69/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 49 الی 51
﴿وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾﴿49﴾
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾﴿50﴾﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾﴿51﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
اوصافي كه خداي سبحان براي مسيح(سلام الله عليه) ذكر كرد يكي پس از ديگري در اين آيات بازگو شد. بخشي از آنها راجع به معجزات ظاهري بود كه خداي سبحان به مسيح(عليه السلام) اعطا كرد، ظاهر اين آيات اين است كه اين معجزات در خارج واقع شده است و آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» دلالتش بر وقوع اين معجزات روشنتر است، بلكه كالصريح است، زيرا در قيامت خداوند به مسيح(عليه السلام) ميفرمايد من تو را تأييد كردم و تو اين كارها را ميكردي به صورت فعل مضارع هم ياد ميكند كه تو در دنيا اين كارها را ميكردي كه نشانهٴ استمرار است. ممكن است گفته شود آيه سورهٴ «آلعمران» كه ناظر به دنياست، صراحتي در وقوع اين معجزات ندارد، همانطوري كه در المنار آمده و آيه 110 سورهٴ «مائده» كه صريح در وقوع اين معجزات است درباره قيامت است يعني خداوند در قيامت به مسيح(عليه السلام) ميفرمايد تو اين كارها را ميكردي
بررسي شبهه وقوع معجزات مسيح در زمان رجعت
شايد مسيح(سلام الله عليه) اين كارها را در زمان خود انجام نداده بو،د آنوقتي كه در رجعت به دنبال وليّعصر(ارواحنا فداه) ظهور ميكند اين كارها را انجام ميدهد، اگر اين كارها را آنوقت انجام بدهد، صادق است كه خداوند در قيامت به مسيح(عليه السلام) بفرمايد تو در دنيا اين كارها را ميكردي، اين يك شبهه.
جوابش اين است كه ظاهر سورهٴ «آلعمران» و همچنين ظاهر سورهٴ «مائده»[1] اين است كه عيساي مسيح آنوقتي كه به عنوان رسالت، براي بنياسرائيل مأموريت يافت با اين اوصاف مأمور شد و خداي سبحان هم در قيامت او را به عنوان رسول الي بنياسرائيل يا در بين مرسلين نام او را ميبرد و با او سخن ميگويد. در جريان رجعت، وقتي عيساي مسيح(سلام الله عليه) ظهور كرد جزء امّتان وليّعصر(ارواحنا فداه) خواهد بود نه به عنوان رسول الي بنياسرائيل، لذا «يُصلّي خلفَه»[2] ؛ حضرت مسيح پشت سرِ وليّعصر(ارواحنا فداه) اقتدا ميكند و جزء معاونان آن حضرت به شمار ميآيد، نه به عنوان اينكه جزء انبياي اولواالعزم است و رسالتي را ايفا ميكند.
پس ظاهر سورهٴ «آلعمران» اين است كه اين معجزات، واقع شده، ظهور كالنص سورهٴ «مائده» اين است كه اين معجزات واقع شده و اين هم به عنوان رسول واقع شده، نه به عنوان اينكه معاون وليّعصر(ارواحنا فداه) هست، پس آن شبهه جايي ندارد، اين مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اين آيه سورهٴ «مائده» به خوبي دلالت دارد كه اين كارها شده؛ اما در قيامت خداوند ميفرمايد تو اين كارها را ميكردي، آنها هم ميگفتند اين سِحر مبين است. شايد آن وقتي كه در زمان ظهور وليّعصر(ارواحنا فداه) ميآيد مسيح(عليه السلام) اين كارها را ميكند و عدهاي ميگويند سِحر مبين است.[3] شايد ناظر به آنوقت باشد. ولي ظاهر آيه سورهٴ «آلعمران» و همچنين ظاهر سورهٴ «مائده» اين است كه مسيح به عنوان رسول الي بنياسرائيل اين مسائل را داشت.
باذن الله بودنِ گزارشهاي غيبي مسيح
مطلب ثاني آن است كه اين كلمهٴ خلق طِير يا احياي موتا يا ابراي اكمه و ابرص، همه مقيّد شد به اذن الله و اما مسئلهٴ گزارش غيبي كه مسيح(عليه السلام) مردم را از غيب، باخبر ميكرد ميفرمود من گزارش ميدهم كه شما در منزلها چه چيزي ذخيره كرديد، چه چيزي غذا خورديد، اين مقيّد به اذن الله نيست سرّش چيست؟
نفرمود «و اُنبئكم بما تأكلون و ما تدخّرون في بيوتكم باذن الله» جوابش از نظر قرآن كريم روشن است و اما از نظر سخنان مسيح بايد بحث كرد. اما اينكه از جهت قرآن كريم روشن است، چون اين آيه صغراي قياس است و آيه سورهٴ «غافر» كه همان سورهٴ «مؤمن» است، كبراي قياس است و به خوبي دلالت ميكند كه آوردن اين آيه به اذن الله است، زيرا در همين آيه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» عيساي مسيح ميفرمايد: ﴿وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ﴾، ﴿تَدَّخِرُونَ﴾ كه «خاء» مضاعف نيست [بلكه] «دال» مضاعف است باب ادّخار است، اين ميشود صغرا كه من اين آيه را آوردم. در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آن اصل كلّي را بيان ميكند. آيهٴ 78 سورهٴ «غافر» اين است ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اين صغرا و آن كبرا نشانهٴ آن است كه مسيح(سلام الله عليه) اين آيه را باذن الله آورد، از اين طرف گفت من به شما گزارش ميدهم اين را به عنوان آيه گفته است كه من اين آيه را آوردهام و ميآورم. اصل كلّي كه كبراست در آيه 78 سورهٴ «غافر» آمده است كه هيچ پيامبري نميتواند آيتي بياورد مگر باذن الله، پس اين آيت را مسيح باذن الله آورد، از نظر قرآن كريم سخني در آن نيست، چون با شكل اول اين مسئله تام است.
بررسي دلايل عدم تقييد در گزارشهاي غيبي مسيح باذن الله
اما سخن در اين است كه خود مسيح(سلام الله عليه) چرا آن معجزات را باذن الله مقيّد كرد و اين معجزه را باذن الله مقيّد نكرده است، اين چند جواب دارد. جواب اوّل اين است كه تعبير آيت، تعبيري است كه نشانهٴ آن است كه از طرف خودِ من نيست آيت و علامت نشانه تعبيري است كه خود اين كلمه دلالت ميكند به اينكه از طرف خود شخص نيست. ثانياً در صدر اين آيهٴ، اصل كلّي بازگو شد كه ﴿أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ گرچه در ذيل ﴿مِن رَبِّكُمْ﴾ ندارد، ولي در صدر ﴿مِن رَبِّكُمْ﴾ را ذكر فرمود، چون ﴿مِن رَبِّكُمْ﴾ در صدر آمده است و همه آنچه در اين آيه ذكر شد به منزلهٴ تفصيل آن اجمال و شرح آن متن است پس همه اينها آياتي هستند من الله نه من المسيح، اين دو جواب.
سوم آن است كه خود اين سياق كه همه ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾، ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ هست چون در چند جمله كلمهٴ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ گفته شد و «حذف ما يعلم منه جائز» اين كلمه ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ هم به قرينه ساير اين ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾هاي ياد شده محذوف است؛ اما گاهي گفته ميشود به عنوان جواب چهارم مثلاً، كه چطور آن خلق طير و احياي موتا به اذن خدا مقيّد شد؛ اما انبأ به اذن خدا مقيّد نشد. سرّش آن است كه خلق را ميشود به خدا اسناد داد؛ بگوييم خدا خالق است، احيا را ميشود به خدا اسناد داد بگوييم خدا زنده كننده است، اما انبا را و گزارش را كه كاري است قائم به مسيح،نآ اين فعلِ قائم به عبد را نميشود به ذات اقدس الهي اسناد داد؛ ساحت او مقدّس از اين اسناد است، از اين جهت بين خلق و احيا كه به خدا اسناد پيدا ميكنند و بين انبا كه فعل مسيح است و به خدا اسناد ندارد فرق است، اين خلاصه يكي از جوابهاي ديگر. اين فرمايش هم ناتمام است، چون [از] چند جهت مخدوش است: اولاً همانطوري كه خلق كلّ شيء كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[4] بالاصاله براي خداست و اگر موجودِ ممكني بخواهد خالق باشد بايد باذن الله باشد و به عنوان مظهر خالقيت، همچنين احياي موتا بالاصاله از آنِ خداست و اگر انساني بخواهد احيا كننده باشد بايد مظهر مُحيي باشد و به اذن حق، جريان علم غيب هم همينطور است؛ علم غيب، علم به غيب بالاصاله مخصوص خداست و اگر انساني بخواهد عالم به غيب بشود يا گزارشگر اخبار غيبي باشد، اين حتماً به عنوان مظهريت است و به عنوان اذن الله است، از اين جهت فرقي بين انبا و بين خلق و احيا نيست.
نكته دوم آن است كه در اين آيه، همانطوري كه خلق و احيا باذن الله شد، ابراي اكمه و ابرص كه يك كار پزشكي و درماني است آن هم به اذن الله مقيّد شد. چطور ابرا كه به مسيح(عليه السلام) قائم است مقيّد به اذن الله هست، ولي انبا كه به مسيح قائم است نميتواند باذن الله باشد، اين دو نظر و دو خدشه.
سوم آن است كه كلمهٴ انبا گرچه به مسيح اسناد داده شد فعل مسيح هست ولي پايينتر از انبا كه يك كار علمي است، پايينتر از انبا به خدا اسناد پيدا كرد، نظير ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[5] يا در صدر همان آيه سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[6] اگر اينگونه از كارها كه به عنايت حق است و به خدا منسوب ميشود، انبا هم كه بالاتر از آنهاست، لااقل ميتواند به خدا اسناد پيدا كند.
نكته ديگر آن است كه گزارش غيب را قرآن كريم به خداي سبحان اسناد داد، هم در دنيا و هم در آخرت؛ اما در دنيا در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آيه سوم اينچنين است: ﴿فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ﴾؛ وقتي يكي از همسران رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) به حضرت عرض كرد اين نبأ و خبر را چه كسي به شما گزارش داد؟ حضرت فرمود عليمِ خبير به من گزارش داده است، پس انبا و تنبئه به خداي سبحان اسناد پيدا ميكند، در دنيا اسناد پيدا كرده است. درباره آخرت كه آيات فراواني دارد كه ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[7] از اين آيات، فراوان است و خداي سبحان در قيامت شما را از آنچه كرديد باخبر ميكند.
و نكته بعدي آن است كه سخن در اِسناد اِنبا الي الله نيست، سخن در اين نيست كه اِنبا را و گزارش را ميشود به خدا اسناد داد يا نه، گرچه ادله قبلي براي تصحيح اسناد كافي بود. سخن در اين است كه چرا اين انبا مقيّد به اذن الله نشد، نه چرا اين انبا، به الله اسناد پيدا نكرد. چرا عيساي مسيح نگفت: «أنبئكم بما تأكلون وما تدّخرون باذن الله» چرا اين انبا باذن الله مقيّد نشد، نه چرا انبا به الله اسناد پيدا نكرد تا گفته شد اين انبا، فعلي است قائم به مسيح(عليه السلام) و شايستهٴ ساحت قدس الله نيست. بنابراين آن جواب ناتمام است و قسمت مهمّ جواب همان است كه در دو، سه امر اول گذشت.
استفاده از معجزه براي هدايت بنياسرائيل
مطلب بعدي آن است كه ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ اين به عنوان جدال احسن است. آيت و معجزه في نفسه حجّت بالغهٴ حق است يعني هيچ كسي نميتواند در برابر معجزه، روگردان باشد و اعتراض كند ممكن است كه ايمان نياورد ولي اعتراض علمي ندارد. آنها كه مبدأ را قبول نكردند، اصل اين جريان براي آنها معجزهٴ ابتدايي است و به عنوان برهان مطرح است؛ منتها آنها كه قلب سالمي داشتند و فطرت دست نخورده داشتند در مقابل معجزات، خاضع شدند و پذيرفتند، آنها كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[8] بود و اهل عِناد و لجاج بودند اينها كساني هستند كه ﴿مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[9] ؛ اينها كساني هستند كه دلشان ميخواهد مثل تو صاحبمعجزه باشند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بخشي از استكبارهاي آنها اشاره شده است؛ آيهٴ 111 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَي وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ آنگاه درباره همين حالت استكباري اينها، در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» اينچنين ميفرمايد آيه 124 ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّي نُؤْتَي مِثْلَ مَاأُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ﴾؛ اينها وقتي معجزات را ميبينند ميگويند ما ايمان نميآوريم، مگر اينكه همان وحي و فرشتهاي كه بر انبيا نازل شده است بر ما هم نازل بشود، ما از نزديك درك كنيم.
خب، اين روحيه، روحيهٴ عِناد است كه قرآن درباره اين گروه ميفرمايد: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[10] اما آنها كه اصل مبدأ را پذيرفتند، اصل وحي و رسالت عامّه را قبول كردند، اصل معجزه را قبول دارند آنها را خدا ميفرمايد شما كه اين مباني را ميپذيريد بايد اين فرع هم برابر آن اصل قبول كنيد، اين ميشود جدال احسن يعني استفاده از مقدّماتي كه حق است و مورد قبول طرف هم هست، از آن جهت كه مورد تسلّم و پذيرش خصم است قياسي تشكيل ميشود، ميشود جدال. چون خطاب خداي سبحان در اين جريان، به وسيله مسيح و بنياسرائيل است كه بنياسرائيل انبياي ابراهيمي را پذيرفتند و موساي كليم(عليه السلام) را با همه معجزاتاش باور كردهاند ديگر نميتوانند در برابر معجزهٴ مسيح انكار كنند، لذا فرمود: ﴿إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾.
بررسي احتمالات مختلف دربارهٴ تصديق تورات از جانب حضرت عيسيٰ
مطلب بعدي آن است كه ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾ يعني عيساي مسيح، تورات عصر خود را تصديق كرده است. ممكن است از اين جمله استفاده بشود كه تورات موساي كليم تا عصر ظهور عيسيٰ و ميلاد مسيح(سلام الله عليه) عصر رسالت عيسيٰ(عليه السلام) تحريف نشده بود زيرا عيساي مسيح به تورات موساي كليم ايمان آورد آن را تصديق كرد و اگر تحريفي در تورات راه پيدا كرد، بعد از جريان مسيح است وگرنه تا عصر رسالت مسيح(عليه السلام) تورات تحريف نشد.
اين سخن تام نيست، براي اينكه همين تعبير را قرآن درباره تصديق رسول خدا و تصديق قرآن نسبت به تورات دارد، چه اينكه در سورهٴ «آلعمران» كه قبلاً بحث شد اينچنين بود: ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ﴾[11] يعني قرآن آنچه را كه بين يديه اوست يعني از كتابهاي آسماني تصديق ميكند و اين كلمه تورات و انجيل گرچه بعد ذكر شده است از باب ذكر خاص بعد از عام خواهد بود يعني صُحف آسماني را، كتابهاي ديني را كه خدا آورد، قرآن تصديق ميكند ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[12] چه اينكه در بسياري از موارد رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين قرآن كريم به عنوان مصدّق تورات و انجيل ياد شدند، اين نشانه آن نيست كه تورات محفوظ ماند و انجيل محفوظ ماند و اگر عيساي مسيح، تورات عصر خود را تصديق ميكند به اين معنا نيست كه تورات موسي تا عصر عيسي محفوظ ماند و از آن به بعد تحريف شد.
گاهي گفته ميشود اين تصديقها به آن توراتي كه در دسترس مردم است متوجّه نيست، اينها تصديق كردند توارتي را كه خدا بر خود اينها به وسيلهٴ انبياي قبلي علومش را نازل كرد و توراتي كه نزد خودشان است يعني مسيح(سلام الله عليه) تورات نزد مردم را تصديق نكرد [بلكه] توراتي كه بين يَدَي خودش هست تصديق كرد ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾ نه «لما بين أيديكم من التورات»؛ من توراتي كه نزد خود من هست قبول دارم، نه توراتي كه در دست شماست؛ قهراً اين آيه دلالت ميكند بر اينكه مسيح به آن تورات اصيل ايمان آورده است كه او را تصديق ميكند نه تورات رايج نزد مردم و همين تعبير درباره آياتي كه ناظر به تصديق تورات و انجيل به وسيله رسول خداست هم تفسير خواهد شد.
اين جواب هم ناتمام است، براي اينكه در چند جاي قرآن خداي سبحان نه تنها درباره عيسي و انجيل كه مصدّق توراتاند، بلكه درباره خود قرآن كه مهمتر از انجيل است و قرنها بعد از انجيل آمده در چند جاي قرآن خداوند به بنياسرائيل خطاب ميكند كه من كتابي فرستادم كه آنچه با شماست و در نزد شماست او را تصديق ميكند. آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت اين است كه خطاب به بنياسرائيل است، فرمود: ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ﴾ چه اينكه در آيه 91 همان سورهٴ «بقره» اين است ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ﴾ يعني به بنياسرائيل ﴿آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ﴾ نه ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[13] بلكه ﴿مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ﴾ آنچه را كه با بنياسرائيل است، قرآن تصديق ميكند. مشابه همين تعبير در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم آمده است كه اين آنچه را كه نزد مردم است تصديق ميكند؛ آيهٴ 47 سورهٴ «نساء» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم﴾ خب.
بنابراين نميشود گفت منظور از آيهٴ، آن است كه مسيح(عليه السلام) توراتي كه نزد خودش بود تصديق دارد، نه توراتي كه نزد مردم هست يا قرآن، توراتي كه نزد خود پيامبر بود تصديق دارد، نه توراتي كه نزد مردم هست اينها شواهد لفظي است و شواهد لُبّي هم همين مسئله را تأييد ميكند، زيرا اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم﴾ براي ايجاد روحيهٴ انعطاف و پذيرش است يعني حرفي كه شما گفتيد ما همان حرفي كه نزد شماست، ديني كه شما داريد ما آن را تصديق كرديم؛ منتها يك چيز كاملتري هم آورديم. خب، اگر تصديق متوجه باشد به آنچه در نزد خود پيامبر است نه آنچه نزد مردم، اين هرگز توان آن را ندارد كه روحيه سازش و پذيرش و انعطاف در مخاطبينش ايجاد كند، اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم﴾ و امثال ذلك براي آن است كه بتواند با آنها به جدال احسن سخن بگويد، ميتواند به آنها بفرمايد كه آنچه نزد شماست ما همان را تصديق داريم ما بر خلاف آن نياورديم؛ منتها از نظر شِرعه و منهاج يك مطالب جديدتري داريم، پس طبق اين شاهد نقلي و لُبّي منظور از تصديق، آن است كه آنچه نزد مردم است تصديق ميكند.
بنابراين اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ﴾ منظور اين نيست كه توراتي كه نزد خود من هست من آن را تصديق ميكنم نه توراتي كه نزد شماست، طبق اين دو وجه ياد شده.
تصديق تورات و انجيل به همراه اعلام به تحريف آنها
اما قرآن كريم، تصديق را با اعلام به تحريف ذكر ميكند. ميفرمايد من توارت و انجيل را كه بر اين دو پيامبر نازل شده است و خدا نازل كرده است تصديق دارم، لذا يا مُنزل عليه همراه با تصديق ذكر ميشود يا مُنزِل، كه معلوم بشود آن توراتي كه خدا براي مسيح نازل كرده است و به شما داد و با شماست من تصديق ميكنم. قهراً آن موارد تحريف شده را هم گوشزد ميكند، لذا ميفرمايد اينها ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[14] حالا يا منظور [از] تحريف، همان تفسير به رأي است يا كتمان است و مانند آن وگرنه در بعضي از موارد ديگر ميفرمايد اينگونه از احكامي كه ما صادر كرديم در تورات شما هم هست ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[15] ؛ شما اين توراتهايي كه در خانهها ذخيره كرديد آن را بياوريد، همين حرف ما را تصديق ميكند. يا در همان سورهٴ «اعراف» فرمود جريان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تورات و انجيل نوشته است و آنها در تورات و انجيل اين مشخصات را مييابند[16] پس همه اين خصوصيات هست؛ منتها اينها كتمان كردند. ممكن است در بازنويسي بعدي خودِ اين آيات را از تورات و انجيل حذف كردند؛ اما در آن اول نزول، اين آيات بوده در تورات و انجيل آنها يا تحريف ميكردند، تفسير به رأي ميكردند يا كتمان ميكردند.
بنابراين قرآن آنچه را كه درباره تصديق دارد با اعلام به تحريف دارد كه شما آنچه را كه مربوط به بعضي از اصول دين است يعني رسالت و نبوت خاصه، آنها را تحريف كرديد، البته احكام را هم كه ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[17] آنها را هم كه تحريف كرديد.
جمع بين اصول كلي دين و شريعتِ مخصوص
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ كه اين نشانه جمع بين تصديق اسلام و آوردن شريعت است، چون هر يكي از اين انبياي اولواالعزم اسلامي دارند و شريعتي. اسلام همان خطوط كلي است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[18] نسخپذير نيست هرگز، آنگاه شريعت و فروع دين است كه تغييرپذير هست و تخصيصپذير.
پرسش:...
پاسخ: آنچه در قرآن كريم راجع به تحريف آمده، درباره اصل رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آن بخشها يك بحث ديگري ميطلبد كه بعد از جريان بخت نُصَّر و انقطاع حافظان و قاريان و معلمان و آگاهان و مفسّران تورات چگونه از جريان عُزير به بعد اين تورات نوشته شده و بازنويسي شده كه اين ارتباط تواتري را تا زمان موساي كليم حفظ نميكند يك بحث ديگري طلب ميكند؛ اما اصل جريان تحريف كه مربوط به رسالت خاتم است، اين در قرآن كريم اشاره شد.
اينكه فرمود: ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ اين منافي هم نيست، زيرا آن تصديق به اصول كلّي برميگردد يعني اصل دين و اين نسخ شريعت، به آن فروع دين برميگردد، اين هم تمام شد.
مراد از ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ در آيه محل بحث
آنگاه دوباره فرمود: ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ آيا اين ﴿جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ صِرف تكرار همان است كه در صدر آيه قبل آمده يا نكته ديگري دارد؟ نميتواند صِرف تكرار باشد براي تأكيد، براي اينكه فاصلهٴ فراواني با آن جملههاي قبلي شده است [چون] در آخرين جمله اينچنين فرمود: ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾؛ من آمدم اصل دين را تصديق كردهام و بعضي از احكام را هم تغيير دادم باذن الله، آنگاه براي اينكه بفرمايد: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ اين «فاء» تفريع آيا بر همان ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ قابل ترتيب هست كه اينچنين بفرمايد: «ولاحل لكم بعض الذي حرم عليكم فاتقوا الله واطعيون» اين هماهنگ نيست كه من بعضي از محرّمات را حلال كردم پس تقوا پيشه كنيد و مطيع حق باشيد ولي اگر بفرمايد: ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ اين چون من آيه را از طرف الله آوردم، شما را به دو مطلب امر ميكنم: يكي تقواي خدا، يعني هرچه خدا گفت قبول كنيد؛ يكي اطاعت من به عنوان وليّ و رهبر هرچه من دستو ردادم اطاعت كنيد، چون سخن در اين نيست كه «فاتقوا الله واطيعه» سخن در اين است كه ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ يعني «أطيعوني». اينكه هم بايد از خدا اطاعت كنيد در احكام دينيتان، هم بايد مطيع من باشيد در مسائل ولايت و رهبري، اين جمله بايد دوباره بازگو بشود كه من معجزه آوردم و اين معجزه هم از طرف خداست، چون از طرف خداست، پس ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ چون آن معجزه را من آوردم، پس ﴿وَأَطِيعُونِ﴾ پس اين جمله ﴿وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ اين صِرف تكرار نيست كه براي تأكيد باشد، چون سرفصل مطلب جديد است جداگانه آمده؛ اما ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ آيا كلام اوست يا باذن الله گفته اين به بحث بعد موكول ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»