درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 47 الی 48

 

﴿قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾﴿47﴾﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾﴿48﴾

 

خارق عادت بودن تولد و پرورش حضرت عيسي

در جريان ميلاد مسيح(سلام الله عليه) يك خرق عادتي در اصل پيدايش مسيح(عليه السّلام) ظهور كرد و يك سلسله خرق عادتهايي در پرورش عيسي(عليه السّلام). اما در اصل پيدايش او وقتي بشارت به مريم(عليها السّلام) رسيد، مريم عرض كرد: ﴿رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ گرچه بشارت را مريم از فرشته دريافت كرد ولي سخني كه مريم مي‌گويد با خداست. اين بحث قبلاً گذشت كه هر سخني كه اولياي الهي چه مع‌الواسطه چه بلاواسطه تلقي كنند، در هنگام تضرع يا درخواست با آن واسطه سخن نمي‌گويند، فقط درخواست را با خدا در ميان مي‌گذارند. هنگام دريافت جواب يا خدا بلاواسطه پاسخ مي‌دهد يا مع‌الواسطه ولي هنگام خواستن، مؤمن و عبد از خدا مي‌طلبد.

بررسي واسطه در سخن گفتن مريم(سلام الله)با پروردگار

مطلب ديگر آن است كه اين سؤال و جواب نشانهٴ آن نيست كه حتماً مع الواسطه بود شايد بلاواسطه بود؛ نبايد گفت كه خداوند فقط با انبيا بلاواسطه سخن مي‌گويد، بلكه بلاواسطه سخن گفتن اعم از اينكه مخاطب نبيّ باشد يا غير نبيّ. اگر سخن در محدودهٴ تشريع است معلوم مي‌شود مخاطب پيامبر است و اگر در محدوده تشريع نبود، مخاطب پيامبر نيست ولي مي‌تواند سخن بلاواسطه را تلقي كند. بنابراين اين سؤال و جواب گرچه جواب، ممكن است مع‌الواسطه باشد ولي سؤال را مريم(عليها السّلام) مستقيماً با خدا در ميان مي‌گذارد ﴿قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾.

سؤال مريم و پاسخ پروردگار

بعضيها خواستند اين‌چنين بگويند كه مريم(عليها السّلام) خواست سؤال كند آيا اينكه من مادر مي‌شوم در اثر يك امر طبيعي و عادي است يعني همسري انتخاب مي‌كنم و مادر مي‌شوم يا بدون همسر. اين توجيه، ناتمام است، براي اينكه ظاهر اين سؤال و جواب اين است كه خدا به مريم(عليها السّلام) از راه فرشته بشارت داد كه تو در شرايط كنوني هر خصوصيتي كه داري با حفظ همين خصوصيات مادر خواهي شد، لذا مريم(عليها السّلام) تعجب كرد، عرض كرد كه چگونه من مادر مي‌شوم در حالي كه ﴿لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ و اگر مربوط به آينده بود خب، متوجه مي‌شد كه آينده همسري مي‌گيرد و از آن راه مادر مي‌شود. از اينكه مريم در سؤال عرض كرد چگونه من مادر مي‌شوم در حالي كه تا كنون بشري با من تماس پيدا نكرد. معلوم مي‌شود بشارت، در همين حال است يعني خدا به وسيله فرشته به مريم(عليها السّلام) بشارت داد كه تو با حفظ همين شرايطي كه داري مادر مي‌شوي، لذا مريم عرض كرد چگونه من مادر مي‌شوم در حالي كه بشر با من تماس پيدا نكرد: ﴿قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ آن‌گاه جواب را اين‌چنين دريافت مي‌كند ﴿قَالَ كَذلِكِ﴾ يعني اين امر، قطعي است. اين ﴿قَالَ﴾ ظاهراً به وسيله فرشته انجام گرفت يعني فرشته پاسخ داد از طرف خدا كه كار اين‌چنين است اين ﴿كَذلِكِ﴾ «ذلك» آن «ذا» اشاره است و آن «كاف» كاف خطاب؛ خطاب به مريم است و اشاره به ماجرا يعني اين‌چنين بدان كه واقع مي‌شود ﴿قَالَ كَذلِكِ﴾ يعني «ثمّ الامر» تو يقيناً مادر خواهي شد. در اينكه خدا به تو فرزند مي‌دهد ترديدي نيست.

تعلق مشيت الهي بر مخلوقات و چگونگي خلقت آنها

منتها دو مسئلهٴ ديگر مانده است كه خدا چه چيزي را خلق مي‌كند و چگونه خلق مي‌كند. پس سه مسئله در اينجا طرح است: يكي اينكه آن واسط هر كه هست آن مجيب هر كه هست فرمود: ﴿كَذلِكِ﴾ يعني تو بدون اينكه بشري با تو تماس گرفته باشد با همين شرايط، مادر خواهي شد اين امري است قطعي. مسئلهٴ دوم اين است كه خدا چه چيزي را خلق مي‌كند؛ سوم اين است كه چگونه خلق مي‌كند پس اين ﴿قَالَ كَذلِكِ﴾ يعني مسئله تمام شده تلقي بشود ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾ اين ناظر به مسئله ثانيه است يعني هر چه را خدا بخواهد خلق مي‌كند، خالق ﴿مَا يَشَاءُ﴾ است هر چه را كه بخواهد؛ منتها ممتنعات چون شيء نيستند مصداق ﴿مَا يَشَاءُ﴾ نخواهند بود، مصداق ﴿عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ نخواهند بود، ممتنع چون لا ذات است لا شيء است، اين‌چنين نيست كه ممتنعات تخصيصاً از ﴿اللّهُ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[1] خارج شده باشند، بلكه تخصصاً خارج‌اند چون ممتنع شيء نيست لاشيء است ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾؛ هر چه را كه خدا بخواهد خلق مي‌كند، پس قدرت او محدود نيست. مسئلهٴ سوم اين است كه اگر مشيت الهي و قضاي الهي تعلق گرفته است كه چيزي را بيافريند نيازي به اسباب و علل ندارد ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اگر چيزي را تصميم گرفت كه بيافريند نيازي به اسباب و علل مادي ندارد؛ همين كه فرمان وجودي صادر كند آن شيء محقق مي‌شود. اين كلمهٴ ﴿كن﴾ كه دوباره تكرار شده است اين كان، تامه است كان ناقصه نيست كه اسم و خبر طلب كند، «كان»‌اي است كه فقط با فاعل اكتفا مي‌شود، اين‌چنين نيست كه كُن از افعال ناقصه باشد و اَنتِ اسمش، بلكه «انت» فاعلش است نه اسم. آن «يكون» هم اين‌چنين نيست كه از فعال ناقصه باشد و هو اسمش باشد، بلكه فعل تام است و هو فاعل او.

بررسي احتمالات مرحوم طبرسي درباره﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾

مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ را به صورت دو تا احتمال ذكر كرد كه اين آيا ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ كنايه از سرعت انجام كار است، همان‌طوري كه در عرف اگر بخواهند از سرعت تحقق يك كار سخن بگويند، مي‌گويند: ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ شد يعني فوراً انجام شد وگرنه سخن از امر و امتثال، نيست اين تعبير ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ اشاره به سرعت تحقق است اين يك وجه يا نه تمثيل، ناظر به سرعت تحقق نيست [بلکه] ناظر به سهولت تحقق است نه سرعت تحقق. در صورتي كه كار را خود شخص بخواهد انجام بدهد براي او دشوار است بايد مقدمات را فراهم بكند و كار را انجام بدهد ولي اگر خواست كاري را به دست مأموران انجام بدهد براي او كلفتي نيست، رنجي نيست [و] با سهولت انجام مي‌گيرد[2] . وجه دومي ‌كه مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان ذكر كرد اين است كه اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ ناظر به سهولت است يعني كار خدا سهل است، همان‌طوري كه كار را اگر مأمور انجام بدهد براي آمر سهل است سخت نيست، كارهاي خدا سهل است، مثل اينكه مأموران او دارند انجام مي‌دهند كار را خود او انجام مي‌دهد ولي براي او سهل است سخت نيست، مثل اينكه شما اگر كار را به ديگري واگذار كرديد براي شما سخت نيست شما فقط امر مي‌كنيد، خداوند همه كارها را به آساني انجام مي‌دهد مثل اينكه امر بكند به ديگران. پس وجه اول اين است كه اين ناظر به سرعت است. وجه دوم اين است كه اين تمثيل براي سهولت است، گر چه هر دو وجه مي‌تواند تام باشد؛ اما هيچ كدام از اينها محمل آيه نيست؛ هيچ دليلي ندارد كه ما ظاهر آيه را بر تمثيل حمل بكنيم تا بگوييم منظور از اين تمثيل سرعت است در وجه اول و سهولت است در وجه دوم، بلكه واقعاً امر است واقعاً امتثال است و مانند آن؛ منتها در بحثهاي قبل گذشت كه امر و نهي براي ارواح معاني وضع شده‌اند؛ لازم نيست كه لفظاً كسي چيزي را امر كند، دستور دادن و امر كردن تنها در محورهاي امور اعتباري نيست [بلکه] امور حقيقي را هم مي‌گيرد در مدار لفظ نيست فوق لفظ را هم شامل مي‌شود و مانند آن.

دليل وجود نداشتن مخاطب در خطاب﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾

سوالي كه مطرح است اين است كه هر خطاب، توجه به مخاطب است. در خطابهاي اعتباري چون مخاطب موجود است متكلم امر را متوجه مخاطب مي‌كند، مخاطب امتثال مي‌كند ولي در اين‌گونه از موارد كه خطاب تكويني است و نه اعتباري مخاطب، وجود ندارد [بلکه] بعدها موجود مي‌شود، توجيه خطاب به معدوم چگونه فرض دارد و معدوم چگونه مي‌شود گفت، باش تا او بشود خطاب به معدوم مصحح ندارد، اين خلاصه نقد و سؤال. شايد همين اين سؤال و نقد مرحوم امين الاسلام و سايرين را وادار كرده است كه اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ را به آن دو وجه ياد شده تفسير كنند[3] . حل اين نقد و شبهه آن است كه خطاب به معدوم مطلق روا نيست يعني اگر چيزي در هيچ نشئه وجود نداشته باشد قابل خطاب نيست ولي اگر چيزي در نشئه علم، وجود داشته باشد و در مرحله عين [و] خارج محقق نباشد آن مبدأ حكيم مي‌تواند به آن صورت علمي ‌اشاره كند و همان صورت علمي ‌را صورت عيني ببخشد، در نتيجه اين شيء كه در خارج موجود نيست در بعضي از مراحل مافوق خارج موجود است، آن‌گاه خطاب به آن نشئه برتر مي‌شود و آن شيئي كه در نشئه علم وجود دارد با دريافت اين خطاب، تنزّل مي‌كند و محقق مي‌شود و در حقيقت اين خطاب تنزّيل است يعني آن موجود علمي ‌را به صورت عيني تنزّل مي‌دهد و تنزّل آن هم به نحو تجلي است نه به نحو تجافي، لذا اين مخاطب در حالي كه در همان نشئه علمي ‌وجود دارد به مرحله نازله تجلي مي‌كند كه سراسر جهان مجلاي حق است.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ اما تنزيل به معدوم مطلق تعلق نمي‌گيرد، چيزي كه معدوم محض است نمي‌شود او را پايين آورد بايد در يك نشئه، وجود داشته باشد كه بعد او را انسان در مرحله نازل‌تر تجلي دهد. بنابراين اصل اشكال درست است كه به معدوم نمي‌شود خطاب كرد؛ اما به معدوم محض، نه به معدوم در مرحله طبيعت و موجود در مرحله مافوق طبيعت. آن‌گاه اين آيه به ظاهر خود باقي خواهد بود ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.

انزال فيض پروردگار به صور دفعي و تدريجي

منتها آنچه به خدا اسناد دارد با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ حل مي‌شود ولي گاهي خداوند فيضش را طوري تنظيم مي‌كند كه گيرنده تدريجاً مي‌گيرد نه دفعتاً، نظير ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[4] كه فرمود تأمين روزي مردم در چهار فصل است، چهار روز است يعني چهار فصل است كه اين كار يك امر تدريجي است يا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[5] ؛ در شش مرحله اين كار به طول انجاميد مي‌تواند خدا دفعتاً كار را انجام بدهد ولي آن مي‌شود خارق عادت، به طور عادت كارهاي طبيعي را در محدود زمان‌مندي شده انجام مي‌دهد، لذا بعضي از كارها را به شش مرحله بعضي از كارها را به چهار مرحله اسناد مي‌دهد بعضي از كارها را دفعتاً اسناد مي‌دهد [و] بعضي از كارها را دفعتاً معرفي مي‌كند ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾. در اين‌گونه از جريانها گاهي مي‌فرمايد: ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾[6] كه اين فعل اعم از خلقت است. در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيهٴ چهل كه بحثش قبلاً گذشت در جريان زكريا و يحيي(عليهما السلام) اين‌چنين آمده است كه ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ در جريان حضرت زكريا و يحيي(عليهما السّلام) تعبير است كه ﴿اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾.

آسان بودن انجام هر کاري نزد خداوند

در جريان حضرت مريم اين است كه ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾ گاهي تعبير اين است كه اين كار براي ما آسان است يعني تكلفي نيست كه حالا چگونه مادري بدون همسر فرزند به بار مي‌آورد. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» هم جريان حضرت زكريا و يحيي آمده هم جريان حضرت مريم و عيسي. در سورهٴ «مريم» آيه نُه كه درباره زكريا است، اين‌چنين آمده ﴿قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ يعني آفرينش يحيي براي من آسان است، براي اينكه من بهتر از اين و دشوارتر از اين را انجام داده‌ام و آن اين است كه شماي زكريا را كه چيزي نبودي من موجود كردم: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[7] در همان سورهٴ «مريم» درباره پيدايش حضرت مسيح اين‌چنين مي‌فرمايد، آيهٴ 21 ﴿قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾؛ بر من آسان است نه يعني اين كار آسان است بعضي از كارها دشوار است، اين‌چنين نيست [بلکه] همهٴ كارها بر خدا آسان است آن هم يكسان آسان است، چيزي بر خدا دشوار نيست و چيزي نسبت به خدا آسان‌تر از كار ديگر نيست كه يك كار، آسان باشد يك كار آسان‌تر، اين‌چنين نيست. اگر در جريان معاد فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[8] كه مشعر به آن است كه آفرينش دوباره يعني معاد آسان‌تر از آفرينش ابتدايي است، فوراً آنجا جبران فرمود كه ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾ يعني ما براي تفهيم شما مي‌گوييم جريان معاد آسان‌تر از جريان خلقت ابتدايي است، چون در جريان خلقت ابتدايي هيچ چيز نبود [امّا] در جريان معاد همه چيز هست؛ منتها پراكنده. لذا فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ فوراً جبران فرمود، فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾[9] يعني خدا منزه از آن است كه چيزي براي او آسان باشد چيزي آسان‌تر، اين براي تفهيم شماست وگرنه خداي سبحان چون قدرتش نامحدود است همه چيز را مي‌تواند بيافريند اين يك مطلب و چون نيازي به اسباب و وسايل ندارد با اراده خلق مي‌كند آفرينش همه چيز براي او يكسان، سهل است اين دو مطلب. شما اگر خواستيد در صحنه نفستان اقيانوس كبير را تصور كنيد و بيافرينيد يا بخواهيد در صحنه جانتان يك نم را بيافرينيد يكسان است براي شما فقط تصور لازم است، تصور دريا تصور نم با تصور، آن صورت در صحنه نفس شما حاصل مي‌شود. اين‌چنين نيست كه كار نيازي به اسباب و وسايل داشته باشد تا اينكه تصور دريا آسان باشد و تصور قطره آسان‌تر، اين‌چنين نيست [بلکه] همه آسان است و يكسان هم آسان است. لذا در جريان زكريا و همچنين در جريان مريم(عليهم السّلام) فرمود: ﴿هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾[10] اين كارها براي من آسان است و اين كار هم قطعي و شدني است.

فضايل و اوصاف مسيح در قرآن

اما اوصافي كه خداوند براي مسيح ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد كه اصل پيدايش عيسي به نحو خارق عادت است؛ اما فرزندي كه من به شما مي‌دهم كرائمي‌ را به همراه دارد كه مايهٴ دلگرمي ‌توست، بعضي از اين كرامتها را در آيات قبل گذراند. فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ اين يك ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ اين دو ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ اين سه ﴿وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[11] اين چهار، اينها اوصافي بود كه براي مسيح(عليه السّلام) گذشت.

پرسش:...

پاسخ: اين در جريان حضرت مريم وقتي كه احتمال تهمت مطرح است، مي‌گويد اي كاش! من مي‌مردم و اين صحنه تهمت بار را نمي‌شنيدم، براي خودش مسئله حل است؛ اما زبان كائنان را چگونه ببندد ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾ يعني خداوند كه فضايل فراواني به مسيح داد و برخي از آن فضايل را قبلاً ذكر فرمود، بعضي ديگر از آن فضايل را براي شما بازگو مي‌كند و آن اين است كه ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ ّوَالْإِنْجِيلَ﴾ اين چهار چيز را خدا به عيسي ياد مي‌دهد؛ خداوند معلم است و مسيح(عليه السّلام) متعلم و محور تعليم او اين چهار چيز است آن هم با اين ترتيب چهارگانه اول كتاب بعد حكمت بعد تورات بعد انجيل.

برداشت فخررازي درباره کتاب و حکمت

جناب امام رازي و هم فكران ايشان از اين كتاب و حكمت برداشت خاص دارند به اين امور چهارگانه‌اي كه با «واو» ذكر شده است و بدون «فاء» و «ثم» و امثال ذلك كه ترتيبي دلالت كند بر ترتيب در اين آيه نيست، مع‌ذلك ترتب فهميدند اين دو. اما برداشتي كه از كتاب حكمت دارند شايد به مناسبت خبري كه از ابن‌عباس آمده[12] ، چون نقل ابن عباس را اينها به منزله خبر مثلاً قابل اعتماد تلقي مي‌كنند. گفتند منظور از اين كتاب نوشتن و خط نويسي است ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ﴾ يعني كتابت يعني خط نويسي را خداوند ياد مسيح داده است كه «الكتاب هو الكتابه» نه «الكتاب هو المكتوب» و منظور از حكمت، آن معارف و قوانين كلي است كه با آن علوم علمي ‌و عملي فرا گرفته مي‌شود. منظور از تورات همان است كه بر موسي(عليه السّلام) نازل شد، منظور از انجيل هم همان است كه بر خود عيسي(عليه السّلام) نازل شد[13] . پس منظور از كتاب يعني كتابت و خط نوشتن، منظور از حكمت يعني قوانين و قواعد علمي ‌و اخلاقي. اما ترتيب اين امور چهارگانه از اينجاست كه اگر كسي خواست علومي‌ را فرا بگيرد اولاً بايد خط نوشتن را بداند تا بتواند بخواند و بنويسد، لذا مسئله تعليم كتاب قبلاً ذكر شد و اگر كسي بخواهد معارفي را فرا بگيرد بايد از قوانين و قواعد علمي ‌برخوردار باشد، لذا بعد از آشنايي و نوشتن و آشنايي به اصل خط، حكمت را يعني قوانين و قواعد را ياد گرفت. بعد از اينكه به فن نويسندگي آشنا شد و قوانين و قواعد علمي ‌را فرا گرفت، آن‌گاه نوبت به تورات مي‌رسد زيرا اين پيامبر بايد از وحي قبلي با خبر باشد كه او را تصديق كند و صحّه بگذارد بعد هم انجيل را بايد كه كتاب آسماني اوست ياد بگيرد، اين سخني است كه جناب فخر رازي در تفسيرش دارد و برداشتي كه ايشان از كتاب، حكمت دارند مخصوصاً از كتاب مطابق با سخني است كه از ابن‌عباس[14] ؛ نقل شده لذا بعضي از مفسران بعدي اعم از شيعه و سني اين سخن را پذيرفتند.

نظر علامه طباطبايي درباره معني کتاب و حکمت

لكن سيدنالاستاد(رضوان الله عليه) اين كتاب را بر همان جنس حمل كرده‌اند، چه اينكه عده‌اي ديگر از مفسران اين كار را كردند نه كتاب را به معني كتابت و منظور از حكمت را همان معرفت كامله دانستند معرفت تامه و محكم[15] . آنچه مي‌تواند وجه ترجيح تفسير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) باشد اين است كه معمولاً در قرآن كريم تعليم كتاب هرجا ذكر مي‌شود يعني ياد دادن آنچه را كه در كتابهاي آسماني مكتوب است كه كتاب به معناي مكتوب است نه معني كتابت است و منظور از كتاب هم كتاب بشري نيست كتاب الهي است، چه اينكه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[16] يا موارد ديگري كه تعليم كتاب در قرآن كريم استعمال شد، همه اين موارد كتاب به مقام مكتوب است تعليم كتاب يعني تفسير آيات الهي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ يعني «يفسر لهم القرآن» ، «يبيّن لهم القرآن» اين معناي تعليم كتاب است. اصطلاح قرآني مطلق مكتوب نيست، آن چيزي است كه گذشته از معارف و نصايح شامل يك سلسله قوانين ديني و زندگي باشد، لذا زبور داوود را قرآن، كتاب نمي‌داند؛ كتاب فقط براي اين پنج پيامبر آمده است يعني نوح(سلام الله عليه) و ابراهيم(عليه السّلام) و موسي و عيسي(عليهم السّلام) و وجود مبارك خاتم‌الانبياء(عليهم الصلاة وعليهم السّلام) صحايفي كه بر انبياي سلف نازل شده است زبوري كه به داوود داده شده است اين‌چنين نيست كه همه آنها را قرآن كتاب بداند، كتاب به اصطلاح قرآن كريم آن مجموعه قوانين و معارف است نه چيزي كه نصايح و مواعض را در بر داشته باشد. بنابراين كتاب به معناي مكتوب است اولاً منظور از اين مكتوب، مكتوب سماعي است نه بشري ثانياً و منظور از آن مكتوب بشري خصوص آن چيزي است كه مشتمل بر قوانين عبادي و سياسي و زندگي باشد ثالثاً.

پرسش:...

پاسخ: آنجا «كتبنا» است ديگر «كتب» است ديگر. بنابراين آنچه را كه جناب امام رازي فرموده است[17] و بعضي از مفسران اهل سنت و مفسران شيعي او را پذيرفتند او ظاهراً تام نيست.

تحقيق در معناي کتاب و دليل ذکر تورات و انجيل در آيهٴ

معلم كتاب، خداي سبحان است. منظور از كتاب همان مكتوب الهي است، منظور از حكمت البته معرفت تامه است آن معرفت محكم را مي‌گويند حكمت و چون منظور از اين كتاب، جنس است و شامل تورات و انجيل مي‌شود ذكر تورات و انجيل بعد از كتاب مي‌تواند از باب ذكر خاص بعد المطلق يا بعد العام براي اهميت باشد، نظير ﴿حافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَي﴾[18] كه اين هم براي اهتمام است ذكر خاص بعد از عام مي‌تواند نكات فراواني داشته باشد، اينجا هم تورات و انجيل براي اينكه اهميت بيشتري دارند و مجموعه قوانين حاكم آن روز بود، لذا تورات و انجيل را بالاختصاص ناميد ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ﴾.

دليل تصديق تورات به وسيله انجيل و حضرت عيسي

بحث كوتاهي دربارهٴ تورات و انجيل در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ٭ مِن قَبْلُ هُدي لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾[19] و تورات بر موساي كليم نازل شده است، چه اينكه انجيل بر عيساي مسيح نازل شد و هم مسيح(سلام الله عليه) تورات را تصديق كرده است. هم انجيل او تورات را تصديق كرده است سرّ اينكه قرآن كريم مي‌گويد هم عيسي(عليه السّلام) تورات را به رسميت مي‌شناسد هم مي‌فرمايد انجيل مسيح، تورات را به رسميت مي‌شناسد، براي اينكه قوانين حاكمه در دين مسيحيت بسياري از آنها برابر با همان تورات بود. در آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين‌چنين آمده است كه ﴿وَقَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾ يعني عيسي تورات را تصديق كرده است، بعد فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدي وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ﴾؛ ما به مسيح(عليه السلام) انجيل داديم كه اين انجيل، تورات را صحّه مي‌گذارد و تورات را تصديق مي‌كند، اين كلمه ﴿مُصَدِّقا﴾ در آيهٴ 46 دو بار ذكر شد كه يك بار ناظر به اين است كه عيسي تصديق كرد تورات را، بار دوم ناظر به اين است كه انجيل او، تورات را تصديق كرده است ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدي وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ﴾ زيرا انجيل قسمت مهم احكام تورات را تصديق كرده است و برخي از احكام مورد اختلاف را تبيين كرد و بعضي از محرمات را تحليل كرده است اين ﴿وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ﴾ اين يك آيه ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[20] آيهٴ ديگر، نشان مي‌دهد كه آنچه حاكم بود در بين مسيحيت بعد از عيسي(عليه السّلام) در بين بني‌اسرائيل بعد از آمدن عيسي همان تورات بود؛ منتها بعضي از قوانين او نقض شد كه انجيل او را تبيين كرد. از اين جهت ﴿وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ﴾ و مانند آن آمده است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 63 اين‌چنين است كه ﴿وَلَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ چه اينكه در آيات ديگر آمده است ﴿لأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُم﴾ آن دين حاكم، همان قوانين تورات بود الا ما خرج بالدليل. حالا آنچه در تورات و انجيل درباره بشارت وجود مبارک حضرت است آن براي بحث فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه284.
[2] ر.ک: مجمع‌البيان، ج2، ص750. .1.
[3] مجمع‌البيان، ج2، ص750. .1.
[4] فصلت/سوره41، آیه10.
[5] اعراف/سوره7، آیه54.
[6] آل عمران/سوره3، آیه40.
[7] مریم/سوره19، آیه9. 1.
[8] روم/سوره30، آیه27.
[9] روم/سوره30، آیه27.
[10] مریم/سوره19، آیه9.
[11] آل عمران/سوره3، آیه45و46.
[12] مسند احمد، ج4، ص127. .1.
[13] ر.ک: التفسير الکبير، ج8، ص226. .2.
[14] مسند احمد، ج4، ص127. .1.
[15] ر.ک: الميزان، ج3، ص197. .2.
[16] جمعه/سوره62، آیه2.
[17] ر.ک: التفسير الکبير، ج8، ص226. .1.
[18] بقره/سوره2، آیه238.
[19] آل عمران/سوره3، آیه3و4. 2.
[20] آل عمران/سوره3، آیه50.