درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/03/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 60 الی 63

 

﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾﴿60﴾﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾﴿61﴾﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾﴿62﴾﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ﴾﴿63﴾

 

روايات متفق عليه فريقين در مورد آيهٴ مباهله

امام رازي در ذيل همين آيهٴ مباهله بعد از جريان اينكه رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) عباي پشمي پوشيده بود و امام حسين(سلام الله عليه) را در زير بغل گرفت و دست امام حسن(عليهما السلام) را گرفت و فاطمه(عليها سلام) «تمشي خلفه و عليٌّ خلفها» بعد از اينكه اين جريان را نقل كرد و رسول خدا آيه تطهير را قرائت كرد، آن‌گاه گفت: «واعلم أن هذه الرواية كألمتّفقُ علي صحّتها بين أهل التفسير و الحديث»[1] اين اختلافي در كار نيست كه نوع شيعه‌ها و سنّي اين را قبول دارند كه وجود مبارك حضرت، عباي پشمي پوشيده بود كه از او گاهي به كِسا ياد مي‌شود و وجود مبارك امام حسين را در بغل گرفت و دست امام حسن را گرفت و حضرت زهرا(عليها سلام) پشت سر پيامبر راه مي‌رفت و حضرت امير هم پشت سر حضرت زهرا(عليها سلام) راه مي‌رفت حركت مي‌كرد، وقتي آمدند در صحنه، حضرت آيه تطهير را قرائت كرد ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[2] بعد آنها را به مباهله دعوت كرد؛ منتها آنها نپذيرفتند.

دليل محدود بودن مصاديق ابناء و نساء و انفس

بنابراين كلمه ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ كه جمع است در اين حديث فقط بر حسنين تطبيق شد، از اينجا چند نكته استفاده مي‌شود: يكي اينكه با اينكه مأمور بود كه پسران خود را بياورد به دو نفر اكتفا كرد، براي اينكه بيش از دو نفر نبود و در نساء يك نفر را آورد، چون بيش از يك نفر نبود، گرچه عمهٴ او، خواهر حمزهٴ سيدالشهداء از زنان صالحه و قانته بود؛ اما اين مقام را نداشت، ساير زنان رسول اكرم اين مقام را نداشتند، چه اينكه در همان قصه اصحاب كسا هست كه به اُمّ‌السلمه فرمود: «أنت علي خير» ولي اين مقام را نداري[3] .

درباره ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم بيش از يكي نبود، با اينكه به جمع مأمور بود. در ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يك مصداق داشت، در ﴿نِسَاءَنَا﴾ يك مصداق داشت، در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ دو مصداق، اگر كسي شبيه حسنين(عليهما السلام) بود حتماً آنها را مي‌آورد و اما اينكه درباره خصوص حسنين به يكي اكتفا نكرد، چون وجهي نداشت چون هر كدام عِدل ديگري بودند در خصوص ابناء وجهي نداشت كه به يكي اكتفا بكند، مي‌شود ترجيح بلا مرجّح ولي درباره نساء بيش از يكي فردي كه صالح در اين عضويت براي مباهله باشد نبود، در ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم همين‌طور، پس اينكه چرا در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ دو فرد آمدند، در ﴿نِسَاءَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يك فرد، اين سؤال جواب داده مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: آنها موظف بودند ابنايشان را بياورند، هرچه بود. اگر پنج‌تا پسر داشتند بنا شد بياورند، ده‌تا پسر هم داشتند بنا بود بياورند، براي اينكه بنا اين بود كه بالأخره نسل مفسد قطع بشود، اگر كسي در قبال رسول خدا پنج‌تا پسر مي‌داشت چهارتا را مي‌آورد كافي نبود بايد آن يكي را هم مي‌آورد، اگر سه‌تا دختر داشت دوتا را مي‌آورد يكي را نگه مي‌داشت كافي نبود، بايد آن يكي را هم مي‌آورد. براي اينكه مي‌خواهد نسل بالأخره قطع بشود يا از اين طرف يا از آن طرف كه بشود ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾[4] اين راجع مطلب اول.

نوه دختري فرزند خود انسان

راجع مطلب ثاني است است كه نوهٴ انسان، پسر انسان حساب مي‌شود و خواه اين نوه، پسري باشد، خواه دختري. اين حرفي است كه علماي اهل تسنّن هم پذيرفتند، لذا امام رازي در ذيل همين آيه مي‌گويد كه اين آيه دليل است براي اينكه فرزندان دخترِ انسان، فرزند انسان‌اند، پسران زهرا(عليهما السلام) فرزندان رسول اكرم‌اند براي اينكه حضرت در مقام امتثال و تطبيق حسنين را آورد، آن‌گاه آيه سورهٴ «انعام» را هم به عنوان شاهد و تأييد، ذكر مي‌كند[5] آيه 84 به بعد سورهٴ «انعام» اين‌چنين است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَي وَعِيسَي﴾؛ كه عيسي را ذريّه ابراهيم و نوح مي‌شمارد، با اينكه عيسي از راه مادر، ذريّه ابراهيم است «ذريّه» يعني فرزند خواه بلافصل خواه مع‌الفصل، معلوم مي‌شود فرزند دختر هم فرزند انسان است، لذا در كتابهاي وقف ملاحظه فرموديد اگر كسي گفت توليت اين وقف به عهدهٴ فرزندان من است و قرينهٴ صارفه‌اي نياورد اختصاصي به فرزندان بلافصل ندارد، فرزندان مع‌الفصل و چه پسري، چه دختري، چه نوهٴ پسري، چه نوهٴ دختري همه فرزند آدم‌اند، اين هم مطلب دوم.

دليل دامنگير شدن عذاب به کودکان در مباهله

مطلب سوم آن است كه فرزندان اگر بالغ باشند مكلّف‌اند بايد حق را بپذيرد و اگر حق را نپذيرفتند مستحقّ عذاب خواهند بود، اما اگر نابالغ باشند چرا معذّب بشوند؟ در اينجا حَسنين(سلام الله عليهما) كه نابالغ بودند آنها چرا مشمول قهر قرار بگيرند ـ معاذ الله ـ جوابش آن است كه عذاب استئصال كه مي‌آيد عذاب عِقابي نيست، اگر امتي در اثر فساد، بنا شد ريشه‌كن بشوند، در اين امت ديگر ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً﴾[6] عذاب استئصال كه مي‌آيد همه را ريشه‌كن مي‌كند، غير از عذاب جهنم و عذاب آخرت است كه فقط گنهكارها معذّب خواهند بود و كسي كه گنهكار نيست ولو در اثر عدم بلوغ، معذّب نباشد.

پاسخ به اشکال ناسازگاري مباهله با عدم عذاب الهي

مطلب چهارم آن است كه ـ اين مطلب چهارم اختصاصي به ابناء و نساء و انفس ندارد [بلکه] مربوط به كلّ جريان مباهله است ـ خداوند در قرآن وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را امان از عذاب قرار داد يعني در سورهٴ «انفال» فرمود دو چيز است كه به نحو منفصله مانعة الخلو كه اينها مانع عذاب‌اند: يكي استغفار مردم، يكي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آيه 33 سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ فرمود خداوند هرگز امت را مادامي كه تو در بين آنهايي عذاب نمي‌كند، چه اينكه مادامي كه آنها اهل استغفارند آنها را عذاب نمي‌كند، لذا در نهج‌البلاغه بعد از ارتحال حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه خداي سبحان دو امان در زمين داشت، دو امان از عذاب: يكي وجود مبارك حضرت بود و يكي استغفار، آن اوّلي را ما متأسفانه از دست داديم، بكوشيد كه دومي را از دست ندهيم[7] . دو چيز است كه امان از عذاب است، زمينهٴ امان را فراهم مي‌كند يكي استغفار، يكي وجود مبارك حضرت. خب، اين مباهله با اين اصل كه سازگار نيست. مباهله معنايش آن است كه اگر آنها حرف تو را نپذيرفتند ولو تو در بين اين امت باشي مع‌ذلك عذاب مي‌آيد، اين ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾ اين درخواست عذاب است، چون درخواست عذاب است معلوم مي‌شود كه عذاب اختصاص ندارد به بعد از ارتحال، قبل از ارتحال وجود مبارك حضرت هم عذاب ممكن است، اين اشكال.

جوابش اين است كه ظاهراً آن آيه، مربوط به عذاب استئصال اصل امت است، نظير عذابهاي عمومي كه در اُمم گذشته مي‌آمد؛ عذابي كه بر قوم نوح آمد، بر قوم صالح و عاد و ثمود آمد كه عذاب عمومي است نه عذاب خصوصي كه چند نفر را بردارد، اين ظاهر آيه است وگرنه در همان زمان وجود مبارك حضرت، بعضيها به عذاب مبتلا شده بودند در جنگها و غير جنگ، آن عذاب استئصال عمومي كه امتي را ريشه‌كن كند نظير عذابهايي كه بر قوم نوح آمده، بر قوم ثمود و عاد آمده و مانند آ‌ن، آن عذاب نيست اين ظاهر آيه است، وقتي ظاهر آيه اين شد جريان مباهله، تخصّصاً خارج مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ براي امت است نه براي شخص. لسان آيه اين است كه نظير امتهاي قبلي، نظير امتهاي قبلي اين‌طورند كه عذابهاي عمومي كه آمده و امتي را ريشه‌كن كرده يك چنين عذابي براي امت مرحومه نخواهد بود، مادامي كه در بين هستي.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ شايد بخواهد نفي بكند يعني آن آيه دارد در اثر لجاجت كه اگر خدايا! اين حق است عذابي بيايد يعني حاضرند معذّب بشوند و مورد صاعقه قرار بگيرند و ايمان نياورند تا اين اندازه لجوج‌اند؛ اما حالا يا عذاب آمده يا نيامده، البته او را در بعضي از روايات تاريخ دارد آمده؛ اما آن براي شخص بود، آيه مي‌فرمايد كه ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ﴾[8] يعني عذاب عمومي نمي‌آيد، ما به اينها مهلت مي‌دهيم [و] عذاب اينها را به قيامت موكول مي‌كنيم.

بنابراين قصهٴ مباهله اگر هم واقع مي‌شد با اين اصل كلي مزاحم نبود، چون اين اصل كلي راجع به عذاب استئصال عمومي امت است و جريان مباهله براي گروه خاص و ثانياً اگر آيه، مطلق باشد چه عذاب فردي و چه عذاب گروهي اين جريان مباهله خاص است و مخصّص آن، البته آن عام، لسانش آبي از تخصيص است، اما حالا اگر به جايي برسد كه تو كه محور امن مردمي، مأمور به درخواست عذاب شدي چه باز هم ما عذاب نمي‌فرستيم؟ اين را كه دلالت ندارد كه، پس جواب اول آن است كه آيه ناظر به عذاب استئصال عمومي امت است نه گروه خاص، جواب دوم اين است كه بر فرض آيه سورهٴ «انفال» اطلاق داشته باشد چه عذاب فردي، چه عذاب گروهي، چه عذاب عمومي امت، اين نسبتشان با قضيه مباهله عام و خاص است و قابل تخصيص و اگر گفته شود كه لسان آيه سورهٴ «انفال» آبي از تخصيص است، جوابش اين است كه آيه مي‌فرمايد مادامي كه تو در بين اينهايي، اينها معذّب نيستند[9] ولي اگر خدا بفرمايد كه تو مأموري كه درخواست عذاب كني، باز هم نمي‌شود تخصيص داد قسمت مباهله را مخصّص قرار داد خب، يقيناً مي‌شود. تو مادامي كه در بين اينهايي به بركت رحمت تو عذاب بر اينها نازل نمي‌شود و اگر لجاجت كردند و تو مأمور شدي كه از خدا براي اينها عذاب درخواست كني، اين منافات ندارد كه جمع‌پذير است. بنابراين اين کريمه مباهله با آن آيهٴ سوره «انفال»قابل جمع است.

نقد فخررازي بر افضليت حضرت علي بر انبياء سلف

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ نشانهٴ آن است كه از اين طرف بيش از اين چند نفر مصداق نبودند. امام رازي در ذيل اين آيه دوتا بحث مبسوط دارد: يكي اينكه مي‌گويد وقتي كه من در خوارزم بودم يك مسيحي كه براي تحقيق در دين آمده بود، من با او مباحثه كردم او ادّعاي الوهيّت عيسي داشت و من از چند نظر او را مُجاب و محكوم كردم، چون يك قصه شيريني هم هست در حدود يكي، دو صفحه و خُرده‌اي است كه قصه خود را در مصاحبه و محاوره‌اي كه با مسيحي خوارزم كرد، داشت نقل كرد[10] .

مطلب ديگر آن است كه مي‌گويد در ري چون خودش اهل همين قسمتها بود در ري هم به سر مي‌برد، اصلش اهل طبرستان بود بعد آمد در ري زندگي مي‌كرد و حوزه‌اي داشت و اينها. گفت در ري شخصي بود به نام محمودبن‌حسن حمصي و مكتب اثنا‌عشريه را تدريس مي‌كرد معلم اثنا‌عشريه بود و حرف نويي داشت كه ساير شيعه‌ها آن حرف را نداشتند، حرف نوي او اين بود كه او معتقد بود كه علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) نه تنها افضل از ساير صحابه است، افضل از انبيا هم هست غير از وجود مبارك حضرت. برهان اين محمودبن‌حسن‌ حمصي معلم مكتب اثنا‌عشري اين بود كه كلمهٴ ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ دلالت مي‌كند بر اينكه وجود مبارك پيغمبر مأمور شد نفس خود را دعوت كند، چون داعي غير از مدعوّ است پس يقين داريم كه منظور، اين نيست كه خودش را دعوت كند، منظور آن است كسي را دعوت كند كه به منزلهٴ نفس اوست و اين را هم يقين داريم كه غير، نفس غير نخواهد شد، چون مغايرت با نفسيّت سازگار نيست، پس آن غير، عين نفس پيغمبر نيست، بلكه به منزلهٴ نفس پيغمبر است اين هم دو و به اتفاق فريقين آن كسي كه در جاي ﴿أَنْفُسَنَا﴾ آمده حضرت امير است، براي اينكه حضرت امير نه مصداق ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، نه مصداق ﴿نِسَاءَنَا﴾ پس او تنها دوتا حصر است او فقط مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم فقط بر او تطبيق شده است كه دوتا حصر است يعني حضرت امير در آيه مباهله، مصداق كلمهٴ اول نيست، مصداق كلمهٴ دوم نيست، فقط و فقط مصداق كلمه سوم است و اين كلمه سوم هم فقط و فقط بر حضرت امير تطبيق شده است اين دوتا حصر است، اين و﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ پس معلوم مي‌شود كه حضرت امير به منزلهٴ نفس پيغمبر است و اين عموم منزله، اقتضا مي‌كند كه جميع آثار و فضايلي كه براي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، براي حضرت امير باشد «إلا ما خرج بالدليل» تنها چيزي كه به دليل خارج شده است مسئله نبوّت است، منهاي مسئله نبوّت همه فضايلي كه براي حضرت رسول است، براي حضرت امير هست و چون بالاجماع حضرت رسول بر همه انبيا افضل است، به عموم التنزيل حضرت امير از همه انبيا افضل است، اين خلاصه استدلال محمودبن‌حسن حمصتي است كه معلم مكتب اثنا‌عشري بود در ري.

امام رازي بعد از نقل اين جريان مي‌گويد كه ساير شيعه اين‌چنين نمي‌گويند، مي‌گويند علي‌بن‌ابي‌طالب افضل از صحابه هست؛ اما افضل از انبياست نمي‌گويند، اين حرف اين معلم اثنياعشريه است در ري، پس حرف اين آقا را نقل كرد، حرف ساير شيعه‌ها را هم نقل كرد آن‌گاه دارد جواب مي‌دهد، جوابي كه مي‌دهد از ساير شيعه‌ها جواب نمي‌دهد فقط حرف حمصي را نفي مي‌كند. مي‌گويد كه اگر شما از عموم تنزيل خواستي استفاده كني كه وجود مبارك حضرت امير به منزلهٴ پيامبر است بعد با اجماع و مانند اجماع خواستي بگويي در منزلهٴ نبوّت و رسالت، حضرت امير مستثناست ما هم به اجماع ديگر تمسّك مي‌كنيم كه آن اجماع قبل از پيدايش شما چنين اجماعي بود و آن اجماع اين است كه انبيا بر غير انبيا افضل‌اند، كسي كه پيامبر نيست نمي‌تواند افضل از نبي باشد ما هم به اين اجماع تمسّك مي‌كنيم و در اثر تمسّك به اين اجماع، از عموم منزله فضيلت علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) نسبت به انبيا خارج مي‌شود.[11]

اما حرف ساير شيعه‌ها را نفي نمي‌كند؛ ساير شيعه بر اين‌اند كه علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) افضل از ساير صحابه است آن را ديگر نفي نمي‌كند، فقط افضل از ساير انبيا بودن را «تمسّكاً بالاجماع المذموم» نفي مي‌كند.

پاسخ به شبهه فخر در عدم افضليت حضرت علي(ع) بر انبياء سلف

اولاً چنين اجماعي در كار نيست نشانه‌اش آن است كه در روايات خود اهل‌بيت كم و بيش اين مضمون هست، چه اينكه همان بزرگوار حمصي آن را به عنوان تأييد ذكر كرد كه وجود مبارك رسول خدا درباره حضرت امير(عليهما السلام) فرمود: «مَن أراد أن يري آدم في علمه و نوحاً في طاعته و ابراهيم في خلّته و موسي في هيبته و عيسي في صفوته فلينظر إلي علي‌بن‌ابي‌طالب»[12] از اين حديث معلوم مي‌شود آنچه را كه ديگران به طور پراكنده دارند، وجود مبارك حضرت امير يكجا دارد. از ساير ادله هم استفاده مي‌شود كه وجود مبارك حضرت امير از ساير انبيا افضل است، گرچه اين مسئله‌اي نيست كه با خبر واحد بشود اثبات كرد؛ اما از مجموع اين روايات مي‌شود آن مطلب را استنباط كرد، همان روايتي كه در بحثهاي قبل از مجلس اول امالي مرحوم مفيد نقل شد كه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد در آن عالم كه از انبيا ميثاق تبعيّت رسول خدا را مي‌گرفتند كه انبيا بايد تعهّد مي‌سپردند كه نسبت به رسول خدا خاضع باشند، اول كسي كه به رسول خدا ايمان آورد من بودم، بعد انبيا و اولياي ديگر[13] . از مجموع اين‌گونه از روايات مي‌توان افضليت حضرت امير را نسبت به ساير انبيا استفاده كرد.

قرآن ناطق بودن حضرت علي(ع) نشانه برتري او بر ساير انبيا

اصولاً هر پيامبري به مقدار كتابي كه آورده است داراي مقام است، اين يك مقدمه. هر پيامبري به مقدار كتابي كه آورده است، فضيلتي دارد اين مقدمه اُوليٰ و بين اين كتابها تفاوت هست و قرآن كريم مُهيمن بر همه كتابهاست، چه اينكه در خود قرآن آمده ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[14] قرآن نه تنها مصدّق تورات و انجيل و صُحف انبياي سلف است، بلكه نسبت به اينها هَيمنه و سلطه و سيطره دارد؛ مُهيمن است اين هم يك مقدمه. اهل‌بيت(عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك حضرت امير خصوصاً، درجه‌اي از درجات معنوي را فاقد نيست كه قرآن داشته باشد و او نداشته باشد «و ان لا افترقا» بر اساس حديث ثقلين حقيقتي در قرآن نيست كه اهل‌بيت به آ‌ن حقيقت نرسيده باشند، چه اينكه اهل‌بيت(عليهم السلام) كمالي ندارند كه قرآن فاقد آن كمال باشد وگرنه افتراق است. معناي حديث ثقلين اين نيست كه هرجا امام است يك كتاب قرآن بغلي همراه اوست كه، معنايش اين است كه اينها تا حوض كوثر با هم‌اند، معلوم مي‌شود كاري به منطقه چاپ و صحافي و قرآن ظاهري و باطني نيست. در عالم ظاهر اين است، در برزخ اين است، در قيامت كبرا اين است، در درجات طولي اين است، هيچ درجه‌اي از درجات حقيقي فرض نمي‌شود كه قرآن داراي آن درجه باشد و اهل‌بيت فاقد و بالعكس «وإن لا افترقا أحدهما عن الآخر». وقتي كه «أحدهما عن الآخر» مفترق شدند يكي به حوض كوثر مي‌رسد، ديگري هنوز در راه است. در حالي كه در حديث ثقلين آمده «حتّي يردا عليّ الحوض»[15] معلوم مي‌شود قرآن، اين مراتب را دارد. قرآن اين درجات را داراست «حتّي يردا عليّ الحوض» اين طبق حديث ثقلين است، باز در بعضي از روايات ديگر حديث ثقلين اين است كه اين دو امانت و وزنهٴ وزين را خداي سبحان به شما داده است: يكي‌شان ثِقل اكبر است كه «کتابُ الله طرف بِيَدالله تعالي و طرف بِايديکم»[16] يكي كه قرآن است حبل‌الله است حبل‌الله يك طرفش به دست خداست، يك طرفش در دست شما. يعني از اين عربي و قواعد عربي شروع كرده تا لقاءالله اين حبل‌الله است و كلام خداست و قرآن [است] هرجا برويد قرآن است، چون انسان اگر بخواهد به لقاي خدا نايل بشود بايد اين طناب را بگيرد و بالا برود، اين طناب همين طناب طولي قرآن است، معاني قرآن است، باطن قرآن است، اسرار قرآن است، تأويل قرآن است، تفسير قرآن است و مانند آن.

اگر قرآن حبل‌الله هست يك طرفش به دست خداست، يك طرفش به دست ديگري است ولي ولايت اين‌چنين نباشد «إفترق حبل الولايه عن حبل القرآن» معلوم مي‌شود ولايت هم حبل‌الله هست كه «أحد طرفيه بأيديكم والطرف الآخر بيد الله وإن لا افترَقَ أحد الثقلين عن الآخر» بر اساس اين شواهد اهل‌بيت(عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) خصوصاً كلّ قرآن را دارا هستند، اگر قرآن مُهيمن بر ساير كتب است و اگر انبياي گذشته به اندازهٴ كتابشان داراي درجه‌اند و اگر علي‌بن‌ابي‌طالب به كُنه قرآني كه مُهيمن بر ساير كتب است رسيده است، پس يقيناً از انبياي ديگر افضل است. فرض ندارد كه حقيقتي در قرآن باشد و علي نداند و چون قرآن مُهيمن بر ساير كتب است و انبياي سلف هم در محور كتابشان داراي مقام‌اند نه بيشتر، كتاب آنها هم درجات فراواني دارد نور است و هدايت، پس حضرت امير مُهيمن بر ساير انبياست. آن‌گاه تحاشي جناب امام رازي و امثال آنها ناشي از آن است كه آن اجماع را حجت دانستند، در حالي كه نيست و از اين دقايق غفلت كردند و حرف حق با آن بزرگوار محمودبن‌حسن‌ حمصي معلم اثنا‌عشريه است كه مي‌شود افضليت حضرت امير(سلام الله عليه) نسبت به انبياي اولواالعزم اثبات كرد.

افضل بودن قرآن از امام معصوم از ديدگاه صاحب جواهر

پرسش:...

پاسخ: آنها در مقام ظاهر هست يعني در نشئهٴ ظاهر يكي بايد فداي ديگر بشود و شهيد بشود و خواهد شد، لذا مرحوم صاحب‌ جواهر وفاقاً لكاشف‌الغطاء كه كاشف‌الغطاء اين حرف را در كشف‌الغطاء دارد، مرحوم صاحب جواهر اين را ظاهراً در جلد سيزده جواهر دارد كه قرآن «ليس بأفضل من امام عندنا» و اين طغيانِ قلمي كه در جلد اول جواهر از صدر قلم گذشت آن را مرحوم صاحب جواهر در جلد سيزده جواهر كاملاً كفاره‌اش را داده است و جبران كرده است، خب البته انسان اوايل چيزي مي‌نويسد كم‌كم مطالب بر او حل مي‌شود، لذا فرمود قرآن «ليس بأفضل من الامام» اما در مقام ظاهر، البته قرآن را مي‌بوسند، مثل اينكه كعبه را مي‌بوسند، حجرالأسود را مي‌بوسند جسم اينها در اين نشئه، مؤظف است به اعمال و عبادات بپردازد حالا اگر حجرالأسود را بوسيدند و استلام كردند و تبرّك جستند، نشانه‌اش آن است كه حجر از اينها افضل است يا دور كعبه گشتن، كعبه از اينها افضل است، اين‌طور نيست. اينها در مقام ظاهر، جسمشان را فداي حقيقت قرآن مي‌كنند نه جانشان فداي حقيقت قرآن بشود، جانشان كه براي هميشه زنده است.

معاونت پيامبر يکي از ادله برتري حضرت علي(عليه السلام)از انبياي سلف

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اگر كسي رئيس كلّ زمين بود [و] معاوني هم داشت، كسي هم رئيس يك شهر بود يا يك استان بود يا يك قارّه بود اين شخص بگويد من چون رئيس اين قارّه‌ام و شما رئيس نيستي و معاوني و جانشيني من از تو افضلم، اينكه نيست. در تفاضل و نسبت‌سنجي معاونت را با رياست منوب‌عنه بايد سنجيد؛ معاون هر رئيسي در حدّ آن رئيس نيست، نايب هر منوب‌عنهي در حدّ آن منوب‌عنه نيست. بله، وجود مبارك حضرت امير نايب رسول اكرم است نه نايب انبياي سلف، حالا رسالت را ندارد، مأموريت مستقل را ندارد، خب نداشته باشد؛ اما كتابي كه مهيمن بر كتب انبياي سلف است او داراست و از او جدا نمي‌شود، چون قرآن يقيناً بالاتر از تورات است و حضرت موسي در حدّ تورات است و وجود مبارك حضرت امير در حدّ قرآن است، مي‌توان به خوبي استدلال كرد كه حضرت امير از همه انبيا چه موسي چه عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) افضل است.

پرسش:...

پاسخ: چرا؛ چون نازل شده، چيزي كه نازل بشود همين است ديگر، نزولش كه به نحو تجافي نيست. در تورات در تورات‌يابي بعد از اينكه موساي كليم چهل شب مهمان حق بود: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[17] در آن چهل شبانه‌روز رياضت، تورات نصيبش شد تورات را خدا نازل كرد چيزي كه نازل مي‌شود به نجو تجلّي است نه تجافي.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما در مادّيات به نحو اين است كه براي شما خلق كرده، اما در آنجا يك تجلّي است كه با تجافي سازگار نيست، قهراً آنچه را كه بر انبياي سلف نازل شده آن هم باطني دارد، اسراري دارد، تأويلي دارد و مانند آن و قرآن مهيمن بر همه آنهاست و تفاوتي كه هست در شريعت و منهاج است؛ اما در همان خطوط كلي معارف بعضيها دقيق‌اند، بعضي ادق، نظير همين آيه سورهٴ مباركهٴ «توحيد» و آيات شش‌گانه اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» كه وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد، چون خدا مي‌دانست در آخرالزمان اقوام متعمّقي مي‌آيد اينها را نازل كرده است[18] . غرض آن است كه تفاوت در آن معارف است، در اين شِرعه‌ها و منهاج البته تفاوتهاي كوتاهي هم هست.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ مقتضي هرچه بود، هر كدام از اين انبيا كه آمدند اين انبياي اولواالعزم، شعاع رسالتشان تمام زمين بود؛ اما در يك زمان محدود. وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شعاع رسالتش تمام زمين است در تمام زمان.

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه اينكه گفته مي‌شود زعامت مطلقه، اين زعامت مطلقه را انبياي ديگر نداشتند، فقط خاتم‌الأنبيا دارد و وجود مبارك حضرت امير(عليهم السلام) نايب چنين مقامي است، نبايد گفت كه چون رسالت انبيا را ندارد [و] فقط سِمت نيابت دارد، نمي‌تواند افضل باشد اين چه برهاني دارد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . التفسيرالکبير، ج8، ص247.
[2] احزاب/سوره33، آیه33.
[3] .2 بحارالانوار، ج10، ص141.
[4] انعام/سوره6، آیه45.
[5] التفسيرالکبير، ج8، ص248. .2.
[6] انفال/سوره8، آیه25.
[7] نهج‌البلاغه، حکمت88. .1.
[8] انفال/سوره8، آیه33.
[9] انفال/سوره8، آیه33. 1.
[10] التفسيرالکبير، ج8، ص246و247. .1.
[11] التفسيرالکبير، ج8، ص248. .1.
[12] التفسيرالکبير، ج8، ص248. .2.
[13] ر.ک: الأمالي(شيخ مفيد)، ص6.. .1.
[14] مائده/سوره5، آیه48.
[15] . الكافي، ج2، ص415؛ وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[16] بحارالانوار، ج23، ص109. .2.
[17] اعراف/سوره7، آیه142.
[18] الکافي، ج1، ص91. .2.