69/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 49 الی 51
﴿وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾﴿49﴾
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ﴾﴿50﴾﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ﴾﴿51﴾
تفاوت معجزه بيّن و غيربيّن
در اوصافي كه ذات اقدس الهي براي مسيح(عليه السّلام) ذكر كرد و در تبشير به مريم(عليها السّلام) بازگو كرد جريان رسالت مسيح(عليه السّلام) و آياتي كه به مسيح اعطا كرد مطرح شد. از اين آيات گاهي به صورت بيّنات ياد ميشود يعني دليل روشن كه هيچ راهي براي اين كار نباشد، كاري كه خارق عادت است و از بشر عادي ساخته نيست آن معجزه است، خواه مستور باشد خواه مشهور ولي مشهورش آيه بيّنه است، مستورش آيه غير بيّنه است. اگر كسي كاري انجام داد كه از هيچ بشر عادي ساخته نبود اين عادت را خرق كرده است؛ ميشود معجزه، خواه اين معجزه چيزي باشد كه محسوس هم باشد يا چيزي باشد كه محسوس نباشد. جريان ناقه صالح را ذات اقدس الهي به عنوان آيهٴ مبصر و آيهٴ روشن ياد ميكند، ميفرمايد كه ﴿وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾[1] كه اين مبصره صفت است براي موصوف محذوف يعني «آيةً مبصرةً» يعني دليل روشن كه از دل كوهي ناقهاي بيرون بيايد. بسياري از اين معجزاتي را كه خداي سبحان به انبيا اعطا كرد از آنها به عنوان بينات ياد ميكند كه در جريان حضرت مسيح هم همينطور است. مثلاً اگر كسي به بيماري سرطان مبتلا باشد و سرطان بودن آن بيماري هم مسلّم نزد همه متخصصان باشند و كار درمان او هم به نظر همه متخصصان از عهده پزشكي به در آمده باشد، آنگاه اگر كسي با دعا اين را درمان كند ميشود معجزه. اما معجزهاي است مستور، نه مشهور همه نميبينند ولي اگر كور مادرزادي را كسي درمان كرد معجزهايست مشهود، چون همه ميبينند. اين است كه ذات اقدس الهي در جريان حضرت مسيح فرمود من به تو بيّنه دادم يعني معجزهاي كه همه بايد بپذيرند، هيچ راهي براي اين كار نيست اختصاصي به صاحب نظران ندارد. اينكه فرمود تو ميتواني بيماري نظير كوري مادرزاد يا برص را درمان كني براي آن است كه اين حجتت، حجت بالغه باشد از حجت بالغه به عنوان بيّنات ياد ميشود، هيچ فرقي بين معالجه سرطان كه همه متخصصان از درمانش عاجز شدند با آن معالجه برص و پيسي نيست، اگر كسي ابرص باشد پزشك و پزشكي از درمان آن عاجز باشند مسيح(سلام الله عليه) كه او را درمان ميكند با يك نيايش، اين معجزه است. بيماريهاي دروني كه همه از درمان او عاجز باشند اگر با دم مسيحي معالجه بشود معجزه است؛ منتها يكي معجزه غير بيّنه است، ديگري معجزه بيّنه يعني آفتابي و روشن نزد همه چون معجزه براي آن است كه همه بفهمند، لذا قرآن كريم در اينگونه از موارد تعبير ميكند به اينكه عيساي مسيح ميتوانست كساني كه اكمه و ابرص بودند يعني كسي كه مادرزاد، بيچشم بود يا پيسياش علني بود. اين حصر نيست كه اگر بيماري در دستگاه گوارش يا قلب بود مسيح(عليه السّلام) توان درمان آن را نداشت، توان درمان آن را داشت ولي آن معجزه ديگر علني نبود [بلکه] معجزهاي بود كه خواص ميفهميدند. مسئله آفرينش ابتدايي طيور چيزي است كه همه ميفهمند كه مسيح(سلام الله عليه) پرندهاي را زنده ميكند يا مردهاي را زنده ميكند. اينها همه معجزه است؛ اما بيّنه است يعني چيزي است كه همهگان ميفهمند مستور نيست، نظير معراج نيست كه آيه غير بيّنه باشد، نظير مشاهده ملكوت براي ابراهيم(سلام الله عليه) نيست كه آيه غير بيّنه باشد. رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) كه معراج مشرف شدند معجزه است؛ اما آيه غير بيّنه است. اينطور نيست كه همه ببينند و بفهمند كه خواص باخبر ميشوند با اين اعلام ولي اينگونه از معجزاتي كه خداي سبحان به موساي كليم به عيساي مسيح و امثال ذلك ميدهد اينها معجزه مستور نيستند مشهورند، لذا از اينها به عنوان بيّنه ياد ميشود.
بررسي نظر صاحب المنار پيرامون معجزات حضرت عيسي
منتها آنها كه ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[2] چون در آن عصر نبودند كه بيّن را درك كنند، با كلمات دارند بازي ميكنند. شما ملاحظه بفرماييد همين صاحب المنار در همين قسمت از سورهٴ «آلعمران» كه محل بحث است، ميگويد خداي سبحان به مسيح فرمود تو بگو من اينها را ميتوانم، دليلي نداريم كه مسيح اين كارها را كرده است. شاگردش كه مقّرر درس ايشان است هم در اين بخش و هم در بخش سورهٴ «مائده» ميگويد استاد ما بر اين باور است كه مسيح(سلام الله عليه) توان اين كارها را داشت ولي نكرد و من بر سخنان استادم نقدي وارد كردم، گرچه جزمي نقد وارد نكردم جزماً اشكال نكردم، گفتم ظاهر آيه اين است كه اين كارها را او كرده است خب بعضيها با اينكه لفظ در دلالت بر اعجاز در حد بيّن است مع ذلك دارند با اين بيّن دلالي مقابله ميكنند. ملاحظه فرماييد همين مسائل را در سورهٴ «مائده» به چه صورت بيان كرد. در سورهٴ «مائده» آيهٴ 110 اينچنين است كه بخشي از اين در بحث ديروز خوانده شد، فرمود در قيامت خداي سبحان به مسيح(عليه السّلام) ميفرمايد كه به ياد بياور آن نعمتهايي كه ما در دنيا به تو داديم: ﴿وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَيٰ بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾[3] خب اين آيات به خوبي دلالت ميكند كه در صحنه قيامت ذات اقدس الهي به مسيح(عليه السّلام) ميفرمايد تو اين كارها را ميكردي اولاً به صورت فعل مضارع تعبير كرد و در قيامت دارد كه به ياد نعمتهاي ما باش كه اين كارها را در دنيا ميكردي، با فعل مضارع تعبير ميكند كه دلالت بر استمرار دارد يعني در خيلي از موارد اين كارها را ميكردي، نه «اذ خلقت» يا «ابرئت»، ﴿تُبْرِئ﴾ در ذيل همين آيه دارد كه خدا به مسيح فرمود كه به ياد بياور تو وقتي اين آيات بيّنه را به مردم ارائه دادي، كافران گفتند اين سحر است ﴿فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ﴾ از اين بنياسرائيل گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾؛ اين سحر است. خب، اگر مسيح(سلام الله عليه) اين كارها را نكرده بود كافران به چه ميگفتند سحر، مگر دلالت مطابقه چيست، مگر دلالت روشن چيست خب، اين را صاحب المنار دارد انكار ميکند؛ اين كارها نشده ميتوانست بشود اين همان تفكر وهابيت است شايد آن نميخواست؛ اما وقتي چيزي رسوخ كرد در قلب آدم، ناخداگاه آن فكر به زبان انسان به قلم انسان جاري است. آيه به اين روشني دلالت ميكند كه خداي سبحان به مسيح فرمود اين كارها را ميكردي كافران ميگفتند اين سحر است، ايشان ميگويند كه اين كارها را نكرد، ميتوانست بكند روي توان كافران ميگفتند اين سحر است، كافران به چه چيزي ميگفتند اين سحر است؟ كاري كه نشده بود را ميگفتند اين سحر است يا كار شده را ميگفتند سحر است ﴿فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ حالا از آن طرف خدا ميفرمايد اين بيّنه است يعني معلوم است معجزه است، از آن طرف كافران ميگويند اين معلوم است كه سحر است، اين سحر مبين در مقابل آن بيّنه است، بيّنه يعني دليل روشن، سحر مبين يعني سحر روشن. از آن طرف خدا ميفرمايد ما به عيسي ادله روشن داديم شده بيّنه، كافران از آن طرف گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ يعني گفتند اين بديهي است كه سحر ديگر لازم نيست كه ما درباره آن فكر بكنيم، اينقدر فاصله است.
نقد مکتب وهابيت در تفسير قرآن
خود اين آيات هم به خوبي دلالت دارد بر اينكه اين قضايا واقع شده است، آنگاه همين را جناب عبدو ميفرمايد مسيح ميتوانست دليل از قرآن نيست كه بگويد اين كارها واقع شده است.
پرسش:...
پاسخ: كدام نه؛ اين آن را مقتدر كرد، فرمود تو اين قدرتها را داري كه هر وقت از تو بخواهند انجام بدهي ولي نخواستند اين انجام نداد، اين خلاصه حرف ايشان.
پرسش:...
پاسخ: تا آنجا كه ممكن است بله، بيش از بيست معجزه است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است آرام آرام زير همه آنها را بسته بودند ملاحظه فرموديد قبلاً، مگر آنجا كه ضرورت اقتضا بكند اينكه شما ميبينيد اعتقاد به توسل يك مقدار ضعيف شده ناخداگاه آدم نمي داند از كجا دارد چوب ميخورد، كه ولي در نوشتههاي امام(رضوان الله عليه) كه ميبينيد در آن تعليقات عرفاني ايشان ميگويد شما در كارهاي جزئي خيلي مزاحم بزرگان نشويد به اين امامزادهها متوسل بشويد اين را ميگويند عارف، كه كارهاي جزئي را به اين مظاهر جزئي حق تعالي متوسل بشويد يعني شما مگر نميخواهيد مطالعه كنيد حالا چرا به سراغ آن پروژكتورهاي خيلي قوي ميرويد، با همين لامپ استفاده كنيد، مگر اين لامپها نورشان «بِإِذْنِ اللّهِ» نيست، الآن شما وقتي به سراغ چراغ ميرويد مگر غير از آن است كه داريد به چراغ متوسل ميشويد؛ منتها معتقديد كه آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[4] در اينجا ظهور كرده اين را روشن كرده غير از اين چيزي براي توسل نيست، وقتي تشنهايد آب ميخوريد يعني چه؟ يعني اين آب رفع عطش ميكند خب يعني آب در رفع عطش مستقل است اينكه با هيچ توحيدي سازگار نيست، وقتي گرسنهايد غذا ميخوريد يعني چه؟ يعني واقعاً اين غذا در رفع گرسنگي مستقل است اينكه با هيچ توحيدي سازگار نيست، معتقديد كه ذات اقدس الهي آن ظهور فعلياش در نان و آب ظهور كرده است ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[5] حرف ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را ميزنيد، اين ميشود رفع توسل به آب و نان، عترت طاهره كه به مراتب بالاتر از اينها هستند كه اين هم ميشود توسل، انسان واقعاً از اينها چيزي ميخواهد همانطور كه واقعاً از آب ميخواهد رفع عطش بشود، مگر كسي كه تشنه است آب را رافع عطش نميداند؟ خب چرا مگر خيال ميكند آب در رفع عطش مستقل است اينكه با توحيد سازگار نيست، ربوبيت مطلقه اجازه نميدهد كه ما بينديشيم كه آب مستقلاً در رفع عطش اثر دارد، اينكه نيست رب العالمين همان خداست اينها مظاهر ربوبيت و كار او هستند، انسانهاي كامل هم از شمس و قمر بالاترند از اين موجودات بالاترند، اين فكر كه ميفرمايد در كارهاي جزئي توسلاتتان به اين مظاهر جزئي باشد و اينها را فراموش نكنيد، با آن تفكري كه اصرار دارد هر معجزهاي را بر حد قدرت حمل بكند نه بر فعليت، خب فاصلههاي فراواني دارد.
دلالت الفاظ آيهٴ بر وقوع معجزه
پرسش:...
پاسخ: نوعاً همينطور است تا مگر آنجايي كه ديگر هيچ راهي براي علاج نباشد وگرنه شاگرد ايشان ميگويد كه من اشكال كردم به ايشان؛ منتها آن هم در اثر اينكه تفكر استاد در او اثر كرد، گفت من اشكال كردم ولي جزم ندارم. خب، شما منهاي مسئله اعجاز كه آيا شده يا نشده اين را به دست هر عربيداني بدهيد بگوييد آيا اين دلالت دارد بر اينكه شده يا نشده خب، همه ميفهمند آيه دلالت دارد بر اينكه شده. آيه ميفرمايد كه عيساي مسيح به ياد آن صحنه باش كه بنياسرائيل خواستند مزاحمت كنند در مقابل معجزات تو گفتند اين سحر مبين است، معجزات نياورده را بنياسرائيل گفتند سحر است يا آورده را، ميبينيد فرمود «حبك للشي يُعمي و يُصم»[6] همين طور «بغضك للشي يُعمي و يُصم» اينطور است، انسان اگر به چيزي دل بست نميگذارد آن دل بستگي كه انسان درست مسئله را درك كند، دشمني هم همينطور است؛ دشمني با يك مكتب نميگذارد انسان درست آن حرف را درك بكند، دشمني با اعجاز و توسل اين را دارد.
خرق عادت بودن معجزه
پرسش...
پاسخ: بله؛ پي ميبرد درمانش، درمان غير عادي حالا ناقه را همه دامداران ميتوانند ناقه توليد كنند؛ اما از راه غير عادي ميشود معجزه، چون اعجاز اين نيست كه خلاف عقل باشد كه خلاف عادت است، خلاف عقل كه واقع نميشود خلاف عادت واقع ميشود. حالا اگر كسي توانست بيماري را با دهها پزشك متخصص درمان كند اين ميشود كار عادي؛ اما يك ولي از اولياي الهي با يك نگاه اين را درمان كرد اين ميشود كرامت. فرق كرامت با كار عادت اين نيست كه كرامت، خلاف عقل است و آنها عادياند، كرامت خلاف عادت است، خرق عادت است نه خرق عقل، دليل عقلي كه استثنا بردار نيست.
تفاوت الميزان و المنار در تفسير قرآن
اگر كسي آنچنان بينش داشته باشد اينگونه از اين آيات را به همين. اين از آن مصادق بارز تفسير به رأي است، اين را ميگويند تفسير به رأي يعني تفسيري كه خود آيه تحمل آن معنا را ندارد از خارج، انسان مسئلهاي بر او مسلم شد اين را بر قرآن تحميل ميكنند و اگر كسي اساسش بر اين باشد كه قرآن را به قرآن تفسير كند، نظير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اگر آيهٴ سورهٴ «آلعمران» ظهورش شصت درصد است مثلاً، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» در حدود صد درصد يا نود درصد است، اين آيه به خوبي روشن ميكند كه آن معجزات واقع شده است ولي كسي كه بناي او بر تفسير قرآن به قرآن نيست آنجا كه آيه دلالتش كم رنگ است آنجا را محور بحث قرار ميدهد، آنجا كه مدار آيه پر رنگ است ميگويد: «قد تقدم في محله فلا نعيد» مثل المنار شما حرف جناب عبده را در سورهٴ «آلعمران» و سورهٴ «مائده» بررسي كنيد، ميبينيد در سورهٴ «آلعمران» كه خيلي ظهور قوي ندارد بر اينكه اين آيات واقع شده ميگويد آنچه كه از اين آيه استفاده ميشود اين است كه مسيح(عليه السّلام) قدرت اين كارها را داشت؛ اما آيا كرد يا نكرد معلوم نيست. به آيهٴ سورهٴ «مائده» ميرسد كه دلالتش کالنّص است هيچ سخني در اين زمينه ندارد، ميگويد: «قد مرّ بحثه في سورة آلعمران» اين با آن تفكري كه ميگويد: «القرآن يفسر بعضه بعضا»[7] فاصله فراواني دارد، اين «بعضه بعضا» اين است كه ظاهر را به اظهر بر ميگردانند، اظهر را به نصّ برميگرانند بعد از قرآن سخن در ميآورند كه آيا اين كار واقع شده يا واقع نشده، لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) حرف المنار را در همين ذيل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» رد كرده است، فرمود بعضي اينچنين گفتند يك وقت به ايشان عرض شد خب شما اسم ببريد اين عبارتي كه در تفسير الميزان هست كه فرمود «بعضهم» اينچنين گفتند: «و قصارا ما تدل عليه آلايه» اين عين عبارت المنار عين عبارت نقل كردند و رد كردند، به ايشان عرض شد كه خب شما اسم ببريد آن در مجلدهاي آخر اسم بردند؛ اسم ميبردند كه تفسير المنار كذا، اين مجلدات اوليه چون چوب گمنامي را ميخوردند، حوزه علميه و تفكر شيعي در جهان آن روز متأسفانه گمنام بود، آنها فكر نميكردند از قم شيعه بتواند حرفي داشته باشد جهانپسند، بعدها كه جلد اول و دوم و سوم و چهارم الميزان منتشر شد دارالتقريب مصر، روي جلد پنجم ايشان تقريض نوشت روي جلد پنجم، آن آخرها كه حالا فراگير شده اگر شما الآن ميبينيد دنيا تشنه تفكر شيعه است جزوهاي اگر از قم منتشر بشود قبل از اينكه در خود ايران كاملاً منتشر بشود در كشورهاي ديگر ميرود، اينها به بركت انقلاب است و امام. شما يك كتاب بنويسيد قابل عرضه باشد، قبل از اينكه در خود قم شما پخش بشود در خود ايرانتان پخش بشود در جاي ديگر رفته و ترجمه شده آنها منتظر حرف تازه شمايند اين معناي صدور انقلاب است، الآن دارند از دوست و دشمن تفسير الميزان را ترجمه ميكنند به زبانهاي ديگر، سرّش اين است كه اگر كسي بخواهد و لو قبول نداشته باشد ـ معاذ الله ـ قرآن را ولي اگر خواست بفهمد قرآن چه ميگويد بايد «و يفسر بعضه بعضا»[8] باشد يعني كمبود آيهٴ سورهٴ «آل عمران» را به آن پر رنگي آيهٴ سورهٴ «مائده» جبران بكند؛ بگويد قرآن منطقش اين است حالا شما خواه بپذيريد خواه نپذيريد، نه اينكه آنجا كه يك مقدار ظهور كمي دارد آنجا را مدار بحث قرار بدهيد آنجا كه ظهور پر رنگ و قوي دارد ميگويد: «قد مر في محله» اين كار را نكنيد، اگر واقعاً خواستيد ببنيد قرآن چه ميگويد يعني مثل جناب عبده اين كارها را بكند بگويد كه «سيأتي في محله» يعني آيهٴ سورهٴ «آلعمران» را ارجاع بدهد به آيهٴ سورهٴ «مائده» بگويد ما در آنجا خواهيم گفت كه اين آيات واقع شده است، چون آيات سورهٴ «مائده» به خوبي كاللنّص است در وقوع، نه اينكه آنجا كه ظهور كمرنگ دارد، آنجا را محل بحث قرار بدهد آنجا كه ظهور پررنگ دارد اصلاً طرح نكند آنوقت شاگردش بگويد ما يك چنين اعترافي را كرديم. غرض آن است كه قرآن كريم اگر سورهٴ «آلعمران» به سورهٴ «مائده» ارجاع بشود به خوبي دلالت ميكند كه اين كارها شده است.
بهانه دادن تفسيرالمنار به ملحدان براي تکذيب قرآن
آنها براي اينكه بخشي از اين معجزات را كمرنگ كنند گفتند كه ما دليلي نداريم كه مردههاي زير خاك را مسيح زنده كرده باشد، معجزههاي تازه مرده را او زنده كرده است که بهانهاي به دست ملحدان بدهند. اينطور آيه را معنا كردن يعني دستآويز به دست ملحد دادن، آنگاه همين تفسير المنار نقل ميكنند كه بعضي از ملحدان غربي آمدهاند گفتهاند كه آن قصهاي كه واقع شده كسي مرده است و آن را در تابوت گذاشتند و ميخواستند ببرند گورستان دفن كنند عيساي مسيح او را زنده كرد، اين يك تباني بود ـ معاذالله ـ بين مسيح و آن متوفي، آن تماوت كرد؛ خود را به موت زد، آيه را اينها طوري معنا كردند كه بهانه به دست او دهند، بگويند اين مرده را او زنده نكرد بلكه متماوت را؛ آنكه تماوت كرد [و] خود را به مرگ زده است و نمرده بود او را زنده كرده است، ظاهراً اين حرف ملحدان است كه باز ايشان به عنوان طعن نقل ميكنند؛ اما ﴿أُحْيِي الْمَوْتَيٰ﴾ ظاهرش اين است كه آن كسي كه واقعاً مرده بود من او را ميتوانم زنده كنم و قرآن كريم هم با فعل مضارع ياد كرد با جمع محلّا به الف و لام ياد كرد، هم ماده كلمه دلالت دارد هم صورت كلمه، ماده كلمه موتي است و جمع است و محلّا به الف لام است و هيئت تخلق هم دلالت بر استمرار دارد يعني هر وقتي كه از تو ميخواستند زنده ميكردي، گاهي هم براي اتمام حجت زنده ميكردي اين كار را چندين بار ميكردي، بالأخره فعل، فعل ماضي هيئت، هيئت استمرار، ماده هم كه ماده عموم پس مادتاً و صورتاً دلالت بر دوام و عموم دارد، ما ميگوييم هيچ يك از اينها واقع نشده.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر اين را قبول دارند معجزه است ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾[9] ؛ اگر نتوانستيد مثل قرآن بياوريد كه نميتوانيد، خود همين هم معجزه است كه اخبار به غيب كرده، نياورديد و نميتوانيد بياوريد.
پرسش...
پاسخ: اين دفعي بود؛ اما آن تدريجي كه هست به سرعت انجام گرفته است، نظير كار حضرت موسي(سلام الله عليه).
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر با سرعت ميگذارد يعني جهش نيست كه طفره باشد؛ اما با سرعت انجام ميگيرد، نظير كار حضرت موسي يعني ممكن است چوبي با چند قرن بشود ثعبان مبين؛ اما با سرعت كه انجام بگيرد بدون استمداد وسايل مادي ميشود معجزه، معجزه اين نيست كه بر خلاف عقل كار انجام بگيرد، بلكه بر خلاف عادت كار انجام ميگيرد.
دليل تکرار دو کلمه﴿اذ﴾ و ﴿اذن﴾در آيهٴ محل بحث
مطلب ديگر آن است كه گاهي در همين بخش كلمه ﴿اذ﴾ تكرار شده و كلمه «اذن» ذكر شده در بعضي از موارد فقط كلمه «اذن» است و كلمه «اذ» نيست، اين «اذ» يك تذكار است يعني به ياد آن صحنه باش، اين كلمه ﴿بِإِذْنِي﴾ نشان ميدهد كه اين كار به اذن حق انجام گرفته، در جريان آفرينش پرندهها، هم در اول اين جمله كلمه «اذ» آمده هم در پايان جمله كلمه ﴿اذن﴾ فرمود ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[10] اين ﴿فَتَنفُخُ﴾ ديگر مصّدر به «اذن» نيست، درباره ابراي اكمه و ابرص فرمود: ﴿وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي﴾[11] ديگر نفرمود «و اذ تبرئ» درباره احياي موتي، چون از مسئله ابراي اكمه و ابرص مهمتر است هم مصدّر به «اذن» است هم ملحوق به «اذ» است، هم ملحوق به «اذن» فرمود: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَيٰ بِإِذْنِي﴾[12] اين تكرار «اذن»، «اذ» كلمه«اذ» نشانه اهميت آن مسئله است، مثل اينكه شما اگر چهار تا كار مهم كرديد براي كسي اين كارها يكسان نبود بعضيها خيلي مهم بود بعضي متوسط، در هنگام تذكر ميگوييد يادت هست كه اين كارها را كردهام آن كه خيلي مهم است بعد دو سه جمله از همان كارهايي كه برايش كردي انجام بدهيد باز وقتي به آن نكته حساس رسيديد بگوييد يادت هست كه آن كار را برايت كردم اين «اذ» يعني «اذْكُرُ»، لذا در مسئله احياي موتي هم اولش كلمه «اذ» دارد هم در پايانش كلمه «اذن» در مسئله ابراي اكمه و ابرص، چون به اهميت مرده زنده كردن نيست فقط «اذن» دارد نه «اذ»، نميفرمايد به يادت باشد آن وقتي كه به اذن من ابراي اكمه و ابرص ميكردي.
اذن تکويني و تشريعي در قرآن
مطلب ديگر آن است كه اين كلمه «اذن» در قرآن كريم گاهي به اين معناست كه اذن تكويني است گاهي به اين معناست كه تكويني و تشريعي است «اذن» غير از اجازه است «اذن» غير از «اذن» تشريعي است، خداي سبحان كه به چيزي اذن ميدهد يعني اگر او نخواهد واقع نميشود، نه اينكه او تشريعاً هم ميخواهد ممكن است چيزي را تشريعاً تحريم كرده باشد و «اذن» نداده باشد ولي تكويناً «اذن» ميدهد براي آزمون و امتحان، نظير تأثير سحر فرمود اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت؛ آيهٴ 102 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ در جريان ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ آنجا فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[13] ؛ اينها هيچ نميتوانند ـ ساحران ـ به افرادي ضرر برسانند مگر به اذن خدا اين ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ يعني نه باجازته تشريعاً، چون ايذا و اضرار مردم حرام است، اين كاري كه تشريعاً ممنوع است و شرعاً اذن داده نشده، تكويناً اذن است يعني ساحران نپندارند كه در كارگاه خدا بدون اذن خدا دارند انجام ميدهند، بلكه خدا به اينها مهلت داد اذن تكويني داد نه اذن تشريعي وگرنه تشريعاً اينها مجاز نيست، پس اين ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين اذن تشريعي نيست [بلکه] اين اذن تكويني است. اما در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 249 اين بود كه ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اينجا هم تكويني است هم تشريعي يعني ذات اقدس الهي اين مجاهدان راستين را تكويناً اذن داد، تشريعاً هم نه تنها اذن داد و كارشان را هم امضا كرد، بلكه امر هم كرد در بخش ديگر باز ناظر به اذن تشريعي است، نظير آنچه درباره اطاعت پيامبر آمده است؛ آيهٴ 64 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ هيچ پيامبري را ما نفرستاديم، مگر اينكه به اذن خدا او مطاع ميشود، اين گذشته از اينكه تكوين را به همراه دارد تشريعاً هم مردم موظفاند و رسول خدا مأذون است كه مطاع مردم باشد، اذن گاهي تكويني و تشريعي با هم است [و] گاهي خصوص تكويني است بدون تشريعي. معجزاتي را كه انبيا(عليهم السّلام) ميآورند كه به اذن خدا مقيد است هم اذن تكويني است هم اذن تشريعي، اذن تشريعي از آن جهت كه اينها نبياند برابر شرع هر كاري انجام بدهي، اما عمده اذن تكويني است كه ولايت تكويني اينها را تبيين ميكند.
جلال احسن بودن﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾
مطلب بعدي آن است كه يك برهان داريم و يك جدل. برهان آن است كه مقدماتش را همان اصول متعارف و بيّن تشكيل ميشود. جدل صحيح و جدال احسن آن است كه مطلبي است حق ولي اين مطلب را از آن جهت كه طرف قبول دارد مقدمه دليل قرار بدهيم اين ميشود جدال احسن، جدال غير احسن و جدال باطل كه انسان از ضعف فكري ديگران حقي را باطل كند يا باطل را حق كند كه خوب محّرم است، قرآن كريم هم كه به جدال احسن هم دعوت كرده است يعني استفاده كردن از اصولي كه صحيح است و مورد پذيرش طرف استدلال، اين ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ كه در ذيل آيه آمده است جدال احسن است، چون خطاب به بنياسرائيل است نه به زنادقه و ملحدان. ميفرمايد شما اگر به خدا و اذن خدا و اصل ولايت تكويني و اصل اعجاز باورتان ميشود خب اينها معجزه است ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ چه اينكه ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ كه در ذيل بخشي از آيات ديگر آمده است كه خدا به ما خطاب ميكند كه اگر مؤمنينايد راه صحيح را طي كنيد، اين جدال احسن است ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ يعني اگر شما بناست برابر ايمانتان حركت كنيد اين روش را ادامه بدهيد اين ميشود جدال احسن، گاهي ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾ است، گاهي ﴿وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ گاهي ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[14] است اين جدال احسن است. درباره غير مؤمنين آنجا تحدي رسمي است، ميگويد كه ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[15] اين تحدي است؛ اما وقتي خطاب به مومنين باشد به موحدين باشد آنها كه اصل اعجاز را ميپذيرند، جدال احسن است ميفرمايد: ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ يعني شما اين اصول را كه پذيرفتيد خدايي هست وحياي هست اعجازي هست خب، من هم معجزه آوردم و نبيّ هستم پس گاهي به صورت برهان است، نظير آيهٴ سورهٴ «بقره» و مانند آنكه تحدي محض است ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ اين يك تحدي صرف است، يك وقت به عنوان جدال احسن است، نظير كار مسيح(عليه السّلام) كه ميفرمايد: ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾.
جمع بين اصول کلي دين و شريعت حضرت عيسي
بخش ديگر بحث اين است كه انبيا(عليه السّلام) يك اصل حاكمي دارند به نام اسلام يك خطوط جزئي دارند به نام شريعت كه در اسلام كه اصل كلي دين است ملاحظه فرموديد كه نسخ راه ندارد ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[16] همه انبيا يك سخن آوردهاند، درباره توحيد، درباره معاد، درباره نبوت و رسالت و مانند آن، اين را ميگويند اسلام كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ همه يك سخن دارند و هر پيامبري كه آمده است سخن پيامبران قبلي را تصديق كرده است. يك شريعت است كه هر پيامبري احكام خاصه عصر خود را به مردم ابلاغ ميكند كه چند ركعت نماز بخوانند، چند روز روزه بگيرند و مانند آن كه اين شريعتها به صورت منهاج اينها مختلف است. در قرآن كريم هم درباره ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ سخن به ميان آمد، هم درباره ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[17] سخن به ميان آمد. پس اين انبيا ديني آوردند يعني خطوط كلي كه همواره محفوظ و ثابت است، شريعتي دارند كه اين شريعت مربوط به عصرو زمان خاصي است. در اين آيهٴ مباركه، عيساي مسيح(سلام الله عليه) بين اين دو مطلب جمع كرد، فرمود: ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾ كه اين درباره اصل دين است ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ كه مربوط به شريعت است يعني آن خطوط كلي را من تصديق كردم بعضي از احكام را هم عوض كردم، اين تغيير با آن تصديق در دو موطن است نه در يك موطن تصديق؛ درباره اصول كلي دين است تغيير درباره فروغ جزئي. الآن شما به هر طبيبي مراجعه كنيد هر بيماري به هر طبيبي مراجعه كند يك سلسله اصول ثابت پزشكي است كه هر پزشكي درباره هر طبيب آن دستورات كلي را ميدهد [و] يك سلسله امور جزئي است كه اطبا به بيماران مخصوص، در فرصتهاي خاص ميدهند كه تو اين دارو را مصرف بكن او آن دارو را مصرف بكند يا فلان مدت كه از اين دارو استفاده كردي، ديگر از اين به بعد اين دارو را استفاده نكن [و] داروي ديگر را استفاده بكن. پزشكي و طبابت در اين امور جزئيه تغييري راه ميدهد ولي در اصول كلي پزشكي كه تغييري راه نميدهد. اينكه در يك آيه بين تصديق و بين تغيير جمع شد، آن تصديق براي اصول كلي دين است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[18] آن تغيير براي آن شريعت است، فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ چه اين ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾ ظاهراً همان است كه قبلاً هم اشاره شد كه ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[19] شايد ناظر به آن باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»