69/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 58 الی 59
﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ﴾﴿58﴾﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾﴿59﴾
معناي ﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ﴾ در آيهٴ شريفه
در تتمّه جريان مسيح(سلام الله عليه) فرمود آنچه تاكنون بازگو شد و آنچه هم در پيش داريم اينها آيات الهي است كه ما بر تو تلاوت ميكنيم و آيات كتاب حكيم و ذكر حكيم يعني قرآن است و از اينكه به ﴿ذلِكَ﴾ تعبير شد، اشاره كردند به اينكه نظير ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[1] ناظر به عظمت مقام و بُعد مكانت و منزلت است. از اينكه با ﴿عَلَيْكَ﴾ اين كلمه تلاوت ياد شد براي آن است كه اشراف را در بردارد و اين از مقام بالا بر وجود مبارك رسول اكرم نازل ميشود، جريان آيات و ذكر حكيم هم كه روشن است.
تشبيه حضرت عيسي به آدم(ع)و شأن نزول اين آيه
آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ نقل كردند عدهاي از مسيحيهاي نجران و مانند آنها به وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند شما چرا دربارهٴ مسيح سخني اينچنين داري، ابنالله بودن او را محكوم ميكنيد و او را همانند ديگران ميدانيد؟
در جواب اين آيه نازل شد[2] كه اين به عنوان جدال احسن است، گاهي دعوت با برهان است، گاهي با موعظت، گاهي با جدال احسن است اين آيه از مصاديق جدال احسن هست. آيه نازل شد که شما جريان آدم(سلام الله عليه) را قبول داريد و ميدانيد كه او مخلوق است و بنده است، نه الله است و نه ابنالله. مخلوقي است مانند ساير مخلوقها؛ منتها از يك سِمت خاصي به عنوان نبوت مثلاً برخوردار است. درباره مسيح(سلام الله عليه) شما هم بايد چنين عقيدهاي داشته باشيد چرا، چون اگر انساني بدون پدر خلق شد معنايش اين نيست كه پدر او الله است و او ابنالله است، زيرا شما درباره آدم همين عقيده را داريد كه آدم با اينكه انسان است و انسان از پدر و مادر متولد ميشود آدم(سلام الله عليه) نه پدر داشت و نه مادر و همانطوري كه مسئله آفرينش آدم براي شما حل است بايد مسئله آفرينش عيسي هم براي شما روشن باشد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ اين كلمه ﴿عِندَ اللّهِ﴾ ناظر به آن است كه اين سخن حق است و باطل شدني نيست، چون آنچه نزد شماست ممكن است تغييرپذير باشد ولي آنچه نزد خداست حق است و تغييرپذير نيست، چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[3] اين ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾ اختصاصي به مسائل مالي ندارد مسائل علمي را هم ميگيرد، افكار و عقايد شما ممكن است تغييرپذير باشد؛ اما علومي كه نزد خداست ثابت است و مصون از تغيير است. پس وصف عيسي و جريان عيسي(سلام الله عليه) عندالله كه حق است، نظير جريان آدم است ﴿كَمَثَلِ آدَمَ﴾ يعني «كوصف آدم».
صفت مشترک بين آدم و مسيح(عليهما السّلام)
آنگاه سؤال مطرح ميشود كه تشبيه عيسي به آدم(عليهم السلام) در چيست؟ وجه شَبَه چيست؟ آن صفت مشترك چيست؟ فرمود صفت مشترك آن است كه هيچكدام پدر نداشتند؛ منتها آدم در اين جهت قويتر است و عيسي در اين جهت ضعيف، ضعيف را به قوي تشبيه ميكنند، چون عيسي(عليه السلام) گرچه پدر نداشت ولي مادر داشت، تكوّن يك انسان از دستگاه زايمان مادر خيلي دور نيست؛ اما پيدايش يك انسان بدون پدر و مادر با اينكه انسان بر اساس توالد يافت ميشود خيلي دور است، لذا جريان آدم ميشود ابعد و أغرب، جريان عيسي ميشود غريب و بعيد اين غريب را به اقرب و اين بعيد را به آن ابعد تشبيه كردند. شما كه ابعد از عيسي را قبول داريد، اقرب از عيسي را قبول داريد، جريان عيسي اگر غريب است و بعيد بايد به طريق اُوليٰ بپذيريد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾.
اين جلمه ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ ارتباط ادبي با آدم ندارد، چون آدم معرفه است و اين جمله نميتواند صفت او باشد، اين ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ گويا جواب يك سؤال مقدّر است و آن اين است كه خب جريان آدم چه بود؟ ميفرمايد جريان آدم اين است كه خداوند او را از خاك آفريد، بعد به او فرمود باش، او شد كه اين «كان» تامّه است، ديگر اسم و خبر نميخواهد [و] به همان فاعل اكتفا ميكند.
دليل جدال احسن بودن آيهٴ
با اين جدال احسن، بهانهٴ الوهيّت يا تثليث يا ابناللهي را از دست مسيحيت گرفت؛ منتها در اين آيه چند مطلب مطرح است: يكي اينكه اين جدال احسن است نه برهان، گرچه فينفسه حق است؛ اما وقتي مقدمهاي از تسلّم خصم مايه گرفت، اين استدلال را به عنوان جدال قرار ميدهد نه به عنوان برهان، اگر مقدمهٴ دليل به عنوان اينكه حق است از او استفاده شد، ميشود برهان ولي اگر مقدمه دليلي گرچه حق است ولي از آن جهت كه مورد قبول خصم است از او استفاده شد ميشود جدال؛ منتها جدال احسن. مطلب دوم آن است كه وجه شَبَه آن است كه هيچكدام پدر نداشتند.
مطلب سوم آن است كه آدم(سلام الله عليه) داراي دو جنبه است: همان جنبهٴ بدن و جنبهٴ روح. براي جنبهٴ بدن، آيات فراواني است كه مراحل گوناگون را بازگو ميكند، براي جنبهٴ روح، آيات فراواني است كه درجات گوناگون روح را تشريح ميكند، اگر كسي خواست به عنوان انسان در قرآن بحث كند هم بايد درجات گوناگون بدن انسان را از آيات استخراج كند، هم درجات گوناگون روح را از قرآن استخراج كند، هم پيوند اين درجات را با يكديگر تبيين كند، اين سه كار را با استنباط اين سه طايفه از آيات بايد انجام بدهد.
طايفه اُوليٰ آياتياند كه دربارهٴ درجات گوناگون بدن، سخن ميگويند. طايفه ثانيه آياتياند كه درباره درجات گوناگون روح او سخن ميگويند، طايفه ثالثه احياناً آياتياند كه اين دو طايفه از آيات را هماهنگ ميكنند فعلاً بحث در طايفه دوم و سوم نيست، [بلکه] بحث در طايفه اُوليٰ است كه سير تدريجي خلقت بدن را مشخص ميكند.
ديدگاه قرآن درباره ماده اوليه خلقت انسان
در اينجا فرمود جريان عيسي نزد خدا مثل جريان آدم است كه خداوند او را از خاك آفريد ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ بعضي از آيات دلالت ميكند كه انسان اوّلي از تراب است، از خاك است[4] ، بعضي از آيات دلالت ميكند كه انسان اوّلي از آب است كه خداوند انسان را از آب خلق كرد[5] . گروه سوم آياتياند كه دلالت ميكنند به اينكه خدا انسان را از گِل، از طين آفريد[6] . گروه ديگر آياتياند كه ميفرمايند انسان از ﴿حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾[7] يعني متغيّر الرائحه خلق شد، نه تنها از حمأ كه لجن متغيّر اللون است، بلكه از مسنون خلق شد يعني متغيّر الرائحه يعني خاكي كه در آب مدتها ماند و گِل شد و رنگش عوض شد و بويش هم تغيير پيدا كرد. گروه ديگر آياتياند كه از اين مرحله بالاتر را خبر ميدهند، ميفرمايند انسان از طينِ لازب و چسبنده خلق شده است[8] . بخش ديگر آياتياند كه گذشته از اين مرحله را هم گوشزد ميكنند و آن اينكه اين طين لازب؛ گِل چسبنده كمكم به صورت فخّار و خزف و آجر پخته درآمده است مثل كوزه شد[9] . آنگاه روح به او متعلّق شده است. اينها تقريباً آياتي است كه نازل به سير تدريجي بدن انسان است؛ اما روح انسان چه مراتبي را گذراند البته آياتش بايد جداگانه استخراج بشود.
پرسش:...
پاسخ: آنها كه در مراحل تولد و توليد است، آن انسانهاي ثانوي فعلاً بحث نيست كه انسانهاي ثانوي از پدر و مادر به نام آدم و حوّا به دنيا آمدند بر اساس زاد و وَلد، آن بحث نيست [بلکه] بحث در همان انسان اوّلي است. اين بحث درباره انسان اوّلي است كه با آن فرضيهها سازگار نيست، آن فرضيه بر فرض اينكه صحيح هم باشد به هيچ گوشهاي از معارف اصلي دين آسيبي نميرساند؛ منتها فرضيهاي است باطل و با ظاهر قرآن ناسازگار.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ دوتا حرف است اين تكامل كه يقيني است نه تنها منافات ندارد، استنباط اين آيات قرآن براي همان است كه قرآن بر اساس اين تكامل دارد سخن ميگويد وگرنه پنج، شش آيه كه مخالف هم نيست، گاهي ميفرمايد تراب[10] ، گاهي ميفرمايد آب[11] ، گاهي ميفرمايد طين[12] ، گاهي ميفرمايد حمأ مسنون[13] ، گاهي طين لازب[14] ، گاهي صلصال كالفخّار[15] اين پنج، شش طايفه هماهنگ هماند [و] از سير تدريجي دارد سخن ميگويد؛ اما اينچنين نيست كه قبلاً به نوعي تبديل شد از آن نوع كمكم به نوع ديگري، بعد به صورت بوزينهاي بعد به صورت انسان آن نيست، اگر هم آن باشد در جهانبيني توحيدي هيچ اثري و هيچ ضرري ندارد؛ منتها ظاهر قرآن با او سازگار نيست، بر فرض هم آن باشد نه با مبدأ مخالف است نه با منتها، اگر هم تازه فرضيه داروين كه خود آنها ابطال كردند تازه بر فرض هم اين درست باشد به هيچجا ضرر ندارد، بالأخره خدايي دارد، مسئوليتي دارد، يك حساب و كتابي دارد؛ منتها ظاهر قرآن اين است كه اينچنين نبود كه حالا به خواست خدا روشن خواهد شد.
دشوار بودن چند طايفه از آيات در سير تنازلي روح
اين آيات، خيلي دشوار نيست يعني بررسي اين هفت، شش دسته آيات كه ناظر به سير تدريجي بدن انسان است خيلي دشوار نيست، عمده تنظيم و دستهبندي كردن آياتي است كه از سير تنازلي روح خبر ميدهد كه اين روح از كجا آمد، چند درجه را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت تا با بدن هماهنگ شد و با او متّحد شد و جمعاً شدند انسان، آن مهم است. آن نه با اين لغتها قابل حل است و نه با اين اصطلاحات عادي كه چگونه روحي كه متعلّق به خداست و پيوندي با ذات اقدس الهي دارد، از آن مرحله تنزّل ميكند و به بدن متّصل ميشود و با بدن هماهنگ ميشود و اين درجاتي را كه پشت سر گذاشته است و از آنها گذشت و تنزّل كرده است، آن درجات چيست و اگر آن طايفه ثانيه بررسي شد آنگاه بايد نوبت برسد به طايفه ثالثه كه در مقابل هر درجه از درجات بدن آيا هر درجه از درجات روح هماهنگ است يا نه، چون فعلاً بحث در انسانشناسي در قرآن نيست آن طايفه ثانيه و طايفه ثالثه مطرح نيست، فعلاً اين طايفه اُوليٰ مطرح است كه خدا فرمود ما آدم را از تراب خلق كرديم، آنگاه سخن خود قرآن روشن بشود بعد ببينيم آيا با فرضيههاي ديگر هماهنگ است يا نه.
بررسي آيات مربوط به ماده اوليه انسان
آياتي كه مربوط به تبيين آفرينش بدن هست چند قِسم است كه اشاره شد حالا آن آيات اشاره شده را ميخوانيم: يكي همين آيه است كه فرمود: ﴿كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾؛ بخش ديگر انسان را از آب ميدانند[16] كه اختصاصي به انسان البته ندارد، ولي جريان آفرينش را از آب شروع ميكند. پس بعضي از آيات ميفرمايد انسان را از تراب خلق كرديم[17] ، بعضي ميفرمايد كه او را از آب خلق كرديم ﴿فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً﴾[18] اگر اين آيهاي كه ميفرمايد ما او را از آب خلق كرديم، ناظر به انسانهايي كه فرزند آدم و حوّا هستند باشد اين از بحث خارج است، ولي اگر آيهاي در قرآن دلالت داشت بر اينكه انسان را ما از آب خلق كرديم اين ناظر به آن است كه يك بخش از انسان را خاك تشكيل ميدهد، يك بخش ديگر را آب، آنگاه نوبت به بخش سوم كه رسيد وضعش روشن ميشود، چون اين تراب وقتي با آن آب ممزوج شد، طين را تشكيل خواهد داد.
آياتي كه در قرآن، از طين بودن مبدأ اوّلي آفرينش بدن انسان سخن ميگويد زياد است كه بخشي از اينها درسوره مباركهٴ «حجر» است كه فرمود انسان از طين خلق شد، آيه 26 به بعد ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ يا ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾ و در آيه 33 هم در همانسوره «حجر» شيطان ميگويد: ﴿قَالَ لَمْ أَكُن لاَ سْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾ البته اين «صَلْصَالٍ» و «حَمَإٍ مَّسْنُونٍ» بعد از جريان طين است كه درسوره «مؤمنون» آمده كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾[19] پس تراب هست، آب هست، طين هست و بعد ميشود حمأ، بعد ميشود مسنون، بعد ميشود صلصال. «حمأ» آن گِل متغيّر اللون است، «مسنون» آن لجن متغيّر الرائحه است. حالا البته در خلال بازگو كردن اين آيات، تذكّري هم هست كه انسان مبدأ اصلياش چه چيزي بود تا ديگر فخري نفروشد و مانند آن و اين طين كه به صورت گِل چسبنده درآمده است از او به عنوان طين لازب ياد ميشود[20] . آن آيهاي كه ﴿نَسَباً وَصِهْراً﴾ در آن هست ﴿وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً ٭ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً﴾[21] اين ﴿نَسَباً وَصِهْراً﴾ براي نسل بعد است، آن ﴿خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً﴾ براي نسل اول است.
خب، مسئلهٴ سلالهٴ من طين بودن يا طين لازب بودن اينها مشكلي ندارد، چون يكي پس از ديگري اين درجات را بازگو ميكنند. مسئله ﴿وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ هم كه آيه هفتسوره «سجده» است آن هم مشكلي ندارد، چه اينكه آيه يازدهسوره «صافات» كه ميفرمايد: ﴿إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ لاَزِبٍ﴾ از گل چسبنده، آن هم محذور و مشكلي ندارد.
پدر نداشتن انسان اوليٰ
از مجموع اين آيات استفاده ميشود كه انسان اوّلي پدر نداشت چرا، براي اينكه در اين جدال احسن خداي سبحان به رسولش فرمود آنها درباره مسيح غلوّ كردند يا سخن از تأليه اوست؛ قائل به الوهيت او شدند، يا سخن از تثليث است، يا سخن از ابناللهي است به هر حال غلوّ است. چرا اينها درباره مسيح اين سخنهاي گزاف را دارند، براي اينكه مسيح مثلاً پدر نداشت، خب آدم هم كه پدر نداشت، اگر فرضيهاي كه مُبرهن نيست ارائه بشود كه انسانهاي غير مسئول در عالم بودند، رشد فكري نداشتند، از بين اين انسانهاي غير مسئول دو نفر با بلوغ و عقل متولّد شدند به نام آدم و حوا كه آدم و حوا هم پدر داشتند و مادر هم داشتند و قبل از اينها پدر و مادر اينها بود و اينها از پدر و مادر خلق شدند، اگر اينچنين باشد هرگز استدلال قرآن، عليه مسيحيت تام نيست؛ خدا بفرمايد شما چرا درباره مسيح غلوّ ميكنيد، براي اينكه جريان مسيح مثل جريان آدم است، خب آنها ميگويند آدم پدر و مادر داشت، مسيح پدر ندارد، هرگز جريان مسيح مثل جريان آدم نيست.
اين آيه به خوبي با يك ظهور قوي دلالت دارد، بر اينكه آدم(سلام الله عليه) فرزند كسي نبود، پدر نداشت و اگر رواياتي دلالت ميكند بر اينكه قبل از آدم، آدم بود و قبل از عالم، عالم ديگر بود[22] ، هيچ منافاتي با اين بحث ندارد، زيرا نسلهاي فراواني آمدند و منقرض شدند، نسل فعلي كه روي زمين زندگي ميكند اين به حضرت آدم و حوا منتهي ميشود. عمر عالم هم اينچنين نيست كه در ناسخ و امثال ناسخ نوشتند كه با چند هزار ختم بشود و عمر عالم هم به اين نيست كه با چند ميليون و چند ميليارد بشود آن را تخمين زد كه اگر چهارتا اثر باستاني پيدا كردند براي ده ميليون سال قبل يا ده ميليارد سال قبل، انسان بتواند جزم پيدا كند كه عالم، ده ميليارد سال سابقه دارد، اينچنين نيست. چقدر است ذات اقدس الهي ميداند، نه هشت، ده هزار سال ناسخالتواريخهاست، نه هشت، ده ميليون است، نه هشت، ده ميليارد. آن رواياتي كه گرچه خبر واحد است دارد ألف آدم و ألف عالم را ذات اقدس الهي خلق كرد[23] و بعضي از روايات دارد كه ما فعلاً در هشتمين عالميم[24] اينها نه استبعاد عقلي دارد و نه استبعادهاي نقلي، ولي حرف در اين است كه اين بشر امروز نسل آدم و حوايند و نسلهاي قبل منقرض شدند و آدم و حوا هم از تراب و آب و طين و طين لازب و حمأ مسنون و صلصال کالفخّار خلق شدند، اين مراحل را در كوتاه مدت طي كردند يا دراز مدت، خدا ميداند اينها تكامل است. آيات به خوبي ناظر به امضاي تكامل است؛ اما نه تكامل نو يا از نو.
سير خلقت انسان از ابتدا تا انجام
همانطوري كه در درون رَحِم يك مُشت آب و خاك كمكم به دستگاه رَحِم كه رفتند فرزند ميشوند، در بيرون رَحِم هم همين ممكن است، الآن اين افرادي كه در جامعه ما به سر ميبرند يكي، دو قرن قبل اينها را كه نگاه كنيد اينها در باغها بودند، دو قرن بعد هم كه نگاه كنيد بعد هم در باغها هستند يعني يك مُشت خاك بودند كه كمكم آب ديدند و شدند گِل و در كنار ريشههاي جو و گندم و برنج و ساير موادّ غذايي قرار گرفتند و بعد به صورت غذا درآمدند و بعد به بازار عرضه شدند و بعد نياكان ما از اين غذاها خوردند و بعد شد نطفه و بعد در قرار مكين قرار گرفته و بعد شد نسل حاضر، طولي هم نميكشد كه مشابه اين همين حالت را انسان پيدا ميكند يعني كسي كه از بالا نگاه كند ميبيند اين مردم چند سال قبل در اين باغها بودند، چند سال بعد هم در اين باغها هستند بالأخره.
اين مراحل را درسوره مباركهٴ «مؤمنون» تا حدودي تبيين فرموده است كه شما قبلاً چه چيزي بوديد، بعد هم چه چيزي خواهيد شد ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ ناظر به همين است. آيه دوازده به بعدسوره «مؤمنون» اين است: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ كه آن نسل اول است اين نسل دوم ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ٭ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ٭ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ اين سير بدني، يك سير ارضي است؛ يك مُشت خاك حركت كردند آمدند در شهر، بعد ميروند دوباره در باغها اين خلاصه بدن است در اين آمد و رفت يك سير صعودي و نزولي هم هست، روح آمده و چيزهايي را هم به همراه ميبرد، عمده آن سفر روحي است، آن دستگاهش ديگر از اين دستگاهها نيست كه در رديف قرار بگيرد [و] در اين آمارگيريها قرار بگيرد. درسوره مباركهٴ «مؤمنون» تعبير لطيف قرآن اين است كه ما نسل اوّلش كه خاك و آب و گِل و امثال ذلك بود[25] ، نسل بعد كه به صورت نطفه درآمد[26] همه اينها را يكي پس از ديگري ذكر ميكنيم و ذكر فرمود، فرمود اين نطفه كه علقه شد، بعد مضغه شد، بعد به صورت استخوان درآمد، بعد استخوان را ما با گوشت پوشانديم همه اينها را به عنوان اينكه يكي پس از ديگري مراحل را گذرانده است ما انجام داديم، بعد او را چيز ديگر كرديم كه نامي ندارد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[27] . وقتي نوبت به ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[28] ميرسد و افاضه روح ميرسد ديگر كلّ الفاظ عوض ميشود، ميفرمايد بعد ما او را چيز ديگر كرديم، آن چيز ديگر چه چيزي است؟ پس انسان همين نيست كه در تالار تشريح او را ارباً اربا [پاره پاره] ميكنند، انسان يك چيز ديگري است كه او هرگز نمرد و نميميرد و به تالار تشريح هم نميآيد تا كسي او را تشريح كند.
فرمود ما او را چيز ديگر كرديم نه چيز ديگر به او داديم، اين خيلي عميقتر است ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است، اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ نشان نميدهد كه از اين دوتا ما چيزي ساختيم؛ اما اين آيه مباركهٴسوره «مؤمنون» ميفرمايد ما او را چيز ديگر كرديم، كه آن شناخته شدني نيست براي افراد عادي. نه اينكه چيز ديگر به او داديم، همان را ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني او را چيز ديگر كرديم يعني همين را، نه اينكه چيز ديگري به او داديم.
احسن الخالقين بودن پروردگار، دليل بر احسن المخلوقين بودن انسان
﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اينجا فقط جاي بَه بَه گفتن است ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[29] خب، اگر اين «أحسنالمخلوقين» نباشد كه او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ نيست، خدا همه چيز را خلق كرد اين مجموعهٴ نظام آسمانها و زمينها را او آفريد.
درباره همه اينها هم قرآن سخن گفت؛ اما نفرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ وقتي نوبت به «أحسنالمخلوقين» ميرسد، ميفرمايد: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اگر مخلوقي زيباتر از انسان بود، خدا درباره آفرينش او ميفرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ نه درباره انسان. وقتي خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است كه «أحسنالمخلوقين» بپروراند و چون انسان دستساخته خدايي است كه ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است ميشود «أحسنالمخلوقين» و اين «أحسنالمخلوقين» بودن او براي آن بخش اول نيست، زيرا آفرينش از تراب و طين در غير انسان هم هست چه در توالد و چه در توليد، چه در زايمان و چه در تخمگذاري [در] همه هست يعني اگر مسئلهٴ نطفه است مشترك بين انسان و حيوان است، علقه است بشرح ايضاً [همچنين]، مضغه است بشرح ايضاً [همچنين]، استخوانبندي كردن است بشرح ايضاً [همچنين]، استخوانها را با جامهٴ گوشت پوشاندن است بشرح ايضاً [همچنين]، اينكه «أحسنالمخلوقين» نيست، نوع حيوانات اينچنيناند.
پرسش:...
پاسخ: آن ديگر حُسن نفسي دارد نه حُسن نسبي، آن خدايي كه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چيزي را زيبا آفريد؛ اما زيباترينش كدام است؟
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ﴿أَحْسَنَ﴾ يعني «عطا بشيء حَسَن» نه ﴿أَحْسَنَ﴾ يعني كلّ شيء را، از كلّ شيء أحسن قرار داد وگرنه فرض صحيح ندارد كه «يلزم أن يكون المفضّل والمفضّل عليه واحدا» ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[30] اين حُسن نفسي است يعني هر چيزي را زيبا آفريد هيچ چيزي نقص ندارد؛ اما زيباترينش كدام است. آن كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[31] اين طاوس را با همه زيبايي كه دارد ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ به او نگفت، منظومه شمسي با همه ظرافتي كه دارد ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ را به او نداد ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ را به انسان داد آن هم نه براي تنش، زيرا همه اطفار او، ادواري كه براي تن انسان است براي تن حيوانات ديگر هم هست يعني اگر نطفه است آنها هم دارند، علقه و مضغه و عظام و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ است آنها هم دارند، چطور درباره آنها ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[32] نشد، درباره انسان است.
بازگشت احسن الخالقين به روح مدّبر بدن
خب، پس اين ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ به روح او برميگردد؟ نه، چون اين روح را فرشتهها هم دارند پس براي چه کسي است اين، براي تن او كه نيست، براي روح او كه نيست، پس براي چه چيزي است اين ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، آن تني كه در خدمت اين روح باشد، آن روحي كه مدبّر و مربّي اين تن باشد و آلوده نشود از فرشته بالاتر است، لذا ميشود «أحسن المخلوقين» آن هم ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ وگرنه آن روحي كه با اين تن باشد و آلوده باشد كه ﴿كَالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است، خدا براي آفرينش ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ كه خود را ﴿تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ نميگويد كه، اين ﴿ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ را كه ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[33] نميگويد كه، اين روح تنهايي را هم كه فرشتهها دارند، اين بدن منهاي روح را هم كه خيليها دارند، اگر روح به اين بدن برسد و از اين بدن مدد بگيرد از هر فرشته ميگذرد، ميشود «أحسن المخلوقين» آنگاه خدايي كه چنين موجودي را آفريد و پروراند ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[34] تعميم ندارد، براي اينكه همان آياتي كه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[35] هم در كنارش هست، خب چطور براي آفرينش اضل يا انعام ﴿فتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ نفرمود، اگر درباره خصوص ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[36] است، اين روح را كه درباره فرشتهها هم هست، فرشتهها را هم كه به عظمت ستود، فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[37] يا درسوره «انبيا» فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[38] معصوماند، مطهّرند، پاكاند ولي درباره فرشتهها نفرمود اينها احسن التقويماند «تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ».
پرسش:...
پاسخ: اين ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ﴾[39] براي عالم طبيعت است و تنزّل.
پرسش:...
پاسخ: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[40] يعني اگر اين راه را دوباره برگردد، اين ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ بيانگر آن ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ است وگرنه بلال حبش ميشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ و آن طاوس با همه زيبايي ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[41] ندارد، معلوم ميشود با تن كاري ندارد، آن سفيدپوستان را هم ﴿كَالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[42] ميشمارد، اين سياهپوستان را هم «أحسن المخلوقين» ميداند، معلوم ميشود معيار حُسن و قُبح در فرهنگ قرآن چيز ديگر است نه بدن است به تنهايي، نه روح است به تنهايي، نه روح آميختهٴ به بدن است كه در حدّ حيات گياهي يا حيواني زندگي كند و مانند آن، اگر روح به علاوه بدن آمد و اين دو جهاد را انجام داد و در جهان طبيعت بود و جنگيد و بر خصم درون و بيرون پيروز شد ميشود «أحسن المخلوقين»، آنگاه خداي سبحان براي آفرينش چنين موجودي ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[43] .
«و الحمد لله رب العالمين»