوم(عليه السلام) را سَب كرد مهدورالدم است.
مرحوم صاحب جواهر بعد از اينكه اين ادله را نقل ميكنند، آنگاه به اينجا ميرسند «لا ريب في اندراج ساب من المسلمين في الناصب الذي ورد فيه أنه حلال الدم و المال»، اگر كسي سب كرد جزء نواصب ميشود كه درباره ناصبيه آمده است كه حلال الدم و المالاند «بل ينبغي القطع بكفر الساب مع فرض استحلاله» اگر كسي اين سب را تحليل كرد، حلال شمرد اين ديگر مسلمان نيست [و] جزء ناصبيها هم نيست، جزء كافران است «إذ هو من منكر الضرورة حينئذ بل الظاهر كفره و إن لم يكن مستحلاً»؛ اگر كسي امام معصوم(سلام الله عليه) را سب كرد كافر است ولو اين كار را حلال نداند «باعتبار كونه فعل ما يقتضي الكفر» كارش كارِ كافر است «كهتك حرمة الكعبة و القرآن» حالا اگر كسي حرمت كعبه را هتك كرد يا حرمت قرآن را هتك كرد ولو اين هتك حرمت را حلال نداند، محكوم بالكفر است. آنگاه اين جمله را فرمود: «بل الإمام أعظم منهما»؛ امام معصوم(عليه السلام) اعظم از كعبه است و اعظم از قرآن است.
اعظم بودن امام از قرآن در بيان صاحب جواهر
گرچه در حديث معروف، ثقل اكبر و اصغر يعني بدنِ امام فداي قرآن ميشود و در اين راه شهيد ميشود؛ اما كسي كه امام را هتك ميكند امامت را دارد هتك ميكند، شخصيت حقوقي و آن سِمت عصمت او را دارد اهانت ميكند، آن شخصيتش از ظاهر قرآن بالاتر است «بل الإمام أعظم منهما و لعلّه ظاهر المنتهي و غيره» حالا منتهيالمطلب مرحوم علامه را هم مراجعه فرماييد در همين بحث كه آيا ايشان هم همين را دارند يا نه؟ «لتعليله القتل بأنه كافر مرتد»[9] .
اما در كتاب شريف كشفالغطاء صفحه 298 از اين چاپي كه نزد ماست، آنجا هم مشابه اين سخن هست؛ منتها آنجا ظاهراً اينچنين آمده كه قرآن، افضل از امام نيست، حالا يا مساوياند يا به تعبير مرحوم صاحب جواهر امام، اعظم است، براي اينكه قرآن گرچه ثقل اكبر است در نشئهٴ ظاهر؛ اما ممكن نيست كه در قرآن حقيقتي باشد كه امام معصوم فاقد آن حقيقت باشد «و إن لن افترقا»، چه اينكه از اين «بل الإمام أعظم منهما» هم نبايد استفاده كرد كه در امام حقيقتي يافت ميشود که قرآن فاقد اوست «وإن لن افترقا» هيچكدام در آن سير معنوي از ديگري جلوتر نيستند، اعلم و افضل نيستند. اگر حقيقتي در قرآن باشد كه امام معصوم نداند ـ معاذاللهـ لازمهاش آن است كه قرآن، در مرتبهاي هست و امام در آن مرتبه نيست اين افتراق است. در هنگام رسيدن به حوض كوثر قرآن قبلاً ميرسد و بعدها امام ميرسد او بالعكس و ظاهر حديث شريف آن است كه هيچكدام از ديگري نه متأخّرند نه سبقت ميگيرند، پس ثقل اكبر گفتن آنها به لحاظ نشئه دنياست.
مرحوم صاحب جواهر در كتاب شريف جواهر، جلد سيزدهم صفحه 72 تا 76 بعضي از فضايل امام معصوم(عليه السلام) را ذكر كرده است كه اين ميتواند جبران آن طغيان قلمي باشد كه در جلد اول جواهر در باب كُر ـ بحث كُر كه امام ـ معاذالله ـ عالم به موضوعات نيست ـ آنجا از قلمشان در رفت. در مسئله سَهو در سجدهٴ سهو و احكام سهو آنجا هم كه همان جلد سيزدهم است، مباحث مبسوطي دارند كه امام(سلام الله عليه) منزّه از اين نقصهاست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون ائمه(عليهم السلام) بايد فداي قرآن بشوند در نشئه ظاهر وگرنه در معنويت در درجات علمي، اينچنين نيست كه حقيقتي در قرآن باشد و امام نداند، او بالعكس اينطور نيست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ از آن حديث ثقلين كه به خوبي ميشود استفاده كرد، از اينكه اينها افتراقي با هم ندارند اطلاق اين، همه درجات را ميگيرد و اگر درجهاي از درجات را قرآن واجد باشد و اهلبيت فاقد يا بالعكس، اين همان افتراق أحدهما عن الآخر است و اين افتراق، چون مربوط به آن است كه فرمود اينها از هم جدا نميشوند «حتي يردا عليّ الحوض»[10] معلوم ميشود تنها در نشئه طبيعت نيست، اينها در دنيا و برزخ و قيامت تا حوض كوثر با هماند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ كاملاً در صدد بيان اين است نسبت به همه كساني كه بخواهند استفاده كنند، چه نسبت به فقيهاني كه با ظواهر قرآن و روايات كار دارند، چه نسبت به حكيمان، چه نسبت به عارفان هر كسي بخواهد مطلبي را از قرآن بگيرد كه اهلبيت امضا نكرده است، اين افتراق است.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ «حتي يردا عليّ الحوض» يك وقت است كه «حتي تقوم الساعة»[11] اين معلوم ميشود ظرف تكليف را ميگويد، نظير اينكه حجت، از زمين جدا نميشود «حتي تقوم الساعة» اين راجع به رهبري است و حُكم ظاهري است و امثال ذلك؛ اما وقتي مسئله از دنيا گذشت به برزخ رسيد، از برزخ گذشت به ساهرهٴ قيامت رسيد، از ساهرهٴ قيامت گذشت ميرود به سراغ حوض كوثر كه آن هم جزء عاليترين درجات قيامت است، اين معلوم ميشود كه همه اين مسير را طي ميكند، آنگاه در رواياتي كه دارد قرآن از صف انبيا و صديقين و شهدا و صالحين ميگذرد يعني غير از عترت طاهره، چون اينها هم از انبياي سَلف اُوليٰ هستند.
پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم)جامع ثقلين
پرسش:...
پاسخ: معلوم ميشود كه پيامبر از اينها افضل است، خود پيامبر، خود را ميگويد من عبارت از قرآنِ بهعلاوه عترتم، ما تَرَك من اين دو چيز است اين دو چيز را من ترك كردم در بين شما، ميراث من است و اين ميراث هم در حوض كوثر به من ميرسد[12] ، خود رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مادامي كه زنده بود اين خودش ثِقلين بود يعني هم قرآن بود، هم عترت، چون عترت مخصوص اهلبيت يعني از حضرت امير به بعد نيست، اين دوتا كنار هم كه جمع بشوند ميشود پيامبر و حضرت كه رحلت كرد ما تركش در بين امت مرحومه، همين دو امانتاند و اين دو امانت هم به آن صاحب اصلياش در عند الكوثر برميگردند، كوثر هم كه در بهشت است اينها بهشت هم بعد از جريان قيامت است، كوثر كه در ساهرهٴ قيامت نيست، كوثر نظير پل صراط نيست، نظير حساب نيست، نظير ميزان نيست اينها در دستگاه قيامت است، كوثر در بهشت است در هدف است، در قيامت خيلي چيزها هست انطاق جوارح هست، تطاير كتب هست، مسئله صراط هست. مسئله ميزان هست، مسئله شفاعت هست و... مواقف فراواني در قيامت دارد، كلّ اين مواقف كه طي شد وقتي وارد بهشت شدند آنگاه سراغ كوثر ميروند، كوثر كه در قيامت نيست. قيامت كه حالا پنجاه هزار سال طول ميكشد براي يك عده ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[13] است، صحنههايي دارد، حسابهايي دارد و حضرت نفرمود عند الصراط به من ميرسند، عند الميزان به من ميرسند، عند الحساب به من ميرسند، عند تطاير الكتب به من ميرسند، عند انطاق الجوارح به من ميرسند، اينها مواقف قيامت است يكي پس از ديگري، اين مواقف كه پشت سر گذاشته شد يك عده به طرف جهنم رفتند، يك عده به طرف بهشت قرآن و عترت زمامداران بهشتاند ميروند به سراغ كوثر بعد تشنهها را آنجا جمع ميكنند تا آنجا با هماند، معلوم ميشود عند الصراط، كاري از قرآن ساخته نيست كه امامان نتوانند انجام بدهند، عند الحساب، كاري از امامان ساخته نيست كه قرآن نتواند انجام بدهد، اينها همه با هماند. اين نميخواهد فقط كار فقه را راهاندازي كند كه، اين ميخواهد كار فلسفه را، كار عرفان را، راه دل را، راه عقل را، همه علوم اسلامي را ميخواهد راهاندازي كند. كسي اهل سير و سلوك است، كسي اهل باطن است، كسي اهل كشف و شهود است، كسي مثل حارثةبنمالك است[14] ، كسي بالاتر از اوست، كسي پايينتر از اوست همه اينها را ميخواهد راهاندازي كند كه لحظهاي اگر از اين دو جدا شديد از احدهما، جدايي از احدهما همان و سقوط همان وگرنه تشنه براي هميشه ميمانيد يك گروهاند كه سير ميشوند وگرنه يك عده هميشه تشنهاند اينها تا حوض كوثر با مناند يعني هر كاري كه در اين مواقف از يكي ساخته است، ديگري هم عهدهدار آن كار هست.
در ذيل اينكه در نوع اين روايات ميبينيد اهلبيت اين آيه مباهله را يا آن حديث ثقلين را خيلي محور استدلالشان قرار ميدهند بر اساس همين جهت است، هر وقت ميخواهند پرده از روي واقعيتها بردارند به همين حديث ثقلين تمسّك ميكنند، گاهي الفاظ را به سبكي معنا ميكنند كه اصلاً با هيچ لغتي جور درنميآيد، امام كاظم(سلام الله عليه) ميفرمايد اميرالمؤمنين را، اميرالمؤمنين ميگويند كه «لأنه يميرهم العلمَ»[15] خب شما به هر لغتي مراجعه كنيد طبق اين اشتقاقهاي معروف، امير را از اَمَر ميگيرد، نه امير را از مِيره، مارَ، يمير كه نيست [بلکه] أمر يأمر است حضرت فرمود: «لأنّه يُميرهم العلمَ» اين «مار، يمير» يعني طعام داد، طعام ميدهد، همانطوري كه در سورهٴ «يوسف» آمده كه ﴿نَميرُ أَهْلَنَا﴾[16] ، ﴿نَميرُ﴾ يعني ما ميرويم به مصر نزد عزيز مصر، نزد يوسف مصر(سلام الله عيله) براي اهلمان مِيره بياوريم «ميره» يعني طعام، فرمود چون عليبنابيطالب به مؤمنين ميره ميدهد يعني طعام ميدهد از اين جهت شد اميرِمؤمنين، اين را كه غير از اهلبيت حق ندارند اينطور معنا كنند كه، از هيچ كسي هم متلقّا به قبول نيست، اينها هستند كه سخنگوي وحياند و از خود قرآن ميتوانند با اشتقاقات گوناگون مطالب را استنباط كنند و به ما ارائه بدهند. و تتمّهاش براي فردا انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»