69/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 50 الی 54
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾﴿50﴾﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾﴿51﴾﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾﴿52﴾﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾﴿53﴾﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾﴿54﴾
رسالت و ولايت حضرت عيسي بر مردم عصر خود
در ضمن بيان اوصاف مسيح(سلام الله عليه) در همان جريان تبشير، اوصاف ديگري را براي وجود مبارك مسيح(عليه السلام) ذكر فرمود. در پايان آن بخش فرمود عيساي مسيح به مردم اعلام كرد كه من با معجزه از طرف خداي شما آمدم، پس شما اين دو كار را انجام بدهيد مأمور به اين دو كاريد: يكي تقواي خدا؛ يكي اطاعت من ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ يعني «و أطيعوني». اين اطاعت، اگر در مسائل تشريعي و امتثال احكام خدا باشد اين همان تقواي خداست چيز زايدي نيست، نظير ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[1] و از آن جهت كه امر به اطاعت خودِ مسيح(عليه السلام) در كنار امر به تقواي حق قرار گرفت، معلوم ميشود اين اطاعت رسول «بما أنه وليّ» مراد است نه «بما أنه رسول»، چون رسول از آن جهت كه رسول است سخني جز رساندن پيام خدا ندارد و اطاعت رسول از آن جهت كه رسول است، همان تقواي خداست [و] چيز جديدي نيست. اينكه مسيح(سلام الله عليه) به دو مطلب امر كرد، معلوم ميشود كه مسيح دو سِمت دارد: يكي اينكه پيامآور احكام الهي است كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام و مانند آن؛ يكي مجري حدود الهي است كه ميشود وليّ مسلمين از آن جهت كه وليّ مسلمين است بايد حرف او را اطاعت كرد، چه اينكه از آن جهت كه رسول خداست حرف او هم مطاع است، ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾.
اطاعت از انبيا با اذن پروردگار
و از آن جهت كه هيچ كسي نميتواند مطاع باشد، جز ذات اقدس الهي و اطاعت از غير خدا روا نيست اگر انبيا مطاعاند اين باذن الله هست، چه اينكه اگر انبيا آيت و معجزتي ميآورند باذن الله است، همانطوري كه از نظر بحثهاي ولايت تكويني، هيچ پيامبري توان اعجاز ندارد الا باذن الله ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[2] از نظر ولايت تشريعي هم هيچ انساني وليّ ديگري نيست، مگر باذن الله لذا فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[3] اگر ذات اقدس الهي اذن داد، در حقيقت اذن خدا كه همان امر خداست، اطاعت وليّ خدا، اطاعت رسول «بما أنه ولي» به اطاعت الله برميگردد؛ اما بعد از تحليل نه قبل از تحليل.
استدلال عيسي(عليه السلام) براي اطاعت از او و پروردگار
آنگاه چون بعد از تحليل، اطاعت وليّ خدا به اطاعت الله برميگردد دليلي كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) براي دوتا مدّعاي خود ذكر ميكند يك چيز است يعني مدّعاي او دو چيز است، دليل او يك چيز. مدّعاي او اين است كه بايد از خدا پرهيز كرد يك، بايد از من اطاعت كرد دو ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ يعني «و أطيعوني» چرا، چون خدا ربّ همه ماست ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ خب، اين ﴿إِنَّ﴾ براي استدلال است، براي تعليل است. اين ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ دليل است كه شما هم بايد تقواي الهي را رعايت كنيد، هم از من كه به عنوان وليّ مسلمينام اطاعت كنيد، چون اطاعت وليّ مسلمين باذن الله و بامر الله است، بازگشت اطاعت از وليّ مسلمين، اطاعت از خداست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ و اين ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ هم در ضمن اينكه دليل است براي آن دو مطلب و مدّعا، دليل بر آن هم است كه من از آن جهت كه يك شخص معيّن هستم مُطاع نيستم و از آن جهت كه ولايت تشريعي بر شما دارم خود من هم از تولّي اين ولايت مستثنا نيستم، اينچنين نيست كه شما بايد از من اطاعت كنيد و من مستثنا باشم، بلكه شما بايد از رسالت، اطاعت كنيد كه من هم مأمورم، از عدالت پيروي كنيد كه من هم مأمورم.
وجوب اطاعت از حكم وليّ مسلمين بر خودِ وليّ
لذا هر كاري كه وليّ مسلمين دستور ميدهد نه تنها اطاعتش بر همه واجب است، حرمت گذاشتن روي آن حُكم بر خود او هم لازم است، اگر وليّ مسلمين حُكمي كرد، نقض آن حكم همانطوري كه بر ديگران حرام است بر خود او هم حرام است، اين «الرّادّ علي الله»[4] كه اطلاق دارد اينچنين نيست كه ردّ حُكم وليّ مسلمين بر مسلمين حرام باشد ولي بر خود وليّ روا باشد كه او بتواند به حُكم خود عمل نكند، اين نيست.
اين لطيفهٴ مرحوم صاحب جواهر يك لطيفهٴ فقهي خوبي است كه اطلاق ادلهٴ حرمت رد، شامل خود حاكم و والي هم ميشود، اگر قاضي در محكمهٴ اسلام، حُكمي را صادر كرد؛ گفت «حكمت كذا» نقض قضاي حاكم حرام است ولو بر خود حاكم، اين معلوم ميشود در اسلام، شخص حكومت نميكند در اسلام، فقيه حكومت نميكند [بلكه] فقاهت است كه دارد حكومت ميكند، در اسلام، عادل حكومت نميكند اين عدالت است كه دارد حكومت ميكند. كجا حُكمي اطاعتش بر مردم واجب بود و آن فقيهي كه وليّ مسلمين است مستثناست او اگر «بما أنه مرجعٌ للتقليد» فتوا ميدهد، عمل به آن فتوا بر همه واجب است حتي بر خودش، اگر «بما أنه وال المسلمين» حُكم صادر ميكند اطاعت آن حُكم و احترام گذاشتن آن حُكم، واجب است و نقض آن حُكم، حرام است حتي نسبت به خودش. اينچنين نيست كه او بگويد من حُكم كردم كه براي نظم جامعه بايد مثلاً فلان خيابان يك طرفه باشد، فلان خيابان دو طرفه بعد خودش هم بتواند نقض بكند اينطور نيست، همانطوري كه اگر حُكم كرد كه فلان روز اول شوال است روزه گرفتن بر ديگران حرام است، بر او هم حرام است به استناد حُكم او.
حكمت اقامهٴ يك دليل بر دو مدّعا از جانب مسيح
بنابراين اينكه مسيح(سلام الله عليه) ميفرمايد من به دو چيز امر ميكنم ولي دليلي كه اقامه ميكند يك دليل اقامه ميكند [و] دليل براي يك چيز ميآورد، سرّش آن است كه آن دو چيز عند التحليل به يك امر برميگردد يعني اينكه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ اطاعت از من به عنوان اينكه من عيسيبنمريم هستم نيست [بلكه] به عنوان اينكه وليّالله و رسولالله هستم. چون به عنوان وليّالله و رسولالله هستم، اطاعت از گفتههاي من واجب است حتي بر خود من، نقض گفتههاي من حرام است حتي بر خود من، لذا مدّعا دو چيز است، دليل يك چيز ميفرمايد: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ چرا، چون خدا ربّ همه ماست، خب اگر خدا ربّ همه ماست اين دليل آن امر اول است نه امر ثاني. شما ميگوييد از خدا بايد تقوا كرد و از عيسيبنمريم بايد اطاعت كرد اين مدّعاي شماست، دليلتان اين است كه خدا ربّ همه است خب، اين دليل كه با دو مدّعا سازگار نيست، مگر اينكه دوتا مدّعا به يك جامع برگردد تا دليل بتواند آن جامع را تثبيت كند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَأَطِيعُونِ﴾ يعني «واطيعوني» اگر عيساي مسيح مردم را از حُكم خدا باخبر كند، مثلاً مسيح بفرمايد كه خدا گفت فلان چيز واجب است، فلان چيز مستحب و فلان چيز حرام است و فلان چيز مكروه اين بيان حُكم خداست در حقيقت، مردم كه اين دستورات مسيح را انجام ميدهند از آن جهت كه او رسالت خدا را به عهده دارد بازگشت اين اطاعت به تقواي خداست؛ اما آنجا كه مسيح ميفرمايد: ﴿وَأَطِيعُونِ﴾؛ من مُطاع شما باشم، از من اطاعت كنيم اين معلوم ميشود «بما أنه والي» است، لذا مسئله جنگي كه الآن در پيش داريم با اين ﴿وَأَطِيعُونِ﴾ روشن ميشود، حالا كه ديد عدهاي كفر ورزيدند فرمود چه كسي من را تأييد ميكند چون ما قصد جنگ داريم بالأخره، عدهاي گفتند ما با شما و بالأخره جنگيدند و پيروز شدند.
پرسش:...
پاسخ: اين همان حُكم خداست كه به دستور خداي سبحان جزء خصايص شد، نه اينكه حُكمي را خداوند بر مردم واجب بكند؛ بگويد چون رسول خدا والي شماست حرف او را اطاعت كنيد ولي او لازم نيست كه به اين حرف عمل كند، ما چنين چيزي در اسلام نداريم. آن تعبّديات كه به آن بخش احكام برميگردد آنها خصايصي هست، خصائصالنبي اينها جزء شئون ولايي او نيست كه او وليّ باشد، حُكم بكند و نقض آن حُكم بر همه حرام باشد ولي بر خود او حلال باشد، چنين چيزي ما نداريم در اسلام كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثلاً بفرمايد «حكمتُ» عمل به اين حكم بر همه واجب باشد، مگر بر خود پيغمبر، نقض اين حكم بر همه حرام باشد مگر بر پيغمبر. چنين چيزي ما در اسلام نداريم نه در پيغمبر، نه بر ائمه(عليهم السلام) چه رسد به جانشينانشان، لذا بازگشت مسئلهٴ ولايت فقيه به ولايت فقاهت و عدالت است.
پس آن دو مدّعا چون عندالتحليل به يك امر برميگردند اين تعليل يگانه، ميتواند هر دو را تبيين كند ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ چون خدا، پروردگار من و پروردگار شماست پس شما هم از من اطاعت كنيد، چون من به اذن او وليّام، هم از او اطاعت كنيد، چون او معبود و ربّ كلّ ماست و من هم در هر دو امر با شما شريكم.
پرسش:...
پاسخ: اگر امر به او بشود كه تو اطاعت بكن ـ البته اطاعت ميكند يك انسان پرهيزكار ـ هم در اوامر تشريعي مطيع است و هم در اوامر ولايي تابع است؛ اما بايد به او امر بكنند به او بايد بگويند كه اطاعت والي در جنگ و صلح واجب است، وقتي فهميد اطاعت ميكند. لذا ميفرمايد شما در مسئله جنگ انتظار نداشته باشيد كه يك آيه در انجيل بيايد كه ما با چه كسي بجنگيم، همين كه من دستور جنگ دادم بايد اطاعت كنيد، حالا ميرسيم به اين مسئله جنگ.
﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا﴾ اين مطلب، صراط مستقيم است يعني تعبّد حق، اعتقاد به وحدت ربوبي و اعتقاد به وحدت عبادي و تعبّد حق اين صراط مستقيم است.
اجابت حواريون به دعوت مسيح براي جنگ با كافران
حالا اين مسائل كه گذشت، متفرّع بر آنها اين امر را ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ نه «و لما» يعني بعد از همه اين تبيينها و اتمام حجتها، عدهاي پذيرفتند، عدهاي نپذيرفتند و اين نپذيرفتنشان هم علني شد. يك وقت است كسي در قلبش نميپذيرد، ايمان نميآورد اين كار را به جنگ نميكشاند، يك وقت آن انكار و عناد از معقول به محسوس ميرسد يعني علني ميشود، تجاهر به كفر كردند؛ طوري شد كه ديگر محسوس شد، نه «فلما علم عيسي بكفرهم»، ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ يعني كفرشان ديگر محسوس شد، خب كفر محسوس در جامعه كه قابل تحمل نيست، اينجاست كه بايد كارسازي شروع بشود، اينجاست كه بايد نيروي مركزي به تعبير سيدناالاستاد كانون، محقّق بشود اينجا بايد اعضاي مركزي محقّق بشود، چون از اين به بعد ديگر سخن، سخن شمشير است ديگر نه سخن تبليغ، از اين به بعد ديگر مسئله جنگ است ديگر بايد مشخص بشود چه كسي همراه است [و] چه كسي همراه نيست ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾؛ من ميخواهم في سبيلالله قدم بردارم و سير اليالله داشته باشم اين هم احتياج دارد به نيرو، كدام يك از شما من را در اين سفر همراهي ميكنيد؟ ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾؛ كيست كه مرا در اين سير الي الله ياري كند، نظير آنچه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾[5] گاهي ميگويند: ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾[6] گاهي ميگويند: ﴿إِلَي اللَّهِ﴾ و مانند آن.
در اين سير، چه كسي من را ياري ميكند؟ ﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾؛ حواريها يعني افراد خُلّص و بيشائبه اينها به حضرت مسيح عرض كردند كه ما دين خدا را ياري ميكنيم. از اين ﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ معلوم ميشود كه مسيح(سلام الله عليه) استنصار كرد؛ «هل من ناصر» گفت. «هل من ناصر ينصرني في احياي الانجيل» گفت «في الاسلام» گفت، چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[7] حواريّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ و انصار خدا بودن يعني به طرف خدا حركت كردن و در راه خدا گام برداشتن كه بارزترين مصداقش جنگ عليه كفر محسوس است ﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾.
پيمان با پروردگار و بيعت با مسيح همراه تثبيت اعتقادات
اين گروه كه اين حرف را زدند هم اعتقادشان را تثبيت كردند، هم با ذات اقدس الهي پيمان بستند، هم با مسيح(عليه السلام) بيعت كردند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون اينها حواريين بودند؛ اما توده مردم و آن گروه بنياسرائيل كفرشان محسوس بود ديگر، وقتي بنياسرائيل كفرشان محسوس بود حضرت رو كرد به گروه خاصي ـ به اين مردم ـ كه اكنون گروه فراواني كفرشان محسوس است و من هم كه نميتوانم كفر محسوس را تحمّل كنم، اگر منظور اين بود كه خب ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[8] اين ديگر كادرسازي نميخواست، حواريّون بگويند ما با تو هستيم نميخواست. از اينكه كفر محسوس را نميشود تحمل كرد عيساي مسيح، استنصار كرد كه «هل من ناصر ينصرني في الاسلام» حواريّون گفتند ما با تو هستيم، آنگاه اين حواريّون يك پيمان مجدّدي با ذات اقدس الهي بستند، يك بيعت مجدّدي با خود مسيح(سلام الله عليه) بستند، آنوقت جنگ شروع شد كه قصهاش در سورهٴ «صف» بيان شده است[9] .
﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ اين حرف را زدند، بعد گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ﴾ و تو شاهد باش كه ما مسلمانيم: ﴿وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ بعد به پروردگارشان عرض كردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ يعني گفتي با لسان رسولت گفتي ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ ما هم «اتّقينا»، رسولت از طرف تو گفت: ﴿وَأَطِيعُونِ﴾ ما هم «أطعناه»، لذا اينها عرض كردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ يعني به آن مطلب اوّلي كه مسيح دستور داد، فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾، ﴿وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ به آن مطلب ثاني كه فرمود: ﴿وَأَطِيعُونِ﴾ يعني هم «أطعناك» هم «أطعنا وليّك» هم در مسائل عبادي، هم در مسائل سياسي ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ ما را جزء شاهدين اعمال بنويس كه ما شاهد رسالت او هستيم، شاهد توحيد تو هستيم، شاهد حقّانيّت دين تو هستيم و مانند آن، كه ما شهادت داديم اين دين حق است و تو حقّي و ما را جزء شاهدين بنويس.
توضيح يه ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾ به وسيله آيات سورهٴ «صف»
آنگاه مسيح، با حواريّون(سلام الله عليه) اين كار را انجام دادند، از آن طرف كه كساني كه كفرشان محسوس شد به مكر و دسيسه پرداختند ﴿وَمَكَرُوا﴾ يعني آنها كه كفرشان محسوس شد كه عيسي احساس كفر به آنها كرد، از اين طرف هم ﴿وَمَكَرَ اللّهُ﴾ اما ﴿وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ يعني خدا پيروز شد. نحوهٴ اين مبارزه و پيروزي را در سورهٴ مباركهٴ «صف» مشخص فرمود كه در پايان سورهٴ «صف» كه تقريباً اين سوره، سورهٴ جنگ است، اينچنين فرمود؛ آيه چهارده سورهٴ «صف» كه پايان اين سوره است، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ خدا به مؤمنين خطاب ميكند كه شما ياران الهي باشيد ﴿كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[10] از اين كريمهٴ سورهٴ «صف» چند نكته استفاده ميشود: يكي اين است كه در آن بحبوحه احتياج نظام اسلامي به جنگ، خدا ميفرمايد اي مسلمانها مثل مسيحيها باشيد كه آنها را اصل قرار ميدهد، معلوم ميشود دين مسيح(سلام الله عليه) دين رهبانيّت و ترساپروري منزوي نبود، دين صلح نبود، دين نه صلح و نه جنگ نبود، بلكه دين جنگ بود در جايش، صلح بود در جايش، كه خدا ميفرمايد مؤمنين! مثل پيروان مسيح باشيد، زيرا مسيح(سلام الله عليه) در روز احساس خطر فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ حواريّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ قيام كردند، ما كمكشان كرديم پيروز شدند، شما هم قيام كنيد ما تأييدتان ميكنيم پيروز ميشويد و صدر و ساقه اين سورهٴ مباركهٴ «صف» سورهٴ جنگ است اصلاً، در اوايلش دارد كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[11] مسئلهٴ خطرِ يهوديّت را هم اين وسطها ذكر ميكند، بعد آن آيه كه جزء غرر اين آيات به شمار ميآيد اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[12] تا آخر بشارتهايي كه به جنگجوها ميدهد.
اين آيه نشان ميدهد كه آن ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ به چه صورت است يعني آنها كه كفرشان محسوس بود نقشه سياسي و نظامي كشيدند، ما هم نقشه كشيديم ما پيروز شديم و آنها شكست خوردند ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ اصل معناي مكر، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، اين اجمالي از اين آيات مباركه.
نظر علامه طباطبايي در تفسير ﴿مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾
مطلبي كه اينجا هست آن است كه در اين كريمه فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾؛ ياران من كه مرا به سوي الله ياري ميدهند كيست؟ بعضي خواستند بگويند اين كلمهٴ ﴿إِلَي﴾ به معناي «مع» است يعني «من أنصاري مع الله»؛ خدا كه مرا ياري ميكند چه گروهي با خدا ناصر من هستند؟
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد ما به جاي اينكه اين ﴿إِلَي﴾ را به معناي «مع» بگيريم در انصار به جاي اينكه در كلمه ﴿إِلَي﴾ تصرّف كنيم در كلمه «انصار» تصرّف ميكنيم [و] معناي سير و سلوك را در انصار تضمين ميكنيم كه ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني چه كسي است در سير اليالله مرا ياري كند؟[13] چون كلمه «نصر» با «الي» ذكر نميشود كه «نصره اليه»، «نصره معه» ميشود گفت «نصره اليه» نميشود گفت، مگر اينكه اين «نصر» به معناي «سَلك» و امثال ذلك تضمين شده باشد تا مفاد جمله اين باشد: كيست كه مرا در سير اليالله ياري كند كه ما به مقصد برسيم.
منظور آن نيست كه الله كه ياور من است شما هم معالله ياور من باشيد [بلكه] منظور آن است كه مرا در اين راه، در حفظ دين ياري كنيد، البته از جوابي كه حواريّون دادند كه ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ مشخص ميشود كه منظور حفظ دين خداست، چه اينكه همين سؤال و جواب در پايان سورهٴ «صف» آمده و يك شاهد ديگري در سورهٴ «صف» است كه در اين آيه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» نيست. در سورهٴ «صف» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم ميشود مسئله نصرت دين خداست ﴿كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾[14] از جواب حواريين معلوم ميشود كه خواستهٴ مسيح، نصرت دين خداست، از دستور خدا به مؤمنين كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم ميشود پيشنهاد مسيح، نصرت دين خداست. اين دو شاهد كه حافاند و كلام مسيح كه محفوف به اين دو شاهد است مشخص ميشود كه ﴿أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني «انصاري في حفظ دين الله» بعضي خواستند در اين ﴿إِلَي﴾ تصرّف كنند و بگويند: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني «من انصاري مع الله»؛ كيست كه با خدا مرا ياري كند يعني خدا ياور من است؛ اما با خدا كيست كه مرا ياري كند؟
البته اين معنا را از جهت تفسيري نميشود پذيرفت بر اساس همين شواهد عرض شده؛ اما ايشان ميفرمايند اين معنا با ادب قرآن سازگار نيست كه خداي سبحان، خود را در رديف ديگران قرار بدهد ديگران را با خودش ذكر بكند، بفرمايد شما با خدا مسيح را ياري كنيد، خداي سبحان اجلّ از آن است كه با چيزي در امري معيّت پيدا كند، آن مواردي كه سخن از معيّت خداست كه ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ﴾[15] كه معيّت خاصه است يا ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[16] كه معيّت قيّوميّه است؛ اما در غير اين موارد در هنگام رقم و شماره چيزي با خدا يكجا ذكر بشود كه بگوييم مؤمنين با خدا ياور دين حقاند اين با ادب قرآن سازگار نيست.
فلسفه همراهي نام خداوند با احكام و اشخاص مختلف در قرآن
البته اين سخن حق است؛ منتها گاهي ذات اقدس الهي براي اهميّت بعضي از مسائل نام شريف خود را در كنار نام ديگران يا بعضي از احكام ديگر ذكر ميكند. در صدر سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ مردم! از خدا و رَحِم بپرهيزيد، حقّ خدا و حقّ ارحام را رعايت كنيد اين ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ براي اهميّت دادن به مسئله صلهٴ رَحِم است.
در جريان جنگ و كمك پيامبر هم در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 64 اينچنين آمده است كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني پيامبر، گرچه دشمنهاي فراواني عليه تو صف بستند؛ اما خدا و مؤمنين كافياند، چون خدا با توست و مؤمنين ياور تواند كافياند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بنا بر اين كه اين ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ باشد نه بر «كاف» خطاب ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ﴾ الله است و «حسبك»، «من اتبعك من المؤمنين»اند، نه اينكه عطف بر «كاف» خطاب باشد يعني «يا أيها النبي» حسبِ تو الله است و حَسب مؤمنين، الله است، گرچه آن هم محتمل بود.
اما اينگونه از موارد كه ذات اقدس الهي در مقام فيض، فيضش را تنزّل ميدهد تا همتاي مؤمنين قرار بگيرند اين با آن روحِ توحيدي كه در سراسر قرآن تعبيه شد سازگار نيست، اگر در آيهٴ 64 سورهٴ «انفال» فرمود اي پيامبر! خدا و مؤمنين كافياند اولاً محتمل است كه اين ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ نباشد، عطف بر «كاف» خطاب باشد يعني ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ خدا براي تو و مؤمنين كافي است، به شهادت حصري كه در آيه كريمهٴ ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[17] هست و از طرف ديگر قرآن كريم هر وقت اينگونه از مسائل را طرح ميكند آن روح توحيدي حاكم بر توحيد را در كنارش ذكر ميكند اول آن را ذكر ميكند، بعد اينگونه از تعبيرات را يعني اگر در آيه 64 سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ در آيه 62 همان سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود كه اگر دشمنان قصد نقشه و خدعه دارند ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ الله به تنهايي كافي است، چرا؟ براي اينكه الله هم با امدادها و نيروهاي انساني تو را تأييد ميكند، هم با نيروهاي غيبي. ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ چرا؟ چون ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ اوست كه مؤمنين را تابع تو كرد، اوست كه از راه غيبي تأييدت را به عهده دارد ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾.
از اينجا معلوم ميشود مؤمنين همتاي خدا نيستند كه ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[18] نميشود گفت خدا و مردم، خدا و خلق قهرمان اين شرك است؛ اما ميشود گفت خدا مردم را ياور وليّاش قرار داد، اولاً ذات اقدس الهي مردم را مأموران خود ميداند ميفرمايد اگر مردم به سود تو در صحنهاند من فرستادم، تو نگو خدا و مردم، بگو: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[19] چون مردم را هم من فرستادم، ممكن است كسي نبيند ولي تو ببين كه زِمام مردم به دست من است من آنها را به صحنه آوردم، اين يكي. ثانياً اگر در بعضي از جاها شنيدهاي كه گفتهام خدا و مردم اينجا بدان كه با فعل خدا سخن گفتم، نه با ذات خدا يعني كمكِ خدا، كمك غيبي و كمك مردمي كه كمك حسّي خداست، لذا در آيهٴ 62 دو نكته را تبيين كرد يكي اينكه مردم را من فرستادم، مردم با من نيستند، مردم مأمور من هستند و اگر گفتم: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾[20] اينچنين نيست كه خدا و خلق مراد باشد، اين يك نكته.
نكته دوم اينكه مردم همسر من نيستند، چون خدا ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[21] همسر كمك من هستند، لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾[22] آنوقت مؤمن با كمك غيبي مردم همراهاند، مؤمنين با فرشتهها همراهاند، مؤمنين با آمدن باران به موقع همراهاند، مؤمنين با آن مقداري از شن كه مسئله حمله نظامي طبس را حل كرد همراهاند، مؤمنين با شني كه جنگ احزاب را حل كرد همراهاند، آنها ميشوند نصرالله كه كمك غيبي است، اينها ميشوند انصارالله كه كمك حسّي است و اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين با ادب قرآن سازگار نيست، براي آن است كه اگر ذات اقدس الهي در جايي نام مبارك حق را با غير ذكر ميكند، فوراً قرينه در كنارش هست و در جريان مسيح(سلام الله عليه) چنين قرينهاي نيامده.
«و الحمد لله رب العالمين»