درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 42 الی 44

 

﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾﴿42﴾﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾﴿43﴾﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾﴿44﴾

 

بررسي ادله پيامبر نبودن مريم(عليها السلام)

اينكه فرشته‌ها با مريم(عليهم السّلام) گفت و گويي داشتند در او ترديدي نيست، الا اينكه آيا اين گفت و گو مستلزم نبوت اوست يا نه، بين اهل تفسير اختلاف است. بعضي از مفسران اهل سنت اصراري دارند كه مريم(عليها‌السّلام) جزء انبياست و داراي نبوت است، بعضيها اين استدلال را به دو دليل رد كردند كه خلاصه آن دو دليل در بحث قبل اشاره شد. دليل اولشان اجماع است كه ادعاي اجماع مي‌كنند كه غير از مرد، كسي به مقام نبوت نرسيد. دليل دوم آيهٴ سورهٴ «نحل» و سورهٴ «يوسف» است كه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم﴾[1] در تفسير آلوسي اين دو دليل رد شد. دليل اول را اين‌چنين رد كردند كه شما براي تثبيت مدعاي خود در مورد خلاف، به اجماع تمسك كرديد. شما گفتيد كه اجماع بر اين است كه زن پيامبر نشده است و نمي‌شود، در حالي كه دربارهٴ نبوت مادر موسي و امثال ذلك، اختلاف هست، نبوت هاجر اينها كه با فرشته‌ها با سخن گفتند سخنان فرشته‌ها را شنيدند دربارهٴ نبوّت اينها اختلاف است، شما در مورد اختلاف به اجماع تمسك كرديد و اما دليل دوم شما اخصّ از مدعاست يا اعم از مدعاست از يك، نظر زيرا آيهٴ سورهٴ «نحل» و سورهٴ «يوسف» رسالت زنها را نفي مي‌كند و رسالت، بعد از نبوت است يك كار اجرايي است يعني كسي كه داراي شريعت است اگر مأمور ابلاغ باشد و پيك حق باشد به جامعه برساند، اين سِمت را رسالت مي‌گويند و آيهٴ سورهٴ «نحل» يا سورهٴ «يوسف» كه دارد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم﴾[2] نشانش آن است كه مردها فقط به مقام رسالت مي‌رسند، زن به مقام رسالت نمي‌رسد؛ اما دليل نيست بر اينكه زن به مقام نبوت نمي‌رسد[3] . البته هر كس كه رسول است حتماً بايد نبي هم باشد و اما اگر كسي نبي شد لازم نيست رسول باشد، لذا آن جمله معروفي كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است «لا نَبيَّ بعدي»[4] نفي رسالت را هم به صورت روشن به همراه دارد، چون وقتي نبوت نفي شد رسالت كه فرع بر نبوت است آن هم يقيناً منتفي است، اين خلاصهٴ سؤال و جوابي كه در تفسير آلوسي آمده است.

تبيين تفاوت وحي تسديدي و وحي تشريعي

اما بايد عنايت كرد كه صِرف ديدن فرشته و شنيدن حرف فرشته‌ها، نشانهٴ نبوت تشريعي نيست اگر هم دليل منكران، ضعيف باشد دليل مثبتان هم تام و قوي نيست، زيرا اين نبوت، اعم از نبوت انبائي و نبوت تشريعي است ولي از اين جمله ﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ شايد بتوان حكم تشريعي را استفاده كرد اين هم در حد احتمال. جواب اين احتمال هم آن است كه يك وقت وحي مي‌آيد به حكم، اين معلوم مي‌شود شريعت است [و] يك وقت وحي مي‌آيد به فعل، اين معلوم نيست شريعت باشد شايد تسديد و تاييد باشد، گاهي به عنوان شريعت است گاهي به عنوان عمل به شريعت جعل شده است. بيان ذلك اين است كه يك وقت وحي مي‌آيد كه به مردم ابلاغ بكن نماز بخوانند و روزه بگيرند، نظير ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[5] يا ﴿أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَيٰ اللَّيْلِ﴾[6] اين يك وحي تشريعي روشني است، يك وقت وحي به فعل، متعلق است نه به حكم؛ وحي نمي‌آيد به ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[7] يا ﴿أَتِمُّوا الصِّيَامَ﴾[8] يا ﴿لِلّهِ عَلَيٰ النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾[9] و امثال ذلك [بلكه] وحي به فعل تعلق مي‌گيرد، مثل ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَيٰ﴾[10] ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّك الْعَظِيمِ﴾[11] و مانند آن، كه به فعل امر مي‌شود. در اين‌گونه از موارد ممكن است كه به نحو تشريع باشد، چه اينكه آنچه به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است اين‌چنين است، گاهي ممكن است وحي تشريعي نباشد وحي تسديدي و توفيقي و تاييدي باشد، نظير آنچه به ائمه مي‌رسد خواه به ائمه عترت طاهره(عليهم السّلام) خواه به امامان پيشين، مثل اينكه فرمود: ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ اين وحي فعل، مستلزم تشريع نيست ما از راه وحي به آنها رسانديم اين كار را بكنيد، اين وحي تسديدي است كه ﴿أَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ است نه وحي تشريعي. دربارهٴ گروه خاصي فرمود: ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[12] كه درسورهٴ «مجادله» است. اين تأييد، غير از تشريع است. بنابراين دربارهٴ ائمه خواه ائمهٴ عترت طاهره كه آيات ناظر بر آنها نيست، خواه ائمهٴ پيشين دربارهٴ آنها مي‌فرمايد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً﴾[13] و همچنين فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾[14] يك وقت انسان در خودش علاقه به نماز پيدا مي‌كند؛ نماز را دوست دارد اين معلوم مي‌شود يك عنايت خاص الهي است، يك وقت به عنوان اينكه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ تكليف واجب است و اگر نماز نخواند جهنم مي‌رود نماز مي‌خواند، اين معلوم مي‌شود از آن وحي تسديدي بهره‌اي نبرد. اگر انسان در خودش لذت نماز خواندن را و علاقه به نماز را پيدا كرد معلوم مي‌شود يك سروش غيبي به جانش رسيده است، كه انسان علاقه پيدا مي‌كند كه فلان كار را انجام بدهد اين فوراً بايد قدر او را بداند كه اگر اين كلام را زود اطاعت نكرد و زود امتثال نكرد، ممكن است كه فيض برگردد. در تصميمهاي خير گفتند عجله كنيد و اما در كارهاي متعارف نه، كار خير را اگر در قلب شما گرايشي پيدا شد زود امتثال بكنيد، اين معلوم مي‌شود از جاي ديگري با شما دارند سخن مي‌گويند: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾[15] وحي به اقامهٴ نماز، غير از امر به ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[16] است پس وحي فعل، گاهي ممكن است همراه با تشريع باشد، نظير ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَيٰ﴾[17] و مانند آن كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود «اِجْعَلُوهٰا في سُجُودِكُم»[18] يا ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾[19] فرمود «اِجْعَلُوهٰا في رُكُوعِكُم»[20] و امثال ذلك، گاهي ممكن است كه به عنوان تأييد و تسديد باشد نه تشريع، نظير ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾.

امكانِ به مقام ولايت كامله رسيدنِ زن

دربارهٴ مريم(عليها السّلام) وحي تشريع نيامده كه ابلاغ بكن، البته آن مورد ادعاي مدعيان نبوت هم نيست؛ اما وحي امر به فعل است كه اين كار را بكن، نظير ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَيٰ﴾، ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾ يا ﴿مِنَ الّلَيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾[21] اين هم احتمال تشريع را در بر دارد هم احتمال تسديد و توفيق را، اگر كسي خواست برهان اقامه كند [و] بگويد كه اين‌گونه از زنان نظير مريم(عليها السّلام) به مقام نبوت نرسيد اين بايد برهان تام عقلي يا نقلي اقامه كند. برهان عقلي در مسئله نيست، بلكه به عكس است [و] زن مي‌تواند به مقام ولايت كامله برسد؛ اما برهان نقلي هست كه به مقام رسالت نمي‌رسد رسالت چون كار اجرايي است؛ اما آيا زن مي‌تواند داراي نبوت تشريعي باشد براي خودش يا براي چند زن اگر كسي خواست برهان اقامه كند [و] دعوايي داشت در اين زمينه بايد برهان نقلي اقامه كند.

پرسش:...

پاسخ: اينها از يك نظر وحي‌اند از يك نظر الهام‌اند فرقي ندارند، فرق جوهري بين وحي الهام در اين بخش نيست.

پرسش:..

پاسخ: الهام به وسيلهٴ فرشته‌ها مي‌شود. آن آيهٴ سورهٴ «يوسف» و «نحل» رسالت، را مخصوص انبيا دانستند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم﴾[22] اما آيا آن دو تا آيه اطلاق دارد كه حتي رسالت نسبت به زنان را هم مخصوص مرد بداند يعني زن نمي‌تواند پيغمبر زنان باشد يا نه، بر فرض اطلاق داشته باشد رسالت را مخصوص زن مي‌داند؛ اما نبوت تشريعي كه براي خود صاحب شريعت باشد و احكام شريعت خود را از ذات اقدس الهي به وسيلهٴ فرشته‌ها دريافت كند، اين را شامل نمي‌شود و اگر كسي مدعي نفي اين بود، بايد دليل خاص اقامه كند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ احتمالش هست، اين وحيهاي تشريعي ﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ كه دستور به اعمال شريعت است ممكن است از باب وحي تشريعي باشد. كسي بخواهد به ضرس قاطع نفي كند كه بگويد مريم(عليها السّلام) پيغمبر نبود، اين برهان مي‌طلبد. در تفسير قرطبي از عده زيادي نقل مي‌كند كه مريم(عليها‌السّلام) داراي مقام نبوت بود[23] ، كه اين به عنوان قول افراطي در بحث روز قبل گذشت. در تفسير آلوسي هم مي‌گويند شما نمي‌توانيد با ادعاي اجماع در مورد خلاف يا با نفي رسالت كه اعم از نبوت است مسئلهٴ نبوت را از مريم(عليها السّلام) سلب كنيد[24] . بنابراين نمي‌شود به ضرس قاطع گفت او پيامبر نيست، مگر اينكه دليل خاص دلالت كند دليل نقلي البته، چون دليل عقلي بر استحاله اقامه نشده و نمي‌شود.

عدم تنافي بين روايات افضل بودن حضرت زهرا و آيهٴ محل بحث

اين ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ رواياتي در اين باب هست كه بعضي از اين روايات خوانده شد و بعضي از روايات هم در بحث امروز خوانده مي‌شود و از مجموع آن روايات برمي‌آيد كه اگر فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) سيده نساءالعالمين باشد، چه اينكه هست مخالف با ظاهر آيه نيست، چون اگر آيه اين بود كه «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» اين ظاهرش آن است كه او صفوه خداست نسبت به همهٴ زنان عالم؛ اما چون كلمه اصطفا تكرار شد معلوم مي‌شود يكي نفسي است و ديگري نسبي است و مانند آن، آن اولي مربوط به فضايل خود مريم(عليها‌السّلام) است در معارف عقلي و فضايل اخلاقي، اين دومي ‌مربوط به آن چهرهٴ تاريخي است كاري خدا دربارهٴ مريم كرد كه نسبت به احدي نكرد و آن اين است كه بدون همسر، مادر پيغمبر شد اين حق است در اين كار، مريم(عليها السّلام) خصيصه‌اي دارد كه احدي ندارد و اين دلالت ندارد بر اينكه مريم اعلم و افضل و اتقاي از صديقه طاهره(سلام الله عليهما) است، بعد از خواندن آن روايات اين جمع هم روشن مي‌شود.

نقد آلوسي بر افضل بودن عايشه

در تفسير آلوسي مي‌گويد كه بعضيها خواستند بگويند عايشه مثلاً فضيلت دارد يا مثلاً در درجه برتر هست، براي اينكه دربارهٴ او آمده است كه «خذوا ثلثي دينكم عن الحميراء» ايشان مي‌گويد بر فرض اين‌چنين روايت، صحيح باشد اين روايت دلالت دارد بر اينكه دو ثلث دينتان را از عايشه بگيريد، چون ذات مقدس رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌دانست زهرا(صلوات الله و سلام و عليها) زود رحلت مي‌كند و اگر مي‌دانست كه فاطمه زهرا(صلوات‌الله عليها) مي‌ماند، مي‌فرمود: «خذوا كلّ دينكم عن الزّهراء»[25] اين حرف از يك عالم سني اينها چون اهل تحقيق‌اند بالأخره در برابر ادله كه قرار مي‌گيرند ناچار اين‌چنين سخن مي‌گويند، مي‌گويد اين دليل فضيلت حميرا نيست، براي اينكه مي‌دانست مي‌ماند بالأخره و اگر مي‌دانست كه فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) مي‌ماند مي‌فرمود همهٴ دينتان را از فاطمه بگيريد، خب اينها سخنان مرحوم شيخ طوسي و مرحوم امين الاسلام از علماي خاصه نيست، حرفي است كه آنها با اين اصرار دارند بگويند.

از اينكه دوباره كلمه ﴿يَا مَرْيَمُ﴾ را فرشته‌ها تكرار كردند، معلوم مي‌شود كه حكم جديدي است ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ٭ يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ تو را هم در مقابل آن اصطفا و تطهير تو هم دائم الخضوع باش و در حال سجده باش و در حال ركوع باش.

مراد از قنوت در قرآن

قنوت، همان‌طوري كه در آيهٴ 116 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث مبسوطش گذشت يك خضوع دائم است و هر موجودي در برابر خدا، قانت و خاضع است ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ﴾ كه آيهٴ 116 سورهٴ «بقره» بود يعني سراسر جهان و موجودات عالم امكان، قانت و خاضع‌اند گذشته از آن خضوع و قنوت عمومي، ‌انسانهاي خاصي هم پيدا مي‌شوند كه داراي اين وصف قنوت‌اند، نظير آنچه در اواخر سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 120 دربارهٴ حضرت ابراهيم آمده است كه ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اين ﴿اقْنُتِي لِرَبِّكِ﴾ يعني همان روش ابراهيم را داشته باش كه براي خود قنوت داشته باشي و خضوع دائم و مستمر داشته باشي و اهل سجود و ركوع باش.

بيان احتمال لطيفي از علامه طباطبائي در آيات محل بحث

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) احتمالي دادند كه اگر آن احتمال را بتوان تصويب كرد يك احتمال لطيفي است ولي خودشان توجه داشتند، فرمودند اين احتمال با خفا ابداع شده است و آن احتمال اين است كه در آيه ٴ قبل سه فضيلت و سه بشارت، به مريم داده شد: يكي ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾ دوّمي‌﴿وَطَهَّرَكِ﴾ سوّمي‌﴿وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ در مقابل آن سه فضيلت، سه حق‌شناسي هم لازم است ﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ﴾ يكي ﴿وَاسْجُدِي﴾ دو ﴿وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ اگر بتوان اين سه حق شناسي و بندگي را در مقابل آن سه عنايت و اعتاي الهي توجيه كرد يك لطيفهٴ خوبي است و اما توجيحش كار آساني نيست، لذا ايشان فرمودند به اينكه «و ان لم يخل عن خفاء»[26] . بيان ذلك اين است كه درباره اصطفاي اول ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾ اين هم فرمود ﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ﴾ قنوت و خضوع، لازمهٴ صفوه بودن است، اينجا ديگر سخن از مع القانتين نيست، چون اصطفا، اصطفاي نفسي است و قنوت هم يك عبادت شخصي است. قسم دوم ﴿وَطَهَّرَكِ﴾ كه طهارت هم يك امر نفسي است، سجود و خضوع شخصي را هم در مقابل او قرار داد، نفرمود «واسجدي مع الساجدين» اما قسم سوم كه اصطفاي نسبي است و جمعي را در بر دارد ﴿وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ تو نسبت به ديگران افضل هستي، در آن مقابل فرمود ﴿وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ اين ﴿وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ هم نه يعني نماز جماعت بخوان، بلكه با راكعين باش؛ منتها طوري با راكعين باش كه افضل از ديگران باشي، قنوت و سجودت اختصاصي است و ركوعت ﴿مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ باش، به هر حال توجيح‌اش به يك خفا نيست؛ اما اگر رابطه‌اي برقرار بشود، خالي از لطافت نيست.

پرسش:...

پاسخ: چه تشريع باشد چه تسديد، بالأخره بايد هماهنگ آن سه فضيلت باشد. در آيهٴ قبل سه فضيلت ذكر شد در آيهٴ بعد سه تكليف، بايد هماهنگ آن باشدت.

اخبار غيبي در داستان حضرت مريم و دلائل آن

بعد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ آنچه را كه ما دربارهٴ حضرت مريم براي شما بازگو كرديم، حرفي نيست كه در كتابهاي ديگر باشد اين اخبار غيبي است، به دو دليل اين حرفها، حرفهاي تازه است و اخبار غيبي است: يك اينكه اين خبرهاي متقن در كتابهاي اهل كتاب هم نيست بخشي اصلاً نيست بخشي هم به صورت تحريف شده است و دليل ديگر اينكه اصولاً شما در بين امييّن به سر برديد و مي‌بري؛ نه خودت مكتب رفتي نه قومت آگاه بوده‌اند، به اين دو دليل معلوم مي‌شود اين حرفها مستقيماً از ناحيه غيب به تو رسيده است از كتاب اهل كتاب نصيب تو نشده.

اسلام موجب بقاي اديان ديگر

حرف مرحوم كاشف القطاء(رضوان الله تعالي عليه) حرف بسيار لطيفي است، اين بزرگوار در همان كتاب شريف كشف الغطاء مي‌فرمايد اگر اسلام نبود و اگر قرآن نبود اثري از مسيحيت و يهوديت در روي زمين نمي‌ماند، زيرا مسيحيت و يهوديت تحريف شده تورات و انجيل محرف كه ـ‌ معاذالله ‌ـ مريم(عليها السّلام) را عذرا نمي‌دانند، تهمتهاي ناروايي به اين مطهره نسبت مي‌دهند و بعضي از انبيا را به كشتي حق بردند و خيلي از آلودگيها را ـ‌ معاذالله ـ به بعضي از انبيا(عليها السّلام) اسناد دادند، اين كتابي نيست كه با پيشرفت علم بماند و ديني نيست كه عاقل و فرزانه او را قبول كند، قهراً منزوي مي‌شد و از بين مي‌رفت. وقتي كه قرآن آمد انبيا را به عظمت معرفي كرد، مريم را به عصمت ستود او را به عذرا بودن مطهره بودن صفوه بودن معرفي كرد، عيسي و موسي را به اوج انسانيت رساند، اينها را معصوم معرفي كرد، معارف توحيدي را در حد اعليٰ تشبيه مي‌كرد. آن‌گاه مرز ربوبيت مشخص شد مرز نبوت مشخص شد محدوده رسالت مشخص شد درجات وحي و الهام مشخص شد دامنه مريم(عليها السّلام) تطهير شد و اين دين را و اين اديان آسماني را سرپرستي كرد بازسازي كرد در حقيقت و نوسازي كرد و اينها را حفظ كرد و اينها حالا مي‌ماند[27] و اگر قرآن نبود، چون اين اديان اولاً يكي پس از ديگري تحريف شده بود و آن هم در اختيار كليسا بود و روزانه تحريف مي‌شد. الآن كه شما مي‌بينيد الآن مي‌بينيد كه مراكز مذهبهاي اهل كتاب، بي‌ارتباط با دستگاهها نيستند يعني اين مسيحيت آمريكايي و اين يهوديت آمريكايي است كه بعد كم كم، كم كم نفوذ كرده به صورت اسلام آمريكايي درآمده به بيان امام(رضوان الله عليه)، آنها ديدند مسيحيت را مي‌شود آمريكايي كرد يهوديت را مي‌شود آمريكايي كرد خيلي از كارها را مي‌شود به دست اسقف و كشيشها انجام داد و انجام دادند، لذا اصراري داشتند كه سميناري در آمريكا طرح كنند به عنوان اسلام‌شناسي تا قبل از صد سال و اين حرف مرحوم كاشف الغطاء از آن غرر حرفهاي آن بزرگوار است كه اگر قرآن نبود ديني در روي زمين نمي‌ماند، با اين پيشرفتهايي كه علم دارد و فهم بشر رشد مي‌كند هرگز آن مسيحيت و يهوديت تحريف شده را نمي‌پذيرند.

هدف قرآن از يادآوري غيبي در يك داستان

لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد آنچه ما دربارهٴ مريم گفتيم دربارهٴ زكريا گفتيم دربارهٴ مادر مريم گفتيم حرف نويي است خلاصه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ اولاً در كتابهاي آنها نيست، بر فرض باشد تو و قومت اهل مطالعه كتابها نيستي. مسائل وقتي خيلي مهم و حساس باشد قرآن مي‌فرمايد اين خبر غيب است كه ما داريم مي‌گوييم، تو در آن صحنه نبودي ولي ما اين جريان را برايت بازگو كرديم ﴿مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[28] ولي جريان مدين اين است ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[29] ولي جريان وحي‌يابي موساي كليم اين است ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ جريان اين است ﴿إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ جريان اين است، اين صحنه‌هايي كه يكي پس از ديگري مي‌فرمايد تو نبودي آن‌وقت ولي قصه‌شان اين است و اين حرفها را من مستقيماً از عالم غيب دارم براي تو گزارش مي‌دهم ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾ و اگر اين حرفها خداي نكرده كمي‌ ناصواب بود، آنها از هر نظر مي‌توانستند مبازره كنند مي‌ديدند كه نه، قرآن آمده اصلاً آنها را زنده كرده يعني تورات را زنده كرده انجيل را زنده كرده به آنها شرف داد خلاصه، كم كم دست برداشتند. در بخشهاي ديگر، مشابه همين تعبير را دارد كه تو در آن‌وقت نبودي و اين جريان غيب دست اول است كه ما براي تو بازگو مي‌كنيم. آيهٴ 49 سورهٴ «هود» بعد از جريان حضرت نوح اين است ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا﴾ اين حرفي نبود كه تو يا مردم جزيرة العرب قبلاً بدانيد، اينها گزارشات غيبي است كه ما مي‌گوييم، نه تو مي‌دانستي و نه قومت ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا﴾[30] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين ‌«كان‌» منفي نقش‌اش آن است كه تو آن نبودي كه بداني و قوم تو هم آن نبودند كه بدانند، براي اينكه يا بايد اهل مطالعه باشند كه نيستند، كتاب بخوانند كه اهل خواندن كتاب نيستند، اگر هم بخواهند كتاب خوان باشند اين حرفها در كتابها نيست، لذا نمي‌فرمايد «ما علمت» يا «ما تعلم» فرمود تو آن نبودي كه بداني ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا﴾ اين ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا﴾ مشابه همان آياتي است كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[31] كه بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يعني پيامبر، چيزي به شما ياد مي‌دهد كه نه تنها الآن نمي‌دانيد هر چه هم كوشش بكنيد نمي‌توانيد ياد بگيريد، اين حرف هر روز تازه و زنده است اختصاصي به مردم يك عصر ندارد، به مردم تمام عصرها در هر دوره‌اي مي‌فرمايد كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ چيزهايي به شما ياد مي‌دهند كه شما آن نبوديد كه ياد بگيريد، چون اين حرف هميشه تازه است، اين خطابات شفاهيه كه مخصوص قوم دون قوم نيست، چه اينكه ذات اقدس الهي به رسولش هم فرمود ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[32] اين آن نقش را دارد. در اين زمينه هم فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾[33] چه اينكه در بخشهاي ديگر هم مشابه اين جريان هست كه اينها جزء اخبار غيبي است و ما فرستاديم، نظير آيهٴ 102 سورهٴ «يوسف» هم اين است ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ در اينجا راز غيب بودن را مشخص مي‌كند، مي‌فرمايد اين حرفها نزد كسي هم كه نيست در هيچ كتابي هم كه نيست، تو هم كه در آن صحنه نبودي، بالأخره اطلاع يا بايد سمعي باشد يا بصري، اين قضاياي خارجيه يا خودت بايد حضور داشته باشي يا بايد از كسي بشنوي يا در كتابي بخواني، از كسي هم كه نشنيدي، در هيچ كتابي هم كه نيست، تو هم كه در آن صحنه نبودي اين مي‌شود غيب.

خداوند معلم انسان

پرسش:...

پاسخ: بله، آنجا در آن مرحله‌اي كه نور اينها يكي است عالم است باز هم، نظير ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[34] معلمشان خداست در همان مرحله هم خدا به اينها مي‌فرمايد كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[35] در مرحله تنزل هم باز معلمشان خداست، خدا به اينها مي‌فرمايد كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ بالأخره معلم كه ذات اقدس الهي است و متعلم مي‌تواند بگويد كه تو از خود نزد خود نمي‌دانستي، چه در نشئه غيب چه در نشئه شهادت، در اول سورهٴ «زخرف» آمده است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[36] آنجا كه جاي ام الكتاب است معلم، خداست آنجا كه عربي مبين است معلم، خداست هم در نشئه عربي مبين مي‌شود گفت كه تو از خود نمي‌داني و نمي‌دانستي، هم در مرحله ام الكتاب مي‌توان گفت تو از خود نمي‌دانستي. غيب بودن به اين است كه انسان يا از كسي بشنود و در كتابي ببيند و بخواند يا خودش در صحنه باشد، فرمود تو كه از كسي نشنيدي و در كتابهاي ديگر هم نيست تو هم كه در آن صحنه نبودي آن وقت مي‌شود غيب، اين ﴿مَا كُنتَ﴾، ﴿مَا كُنتَ﴾ يعني تو در آنجا نبودي، براي آن است كه شهود را از خود او سلب بكند ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا﴾[37] اين براي آن است كه شنيدن و مطالعه كردن را سلب بكند آن وقت اين مي‌شود غيب محض.

منشأ استدلالهاي علما و بازگشت آنها به وحي

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما خيلي از چيزها را ذات اقدس الهي به رسولش الهام كرد و همچنين به ائمه(عليهم السّلام) الهام شده است، آنها هم كه مفسر قرآن‌اند مي‌دانند ديگر، از نزد خودشان چيزي ندارند و نمي‌گويند، چون آنها در بين اين راههايي كه تصور مي‌شود چند راه است كه جزء صفات سلبي آنهاست، بعضيها حرف كه مي‌زنند من عنده سخن مي‌گويند براساس هواست اضغاث احلام‌اند، چون در خواب‌اند «الناسُ نِيٰام فاذا مٰاتوا انتبهوا»[38] خواب آلود سخن مي‌گويند، حرفهاي اينها هم اصغاث احلام است، من الهواست. گروه دوم كساني هستند كه نمي‌خواهند براساس هوا سخن بگويند ولي هواي مخلوطي است يعني يك سلسله ادله شرعي است به ضميمه هواها و دركهاي خودشان، اين همان اهل قياس و استحسان و مصالح مرسله‌اي كه آنها دارند، اين يك تعبد تام نيست [بلكه] اين يك هواي مخلوط است. قسم سوم اين است كه نه، هوا نيست نه هواي مخلوط است و نه هواي محض ولي البته قصور در آن است، نظير اجتهادي كه علماي اماميه‌دارند؛ استدلال دارند استنباط دارند اجتهاد دارند پرهيز از قياس و استحسان دارند براساس همين ادله درك مي‌كنند، اين قسم سوم. ائمه(عليهم السّلام) نه تنها منزه از قسم اول و دوم‌اند، مبراي از قسم سوم هم هستند، اين‌چنين نيست كه حالا اينها كه فتوا بدهند اجتهاد بكنند كه بشود علوم ظني كه، طبق ظنون سخن بگويند، اينها طبق الهام است. اينها هم طبق وحي الهام الهي است و «عن بينة» سخن مي‌گويند نه «عن اجتهاد ظني» اينها علومشان به ذات اقدس الهي برمي‌گردد حالا يا به واسطه فرشته‌هاست يا به واسطه رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله و سلم) يا عناوين ديگر و از نزد خودشان هرگز سخني ندارند. منظور آن است كه اينكه خدا مي‌فرمايد اينها جريان غيبي است، بعد اصرار مي‌كند كه تو نبودي قومت هم نمي‌دانستند در جايي هم نمي‌خواندي، براي اينكه همه مجاري احتمال را ببندند آن‌وقت مي‌شود غيب محض.

رواياتي در تفسير اصطفاي حضرت مريم و عدم منافات آن با افضل بودن حضرت زهرا

در تفسير شريف نورالثقلين رواياتي است[39] كه بعضي از آن رواياتها از امالي مرحوم صدوق و اينها خوانده شد[40] ، بعضي از آنها مربوط به نهج‌البلاغه است كه قبلاً خوانده شد[41] ؛ اما بعضي از روايات است كه براي جمع‌بندي خوب است كه آنچه از روايات بر مي‌آيد كه فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) سيده نساء عالمين من الاولين و الآخرين است مخالف ظاهر آيه نيست كه ما بگوييم بر خلاف ظاهر آيه حكم شده كه ما «تَبَعاً للرواية» از ظهار آيه دست برداشتيم، اصولاً آيه ظاهرش در اصطفاي نسبي است. يعني اين ﴿وَاصْطَفَاكِ عَلَيٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ ناظر به مقامات معنوي و علم و فضيلت و معنويت و عبادت و اينها نيست اينها را آن اصطفاي اولي بيان كرده كه متعلق ندارد، اين اصطفاي دوم كه اصطفاي نسبي است يعني كاري دربارهٴ مريم كرده است كه نسبت به هيچ زني نكرده خب، اين درست هم هست [و] به اطلاق باقي است.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ در آن مواردي كه با قرينه ذكر مي‌شود معلوم مي‌شود، مثل همان حرفهاي اعلم الناس و اشعر الناس كه در بحث روز قبل گذشت اينها البته با قرينه است؛ اما آنچه درباره بني‌اسرائيل آمده كه ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَيٰ الْعَالَمِينَ﴾[42] آن نه، آن معنايش اين نيست كه بر عالمين عصر خودشان، چون در آيات ديگر قرينه است يعني خدا كاري كرده نسبت به بني‌اسرائيل كه نسبت به هيچ كس نكرده ﴿آتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[43] اين همه انبيا به قوم اينها داد، به هيچ قومي ‌نداد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آخر آن اصطفاي اولي راجع به مقامات و معنويات است ديگر، اين ﴿اصْطَفَاكِ﴾ يعني در مقام علم و قداست و معرفت و عبادت و امثال ذلك. اين روايات فراواني كه در ذيل همين آيه در تفسير شريف نورالثقلين آمده است ملاحظه بفرماييد: يكي از آن رواياتي كه از امام باقر هست، اين است كه معناي آيه اين است كه «اِصْطَفٰاكِ مِن ذريةِ الانبياء و طَهَّرَكِ مِن السَّفاح» يعني از آلودگي «واصطفاكِ لولادة عيسيٰ مِن غيرِ فَحْلٍ و زَوْجٍ»[44] خب، اين اصطفاي دوم، اصطفاي نسبي است يعني كاري خدا با مريم كرد كه با هيچ زني نكرد خب درست هم است. هيچ زني مثل مريم اين‌چنين نبود كه بدون همسر، پدر پيغبري بشود. حالا آن‌گاه آنچه قبلاً از امالي مرحوم صدوق خوانده شد ايشان از علل الشرايع هم نقل مي‌كند اين را، كه در كتاب علل الشرايع باسناده عن ابي‌عبدالله(عليه السّلام) كه «قال اِنَّما سُميتْ فاطِمه(عليها السّلام) محدثةً لانَّ الملائكةَ و كَان تَهْبِطُ مِن السماءِ فَتُنٰاديهَا كمٰا تُنٰادي مريَم بنت عمران فتقول يا فاطمة: ﴿اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ يا فاطمة ﴿اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ فتُحَدِّثُهم و يُحَدّثُونَهٰا فَقٰالَتْ لَهم ذات ليلة اَلَيسَتْ» تا اينجا معلوم مي‌شود حداكثر فاطمه(عليها‌السّلام) در حد مريم(سلام الله عليها) است؛ اما در ذيل اين‌چنين است كه «فقالت لهم ذاتَ ليلةٍ» در همين اين ايام محادثه و محدثه بودن، فاطمه(عليها السّلام) به فرشته‌ها فرمود «اَلَيستِ المُفَضَّلةُ علي نساءِ العالمين مَريم بنت عِمران فَقٰالوا»؛ فرشته‌ها به حضرت زهرا(عليها السّلام) عرض كردند «اِنَّ مَرْيَم كانت سيدة نساء عٰالَمِهٰا و ان الله عَزَّوجل جَعَلَك سيدةِ نساء عالِمَكِ و عالَمها و سيدةِ نِساءِ الاولينَ و الآخرين»[45] . خب، اين روايتي كه علل و شرايع از امام صادق(سلام‌الله عليه) نقل مي‌كند آن مطلب حق را تبيين مي‌كند ولي اين‌چنين نيست كه ما بگوييم طبق اين روايت، ما دست از ظاهر آيه بر مي‌داريم. معلوم مي‌شود آن يك ظهور ابتدايي بود كه ما خيال مي‌كرديم منظور آن است كه او سيده نساء عالميان است مطلقا، بعد وقتي كه ما را متنبه كردند كه اين لازمه‌اش تكرار است و تأسيس اُولاي از تأكيد است و آن اصطفاي اولي ناظر به كمالات است اين اصطفاي دومي ‌ناظر به مادر شدن است مي‌فهميم بله، حق با اين كسي است كه ما را متنبه كرد. اين تنبيه است نه خلاف ظاهر، نه اينكه ما دست از ظاهر برداريم براي روايتي، بلكه روايت، ما را متنبه كرد اين بينشان فرق است. يك وقت است كه آيه مي‌گويد كه بني‌اسرائيل علي‌العالمين فضيلت دارند، ما خيال بكنيم كه منظور اين است كه در مقامات معنوي و علمي ‌و عملي اينها افضل‌اند، بعد مي‌گوييم كه منظور آن است كه نسبت به زمان خودشان، يك خلاف ظاهري را مرتكب مي‌شويم يا مي‌گوييم انصراف است [و] امثال ذلك. گاهي مي‌بينيم نه، شواهدي ما را متنبه مي‌كند كه نه شما دست از اين، ظاهر برنداريد، منظور از اين عالمين همان جهانيان است، چه عصر خودشان چه اعصار آينده؛ اما كاري خدا نسبت به بني‌اسرائيل كرد كه نسبت به هيچ كس نكرد و آن اين است كه در قوم اينها انبياي فراواني بود و اين فضيلت را خدا به هيچ ملتي نداد خب، درست هم هست وقتي اين تذكر را به ما دادند ما متنبه مي‌شويم، نمي‌گوييم بايد به وسيله روايت، دست از ظاهر آيه برداشت [بلكه] مي‌گوييم به وسيله روايت، ظاهر آيه را مي‌فهميم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یوسف/سوره12، آیه109؛ سوره نحل، آيه 43.
[2] یوسف/سوره12، آیه109؛ سورهٴ نحل، آيه 43.
[3] . ر . ك: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص148 و 149؛ در تفسير روح المعاني، آيه هفتم سورهٴ انبياء بيان شد كه مشابه آيات 109 سورهٴ يوسف و 43 سورهٴ نحل است.
[4] . الكافي، ج8، ص107.
[5] بقره/سوره2، آیه43.
[6] بقره/سوره2، آیه187.
[7] بقره/سوره2، آیه43.
[8] بقره/سوره2، آیه187.
[9] آل عمران/سوره3، آیه97.
[10] اعلی/سوره87، آیه1.
[11] واقعه/سوره56، آیه74.
[12] مجادله/سوره58، آیه22.
[13] انبیاء/سوره21، آیه73.
[14] انبیاء/سوره21، آیه73.
[15] انبیاء/سوره21، آیه73.
[16] بقره/سوره2، آیه43.
[17] اعلی/سوره87، آیه1.
[18] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص315.
[19] واقعه/سوره56، آیه74.
[20] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص315.
[21] اسراء/سوره17، آیه79.
[22] یوسف/سوره12، آیه109؛ سورهٴ نحل، آيه 43.
[23] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص83.
[24] . ر . ك: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص148 و 149.
[25] . ر . ك: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص150.
[26] . الميزان، ج3، ص189.
[27] . ر . ك: كشف الغطاء، ج4، ص323 و 324.
[28] قصص/سوره28، آیه45.
[29] قصص/سوره28، آیه46.
[30] هود/سوره11، آیه49.
[31] بقره/سوره2، آیه151.
[32] نساء/سوره4، آیه113.
[33] هود/سوره11، آیه49.
[34] بقره/سوره2، آیه31.
[35] هود/سوره11، آیه49.
[36] زخرف/سوره43، آیه2 و 3.
[37] هود/سوره11، آیه49.
[38] . بحار الانوار، ج4، ص43.
[39] . ر . ك: تفسير نور الثقلين، ص336 ـ 338.
[40] . ر . ك: الامالي للصدوق، ص486 و 487.
[41] . ر . ك: نهج‌البلاغه، نامه 28.
[42] جاثیه/سوره45، آیه16.
[43] مائده/سوره5، آیه20.
[44] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص336 و 337.
[45] . علل الشرايع، ج1، ص182؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص337.