درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/03/21

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 60 الی 63

 

﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾﴿60﴾﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾﴿61﴾﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾﴿62﴾﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ﴾﴿63﴾

 

شأن نزول آيهٴ و بيان جريان مباهله

بعد از فتح مكه، گروه فراواني از منطقه‌هاي دور و نزديك به حضور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرّف مي‌شدند يا براي پذيرش اسلام يا براي احتجاج كه اين سال نُهم هجري را عام‌الوفود مي‌گفتند يعني سالي كه وَفْدها و هيئات به حضور حضرت مشرّف مي‌شدند. نصاراي نَجران هم از يك منطقه دوري حركت كردند به حضور حضرت آمدند، اين يك مطلب.

در اين محاجّه درباره مسيح(سلام الله عليه) كه احتجاج كردند، حضرت براي آنها ادله و براهين اقامه كرد. قبل از اقامه براهين آنها با يك تصلّب و تعصّب خاصّ مذهبي وارد شده بودند. وارد مدينه شدند، رفتند مسجد و هنگام نمازشان كه شد، ناقوس زدند و مراسم عبادي را انجام دادند. مسلمانها اعتراض كردند كه مسيحيها به مسجد آمدند و ناقوس مي‌زنند، حضرت فرمود آرام باشيد اينها كم‌كم بالأخره مجبور مي‌شوند از راه برهان كه حق را بپذيرند، فعلاً اجازه بدهيد آنها در مسجد باشند و ناقوسشان را هم بزنند. اينكه در بحثهاي روايي از نوع اين تفسيرها مسئله ناقوس زدن مسيحيها در مسجد پيغمبر را نقل كردند[1] .

حضرت فرمود فعلاً صبر بكنيد تا براهين اقامه بشود، بعد از اينكه براهين اقامه شد آنها از سرِ لجاج دست برنداشتند، لذا اين آيه نازل شد كه اگر شما بعد از روشن شدن حق، باز دست از آن عقيده باطل برنمي‌داريد بياييد ما مسئله را يكسره كنيم[2] ، اين مي‌شود جريان مباهله.

دلالت آيهٴ بر فضيلت اهل بيت در بيان علامه طباطبايي(ره)

قسمتهاي قبلي اين بحث گذشت تا رسيديم به جريان ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين بود كه براي فضيلت اهل‌بيت(عليهم السلام) گذشته از اينكه كلمه ابناء و نساء و انفس بر اينها اطلاق شد و هيچ‌كس مشمول اين حُكم نيست، اين ذيل آيه كه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ اين هم يك دليل مُتقني است بر فضيلت و منقبت اهل‌بيت(عليهم السلام) كه ديگران فاقد اين فضيلت‌اند.

تبيين معناي کاذبين

تقرير استدلال اين است كه اين ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ كاذب در اينجا صفت مشبهه است نه اسم فاعل، البته اين در الميزان نيست و در اين جهت هم نقشي ندارد ولي آنچه در الميزان است اين است كه كاذب به كسي مي‌گويند كه دعوايي داشته باشد، ادّعايي داشته باشد، اگر كسي دعوايي داشت، در اين دعوا يا صادق است يا كاذب و اگر ساكت بود و دعوا نداشت نه صادق است، نه كاذب. تماشاچي صحنه مناظره نه صادق است، نه كاذب. پس كاذب مثل صادق بر كسي اطلاق مي‌شود كه داراي دعوا باشد، اين معناي كاذب است. چون فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ معلوم مي‌شود كه چه در اين طرف، چه در آن طرف بايد كاذبين فرض بشود يعني خواه در اين طرف، خواه در آن طرف بايد كاذبين فرض بشود. در آن طرف، كاذبين فرض بشود، چون مدّعيان الوهيّت يا بنوّت مسيح زياد بودند. در اين طرف اگر مدّعي توحيد و داعي به وحدانيت فقط يك نفر باشد، آن چهار نفر يعني حَسنين و حضرت زهرا و حضرت امير(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فقط ناظر صحنه مباهله باشند و تماشاچي و دعوا و دعوتي نداشته باشند، اينها نه صادق‌اند نه كاذب. قهراً در يك طرف مي‌شود يك نفر، در طرف ديگر مي‌شود چند نفر، آن‌گاه بايد جمله طوري باشد كه هم بر مفرد صدق كند، هم بر جمع، بايد اين‌چنين گفته مي‌شد: «فنجعل لعنة الله علي من كان كاذباً» يا «الذي كذب» كه اين جنس باشد شامل مفرد و شامل جمع هم باشد ولي چون دارد: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ بايد طوري تصوّر بشود كه خواه از اين طرف و خواه از آن طرف، خواه از طرف پيامبر خواه از طرف مسيحيها، كاذبين مصداق داشته باشد.

بر اساس اين مقدمه معلوم مي‌شود اينها كه در صحنه مباهله آمدند اينها صِرف ناظر صحنه نيستند و تماشاچي محض نيستند، بلكه دعوايي دارند.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ پس معلوم مي‌شود كه منظور از كاذبين يعني مدّعيان و اين مدّعيان خواه به نحو اصاله، خواه به نحو تبعيّت مشمول اين‌اند، اگر منظور از كاذب، مدّعي است خواه بالاصاله خواه بالتبعيّه خدا كه امر كرد شما ابنائتان را و نسائتان را و انفستان را بايد به حدّاقل جمع امتثال بشود يعني سه بچه بياورد و سه زن و دو مرد كه دو مرد به اتفاق خود رسول‌الله بشوند سه نفر كه مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ باشند، سه ‌تا زن مصداق ﴿نِسَاءَنَا﴾ باشند و سه‌تا فرزند پسر مصداق ﴿أَبْنَاءَنَا﴾، اگر امر شد شما ابناء و نساء و انفس را بياوريد يعني بايد به حدّاقل امتثال بكنيد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ تا حال سه‌تا اشكال ذكر شد، جوابش را ﴿الْكَاذِبِينَ﴾ مي‌دهد. اين سه‌تا اشكال را با چه چيزي جواب بدهيم يعني اگر كسي بگويد: ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ امتثال نشد طبق آن روايت جعلي كه بعضي از وهابيّت نقل كردند در مقابل اين روايت اصلي، حضرت امتثال كرد چون جعل هست و سهل‌المؤنة گفتند وقتي اين آمد «جاء بأبي‌بكر و ولده، جاء بعمر و ولده، جاء بعثمان و ولده» چون جعل است به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اينها كه خواستند جعل كنند درست حساب نكردند، آن‌وقت بعضي از اينها پسر نداشتند، همين‌طور گفتند[3] .

خب، اگر بنا بر جعل است روشن است؛ اما بنا بر «ما هو الحق» كه حدّاقل شصت مفسّر سنّي اين را گفته اشاعره گفتند، معتزله گفتند، متعصّبينشان گفتند حتي خوارج پذيرفته اين را، چيزي نيست كه انسان بتواند انكار كند، مگر در تفسير المراغي[4] و المنار. خب، پس اگر كس اين سؤال را طرح كند كه چرا به اين آيه عمل نشد.

پرسش: قابل نبودند؟

پاسخ: اينكه قابل نبودند محور چيست؟ چرا قابل نبودند؟ مگر فرمود: «أبناءنا المعصومين» كه نگفت، «نساءنا المعصومات» كه نگفت، «أنفسنا المعصومين» كه نگفت، چرا به اين آيه اصلا ًعمل نشد، چون حدّاقلش سه نفرند ديگر، عمل نشد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ چرا حضرت عدم لياقت آ‌نها را احراز كرد و آنها را دعوت نكرد، يك شاهد داخلي مي‌طلبد مگر نصاب چه چيزي بود، شرط حضور چه چيزي بود كه ديگران نداشتند؟ بالأخره آيه بايد حرفي بزند كه ما بگوييم طبق اين حرف، طبق اين شرط، ديگران فاقد بودند. آيه دارد ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خيليها مي‌توانند ابناء باشند، ﴿نِسَاءَنَا﴾ حضرت هيچ‌كدام از بچه‌هاي خودش را نياورد، مگر حضرت زهرا(عليها سلام) را. سرّ اينكه به ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ عمل نشد دو نفر كه مصداق نيستند، به ﴿نِسَاءَنَا﴾ عمل نشد چون يك نفر كه مصداق نيست، به ﴿أَنْفُسَنَا﴾ عمل نشد، چون خود حضرت با حضرت امير(عليهما السلام) مي‌شوند دو نفر، دو نفر مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نيست، حدّاقل مصداق جمع سه نفر است چرا حضرت بيش از اينها را نياورد؟ معلوم مي‌شود فاقد شرط بودند، نه واجد شرط. خب، ايشان مي‌خواهند بگويند كاذب به كسي مي‌گويند كه پيام داشته باشد، معلوم مي‌شود از آن طرف هم پيام هست، از اين طرف هم پيام هست، اين يك مطلب.

دعوت عمومي نبودن مباهله

مطلب دوم آن است كه اين پيام و اين دعوت يك دعوت عمومي نيست كه هر كسي از آن جهت كه مسلمان است مدّعي توحيد باشد و داعي به وحدانيت حق، اين مراد نيست. گرچه به همين مقدار در طرف مقابل هست يعني مسيحيها هيچ‌كدام صاحب پيام اصلي نبودند، صاحب پيام اصلي عيسي(سلام الله عليه) بود و اوصياي او اينها الآن چندين قرن است كه گذشته است يك انجيل محرّفي را هم در دست دارند، اينها پيامشان عادي است مدّعي‌اند به نحو عادي و در دعوا هم دروغ مي‌گويند، اگر در اين طرف موافق هم، نصاب دعوا در حدّ نصاب دعواي طرف مخالف باشد، كساني كه مدّعيان توحيدند و داعيان به وحدت در صدر اسلام فراوان بودند، چرا حضرت به حدّاقل هم اكتفا نكرد بايد آن را از خود آيه استنباط كرد كه آيه شرطي براي دعوت قائل است كه بيش از اين مقدار در خارج وجود نداشت و آ‌ن شرط اين است كه يك پيام خصوصي را كه تالي تِلو پيام خود پيامبر است به همراه داشته باشند كه پيام آنها نفس پيام پيغمبر باشد، اگر خود آنها ذاتشان به منزلهٴ ذات پيامبر است، دعوا و دعوت آنها هم به منزلهٴ دعوا و دعوت پيامبر باشد، اگر يك گوهر ذاتي نازل شد منزلهٴ گوهر ذات ديگر، شئون و اوصاف و كار او هم نازل مي‌شود منزلهٴ شئون و اوصاف و كار آن مُنَزَّلَ ‌عليه. كسي بايد در اين مباهله شركت كند كه پيام داشته باشد اولاً و پيام او به منزلهٴ پيام پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) باشد ثانياً. بر اساس اين تحليل، بيش از اين چند نفر در خارج مصداق نبود حالا معلوم مي‌شود كه چرا حضرت به حدّاقل هم اكتفا نكرد، چون خب نبود. حدّاقل نساء كه سه نفر است نبود، خب اگر نباشد امر منتفي است. در مواردي كه مصداق دارد آنها مي‌آورند، مثل اينكه در آن طرف موظّف بودند بياورند؛ اما در اين طرف بيش از اين مصداق نيست خب، نمي‌آورند از اين جهت نياورد.

اين بياني كه ايشان دارند مي‌فرمايند از اين كلمه ﴿الْكَاذِبِينَ﴾ مسئله و منقبتي استفاده مي‌شود كه فوق آنچه تاكنون گفته شد، معلوم مي‌شود اينها داراي دعوا هستند و داراي دعوت و تنها دعوا نيست، چون اگر دعوا بود يعني پيامبر مدّعي بود كه خدا واحد است و ثالث ثلاثه نيست و مدّعي بود كه عيسي(سلام الله عليه) عبدالله است نه ابن‌الله، اگر تنها دعوا بود كه مشكلي نداشت، بلكه دعوت هم همراهش بود بعد هم جنگ. مسيحيها را دعوت كرد به توحيد، اگر صِرف دعوا بود؛ تا آخر مي‌گفت: ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[5] نه آنها ناچار مي‌شدند كه وَفْدگونه حركت كنند بيايند حجاز و نه مجبور مي‌شدند كه جِزْيه سنگين را بپردازند، معلوم مي‌شود دعوتي هم هست. اين دعوت براي همراهان و اعضاي مباهله هم هست، اينها هم دعوا دارند و هم دعوت. دعوايي به منزلهٴ دعواي پيامبر، دعوتي به منزلهٴ دعوت پيامبر، يك چنين چيزي است.

مقدم بودن بررسي خطوط کلي آيات بر تعيين حدود آن

پرسش:...

پاسخ: از كجا استفاده مي‌كنيد، از كلمه كاذبين.

پرسش:...

پاسخ: قرينه خارجي ما نداريم كه، هنوز بحث روايي نرسيده، آن هم آيه بايد سازماندهي بشود بعد درباره روايت بحث كنيم يعني ثِقل اكبر بايد اولاً حدودش مشخص بشود، بعد به روايت بپردازيم. روايت كه ثِقل اصغر نيست، عترت ثِقل اصغر است نه روايت. روايت را بايد بر قرآن عرضه كرد، ما بايد خطوط كلّي هر آيه را بررسي بكنيم كه آيه فرمايشش چيست، بعد برويم حدودش را، مقيّداتش را، مخصّصاتش را، شرح و بسطش را از روايات بگيريم، اگر خطوط كلّي قرآن مشخص نشود كه ما نمي‌توانيم به سراغ روايت برويم، چون اعتبار هر روايتي «بعد العرض علي الكتاب» است چه در نصوص علاجيه، چه در اصل حجيت خبر واحد، اينها دو باب است جداي از هم. خبري حجت است كه بر كتاب خدا عرضه بشود و مباين با كتاب خدا نباشد، تا ما بحث تفسيري را سامان ندهيم و متوجّه نباشيم كه قرآن در اين زمينه چه مي‌گويد هرگز نمي‌توانيم به سراغ روايت برويم، چون اوّلين شرط حجيت روايت «عرض علي الكتاب» است، اين «عرض علي الكتاب» اختصاصي به نصوص علاجيه ندارد، چون دوتا باب هست كه نوع اينها را مرحوم كليني و ديگران نقل كردند. يكي مربوط به نصوص علاجيه است كه اگر دوتا روايت متعارض بود ما چه كنيم؟ فرمودند يكي از مرجّحات يا مميّز حجت از لاحجت عرض بر قرآن است، [و] موافقت قرآن است[6] ، اين براي نصوص علاجيه است. قِسم ديگر روايات معتبري است كه مي‌گويد هر خبري كه از ما رسيده است اين را بايد عرض بر قرآن كنيد، اگر مخالف قرآ‌ن بود گفتهٴ ما نيست[7] ، چون مثل قرآن جعل نمي‌شود؛ اما مثل حرف ما را جعل مي‌كنند. ما تا از قرآن فراغت پيدا نكنيم و خطوط اصلي قرآن را نفهميم هرگز به هيچ وجه نمي‌توانيم به سراغ روايت برويم، بعد از اينكه خطوط اصلي آيه مشخص شد تفسيرش، تقييدش، تخصيصش، شرحش، بيان مصداقش، بيان تنزيلش و دهها مسائل تفسيري و فقهي ديگر از اين به بعد به بركت روايات حل مي‌شود.

غرض اين است كه از خود آيه ما بايد اين معنا را استنباط كنيم كه چرا ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بيش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل نرسيد، چرا ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ بيش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسيد، چرا ﴿نِسَاءَنَا﴾ بيش از يك فرد، مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسيد.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ ﴿فَنَجْعَلْ﴾ يعني ما و شما، ما اين جمع، ما و شما چون خود حضرت در بين اينها بود دعا مستجاب است، نفرين آنها هم اگر عليه خود آنها مستجاب بشود باز اين معجزهٴ پيامبر است. نفرين مسيحيها اگر عليه خودشان هم مستجاب بشود باز هم اين معجزه است، چون هميشه نفرين بر عليه خود آدم هم مستجاب نمي‌شود. ما بايد از آيه، شرطي را استنباط كنيم كه برابر آن شرط بگوييم انفس بيش از دو فرد مصداق نداشت، نساء بيش از يك فرد مصداق نداشت و ابناء بيش از دو فرد مصداق نداشت، اين استفاده‌اي است كه ايشان مي‌كنند.

تتميم جوابهاي صاحب تفسير الميزان

بنابراين اگر كسي بگويد همان‌طوري كه در طرف مخالف دعوا يك امر عادي است در طرف موافق هم دعوا يك امر عادي، جوابش اين است كه اگر در طرف موافق، دعوا يك امر عادي است، چرا در طرف موافق به دستورات سه‌گانه آيه اصلاً عمل نشد، معلوم مي‌شود كه دعوايي است كه به منزلهٴ دعواي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.

پرسش:...

پاسخ: آنها هنوز از ترس نياوردند، شايد بيش از اينها مي‌آوردند.

پرسش:...

پاسخ: يعني در اين طرف بايد كاذبين باشند، در آن طرف هم بايد كاذبين، معلوم مي‌شود اينها دعوا دارند، اين يك مقدمه و يك نتيجه و منظور از اين دعوا هم دعوايي نيست كه نوع مؤمنين دارند، دعوتي نيست كه نوع مبلّغين اسلامي دارند، چون اگر منظور اين حدّ از دعوا و دعوت باشد، خيليها واجب شرايط‌اند، حضرت بايد لااقل حدّاقل را دعوت مي‌كرد و نكرد، از اينكه حضرت به حدّاقل اين سه جمله هم عمل نكرد، معلوم مي‌شود واجد شرايط نبود در خارجف معلوم مي‌شود شرط، دعوت هست اولاً دعوتي كه به منزلهٴ دعوت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد ثانياً و اين نصاب و اين شرط را ديگران نداشتند، لذا به حدّاقل هم اكتفا نشد، كمتر از حدّاقل شد.

پرسش:...

پاسخ: خب، اگر هدف مشتركشان يعني دعوتشان، دعواي توحيد داشتند و دعوت به وحدانيت داشتند اين دعوت، دعوت بالغه است، معلوم مي‌شود اينها دعوتشان و دعوايشان هم به منزله دعوا و دعوت پيامبر است.

پرسش:...

پاسخ: چرا، از همين كاذبين استفاده مي‌كنيم، اگر دعوت عامّه است كه نوع علما و بزرگان دين دارند، خب «كم لهم من نظير»، خيلي از صحابه بودند، سلمان بود، رُشيد حجري بود، مقداد بود، عمّار ياسر بود و خيليها بودند بالأخره، آنها هم دعوا داشتند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ نه به بركت روايت يك امر تاريخي قطعي است اين از جهت تاريخي مسلّم است، لذا همان‌طوري كه از كتاب روايي اين مسئله استفاده مي‌شود، از كتاب تاريخي براي مغازي واقدي هم استفاده شده است، اين قضيه چهره تاريخي دارد نه چهره روايي از نظر تاريخ، مسلّم است كه اين چهار نفر خدمت حضرت بودند، آن‌وقت اوّلين سؤال اين است كه چرا حضرت به آيه عمل نكرد، جوابش را هم بايد از خود آيه استنباط كرد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آنها هم ابتهال مي‌كنند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ ما با هم ابتهال مي‌كنيم، ما با هم قرار مي‌دهيم يعني با هم تضرّع و زاري مي‌كنيم، با هم مي‌گوييم: «اللهم اجعل لعنتك علي الكاذبين» آنها هم مي‌گويند ما هم مي‌گوييم؛ منتها در اين وسط «ذمّ الحجر الي الإنسان» اگر اين نفرين مستجاب مي‌شود به بركت دعاي پيامبر است؛ اما دعا را همه مي‌كنند.

پرسش:...

پاسخ: آنها، آنها نه دعوا داشتند آنها مدّعي بودند كه ـ معاذ الله ـ عيسي ابن‌الله است، اين هيئت مبشّر مسيحيت اليوم هم كه هست، همه را دعوت مي‌كنند ديگر. مسيحيت مبشّرانشان، هيئت تبشيريه‌شان، علمايشان و امثال ذلك مرتب دعوت مي‌كنند مردم را الي المسيحيت ديگر؛ هم دعوا دارند هم دعوت؛ منتها دعوا و دعوتشان در حدّ كاري است كه عادي است و علما انجام مي‌دهند، اگر اين حدّ از نصاب در طرف موافق هم كافي بود بايد رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حدّاقل ابناء و نساء و انفس را امتثال مي‌كرد و نكرد، معلوم مي‌شود يك شرط خاصي معتبر است.

اين بياني كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند با طرح سه اشكال و سه جواب، مسئله را حل كردند[8] ، اما دو مطلب مي‌ماند يك بيان بسيار لطيفي است حالا تا كنون كه ما در جايي نديديم. دو بيان مانده است و آن اين است كه آ‌ن اشكال اوّلي را كه ايشان ذكر كردند، از آن اشكال اول به خوبي جواب داده نشد. اشكال اول اين است كه گرچه كاذبين جمع است، ولي ممكن است مورد، واحد باشد و لفظ آيه جمع. قبلاً هم نظيرش فراوان بود و در بسياري از موارد قرآني، يك نفر يك حرف را مي‌زند، چون ديگران مثلاً راضي‌اند يا ممكن است مثل او فكر كنند و سخن بگويند جمع مي‌آورد، اين ﴿يَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ﴾[9] و مانند آن، معلوم نيست كه عده زيادي از منافقين اين حرف را زده باشند يك نفر گفته[10] ، چون اين فكر، فكر خيليهاست از اين جهت جمع بسته مي‌شود.

ايشان قبول دارند كه گاهي مورد، مفرد است ولي آيه، جمع است و آيه جمعش در آن مفهوم استعمال مي‌شود نه در مصداق خارجي، اين ضرر ندارد. بر اين اساس ممكن است كه اين كاذبين از اين طرف جمع باشد و مصداقش يك نفر باشد و آ‌ن خود پيامبر است نه جمع. جواب دادند از اين اشكال، فرمودند اين در جايي مفرد گفته مي‌شود و جمع نازل مي‌شود كه عده‌اي ممكن‌اللحوق باشند، نظير مسئله ظِهار، جدال و امثال ذلك، گرچه يك نفر آن كار را كرده است؛ اما بعداً هم گروه فراواني ممكن است ظِهار بكنند، لذا ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم﴾[11] آمده و مانند آن. جايي كه يك نفر، يك كار را كرد و ممكن‌اللحوق نيست و ديگران نمي‌توانند به او دسترسي داشته باشند در چنين موردي جمع، ذكر نمي‌شود، پس اگر مورد، مفرد بود آيه‌اي به صورت جمع ذكر مي‌شود كه اين آيه در آينده نزديك يا دور بتواند مصاديق فراوان داشته باشد، ممكن‌اللحوق باشد به آن فرد؛ اما در جايي كه قضية في واقعه و ممكن‌اللحوق نيست، اينجا جا براي جمع نيست.

اين دوتا اشكال، اشكال اوّلش همان آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه درباره ولايت حضرت امير نازل شد كه فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾؛ فرمود وليّ شما ذات اقدس الهي است و پيامبرش و كساني كه ايمان آوردند و نماز را اقامه مي‌كنند و در حال ركوعِ نماز صدقه مي‌دهند. اين موردش حضرت امير(سلام الله عليه) است و ممكن‌اللحوق هم نيست كه عده‌اي به اين حضرت بپيوندند، اين «قضية واقعة في موردها» كه تمّت و بلغت، ديگر ممكن‌اللحوق نيست كه ديگران بيايند اين كار را بكنند، لذا عده‌اي هم به اين هوس، چندين انگشتر دادند چيزي هم نصيبشان نشد[12] ، پس ممكن است مورد، مفرد باشد و آيه، جمع باشد و ممكن‌اللحوق هم نباشد، چون اين اصل كلي است ولو در خارج بيش از يك فرد نداشته باشد، اين اشكال اول.

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه اشكال اوّلشان اين است كه ممكن است مورد، مفرد باشد و لفظ، جمع و جمع مراد نباشد، نظير ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾[13] و مانند آن، كه به صورت قانون آمده ولو در خارج بيش از يكي نبود. جواب دادند كه گرچه در آن خارج بيش از يكي نبود، ولي لحوق ديگران به اين قضيه واقع شده امكان‌پذير است، چون اين قضيه ممكن‌اللحوق دارد، لذا جمع مصحّح دارد [و] آنجا كه امكان لحوق نيست، جمع مصحّح ندارد جمع گفته نمي‌شود. در جريان آيه ولايت، ممكن‌اللحوق نيست مع‌ذلك جمع گفته شد، اين اشكال اول.

پرسش:...

پاسخ: ائمه ديگر كه وضعشان مشخص بود، هيچ كسي مصداق اين آيه قرار نگرفت، ممكن‌اللحوق هم نبود كه بيايند در حال نماز، صدقه بدهند بعد بشوند ولي‌ّ‌الله، اين‌طور كه نبود.

پرسش:...

پاسخ: ائمه ديگر وضعشان با آن نص مشخص شد، اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي در حال نماز صدقه بدهد بعد بشود وليّ‌الله.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر.ک: بحارالانوار. ج21، ص340.
[2] . ر.ک: بحارالانوار. ج21، ص340.
[3] . الميزان. ج3، ص243.
[4] . تفسير المراغي. ج3، ص175.
[5] سوره كافرون. آيه 6.
[6] . وسائل الشيعه، ج27، ص122.
[7] . ر.ک: مستدرک الوسائل، ج17، ص325.
[8] . ر.ک: الميزان، ج3، ص224 الي 227.
[9] منافقون/سوره63، آیه8.
[10] . ر.ک: مجمع‌البيان، ج9، ص442.
[11] مجادله/سوره58، آیه2.
[12] . ر.ک: بحارالانوار، ج35، ص183.
[13] مجادله/سوره58، آیه3.