69/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 55 الی 57
﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿55﴾﴿فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾﴿56﴾﴿وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾﴿57﴾
عدم مخالفت روايات با ظاهر آيهٴ ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾
در معناي توفّي سخني بود كه تا حدودي اشاره شد. بعضيها به اين فكرند كه اين توفّي، ظهور در مرگِ حقيقي است، توفّي يعني اماته، وقتي متوفّي يعني اماته شد، رواياتي كه دلالت ميكنند بر اينكه عيسي(سلام الله عليه) زنده است آن روايات، به گمان اينها ميشود خلاف ظاهر قرآن و قهراً مردود، غافل از اينكه ظاهر آيه اماته نيست، چون آيه اين است كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ و كلمه «توفّي» هم در موت به كار رفت، هم در غير موت، پس عندالاطلاق ظهوري در موت ندارد، وقتي ظهوري در موت نداشت رواياتي كه ميگويد عيسي(سلام الله عليه) زنده است[1] مخالف آيه نيست تا طرد بشود، اين يك مطلب.
بررسي نظرات مختلف در تقدم و تأخر در توفي و رفعِ به آسمان
مطلب دوم آن است كه آنها كه اين توفّي را به معناي موت دانستند، گفتند: ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ يعني «مميتك» در تقديم و تأخير توفّي، و رفع اختلاف نظر دارند. عدهاي بر آناند كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ يعني «مميتك» آنگاه گفتند متوفّي به معناي «مميت» است [و] «توفّي» به معناي اماته است ولي چون اين اماته بعد از رفع است و فعلاً عيسي(عليه السلام) زنده است به آسمانها مرفوع شده و مرگش بعد از نزول هست يعني در آخرالزمان نازل ميشود و دجّال را ميكُشد بعداً روحش قبض ميشود، قهراً اين ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ كه به معناي «مميتك» است بعد از ﴿رَافِعُكَ﴾ خواهد بود و تقديم و تأخيرش اينچنين است كه «إنّي رافعك و مطهّرك من الذين كفروا ثمّ متوفّيك» بعد تو را به زمين نازل ميكنم، بعد توفّي ميكنم.
آنگاه ماندند چطور كلمه توفّي قبل از رفع ذكر شد، با اينكه اين توفّي بعد از رفع است چگونه قبل از رفع ذكر شد؟ پاسخ دادند كه چون عطف با «واو» است نه با «فاء» و كلمهٴ «واو» ترتّب را نميرساند، فقط تقديم و تأخير ذكري است پس معنا اين است كه من تو را رفع ميكنم و بعد از رفع، اماته ميكنم.
بر اين برداشت، نقدي وارد شد و آن اين است كه گرچه «واو» مفيد ترتيب درجه و رتبه نيست؛ اما «تقديم ما حقّه التأخير» نكته طلب ميكند، چرا در اينجا توفّي كه بعد از رفع است قبل از رفع ذكر شد؟ ما از صِرف عطف به «واو» ترتيب نميفهميم يعني اگر گفتند: «جاء زيد و عمرٌ» ترتيب نميفهميم، ولي اگر معلوم است كه عمر، قبل از زيد آمده است و زيد، بعد از عمر آمده است در چنين موردي اگر خواستيم بگوييم، گفتيم: «جاء زيد و عمرٌ» يعني زيدي كه بعد آمد، قبل ذكر كرديم و بالعكس اين بايد نكتهاي داشته باشد. بنا بر گمان شما توفّي يعني اماته و بنا بر برداشت شما اين اماته بعد از رفع است و عيسي(عليه السلام) فعلاً زنده است، بايد نكته اين تقديم را ذكر كنيد.
گروه ديگر گفتند: ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ به معناي همان «مميت» است «توفّي» به معناي اماته است؛ منتها ﴿وَرَافِعُكَ﴾ يعني «رافعٌ روحك» نه «رافعٌ روحك و بدنك». همه اين وجوه يعني اين سه وجهي كه تاكنون ياد شد ناشي از اين است كه اين توفّي را به معني اماته گرفتند، در حالي كه «توفّي» هم به معناي اماته است، هم به معناي تنويم و قبض در حال خواب و جامع اينها اخذ تام است و منحصر در اين دو مورد نيست «عند الإماته» أخذ است، «عند النوم» أخذ است، «عند الرفع من الأرض» أخذ است، مصاديق فراوان ديگري هم ممكن است داشته باشد، چون «توفّي» به معناي اخذ تام است [و] مصاديق فراواني دارد، عندالاطلاق ظهوري در هيچكدام از اينها نخواهد داشت، وقتي ظهور نداشت نه انسان مسئول است كه جواب بدهد كه چرا توفّي قبل از رفع ذكر شد، نه در صدد اين تكلّف برميآيد كه بگويد: ﴿رَافِعُكَ﴾ يعني «رافعٌ روحك» نه «رافعٌ روحك و بدنك».
متوجه بودن خطاب در توفي، به روح انسان
مطلب اساسي آن است كه توفّي به معناي اخذ تام است اولاً و آنجا هم كه توفّي در مورد موت استعمال ميشود اصلاً خطاب با جان است، وقتي كه به يك انسان ميگويند ما تو را توفّي ميكنيم يا اماته ميكنيم، تو را ميميرانيم يعني روحت را از بدن جدا ميكنيم، تمام خطاب متوجه روح است ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[2] نه «يتوفي الأنفس والأبدان» يا در جواب كساني كه مرگ را نابودي در زمين ميپنداشتند، خدا فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[3] ؛ شما را ما عندالموت ميگيريم، معلوم ميشود حقيقت هر كسي به همان جان اوست [و] ديگر نيازي به آن تكلّف نيست كه گاهي خطاب به روح ميشود، اصلاً در همه موارد خطاب به روح است. وقتي به انسان ميگويند ما شما را ميميرانيم، شما بودن انسان به همان جان اوست؛ منتها جان در هر مرحله در هر نشئهاي كه باشد يك نازلهاي دارد. نازلهٴ جان در عالم طبيعت همين بدن مادي است، نازلهٴ جان در عالم برزخ همان بدن برزخي است و هكذا وگرنه تمام خطابها متوجّه به جان است و توفّي هم به روح تعلّق ميگيرد، چون آيه ظهوري در اماته ندارد، اگر رواياتي دلالت كرد بر اينكه مسيح(سلام الله عليه) زنده است آن روايات را نميشود طرد كرد، از اين جهت كه مخالف قرآن است.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است كه در موت، بله؛ اما توفّي به معناي موت نيست، چون در حال نوم هم توفّي هست و مرگ از آن جهت كه هجرت است و هجرت دو چهره دارد: يكي به حساب منقولعنه و ديگري به حساب منقولاليه، ما وقتي منقولعنه را نگاه ميكنيم ميبينيم مرگ يعني نابودي، وقتي منقولاليه را نگاه ميكنيم ميبينيم مرگ يعني ولادت و حيات جديد، انسان كه ميميرد وارد يك نشئه تازه ميشود وگرنه مرگ به معناي نابودي نيست اصلاً، لذا مخلوق خدا هم است.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر، براي اينكه آن حقيقت مجرّد يك مرحله نازلهاي دارد، مثل همه انديشهها و افكار ما كه مجرّدند و آنچه را كه ما ميگوييم و مينويسيم مرحله نازله همان افكار و انديشه است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: يعني از يك حقيقت وجودياند كه درجاتي دارند، الآن حرفي كه ما ميزنيم مرحله نازله انديشه است، آنچه را كه انديشيديم بعد همان را داريم ميگوييم، نه چيز ديگر را.
اگر توفّي به معناي مرگ است بدنش را كه نبرد، روحش را برد آنها كه ميگويند توفّي به معني اماته است ميگويند روح مسيح به آسمان رفته، نظير ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾[4] درباره حضرت ادريس وگرنه اينچنين نيست كه بدنش هم به آسمانها رفته باشد كه. خب، پس منشأ نوع توهّماتي كه در المنار و امثال المنار به آن مبتلا شدند مشخص شد كه اينها توفّي را به معني اماته گرفته، در حالي كه توفّي به معني اماته نيست.
تطهير مسيح(عليه السلام) از كافران و برتري پيروان او بر آنها
﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ من تو را از اين افراد آلوده، تطهير ميكنم. قبلاً در موارد ديگر گذشت كه خداوند، كافران را آلوده ميداند ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[5] فرموده است ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[6] ، ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾[7] و مانند آن فرموده است، پس غير مؤمن، پليد است و مؤمن، طاهر و وجود مبارك عيسي را خداي سبحان از كافران تطهير ميكند، بعد وعدهاي هم كه داد به عنوان يك سنّت الهي اين است كه ﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ اين هم يك اصل كلّي است كه هر كس كه پيروي تو را پذيرفته است من او را تفوّق ميدهم بر كساني كه كافرند تا روز قيامت و اين اختصاصي به خصوص بنياسرائل و مانند آن ندارد، گرچه برابر آيات سورهٴ «مائده»، بنياسرائيل همواره تا روز قيامت زندهاند؛ منتها گرفتار اختلاف و ذلّتاند[8] .
آيه چهارده سورهٴ «مائده» اين است: ﴿وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَي أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾؛ فرمود بعضي از كساني كه گفتند ما مسيحي هستيم ما پيمان اينها را گرفتيم ولي اينها پيمانشكني كردند، تناسي كردند در حقيقت؛ آن پيمان را فراموش كردند [و] ما در اثر نقض پيمان آنها اينها را به اختلاف گرفتار كرديم ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾؛ ما بين اينها عداوت و دشمني را اغرا كرديم.
خداوند الفت دهندهٴ قلوب مؤمنين
در قرآن، خداي سبحان ادّعايش بر اين است كه نه ايجاد دوستيِ دلها دست كسي است، نه ايجاد عداوت و بغضايِ دلها در اختيار كسي است؛ منتها دربارهٴ ايجاد دوستي در سورهٴ مباركهٴ «انفال» هست فرمود: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾[9] يعني وجود مبارك خداي سبحان است كه بين اينها اُلفت ايجاد كرد، آن اختلاف سابقهدار اوس و خزرج را تأليف الهي برطرف كرده است و از تويِ پيامبر ساخته نبود از آن جهت كه يك بشر عادي هستي اين دلها را اُلفت ببخشي، تو اگر بخواهي از راه وحي دلها را ملتئم كني در حقيقت كار ما را داري به مردم ميرساني و اگر بخواهي از آن جهت كه بشري، از مواهب طبيعي مدد بگيري و مردم را متّحد كني اين شدني نيست، اگر همه معادن زمين را هم به طور رايگان بين اين دو قوم تقسيم بكني تازه اول دعواي اينهاست كه چرا همهاش را به ما نداد، چرا ما را با آنها يكسان كرد و مانند آن ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾؛ هرگز دل را نميشود با مطامع طبيعي تأليف كرد، يك امر مجرّد را فقط با نشئه مجرّد بايد اُلفت ايجاد كرد وگرنه با وعده و وعيدهاي مادي نميشود مخالفها را موافق كرد، اين شدني نيست اگر همه اين سلسله جبال به صورت گوهرهاي گرانبها دربيايد شما بين عدهاي كه با هم اختلاف دارند، رايگان تقسيم كني اين حل نخواهد شد، اين ادّعاي قرآن است و خداوند بين اين مختلفها وحدت ايجاد كرد و سرانجام اينها در اثر وحدت، توانستند نظام اسلامي را مستقر كنند و پيروز بشوند.
پيمانشكني موجب اختلاف بين مسيحيان و يهوديان
در مقابل فرمود مسيحيها و يهوديهايي كه عليه دين خدا قيام كردند، پيمان بستند و پيمان را شكستند ما اينها را گرفتار كرديم به اختلاف، اينها مبتلا به اختلاف داخلياند تا قيامت اين اختلاف هست، اگر بخواهيد با مطامع مالي و مادي اين اختلاف را حل كنيد اين تازه آتش روشن كردن اين اختلاف است، اگر بخواهيد با مسائل الهي حل كنيد كه اينها نميپذيرند، تنها عامل حلّ اختلاف همان اعتقاد به حقيقت حق و پذيرش دين است كه اينها ندارند و راهي هم براي حلّ اختلاف نيست، لذا اينها تا روز قيامت گرفتار اين آتش اختلافاند ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ اين در آيه چهارده سورهٴ «مائده».
در آيه 64 همان سورهٴ مباركهٴ «مائده» اينچنين فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ درباره يهوديها سخن از القاي عداوت است، درباره مسيحيها سخن از اغراي عداوت است، البته بين اينها يك تفاوت كوتاهي هم هست ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾[10] بنابراين اينها همواره گرفتار اين آتش اختلاف هست و اصل كلّي كه از آيه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» استفاده ميشود اين است كه مخصوص به قوم و نژادي نيست، چه اينكه آن خطر هم مخصوص به قوم و نژادي نيست نه موفقيت، مخصوص يك دسته است، نه در آتش اختلاف سوختن مربوط به يك نژاد، هر كس عهد الهي را زير پا بگذارد گرفتار اين عذاب خواهد شد خواه مسيحي، خواه يهودي، خواه ديگران و هر كس به دستور خدا عمل كند از آن تفوّق برخوردار است خواه يهودي، خواه مسيحي، خواه ديگران.
راه نجات بشر و حل اختلافات، پذيرش اصول كلي دين
﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ و آنچه در آيه چهارده و آيه 64 سورهٴ «مائده» آمده است به عنوان ذكر نمونه است و آن دوتا آيه معروفي كه يكي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است و يكي در جاي ديگر، نشان ميدهد كه تنها راه نجات پذيرش اين سه اصل است: كسي به مبدأ مؤمن باشد، كسي به معاد مؤمن باشد و كسي هم كه عمل صالح كند[11] . عمل صالح آن است كه انسان عقايد و افكار و اخلاق و رفتار خود را بر حجت عصر تطبيق كند، حجت عصر در زمان موساي كليم، تورات او بود، حجت عصر در زمان مسيح، انجيل او بود، حجت عصر بعد از آنها قرآن كريم است و اين جزء اصول كليه است كه دارد ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ اين اصل كلّي است كه مؤمنون ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ﴾ همه اينها را جمعبندي ميكند ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ نه «و من» ديگر «واو» ندارد، آنجا جمعبندي ميكند ميفرمايد: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾[12] اين دو آيه در قرآن كريم بيانگر سنّت الهي است.
پس اگر كسي خواست در نور وحدت به سر ببرد و لذت ببرد راهش مشخص است و اگر كسي خواست به آتش اختلاف بسوزد، آن هم راهش مشخص است و اينكه حضرت حجت(سلام الله عليه) ظهور كرد يك دين حكومت خواهد كرد اين هم درست است «البيعة لله»[13] و همه آنها زير پوشش دين الهياند؛ منتها جِزْيه ميپردازند نه اينكه يهوديت رخت برميبندد، هستند و جزيه ميپردازند و مادامي كه دستورات حضرت را نپذيرند اين شعله اختلاف، بينشان هست.
فتحصل كه اگر كسي خواست در روستاي خود يا در شهر خود يا در قارّهٴ خود آسوده زندگي كند، راهش مشخص است و اگر كسي سرِ بيمِهري داشت، دنياطلب بود اين هم راهش معيّن است هيچ چيزي نميتواند دل را بشوراند، مگر قهر خدا و هيچ چيز دل را آرام نميكند، مگر مِهر خدا، اين دو طرفش را قرآن كريم تبيين كرده است[14] .
پرسش:...
پاسخ: اينها در اثر اينكه پيمانشكني كردند گرفتار اين اختلافاند.
پرسش:...
پاسخ: خودِ اينها وقتي با هم نسازند، البته با ديگران هم نخواهند ساخت.
پرسش:...
پاسخ: چون همواره اينچنيناند ﴿فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾[15] در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود اينها وقتي تغيير روش بدهند نعمت ما هم نصيب اينها ميشود ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[16] ﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾[17] الآن هم اينها هم نقد پيمانشكني ميكنند، الآن هم اگر ﴿فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾[18] نباشد آن ميثاق الهي را گرامي بدارند، دلهاي اينها متحد خواهد شد يعني الآن اگر مسلمان بشوند.
مسئله ﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ به عنوان يك اصل است و اينكه ميبينيم يهوديها احياناً در بعضي از مراتب سلطهاي دارند اينها زير پوشش ذلت ديگراناند، اينچنين نيست كه يهودي «بما أنه يهودي» زير پوشش كسي نباشد، او گرفتار است و اين آيه هم به ما وعده ميدهد كه اگر شما پيروان راستين دين الهي باشيد همه اينها را زير سلطهٴ خود خواهيد آورد، گرچه شما اهل سلطه نيستيد و نبايد باشيد ولي اين تفوّق هست، چون ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[19] و اين كلمه ﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ به عنوان سنّت الهي است.
منظور از ﴿ثُمَّ﴾ در آيهٴ ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾
بعد فرمود: ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ اين ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ نه معنايش اين است كه بعد از قيامت مرجع شما به ماست، اين ﴿ثُمَّ﴾ فاصله در تعبير است يعني خلاصه اينكه مرجع همه كارهاي شما خداست، گاهي درباره شما در دنيا تصميم ميگيرد، گاهي درباره شما در آخرت تصميم ميگيرد مرجع شما در دنيا و در آخرت، خداست نه اينكه ﴿فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ بعد ﴿ثُمَّ﴾ يعني بعدالقيامه مرجع شما ماييم و بين شما حُكم ميكنيم، بعد بفرمايد كساني كه كافرند ما آنها را در دنيا و آخرت عذاب ميكنيم وگرنه آيه هماهنگ نخواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: معيار اين است كسي كه پيروان راستين مسيح باشند، الآن پيروان راستين مسيح مسلميناند ديگر هرچه را كه انجيل آورد قرآن تصديق كرد و قرآن مُهيمن بر انجيل هم هست[20] و طوري مسيح را معرفي كرد كه به عصمت و طهارت او منتهي ميشود[21] ، طوري مريم(عليها سلام) را معرفي كرد كه به عنوان عذرا و معصومه و مطهّره خواهد[22] بود و همه دستورات مسيح را قرآن نقل كرد با اضافه، در حقيقت پيروان راستين مسيح، مسلميناند ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنها كه ﴿فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا﴾[23] ؛ آنها كه پيمانشكني كردند وگرنه آنها كه جزء حواريين بودند كه پيروز شدند و آن يهوديهايي كه پيمانشكني نكردند كه از آنها قرآن به عظمت ياد ميكند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[24] از آنها با عظمت ياد ميكند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ حالا ديگر ممكن نيست، حالا ممكن نيست كسي يهودي باشد و عمل صالح داشته باشد، چون عمل صالح هر انساني بايد منطبق باشد بر حجت آن عصر، هيچ عملي، اليوم صالح نيست «الا ما وافق القرآن و العتره»[25] .
غرض آن است كه اين ظاهر ﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ معنايش اين نيست كه اين سنّت تا روز قيامت ادامه دارد، آنگاه در روز قيامت بازگشت شما به سوي ماست و ما بين شما حُكم ميكنيم و حُكم ما هم اين است كه كافران را در دنيا و آخرت عذاب ميكنيم، چون اگر سخن به قيامت رسيده است ديگر جاي صحبت از دنيا نيست.
آيه اين است كه ﴿وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ ٭ وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾ اگر آن ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ اين باشد كه بعد از قيامت، رجوع شما به ماست اين تفصيل، ديگر هماهنگ نيست كه بعد از قيامت رجوع شما به ماست، ما در قيامت تصميمي كه ميگيريم اين است كه نسبت به كافران اينچنين تصميم ميگيريم كه آنها را در دنيا و آخرت عذاب بكنيم، نسبت به مؤمنين توفيه اجر روا ميداريم ولي اگر معنا اين باشد كه ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ﴾ يعني ﴿ثُمَّ﴾ فاصله سخن است، نه بعد از قيامت يعني خلاصه اينكه بازگشت شما به سوي ماست در همه امور، چه در دنيا، چه در آخرت مرجع تصميمگيري ما هستيم ما كافران را در دنيا و آخرت عذاب ميكنيم و مؤمنان را از اجر وافي برخوردار ميكنيم، ديگر هماهنگ خواهد بود.
معناي ﴿تَخْتَلِفُونَ﴾ و ﴿مَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ در آيه
﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ آنجا كه شما اختلاف داريد ما بين شما به عنوان حَكَم اختلاف ميكنيم، اين اختلاف بعد العلم است نه اختلاف قبل العلم، اختلاف قبل العلم محذوري ندارد [بلكه] يك اظهار نظر خوبي است اين ﴿ومَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[26] يا ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[27] اين اختلاف بعد العلم است كه در محكمهٴ عدل الهي به او رسيدگي ميكنند.
اين تفصيل آن اجمال است ﴿فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ كه اين اختلاف بعد العلم است، اختلاف بعد العلم يك عده را مؤمن، يك عده را كافر ميكند وگرنه يك اختلاف قبل العلم، هر دو را به عنوان اينكه در خدمت علماند ميستايد، چون اختلاف بعد العلم است فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾؛ هيچ كسي هم اينها را كمك نميكند، اين ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ يا جمع، در مقابل جمع است يا جمع، در مقابل مفرد يعني يا به اين معناست كه براي هيچكدام از اين محكومين، هيچكدام از ناصرين نيست يعني چون اين ناصرين زيادند، محكومين هم زيادند، فردي از ناصرين براي فردي از محكومين، نخواهد بود اين جمع در مقابل جمع، نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[28] يعني هر كسي به عقد خود وفا كند، يا نه جمع در مقابل مفرد است يعني براي يك فرد محكوم، هيچ يك از اين ناصرين سودمند نيستند.
به هر حال عذاب آنجا براي اينگونه از افراد با شفاعت برداشته نخواهد شد، چون اينها مستحقّ شفاعت نيستند، كسي مستحق شفاعت است كه «من ارتضي دينه»[29] باشد.
تقييد پاداش الهي به دو ركن حسن فعلي و فاعلي
﴿وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾ آنها كه مؤمناند كار صالح دارند از اجر وافي برخوردارند. در نوع موارد ملاحظه فرموديد وقتي سخن از عقاب است و كيفر، فقط قُبح فعلي مطرح است يعني كارِ بد، كيفر دارد؛ اما آنجا كه سخن از پاداش است، همواره دو قيد ذكر ميشود: يكي حُسن فعلي، يكي حُسن فاعلي، شما نميبينيد معمولاً قرآن يكجا بفرمايد كه كسي كه كاري خوب كرد ما او را به بهشت ميبريم اين اصلاً در قرآن نيست مگر محفوف به قرينه است، هميشه بهشت به دو امر مشروط است: حُسن فعلي؛ حُسن فاعلي، اگر كسي آدم خوب بود و كار خوب كرد، آدم خوب بود يعني مؤمن، كار خوب كرد يعني عمل صالح. نه بر اساس كار خوب وعده داد، نه بر اساس صاحب كار به صِرف ايمانش وعده داد، مگر اينكه آنجا محفوف به قرينه باشد، هرجا سخن از بهشت است دو رُكن معتبر است: آدم خوب يعني مؤمن، كار خوب يعني عمل صالح، ولي در مقابل كيفر ديگر دو رُكن معتبر نيست، ميفرمايد هر كس بد كرد كيفر ميبيند، خواه كافر باشد معصيت بكند، خواه مؤمن باشد معصيت بكند [و] اگر تفاوتي هست در خلود است وگرنه هر معصيتي كيفر دارد، خواه معصيتكننده كافر باشد، خواه معصيتكننده مؤمن.
بر همان اساس در اينجا وقتي سخن از توفيه اجر مطرح است هم حُسن فاعلي و هم حُسن فعلي را ذكر ميكند ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يعني خودش آدم خوب باشد يعني مؤمن، كارش هم خوب باشد، عمل صالح ﴿فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾؛ ذات اقدس الهي ظالم را دوست ندارد.
پرسش:...
پاسخ: چون اگر شريعتي منسوخ شد آن ميشود طالح، نه صالح.
﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ﴾ جريان حضرت مسيح هنوز به پايان نرسيده، نفرمود اين مطلبي است كه «تلوته عليك» يا «تلوناه عليك» گرچه اين قصه گذشت ولي چون هنوز ادامه دارد و بخشي از جريان مسيح(سلام الله عليه) در پيش است، به صورت فعل مضارع حاكي از استمرار اين را تعبير كرده است ﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ﴾ يعني بخشي از آنها را خوانديم، بخشي هم در پيش داريم، نه «تلوته» يا «تلوناه عليك» ﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ﴾، آنگاه بخشهاي ديگري هم ديگري را هم در پيش داريم.
«و الحمد لله رب العالمين»