68/12/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 45 الی 46
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾﴿45﴾﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿46﴾
فلسفه نامگذاري عيسي(ع)با عنوان کلمه پروردگار
اين ﴿إِذْ قَالَتِ﴾، ناظر به آن ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[1] است، چنانچه در بحث ديروز گذشت. بشارتي كه فرشتگان به مريم(عليهم السّلام) دادهاند اين است كه خدا به تو كلمهاي اعطا ميكند كه اسم آن كلمه مسيح، عيسيبنمريم است. از اينكه از عيسي به كلمه ياد شده است در قرآن كريم بيسابقه نيست، چون از عيسي به عنوان كلمه ياد كرده است كه فرمود: ﴿كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا﴾ آيهٴ 171 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ گرچه هر موجودي كلمهٴ الهي است؛ اما آن موجودي كه مقرب است اطلاق كلمه بر او اولي و انسب است، چه اينكه در روايات از ائمه(عليهم السّلام) به عنوان كلمات تامه ياد شده است «نَحنُ الكَلِماتُ الّتي لاتُدرک فَضائلها»[2] ، چه اينكه «نَحنُ الأسماء الحسني»[3] .
پرسش:...
پاسخ: ظاهرش مؤنث است ديگر، اگر ﴿أَلْقَاهَا﴾[4] بگويند دليل نميخواهد، چون ظاهرش مؤنث است يعني اگر ضمير را مؤنث ميآورند براي لفظ كلمه سؤالي ندارد؛ اما اگر ضمير را مذكر بياورند سؤال دارد ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ گرچه مسيح، لقب است و بايد بعد از عيسي كه نام خاص است ذكر بشود؛ اما چون يك لقب تشريفي است، نظير صديق و مانند آن مقدم ذكر شده است.
منظور از وجيه بودن عيسي(ع)
اوصافي كه در اين آيات براي روح خدا ياد شده است يكي عبارت از ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ بودن است. «وجيه» مثل رئيس برداشتي از آن نظام تكويني است، همانطوري كه بدن داراي اعضا و جوارح است و اشرف اعضا رأس است و از رأس، فرمان به اعضا و جوارح ديگر صادر ميشود، اين معنا را در امور اعتباري هم تنزيل ميكنند؛ چند نفري كه عهدهدار يك كارند و يكي از آنها مسئوليت رهبري را بر عهده ميگيرند ميگويند او در رأس اين كار است از او به عنوان رئيس ياد ميكنند هكذا الوجيه، چون وجه اشرف اعضاي بدن انسان است و اگر كسي بخواهد با ديگران سخن بگويد يا مخاطب ديگران قرار بگيرد با وجه او روبهرو ميشود از اين جهت كسي كه مخاطب ديگران است يا ديگران مستمع اويند از او به وجيه ياد ميشود و همين معنا در مسائل اعتباري راه پيدا كرده است اگر كسي يك حيثيت و آبرو در جامعه داشته باشند، ميگويند او چهره است. «چهره» در فارسي همان وجيه بودن يا وجه بودن در عربي است؛ منتها بعضيها وجيه نزد مردماند و انبياي الهي وجيه عنداللهاند «يا وَجيهاً عندَ اللهِ اشفع لنا عندَ الله»[5] يعني اي كسي كه مورد توجه حقي، اين ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ دربارهٴ حضرت موسي هم آمده است كه موساي كليم وجيه عندالله بود. در آيهٴ 69 سورهٴ «احزاب» آمده است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهاً﴾؛ فرمود مؤمنين! شما مانند كساني نباشيد كه موسي يعني پيامبر خودشان را اذيت كردند و ذات اقدس الهي موسي(سلام الله عليه) را از تهمتهاي نارواي قومش تبرئه كرده است و موسي نزد خدا وجيه بود. از اينجا معلوم ميشود كه وجيه عندالله بودن غير از وجيه عندالناس بودن است، همان مردمي كه موسي(سلام الله عليه) را متهم كردند دربارهٴ همان صحنه نسبت به همان موساي كليم، خداي سبحان به عنوان وجيه ياد ميكند ﴿وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهاً﴾ دربارهٴ عيسي(سلام الله عليه) هم بشرح ايضاً، اگر تهمتهايي به مريم(عليهاالسّلام) زدند و به طور غير مستقيم مسيح را متهم كردند، خداي سبحان ميفرمايد اين تهمتها نارواست او وجيه است؛ نه تنها در دنيا، بلكه در آخرت معلوم ميشود كه در دنيا وجيه عندالله، چه اينكه چهره مردمي هم پيدا كرده است و از مقربين است.
مراد از مقرب بودن مسيح در قرآن
اين ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ ظاهراً در قرآن مخصوص خود مسيح(سلام الله عليه) است كه تصريح فرمود خدا كه اين ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است، كبراي قياس را در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» مشخص كرد ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[6] ولي صغراي قياس اينجا مشخص شده است كه مسيح ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است و هم وجيه بودن اعم از مقرب بودن است ولي مقرب بودن وجيه بودن را هم در بر دارد، چون مسيح ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است، لذا در رديف فرشتههاي مقرب نامبردار شده است، چه اينكه آيهٴ 172 سورهٴ «نساء» همين زمينه را تفهيم ميكند ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً﴾ يعني مسيح(سلام الله عليه) استنكاف و استكبار ندارد كه بنده خدا باشد، فرشتگان مقرب هم استنكاف ندارند كه بنده خدا باشند، جريان عبادت مسيح در كنار عبادت فرشتگان مقرب ياد ميشود. در بين انسانها يادمان نيست كه ذات اقدس الهي كسي را به عنوان مقرب معرفي كرده باشد كه ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ ظاهراً مخصوص مسيح(سلام الله عليه) است، البته به عنوان اصل كلي در سورهٴ «واقعه» انسانها را به سه قسم تقسيم كرد: اصحاب شمال و اصحاب يمين و مقربين، ديگر مقربين در صحبت قرب نيستند اصحاب التقرب نيستند اينها خودشان مقرباند، انسان تا به آن اوج كمال نرسد در صحبت است يعني مصاحب است، همراه دارد همسفر دارد؛ اما وقتي به آن قرب رسيد ديگر نميگويند او اصحاب قرباست، اصحاب تقرب است نظير اصحابالميمنه و امثال ذلك، بلكه خودش مقرب است. بنابراين مسيح(سلام الله عليه) ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ براي اينكه صغراي قياس در همين سورهٴ «آل عمران» مشخص شد كه ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ كبراي قياس در سورهٴ «واقعه» است كه ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[7] بنابراين مسيح(سلامالله عليه) روح است و گذشته از اينكه روح است ﴿رَوح﴾ است و گذشته از اينكه روح و ﴿رَوح﴾ است ﴿ريحان﴾ است و گذشته از آنكه همهٴ مزايا را دارد خود ﴿جَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ است حالا منظور از اين ﴿نعيم﴾ چيست شايد در بحثهاي سابق گذشت كه ﴿نعيم﴾ عند الاطلاق منظور نعمت ولايت است، نه نعمتهايي كه در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[8] آمده آنها نعمتها مقيدند؛ اما نعمت اگر بالقول المطلق ذكر بشود، نظير ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[9] شايد منظور نعمت ولايت باشد از اين جهت كه بر اساس اين شواهد اين مطلق به آن مصداق كاملش منصرف ميشود.
انسان، بزرگترين دشمن خويش
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ درست هم هست، اينها كساني هستند كه بالأخره با دست خودشان غذاي خوب را به دهان خودشان ميريزند، مثل اينكه انسان خواب ميبيند چطور است در بيداري هم همينطورند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در اختيار خود است. اين بزرگاني كه براي تنبه در عالم خواب به اينها ميفهماندند شيخناالاستاد مرحوم حاج شيخ محمد تقي آملي(قدس الله نفسه الذكيه) خب اين همين صاحب كتاب مصباح كه چندين جلد از اين شرح خوبي بر عروه كردهاند، آنوقت كه اين شرح عروه را تدريس ميفرمودند هنوز چيزي از اينها را چاپ نكرده بودند كه جزوههاي درس را ما از ايشان ميگرفتيم و بعدها كم كم چاپ كردند، اين نه تنها يك فقيه ناموري بود و فيلسوف و حكيم بود يك عارف قوي هم بود خدا مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت كند كه اينها را خوب تربيت كرده است ايشان مرحوم آقاي طباطبايي بزرگان ديگر، مرحوم حاج شيخ محمد تقي آملي(رضوانالله عليه) در دوبار اين قضيه را كه خواب ديدند نقل كردهاند، فرمودند يك بار من خواب ديدم كه بالأخره دشمني به من حمله كرده من هم حمله كردم او هم حمله كرد، بالأخره من ناچار شدم دستش را گاز بگيرم ديديم هيچ چارهاي ندارم، وقتي كه ديدم دستش را گاز گرفتم بعد از شدت درد بيدار شدم، ديدم دستم دهان خود من است دارم دست خودم را گاز ميگيرم در همان خواب به من فهماندند كه دشمن تو خود تويي، كسي كاري با آدم ندارد كه.
بار ديگر فرمودند من خواب ديدم كه دشمني به من حمله كرده من مقاومت كردم او حمله كرد من مقاومت كردم بعد من آوردم دست آوردم كه چشمش را بكنم بعد از شدت درد بيدار شدم ديدم دستم در كنار چشم خودم است به من فهماندند كه دشمن تو خود تو هستي كسي كاري به تو ندارد كه، اصلاً عالم خلق شده خدمتگذار انسان است ديگر، ما هر بدي كه ميكنيم «اَعدي عَدُوِكَ نفسك التي بين جنبيک»[10] اين جهان است همه در خدمت بشرند هيچ كسي عليه انسان كاري نميكند، كه آنوقت ما هستيم و يك جهان و يا «روضةٌ مِن رياضِ الجنّةِ» ـ انشاء الله ـ يا «حفرةٌ مِن حُفَرِ النّارِ»[11] خداي نكرده، اين ﴿سَبْعُونَ ذِرَاعاً﴾ هفتاد متر با خود ماست ديگر، حالا اين هفتاد متر اينچنين نيست كه فقط ناظر به هفتاد در مقابل هشتاد يا شصت باشد كه، اين شايد ناظر به كثرت آن طول اين سلسله باشد ﴿سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾[12] اين انسان، مهمان خودش است خلاصه، وقتي هم كه چشم باز كرد آنگاه ميبيند كه همه اينها آماده است. «نُزل» به چيزي ميگويند كه براي مهمان در اولين لحظه ورودش كه نازل شده است آماده ميكنند او را پذيرايي ميكنند اين را ميگويند «نُزل». اين چيزها را انسان به همراه خود دارد، حالا ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[13] هم باز سر جايش محفوظ است.
بيان روح و ريحان الهي
اما اينچنين نيست كه آن قرينه باشد كه ما بگوييم ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[14] يعني «اي فَله رَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ» وقتي ما ظاهر آيه را تأويل ميبريم، ميگوييم حذف مضاف است يا چيزي محذوف است كه برخلاف دليل عقلي يا نقلي باشد، اگر ظاهر آيهاي برخلاف دليل عقلي نبود برخلاف دليل نقلي نبود، بلكه عقل تأييد كرد خب همين ظاهر آيه حجت است خود شخص ميشود روح و ريحان، البته نعمتهايي هم در كنارش هست اين جمعش منافات ندارد هم خود انسان روح باشد جنت، باشد هم جنتي در جنت بشود نورٌ علي نور، اينها مثبتيناند منافي هم نيستند كه ما بگوييم انسان يك چيز خشك و خالي است بعد او را وارد بهشت ميكنند، نه خود انسان همانطوري كه از آن طرف ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[15] است، از اين طرف هم «روح الله الموقدة» است «روح الله المتوقد» است، ريحان الله است، جنتالله است. چطور آنجا را ما ميپذيريم كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي﴾ آن ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ كه ديگر با هيزم و گازوئيل و بنزين نيست اين ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ است، اصولاً روح را كه نميشود با اين سوخت و سوز سوزاند كه اين جسم است كه با اين اجسام سوخته ميشود؛ اما روح كه با اين اجسام سوخته نميشود كه. غرض آن است كه خود مسيح(سلام الله عليه) به استناد آيهٴ سورهٴ «آل عمران» و آيهٴ سورهٴ «واقعه» خودش روح است و ريحان است و جنت و نعيم، لذا در حد فرشتگان مقرب ياد شده است ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[16] .
وجوه تکلم عيسي در گهواره
مطلب بعدي آن است كه اين كلامي كه خداي سبحان به مسيح اسناد داد، فرمود: ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين معجزه كيست؟ سه وجه را همانطوري كه ملاحظه فرموديد مرحوم امينالاسلام در مجمع ذكر كرد[17] ، بالأخره سخن گفتن يك كودك در دوران كودكي در مهد حالا يا در گهواره است يا سن، سن گهوارهاي است اين معجزه است يا در گهواره سخن گفت يا در دامن مادر سخن گفت كه سن، سن گهواره است. حالا گرچه در آيات سورهٴ «مريم» آمده است كه آنها گفتند: ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً﴾ آنجا ظاهرش اين است كه اين در مهد بود؛ اما آنجا هم قابل توجيه است يعني كسي كه كودك نوزاد گهوارهاي است، ما با او چگونه سخن بگوييم حالا يا مهد و گهواره مصطلح بود كه معهود و متعارف بود كه مريم(عليها السّلام) اين نوزاد را در گهواره گذاشت يا در دامن داشت ﴿فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ﴾[18] يا ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[19] اين كودك را گرفت و آورد، حالا در گهواره بود يا روي دست گرفت و آورد، بالأخره آنها گفتند از كجا آوردي ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً﴾[20] به هر حال سخن گفتن كودك نوزاد در زاد روزش معجزه است وگرنه ممكن است كودك در اواخر دوران گهوارهگياش سخن بگويد، چون دو سال بالأخره قبلاً اينچنين بود كه شير ميدادند: ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾[21] مجموع بارداري به شير دادن سي ماه است كه اقل حمل بشود شش ماه، 24 ماه يعني دو سال هم دوران شيرخوارگي كه ﴿حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ﴾[22] خب اگر كودك در اواخر دوران گهوارهگياش يعني در اواخر دو سالگيش سخن بگويد اين معجزه نيست خب، ميگويد گاهي به حرف ميآيد. اين منظور آن نيست كه اين در گهواره سخن گفت [بلکه] منظور آن است كه وقتي اين كودك را به دنيا آورد در دامن داشت كه نياز به گهواره داشت حالا يا به گهواره سپرد يا نه در اين مقطع سخن گفت، اين ميشود معجزه. اصل سخن گفتنش ظاهراً در همان آن ايام است، نه اينكه دو سال صبر كردند بعد گفتند كه اين كودك را از كجا آوردي بعد ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً﴾ ظاهرش همان ايام ولادت اوست نه بعد از دو سال، اينها همه نشان ميدهد كه سخن گفتن مسيح(سلام الله عليه) در همان آن زادروز خودش بود و اين ميشود معجزه. نشانهٴ ديگر بر اعجاز او اين است كه نه تنها تكلمش معجزه است، بلكه خصوصيت كلامش هم نشانهٴ اعجاز است؛ او حرفي زد كه يك پيامبر بزرگسال بايد بگويد، چون يك وقت كودك حرف ميزند مادر طلب ميكند شير ميخواهد آب ميخواهد اين ممكن است انسان بگويد در دوران دو سالگي چيز عادي است يا خرق عادت نيست؛ اما در دوران كودكي حرف انبيا را ميزند ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً ٭ وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾[23] و كذا و كذا اين حرفها را زد، اين حرف يك پيامبر است. پس خود تكلم، نشانه اعجاز است در زادروز و كلام هم نشانهٴ اعجاز، نه اينكه يك سخن عادي گفت.
يکسان سخن گفتن عيسي در کودکي و بزرگسالي
از اين قرينه كه فرمود: ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ اين ميشود فهميد كه اين حرفي كه در دوران كودكي ميزند يك حرف متعارف نيست، همان حرفي را كه در دوران كهل ميزند همان حرف را ميزند وگرنه در دوران سالمندي اگر كسي حرف بزند كه معجزه نيست، اين كهلاً براي چه ذكر شده يعني بفرمايد كه اين بچهايست كه در گهواره حرف ميزند وقتي سنش هم به چهل سالگي رسيد حرف ميزند، آن گفتن ندارد كه، معلوم ميشود حرف خاص است نه اصل حرف، معلوم ميشود اينچنين نيست كه آن حرفي كه در كودكي در گهواره ميزنند او در چهل سالگي ميزند، بلكه برعكس حرفي كه در چهل سالگي ميزنند او در گهواره ميزند كه بشود معجزه، بالأخره اين دو تا يك وزان دارد در يك سياقاند يعني در بچگي و بزرگسالي حرف ميزند.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است كه يك اعجاز در اصل تكلم است و چون در هنگام ولادت يعني اوايل ولادت سخن گفت معجزه است شاهد ديگر آن است كه طوري حرف زد كه يك انسان بالغ در دوران كهولت سخن ميگويد؛ اين ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ يا بايد اينچنين معنا بشود كه اين در كودكي حرف ميزند وقتي هم بزرگ شد حرف ميزند خب، اين گفتن نميخواهد كه. خب، هر انسان بزرگسالي حرف ميزند، پس اين احتمال مردود است. احتمال ديگر اين است كه در دوران كودكي و در دوران كهولت و بزرگسالگي يكسان سخن بگويد، اين بايد به دو قسم منقسم بشود، بعضيها هستند كه وقتي هم بزرگسال شدند مثل دوران كودكي سخن ميگويند اينها كودك چهل سالهاند و اگر شيخ هم بشوند كودك هشتاد سالهاند، از اينها به عنوان صبيان ياد ميشود اينها كساني هستند كه حركت كمّي كردند نه حركت انساني، اينها عمري ندارند الآن كه مثلاً ما در آخر سال 1368 هجري شمسي هستيم و دو روز مانده به 1369 هجري شمسي، خب آن كسي كه در 1300 سالگي به دنيا آمده اين وقتي ميتواند بگويد من 68 سالم است و وارد 69 سال ميشوم كه 68 قدم برداشته باشد وگرنه اين ميشود وصف به حال متعلق موصوف. خب، زمين 68 بار به دور آفتاب گشت و اين آقا شده 68 ساله، اين كه حركت نكرد كه. عمر هر كسي مربوط به حركت خود آن شخص است وقتي كسي مجاز است بگويد من سنم به 68 سالگي رسيد اگر در 1300 به دنيا آمده كه 68 درجه از درجات كمال را طي كرده باشد، اين بدنش رشد كرده مثل شجر و حجر. اين درخت هم الآن 68 سالش است آن سنگ هم 68 سالش است؛ اما انسان همين تن است يا انسانيت انسان به آن ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[24] است، اگر كسي در دوران كهولت مثل دوران گهوارهگي سخن بگويد اين كودك چهل ساله است و اگر كسي در دوران كودكي همانند دوران كهولت، سخن بگويد اين طفل يك شبه ره صد ساله را رفته است و آيهاي را ميخواهد بگويد كه ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ يك طور حرف ميزند، اگر دعوت توحيد است يكي است دعوت به نماز وروزه است يكي است دعوت به برّ والدين است و مادر هست يكي است، امثال ذلك يكسان سخن ميگويد اين ميشود معجزه. اين استنباط از اين آيه است و شاهدش همان آيات سورهٴ مباركهٴ «مريم» است كه سخن را مبسوطاً نقل ميكند، ميفرمايد كه وقتي مريم(عليها السّلام) مادر شد اين كودك را به همراه آورد ﴿فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً ٭ فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً ٭ فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً ٭ وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً ٭ فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً ٭ فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ﴾؛ اين نوزاد را آورد، نه اينكه دو سال صبر كرد بعد مردم آمدند گفتند اين را از كجا آوردي ﴿فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً ٭ يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً ٭ فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً ٭ قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً ٭ وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً ٭ وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً ٭ وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً﴾[25] اين سخن را در زادروزش گفته است، خود اين كلام معجزه است، گذشته از اينكه تكلم معجزه است، اين است كه فرمود: ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾.
اقوال مختلف در اعجاز تکلم عيسي(عليه السلام)
سه وجه را ملاحظه فرموديد مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان ذكر كردهاند[26] كه در اينكه اين تكلم معجزه است طبق اين شواهد سخني در او نيست؛ اما معجزه كيست؟ معجزه خود عيسي است يا معجزه مريم است. آيا عيسي(سلام الله عليه) در آنجا پيامبر بود و معجزه آورد يا نه معجزه، معجزه عيسي است ولي عيسايي كه بعدها پيامبر ميشود نه الآن پيامبر باشد. اگر همان دوران كودكي به نبوت رسيده باشد چيزي دريافت كرده باشد، نظير يحيي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾[27] اينجا هم در دوران كودكي به او حكم داده شده است اين حكمي دارد و نبوتي دارد و معجزهاي در كنارش و با هم هست يا نه نبوتش در آينده است و اين معجزه به منزله ارهاص است، «ارهاص» يعني كارهاي خارق عادتي كه قبل از ظهور نبوت نبي انجام ميشود، نظير اشراط الساعه كه زمينه را فراهم ميكند. نظير اينكه گفتند وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمده است بسياري از اين كرامات اين بود، آتشكده خاموش شد كذا و كذا، اينها را در اصطلاح كلاميميگويند «ارهاص» پس وجه اول آن است كه خود عيسي(سلام الله عليه) نبي بود و اين تكلم هم معجزه اوست؛ وجه دوم اين است كه عيسي(سلام الله عليه) بعداً پيامبر ميشود نه آنوقت و اين هم ارهاص بود.
بررسي احتمال مرحوم امينالاسلام در اعجاز تکلم عيسي(عليه السلام)
مرحوم امين الاسلام ضمن احتمال اين دو ياد شده ميگويد كه ممكن است كه اين معجزه باشد براي خود مريم(عليه السّلام)، اعجاز مريم در فرزندش اثر كرد[28] ، نه اينكه معجزه براي خود مسيح باشد. اين احتمال يك مقدار بعيد به ذهن ميآيد، براي اينكه در قرآن نوعاً اين كرامت را خدا به مسيح نسبت ميدهد، نظير همه اين اوصافي كه در همين آيهٴ محل بحث ذكر كرده است، فرمود او ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ او ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است و ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ است و خدا او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل ياد ميدهد، او رسول بنياسرائيل است او كسي است كه مردهها را زنده ميكند و ابراء اکمه و ابرص دارد[29] و آنچه مردم در خانهها ذخيره كردهاند با خبر ميكند، همه اينها را به عنوان اوصاف مسيح ذكر كرد. اين ﴿وَيُكَلِّمُ﴾ همان طوري كه تكلم، وصف مسيح است كرامت بودن هم وصف مسيح است، نه اينكه به كرامت مادر او حرف ميزند، بلكه به كرامت خودش سخن ميگويد.
تحقيق در مسئله اعجاز تکلم عيسي(عليه السلام)
پرسش:...
پاسخ: چون صالحين اعماند ديگر، يقيناً جزء صالحين است. آنگاه احتمال چهارمي در مسئله است كه آن احتمال چهارم را ميشود به كمك آيهٴ 110 سورهٴ «مائده» حل كرد آن احتمال چهارم اين است كه قرآن كريم عيساي به علاوه مريم، مريم به علاوه عيسي(عليهما السّلام) را يك كرامت و معجزه ميداند كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[30] يا ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾[31] هيچ بعيد نيست كه اين كرامت، با دخالت هر دو بزرگوار باشد يعني به اشاره مادر، اين كودك حرف ميزند. گرچه مسيح قادر به تكلم است به اذن الهي ولي اشاره مريم ميطلبد كه اگر مريم اشاره نميكرد او حرف نميزد. در همان سورهٴ مباركهٴ «مريم» وقتي اين قصه را بازگو ميكند، ميفرمايد كه آنها كه گفتند: ﴿يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً ٭ فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾[32] تاكنون دستوري كه يافته بود اين بود كه به او گفتند وقتي مريم اظهار تأسف كرد گفت: ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً﴾[33] براي تسلي او گفته شد كه﴿فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾[34] ؛ با اشاره بفهمان كه من روزه دارم وقتي روزه دارم در آنها صوم صمت رسم بود و حق حرف زدن نداشتند. خب، اين بهانه بهانه گيرها را كه تشديد ميكند؛ كسي يك كار بيسابقه انجام بدهد و ساليان متمادين مورد تقديس خدمتگزاران دين باشد و مردم او را به عنوان چهره ديني بشناسند، زكريا را به عنوان پيامبر كفيل او بپذيرند و قرعه هم به عنوان اينكه افتخار داشته باشند تشاح و تخاصم داشته باشند در كيفيت پذيرايي او، آن هم بزرگان قوم و كساني كه كليد داران آن معبد بودند، همه خواستند داوطلبانه كفالت او را به عهده بگيرند. پس جوّ حاكم آن روز قداست اين بانو بود و همه هم او را تقديس كردند حالا هم يك كار خارق عادت كرد وقتي از او توضيح ميخواهند ميگويند روزه دارم اين كه مشكل را حل نميكند كه، حرف نزند اينكه تهمت را بدتر ميكند كه، اين چه راه حلي به او نشان دادند گفتند بگو من حرف نميزنم يا گفتند اشاره به كودك بكن بقيه حل ميشود، اين راه حل به اين نيست كه بگويند كه حرف نزن: ﴿فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾[35] راه حل آن است كه به او بگويند تو به كودك اشاره كن، بقيه حل ميشود. پس اين ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾[36] را مريم از غيب دستور گرفت فرمود برويد از اين بچه بپرسيد، اشاره كرد يعني برويد از او جواب بگيريد، نه اينكه اين بچه است خب اينها هم ديدند اين بچه است و اعتراض كردند گفتند از كجا آوردي. اين گفت من نميتوانم حرف بزنم جوابتان را اين بچه ميدهد، آنها گفتند كه بچه كه در گهواره است چگونه ميتواند حرف بزند، از اعتراض مجدد آنها معلوم ميشود كه اشاره مريم اين بود كه جواب شما را بچه ميدهد ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾ يعني جواب اين تهمت را اين بچه ميدهد. خب، اينها را بالأخره بايد از غيب گرفته باشد. اين اشاره مادر، كودك را گويا كرد پس ميشود احتمال چهارم يعني اينچنين نيست كه مريم هيچ نقش نداشته باشد در اين كرامت و اعجاز كه قول اول و دوم بود و آنچنان نيست كه مسيح(سلام الله عليه) هيچ نقش نداشته باشد در اين معجزه كه احتمال امينالاسلام(رضوان الله عليه) است[37] ، ظاهر مجموع اين بخش از آيات اين است كه هم كرامت مسيح نقش دارد هم اشارت مادراش چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» وقتي اين قصه را بازگو ميكند، آيهٴ 110 سورهٴ «مائده» ميفرمايد: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾؛ فرمود مسيح! به ياد نعمتي كه من به تو و مادرت دادهام باش آنگاه قصه را شروع ميكند اولين قصه اين است كه تو به روحالقدوس مؤيدي، تو در گهواره و كهلاً حرف زدي و امثال ذلك. معلوم ميشود تأييد مسيح به روحالقدس با دخالت مريم است، تكلم مسيح ﴿فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾ با دخالت مريم است، لذا اشارت مريم، مسيح را گويا كرده است ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ﴾[38] يعني كودك جواب شما را ميدهد، آنها گفتند چگونه ما از كودك جواب بشنويم در حالي كه او در گهواره است، آنوقت اين جواب قانع كننده را داد. لذا فرمود: ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»