69/03/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 59 الی 60
﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾﴿59﴾﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾﴿60﴾
گمراهي برخي گروهها در جريان حضرت عيسي و مقابله با آن
در جريان عيسي(سلام الله عليه) دو گروه گمراه شدند: عدهاي در اثر افراط و گروهي در اثر تفريط. افراطيّون در اثر اينكه قائل به حلول شدند يا گفتند عيسي ابنالله هست يا ـ معاذ الله ـ الله است قائل به تثليث شدند اين اقوال را درباره مسيح(سلام الله عليه) روا داشتند، از اين جهت گمراه شدند.
تفريطيها از آن جهت كه مريم(عليها سلام) را متّهم كردند از اين جهت گمراه شدند كه جريان تفريط و تهمتهاي تفريطيها در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است كه ﴿وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَي مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً﴾[1] هر دو گروه گمراه شدند. اين آيه مباركه، هم براي ردّ افراطيهاست و هم براي رفع تهمت تفريطيها، گرچه در شأن نزولش همان جريان وفد نجران بازگو شد[2] ولي آيه ميتواند هم جلوي افراط را بگيرد و هم تفريط را؛ اما جلوي افراط را به همان بياني كه در بحث ديروز گذشت و اما جلوي تفريط را براي اينكه تفريطيها ميگويند چطور ممكن است كسي بدون پدر به دنيا بيايد، خب جوابش اين است كه ذات اقدس الهي كاري كه درباره مسيح كرد مهمتر از آن را درباره آدم انجام داد؛ بدون پدر و مادر او را آفريد، پس اين آيه هم استدلال است عليه افراطيها، هم استدلال است عليه تفرطيها، اين مطلب اول.
بررسي نظر قرطبي در استدلال به آيهٴ محل بحث براي صحت قياس
مطلب دوم آن است كه در تفسير قرطبي آمده كه اين دليل بر صحّت قياس است يعني خداي سبحان در هنگام محاجّه، جريان مسيح را بر جريان آدم قياس كرده است.
اين سخن ناصواب است براي اينكه آن قياسي كه در اصول فقه مطرح است و در منطق از او به عنوان تمثيل ياد ميكنند كه در اصول فقه استدلال به او تحريم شده است، چون حجت نيست اگر كسي در فقه بخواهد به قياس استدلال كند كار معصيتي كرده است و در مسائل عقلي اگر بخواهد به قياس استدلال كند، گرفتار مغالطه شده است سرّش آن است كه جامع، يقيني نيست، اگر جامع، يقيني باشد ديگر تمثيل منطقي و قياس اصولي و فقهي نيست. اينجا سخن از جامعِ قطعي است، سخن از تمثيل مصطلح يا قياس مصطلح نيست، زيرا قدرت خدا نامحدود است و كاري كه مهمتر از آفرينش عيسي باشد خداي سبحان كرده است، آنگاه خدا به عنوان جدال احسن به مسيحيها و يهوديها ميفرمايد شما كه اصل آفرينش آدم را بدون پدر و مادر قبول داريد، قدرت مطلقهٴ حق را كه قبول كرديد، همان خدايي كه توان آفرينش يك انسان بدون پدر و مادر را دارد به طريق اُوليٰ توان آفرينش انسان را بدون پدر دارد، اين را ميگويند جدال احسن يعني مسئله حق است؛ منتها از آن جهت كه مورد قبول خصم است مقدّمهٴ دليل قرار گرفته.
جدالهاي احسن در آيات قرآن
از اين جدالهاي احسن در قرآن كم نيست، در ذيل اين آيه كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[3] از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است يا مستقيماً از حضرت سؤال كردند يا حضرت بدئاً فرموده است كه خدا رسولش را امر كرد كه با سه راه، مردم را به حق دعوت كند و ممكن نيست كه خدا امر بكند و رسولش اطاعت نكند، آنگاه سه طايفه از آيات را امام(سلام الله عليه) به عنوان نمونه اين سه قسمت ذكر ميكند. ميفرمايد فلان آيات، از باب دعوت به برهان است و فلان آيات، از باب دعوت به موعظه است و فلان آيات، از باب دعوت به جدال احسن است. ظاهراً از گروه سوم آيات پاياني سورهٴ «يس» را ميشمارد كه اين دعوت به جدال احسن است[4] .
در آيات پاياني سورهٴ «يس» اينچنين آمده است؛ آيه 78 سورهٴ «يس» اين است ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾؛ آن كه منكر معاد است و مبدأ را به عنوان خالق قبول دارد ميگويد چه كسي اين استخوان پوسيده را كه به صورت خاك درآمده دوباره زنده ميكند، جواب آمد همان كسي اوّلين بار او را خلق كرد، اين جدال احسن است. اگر اين سخن را يك مشرك نميگفت، يك ملحد ميگفت بايد از راه برهان به او جواب ميدادند. ملحد، نظير ماركسيست اين ميگويد: ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَ الدَّهْرُ﴾[5] هم مبدأ را منكر است و هم معاد را منكر ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَ الدَّهْرُ﴾ هم مبدأ را انكار ميكند، هم معاد را، براي او بايد برهان اقامه كرد ولي مشركين حجاز و مانند آن مبدأ را به عنوان خالق قبول داشتند، لذا فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[6] ﴿ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ ﴾[7] و امثال ذلك در چند آيه از اينها اقرار ميگيرد اينها خدا را به عنوان خالق و مبدأ آفرينش قبول دارند؛ منتها در ربوبيّت انكار ميورزند و مسئلهٴ معاد را هم انكار ميكنند و پذيرش كسي كه جهان را خلق كرد و از انسان مسئوليت نميخواهد يك كار سهلي است و هر بتپرستي هم او را قبول دارد، خدايي كه از آدم مسئوليت نخواهد و با انسان حساب و كتاب نداشته باشد او را هيچ بتپرستي نفي نميكند، چون فقط يك ثمرهٴ علمي محض دارد، يك تئوري صِرف، چون ربوبيت را كه از او گرفته، حساب و كتاب هم كه دست او نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم﴾[8] وقتي كه با ملحدان سخن ميگويد ميشود برهان.
پرسش:...
پاسخ:براي اينكه ملحد كم بود، آنچه مبتليبه بود مشرك بود.
خصوصيات جدال احسن و تفاوت آن با برهان
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اكثرش شامل برهان است با موعظه و جدال هم دارد، گاهي شخص را با آن مقدمهاي كه مورد قبول او هستند مؤاخذه ميكنند اين ميشود جدال، يك وقت است نه، مقدمه از آن جهت كه حق است نه از آن جهت كه او قبول دارد، اين ميشود برهان.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ميشود حق باشد ولي جدال نباشد، از آن طرف نيست وگرنه جدال احسن نخواهد بود ولي از اين طرف ممكن است كه حق باشد و جدال نباشد، لذا حضرت در آن روايت سه طايفه كرده آيات را[9] ، اگر استدلال طوري باشد كه مقدّمات دليل از آن جهت در دليل اخذ بشود كه طرف قبول دارد اين ميشود جدال احسن، نظير همين آيات پاياني سورهٴ «يس» اين اعتراض را اگر يك ملحد ميكرد كه ميگفت كيست كه دوباره عالم را خلق كند جواب بايد داد مبديي هست قادر و توان آن را دارد كه خلق بكند ولي اگر يك وثنيِ حجازي اين كار را كرده است، چون او خدا را به عنوان خالق قبول كرد جوابش اين است كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[10] در موارد ديگري كه سخن از جدال احسن است رقيب را سرافكنده ميكند، نظير جريان حضرت ابراهيم و مانند آن، آنها ميگفتند كيست كه اينها را دوباره بعد از مرگ زنده كند ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾[11] ؛ ميبيني اينها سرافكنده ميشوند، سرافكنده ميشوند نه يعني سرشان خم ميشود ممكن است همينطور گردنفرازي كنند پرحرفي كنند؛ اما در مقام منطق و استدلال سرافكندهاند فرمود: ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ اينها محكوم خواهند شد ولو لساناً همانطور سخن بگويند.
استفاده از جدال غير احسن براي اثبات معاد و تکميل آن
اينگونه از موارد ميشود جدال احسن. درباره معاد از اين جدال احسن هست ولي درباره مبدأ نوعاً برهان است. درباره معاد عدهاي گفتند چه كسي انسان را خلق ميكند، فرمود آن كسي كه بار اول انسان را خلق كرد ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الاَعْلَي﴾[12] اين ميشود جدال احسن، ميفرمايد شما كه قبول داريد اين نظام هستي را ذات اقدس الهي آفريد [و] اين مطلب هم براي شما روشن است كه اگر مبديي، هيچ را چيز كند يعني شيئي كه نبود او را موجود كند، اگر آن موجود اجزايش متفرّق شد آفرينش مجدّد او آسانتر از آفرينش ابتدايي اوست، بدئاً هيچ نبود خدا او را موجود كرد كه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[13] كه به زكريا فرمود يا ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[14] حالا كه يك شيء هست، روح دارد، بدن دارد روحش كه از بين نميرود، بدنش متفرّق ميشود [و] چيزي از بين نخواهد رفت. خب، آن خدايي كه هيچ را آفريد يقيناً به طريق اُوليٰ توان آن را دارد كه اين پراكندهها را جمع كند، لذا فرمود مسئله اعاده آسانتر از مسئله ابتداست، فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾؛ اين آسانتر است بر خدا. اين يك جدال غيراحسن است نه جدال احسن چرا، چون جدال احسن آن است كه صدر و ذيل حرف، حق باشد و طرف هم بپذيرد. اينجا يك گوشهٴ حرف، حق است [و] گوشهٴ ديگر حق نيست. از اينكه خدايي كه هيچ را آفريد توان آن را دارد كه مُرده را زنده بكند اين حق است؛ اما بگوييم اين اعاده آسانتر از ابتداست اين حق نيست مگر چيزي براي خدا آسان است، چيزي آسانتر؟ آسان و آسانتر فرض ندارد، همانطوري كه مشكل و مشكلتر فرض ندارد آسان و آسانتر فرض ندارد، براي اينكه اين معنا را تفهيم كند فوراً بلاواسطه فرمود ما به اندازه درك شما حرف زديم وگرنه ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الاَعْلَي﴾[15] او منزّه از آن است كه چيزي براي او آسان باشد، چيزي آسانتر. از باب «مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّّه»[16] شما حالا اراده را در صحنهٴ نفستان ترسيم ميكنيد، ميبينيد وقتي اراده كرديد كه قطرهاي در صحنه نفستان ايجاد بشود به آساني ايجاد ميشود، اراده كرديد كه اقيانوس كوير را تصوّر بكند كرديد، اينچنين نيست كه تصوّر اقيانوس يا تصوّر قطره يكي دشوار باشد يكي آسان، يكي دشوار يكي دشوارتر يا يكي آسان باشد، ديگري آسانتر در مسئله اراده كه سخن از حركت نيست آنجا آسان و آسانتر يا دشوار و دشوارتر فرض ندارد، لذا فوراً فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الاَعْلَي﴾ يعني ذات اقدس الهي اعلاي از اين است و سبّوح و قدّوس است كه چيزي براي او آسان باشد، چيزي براي او آسانتر و اين را در سطح درك شما گفتيم به ضميمه اين ذيل، آن وقت اين ميشود جدال احسن.
پرسش:...
پاسخ: «اهون علي الله»، «اهونُ علي الله، انما يتصوّر إذا كان الأمر بالقياس اليه صنفين و هو مستحيل» چون بدأ و ختم يكي است، لذا «اهون علي الله» مستحيل است كه چيزي بر خدا آسانتر باشد.
استفاده از برهان براي اثبات مشکلترين و سادهترين کار
ذات اقدس الهي دو نمونه را در قرآن ذكر ميكند بر اساس برهان كه با اين برهان ثابت بشود چيزي براي خدا آسان و چيزي آسانتر نيست. دو نمونه ذكر ميكند: يكي سادهترين كار كه ديگر از او سادهتر فرض نميشود و يكي هم مشكلترين كار كه از او مشكلتر فرض نميشود.
مشكلترين كار كه از او مشكلتر فرض نميشود [عبارت است از] كوبيدن كلّ اين عالم و بازسازي كلّ اين عالم است. نه تنها زمين يا آسمان يا منظومه شمسي نه، كلّ نظام كيهاني را درهم بكوبد و دوباره بسازد، اين ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[17] سخن از زمينلرزه نيست، سخن از جهانلرزه است كه كلّ عالم ميلرزد و ويران ميشود، از عاليترين فرشتهها تا دانيترين موجودات زميني. اين ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ كه ﴿شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ است با يك فرمان، كلّ عالم كوبيده ميشود، با يك دستور، كلّ عالم دوباره زنده ميشود. خب، اين عالمكوبي و عالمسازي كاري نيست كه معادل داشته باشد يا از او بزرگتر فرض بشود ديگر فرضي ندارد، اين جريان را كه عالمكوبي و عالمسازي است اين را ذات اقدس الهي به عنوان ترسيم حشر اكبر ميفرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[18] ؛ براي ما آسان است، اين مشكلترين كار.
سادهترين كار هم مسئله سايه است شما شاخصي كه نصب كرديد، اين شاخص در برابر نور قرار ميگيرد [و] آن مقداري كه پشت شاخص هست سايه است، سايه ميرود به طرف عدم، چون لاشهاي است در حقيقت چيزي نيست آن مقداري كه نور نتابيد به آن ميگويند سايه وگرنه سايه كه چيزي نيست. خب، اين سايه كمكم، كمكم يا محو ميشود مثل خطّ استوا يا كم ميشود مانند مناطق غيراستوايي، درباره سايه هم فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[19] آنجا وقتي از سايه سخن ميگويد، ميفرمايد: ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾[20] ما اين سايه را با يك قبض آسان به طرف خودمان برديم، اگر ﴿يَسِيراً﴾ به معناي تدريجاً نباشد و به معناي سهواً باشد، اين ميشود برهان. سرّش اين است كه اگر قدرت، نامحدود بود از يك طرف و با اراده كار كرده نه با اعضا و جوارح و وسايل از دو طرف، ديگر فرق ندارد؛ كوچك و بزرگ يكسان است.
انجام کارهاي بزرگ و کوچک توسط اراده پروردگار
در بيانات نوراني حضرت امير در آن خطبه معروف است كه «فَاعِلٌ لا بِمَعْنَي الْحَرَكاتِ»[21] اينچنين نيست كه او با اعضا و جوارح و حركت كار كند كه، او با اراده كار ميكند. اراده هم نظير اراده ما نيست ولي اراده ما آيتي است از ارادههاي حق كه «مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه»[22] در اين محدودههاي فعل، همانطوري كه نفس در اراده آزاد است، ارادهٴ اقيانوس و ارادهٴ قطره براي او عليالسواست؛ اينچنين نيست كه در ارادهٴ اقيانوس، مايهاي و پايهاي داشته باشد و در ارادهٴ قطره اينچنين نباشد، بلكه هر دو عليالسواست ذات اقدس الهي هم كه كاري انجام ميدهد اينچنين است، لذا اگر گاهي ميفرمايد: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ فوراً جبران ميكند ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الاَعْلَي﴾[23] يعني اين را ما براي تفهيم شما گفتيم، اينچنين نيست كه واقعاً مسئله اعاده براي خدا آسانتر باشد و مسئله ابتدا براي خدا آسان كه يكي آسان [و] ديگري آسانتر، بلكه همه هيّناند، اينها به عنوان جدال احسن خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ چرا؟
پرسش:...
پاسخ: آن طبق غرايز است، گاهي ممكن است ما افعل تفضيل نداشته باشيم افعل تعييني باشد، نظير ﴿وَأُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[24] اما آنجا قرينه ميخواهد، اما در مواردي كه قرينه ندارد، خب اين افعل، افعل تفضيل است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: آنوقت كساني كه قرينه عقليه نداشتند طرز ديگري سوء استفاده ميكردند؛ ميگفتند بعضي از كارها براي خدا آسان است، بعضي براي خدا آسانتر.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ پس تتمّه سخن اينكه اين قياس نيست كه جناب قرطبي در تفسيرشان گفتند [بلکه] اين جدال احسن است، اين مطلب دوم بود.
مطلب سوم آن است كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ اين به خوبي همانطوري كه در بحث ديروز گذشت دلالت دارد به اينكه آدم، فرزند كسي نيست، البته قبل از آدم، انسانهايي بودند ولي منقرض شدند و آنچه فعلاً روي زمين زندگي ميكنند نسل آدم و حوايند و آدم و حوا فرزند كسي نيست كه مثلاً اينها پدري داشتند، مادري داشتند، افراد غيرمسئول بعد اينها به عنوان بلوغ و نبوغ از ديگران ممتاز شدند، اين هم سه مطلب كه البته مبسوطاً ديروز گذشت.
تفاوت خلقت کوشت و استخوان از گل با مجسمهسازي
چهارم اين است كه اين جريان آفرينش آدم از تراب بالأخره دستگاه هاضمه و گوارش و دستگاه گوشت چه موقع پيدا شد، اينها با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[25] پيدا شد يا نه، آنها قبل از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ پيدا شد؛ منتها قرآن ذكر نكرد به هر حال به هر تقدير كه باشد اينچنين نيست كه يك مجسمه خاكي و گِلي شده، بعد روح دميده شده اين مجسمه راه افتاده، بلكه همه اعضا و جوارح به او داده شد حالا يا همزمان با آفرينش روح يا قبل از پيدايش، روح نظير آن دو فرضي كه در جريان حضرت عيسي در همان آيات قبل گذشت كه ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[26] بالأخره اينچنين نيست كه مجسمهاي از گِل بسازد و بعد در آن بِدَمد كه صِرف دَميدن و صِرف مجسمهسازي باشد و دستگاه گوارش و قلب و مغز و ريه و روده و اينها نباشد، اينطور نيست، حالا يا اين در همان ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ تعبيه شد يا در ﴿فَأَنْفُخُ فِيهِ﴾ تعبيه شد.
پرسش:...
پاسخ: ضرري ندارد آنها، آن روايات بر فرض اينكه در اينگونه از مسائل غيرتعبّدي حجت باشد ضرري ندارد، حالا يا تدريجاً يا درازمدت يا كوتاهمدت، بالأخره اين مراحل را گذراند يا با سرعت گذراند يا با بطء اگر ثابت بشود در درازمدت بود، آسيبي وارد نميكند، ثابت بشود كه در كوتاهمدت بود [هم] آسيبي وارد نميكند.
احسن الخالقين بودن آفريدگار احسن المخلوقين
پرسش:...
پاسخ: بله؛ كه اين چرا انسان آن مطلب چهارم اين است كه اين ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[27] براي ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ است، اين ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ يعني به انساني كه در آستانهٴ تكوّن است كه اين به علاقهٴ عول گفته ميشود به او گفته شد، وقتي روح دميده شد ميشود آدم وگرنه بدن آدم است، به علاقهٴ عول فرمود: ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾.
آنگاه اين روحي كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[28] است، اين روحي كه در فرشتهها نيست، اين روحي كه در جن نيست، اين روحي كه در حيوانات نيست اين روح وقتي به اين بدن افاضه شد اين مجموعه توان آن را دارد كه از صفر شروع بكند تا به لقاءالله، اين ميشود «أحسنالمخلوقين» [و] آفريدگار اين «أحسنالمخلوقين» ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾. اين در اثر داشتن آن روح كاري ميكند كه از فرشتهها هم ساخته نيست، اين مسئله ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الاَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالاَرْض وَالْجِبَالِ﴾[29] ميگويد از اين انسان كاري ساخته است، كه از آسمانها و زمين ساخته نيست ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ﴾[30] آن آيه ميگويد از انسان كاري ساخته است كه از فرشته ساخته نيست. انساني كه حامل امانت است پس از همه آسمان و زمين بالاتر است، انساني كه معلّم فرشتههاست از همه فرشتهها بالاتر است، چون عديل ندارد، «أحسنالمخلوقين» است ذات اقدس الهي درباره او فرمود: ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[31] .
عدم توجه انسان به تکاليف الهي و موجب شدن رذالت
حالا اگر اين امانت الهي، اين وديعه الهي به مسئوليت خود توجه نكرد؛ از صفر شروع نكرد تا به لقاءالله برسد، در بين راه ﴿أَخْلَدَ إِلَي الاَرْض﴾[32] شد ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[33] شد و مانند آن ماند، اين ديگر از رده خارج است، اين ديگر «أحسنالمخلوقين» نيست در اين رديف ﴿ كَالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[34] است. آنگاه آن آيات هم درباره اين گروه شكل ديگر ميشود يعني اگر تاكنون خدا ميفرمود از انسان كاري ساخته است كه از آسمانها و زمين و سلسله جبال ساخته نيست، از اين به بعد خدا به اين انسان متمرّد ميگويد زمين از تو بالاتر است، كوه از تو بالاتر است، آسمان از تو مهمتر است، همه اينها آياتي است كه در قرآن به آن اشاره شده.
فرمود تو اگر بارِ ولايت و امانت و تكليف و قرآن و عترت را به عهده گرفتي، كاري از تو ساخته است كه از هيچ كسي ساخته نيست. اگر اين امانت را تحمل نكردي ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾[35] شد، اين امانت را حَمل نكردي، به مقصد نرساندي، آنگاه ميشوي موجودي كه با قدرتهاي مادّي ميخواهي حساب كني، بر اساس اين قدرتهاي مادي ميگوييم ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الاَرْض وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[36] هرچه هم نيرومند باشي زمين از تو بلندتر است، هرچه هم سرافراز باشي، كوه از تو بالاتر است و اگر با آسمان بخواهي درافتي ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[37] .
امين الله شدن انسان در پرتو احسن المخلوقين شدن ايشان
خب، همان آيات پاياني سورهٴ «احزاب» كه ميگفت انسان از آسمان بالاتر است، از سلسه جبال بالاتر است، از زمين بالاتر است[38] سه دسته آيات در سه بخش ديگر قرآن ميگويد زمين از تو مهمتر است، كوه از تو مهمتر است، آسمان از تو مهمتر است، چه رسد به اينكه در آن بعد بگويد ما به ملائكه دستور داديم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[39] پس آن آياتي كه ميگويد از انسان كاري ساخته است كه از مَلَك و فلك ساخته نيست، راجع به انساني است كه «أحسنالمخلوقين» باشد يعني حامل اين امانت باشد از صفر شروع بكند تا لقاءالله و اين مجموعه در غير انسان يافت نميشود، اگر اين مجموعه را برداريم يا خوباند نه احسن، مثل فرشتهها يا متوسطاند و يا پليد، ديگر «أحسنالمخلوقين» نخواهد بود، «أحسنالمخلوقين» وقف انساني است كه «حُمّلَ القرآن وحَمِلَهُ» همين، اين امانت را به او بسپارند، او هم امينالله باشد، امينِ وحي حق باشد. انبيا و اوليا در ردهٴ جلو هستند كه اميناللهاند، مؤمنيني كه پيروان اينهايند اينها هم امين وحياللهاند، كسي كه نماز را به درستي انجام ميدهد اين امينالصلاة است، كسي که تكاليف را به خوبي انجام ميدهد اين امينالشريعت است، كسي كه به خوبي در خدمت قرآن است اين امينالقرآن است، امين وحيالله است، اين كم مقامي نيست با داشتن همه رهزنها و رهبندها كسي بشود «أمينالقرآن و العتره» البته آسمانها و زمين در برابر او خاضعاند. اينكه دارد فرشتهها و همچنين ماهيهاي دريا و همچنين حيوانات زمين براي طالبان علم طلب مغفرت ميكنند[40] از اين قبيل است، چون اينها امينالشريعتاند يعني خوب ميفهمند، فهميدهها را خوب عمل ميكنند و عملكردها را خوب به مردم ميگويند، آنچه را كه به مردم گفتند مواظباند در كمال امانت كه مردم عمل بكنند و اگر نكردند هشدارشان ميدهند كه بالأخره به واقعي برسند، اينها ميشوند «امينُ دين الله» اينها البته از هر موجودي بالاترند.
اين را اگر از انسان برداريم، اين ميشود انسانِ منهاي آن جنبهٴ معنوي و آيت حق بودن، آنگاه قرآن آن سه طايفه آيات را دارد، ميفرمايد تو كه ديگر امينِ وحي حق نيستي اين بار را نتوانستي به مقصد برساني، تويي و همين هيكل ماديات و افكار ماديات، آنگاه آسمان از تو مهمتر است[41] ، اين را در پايان سورهٴ «غافر» فرموده است.
خب، همان خدايي كه ميفرمايد خلق انسان اكبر از سماست، انسانِ امينالله را ميگويد، اگر انسان شده خائن كه ﴿لاَ تَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ﴾[42] همين انسان به جايي ميرسد كه خدا ميفرمايد آسمان از تو بزرگتر است يا مستقيماً به همين مشركان خطاب ميكند ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[43] يا در سورهٴ «لقمان» با زبان لقمان به فرزندش نصيحت ميكند كه تو اگر متكبّر باشي و متواضع نباشي بالأخره ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الاَرْض وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[44] پس همه اين آيات، نشان ميدهد كه محور ارزش همان حمل امانت است، اگر كسي امينالله شد ميشود «أحسنالمخلوقين» و ذات اقدس الهي درباره آفرينش اين «أحسنالمخلوقين» ميفرمايد: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[45] .
پرسش:...
پاسخ: آن براي اكثري است كه حمل نكردند، چون اكثري در حقيقت «حمّلوا القرآن ثمّ لم يحملوه» شد، لذا درباره بعضي از اقوام و ملل ميفرمايد ما با اينكه پيامبر فرستاديم براي مردم اين منطقه؛ اما ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[46] اين تنوين تنكير، تنوين وحدت است؛ فقط يك خانواده اسلام آوردند، گذشته از آن ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾[47] و امثال ذلك. چون اكثري «حمّلوا القرآن ثمّ لم يحملوه» شدند و هستند، به لحاظ اكثري فرمود: ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[48] .
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما خدا چرا دربارهٴ [آفرينش] فرشتهها نفرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛ ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[49] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خدا، وقتي كه خدا دارد اين اوصاف را تشريح ميكند درباره حيوانات هم خدا سخن دارد، آسمانها و فرشتهها و معادن و همه و همه سخن دارد ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[50] مگر صفحه آسمان كم زيبايي دارد؟ اين زيور سقف هستي است ولي درباره او نفرمود چقدر خدا «أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ» است. اين زينتها را فرمود ما تزيين كرديم؛ اما ما در اين مورد «أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ» نيستيم، براي اينكه او «أحسنالمخلوقين» نيست. روزي فرا ميرسد كه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[51] چيزي كه تكوير دارد و تناثر دارد و از بين رفتني است كه احسن نيست، با اينكه نظام را هم زيبا آفريد يعني اين مجموعه را هم زيبا آفريد كه فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾[52] درباره اين مجموعه هم كه تابلويي است در حقيقت زيباست، درباره اين هم نفرمود: «تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» چون اين مجموعه واسطةالعقدي دارد، بيتالغزلي دارد و آن امينالله است وگرنه اين مجموعه روزي سقفش فرو ميريزد، چيزي كه فروريختني است كه هنر ندارد كه، چيزي كه ماندني است هنري است و خلاصه گوشواره اين نظام، انساني است امينالله و گردنبند اين نظام ـ با اينكه سراپا زيور است ـ انساني است به نام امينالله، اين امينالله هست كه ﴿فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[53] است ولو به صورت بلال حَبش باشد؛ اما خود اين نظام كه خدا با زيبايي او با ما سخن گفته است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[54] در خود مجموعه اين نظام كه فرمود هيچ نقصي نيست نفرمود اين مجموعه را خدا آفريد «تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» اين انسان كه در حقيقت عصارهٴ عالم است، او ميشود «أحسنالمخلوقين».
«و الحمد لله رب العالمين»