68/12/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 44 الی 46
﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾﴿44﴾﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾﴿45﴾﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿46﴾
خلاصه بر مباحث گذشته
جرياني را كه ذات اقدس الهي براي رسولش(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميكند، ميفرمايد كه اينها اخبار غيبي است؛ نه در كتابي هست و نه از كسي شنيدي و نه خودت حضور داشتي، بالأخره اطلاع يا با مطالعه در كتابهاست يا با شنيدن از ديگران است يا با حضور در صحنه است. اگر هيچ كدام از اين علل اطلاع حاصل نبود ميشود علم به غيب، لذا ذات اقدس الهي همهٴ اين جهات را نفي ميكند: اولاً خوانا بودن او را نفي ميكند، ميفرمايد نه تنها تو آگاه نبودي، اصولاً در بين قومت [و] در حجاز اين مسائل مطرح نبود ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾[1] يا در بخش ديگر فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾[2] ؛ تو اصلاً خواندن و نوشتن نميدانستي و مانند آن، از كسي هم كه نشنيدي و خودت هم كه حضور نداشتي، پس ميشود خبر غيب.
بيان چند طائفه از آيات با عنوان ﴿مَا كُنتَ﴾
بخشي از اين آيات در بحث ديروز تلاوت شد، بخش ديگرش در سورهٴ مباركهٴ «قصص» است آيهٴ 44 تا 46 از اين قصهها به عنوان ﴿مَا كُنتَ﴾ ياد ميكند، آيهٴ 44 تا 46 سورهٴ «قصص» اين است ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَيٰ مُوسَيٰ الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ ٭ وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ ٭ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾[3] در همين سه آيهٴ چهار بار ميفرمايد تو در اين صحنهها نبودي ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾ وقتي كه ما به موسي امر ميفرستاديم تو كه در آن صحنه نبودي ﴿وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾[4] در آنجا حضور نداشتيد، شاهد صحنه نبودي، تو در اهل مدين مثوا و مكان نداشتي: ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾ ما كه جريان قوم مدين را به شعيب(سلام الله عليه) را و امثال ذلك را براي تو بازگو كرديم كه تو حضور نداشتي در آن صحنه ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا﴾[5] ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ﴾ در جريان كوه طور كه تو حضور نداشتي. در همهٴ اين موارد، چهار جا فرمود تو نبودي در اين صحنه. خب، اگر كسي در صحنهاي نباشد و اهل خواندن و نوشتن هم نباشد و قوم او هم آگاه نباشند تا بشنود، معلوم ميشود براساس مطالعه نيست براساس خواندن نيست براساس شنيدن نيست و براساس حضور در صحنه نيست، معلوم ميشود غيب. لذا ميفرمايد كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ﴾ همه مجاري آگاهي ظاهري را ميبندد نفي ميكند، آنوقت منحصر در غيب ميشود ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ آنگاه اگر آياتي دلالت ميكند بر اينكه غير خدا به غيب، عالم نيست يعني غير خدا ذاتاً به غيب، عالم نيست وگرنه آياتي فراواني است كه ميفرمايد ما غيب را به تو اعلام كرديم.
تنازع براي خدمتگزاري حضرت مريم
در همين كريمه هم دو بار اين قصه را بازگو ميكند، فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ تو در اين صحنهها نبودي، اينها اختصام داشتند. از مواردي كه افتعال، معناي مفاعله را دارد همين است كه اختصام يعني مخاصمه، اينها خصومت داشتند يك خصومت ممدوح، نظير خصومتي كه پيش نمازان يك مسجد براي درك فضيلت امامت دارند كه «عند تشاح ائمه يقدم الافقه» يا «اقرء» يا «اورع» و امثال ذلك، اين يك تشاح ممدوحي است، تشاح ممدوح در بهشت هم هست، با اينكه آنجا جاي سلم محض است و كينه و عداوتي نيست، در ملأ اعليٰ هم هست كه ﴿يَخِصِّمُونَ﴾[6] اين يك تنازع ظريفي است، مثل اينكه در محفل دوستانه يكي ميوهاي را از دست ديگري ميربايد كه تفكّه كند و مسرور باشند، اين تنازع ظريف در بين بهشتيها هم هست نه تنازعي كه ناشي از غل و غش باشد، چون ﴿نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[7] تا انسان تطهير نشود از غل و غش و عداوت بهشتي نخواهد شد او را در بهشت راه نميدهند؛ اما ببينيد در يك مراسم جشني كه دوستان كنار هم هستند يكي ميوه ديگري را ميگيرد براي ايجاد نشاط و سرور، اينگونه تنازع، در بهشت است در اينجا يك چنين تنازعي بود نه تنازع مذموم؛ همه علاقهمند بودند كه اين ثواب را درك كنند و همان دعايي كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) نسبت به فرزندانش دربارهٴ كعبه انجام داد كه ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[8] مشابه آن دعا را مادر مريم، دربارهٴ مريم عرض كرد كه ﴿فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[9] يا ﴿إِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾[10] وقتي اين بانو، دخترش را به ذات اقدس الهي سپرد، خدا هم به قبول حسن او را قبول كرده است ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾[11] حالا ميبينيد يك عدهٴ زيادي اصرار ميورزند كه خدمتگزاري مريم را به عهده بگيرند، آن هم بزرگان قوم، هيأت امناي معبد، چون افراد عادي كه نبودند، اينها گفتند جزء علما و مشايخ و خدمتگزاران و كساني كه كليدداران اين معبد بودند، جزء بهترين مردم آن عصر بودند و از طرفي هم تنازل زكريا مشخص ميشود كه چطور اين پيامبر از يك طرف، آنها يك طرف آمدند قرعه بزنند، هم آزادي نصيب اين مردم را كه از طرف پيامبر عصرشان به آنها داده شد، استنباط ميكنيد و هم اشتياق فراوان اين مردم به خدمت كردن اين كودك، كه اينها اختصام داشتند سرانجام به قرعه منتهي شد و مانند آن.
قول به تفاوت مسئله قرعه و اختصام و ردّ آن
گرچه برخي احتمال دادند كه اين دو قصه است؛ مسئلهٴ قرعه، غير از مسئلهٴ اختصام است. اول زكريا كه كفالت او را بر عهده داشت به خاطر سمت نبوتي كه داشت و به خاطر پيوند سببي كه بين زكريا و مريم(عليهما السّلام) برقرار بود و اين اختصام مربوط به آن است كه چون زكريا سالمند شد [و] ديگر از عهده كفالت مريم به در نميآمد، آنها براي سرپرستي مريم داوطلبانه حاضر شدند و اختصام حاصل شد. اثبات اينكه اين دو قضيه است كار آساني نيست، ظاهرش اين است كه يك جريان است [و] اختصام آنها براي تكفل مريم بود و اين كفالت، هم نصيب زكريا شد به عنايت الهي كه در بحث قبل خوانديم كه ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾[12] يعني «كفَّل» خدا زكريا را براي مريم يعني «جعل الله تعالي زكريا(عليه السّلام)» را «كفيلاً لها» اين كار، با قرعه روشن ميشود، چون قرعه بالأخره راهي است كه بر اساس بعضي روايات در خصوص تزاحم حقوق است، براي تشخيص اينكه حق به عهده كيست يك وسيله عقلايي خوبي است كه شارح هم امضا كرد، در برخي از روايات مرحوم امين الاسلام در همين مجمعالبيان ذيل همين آيه نقل كرده[13] و چون قرعه به نام زكريا(عليه السّلام) افتاد، صادق است يعني در ذهن جا ميكند كه ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾ يعني «جعل الله زكريا» را «كفيلاً لمريم». پس منشأ اختصام آنها نيل به ثواب بود و ريشه اين شوق و رغبت دعاي همان مادر مريم بود، مشابه دعايي كه ابراهيم براي فرزندانش كرد كه ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[14] . آنگاه اينها با استقبال حاضر شدند اين دختر را به عنوان فرزند خود بپذيرند و پرستاري او را به عهده بگيرند. خدا هم ميفرمايد تو در اين صحنهها نبودي، اخبار غيبي است كه ما به تو گزارش ميدهيم ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾.
وجه تسميه قلم و منظور آن در قرآن
منظور از قلم، در قرآن كريم معمولاً همان وسيلهٴ تحرير و نوشتن است، نظير ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴾[15] يا ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾[16] كه منظور از آن اقلام يعني وسايل نوشتن. اما سرّ اينكه قلم را قلم ميگويند نه براي آن است كه وسيله كتابت است، چون بريده ميشود و تقطيع ميشود و صاف ميشود [و] برش پيدا ميكند به آن گفتند قلم، چون تقليم، از همين باب است. تقليم اظفار همين است؛ ناخنگيري «قلّم اظفاره» يعني ناخنها را قطع كرد. در بعضي از روايات دارد كه روزي به رسول خدا(صلي الله عيله و آله و سلم) عرض كردند كه چرا چند روز وحي نميآيد، فرمود چگونه وحي بيايد در حالي كه شما ناخنها را نميگيريد[17] ، معلوم ميشود نظافت ظاهر و تنظيف ظاهري در فراهم كردن روزيهاي معنوي هم سهمي دارد و هرچه انسان نظيفتر باشد، بهتر از بركات معنوي حق استفاده ميكند اين در باب استحباب تقليم اظفار هست. خب، پس قلم را از آن جهت قلم ميگويند كه بريده ميشود و تير را هم از آن جهت كه برش دارد و تقطيع شده است و صاف شده اقلام ميگويند. حالا اينجا كه فرمود: ﴿يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ يعني آن لوازم كتابت را كه برخي تفسير كردهاند آن را به آب انداختند، القا كردند يعني آن قلمي كه با آن تورات را مينوشتند يا منظور تيرهايي را به آب انداختند، اين نحوهاش را قرآن مشخص نكرد، چون اين يك امر جزئي است لا اعتداد به. حالا ببينند كدام يك از اين قلمها فرو ميرود و كدام يكي از اين قلمها روي آب ميايستد يا كدام يكي از اين قلمها در خلاف جهت آب حركت ميكند، بالأخره هر معياري كه داشتند قلمي كه زكريا(سلام الله عليه) القا كرد، او واجد آن نشان و نشانه شد، لذا قرعه به نام او افتاد.
جريان قرعه در سلسله انبياي ابراهيمي
گاهي قرعه به نام يك پيامبر ميافتد به سود اوست، نظيرجريان زكريا، گاهي هم قرعه به نام يك پيامبر ميافتد كه به حسب ظاهر، به زيان اوست، نظير جريان يونس كه ﴿فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ﴾[18] در بعضي از رواياتي كه مرحوم امينالاسلام نقل كردند، جريان قرعه در سلسلهٴ انبياي ابراهيمي يكي پس از ديگري ظهور كرد براي اولين بار در جريان زكريا و عهدهداري كفالت مريم(عليهما السّلام) بود، بعد جريان يونس مطرح شد[19] كه ﴿فَسَاهَمَ﴾ يعني مساهمه كردند، قرعه زدند «ساهم» يعني «قارع» مساهمه يعني مقارعه؛ قرعه بزنند تا معلوم بشود سهم چه كسي بيرون ميآيد و سهم يونس ظهور كرد و او را به دريا انداختند «ادحاض» يعني انداختن «داحض» يعني فروريز ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[20] اين است سقفي كه فرو ميريزد، ميگويند دحض.
ممدوح بودن منازعه در كارهاي خير
پرسش:...
پاسخ: نه عند تشاح، ملاك تقدم مشخص است، نگفتند تشاح نكنيد كه، آن تشاحي كه مذموم است اين است كه هركسي بخواهد خودش را مطرح كند، إعلاي كلمه متكلم باشد نه إعلاي كلمةالله، آن البته مضموم؛ اما انسان امام باشد ثوابش بيشتر است يا ماموم؟ خب امام باشد ثوابش بيشتر است، آنوقت معيار قابليت را، آن مشخص كردهاند اگر بعد از آن معيار، دوباره تشاح بشود ميشود مذموم يعني يك افقه با فقيه اگر امرشان داير شد اول تشاح ميكنند، بعد مراجعه ميكنند ببينند معيار شرعي اين است كه اقرء مقدم است خب، تمام ميشود اگر از آن به بعد باز بين اقرء و غير اقرء، بين افقه و غير افقه تشاح بود، معلوم ميشود «للدنيا» است، اول تشاحشان ممدوح است و معياري دارد براي برطرف كردن اين تشاح و آن معيار هم در كتابها مشخص است. اينجا همه مايلاند كه مشمول آن دعا باشند، انسان ميگويد خدايا! اين تشاح را، خود دعاها به ما آموختهاند در اين دعاها هم عرض ميكنند خدايا! تو كه دينت را ياري ميكني، آن توفيق را بده كه دينت به دست من احيا بشود «واجْعَل لي مِمَّن يَنْتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ ولا تَسْتَبْدِلُ به غيرى»[21] .
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر هر كسي نظرش اين بود كه او اعرف است، اينكه مقصر نيست و اگر نتوانست تشخيص بدهد خب صبر اُولاٰست. البته تشخيص بين اينكه اينجا أعلاي كلمة المتكلم مراد است كه من حرفم بايد عمل بشود يا إعلاي كلمة الله، مراد است از همان مواردي است كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. خيلي از موارد است كه انسان به خيال اينكه كلمةالله را ميخواهد إعلاٰ كند، كلمة المتكلم را دارد إعتلا ميكند. تا انسان تشخيص بدهد كه اينجا من مطرحم يا خدا مطرح است البته باريكتر از مو و تيزتر از شمشير است، اينكه ميگويند فلان گروه محققيناند «شقق الشق» اينها مو شكافاند يعني مطلب اگر به باريكي مو هم باشد، اينها ميشكافند خلاصه. اينها كساني هستند كه صراط مستقيم را ميتوانند تشخيص بدهند، حالا يك گوشه كار انجام شد كه فهميدند مسئله چيست، قسمت دوم مانده است كه حالا انسان وقتي فهميد حق چيست بايد روي اين حق حركت كند، از اين به بعد ديگر تيزتر از شمشير است: رفتن، خيلي سخت است. يكي براي فهم است يكي براي عمل، اگر تشاح براي درك فضيلت باشد، مذموم نيست و آنها ظاهراً براي درك فضيلت بود.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر؛ اصطفاي خيرات هم همين است ولي اصطفاي خيرات تشاح نيست. اصطفاي خيرات اين است كه در اين شهر كارهاي زمين مانده زياد است، هر كسي سعي كند بيشتر و پيشتر كارهاي خير انجام بدهد؛ اما تشاح آن است كه چند نفر در يك امري، در يك قضيه شخصي با هم منازعه دارند، اين ميشود تشاح.
تبيين قرعه صحيح و باطل در قرآن
﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾ تير را هم اقلام ميگويند، چون بريده است؛ منتها اين نحو قرعه، در جريان حضرت زكريا بود در جريان حضرت يونس بود در جريان حضرت عبدالمطلب بود كه در همين روايتي كه مرحوم امينالاسلام نقل كرده آمده است اين سه قصه در طول هم هستند؛[22] اما آن كاري كه قرعه گونه است ولي قرعه نيست در همان آن آيه سه سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است كه جزء محرمات اسلام است و در جاهليت رواج داشت و يك نوع قماري است در حقيقت، فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَيٰ النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ﴾[23] اگر گوشت اين شترها را بر اساس اينكه سهم و تير چه كسي اصابت ميكند، به كدام لاشه اصابت ميكند، به چه قدر اصابت ميكند به اين نحو تقسيم بكنيد صحيح نيست، اين ميشود «أكل مالبه باطل» بايد «أكل مال» براساس تجارت عن تراض باشد[24] نه براساس رسيدن چوبه تير و اما در مسئلهٴ تزاحم حقوق با توافق اطراف يا طرفين، قرعه امري است عقلايي و مربوط به احكام هم نيست، مربوط به خصوص تزاحم حقوق.
پرسش:...
پاسخ: اعلميت شرط نبود، شايد جهات ديگري هم بود كه ديگران فكر ميكردند در آن جهات، بهتر ميتوانند اين كودك را پذيرايي كنند. حالا كسي اعلم باشد يا غير اعلم، در پذيرايي كودك چه نقشي دارد، اعلم در مسائل فقهي است نه اين مديرتر و مدبرتر، حالا بر فرض كسي اجتهادش بيشتر باشد در نگهداري بچهها در مهد كودك هرچه مديرتر است بهتر ميتواند اداره كند.
پرسش:...
پاسخ: آخر اين اول كلام است، اين بايد اثبات بشود يا شرطش مديريت اينچنيني هست يا نبوت شرط است، بايد اثبات بشود. اگر دين آنها اين دستور را داده بود آنها هرگز اختصام نميكردند و چون يك چنين آزادي را احساس كردند، لذا گفتند كه ما هم توقع داريم در اين كار، سهيم باشيم و آزادي آنها را چه در جريان زكريا(سلام الله عليه) چه در جريان يونس(عليه السّلام) ميشود استنباط كرد.
پرسش:...
پاسخ: آنها، احتمال هست؛ اما خب در قرآن نام آنها را نبرد تا مشخص باشد.
بررسي استدلال قائلين به تفاوت جريان كفالت و قرعه
﴿إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ آنها كه خواستند بگويند اين اختصام و اين قرعه زدن، بعد از كفالت زكريا بود و در دوران پيري زكريا اين حادثه پيش آمد، از اين جا استنباط كردند كه قصه كفالت زكريا را خدا قبلاً گذراند، فرمود: ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ﴾[25] آن آيه تمام شد، بعد قصهٴ دعاي زكريا و بشارت فرشتهها و اوصاف يحيي و امثال ذلك گذشت و اينكه زكريا از خداي سبحان، نشانه طلب كرد آن هم گذشت و از اينكه فرشتهها به مريم بشارت اصطفا دادند، اين هم گذشت و از اينكه دستور دادند به قنوت و سجود و ركوع، اين هم گذشت بعد ميفرمايد: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾ براساس اين فاصله فراواني كه شده است خواستند استنباط كنند كه اين قصه مربوط به كفالت زكريا نيست، بعد از اينكه زكريا دوران كفالتش سپري شد و سالمند شد ديگران براي سرپرستي او با هم تشاح كردند؛ اما اين نميتواند قرينه باشد، براي اينكه خود همين ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ﴾ نشان ميدهد كه دارد خلاصه حرف قبلي را بازگو ميكند، همان قصه است نه قصه ديگر.
بشارت فرشتگان به مريم(سلام علله عليها)
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ اين ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ يعني «اذْكُرْ» به ياد اين صحنه باش، اين را متذكر باش كه فرشتهها به مريم بشارت دادند. تاكنون فرشتهها سخني كه به مريم گفتند اين بود كه تو صفوة اللهي، تو مطهرهاي و مزيتي خدا به تو داد كه به هيچ زني از زنان عالم نداد و آن را مريم با دستوري كه يافت به شكرانهٴ آن صفوة بودن به قنوت و سجود و ركوع پرداخت، چون دستور فرشتهها از طرف خدا همان و امتثال مريم هم همان، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» وقتي قصه برنامه عبادي مريم را بازگو ميكند، ميفرمايد آيهٴ 16 به بعد سورهٴ «مريم» ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً ٭ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً ٭ قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ كنار اين عبادت كنندههاي معبد، با يك حجاب و فاصلهاي كه هم فصل بود و هم حجاب، جايي را در قسمت شرق آن معبد انتخاب كرد به دور از جمعيت، محجوبتاً به سر ميبرد به عبادت كه به شكرانهٴ آن صفوت باشد ولي الآن دارند آن صفوت دوم كه صفوت نسبي بود كه فرمود: ﴿وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[26] به آن عمل ميشود و آن اين است كه فرشتهها به مريم(عليه السّلام) فرمودند خدا به تو كلمهاي ميدهد، البته سخني كه فرشتهها به مريم گفتند به چه زبان بود اين مطلبي است جدا ولي همان معنا را وقتي قرآن به صورت عربي بازگو ميكند به عنوان كلمه ياد ميكند، بالأخره هر لغت و فرهنگي براي خود كلمه، يك كلمه معادلي دارد، چيزي فرشتهها به مريم گفتند كه اگر به عربي ترجمه شود اين است ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ﴾.
منظور از كلمة در قرآن
منظور از كلمه ـ گرچه وجوه فراوان گفته شد ـ ظاهرش همان حضرت عيسي(سلام الله عليه) است. منظور از اين كلمه، كلمه تكويني است نه كلمه اعتباري، نظير حروف و امثال و كلمه را از آن جهت كلمه ميگويند، براي اينكه «معرب عمّا في الضمير» است يعني غيب را نشان ميدهد، آنچه در نهان هست او اظهار ميكند و سراسر جهان را كه كلمات الهي ميگويند، براي اينكه آيات و نشانههاي غيبند. اگر دو جاي قرآن اينچنين آمده است كه كلمات الهي تمام نميشود ﴿لَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ الله﴾[27] اين نشانهٴ آن است كه هر موجودي را ميشود كلمه ناميد از آن جهت كه هر موجودي، آيت حق است و غيب را نشان ميدهد و هر چه كه نشانه غيب است كلمه مينامند و اگر الفاظ ما را كلمات ميگويند، براي اينكه آن خاطرات غيبي ما را اظهار ميكنند.
پرسش:...
پاسخ: اگر همين معنا در موجود ديگري يافت بشود او هم كلمه است حقيقتاً، چون الفاظ براي ارواح معاني .ضع شد طبق بحث قبل. پس اطلاق كلمه بر موجودات جهان تكوين، حقيقت است. مخصوصاً آن موجودي كه بهتر از موجودات ديگر خدا را نشان بدهد، آيت كبراي حق باشد.
دليل نامگذاري مسيح(عليه السلام) به كلمة الله
از اين جهت مسيح(سلام الله عليه) شد كلمةالله و از طرفي ديگر مسيح(سلام الله عليه) را كلمهٴ الله گفتند، براي اينكه اين با كلمهٴ ﴿كُنْ﴾ يافت شد، چون خدا هر كسي را كه اراده بكند ايجاد نمايد، ميگويد: ﴿كُن فَيَكُونُ﴾، ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[28] اين ﴿كُنْ﴾ خطابي است كه مخاطبآفرين است، بر خلاف خطابهاي اعتباري. خطابهاي اعتباري فرع بر مخاطباند، خطابهاي تكويني مخاطبآفرين است كه مخاطب، فرع بر خطاب است ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ البته خطاب معدوم، فرض صحيح ندارد اين اشياء در علم حق هستند صور علميه دارند، به هر نحوي كه علم حق توجيح شد. ذات اقدس الهي به آن معلوم خود دستور ميدهد آن معلوم متنزل ميشود از مخزن غيب تجلي ميكند به خارج تنزل ميكند، بدون تجافي و چون قول خدا، كلمهٴ خداست و مسيح(سلام الله عليه) با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ يافت شد، لذا ميشود گفت او قولالله است او كلمةالله است و مانند آن. چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آياتي كه به خواست خدا در پيش داريم، آيهٴ 59 اين است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾؛ جريان مسيح مثل جريان حضرت آدم است كه با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل شد، نه براساس توالد عادي؛ پدري باشد و مادري باشد و امثال ذلك جريان عيسي(سلام الله عليه) گرچه مادر داشت؛ اما به عنوان يك كرامت الهي بود كه فرشته متوسل شد، گفت من آمدم رسول حقم ﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾[29] اين ميشود كلمةالله و قولالله. در بحثهاي قبل، اين حديث از نهجالبلاغه خوانده شد كه حرف خدا كار خداست، قول او و كلمه او صوت نيست اين را در نهجالبلاغه قبلاً خوانديم كه حرف خدا كار خداست، اينچنين نيست كه او كلمهاي به نام «كُن» داشته باشد، موجودي استعماع كند بعد يافت بشود «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ. وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ» و امثال ذلك و اگر عيسي كلمةالله است يعني با اراده حق يافت شد، بدون استمداد از مجاري عادي. در امور عادي، خداي سبحان وقتي بخواهد چيزي را ايجاد كند گرچه از طرف او زمانبردار نيست ولي علل قابليه نيازي به زبان دارند، زمانمندند نظير اينكه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[30] ؛ تأمين روزيهاي مردم در ايام و فصول چهارگانه است يا در جريان آسمان ﴿فِي يَوْمَيْنِ﴾[31] يا زمين را در دو روز تسطيح كرده است[32] و مانند اين، اينها زمان بردارند گرچه كار خدا بيزمان است؛ اما كلمات غير عادي و كلمات معجزه ديگر نيازي به زمان ندارند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[33] از اين جهت، اينگونه از كرامات و معجزات را كلمات الهي مينامند، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ﴾ شايد ناظر به آن باشد كه نه تنها اعجاز مسيح در آن است كه نيازي به پدر نداشت، كرامتهاي ديگري هم در او هست كه نياز نيست كه مريم كه مادر عيسي است جريان مادري را طبق ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً﴾ در دوران چند ماهه بگذراند كه بفرمايد ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾[34] كه حداقل حمل شش ماه باشد و دوران شيرخوارگي هم 24 ماه كه جمعاً بشود سي ماه، شايد اينطور نباشد به هر حال با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[35] هم مسئلهٴ بارداري هم مسئلهٴ بار نهادن حل ميشود ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ﴾ كه اين كلمه، از اوست من الله است.
وجه تسميه مسيح(عليه السلام) و نسبت خاص روح مسيح(عليه السلام) با خداوند متعال
دربارهٴ روحهاي عمومي ميفرمايد كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[36] اين يك پيوند عمومياست ولي دربارهٴ روحهاي تأييدي، چه اينكه در سورهٴ «مجادله» آمده است دارد كه ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[37] دربارهٴ خصوص مريم(عليها السّلام) دارد كه ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُوحِنَا﴾[38] هم ﴿فِيهِ﴾[39] آمده است هم ﴿فِيهَا﴾ اين يك اضافهٴ خاصي است غير از آن اضافهٴ عمومي كه همهٴ ارواح، به الله منسوباند اين روح الله يك پيوند خاصي با ذات اقدس الهي دارد، اسم او هم مسيح است حالا گفتند مسيح معرب همان آن كلمه مشيح است كه در لغت آنها هم به معناي حيات، زنده، زندگي و مانند آن است يا به معناي ممسوح است «بالطهارة عن الارجاس و الادناس» يا خدا دست بركت به او داده است [و] مسح رحمت حق نصيب او شد يا دست او را مظهر بركت قرار داد، اگر به جايي دست ميكشيد بركت بود، حيات و غير حيات نصيبش ميشد. چه اينكه فرمود ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[40] ؛ من هر جا باشم خدا من را پر بركت قرار داد.
اوصاف مسيح(عليه السلام) در قرآن
اوصاف فراواني فرشتهها براي اين كودك ذكر ميكند كه به مراتب بيش از اوصافي است كه فرشتهها براي يحيي ذكر كردند و به زكريا(عليه السّلام) بشارت دادند، اوصافي كه فرشتهها براي يحيي ذكر كردند و به زكريا(عليهما السّلام) بشارت دادند، اين بود ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[41] اما اوصافي كه فرشتهها به مريم(عليه السّلام) بازگو ميكنند، فراوان است: يكي اينكه ﴿يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ كه اسم او مسيح است و اين به عنوان عيسيبنمريم است فقط، به او بشارت دادند كه تو بدون همسر، مادر ميشوي اين عيسي فرزند توست فقط. در قرآن كريم نوعاً كلمهٴ عيسي به عنوان ابن مريم آمده. موارد فراواني در قرآن به عنوان عيسيبنمريم آمده تا جلوي توهّم آن تثليثها را بگيرند ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[42] يا ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[43] و امثال ذلك. آن آيات، براي تبيين توحيد و ابطال تثليث است. وقتي از عيسي ميخواهد سخن بگويد بنياسرائيل را متوجه ميكند عيسي، ابنمريم است اين براي بعد از تولد؛ اما در اين آيه قبل از تولد است با بنياسرائيل هم كاري ندارد با مريم كار دارد؛ ميخواهد بفرمايد اين عيسي فقط و فقط فرزند توست، نه اينكه اگر ما بشارت داديم كه تو مادر ميشوي احتمال آن را بدهي كه براي تو همسري پيدا ميشود، اينطور نيست اين برخلاف بشارتي است كه ما به زكريا داديم، اين بشارتي كه به زكريا داديم اين بود كه ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[44] هم او را صالح كرديم براي پدر شدن هم همسر عقيم و عاقر و فرتوتش را براي مادر شدن صالح كرديم؛ اما اين عيسي فقط و فقط فرزند تُوي مريم است، اينجا براي رفع تهمت نيست، نظير آياتي ديگر كه بنياسرائيل بفهمند عيسي، ابن مريم است، نه تهمت روا بدارند چه اينكه تفريطيها رفتند ﴿وَقَوْلِهِمْ عَلَيٰ مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً﴾[45] كه گروهي از بنياسرائيل تفريطي شدند و نه راه افراط تثليثيها كه قرآن در زمينه آنها فرمود: ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[46] اما در اينجا با مريم سخن ميگويد كه اين بشارت ما به دو چيز است: يكي اينكه تو مادر ميشوي؛ يكي اينكه اين مادر شدنت هم از راه غيب است كه اين عيسي فقط و فقط پسر توست، پدري ندارد كه به پدر انتساب پيدا كند ﴿اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ حالا اوصاف ديگرش ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ وجيه در دنيا شد كه مورد توجه حق است، مورد توجه بندگان خاص حق است، چون از انبياي اولواالعزم است و وجيه في الآخرت است و ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است كه بايد بحثش روشن بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»