69/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 52 الی 54
﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾﴿52﴾﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾﴿53﴾﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾﴿54﴾
اتهامهاي بيدليل به حواريون
وجوه فراواني در كتابهاي تفسير اهل سنت و مانند آن آمده است كه نوع اينها يا از اسرائيليات است يا استنباطهاي بيسند كه كيفيت برخورد عيسي(عليه السلام) با حواريين چگونه بوده است و حواريين يك سلسله رختشويهايي بودند كه عيساي مسيح آنها را به سَمت خود دعوت كرد يا يك سلسله صيّاداني بودند كه عيسي(عليه السلام) از آنها سؤال كرد چه ميكنيد، گفتند ما ماهي شكار ميكنيم، فرمود بياييد ما انسانها را شكار كنيم، صيد سَمك مهم نيست، صيد انسان مهم است. از اين تعبيرات، فراوان در تفسير امام رازي و امثال او آمده كه اينها چون مستند به روايت معتبر نيست و شواهد قرآني هم آنها را تأييد نميكند، راهي براي اثبات آنها نيست.
انتظار بنياسرائيل از ظهور مسيح و كافر شدن بعد از ظهور
مطلب ديگر آن است كه اين يهوديها اول به انتظار ظهور مسيح(عليه السلام) به سر ميبردند، وقتي مسيح(سلام الله عليه) آمد در برابر او ايستادند، چه اينكه مسيحيها هم به انتظار ظهور وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) به سر ميبردند، وقتي حضرت ظهور كرد آنها هم شروع به انكار كردند.
در قرآن كريم هم از اين صحنه پرده برداشت، فرمود شما قبلاً بيصبرانه منتظر ظهور آن حضرت بوديد چطور وقتي حضرت آمد انكار كرديد، مثل اينكه عده زيادي منتظر ظهور وليعصر(ارواحنا فداه) هستند وقتي حضرت ظهور كرد اول كسي كه با آن حضرت به نبرد برميخيزد همين منتظران آن حضرت بودند، چون اينها فكر ميكردند كه معناي انتظار اين است كه حضرت بيايد مشكل را حل كند كاري به آنها نداشته باشد، اينها انتظار را به همين معنا توجيه ميكردند كه ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾[1] وقتي ميبينند حضرت كه آمد دستور نبرد ميدهد، همينها با حضرت به نبرد برميخيزند.
پيروزي حضرت عيسي و پيروانش در برابر بنياسرائيل
بنابراين بنياسرائيلي كه منتظر ظهور مسيح(سلام الله عليه) بودند با آمدن عيسي(سلام الله عليه) كفر ورزيدند و به نبرد عليه او برخاستند و خواستند او را از پا درآورند و از بين ببرند كه خداوند هم از اين صحنه پرده برداشت و هم از پيروزي مسيح سخن گفت و هم از پيروزي همراهان مسيح. از پيروزي مسيح(سلام الله عليه) در آيهٴ 110 سورهٴ «مائده» سخن به ميان آمد كه خداوند در قيامت به مسيح(عليه السلام) ميفرمايد به ياد اين نعمتهاي من باش كه من شرّ بنياسرائيل را از تو برطرف كردم ﴿وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ﴾ من شرّ آنها را از تو دور كردم، چه اينكه در پايان سورهٴ «صف» پيروزي پيروان مسيح را بازگو كرد[2] . در اينجا ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه مسيح(سلام الله عليه) در برابر كفر محسوس دست به قيامي زد.
معناي ﴿إَلَي اللّهِ﴾ در آيه
آنها كه خواستند بگويند كلمه ﴿إَلَي اللّهِ﴾ به معناي «مع الله» هست خواستند از آيه دوم سورهٴ «نساء» شاهدي ارائه دهند. در آيه دوم سورهٴ «نساء» اينچنين آمده است ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾ كه اين ﴿إِلَي﴾ به معناي «مع» است يعني مال آنها را با مال خودتان نخوريد: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾ البته اينكه فرمود مال يتيم را با مال خودتان نخوريد، منظور اين نيست كه اكل مال يتيم در حال زمينه ممنوع است در حالي كه ملزم كرديد ممنوع است، بلكه خوردن مال يتيم را جداً در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» نهي كرد، فرمود: ﴿إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً﴾[3] يا ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[4] و امثال ذلك كه صريحاً تصرف در مال يتيم را نهي كرد.
اما آيه دوم سورهٴ «نساء» آن حيلههاي شرعي را ميخواهد جلوگيري كند، فرمود اينچنين نباشد كه مالتان را با مال يتيم مخلوط كنيد به عنوان شريك و شركت سهامي درست كنيد و بعد از آن راه سوء استفاده كنيد. اگر خواستيد در مال يتيم، به عنوان تجارت راه پيدا كنيد او يك راه شرعي دارد ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ﴾ نه «لا تأكلوا أموالَكم الي أموالِهم» آن عيب ندارد. يك وقت است انسان مال خود را «الي أموال اليتامي» ميخورد آن عيب ندارد، براي اينكه از آن طرف به آنها ميبخشد ولي از آن طرف اشكال دارد كه اموال آنها را الي اموال خودتان بخوريد كه به طرف مال خودتان بكشانيد.
پس دوتا مسئله است: يكي تصرف در مال اليتيم كه آن را در آيات فراوان نهي كرد؛ فرمود با آتش، بازي نكنيد، مال يتيم خوردن در حقيقت آتشخوري است ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[5] گاهي از خطر مال يتيم خوري سخن گفت، فرمود اين آتشبازي است، گاهي هم فرمود نزديك آتش نرويد ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[6] كارهايي كه خيلي مهم است، ميفرمايد نزديكش نرويد كه سقوط ميكنيد. اين اصل تصرّف در مال يتيم؛ اما آنهايي كه خواستند يك حيله شرعي داشته باشند، كساني كه پدرانشان ميمردند سعي ميكردند با آن بيوهها ازدواج كنند كه از اين راه در اموال يتامي يك شركت سهامي راه پيدا كنند كه اموال آنها را الي اموال خودشان ضميمه كنند، جلوي اين حيله شرعي را گرفت فرمود: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾[7] .
از اينجاست كه خواستند استفاده كنند كلمهٴ «الي» گاهي به معني «مع» است، البته «الي» به معني «مع» نيست [و] نكتهاش همين است كه عرض شد. در اينجا هم خواستند بگويند: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني «من أنصاري مع الله» كه اين بحثش هم قبلاً گذشت كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) با ادب قرآني سازگار نيست، آنجا كه سخن از معيّت خدا و مؤمنين است همراه با قرينه است، نظير آيه 64 سورهٴ «انفال» و اينجا چون همراه با قرينه نيست نميشود چنين معنايي را از آيه برداشت كرد و آيه دوم سورهٴ «نساء» هم كه در ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ﴾ اين ناظر به قدغن بودن آن حيلهٴ شرعي است، پس اين درباره كلمه ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾.
بررسي احتمالات مختلف در معناي ﴿نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾
﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ در اين كلمه ﴿نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ عدهاي احتمالات فراواني ارائه دادند، گفتند حواريين كه گفتند ما انصار خداييم يا عيساي مسيح(سلام الله عليه) استنصار كرد، منظور اين است كه من ميخواهم راه بهشت را طي كنم، كيست كه در اين سفر معنوي من را همراهي ميكند سخن از جنگ و قتال و امثال ذلك نيست، حواريين گفتند ما راه بهشت را طي ميكنيم كه اين نه سخن از ايثار است، نه نثار، نه جنگ است و نه جهاد جان و مال هيچ نيست، اين يك احتمال.
احتمال دوم آن است كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) در معرض توطئه قرار گرفت، حضرت فرمود كه كيست كه مرا ياري كند به جاي من قرباني بشود به استناد آيه اينكه ﴿مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾[8] خواستند بگويند عيساي مسيح استنصار كرد، فرمود چه كسي به صورت من درميآيد كه او را بكُشند و من سالم بمانم كه يك نفر داوطلب شد و اين كار انجام شد، اين دو احتمال.
احتمال سوم همان است كه قبلاً گذشت يعني عيساي مسيح فرمود اينها كفرشان محسوس شد و قصد توطئه دارند و من هم نميتوانم توطئه اينها را تحمل كنم، بالأخره مبارزه و جهاد لازم است كيست كه در اين راه نبرد يار و ياور من باشد، اين احتمال سوم.
احتمال اول و دوم ظاهراً قابل پذيرش نيست؛ اما احتمال اول كه عيساي مسيح بفرمايد من ميخواهم به طرف بهشت بروم، كيست كه در اين سفر من را همراهي ميكند يعني فقط سير معنوي است. اين معنا مورد استفاده از آيه نخواهد بود، براي اينكه در همان پايان سورهٴ مباركهٴ «صف» كه اوّلش دربارهٴ جنگ است، وسطش دربارهٴ جنگ است، آخرش هم دربارهٴ جنگ به ما اينچنين خطاب شده است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾[9] ؛ مؤمنين شما ياوران دين خدا باشيد، خب اگر كسي منزوياً زاهداً خودش را نجات ميدهد اين چگونه ناصر دين خداست، دين خدا را چطور ياري ميكند، اين به اين فكر است كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنة» خودش را دريابد، اينكه كاري نكرده دين را ياري نكرده، اين خودش را به زحمت دريافت بر فرض صحّت دينداريش.
آنگاه در ذيل آيه هم فرمود عدهاي ايمان آوردند، عدهاي كفر ورزيدند ما حواريين عيسي را ياري كرديم اينها پيروز شدند، معلوم ميشود سخن از پيروزي يك عده و شكست عده ديگر است، نه مراد اينكه انسان سير منزويانه الي الله داشته باشد، پس احتمال اول دليلي از قرآن او را تأييد نميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله آنها اين ملزوم را ميگيرند لازم را كه نميگيرند، ميگويند منظور مسيح(سلام الله عليه) اين بود كه من ميخواهم به طرف بهشت بروم، چه كسي مرا در اين سفر همراهي ميكند.
پرسش:...
پاسخ: آنها كه اين را نميگويند كه، ميگويند كيست كه به من ايمان بياورد و بهشتي بشود، حواريين گفتند ما، خواه با رهبانيّت، خواه با جهاد ديگر سخن از جهاد نيست نزد آنها.
پرسش:...
پاسخ: بله اصلاً ميگويند «في السير الي الجنة»، اصلاً دربارهٴ جهاد سخني ندارند.
احتمال دوم از احتمال اول بهتر است؛ اما با ذيل آيه سورهٴ «صف» سازگار نيست. احتمال دوم اين است كه اينها قصد توطئه دارند، كيست كه ياور من باشد اين اگر در آن حدّي است كه كيست كه قرباني بشود، نظير آنچه كه ابراهيم به ذبيح(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[10] اين يك قرباني بيدردسر است، تحمل يك رنج است لله، نه در صحنه جنگ. از اين قويتر جريان ليلةالمبيت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[11] كه اين بالأخره نصرت دين خداست، اگر مسيح(سلام الله عليه) پيشنهادش اين باشد كه اينها قصد كُشتن من را دارند، كيست كه شبيه من باشد و خود را به كُشتن بدهد تا من سالم بمانم، اگر اين باشد، نظير جريان ليلةالمبيت اين راهي براي نصرت دين خدا هست؛ اما با صدر و ذيل آيه پاياني سورهٴ «صف» سازگار نيست، چون در سورهٴ «صف» خطاب به همه مؤمنين است و اين خطاب الآن هم حضور و ظهور دارد يعني مؤمنين! شما مثل حواريين عيسي ناصر دين خدا باشيد كه اگر ناصر دين خدا بوديد خدا ياورتان هست و شما را پيروز ميكند، چه اينكه آنها را پيروز كرده است.
بنابراين گرچه احتمال دوم از احتمال اول اولاست ولي احتمالي نيست كه بتوان اين احتمال را بر آيه تحميل كرد. احتمال سوم احتمالي است كه آيه اين احتمال را بر اذهان تحميل ميكند، براي اينكه در آيه پاياني سورهٴ «صف» خطاب به همه مؤمنين است، ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾. اين به خوبي دلالت ميكند كه بنياسرائيل دو گروه شدند عدهاي مؤمن، عدهاي كافر ما مؤمنين را بر دشمنانشان ظاهر و پيروز كرديم، اين همان ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ﴾[12] همين است.
اركان چهارگانه تشبيه مسيح(عليه السلام) و انصار ايشان به پيامبر و يارانش
آنگاه براي اينكه هماهنگي اين دعوتها روشن بشود، معلوم ميشود كه آنچه را كه وجود مبارك پيامبر فرمود، خداي سبحان همان دعوت و صلا را به خود اسناد ميدهد.
بيان ذلك اين است كه در اين تشبيه چهار ركن لازم است: يكي متكلّم و ديگري مخاطب در عصر ما؛ يكي متكلّم و ديگري مخاطب در عصر مسيح. دوتا متكلّم و دوتا مخاطب اين دوتا متكلّمها همتاي هم، آن دوتا مخاطبها همتاي هم. نظم صناعي سخن اين است كه كسي بگويد مؤمنين! همانطوري كه مسيح به حواريين فرمود ياور من باشيد آنها ياور بودند و پيروز شدند، رسول خدا هم به شما ميفرمايد ياور من باشيد شما ياري كنيد او را و پيروز بشويد اين چهار امر هماهنگ هماند. مسيح است و رسول خدا، شما هستيد و حواريين. وِزان شما، وِزان حواريين باشد، چه اينكه وزان رسول من، وزان مسيح است. اين مطلبي كه چهار ركن و چهار ضلع دارد به صورت سه ضلع و سه ركن بيان شده، آن ركن چهارم را از كجا بايد استنباط كرد؟ آيه پاياني سورهٴ «صف» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ كه مؤمنين شدند مخاطب ﴿كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ كه شده متكلّم ﴿لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ كه از اينجا سه ركن درميآيد. ميفرمايد اي مؤمنين! انصار خدا باشيد، همانطوري كه عيسي فرمود ياوران من چه كسانياند و حواريين گفتند ما ياوران خداييم، پس عيسي شده متكلّم، حواريين دعوت او را اجابت كردند، شما هم دعوت خدا را اجابت كنيد. خب دعوت چه كسي را اجابت كنيد؟ روح اين اركان چهارگانه در اين آيه تعبيه شده است؛ منتها ذات اقدس الهي، دعوت رسول را به خود اسناد داد و اگر بخواهد اين آيه باز بشود به اين صورت درميآيد كه خدا از بالا به مؤمنين دستور ميدهد كه مؤمنين! پيامبر من، شما را مخاطب ميكند به اينكه شما دين او را ياري كنيد، شما ياور دين او باشيد، همانطوري كه پيامبر ديگر من عدهاي را استنصار كرد آنها پيامبر ديگر مرا يعني مسيح را ياري كردند و پيروز شدند شما هم ياري كنيد و پيروز بشويد، اين عصاره آيه است.
مطابق بودن وزان آيهٴ جهاد با آيهٴ صوم
آنگاه وِزان اين آيه در مسئله جهاد، وزان همان آيه سورهٴ «بقره» است در مسئله صيام كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾[13] يعني همانطوري كه روزه بر ديگران لازم بود، بر شما هم لازم است، حالا منظور از ﴿مِن قَبْلِكُمْ﴾ انبيا بودند، اوليا بودند يا اُممي هم بودند بحثي است جداگانه؛ همانطوري كه در صيام، سابقه دارد قبل از شما ديگران مأمور به صوم بودند، در جريان جنگ هم اينچنين است؛ قبل از شما عدهاي مأمور به جهاد بودند و همانطوري كه آنها ياوران راستين بودند و پيروز شدند شما هم ياران صديق باشيد و پيروز ميشويد.
پرسش:...
پاسخ: خب، شما هم حواريّ باشيد، شما هم انصار باشيد، شما هم اصحاب باشيد.
ظهور آيهٴ در ايجاد جنگ بين مؤمنين و كافرين
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ جنگي شده، براي اينكه فرمود حواريّون وقتي گفتند: ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ﴾[14] اينجا ديگر مؤمنان به كافران نگفتند «لكم دينكم ولنا ديننا»، بلكه جنگ شروع شد ﴿فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا﴾ يعني آن مؤمنين ﴿ظَاهِرِينَ﴾[15] مؤمنين ظاهر، «ظهور» همان ظفر است اينها پيروز شدند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ اعتقادشان بدون جنگ هم پيروزند، ديگر لازم نيست كه اينها بر آنها پيروز بشوند ﴿فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ﴾ يعني مؤمنين بر دشمنانشان پيروز شدند، اين به هر تعبيري كه تأديه بشود نشانگر جنگ است. اگر ما بگوييم مؤمنين بر دشمنانشان پيروز شدند يعني جنگي است، اگر ما دليل عقلي يا نقلي معتبر داشتيم ميگوييم اين منظور جنگ فرهنگي و فكري است و در عالم فكر پيروز شدند؛ اما ظاهرش همين است، معناي حجيّت ظواهر همين است كه اگر دليل معتبري بر خلاف اقامه نشد، به ظهور اخذ ميشود.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آنها قرينه دارد وگرنه وقتي بگويند مؤمنين بر دشمنانشان پيروز شدند يك تعبير فارسي هم هست، عربي هم هست، هر كسي همين معنا را ميفهمد كه عدهاي مؤمن بودند، عدهاي كافر بودند، جنگيدند مؤمنين پيروز شدند و اصل مسئله كلي هم كه در آيهٴ 111 سورهٴ «توبه» گذشت كه جهاد و جنگيدن و كُشته شدن و كُشتن در راه خدا در تورات و انجيل تثبيت شد، همانطوري كه در قرآن هم تثبيت است. نميشود گفت كه دين مسيحيت اين مسائل را نداشت، فقط دين رهبانيت بود يا دين زهد و موعظت بود و اسلام است كه شمشير دارد يا بعضيها احياناً گفتند كه قصاص در آنها نبود.
دليل نياز بشر به پيامبر و وجود قانون الهي
اصولاً شما نگاه كنيد ما چرا پيامبر ميخواهيم؟ براي چه پيامبر ميخواهيم؟ مهمترين دليل اين است كه بشر در همان «باب الإضطرار الي الحجة» كه مرحوم كليني اين باب را منعقد كرد روايت مبسوطي است، ائمه ديگر هم به همين برهان استدلال ميكنند كه بشر بالأخره نه ميتواند تنها زندگي كند نه بيقانون ميتواند به سر ببرد نه قانون را خودش ميتواند وضع كند، براي اينكه اگر بخواهد قانون وضع كند به همان دليل كه سودگراست، قانون سودتراش وضع ميكند، هر كسي به سود خود قانون وضع ميكند نشانهاش هم همين سازمان ملل است كه ميبينيد، با اينكه عصر هم عصر تمدّن است. بشر نه تنها زندگي ميكند، نه بيقانون و نه قانون خودساخته، قانون خدايي ميخواهد و قانون خدايي را پيامبر بايد بياورد تا به اين بيساماني سامان دهد. خب، چون بشر ماجراجوست، تعدّي دارد، تعرّض به ناموس و اموال و دِما دارد، قانون بايد بيايد. ميگوييم اين دليل نبوت عامه است و عيساي مسيح(سلام الله عليه) هم از انبياي بزرگ جهاني است يعني اولواالعزم است، آنوقت قانوني آورده كه درباره كشتار مردم برنامه ندارد كه اگر كسي، كسي را زد كُشت آن دين برنامه ندارد، اين اصلاً با دليل نبوت عامه سازگار نيست.
كسي بگويد فلان دين قصاص ندارد يعني چه؟ يعني اگر كسي، كسي را كُشت «دَمه هدر»، خب اصلاً چرا ما احتياجي به دين داريم. برهان ما بر نبوت عامه چيست، براي اينكه مردم را بيقانون نميشود اداره كرد، مردماند و ماجراجو. براي حفظ اموال مردم، دِماي مردم، اعراض مردم، حقوق مردم قانون آسماني لازم است، آنوقت بگوييم فلان پيامبر قانوني درباره ريختن خون ندارد اين اصلاً با دليل نبوت عامه سازگار نيست، مگر پيامبري بيايد كه جزء انبياي اولواالعزم نباشد حافظ شريعت ديگر باشد، او البته شريعت جديد نياورده حافظ شريعت پيامبر ديگر بود آن پيامبر ديگر همه احكام و حِكَم را آورده و مسئله قصاص و حدود و ديّات را هم خواهد داشت و اصل اين قصاصي هم كه در اسلام هست براي اينكه در بين بنياسرائيل بود وگرنه مسئله ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾[16] و امثال ذلك يا ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً﴾[17] كه آوردهٴ قرآن نيست، اينها را قرآن ميفرمايد كه خدا در تورات نوشته است ما الآن همان روش را داريم، اينكه ما ميگوييم: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و ساير قصاص نفس و طرف و امثال ذلك را داريم، اين حرفهايي است كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود ما اين حرفها را در تورات گفتيم ﴿مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾[18] بعد مسئله ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و امثال ذلك آمده ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[19] از آنجا آمده وگرنه چيز جديدي در قرآن نيست كه.
همه اين حرفها به عنوان شريعت غيرمنسوخ از تورات و انجيل به ما رسيده است. نميشود پيامبري پيامِ جهاني داشته باشد بعد بگويد كه اگر كسي، كسي را زد و كُشت «فدمه هدر» من درباره قصاص برنامهاي ندارم، اين اصلاً با دليل نياز به جوامع بشري با نبوت سازگار نيست. مشابه همين حرف، متأسفانه در مجمعالبيان ذيل آيه ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[20] در آنجا هم هست، ممكن است پيامبري بيايد و عهدهدار اينگونه از مسائل نباشد او ديگر پيامبر نيست او مسئلهگوست، اصلاً دليل احتياج به پيامبر اين است كه مردم را با قانون بايد اداره كرد.
دليلِ نياز بشر به پيامبر اين نيست كه اين روابط فرديِ فرد با خدا را انيبا تنظيم بكنند، دليل نياز بشر به پيامبر آن است كه هم روابط فردي انسانها با خدا، هم روابط فردي افراد با هم، هم روابط جمعي افراد با خدا و هرگونه رابطهاي را تنظيم بكند، آنگاه ما بگوييم به اين دليل ما پيامبر ميخواهيم، از آن طرف بگويند مسيح پيامبر جهاني است؛ اما درباره ريختن خون بيگناه قانوني ندارد، اينكه قابل قبول نيست.
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر آن است نمونه است، ميشود امر سوم وگرنه اين پيام آيه سورهٴ «صف» كه آيه آخرش است الآن هم اين پيام هم زنده است، الآن هم خدا به ما ميفرمايد مؤمنين! مثل مسيحيها باشيد الآن هم هست ديگر.
پرسش:...
پاسخ: در زمان خود حضرت عيسي.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ از ظاهر كريمه. تفاسير شما خيلي از اسرائيليات است كه اينجا راه پيدا كرده اين تفسير امام رازي را شما ميبينيد، آدم چندين صفحه را مطالعه ميكند ميبيند يك حرف قابل عرضه در آن نيست. خب، خيلي از اين حرفها كه مسيح داشت عبور ميكرد عدهاي رختشويي داشتند يا ماهيگير بودند، حضرت فرمود چه ميكنيد همين حرفهايي كه گوشههايش اشاره شده، نه روايت است نه تاريخ معتبر. خب، اين پنج، شش صفحه كه اين بزرگوار پُر كرده از كجا آورده اين حرفها را، آدم شش صفحه با اين چشم مطالعه كرديم ديديم همين حرفهاست ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خود حواريّون را زمخشري يك كلمه گفته خب، رد شده ديگر، ديگر شش صفحه امام رازي سياه كردن لازم نيست كه، كه اينها چيز خالص و صاف را ميگويند حواريّ، آن گياهان خالص و سبزيهاي صاف را هم ميگويند حواريّ. اينها از آن جهت كه خالص بودند، پاكدامن بودند گفتند حواريّ؛ اما حالا ماهيگير بودند، رختشوي بودند آخر اين نه روايت اين را تأييد ميكند، نه تاريخ معتبر اين را تأييد ميكند، اگر نه روايت بود نه تاريخ معتبر چگونه محمل آيه قرار ميگيرد.
زنده بودن پيام مقابله با كفر در تمام زمانها
اما اين خطاب هر روز زنده است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[21] الآن هم زنده است، خب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ چه؟ شما ياوران دين خدا باشيد يعني اگر يك وقت خواستند پيامبرتان را شهيد بكنند شما داوطلب باشيد، جاي او بخوابيد كه الآن مصداق ندارد يا منظور آن است كه اگر كسي خواست دينتان را از بين ببرد، همانطوري كه حواريين مسيح دين او را ياري كردند شما دين او را ياري كنيد، هر روز اين آيه پيام دارد و زنده هم هست.
اين درباره «قضية في واقعة» كه نيامده، لذا اين دستور، نشان ميدهد كه هر وقت انسان احساس خطر كرد مشمول اين نداست، هر وقت احساس خطر كرد ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ وقتي احساس خطر كرد، آنوقت اين قضيه كه در سورهٴ «آلعمران» آمده به عنوان يك اصل كلي در پايان سورهٴ «صف» ما را هم مخاطب قرار ميدهد كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ تتمّهٴ اين قصه را در سورهٴ «صف» بيان كرد، در سورهٴ «آلعمران» نيامده، نميشود گفت كه عيساي مسيح فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني من ميخواهم سير الي الله داشته باشم، آنها مكر كردند كه مرا از بين ببرند خدا من را به آسمانها بُرد، آنگاه قصه در اين محور خلاصه بشود كه حواريين به عيسي(عليه السلام) ايمان آوردند، آن كافران كه خواستند به عيسي آسيب برسانند خداوند عيسي را به آسمانها بُرد، خوني هم از دماغ كسي نيامد و اين قضيه در بنياسرائيل گذشت، آنگاه آيه پاياني سورهٴ «صف» به ما خطاب بكند كه مؤمنين! مثل مسيحيها دين خدا را ياري كنيد يعني چه؟ يعني اگر خواستند رهبرتان را به آسمان ببرند شما بگوييد ما ايمان آورديم؟
اين آيه پاياني سورهٴ «صف» چه پيامي براي ما دارد، امروز ما چطور بايد به اين آيه عمل بكنيم؟ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ الله﴾ اينكه گفتند شما وقتي ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ را شنيديد مستحب است بگوييد «لبيك» يعني اين خطاب هر روز تازه است، هر روز خطاب است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ناصران دين خدا باشيد و ضرري به شما نميرسد، همانطوري كه حواريين، ناصر دين خدا بودند و پيروز شدند. اين آيه ميتواند درس داشته باشد؛ اما اگر منظور آيه اين باشد كه آنها خواستند مكر بكنند عيسي را بگيرند ما عيسي را به آسمانها برديم و خوني هم از دماغ كسي نيامد، اين آيه چه دستوري نسبت به ما ميدهد؟
پرسش:...
پاسخ: ممكن است، نه، چون حواريّون قدر متيقّن در مقام تخاطب حواريّون را شامل ميشود، چون دارد كه ﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ آنها را يقيناً ميگيرد، ديگران را هم شامل بشود يا نه ممكن است.
همراه بودن نبوت و رهبري جامعه
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اگر پيامبري بيايد حافظ شريعت پيامبر ديگر، او وظيفهاش مشخص است محذوري ندارد؛ اما اصلاً نبي را، پيامبر را بگويد آمده ولي رهبري ندارد.
پرسش:...
پاسخ: آخر مرحوم امينالاسلام اين امامت را نوعاً ميگويند پيامبر بوده بعد رهبري نداشته آن آخرها رهبر شده. آنوقت كسي كه آخرها رهبر ميشود اوايل دست به تبر نميكند كه بتشكن باشد. اين رهبري يك رهبري خاص است كه در آخر نصيب ابراهيم(سلام الله عليه) شد وگرنه رهبري در همان قلمرو رسالت ابتدايي خودش بوده، ممكن نيست كسي پيامبر باشد و قانوني براي حفظ جامعه نداشته باشد، آن هم از انبياي اولواالعزم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ آن امامت كبرا خواهد بود وگرنه بعد از بتشكني است، اگر كسي حرفش اين است ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[22] خب چرا آن خطر را استقبال ميكند، آن بلوا را به راه مياندازد، آن بتشكني را شروع ميكند، خب چه كار دارد به بتِ بتخانه. اينكه دست به تبر ميكند بساط مكتبي را ميخواهد از ريشه بركَند معلوم ميشود يك رسالت با تبر به همراه دارد، بعدها البته يك امامت كبرايي را يافت.
بنابراين اين احتمال اول و دوم و اينها ظاهراً با آيه پاياني سورهٴ «صف» سازگار نيست و اين جملهٴ ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ هم در اين خلاصه نميشود كه آنها خواستند تو را بگيرند ما تو را به آسمان برديم. آنوقت مكر، اين باشد كه آنها به تو دسترسي پيدا نكردند، بعد در پايان سورهٴ «صف» به ما ميفرمايد مؤمنين! شما ياوران دين خدا باشيد، همانطوري كه حواريين ياوران دين خدا بودند يعني اگر خواستند رهبرتان را بگيرند ما او را به آسمان ميبريم خوني هم از دماغ شما نميريزد، چنين مضموني كه از آيه استفاده نميشود كه.
بررسي وجوه مختلف در تسميه حواريون
حواريين را وجوه فراواني گفتند: يكي از همان وجوه آن چيزي است كه از زمخشري هم در كشاف استفاده ميشود، از تفسير امام رازي هم استفاده ميشود كه لطيفه بدي هم نيست كه اگر در بعضي از روايات، اوصاف حواريين به اين آمده است كه اينها اهل شستشو بودند و لباسها را تمييز ميكردند، اين همان تعبير ادبي رايج خود ماست كه ميگوييم فلان شخص پاكدامن است، «نقيّ الجِيب، طاهر الذيل» اينكه ميگوييم پاكدامن يعني انسان منزّه از آلودگي است وگرنه منظور دامنِ لباس ظاهري مراد نيست، اين يك تعبير رايجي هم هست چه در فارسي، چه در عربي. اگر گفتند حواريّون كساني بودند كه لباسهاي شستهاي داشتند، لباسها را شستشو ميكردند به همين منظور خواهد بود، چون اگر كسي شغلش آن باشد شغلش نقشي ندارد كه حالا قرآن روي اين شغل تكيه بكند، چون قرآن روي مشاغل خصوصي افراد كه تكيه نميكند حالا يا كشاورزند يا دامدارند يا اهل شستشو هستند اتوشويي و لباسشويي دارند، اتوكشي دارند، قرآن روي اينها كه تكيه نميكند كه، قرآن روي همان طاهرالذيل بودن و پاكدامن بودن تكيه ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اين يكي از چيزهايي است كه جناب امام رازي و ديگران نقل كردند اين نه روايت معتبر اين را تأييد كرده، نه تاريخ قطعي، كه اينها مرتّب از حضرت مائده طلب ميكردند و بعد ميگفتند كه ما عجب مقامي داريم، ياور دين توييم، هرچه هم خواستيم تو براي ما تعيين ميكني، حضرت فرمود بهتر از شما كسانياند كه از دسترنج خود استفاده ميكنند، بعد اينها راه افتادند و رختشويي كردند خب، اين رختشويي بعدها پيدا شده است.
معلوم ميشود كه خود اين وجوهي كه در تسميه حواريين آمده خود اين وجوه هماهنگ نيست، روايات قابل توجهي هم در ذيل اين آيه در تفسير نورالثقلين و امثال ذلك نيامده تا انسان بگويد حواريّ يعني كساني كه شغلشان اينچنين بوده است؛ اما حواريّون يعني افراد خالص، حواريّالرجل يعني اصحاب خالص او، اين قابل پذيرش است.
﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ كه رسول را به شهادت طلب كردند و از آن طرف هم ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ آمده است.
«و الحمد لله رب العالمين»