69/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 51 الی 54
﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾﴿51﴾﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾﴿52﴾﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾﴿53﴾﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾﴿54﴾
توحيد ربوبي، دليل مسيح(عليه السلام) براي اطاعت از پروردگار
علتي كه وجود مبارك مسيح براي آن مدّعا ذكر كرد همان توحيد ربوبي بود. مدّعايش اين بود كه ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾[1] يعني هم تقواي خدا لازم است، هم اطاعت من كه وليّ و رهبر شمايم.
دليل اين مدّعا اين بود كه ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾ يعني من اگر مُطاع شمايم اين سِمَت مطاع بودن را خدا داد و من هم در تحت ربوبيت حقّم، هم رهبري من بر اساس صراط مستقيم است، هم پيروي شما بر اساس صراط مستقيم است و هيچ كدام از ما خارج از اين صراط نيستيم [و] من هم مثل شما عبدم.
احتمالات مختلف در متكلم آيهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾
اين سخن در چند جاي قرآن ذكر شد، از بعضي از آيات استفاده ميشود كه اين سخن كلام خود مسيح(سلام الله عليه) است يعني عيسي اينچنين گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ﴾ اما ظهورش آنچنان قوي نيست كه اگر آيهاي ظهور داشت براي اينكه اين سخن كلام خدا و وحي خداست با او معارض باشد. يك ظهور ضعيفي دارد، به قرينه سياق كه فرمود: ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ ٭ إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾[2] خود اين تعبير كه ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ نشان ميدهد كه كلام مسيح است و چون به دنبال ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ آمده، معلوم ميشود كلام مسيح است ولي همين جمله، در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آمد ظهورش در اينكه كلام خدا باشد هست، چه اينكه ظهورش در اينكه كلام مسيح باشد هم هست، ظهوري دارد. آيه 35 و 36 سورهٴ «مريم» اين است ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ از اين آيه دو احتمال به ذهن ميآيد: يكي اينكه خداوند به مسيح بفرمايد كه تو به مردم بگو: ﴿إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ اين ظهور را و اين احتمال را جمله قبل تأييد ميكند كه ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ كه در بيان سخن خداست.
احتمال دوم اين است كه كلام خدا تمام شده باشد و اين جمله ﴿إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ كلام خود مسيح باشد. آنچه احتمال اول را تأييد ميكند اين است كه سياق، كلام خداست كه ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ گرچه آيهها از هم جدا هستند ولي وحدت سياق، نشان ميدهد كه كلام خداست. چه اينكه در آيه محل بحث سورهٴ «آلعمران» گرچه آيهها از هم جدا بودند ولي وحدت سياق نشان ميداد كلام، كلام عيسي است. در آيه محل بحث سورهٴ «آلعمران» اين بود كه ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾[3] كه اين كلام عيسي است، بعد در آيه بعد ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ﴾ كه اين هم ظاهرش اين است كلام عيسي است.
تحقيق دربارهٴ متكلم آيهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾
ولي آنچه اين ابهام را برطرف ميكند همان آيات پاياني سورهٴ «مائده» است كه به خوبي ظهور دارد در اينكه اين وحي خداست يعني خداوند به مسيح(عليه السلام) فرمود تو به مردم بگو: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ زيرا در آيهٴ 117 سورهٴ «مائده» اين است كه ما در قيامت وقتي سخن از محاجّه و محاورهٴ خدا و مسيح مطرح است، مسيح عرض ميكند كه ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾؛ من به مردم حرفي نگفتم مگر آنچه تو به من دستور دادي به مردم ابلاغ كنم، آنچه تو به من دستور دادي به مردم ابلاغ كنم چه بود؟ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾. اين نشان ميدهد كه اين جملهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ يا ﴿اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾ اين مضمون را خدا به مسيح دستور داد كه به مردم ابلاغ كند، پس اين مضمون و اين جمله اگر در سه جاي قرآن ذكر شد آيهٴ 117 سورهٴ «مائده» به خوبي روشن ميكند كه امر خدا به مسيح به اين زمينه تعلّق گرفت كه مسيح اين مطلب را به مردم اعلام كند.
اما آيه ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ احساس.
پرسش:...
پاسخ: البته كلام عيسي از آن جهت كه معصوم است حق است؛ اما يك وقت است كه مقولِ قولِ حق است يعني خدا اين جمله را فرمود و عيسي ناقل يا به حسب ظاهر عيسي دارد ميگويد كه ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾؛ منتها چون معصوم است حق ميگويد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر من غير از اين حرف ديگر نگفتم به مردم، من غير از اين چيز ديگر نگفتم: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾[4] من همين حرف را به مردم رساندم.
تبيين معناي احساس
اما آيه ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ احساس، گاهي به معناي درك محسوس است، گاهي به معناي درك قطعي است كه آن معلوم، به منزلهٴ محسوس است ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ يعني كفر اينها را احساس كرد، كفر اينها به مرحلهٴ محسوس بودن رسيد. نظير اينكه در بخشي از آيات خداوند ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾[5] اين ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ يعني مادامي كه نشانههاي عذاب ما را احساس كردهاند، وقتي نشانهٴ عذاب رسيده است در اين زمينه خدا ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ چه اينكه در آيهٴ 87 سورهٴ «يوسف» وقتي يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش دستور پيگيري غيبت يوسف(عليه السلام) را صادر ميكند، ميفرمايد: ﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا﴾ اين تحسّس، يك تجسّس قوي است. وقتي تجسّس به جايي رسيد كه آن مورد مطالعه، محسوس انسان قرار بگيرد اين را ميگويند تحسّس ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾ يعني آنقدر جستجو كنيد كه محسوستان بشود هست يا نيست؛ او را بيابيد خلاصه، تحسّس كنيد اين است. حسيس هم همان محسوس است ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[6] كه درباره نجات مؤمنان در قيامت است همين مضمون است.
پس تحسّس يك تجسّس قوي است، احساس يا به اين معناست كه كفر آنها علني شد يا به اين معناست كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) جزم پيدا كرد كه ديگر اينها مؤمن نخواهند شد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[7] شد، به اين مرحله رسيد كه اين را ميگويند: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾.
مبارزه با كفر از اركان رسالت مسيح(عليه السلام)
﴿قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾ معلوم ميشود كه در اين مقطع، وظيفه مسيح(سلام الله عليه) اين نبود كه بفرمايد ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[8] ممكن است در بخشي از مراحل رسالت مسيح(سلام الله عليه) مأموريتي نظير مأموريت صدر رسالت رسول خدا داشت كه بفرمايد: ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ كه نيازي به كادرسازي و مركزيت و عضوگيري و فرماندهي و جنگ نداشته باشد، اگر در بعضي از آيات انجيل مشاهده شد كه مسيح(سلام الله عليه) با نرمش سخن گفت اين دليل بر آن نيست كه دين مسيحيت دينِ صلح است نه دين جنگ، چه اينكه اگر كسي به قرآن مراجعه كرد و آيهاي نظير ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ را مشاهده كرد، نبايد بگويد قرآن كاري با جنگ و مبارزه ندارد [بلكه] بايد ببيند كه در چه مقطعي نازل شده است. ولي خطوط كلّي رسالت مسيح(سلام الله عليه) را وقتي قرآن تبيين ميكند ميبينيم او روحش، روح امضاي حماسه است از يك طرف و اعلام جنگ است از طرف ديگر.
دلائل و نشانههاي نبرد و جنگ حضرت عيسيٰ با كافران
از اينكه در بسياري از موارد دارد كه مسيح، مسيرِ فكري موسي(عليهما السلام) را تصديق كرد و ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾[9] نشانه آن است كه مسيح(سلام الله عليه) مبارزه با طغيان و نبرد و جنگ كردن و مسلح شدن و كُشتن و كُشته شدن و امثال ذلك را امضا كرده است، زيرا يكي از برجستهترين چهرههاي تاريخي موسي(عليه السلام) همان مبارزه با طاغوتيان مصر بود، اگر مسيح(سلام الله عليه) آمده است و كار موسي را تصحيح كرد يعني صحّه گذاشت؛ گفت حق با موسي بود ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ تورات را تصديق كرد، برنامههاي موساي كليم را تصديق كرد، معلوم ميشود در برابر طاغوت اگر قرار گرفتند بايد كار به جايي برسد تا فرمان ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[10] سرانجام صادر ميشود، آن كادرسازي كردن، آن مبارزه كردن، آن نجات پيدا كردن و هجرت كردن اينها همه در كارهاي موسي(سلام الله عليه) بود و عيسي(عليه السلام) هم كار موسي را تصديق كرد، اين يك نشانه.
نشانهٴ ديگر همان آيات پاياني سورهٴ «صف» بود كه قبلاً بحثش گذشت كه خداوند در پايان سورهٴ «صف» به مسلمين خطاب ميكند كه اي مسلمانها مثل مسيحيها باشيد، مثل حواريين عيسي باشيد كه حواريين عيسي به نصرت دين خدا برخاستند ما آنها را ياري كرديم و آنها پيروز شدند[11] .
نشانه سوم هم جريان آيههاي سورهٴ «توبه» است؛ آيهٴ 111 سورهٴ «توبه» كه مسئله جنگ و جهاد و پيروزي مبارزان و بهشتي بودن شهدا را قرآن به عنوان يك اصل مسلّم، در تورات و انجيل و قرآن تثبيت كرده ميداند. خدا ميفرمايد ما در اين سه كتاب اين مسئله را بيان كرديم، آيهٴ 111 سورهٴ «توبه» همان آيه معروف است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾؛ وقتي خداي سبحان جان و مال مؤمنين را از مؤمنين خريد، ديگر مؤمن مالك جان و مال نيست، اگر بخواهد در مالش تصرّف كند به اذنالله تصرف ميكند وگرنه غاصب است، اگر بخواهد در جانش تصرّف كند به اذنالله تصرف ميكند وگرنه غاصب است، اگر كسي بخواهد طرزي زندگي كند كه خدا اجازه نداد اين زندگي او غاصبانه است، چون اگر ايمان آورد، بيعت كرد بيعت يعني بيع كرد يعني جان و مال خود را بيع كرد، اگر بيع كرد ديگر مالك جان و مال كه نيست، ديگر فرض ندارد كه كسي بيعت بكند، بيع بكند، جانش را، مالش را به خدا بفروشد و در قبال، بهشت دريافت بكند و معذلك مالك جان و مال هم باشد بگويد من هرچه خواستم ميكنم، اين معنايش فسخ معامله است.
اگر كسي بيع كرد و بيعت كرد و ذات اقدس الهي جان و مال او را در مقابل بهشت خريد، ديگر او حق ندارد در مال خود تصرّف كند، لذا اصراف ميشود حرام، مگر انسان مجاز است در مال خود هر كاري خواست تصرّف بكند اينچنين نيست، چشم خود را به هر سَمتي يا گوش خود را به هر سَمتي كه خواست به كار ببرد اينچنان نيست. انسان در بدن خود، در فكر خود، در انديشه خود هر تصرّفي بخواهد بكند بايد به اذنالله باشد وگرنه ميشود غصب. بگويد من ميخواهم اين خيال را در ذهنم بپرورانم، آخر ذهن انسان براي او نيست بعد از بيعت، انديشه و افكار او براي او نيست، قهراً آنها كه بيعت كردند و از خداي سبحان بهشت طلب ميكنند اينها كسانياند كه چه در عقيده، چه در خُلق، چه در عمل و همچنين چه در بدن، چه در مال تا خدا دستور ندهد كار انجام نميدهند، اين ميشود باذنالله و خداوند هم با بيان شريعت دستورات خود را اعلام ميكند، لذا اينها ميكوشند تصرّف در جانشان، تصرّف در مالشان برابر با همان دستورات ديني باشد وگرنه ميشود حيات غاصبانه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصل بيعت همان بيع است. باع، چون اينچنين است اين بيعت يك نوع فروختن است؛ منتها انسان در حقيقت شرا دارد، اشترا دارد، بيع دارد، حالا گاهي اعتباري است، گاهي بالاتر از اعتباري و همان معناي حقيقي در اينجا به كار رفته است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[12] مجاز نيست، ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[13] مجاز نيست، ﴿الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[14] هم مجاز نيست.
خب، خداي سبحان در برابر اين خريد و فروش دستور داد، فرمود حالا كه جان و مالت را به من فروختي و در مقابل بهشت دريافت كردي، تصرّف در جان و مال، بايد در اين مسير باشد كه جانت را و مالت را في سبيلالله صرف كني ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾[15] اگر بخواهي در جان و مالت تصرّف حلال بكني بايد در راه خدا صرف بكني، اين مقاتله در راه خدا هم بيش از دو راه ندارد يا پيروزي يا شهادت ديگر اسارت و امثال ذلك، تسليم شدن و امثال ذلك ندارد، اين دو راه را ذكر فرمود، فرمود: ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ اما «يفرون ويدهنون و يداهنون» در آن نيست يا مقتول يا قاتل، يا پيروز يا شهيد راه سوم وجود ندارد.
مبارزه و جهاد عليه كفر از اركان تمام اديان الهي
آنگاه فرمود اين مسئله يك اصل كلي است ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ﴾[16] اين نشان ميدهد كه اصلاً دينِ الهي، دينِ مبارزه عليه كفر و شرك و ستم است چه دين مسيحيت، چه دين يهوديت و چه دين قرآن كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[17] ديگر نميشود گفت كه دينِ مسيح، دين سازش است، احياناً شايد چند آيهاي نظير آيات اوليه صدر اسلام ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[18] را يا چند روشي نظير روشهاي صدر اول اسلام را ديدند، بعد فكر كردند كه دين مسيحيت دين سازش است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ براي اينكه آيه سورهٴ «صف» به خوبي همان جنگ نظامي را تبيين كرد ﴿فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[19] و صدر و ذيل سورهٴ مباركهٴ «صف» اصولاً جنگ است كه اين سوره، سورهٴ جنگ است. اوايل آيه دارد كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[20] وسط آيه دارد ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ﴾[21] اين وسط آيه، اين هم آخر آيه اصلاً اين سوره، سورهٴ جنگ است، پس طبق اين سه شاهد دين مسيحيت مثل دين حضرت ابراهيم، مثل دين حضرت موسي، مثل دين رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ديني است كه سير طبيعياش را طي ميكند؛ اول با نصيحت و موعظت و صلح و سازش، نشد ﴿أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾[22] دين، دين جنگ. نميشود گفت كه در مسيحيت جنگ نبود و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: چون الفاظ براي ارواح معاني وضع شد در حقيقت، حقيقت است.
پاسخ مثبت حواريون به استحضار حضرت مسيح(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه اين حواريّون كه پاسخ مثبت به استنصار مسيح(سلام الله عليه) دادند اينها سرانجام پيروز شدند ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ اينها چند بار اين جمله را تكرار كردند، اولاً كه مؤمن بودند براي اينكه جزء مخاطبين مسيح(سلام الله عليه) بودند، اگر گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ اين به منزلهٴ تجديد عهد است، آنگاه با خداي خود در ميان ميگذارند كه ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ يعني تو به زبان رسولت دو چيز دستور دادي: يكي ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾[23] ؛ يكي ﴿وَأَطِيعُونِ﴾[24] تقواي خدا و اطاعت وليّ، ما هم تقواي تو را پذيرفتيم، هم دستور وليّات را اطاعت كرديم ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ اين درباره ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾، ﴿وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ اين درباره ﴿وَأَطِيعُونِ﴾، آنگاه ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ ما را با شاهدين ثبت كن.
اينكه دارد ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ معلوم ميشود اختصاصي به امت مرحومه ندارد، اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد او با انبيا و شهدا محشور ميشود و با انبيا و شهدا در اين سير، همراهي ميكند اينها همراهان خوبياند ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[25] اين معلوم ميشود همسفران اين دنيايند و يا بالأخره قبل از وصول به آن مرحلهٴ نهايياند، براي اينكه رفاقت براي بين راه است، معلوم ميشود كسي كه مطيع خدا و پيامبر است اهل سير و سلوك است و همراهان او هم انبيا و صديقين و شهدا و صالحيناند.
منظور از شهدا در قرآن
منظور از اين شهدا، ظاهراً شهداي اعمال هست، گرچه برخي احتمال دادند كه منظور از شهدا، شهداي في القتال در معركه باشد، ولي تعبير رايج قرآن از شهدا به عنوان مقتولين في سبيلالله هست، وقتي ميخواهد از شهداي ميدان جنگ نام ببرد ميفرمايد: ﴿قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾[26] ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[27] كلمه شهيد يك اصطلاح حديثي و فقهي است در قرآن كمتر به اين معنا به كار رفت، فقط بعضي از بزرگان احتمال دادند كه منظور از اين شهدا، شهداي در قتال باشند وگرنه آنچه ديگران تفسير كردند همان شهداي اعمال هست.
شهداي اعمال كسانياند كه در رديف مقرّبين باخبرند كه ديگران چه ميكنند ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[28] يعني ابرار هر چه ميكنند در كتابي ثبت است كه آن كتاب را مقرّبون مشاهده ميكنند، پس مقرّبين كسانياند كه از كتاب ابرار باخبرند فضلاً از غير ابرار، پس اينچنين نيست كه ما هر كاري كه كرديم فقط خدا بداند، انبيا ميدانند، اوليا ميدانند، صلحا ميدانند، خيلي از بزرگان ديني ميفهمند حالا يا در خواب ميبينند يا در بيداري، بالأخره ميفهمند ما داريم چه ميكنيم و اين به آن معنا نيست كه اگر ما كار بدي كرديم به آنها گزارش بدهند، اينكه شهود نشد، شاهد اعمال كسي است كه در حين عمل ببيند صحنه را، آنگاه اگر كسي باورش شد كه در حين عمل همه بزرگان دارند او را ميبينند خودش را بيشتر مراقبت ميكند، اگر ببيند وليّاش دارد او را ميبيند و براي او باور شده باشد كه الآن وليّ او دارد او را ميبيند خب، خيلي در او اثر ميگذارد، نه اينكه كار او را مينويسند در كاغذي بعد به وليّاش گزارش ميدهند، اينطور كه نيست.
مسئله عرض اعمال و امثال ذلك روايات فراواني دارد كه آن غير از شهود است. اينها يعني همه اين بزرگان و مواليان دين ما(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميبينند ما داريم چه ميكنيم، اينها جزء شهداياند.
آن عرض اعمال براي ثبيت شهادت است، تأكيد شهادت است و مانند آن.
خب، حالا اينكه فرمود اينها ﴿حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[29] يعني تو بدان هرچه ميكني همراهان تو، تو را ميبينند، آن وقت اين در رفتن يك مراقبت بيشتري را رعايت ميكند، چون ميفهمد همراهاني دارد، ميفهمد او تنها مكلّف نيست به اين كار، خيليها دارند ميروند؛ اينچنين نيست كه اينها سالكان راه ديگر باشند و بعد به آنها گزارش بدهند، بلكه با هماند. اين توفيق كه كسي بفهمد اهل راه هست، همراهي دارد، همراهان او چه كسانياند، نصيب هر كس نيست. اين است كه حواريّون به خدا عرض كردند: ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ كه ما لااقل به اين حد برسيم كه با شاهدينيم و اگر كسي واقعاً مطيع خدا و پيامبر باشد ميفهمد كه دارد راهي را ميرود كه خيليها در اين راه او را ميبينند. اصل اينكه اين راه، راه مستقيم است و سرانجامش بهشت است و همه اين راه را طي كردهاند در حدّ يك علم حصولي اين كار سهل است؛ اما انسان باورش بشود كه اين راهي كه من ميروم در خدمت انبيا و اوليا دارم ميروم و آنها هم ميبينند، خب يقيناً خودش را بيشتر مواظبت ميكند. حواريّون عرض كردند: ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ چنين مقامي داشتند. اينها كساني بودند كه ارتباط وحي با خدا و از خدا را داشتند، با خدا مناجات ميكردند از خدا وحي دريافت ميكردند اصولاً افراد صاف و پاك و مطهّر و خالص را ميگويند حواري كه شايد درباره كلمه حواري بحثي هم مطرح بشود.
آبروداري پروردگار با پوشاندن گناهان مؤمنين
پرسش:...
پاسخ: بله؛ «الهي قد أحسنت اليّ إذ لم تظهرها»[30] اصلش در اين دعاي شريف «كميل» هست، برخي از آن گناهان رقيق را ذات اقدس الهي بين عبد و خود نگه ميدارد كه كلّ آبروي او نريزد «وَكُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرآئِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِما خَفِي عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ اَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ»[31] حتي ملائكهاي كه اصلاً مأمورند كه اعمال ما را ببينند و بنويسند خدا اجازه نميدهد كه آنها بفهمند تا بنويسند، يك پردهٴ رقيقي بين ما و خدا هميشه هست كه آبرو نريزد، اگر كسي پردهدري كرد، آنگاه ديگر خداي سبحان تضمين نميكند. كسي كه اهل نيايش و دعاست او با آن پرده رقيق در كار است وگرنه آنهايي كه اين نهي را عمل نكردند: «لاَ تَهْتِكُوا أَسْتَارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ أَسْرَارَكُمْ»[32] آن گاه خدا هم ديگر پردهدري ميكند، اين فراز دعاي «كميل» كه براي همه نيست. اينكه هميشه مينالد ميگويد: «يا من يعلم أسراري لا تهتك أستاري عند من لا يعلم أسراري» اين سعي ميكند كه با اين دعا، آن پردهٴ رقيق را هميشه حفظ كند، لذا به خودش اجازه ميدهد كه در دعا بخواند خدايا! تو آن پرده را حفظ كردي نگذاشتي آبرويم نزد همه برود، چون آنها نميدانند من پشت پرده چه كردهام براي من طلب مغفرت ميكنند اين «ان الملائكة تضع أجنحتها تحت رجلَيْ طالب العلم»[33] و امثال ذلك، چون نميدانند ما چه ميكنيم، اگر «إن طالب العلم ليَستغفِرُ له» همه و همه «حتيٰ حيتان البحر»[34] چون خدا نميگذارد آنها بفهمند ما چه ميكنيم، اگر بفهمند كه براي ما طلب مغفرت نميكنند كه، از اين طرف پردهپوشي ميكند، از آن طرف به فرشتهها ميگويد شما مغفرت كنيد كه اينها به جايي برسند، اين كمال لطف حق است.
آنگاه حواريّ يعني افراد خلّص و خالص و بيشائبه، هم آن امر اول را اطاعت كردند كه تقواي خداست عرض كردند ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ هم امر دوم را اطاعت كردند، گفتند: ﴿وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ لذا متفرّعاً بر اين دو اطاعت به خودشان اجازه دادند كه از خدا درخواست كنند كه ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ خداوند هم درباره حواريين تعبيرات بلندي دارد.
پرسش:...
پاسخ: ﴿مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ ديگر با اينها باشيم ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ البته مقام اينها، مقام آنهايي نيست كه از آنها باشند، همين كه انسان افتخار داشته باشد در سِلك آنها باشد كفي بذلك فخرا، ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾[35] .
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر؛ در حال حيات هم شاهد ميشود.
مقام برجسته حواريون نزد پروردگار
گاهي انسان دلش به حال كسي رقّت ميكند يا خودآگاه يا ناخودآگاه سعي ميكند به دنبال كسي كار كسي برود يا دعا بكند يا اضطراري يك وقت كسي مريض ميشود ديگري براي او بدون اينكه به كسي خبر بدهد نذر ميكند، روزهٴ مستحبي ميگيرد، دعاي توسّل ميخواند، «أمن يجيب» ميگيرد بدون اينكه اصلاً او بفهمد، يك وقت است نه، با اينكه ميداند باكش نيست. اين گرايش قلب، اينچنين نيست بيخود باشد كسي هست كه بالأخره اين رابطهها را يا تثبيت ميكند يا به هم ميزند. در اينجا هم خداي متعال دربارهٴ حواريين اينچنين نام برد كه اينها تا آخر ايستادهاند، پس زُهد، در اين نبود كه به انزوا تن در بدهند، [بلكه] زُهد در اين بود كه از انزوا به درآيند و بجنگند و پيروز بشوند.
درباره حواريّون اين آيه مباركهٴ ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي﴾ نشان ميدهد كه اينها يك مقام برجستهاي داشتند و خداوند درباره اينها با اين تعبير ياد كرده است، فرمود ما در آيهٴ 111 سورهٴ «مائده» ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ﴾ معلوم ميشود اينها گيرندگان وحي الهياند بعد ايمان آوردند و از ذات اقدس الهي طلب شهادت كردند يعني شاهد باش كه ما مسلمانيم كه اين اسلام تام و اسلام كامل است.
بررسي احتمال نبوت در مورد حواريون
از اين تعبير آيه 111 سورهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) استفاده فرمودند كه حواريّون افراد عادي نبودند «كانوا صاحب وحي و كانوا انبيا» از اينكه وحي گرفتند.
اما آيا اين وحي همان وحياي است كه به انبيا ميآيد يا همان رابطهٴ خاصّي است كه احياناً براي غير انبيا هم هست، نظير وحياي كه براي مريم(عليها سلام) آمده، براي مادر موسي(عليهما السلام) آمده و مانند آن، چون هر كه بخواهد ايمان بياورد گذشته از اذن تشريعي كه نه تنها مأذوناند، بلكه مكلّفاند يك اذن تكويني هم لازم است. در سورهٴ «يونس» اين اذن تكويني را در آيه صد مشخص كرد، فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ يعني توفيق ايمان آوردن، نصيب هر كسي نيست همه را اولاً خداي سبحان با هدايت تكويني و تشريعي راهنمايي ميكند هم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[36] براي همه هست، هم ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[37] ، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ﴾[38] براي همه هست، اگر كسي با داشتن آن هدايت تكويني و اين هدايت تشريعي بيراهه برود و با مهلتي كه خدا به او داد، استفاده نكند ديگر توفيق اهتدا را خدا از او سلب ميكند، فرمود رِجس را بر غير عاقل ميبارد ﴿وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ آنها كه بخواهند ايمان بياورند اين ايمان يك توفيق مجدّد است، لذا فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اين اذن، يك اذن تكويني است وگرنه آن اذن تشريعي را كه خدا به همه داد. اين اذن تكويني از راه الهام هست، وحي هست، ايجاد گرايش است و مانند آن.
آيا جريان حواريّون از اين قبيل بود كه اينها واقعاً انبيا بودند كه سيدناالاستاد اشاره فرمودند شايد بعضي از روايات هم اين را تأييد بكند يا اينكه اين لازم اعم است، اگر حواريّون جزء انبيا بودند برابر آيهٴ 111 سورهٴ «مائده» ميبينيم در سورهٴ «مائده» آيه 112 به بعد يك سلسله مسائلي است كه شايد با نبوّت حواريّون سازگار نباشد، چون در همان سورهٴ «مائده» آيه 112 اين است كه ﴿إِذْ قَالَ الْحَوارِيُّونَ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ قَالَ اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾؛ همين حواريين پيشنهاد دادند كه ميشود بالأخره غذايي بيايد ما استفاده كنيم، ميتواند يا نه؟ ميشود يا نه؟ بعد عيساي مسيح فرمود اگر مؤمنيد دست برداريد اين چه پيشنهادي است ميدهيد، آنها گفتند: ﴿قَالُوا نُرِيدُ أَن نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾[39] چندتا جواب دادند گفتند اولاً ميخواهيم بخوريم، بعد قلب ما هم آرام بشود، بعد بفهميم تو راست ميگويي كه صاحب كرامتي، معجزهاي و مانند آن و شاهد كرامت و اعجاز تو هم باشيم، اين پاسخي است كه حواريين دادند. آنگاه عيساي مسيح دعا كرد چيزي را خواست و خدا هم تهديد كرد ﴿قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[40] سپس ﴿قَالَ اللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ﴾ من مائده ميفرستم؛ اما ﴿فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[41] گرچه اين تهديد صراحتي ندارد يا ظهور قوي ندارد كه خطاب با خصوص حواريين است، اما منشأ همه اين جريانها حواريين بودند ديگر، حواريين گفتند مائدهاي بيايد عيسي آن وقت فرمود كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾[42] حواريين گفتند ميخواهيم بخوريم و مطمئن بشويم و بفهميم راست ميگوييم و شاهد صدق تو باشيم.
اين سؤال و جواب نميسازد كه حواريّون محور وحي و نبوت باشند، احتمال اينكه جزء بندگان خالص باشند هست؛ اما احتمال اينكه جزء انبيا باشند اين احتمال با ادله ديگر بايد تأييد بشود وگرنه مشكل است.
«و الحمد لله رب العالمين»