69/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 52 الی 58
﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾﴿52﴾﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾﴿53﴾﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾﴿54﴾﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿55﴾﴿فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾﴿56﴾﴿وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾﴿57﴾﴿ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ﴾﴿58﴾
وجه تسميه حواريون و منظور از شهادت آنها
مطالبي كه مربوط به آيات گذشته است يكي اين است كه از عيون اخبارالرضا(سلام الله عليه) نقل شد و ظاهراً بايد در عللالشرايع كه از آن حضرت رسيده است هم باشد كه چرا حواريين را حواريّين ناميدند، فرمود اينها هم خودشان اهل خلوص بودند و هم مُخلِص و مُخلِّص ديگران يعني چون حواري از خلوص است و اينها هم خودشان مُخلِصاً لله بودند و هم عامل اخلاص و تهذيب از اين جهت اينها را حواري گفتند[1] ، قهراً خُلّص اصحاب را حواريّ خواهند گفت به اين مناسبت است، اين از عيون اخبارالرضا است و مرحوم آقاي بلاغي هم اين را در آن تفسيرشان نقل كردند.
مراد از ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾
مطلب بعدي آن است كه اين استشهاد كه حواريّون عرض كردند: ﴿وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ يا ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ گذشته از آن احتمالات گذشته، اين معنا را هم در بر دارد كه خدايا شاهد باش، بدان كه ما جزء شاهدان به وحدانيتيم، نظير ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[2] ما جزء آن اولواالعلمي هستيم كه شاهد به وحدانيتيم و همچنين ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ كه شاهد به رسالت مسيح(سلام الله عليه) هم هستيم.
اما دربارهٴ ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ چون بحث مبسوطي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره مكر گذشت، تكرار نميشود و اين سخني هم كه مرحوم امينالاسلام در مجمع دارد مسبوق است به سخن مرحوم شيخ طوسي در تبيان، مرحوم شيخ در تبيان سخني دارد كه همان بيان در مجمعالبيان هم آمده است و آن اين است كه اطلاق مكر بر خدا از باب مشاكله است، نظير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[3] در حالي كه جزاي سيّئه، حَسَنه است سيّئه نيست. كيفرِ كار بد، چيز خوبي است يا ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾[4] اين از باب مشاكله است، زيرا آن كسي كه بدئاً ستم ميكند او متعدّي و معتدي است كسي كه در صدد قصاص است او معتدي و متعدّي نيست، در حالي كه آيه فرمود هر كسي اعتدا كرد، تعدّي كرد به شما، حقّ شما را گرفت و تجاوز كرد شما هم به مقدراي كه او تجاوز كرد تجاوز كنيد، در حالي كه كار كسي كه در صدد تقاص است تعدّي و اعتدا به شمار نميرود، مگر از باب مشاكله كه ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾ و چون مكر به كافران و ملحدان اسناد داده شد و به معني خُدعه است، از باب اينكه ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ﴾[5] و مانند آن مشاكلتاً كلمهٴ مكر به الله اسناد يافت، لذا فرمود: ﴿وَمَكَرَ اللّهُ﴾ وگرنه خدا اهل مكر نيست. اين خلاصه سخني كه از مرحوم شيخ نقل شد و در مجمع هم آمده است.
مكر مذموم و مكر ممدوح
در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه مكر يعني كارِ خفي كه نگذارد مقدمه به نتيجه برسد اين را ميگويند مكر، گاهي اين خوب است و گاهي بد. گاهي عدهاي در اين صددند كه مؤمنان كه مقدماتي فراهم كردند كه به مقصد برسند آنها با حيله نگذارند كه اين مؤمنين به هدف نائل بشوند، اين را مكر مذموم ميدانند و مكر را هم حيله گفتند براي آن است كه حائل است، مانع است بين مقدمه و نتيجه اين همان است كه در سورهٴ «حج» آمده است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾[6] ؛ هر پيامبري كه آمد شياطين تلاش و كوشش ميكنند كه نگذارند اهداف انبيا(عليهم السلام) پياده شود و انبيا به مقصدشان برسند، اين را ميگويند حيله.
گاهي اين حيله و احتيال و مكر در اين است كه نميگذارد تبهكاران كه مقدّمات تباهي را فراهم كردهاند به مقصد برسند، مثل اينكه گفته ميشود: ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾[7] بعد از مرگ بين كافران و بين مُشتهاي آنها حائل برقرار ميشود و خداوند دستور ميدهد كه اينها به خواستههاي خود نرسند ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾ از اين قبيل حيلهها را مكرِ ممدوح مينامند.
اخذ نشدن مذمت و خدعه در جوهرهٴ كلمه مكر
مكر در جوهر كلمهٴ او خُدعه و نيرنگ مذموم اخذ نشده است، لذا مكر را ميشود به خدا اسناد داد، چه اينكه به غير خدا هم ميشود اسناد داد، مكر مذموم و مكر ممدوح لذا در دعاها هم گفته ميشود «وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِكَ»[8] يعني اين حيلههايي كه تو داري در مقابل توفيق، نميگذاري بعضيها به آن مقصد برسند با ما اين حيلهها را به كار نبر، ما را توفيق بده يعني علل و اسباب را طرزي تنظيم بكن كه موافق با هدف و نتيجه باشد، اين را ميگويند توفيق. با ما از راه حيله رفتار نكن و اين حيله را بين ما و بين معصيت قرار بده «الّلهم اقْسِمْ لَنا مِنْ خَشْيَتِكَ ما يَحُولُ بَيْنَنا وَبَيْنَ مَعْصِيَتِكَ»[9] ما درخواست حيله از خدا ميكنيم، ميگوييم خدايا! حيلهاي بكن، كاري كه حائل بشود بين ما و گناه. همين درخواست حيله را نسبت به حوادث بد هم داريم؛ خدايا! حيله بكن بين ما و حوادث ناگوار كه مصائب به ما نرسد، اينها را ميگويند حيله. در اين دعا كه عرض ميكنيم «وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِكَ» يعني آن حيلهاي كه نميگذارد انسان به هدف اساسياش برسد يعني موفق بشود آن را روا ندار، آن مكري كه مانع رسيدن به هدف است آن را با ما روا مدار.
بنابراين در جوهرهٴ كلمه مكر و حيله، مذمّت اخذ نشده است، بلكه آن كارهاي ظريفي كه نميگذارد آن هدف بر اين نتيجه مترتّب بشود آن را مكر و حيله ميگويند گاهي بد است، گاهي خوب.
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است كه خداوند مكر دارد يعني نميگذارد بعضيها به هدفشان برسند، اين گاهي به صورت كيفر است و گاهي به صورت امتحان است و مانند آن. در درون معناي مكر، مذمّت اخذ نشده است بر خلاف اعتدا و تجاوز كه در درون معناي اعتدا، چون تعدّي است با عدل و قِسط سازگار نيست مذمّت اخذ شده است. تعدّي نميتواند خوب باشد، سيئ نميتواند خوب باشد و اگر گفته شد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[10] آنجا، جا براي مشاكله است، لذا آنها كه يك مقدار دقيقتر از آيات برداشت دارند ميگويند اين ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ تهديد نيست وعده است، نميخواهد خدا تهديد كند بگويد اگر شما كار بد كرديد ما هم دستور بد درباره شما ميدهيم اين مژده است، اين لسان، لسان بشارت است، لسان رحمت است يعني چون جزاي بد، بد است و ما بد نميكنيم پس جزاي بد را نميدهيم يعني عفو ميكنيم ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ و ما هم كه اهل سيّئه نيستيم.
آن يك ديد ديگري است كه از اين كريمه، بشارت دريافت ميكنند، براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[11] و مانند آن كه اين لسان رديف آياتي است كه دارد ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِمْ﴾[12] كه اين لسان، لسان بشارت است. اينگونه برداشتها چون در طول برداشتهاي ظاهري است آن معناي اوّلي را نفي نميكند، معناي اوّلي اين است كه انساني كه بد كرد استحقاق كيفر بد را دارد، معناي بالاتر آن است كه خدا البته قدرت بر عفو دارد، وعدهٴ عفو هم داده است؛ اما نه به نحو موجبهٴ كليه.
غرض آن است كه اعتدا يك امر مذموم است، سيئ يك امر مذموم است، اگر به ما گفتند: ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾[13] اين از باب مشاكله است؛ اما ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ اين از باب مشاكله نيست، چون در درون مكر، مذمّت و مانند آن تعبيه نشد. مكر دو قِسم است، حيله دو قِسم است و مانند آن، گاهي خوب است و گاهي بد و خدا ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ است، چرا ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ است، براي اينكه هر نقشهاي كه ديگران ميكِشند نقاش و نقشه و همه و همه جزء ستاد و سپاهيان حق است، لذا فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾[14] نقشه بد فقط به فرمان خدا دامنگير خود نقاش ميشود يعني اگر كسي حيلهاي كرد كه به ديگري ستم برساند خود اين حيله، پاپيچ همان مُحتال ميشود كسي مكري كرد كه به مؤمني آسيب برساند اين مكر، دامنگير خود ماكر ميشود، اين لسان هم لسان حصر است ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾. غرض آن است كه اين مشاكله نيست و عبارت هم به ظاهرش مأخوذ است.
زمان وقوع مكر پروردگار براي مقابله با دشمنان حضرت عيسي(عليه السلام)
خب، اين مكر خدا چه موقع انجام شد، فرمود: ﴿إِذْ قَالَ﴾ ظاهرش آن است كه اين ﴿إِذْ﴾ ظرفي است منصوب و ناصبش همان ﴿مَكَرَ اللّهُ﴾ است يعني ظرف مكر خدا اين وقت است. كافراني كه به اين فكر بودند كه آسيب برسانند.
پرسش:...
پاسخ: مكر خدا هم متين است، چون ﴿وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: مرادف هم نيستند اين هم نزديك اين است؛ اما مرادف هم نيست، اما اينچنين نيست كه اگر فرمود: ﴿كَيْدِي مَتِينٌ﴾[15] معنايش اين است كه كِيد غير از مكر است نه، مكر يا مكر متين نيست مكر هم متين است چون ﴿اللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ است، نشانهاش اين است كه اين مكر را خدا دامنگير خود مكّار كرده است، كيدش هم اينچنين است كِيد شيطان ضعيف است، كيد خدا قوي است ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾[16] كِيد هم همان مكر و كار مرموز و مخفيانه كه رابطه بين مقدمه و نتيجه را قطع ميكند، اين هم ميشود كيد البته، اينها مرادف هم نيستند، ولي مقارب هماند.
پرسش:...
پاسخ: آنها حواريّ نيستند، آنها چون يك انجيل محرّف دارند ـ معاذ الله ـ اين حرفها را به انبيايشان هم نسبت ميدهند تحليل مسكرات را؛ اختصاصي به حواريين ندارد.
خب، اين مكر را خداي سبحان كه ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ است چه موقع اِعمال كرد، فرمود: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ آنها تصميم گرفتند عيسي(سلام الله عليه) را شهيد كنند. خداوند فرمود ما بين مقدمات كار اينها و هدف اينها فاصله ايجاد كرديم، نگذاشتيم به تو دسترسي پيدا كنند نه يهوديها كه بر اين پندارند تو را كُشتند درست ميپندارند، زيرا تو كُشتهٴ يهوديها نبودي و نكشتنت نه مسيحيها كه اين توهّم يهوديها را تأييد ميكنند ميگويند مسيح(عليه السلام) به دار آويخته شد، تو مصلوب نشدي ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾[17] لذا فرمود ما كاري كرديم كه آنها به تو دسترسي پيدا نكردند ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ اين صِرف وعده نيست، براي اينكه اگر صِرف وعده باشد با ﴿وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ هماهنگ نيست، بلكه گفتاري است با رفتار هماهنگ، يعني خداوند مسيح را از دسترس قاتلان و صالبان نجات داد﴿يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾.
در جريان مسيح(سلام الله عليه) مباحث فراواني است كه بخشي از آنها را اين آيه به عهده ميگيرد، بخشي را هم آن آيه كه ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾ است ﴿بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾[18] هم است. يك بحث در اين است كه آيا مقتول شد يا نه، آيا مصلوب شد يا نه؟ يك بحث ديگر در اين است كه حالا كه مصلوب نشد به موت طبيعي مُرد يا نه؟ اگر به موت طبيعي نمرد آيا الآن در بين مردم زنده است، نظير وليّعصر(ارواحنا فداه) يا مرفوع الي السماء است در آسمانها زنده است كه اينها يكي پس از ديگري بايد در ضمن اين آيات حل بشود.
مراد از متوفي در قرآن
آن بخشي كه مربوط به اين آيه 55 سورهٴ «آلعمران» كه محل بحث است قرار ميگيرد اين است، خداي سبحان به عيسي فرمود: ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ كلمهٴ توفّي، ظهور در مرگ ندارد گرچه مُردهها را ميگويند متوفّا؛ اما توفّي اختصاصي به اماته ندارد، زيرا هم در حال مرگ نسبت به مُردهها ميگويند آنها متوفّايند و خدا متوفّي آنهاست يا فرشتهٴ مرگ(سلام الله عليه) متوفّي است يا فرشتگاني كه مأموران زير دست عزرائيل(سلام الله عليهم)اند آنها را ميگويند متوفّي و هم اينكه انسان در حال خواب متوفّاست، وفات ميكند نه فوت، چون كلمهٴ توفّي هم در حالت مرگ به كار رفت[19] و هم در حالت خواب به كار رفت[20] ، پس اگر در جاي سوّمي، نظير ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ به كار برود ظهوري در موت ندارد كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ به معناي «إني مميتك» اينچنين نيست.
آيهٴ 42 سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَي إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾؛ فرمود خداوند هر كسي را كه ميميرد جان او را در حال مرگ قبض ميكند كه خدا ميشود متوفّي و شخص ميشود متوفّا و اين قبض روح و اخذ تام را ميگويند توفّي، كه كلمهٴ توفّي همانطوري كه مكرّر ملاحظه فرموديد از مادهٴ وفاست و انسان وفات ميكند نه فوت، فوت در قرآن منفي است و وفات اثبات شده است و خدا متوفّي است و اين توفّي بالاتر از استيفاست چون در استيفا يك تكلّف طلب هست ولي در توفّي قدرت بر طلب، قدرت بر اخذ، لذا مادهٴ توفّي، فوق مادهٴ استيفاست در عين حال كه مستوفي، تمام آن مطلب را وفا ميكند؛ اما با تلاش و كوشش در طلب وفاست، ولي متوفّي بدون تلاش و كوشش مطلب را كلاً اخذ ميكند.
مشركيني كه منكر معاد بودند ميگفتند انسان كه ميميرد نابود ميشود، مرگ عبارت از ضلالت در زمين است ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا في الأرْضِ﴾[21] در جواب اين توهّم، خداي سبحان فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[22] ؛ شما فوت نميكنيد، وفات ميكنيد؛ چيزي از شما كم نميشود يعني آنچه حقيقت شما را تشكيل ميدهد همان شيء در حين موت اخذ خواهد شد. شما مرگ را ضلالت في الأرض پنداشتيد، ما مرگ را توفّي ميدانيم اين دو نحوه، انسانشناسي و جهانبيني است. شما ميگوييد: «إذا مات الإنسان، فات» ما هم ميگوييم: «إذا مات الإنسان، توفّي» شما ميگوييد: ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ﴾ تمام حقيقتان را در بدن خلاصه ميكنيد، بعد ميگوييد اين بدن در زمين پوسيده ميشود و گُم ميشود ما ميگوييم اينچنين نيست [بلكه] تمام حقيقت شما با موت نزد ما برميگردد ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الأرْضَِ﴾[23] جوابش اين است كه ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[24] .
بنابراين سخن از توفّي است و وفات است نه فوت، چون توفّي به معناي اخذ تام است و اين توفّي هم در حال موت به كار رفت، هم در حال خواب، معلوم ميشود به معناي موت نيست [و] اختصاصي به مرگ ندارد. همه ما كه ميخوابيم در حال خواب وفات ميكنيم، متوفّا ميشويم و ذات اقدس الهي متوفّي است. اين آيهٴ 42 سورهٴ «زمر» به خوبي نشان ميدهد كه ارواح چه در حال موت، چه در حال خواب متوفّايند: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي﴾ يعني «يتوفي الأنفس التي» ﴿لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ آنها كه نمردند ولي به خواب رفتهاند در حال خواب، خداي سبحان توفّي ميكند.
محل بحث بودن معناي توفّي دربارهٴ حضرت عيسيٰ
پرسش:...
پاسخ: الآن كه آيه حضرت عيسي محل بحث است به كمك روايات، مصداق سوم پيدا ميكنيم. الآن ما بخواهيم به صِرف آيهاي كه مربوط به حضرت عيسي است تمسّك بكنيم اين تمسك با عام در شبههٴ مصداقيه است ولي وقتي كه ثابت شد توفّي دو قسم است جلوي تمسّك ديگران گرفته ميشود نه جلوي تمسّك ما را باز كند، ما نميتوانيم به اين آيه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ تمسّك بكنيم پس عيسي زنده است نظير خواب، ميشود با اين آيه 42 سورهٴ «زمر» و همچنين آيهاي كه در سورهٴ «انعام» است[25] بعد خوانده ميشود، جلوي تمسّك و استدلال كساني كه ميپندارند مسيح مُرده است جلوي استدلال آنها را گرفت كه اين تمسّك به عام در شبههٴ مصداقيه خود عام است. از كجا از اين قبيل است يا از آن قبيل، چون شك داريم كه آيا توفّي عيسي، نظير اخذ تامّي است كه در حال موت است يا نظير اخذ تامّي است كه در حال خواب است، نميشود به صِرف اينكه در سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ چنين استنباط كرد كه «إنّي مميتك» گرچه خدا مميت است و گرچه مسيح(عليه السلام) محكوم مرگ است، نظير يحيي(عليه السلام) كه محكوم مرگ بود، لذا درباره هر دو بزرگوار با تفاوت گوناگون آمده است ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً﴾[26] يا ﴿وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾[27] موت براي مسيح و عيسي(عليهما السلام) هست؛ اما اين موت چه موقع هستم آن را آن آيه مشخص نميكند، چه اينكه آيه محل بحث سورهٴ «آلعمران» هم معيّن نميكند كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ به معناي «إنّي مميتك» است، كه اگر روايتي دلالت كرد بر اينكه مسيح(سلام الله عليه) زنده است ما بگوييم اين روايت، مخالف قرآن است اينچنين نيست، چون خود قرآن درباره عيسي(سلام الله عليه) گرچه اصل محكوميتش را به مرگ خبر داد[28] ؛ اما وقتش را مشخص نكرد و در جريان مكر الهي و نجات از بنياسرائيل موت را به كار نبرد، توفّي را به كار برد.
به كار رفتن كلمهٴ توفّي در مورد خواب
توفّي بر اساس آيهٴ 42 سورهٴ «زمر» مخصوص به موت نيست در حال خواب هم انسان متوفّاست، انسان كه ميخوابد وفات ميكند مرحلهٴ ضعيفه او كه همان حيات گياهي است در رختخواب است وگرنه قسمت مهمّ انسانيّتِ انسان اين بدن را رها كرد. آنگاه اگر كسي اجلش سرآمده باشد در همان خواب ميميرد، ديگر روح برنميگردد يعني شخص اول ميخوابد بعد ميميرد و اگر اجلش به سر نيامده باشد، در خواب نميميرد [و] روح به بدن برميگردد.
فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ﴾ را ﴿فِي مَنَامِهَا﴾ يعني «الله يتوفي الأنفس التي لم تمت» آن را چه موقع توفّي ميكند ﴿فِي مَنَامِهَا﴾. وقتي كه در خواب، روح را توفّي كرد ﴿فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ آن روحي كه عمرش به سر آمده است ارتباطش با بدن به پايان رسيد برابر قضاي الهي، مرگ بر او مُحَتّم شد ديگر به بدن برنميگردد، آن روحي كه مرگ براي او تثبيت نشد، هنوز وقت دارد آن روح را به بدن برميگرداند ﴿وَيُرْسِلُ الْأُخْرَي إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[29] كه هر كسي در هر شب بالأخره ميميرد بعد صبح بيدار ميشود و سرّ اينكه اين مسائل براي ما مطرح نيست براي اينكه مسئله روح و رابطه روح با بدن و مسئله شناخت روح و امثال ذلك در ما نيست، تمام تلاش و كوشش ما اين است كه ما بيرون دروازه خودمان را بشناسيم، چيزي از اين علمها خلاصه عايد ما نخواهد شد، آنكه درون دروازه است و حقيقت ماست از او غافليم فقط به اين فكريم بيرون خودمان همين اصطلاحات رايج حوزه و دانشگاه را بشناسيم اين است كه انسان هر شب ميميرد معذلك نميداند مرگ يعني چه، هر روز زنده ميشود و ديگر نميداند زنده شدن يعني چه و قيامت يعني چه. از هر كدام از ما سؤال بكني مرگ يعني چه ما ميمانيم، با اينكه هر شب ميميريم. از هر كدام سؤال بكني زنده شدن در قيامت يعني چه براي ما دشوار است جواب به اين، در حالي كه هر روز معادي داريم.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم مشابه همين معنا را فرمود؛ آيه شصت سورهٴ «انعام» اين است فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ فرمود خدا همان مبدئي است كه هر شب شما را متوفّا ميكند، شما هر شب وفات ميكنيد منظور ليل در مقابل نهار نيست اين قيد، قيد غالبي است، چون معمولاً نوم در ليل است از اين جهت فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ﴾ حالا اگر كسي روز خوابيد آن هم بشرح ايضاً [همچنين] اين در روز كه خوابيد وفات ميكند، منظور آن نيست كه خدا شب جانتان را ميگيرد ولو بيدار باشيد، و روز جانتان را نميگيرد ولو به خواب رفته باشيد، اين قيد، قيد غالبي است، اين ظرف، ظرف غالبي است ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ﴾ پس هر شب شما وفات ميكنيد نه فوت، او متوفّي است و شما متوفّا.
بررسي روح انسان توسط پروردگار هنگام خواب
اين را هم هشدار داد، فرمود اين روحي كه متوفّا ميشود و به قبضهٴ حق تعلّق ميگيرد، با همهٴ همراهان نزد خدا ميرود يعني هر عقيده و وصفي كه در درون روح است اين را خدا هر شب ميگيرد و بررسي ميكند ﴿وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[30] ، ﴿جَرَحْتُم﴾ يعني «إكتسبتم بالجارحه» هر كاري كه در روز با جوارح كرديد اين معلوم است، اين نه براي آن است كه حالا اگر ما را نميراند، نميداند، اينچنين نيست اين در همان آيهٴ 61 سورهٴ «يونس» فرمود همين كه وارد كار ميخواهيد بشويد ما شاهديم: ﴿لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾[31] ؛ همين كه ميخواهيد وارد بشويد ما ميبينيم شما چه كار ميخواهيد بكنيد.
اما اينكه فرمود: ﴿وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾ يعني شما هر شب، روح را به ما ميسپاريد مواظب باشيد يك شيء بدبويي را نزد ما نفرستيد. يك شيء متعفّني را به ما ندهيد، چون گناه همان است ديگر، اگر شما ميدانيد هر شب روح را به ذات اقدس الهي تقديم ميكنيد «بسم الله اموت و احيا»[32] خب همين دعاهايي كه مستحب است هنگام خواب آدم بخواند ديگر، به نام خدا ميميرم، به نام خدا زنده ميشوم: «بسم الله أموت و أحيا» اين دعاي خواب است ديگر خب، پس انسان هر شب روح را به عنوان وديعت به ذات اقدس الهي ميدهد، بالأخره بايد روحي باشد كه فرشتگان لذّت ببرند. فرمود: ﴿وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾ هر روز شما مبعوث ميشويد و اين مرگ و حيات ادامه دارد تا قيامت كبرا قيام كند ﴿لِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ﴾[33] .
بنابراين گرچه موت در قرآن كريم براي هر انساني هست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[34] گرچه موت در قرآن براي بالاتر از مسيح(سلام الله عليه) آمده است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[35] ، گرچه موت بالخصوص، درباره مسيح آمده است كه خدا فرمود سلام بر مسيح يا خود مسيح گفت سلام بر من آن وقتي كه ميميرم؛ اما هيچكدام از اينها را نميشود از آيه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ استفاده كرد كه يعني «إنّي مميتك».
مراد از زنده بودن و عدم موت شهدا
قرآن در عين حال كه موت را به همه انسانها اسناد ميدهد، آنجا كه موت معناي نَفاد و زوال دارد آن معنا را امضا نميكند، لذا ميفرمايد كه به شهيد نگوييد مُرده است. خب، اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ يعني اينها ميّت نيستند؟ يعني اين ميّتي كه شما ميپنداريد كه «إذا مات الإنسان فات» به اين معنا نيست، اين واقعاً حيّ است ﴿أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[36] . اينكه فرمود نگوييد مُرده است يعني آن موتي كه من ميگويم به آن معنا عيب ندارد بگوييد اينها مُردهاند [چون] به اين معنا انبيا هم ميميرند و مانند آن؛ اما به همين فرهنگ رايج كه موت را فوت ميپنداريد به اين معنا درباره شهدا به كار نبريد ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾[37] .
پرسش:...
پاسخ: بله؛ منتها حيّاند ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾اند؛ اما آلفرعون هم حيّاند؛ اما درباره آلفرعون فرمود: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[38] براي آنها «حفرة من حفر النيران»[39] است. جريان قبله بدر هم همينطور است، اينچنين نيست كه حيات، مخصوص شهيد باشد همه زندهاند؛ منتها شهيد «حيّ عند ربه مرزوق» ديگران كه قاتلان اينها هستند ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً﴾[40] اينها «في حفرة من حفر النيران» معذّباند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصل حيات كه نه، اصل حيات كه براي همه است اصل حيات كه كمال نيست.
پرسش:...
پاسخ: عمده اين است كه اينها حيّاند، عند ربّاند، مرزوقاند، ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ﴾[41] اند، اين اوصاف را دارند وگرنه هيچكسي با مرگ نابود نميشود، عدهاي در «حفرة من حفر النيران»اند كه صريحاً درباره آلفرعون فرمود صبح و شام آتش را بر اينها عرضه ميكنند تا قيامت قيام كند.
تبيين توفّي به پروردگار
پرسش:...
پاسخ: آن ممكن است ولي همين آيه سورهٴ «انعام» يا آيه سورهٴ مباركهٴ «زمر»[42] در هر دو جا بلاواسطه خدا به خود اسناد داد، فرمود هر كس ميخوابد جانش را خدا توفّي ميكند ﴿هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ﴾[43] .
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است كه توفّي را خدا در همين آيه شصت سورهٴ «انعام» 42 سورهٴ «زمر» به خود اسناد ميدهد درباره همه، اين منافات ندارد كه وسايط هم به وساطتشان سرگرم باشند، البته بعضيها هستند كه در همه موارد خداي سبحان جان را قبض ميكند، الا اينكه ديگران نميبينند و خواص ميبينند وگرنه اينچنين نيست كه جايي در عالم، كاري باشد كه فرشته بكند و خدا آن كار را نكند كه، اينطور نيست. فرق ضعاف و اوساط از يك طرف با اوحدي اين است كه اوحدي ميبيند جان را به چه كسي ميدهد، ديگران نميبينند وگرنه اينچنين نيست كه يكجا جبرئيل توفّي كند، يكجا پايينتر از جبرئيل توفّي كند كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[44] يكجا فقط الله، همهجا الله هست، همهجا وسايط در كارند؛ منتها آن كسي كه جان را تسليم ميكند بايد ببيند كه رخ چه كسي را ميبيند و تسليم چه كسي ميكند. اگر جزء ضعاف باشد به او خيلي سخت ميگذرد، جزء اوساط باشد تا حدودي راحت است، جزء اوحدي باشد اصلاً روح و ريحان خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: اين همان حيات گياهي است كه مرحلهٴ ضعيفه حيات است كه تعلّق نفس به بدن باقي است، البته حيات گياهي است.
پرسش:...
پاسخ: همان، مرحله ضعيفه حيات گياهي است كه در حقيقت به انسانيت انسان آسيب نميرساند آن مرحله گياهي انسان است كه در خواب ميماند وگرنه همه تمثّلات آنها با آن ابدان مثالي است وگرنه انسان كه خواب ميبيند با همان ادراكات و حواسش دارد خواب ميبيند.
خب، پس خود توفّي دو مورد دارد، گرچه اين بزرگان محكوم به مرگاند ولي نميشود موت آنها را از كلمهٴ ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾ استنباط كرد، چون متوفّي هم نسبت به مُردههاست هم نسبت به كساني كه زندهاند و اخذ تام دارند، آنگاه روايت هم ميتواند يك مصداق سومي براي توفّي فراهم كند.
«و الحمد لله رب العالمين»