درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 44 الی 46

 

﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾﴿44﴾﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾﴿45﴾﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿46﴾

ادله غيبي بودن داستان حضرت مريم(عليها السلام)

از اينكه فرمود جريان آگاهي به مريم از اخبار غيب است و تو در آن صحنه نبودي، مسائلي گذشت كه نوع آن مسائل راجع به اين قسمت بود كه اگر اين‌گونه از امور را رسول خدا بايد اطلاع پيدا مي‌كرد يا بايد از تحصيل كرده‌هاي قوم خودش ياد مي‌گرفت يا از احبار و رهبانان اهل كتاب ياد مي‌گرفت يا خودش در آن صحنه بود، چون همهٴ اين مجاري را قرآن نفي كرد، تنها راهي كه مي‌ماند راه وحي است، لذا فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ اما قوم او نمي‌دانستند، خود او نمي‌دانست فرمود كه ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾[1] تو كه شخصاً درس‌خوانده نبودي و قوم تو هم نمي‌دانست، براي اينكه ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾[2] كه در سورهٴ «هود» اين آيه گذشت يعني تو و مردم عرب، از اين جريان خبري نداشتيد. اين معنا همان‌طوري كه در سورهٴ «هود» آمده است كه ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» به تعبير ديگر آمده است كه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[3] اين ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ چند مطلب را در بر دارد: يكي ظهور پيغمبر از بين امييّن خودش معجزه است، مثل روشن شدن شب تار اگر روز، روشن بشود چون امر عادي است ولي وسط شب اگر چيزي بتابد، غير عادي است. در بين مردمي كه نابغه‌اند انساني كه نبوغ بيشتري دارد، بتابد خلاف عادت نيست؛ اما در بين افراد قاصر، نابغه‌اي ظهور كند اين اعجاب انگيز است، فضلاً از اينكه نبي، ظهور كند كه مسئلهٴ نبوت با مسئلهٴ نبوغ فاصله طبيعت و ماوراي طبيعت است، پس اين تعبير ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾[4] روشن‌تر همان معناي ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾[5] را مي‌رساند، نكتهٴ ديگري كه در ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾ هست اين است كه تو از اينها ياد نگرفتي، چون خود اينها هم امّي ‌هستند. از كتاب اهل كتاب هم ياد نگرفتي، چون كتاب خوان نبودي ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾[6] از قومت هم ياد نگرفتي، چون آنها هم مثل تو امّي‌اند. كسي هم به تو نياموخت، براي اينكه آن تهمتهايي كه زدند گفتند كه تو با فلان آهنگر رومي ‌در مكه ارتباط داري او ياد مي‌دهد آن را هم قرآن نفي كرد، فرمود: ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمي‌وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[7] اولاً آن آهنگر رومي ‌خودش به زحمت، عربيهاي ساده را سخن مي‌گويد چه رسد به اينكه به عربي مبين حرف بزند آن هم چه رسد به معارف و اسرار غيب. ناچار شدند گفتند بگويند اين افسانه است خب، دربرابر اين ديگر جوابي نيست. قرآن همه اين راههايي كه ممكن است خصم به آنها استدلآل‌كند اين راهها را بسته است، فرمود اين حرفها اولاً در كتابهاي انبياي سلف نيست، چون آن كتابها محرّف است، بر فرض باشد پيامبر اهل خواندن نيست (يك) و قوم او كه مردم حجازند آگاه به اين معارف نيستند اين هم (دو)، آن تهمتهايي كه مي‌زنيد كه رسول خدا اين حرفها را از آن آهنگر رومي ‌ياد گرفت آن آهنگر رومي ‌به زحمت عربيهاي عادي را مي‌فهمد و مي‌گويد، چون لسان او لسان اعجمي ‌است نه عربي ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمي‌وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[8] اين (سه).

ادعاي افسانه بودنِ داستانهاي قرآن و پاسخ به آن

مي‌ماند تهمت اينكه افسانه است خب، اين را در برابر اين لجاج و انكار هيچ چيزي نمي‌تواند جوابگوي او باشد، آنها گفتند: ﴿أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾[9] قرآن آن راههايي را كه جواب‌دار بود جواب داد، فرمود كه او اهل كتابت نيست و كساني هم اين مسائل را نمي‌دانند به او بگويند، مي‌ماند لجاج و انكار اينها كه بگويند اين افسانه است، اين را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 145 كه بحثش قبلاً گذشت اشاره كرد، فرمود اينها عنادي دارند كه شما همهٴ معجزات را هم بياوريد نمي‌پذيرند: ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ هم مشركين اين چنين بودند ﴿وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[10] هم متعصبان اهل كتاب اين‌طورند كه هر معجزه و كرامتي بياوري آنها نمي‌پذيرند، آنها براساس تعصب ديني خشكي كه دارند نه حق را مي‌پذيرند نه هيچ كدام حرف ديگري را گوش مي‌دهند ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ﴾ هر آيت و معجزه‌اي كه بياوري ﴿مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾ چه اينكه ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم نيستي يعني نبايد باشي ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ چه اينكه يهوديها هم مسيحيها را طرد مي‌كنند، مسيحيها هم يهوديها را طرد مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَيٰ﴾ يعني حرف يهوديها اين است كه بهشت، وقف يهوديهاست [و] حرف مسيحيها اين است كه بهشت، وقف مسيحيهاست ﴿تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ﴾[11] حرف مستدلي اينها ندارند. بنابراين منكران و لجوجهاي مشركين، حرفشان مشخص است و اهل كتاب هم حرفشان مشخص؛ منتها در ذيل همين آيهٴ 145 سورهٴ «بقره» فرمود كه اينكه من مي‌گويم آنها دين تو را نمي‌پذيرند و آنها هم يكديگر را قبول ندارند و تو هم آنها را قبول نداري، اينها از يك سنخ نيست. آنچه مربوط آنهاست هواست و آنچه كه مربوط به توست هُداست، گرچه سه تا قضيه ما اينجا ذكر كرديم؛ اما اين سه قضيه همسان هم نيستند. قضيه اُوليٰ اين است كه ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾؛ اگر معجزات فراواني بياوري آنها دين تو را نمي‌پذيرند، قبلهٴ تو يعني دين تو اين (يك) ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم دين آنها را صحّه نمي‌گذاري و نمي‌پذيري اين (دو) ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ آنها هم هيچ كدام دين ديگري را صحّه نمي‌گذارند اين (سه)، اما اين سه امر يكسان نيست آن دو امر هواست و كار تو هداست، فرمود: ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ يعني تو عالمي ‌و آنها اهل هوايند، پس اينكه آنها دين تو را نمي‌پذيرند براساس هواست و اينكه تو دين آنها را نمي‌پذيري براساس هداست، اگر مسئلهٴ لجاج نباشد راهها را قرآن كريم تبيين كرد.

برخورد قرآن با مدعيان نبوت

مانده كسي بگويد كه پيامبر ـ‌معاذالله‌ـ افترا مي‌بندد بعضي از مسائل را، در اين قسمت هم ذات اقدس الهي فرمود ممكن است كسي ادعاي نبوت كند و چيزهايي را به ما اسناد بدهد و ما چند صباحي به او مهلت بدهيم؛ اما كسي كه ادعاي نبوت كرده است و از طرف ما مأموريت يافت و ما به او معجزه داديم و سكه قبولي نبوت به نام او رواج پيدا كرد او اگر بخواهد چيزي را به ما اسناد بدهد ما هرگز مهلت نمي‌دهيم، ما به طاغيان به ظالمان به كافران به متنبيان در كوتاه مدت يا دراز مدت، به عنوان آزمون مهلت مي‌دهيم ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾[12] خيلي از متنبيان بودند كه خدا به آنها مهلت داد؛ اما به نبي مهلت نمي‌دهد، نبي بما هو نبي ـ‌معاذالله‌ـ اگر خلاف بگويد، خلاف گفتنش همان و رگ حيات قطع كردن همان. اين است كه فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[13] اين را در اين مقطع فرمود يعني كسي كه وجيه الملّه شد [و] حرف او سكه قبولي دارد و از طرف ما تأييد شد او اگر از اين سمت بخواهد سوء استفاده كند، جاي مهلت نيست و اين حرف مربوط به نبوت عامه است، گرچه دربارهٴ خصوص پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) است، خداي سبحان به هيچ نبي مهلت نمي‌دهد بعد از اينكه معجزه را دريافت كرد [و] سكه قبولي به نام او خورد حالا وجيهٌ الملّه شد، مقبول الكلام شد بعد بخواهد افترا به خداوند ببندد ولي كسي كه از راه رسيده، داعي نبوت دارد نظير مسيلمه يا امثآل‌ذلك، ممكن است مدتهايي به عنوان امتحان خدا او را مهلت بدهد، اين وهابيّت اين‌چنين بود اين بهائيّت اين‌چنين بود، حالا يا داعي نبوت داشتند يا بر عليه نبوت قيام كردند، مهلت دادن براي كساني است كه وجيه و مقبول نيستند وگرنه اگر كسي وجيه شد و مقبول شد بخواهد از اين سِمت سوء استفاده كند هرگز به او مهلت داده نخواهد شد.

ناظر بودنِ ‌«‌اذ» به دو قضيه مستقل در آيهٴ مربوطه

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ ﴿إِذْ﴾ يا ناظر به دو قضيه است يا ناظر به يك قضيه و آن هم براي تكرار. گاهي ناظر به يك قضيه است و براي تكرار بازگو مي‌شود، نظير آيهٴ 47 سورهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَيٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾ در اين كريمه اگر مي‌فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ وَإِذْ هُمْ نَجْوَيٰ» كافي بود؛ اما دوبار اين كلمهٴ ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ تكرار شد ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى﴾ اين كلمهٴ ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ كه دو بار ذكر شد و اين دو بار ذكر كردن، مايهٴ تكرار است براي اهميّت و تأكيد مسئله است؛ امّا در جمله ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ اين تكرار نيست، زيرا اين دو قضيه است: يكي اختصام و يكي اقتلا يكي اينكه تشاح داشتند، خصومت مي‌ورزيدند [و] هركدام داوطلب بودند كه سرپرستي مريم(عليها السّلام) را بر عهده بگيرند؛ ديگر اينكه تصميم گرفتند براي فصل اين خصومت، قرعه بزنند پس دو جريان است ولو به هم مرتبط ولو به هم متصل، يك قضيه نيست دو قضيه است ولو به هم متصل ولو اينكه اول اختصام بود بعد به دنبالش بلافاصله اقتلا بود، چه فاصله باشد چه نباشد، بالأخره دو مطلب است، لذا اين تكرار نيست.

ويژگيهاي قرعه در لسان اصوليين

سخن بعدي آن است كه دربارهٴ قرعه مسائلي بود كه بخشي از آن مسائل گذشت و روشن شد كه قرعه اولاً اصل است نه اماره، زيرا در لسان ادله قرعه چيزي اخذ شده است، نظير لسان ادله اصول يعني «رفع ... ما لا يَعْلَمون»[14] كه در او عدم العلم اخذ شده است، دليل الاصل است «كلُ شيءٍ نظيف حتي تَعْلَم انه قَذِر»[15] دليل اصل است «كل شيء حلآل‌حتي تعرف اَنه حرام بعينه» دليل اصل است «كلَ شيءٍ مطلقٌ حتي يَردَ فيه النهي»[16] يعني علم به نهي پيدا كني اين هم نشانهٴ اصل است. اصول، در لسان ادلهٴ آنها، شك، عدم العلم و جهل و مانند آن مأخوذ است. در لسان ادلهٴ قرعه هم اين‌چنين است كه «القرعةُ لِكلِ امر مُشْتَبهٍ»[17] يا «القرعة لكل امرٍ مشكل» كه در لسان رواياتي است كه ظاهراً از طريق اهل سنت است يا در تعبيرات فقهاي ماست وگرنه در روايات ما آنچه در كتابهاي اصولي فقهي آمده «القرعة لكل امرٍ مشكل»[18] نيست و اين لسان، لسان اصل است. وقتي هم كه لسان اصل شد، قهراً محكوم استصحاب خواهد بود و آنچه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) فرمود، بعد مرحوم آخوند هم موافقت كرد، اين دو بزرگوار فرمودند بعد شاگردان اين علمين هم راه را ادامه دادند كه قرعه دليلي است عام و نمي‌شود به او عمل كرد مگر در مواردي كه ضعفش منجبر باشد، اين‌چنين نيست اوّلاً آن اصل است و محكوم استصحاب و ثانياً روايات فراواني كه در موارد قرعه، جاري شده است و اين آمده آنها همه‌اش تزاحم حقوق است پس اولاً قرعه اصل است و ثانياً عموم ندارد و ثالثاً محكوم استصحاب است و رابعاً مخصوص تنازع حقوق است، به دليل اينكه درموارد فراواني كه قرعه آمده مربوط به تنازع حقوق و تزاحم حقوقي است و طايفه ديگري از روايات قرعه هم مشخص كرد كه قرعه حق حاكم است، قرعه حق والي است، قرعه حق امام است[19] كه معلوم مي‌شود براي فصل خصومت است. حالا خصومت گاهي به صورت خصومت قضايي است كه حلش به عهده قاضي است، گاهي خصومت سياسي است كه حلش به عهدهٴ حاكم است يعني وليّ امر مسلمين است. در اين قسمتهاي فقهي در بخشهاي ولايت فقيه، مسئلهٴ قضا غير از مسئلهٴ حكومت است. آنها ولايت فقيه را ممكن است در بخش حكومت قبول نداشته باشد؛ اما ولايت فقيه را در بخش قضا قبول دارند، به هر حآل‌من باب حسبه ممكن است بحث حكومت را بپذيرند. بخشي از موارد قرعه در اين روايات مربوط به آن سياستمدار جامعه است كه از او به عنوان حاكم و امام ياد مي‌شود، بخش ديگر مربوط به قضاست كه از او به عنوان قاضي ياد مي‌شود كه در همهٴ اين مسائل ناظر به تزاحم حقوق و تنازع حقوق است.

بررسي مسئله شاة موطوئه و حلّ آن به وسيله قرعه

مانده يك مورد كه آن شاة موطوئه است، آن به تعبيري كه در همان بيان سيدنااستاد امام(رضوان الله عليه) بوده و ملاحظه فرموديد اين‌چنين نيست كه آن روايتي كه آمده در آن شاة موطوئه‌اي كه مشتبه با ساير شياة است در روايت آمده كه با قرعه مشخص كنيد كه آن گوسفند حرام گوشت كدام گوسفند است، اين نه براي آن است كه در اطراف علم اجمالي مي‌شود قرعه زد، چون هيچ فقيهي فتوا نداد. اگر ابن‌طاووس(رضوان الله عليه) در صورت اشتباه قبله فتوا [به قرعه] داد[20] ، ظاهراً مؤافقي هم ندارد و خود ابن طاووس هم در خصوص اشتباه قبله فتوا داد، نه اينكه در اطراف علم اجمالي هر جايي كه آدم نمي‌داند كه حلال، كدام است و حرام، كدام با قرعه معين كند يا نمي‌داند كه در روز جمعه نماز جمعه واجب است يا نماز ظهر با قرعه معين كند يا نمي‌داند كدام يكي از اين دو ظرف مشتبه، آبش آلوده است و نوشيدنش حرام است با قرعه معين كند، در اطراف علم اجمالي هيچ كسي فتوا به قرعه نمي‌دهد. در اشتباه زن مرتضعه كه كدام يكي از اينها رضيع انسانند، اخت رضاعي‌اند كس فتوا نداد، موارد علم اجمالي فراوان است هيچ كدام با قرعه فتوا ندادند. پس آنچه درباره شاة موطوئه وارد شده يك تعبد خاصي است، مسئله فقهي است نه قاعده فقهي، فضلاً از مسئله اصولي تا كسي بتواند بگويد كه قرعه براي هر بن‌بست است، با قرعه مي‌شود هر بن‌بستي را حل كرد [و] اختصاصي به تزاحم حقوق ندارد. اين فقط يك تعبد خاصي است «مسئلة فقهية خرج بالدليل» [و] قاعده فقهي نيست چه رسد به مسئله اصولي.

عمل به قرعه در صورت تزاحم حقوق

پرسش:...

پاسخ: آن هم تزاحم حقوق است، آن چند تا تكليف دارد، چند تا تكليف دارد اين تزاحم حق‌الله است به حق‌العباد، اين بايد مشخص كند كه چند تكليف دارد. گاهي از تكاليف است كه جمعش مستحيل است، در مواردي كه علم اجمالي است، چون اگر اطراف علم اجمالي آن مكلفٌ به، شبهه وجوبيه باشد امتثآل‌همه واجب است به اتيان، نظير اشتباه قبله يا در مواردي كه ترك است، نظير اناء مشتبه باز ترك مي‌كند همه را؛ اما اين شخص، اين خنثي نمي‌داند كه در مجلس زنان باشد يا مردها، اين امر دارد در بين محذورين است؛ نمي‌داند كه با زن ازدواج كند يا همسري به نام مرد بگيرد، چون جمع پذير نيست. در مواردي كه جمع‌پذير نيست و علم اجمالي در آنجا به هيچ نحو منجز نيست، دستور قرعه دادند وگرنه در موارد علم اجمالي، علم اجمالي هم مثل علم تفصيلي، منجز است و حاكم بر ادله قرعه است، دليل قرعه اين است كه «القرعةُ لكُل اَمْر مجهول»[21] و در صورت علم اجمالي كه ما جهل نداريم، اگر گفته شد «رُفِعَ ... ما لاٰ يعلمون»[22] نه «مّا لاٰيَعلمون تفصيلا»، «ما لاٰيعلمون تفصيلاً و لا اجمالاً» اگر گفته شد «كل شىءٍ نَظيف حتيٰ تَعْلَمَ اَنّه قَذِر»[23] يعني «تعلم انه قذر اِمّا تفصيلا و إمّا اجمالا» «كل شىء هو لك حلآل‌حتي تعلمَ أنّه حرامٌ»[24] يعني «حتي تعرف اجمالا و تفصيلا» لذا در موارد علم اجمالي اصلاً جاي اصل نيست، در لسان دليل قرعه هم اين‌چنين است و آن مسئله شاة هم تعبداً خارج شده است، هرگز قاعده فقهي از آن استفاده نمي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: آن مربوط به يك افتخاري بود يا مي‌گفتند كه ما از قبيله عمرانيم او از ما بود و رهبر ما بود و سرپرست اين بيت‌المقدس بود و معبد بود، به ما مي‌رسد و زكريا هم خودش هم از خدمتگزاران بود، از سرپرستان بود او هم داعيه كفالت داشت.

بررسي دلالت آيهٴ بر حق حضانت خاله بعد از مادر

مطلب بعدي آن است كه در همين تفسير قرطبي كه بخشي از مسائل فقهي و احكام و آيات الاحكام را اينجا ذكر مي‌كنند، مسئله چهارمي ‌كه ايشان در ذيل همين كريمه ذكر مي‌كنند، مي‌گويند: «دلت الآية علي ان الخالة احق الحضانة»[25] حق حضانت براي مادر است حالا اگر مادر نبود يا مادر طبق تعهدي نمي‌تواند كفالت فرزند را به عهده بگيرد، كفالت اين فرزند و حضانت فرزند به چه كسي مي‌رسد، ايشان مي‌گويند به خاله مي‌رسد، چون خالهٴ مريم، همسر زكريا(عليه السّلام) بود [و] مادر مريم از آن جهت كه نذر كرد ديگر كفالت را از خود سلب كرد، حضانت را از خود سلب كرد. ايشان يعني جناب قرطبي در تفسير جامع خودشان مي‌گويند آيه دلالت مي‌كند بر اينكه خاله حق الحضانة دارد، در حالي كه آيه اجنبي از اين مسئله است، اين تازه با قرعه معلوم شد نه ابتدائاً، آن هم براي شوهر خاله نه براي خاله ثانياً، چه كار به حق الحضانة خاله دارد. البته در بعضي از رواياتي كه اگر كودكي مادر را از دست داد، سرپرستي اين را [از] ارحام و بستگان او چه كسي بايد به عهده بگيرد، روايتي را خود آن آقايان نقل كردند كه «الخٰالةُ بمنزلَةِ الاُمِّ»[26] اين حق الحضانة را به خاله دادند. خب، آنجا يك مسئلهٴ فقهي است طرحش رواست كه آيا خاله حق الحضانة دارد يا نه طبق اين روايتي هم ايشان نقل كرده‌اند؛ اما مقام ما به اين مسئله از باب حضانت خاله را رأساً بيرون است ﴿كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾.

پرسش:...

پاسخ: دليلي بر تأخير نيست، شايد زماناً متصل هم بودند يعني اينها اختصام كردند [و] بعد راضي شدند كه با قرعه مسئله حل بشود. آنها كه مي‌گويند تأخير داشت و در دو زمان بود، مي‌گفتند براي اولين بار، مريم(عليها‌السّلام) تحت كفالت زكريا بود، بعد از اينكه زكريا به دوران سالمندي و فرتوتي رسيد و از سرپرستي مريم، عاجز شد ديگران داوطلب شدند كه كفالت او را به عهده بگيرند، آنجا اختصام پيش آمد و قرعه زدند.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ جزء اصول است ديگر، در موارد مجهول همان طوري كه برائت است و حليّت است و طهارت است، قرعه هم در تزاحم حقوقي است.

اقوآل‌مختلف در نبوت حضرت مريم(ع)

﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ اين ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ ناظر به آن ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ است كه در آيهٴ 42 آمده نه در 43 يعني وابسته به آن آيهٴ ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[27] است، نه مربوط به ﴿وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ چون ارتباطي با اختصام ندارد فرشتگان با مريم(عليها السّلام) سخن ديگري دارند و آن تبشير به فرزند است. باز قرطبي در ذيل اين كريمه ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ﴾ هم مي‌گويد: «علي نبوتها»[28] ؛ آيه دلالت مي‌كند بر اينكه مريم پيغمبر بود. ايشان هم اين حرف را دارند، تفسير آلوسي از روح المعاني هم اين حرف را دارند[29] ، اينها كم و بيش اصرار دارند كه مريم(عليها السّلام) نبي بود و در آن بحث گذشت كه سه قول است: افراط و تفريط و حد وسط و قول وسط هم مشخص شد و بيان شد كه نبوت انبائي داريم، نبوت تشريعي و حكم هر دو هم جداست و آن نبوت تشريعي اگر با رسالت همراه باشد چون كار اجرايي است و به زن نمي‌رسد وگرنه نبوتهاي انبائي به زن مي‌رسد، چون كار ولايي است نه كار اجرايي و نبوتهاي تشريعي هم اگر مخصوص خود زن باشد براي زن دليل ممنوعيت نيست ثانياً.

مقايسهٴ تواناييهاي زن و مرد با يكديگر

از اينكه دين اصراري دارد زن را زودتر از مرد در تحت پوشش تربيتي خود قرار بدهد، معلوم مي‌شود آمادگي زن براي تربيت و پذيرش معارف يا بيشتر از مرد است يا كمتر از مرد نيست، از اينكه پنج شش سآل‌زودتر مسائل تكليفي را متوجه زن مي‌كنند، معلوم مي‌شود زن راه كامل‌تري را مي‌تواند طي كند؛ منتها كمآل‌در كارهاي اجرايي نيست، در پست نيست تا انسان بگويد چرا زن مسائل اجرايي نمي‌پذيرد. اولاً همه مسائل اجرايي و پستهاي زنانه اگر زن، سِمَت را قبول كند اُوليٰ از مرد است يعني مراكز علمي‌ مراكز دانشگاهي مراكز تربيتي مراكز درماني مراكزهاي فراوان حتي در جنگ، اگر سخن از فرمانده لشكر شدن زن ممنوع است در جهاد است نه در دفاع، اگر حضور نظامي ‌زن ممنوع است در جهاد است در دفاع كه نيست، چون دفاع بر زن و مرد يكسان واجب است خب، چه بهتر فرمانده لشكر زن، زن باشد فرمانده بسيج زن، زن باشد آنجا كه جهاد است آنجا گفتند زن حضور نداشته باشد جهاد ابتدايي؛ اما جهاد دفاعي كه زن و مرد ندارد كه، اگر زن و مرد ندارد هر دو موظف‌اند حضور داشته باشند چه بهتر كه فرمانده زنان، زن باشد اگر در مراكز دانشگاهي در مراكز حوزوي حضور زن و مرد هر دو رواست چه بهتر كه سرپرست زنان، زن باشد و اگر در بخشي از افكار و انديشه‌ها زن همتاي مرد نباشد در اين مسائل تربيتي در مسائل موعظه مناجات، راه دل خلاصه براي زنان قوي‌تر از مردها باز است و اگر قوي‌تر نباشد، انسان تنزل كند زن و مرد بشود همتاي هم. لذا اسلام اصرارش اين است كه زنها زودتر زير پوشش تربيتي بيايند، چند سآل‌زودتر از مردها مكلف مي‌شوند به احكام. خب، حالا يك وقت سؤآل‌مي‌شود كه چرا در حالت قاعدگي «دَعي الصَلاة ايٰامَ اَقْرٰائِكِ»[30] مطرح است، خب پنج شش سآل‌كه زودتر به نماز رسيد و در همهٴ آن موارد هم گفتند اگر وضو بگيرد رو به قبله در كنار مصلايش بشيند و همان ذكرها را بگويد همان ثواب را مي‌برد، پس راه براي رسيدن به فضيلت نماز باز است. چطور در حآل‌سفر گفتند كه اگر مسافر، نمازش چهار ركعت است دو ركعت را نمي‌خواند، براي رسيدن به ثواب دو ركعت، سي يا چهل بار تسبيحات اربعه را بگويد ثواب آن دو ركعت را مي‌برد، هم در حآل‌حركت در اتومبيل يا روی مركب نشسته دارد مي‌رود و هم ثواب آن دو ركعت را مي‌برد، اين‌چنين نيست كه بگويند نماز مسافر دو ركعت است و از فضيلت آن چهار ركعت محروم است بلا جبرانٍ، نه راه ترميم را هم گفتند.

نقد قول جزء قرآن نبودن سورهٴ ‌«‌يوسف»

پرسش:...

پاسخ: آن به خاطر اينكه ﴿قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[31] در آن است ولي انسان اگر ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[32] را ياد بدهد كه اُوليٰ است، عده‌اي مي‌پنداشتند كه سورهٴ «يوسف» ـ‌ معاذالله‌ ـ جزء قرآن نيست، اين در ملل و نحل شهرستاني از جاروديه آمده است كه پيروان ابي‌الجارودند، مي‌گفتند اين يك رمّان عشقي است و در قرآن نبايد باشد، اين جزء قرآن نيست ـ‌ معاذالله ‌ـ اين حرف جاروديه است كه شهرستاني در ملل و نحل نقل كرده كه پيروان ابي‌الجارودند، در حالي كه اين سورهٴ، سورهٴ عفت است، سوره سورهٴ عفت است، اين‌چنين نيست كه ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأيٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ در سوره‌اي باشد و درس عفت ندهد كه. قرطبي در ذيل اين كريمه ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ﴾ مي‌گويد: «دليل علي نبوتها»[33] كه اين بحثش گذشت.

مضمون بشارت فرشتگان به مريم(ع) و تحليل آن

فرشتگان به مريم(عليها السّلام) بشارت دادند، اشارتي هم كردند. اما بشارتشان اين است كه خدا به تو فرزند مي‌دهد از چند راه، خصوصيات آن فرزند را ذكر كردند ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ كه اين كلام‌الله است و كلمة‌الله است و انتصاب قوي با الله دارد، گرچه همه انسانها و همه موجودات و همه كلمات، من الله است و اما پيوند مسيح با الله بيش از موجودات ديگر است به كلمه‌اي است از الله و چون منظور از اين كلمه، پسر است از اين كلمه به عنوان مذكر ياد شده است ﴿اسْمُهُ﴾ نه «اسمها» با اينكه ضمير به كلمه بر مي‌گردد، اسم آن مذكري، پسري كه كلمة‌الله است اسمش مسيح است؛ عيسي‌بن‌مريم است. آيا اين ﴿اسْمُهُ الْمَسِيحُ﴾ مبتدا و خبر است، آن وقت عيسي عطف بيان است يا بدل است و همچنين ابن مريم يا نه ﴿اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ آن سمه و علامت و نشانه او اين است كه اين مجموعه را داراست هم مسيح است رهبر روحاني است و ممسوح بالبركت است و هم عَلَم و نام او عيسي است و هم صفت و كنيه او ابن مريم بودن است. عيسي مثل يحيي نيست كه نامش بي‌سابقه باشد ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[34] عيسي، هم‌نام دارد مسيح هم هم‌لقب دارد، چون رهبران روحاني در لسان عبري مسيح ناميده مي‌شدند، ابن مريم هم كنيه خيليهاست، چون تنها زني كه در آن روز به نام مريم ناميده مي‌شد. مادر عيسي نبود [بلكه] يك اسم سابقه‌داري بود يا يك وصف رايجي بود يا بالأخره بي‌سابقه نبود، اينكه مادر مريم گفت: ﴿إِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ﴾[35] نه به اين معناست كه اين نامي ‌است كه من فقط گذاشتم سابقه ندارد؛ اما اين مجموعه، مخصوص مسيح است يعني ملقب به مسيح بودن، مسما به عيسي بودن، مكنا به ابن مريم بودن اين مجموعه مخصوص اوست، لذا فرمود: ﴿بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ﴾ يعني سمه و نشانه‌اش اين مجموعه است ﴿الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و با اينكه با مريم دارد سخن مي‌گويد، مي‌فرمود اين عيسي‌، ابن‌مريم است [و] پدري ندارد، لذا اين تعجب كرد اگر اين عيسي‌بن‌زيد بود اين بشارت به مريم از اين نظر بود، تو در آينده نزديك يا دور همسري مي‌گيري به نام زيد و خدا پسري مي‌دهد كه عيسي‌بن‌زيد است؛ اما اين عيسي‌بن‌مريم گفتن يعني تو با همين وضعي كه داري بدون همسر مادر مي‌شوي، لذا تعجبش شروع شد. عيسي‌بن‌مريم با اينكه خطاب به خود مريم است.

بيان برخي اوصاف حضرت عيسي(عليه السلام) و بررسي اجمالي

﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ كه شروع به اوصاف حضرت عيسي مي‌كند، اين يك چهره مقبول مردمي ‌در دنيا دارد مي‌شود، پيامبر.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اين براي آنكه ثابت كند تو بدون اينكه همسري داشته باشي مادر هستي، فرمود عيسي‌بن‌مريم، چون از اول كه پدر گم نيست اول پدر ندارد از اول كه گم نيست، اول كه كودك را نامگذاري مي‌كنند اين كودك پدر دارد، بعدها ممكن است مفقود بشود ﴿بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ هم چهرهٴ مردمي ‌است، براي اينكه رهبر همهٴ آنهاست و هم چهرهٴ معنوي مردم است، براي اينكه «بهم يتوجه الاولياء الي الله» و چهره معنوي در آخرت است، براي اينكه «به يستشفع المجرمون»؛ مجرمين به وسيله او از خداي سبحان شفاعت طلب مي‌كنند، پس در آخرت هم وجيه است در دنيا هم وجيه است و كسي وجيه است كه وجه الله باشد و كسي وجه‌الله مي‌شود كه كارهايش به وجه‌الله باشد، لذا همان‌طوري كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[36] اينهايي هم كه وجيه الهي‌اند، حرفشان اين است كه ﴿جَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[37] ؛ هرجا من باشم مظهر بركتم، چون وجه‌الله را به شما نشان مي‌دهم و تا خودش متوجه الله نباشد، الله به او رو نمي‌كند و تا فيض خاص الله به او رو نكرد او وجه‌الله نمي‌شود، چون يك عده خدا با آنها سخن نمي‌گويد، خدا به آنها نگاه نمي‌كندت [و] به آنها رو نمي‌كند ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[38] و مانند آن. يك عده هستند كه «ينظر اليهم و يكلمهم» خدا با آنها حرف مي‌زند و آنها را نگاه مي‌كند، اگر كسي مخاطب خدا شد و مورد عنايت خدا و ملتفت اليه حق شد كه خدا به او توجه كرد او هم قهراً به خدا توجه دارد و كارهايش لوجه‌الله است، اين مي‌شود وجيه؛ هم در دنيا هم در آخرت ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾.

﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است؛ اما اين چهره بودن او وجيه بودن او در حد اعلا است در حد ابرار نيست در حد مقربين است چون ابرار، هم وجيه عند‌الله‌اند؛ اما مقربين وجيه بودنشان أعليٰ و اوليٰ است، فرمود: ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ مقربين را در برابر ابرار و يا اصحاب يمين در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» وساير سور، مشخص فرمود؛ يك عده اصحاب شِمالند كه مشئمت‌اند و با شئامت[39] يك عده اصحاب اليمين‌اند كه با ميمنت و بركت‌اند[40] ، يك عده مقربين‌اند مواردي را قرآن اشاره كرد كه اينها جزء مقربين‌اند، مثل عيسي(سلام الله عليه) گاهي مقرب، در مقابل اصحاب يمين قرار مي‌گيرد. گاهي مقرب، در مقابل ابرار قرار مي‌گيرد[41] ، به هر حآل‌ابرار، مادون مقربين‌اند و هر كاري كه ابرار انجام مي‌دهند زير شهود مقربين است كه ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[42] پس همهٴ كارهاي ابرار در كتابي است كه آن كتاب را مقربين شاهدند، پس هر كاري كه ابرار انجام مي‌دهند مشهود مسيح(سلام الله عليه) است، چون صغرا را اين آيه مشخص كرده است ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ اين‌چنين نيست كه الآن ما كار را انجام بدهيم كه عيسي(سلام الله عليه) نبيند، چه اينكه ساير مقربين هم مي‌بينند، نوع انبيا مي‌بينند. اينكه ما در زيارت ‌«وارث‌» به همه اينها عرض ادب مي‌كنيم به همه اينها سلام عرض مي‌كنيم، براي اينكه همه اينها احاطه و اشراف علمي ‌و حضوري دارند و همهٴ كارهاي ما را مي‌نگرند، تنها عترت طاهره نيست كه بر اعمآل‌ما واقف‌اند همه مقربين اين‌چنين‌اند، همه مخلصين اين‌چنين‌اند، تنها فرشته‌ها نيستند همه فرشته‌ها و همه انيبا و همه ائمه(عليه السّلام) وافق به كار انسانند، آن وقت انساني كه مي‌داند اين همه بزرگان، مرتب دارند اعمآل‌او را نگاه مي‌كنند يقيناً خودش را بهتر مواظبت مي‌كند، به هر حآل‌﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اوصاف ديگري كه براي مسيح(سلام الله عليه) ذكر مي‌كند اين است كه اين در دوران نوزادي و در دوران سالمندي سخن مي‌گويد، اين ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ يعني «يكلم الناس صَبيّاً و كَهْلاً»؛ در دوران كودكي و در دوران بزرگسالي، اين چند تا بشارت است: يكي اينكه فرزند مي‌ماند تا دوران كهولت، دوران كهولت بين سي و چهل يا قرب چهل است كه بعد از دوران صبا كه گذشت دوران مراهق بودن رسيد، دوران شباب مي‌رسد و غلام و بلوغ بودن مي‌رسد، بعد دوران كهولت مي‌رسد بعد دوران شيخوخيت مي‌رسد، بعد دوران حَرِم بودن مي‌رسد، سپس موت كه حَرِم آن شيخ فاني است، شيخوخيت بعد از دوران كهولت است، كهولت دوران چهل سالگي و امثآل‌ذلك است. اين گذشته از اينكه بشارت مي‌دهد كه اين فرزند تا دوران سي چهل سالگي مي‌ماند، بشارت مي‌دهد كه يكسان سخن مي‌گويد يعني همان حرف دوران چهل سالگي را كه دوران بلوغ است و دوران نبوت ساير انبياست، مشابه آن حرف را در كوچكي بيان مي‌كند «يكلم الناس كمّاً و كيفا صبياً و كهلا» يعني از نظر امتداد كمّي، ‌اين سي چهل سآل‌بالأخره هست، حالا بعد چه خواهد شد روشن نيست فعلاً؛ متوفي مي‌شود يا مرفوع الي السماء مي‌شود، گرچه بعضيها پنداشتند اين سخن كهلاً او بعد از آن است كه از آسمان نازل شده و پشت سر وليّ عصر (ارواحنافداه) نماز مي‌خواند و به حكومت آن حضرت تن در مي‌دهد و جزء حاميان حكومت او خواهد شد آن‌وقت كه كهل است و سخن مي‌گويد ولي روشن نيست كه منظور از كهل آن مرحله باشد ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه بقيه بحث براي فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] شوری/سوره42، آیه52.
[2] هود/سوره11، آیه49.
[3] جمعه/سوره62، آیه2.
[4] هود/سوره11، آیه49.
[5] جمعه/سوره62، آیه2.
[6] شوری/سوره42، آیه52.
[7] . (سورهٴ نحل، آيه 103) جامع البيان في تفسير القرآن، ج14، ص119.
[8] نحل/سوره16، آیه103.
[9] فرقان/سوره25، آیه5.
[10] بقره/سوره2، آیه6.
[11] بقره/سوره2، آیه111.
[12] آل عمران/سوره3، آیه178.
[13] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 47.
[14] . وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[15] . تهذيب الاحكام، ج1، ص285.
[16] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص317.
[17] . وسائل الشيعه، ج26، ص290.
[18] . كتاب الصلاة (شيخ انصاري)، ج1، ص174.
[19] . ر. ك: من لا يحضره الفقيه، ج3، ص92؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص240.
[20] . الامان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص93 و 94.
[21] . مستند الشيعه، ج16، ص224.
[22] . وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[23] . تهذيب الاحكام، ج1، ص285.
[24] . الكافي، ج5، ص313.
[25] . الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص88.
[26] . صحيح بخاري، ج3، ص168؛ الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص88.
[27] آل عمران/سوره3، آیه42.
[28] . الجامع لاحكام القرآن، ج14، ص88.
[29] . ر . ك: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص153.
[30] . الكافي، ج3، ص85.
[31] یوسف/سوره12، آیه31.
[32] یوسف/سوره12، آیه24.
[33] . الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص88.
[34] مریم/سوره19، آیه7.
[35] آل عمران/سوره3، آیه36.
[36] بقره/سوره2، آیه115.
[37] مریم/سوره19، آیه31.
[38] آل عمران/سوره3، آیه77.
[39] واقعه/سوره56، آیه9.
[40] واقعه/سوره56، آیه8.
[41] واقعه/سوره56، آیه10 و 11.
[42] مطففین/سوره83، آیه18 ـ 21.