68/12/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 41 الی 43
﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾﴿41﴾﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾﴿42﴾﴿يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾﴿43﴾
نظر علامه طباطبائي دربارهٴ حمل الفاظ بر ارواح معاني
در اين بخش از آيات سخن از نداي ملائكه مطرح است كه فرشتهها سخن گفتند و مادر مريم يا خود مريم(سلام الله عليها) شنيد و همچنين زكريا(سلام الله عليه) شنيد و مانند آن. به همين مناسبت بياني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل همين آيه دارند كه دربارهٴ كلام و خاطرات فرشتهها و خاطرات شيطاني و خاطرات رحماني بحث كردند[1] و خلاصهٴ فرمايش ايشان اين است كه در اينكه الفاظ بر معاني رايجشان حمل ميشود بدون قرينهٴ داخلي يا خارجي در آن سخني نيست، وقتي سخن از قلم هست سخن از مصباح هست سخن از ميزان هست سخن از ترازو هست سخن از قول و كلام هست بر همين معاني معروف حمل ميشود «قال» يعني با زبان و ميزان، ترازو [يعني] همين وسيلهٴ سنجش كالا و مانند آن. «مصباح» يعني چراغ و قلم يعني وسيلهٴ كتابت و مانند آن. گاهي همين الفاظ بر معاني غير معهود حمل ميشود، اگر گفته شد ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴾[2] بعد اين قلم با لوح منظور دو فرشته از فرشتههاي حق بودند يا دو درجهٴ نوراني از نورانيتهاي الهي بودند، باز اين اطلاق كلمه بر آن معنا صحيح است يا ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ﴾[3] اطلاق ميزان بر وحي بر قرآن بر دين رواست، لازم نيست آن ميزان، وسيلهٴ سنجش نان و گوشت و گندم باشد يا اگر گفته شد كه مصباح و چراغ و منظور از اين چراغ چراغ علم بود چراغ وحي نور بود مجاز نيست يا بلاخره ميشود اين كلمه را بر آن معاني هم حمل كرد، آيا اطلاق اين كلمات بر آن معاني غير معهود مجاز است يا نه حقيقت است. عدهاي بر آناند كه اين الفاظ براي همين معاني عرفي وضع شده است و اگر بخواهيم اين الفاظ را براي معاني غير معهود حمل بكنيم و اطلاق بكنيم اين مجاز است. عدهٴ ديگر نظرشان اين است كه الفاظ براي ارواح معاني وضع شد نه براي همين اجرام مادي و اجسام مادي. هر لفظي كه وضع ميشود استعمال آن لفظ در معناي حقيقت است كه غرض آن معنا را تأمين كند و اگر آن معنا واجد اين غرض بود ولي معهود و متعارف نبود، تطبيق اين لفظ بر او يا استعمال اين لفظ در آن معنا حقيقت است و از اينجا معلوم ميشود كه اطلاق كلمهٴ لوح و قلم در فرشته حقيقت است چه اينكه بر لوح مادي و قلم مادي هم حقيقت است اطلاق وزن و ميزان بر وسيلهٴ سنجش عقايد و افكار و اخلاق كه در قيامت نسب ميشود حقيقت است، همانطوري كه اطلاق اين كلمات و تطبيق اين كلمات بر معاني مادي رايج حقيقت است يعني همانطوري كه سنگ را ميگويند وزن، حق را هم كه با او عقايد و اخلاق سنجيده ميشود آن را هم ميگويند وزن كه در سورهٴ «اعراف» آمده است ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[4] يعني ما با حق، عقايد را ميسنجيم; اگر خواستيم ببينيم اين شخص با تقواست يا نه، كارش را با حق ميسنجيم نه با يك ترازوي عادي كه با آن نان و گوشت را ميسنجند يا نظير ميزان الحرارة كه با آن درجه حرارت و برودت را ميسنجند يا نظير متر كه با آن پارچهها را ميسنجند و مانند آن. اطلاق وزن و همچنين اطلاق ميزان براي چيزي كه وسيله سنجش عقيده و اخلاق و اعمال است آن هم حق خواهد بود، چه اينكه علم كه وسيله روشن شدن صحنه جان است اگر بر او مصباح، اطلاق كرديم اين هم حقيقت است; لفظ براي ارواح معاني وصف شد نه براي ابدان معاني يعني هرچه كه اين منظور و اين غرض را ايفا ميكند اطلاق اين لفظ بر او حقيقت است نه مجاز، اين يك مطلب.
بر اساس همين مطلب كلمهٴ قول و كلام و مانند آن هم بر كلام متعارفي كه از الفاظ و حروف تشكيل ميشود و از زبان و دهان خارج ميشود اطلاقش حقيقت است و هم بر خاطراتي كه در قلب وارد ميشود بدون اينكه لفظي داشته باشد، بدون اينكه از دهان يا زبان كسي شنيده بشود باز هم حقيقت است يعني اگر خاطرهاي در دل راه پيدا كرد آن خاطره، كلام است. حالا متكلم آن كلام كيست بايد بعداً تشخيص داد، اطلاق كلام و اطلاق قول بر خاطره اطلاق حقيقي است، مجازي نيست.
صور گوناگون وسوسه
قرآن كريم دربارهٴ شيطان اينچنين فرمود كه شيطان در دلهاي شما وسوسه ميكند ﴿الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[5] موسوسين دو گروهاند بعضي از جنياناند بعضي از انسانها كه وسوسه ميكنند. همين وسوسه را كه درسورهٴ «ناس» آمده است به نفس اسناد داد در سورهٴ «ق» كه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[6] البته نفس امّاره و يا نفس مسوّله كه وسوسه ميكند اين ابزار شيطنت آن ابليس است. شيطان اگر كسي را خواست بگيرد با ابزار دروني او ميگيرد، مثل اينكه سمّ اگر بخواهد كسي را از پا دربياورد و هلاك كند با ابزار دروني و دستگاه گوارش او او را از بين ميبرد يعني اگر سمّ وارد بدن نشود و دستگاه گوارش آن را جذب نكند، سمّ هرگز انسان را هلاك نخواهد كرد وقتي سمّ انسان را هلاك ميكند كه به كمك اين دستگاه گوارش كار بكند، وقتي هم شيطان انسان را گمراه ميكند كه از دستگاه نفس امّاره و نفس مسوّله و اين غرايض و اميال مدد بگيرد غرض آن است كه كار شيطان كه وسوسه است همين وسوسه به نفس هم اسناد داده شد; منتها به عنوان عامل قليل و ابزار كار و همين وسوسه به عنوان وعده ياد شده است كه شيطان شما را وعده ميدهد يا تهديد ميكند، ميترساند ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾[7] وعده ميدهد. خب، اين وعده دادن يك نحو سخن گفتن است اول وسوسه ميكند در انسان رغبت ايجاد ميكند و براي اينكه انسان راغبتر بشود وعده ميدهد كه اگر اين كار را كردي اينچنين ميشود يا وعيد و تهديد دارد كه اگر اين كار را نكردي آنچنان ميشود يا نسبت به كارهاي خير تهديد ميكند كه اگر شما دست به اين كار خير زديد و اهل ايثار و انفاق بوديد خودتان چه خواهيد كرد خودتان فقير ميشويد ﴿يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾ اين «يَعِدُ» يعني «يُوعِدُوا» تهديد ميكند، وعده نيست [بلكه] وعيد است; ميگويد اگر شما در اين راه خير قدم برداشتيد وقت خودت را تلف كردي، خودت چه ميكني ديگر نميگذارد انسان آن جريان ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها﴾[8] را بشنود، پس همين وسوسهٴ شيطان به صورت وعده در ميآيد.
تبديل وسوسه شيطان به امر و نهي
اين وعده وقتي در انسان نفوذ كرد انسان وعده پذير شد [و] علاقهمند به اين وعده شد، چند قدمي به دنبال شيطان رفت تا وعده را وفا كند، از آن به بعد شيطان مسلّط ميشود، ديگر سخن از وسوسه نيست ديگر سخن از وعده و وعيد امثال ذلك نيست ديگر سخن از فرمانروايي است و امر و نهي از آن به بعد ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾[9] هست، گفت من ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾ و قرآن هم فرمود ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ﴾[10] اينجا ديگر امر است وسوسه نيست، انسان ناچار است تبعيّت كند. اين امر براي مراحل نهايي و قدرت شيطان است، از آن به بعد انسان در تحت ولايت شيطان است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[11] اينچنين تثبيت شده است كه اگر كسي در تحت ولايت شيطان بود، شيطان مولّيٰعليه خود را تا لبه جهنم با هم ميروند و ميبرد.
تبديل وسوسه شيطان به امر و نهي
خب، وسوسه را وعده فرمود، وعده را به صورت امر گفت وعده امر اينگونه از امور يا نهي اينها قول است اينها كلام است در حالي كه شيطان بيش از وسوسه، چيز ديگر ندارد. پس خاطرات شيطاني، كلام شيطان است. البته در آن مواردي كه آن ابليس معروف دست پروردههاي خود را اعزام بكند به نام شياطين الانس و الجنّ آن شياطينالانس با انسان سخن بگويند اينجا البته وعده متعارف هست و امر متعارف هست و نهي متعارف است يعني يك رفيق بدي كه انسان را گمراه ميكند او شيطان الانس است; اگر او وعدهاي داد و امري كرد و نهي كرد، اطلاق امر و نهي و وعده بر كلمات او يك اطلاق متعارف است، چون او يك انساني است كه حرف ميزند. البته ظاهرش انسان است و باطنش شيطان است; اما اگر به صورت شياطين الانس در نيامد به صورت رفقاي بد در نيامد فقط خاطرهاي در درون خود انسان پيدا شد اين را هم ميگويند قول و كلام، چه اينكه امر و نهي و امثال ذلك هم بر اينها اطلاق شده است، حالا خواه اطلاق امر و نهي بر وسوسه حقيقت باشد، چه اينكه مختار بسياري از حكماست منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يا اطلاق كلام و امر بر اين وسوسه مجاز باشد; منتها بر اثر قرائن داخلي و خارجي ما ميفهميم كه منظور از اين امر و وعده همين وسوسه است چه اينكه مختار عدهاي ديگر است به هر حال شيطان با آدم حرف ميزند، امر ميكند. در مقابل شيطان فرشته هم با انسان حرف ميزند آن هدايتها و راهنماييهاي فرشتهها به منزلهٴ قول آنهاست، امر آنهاست فرشتهها هم سخن ميگويند امر ميكنند راهنمايي ميدارند و امثال ذلك و خاطرات انسان گاهي در اثر القائات شيطاني است گاهي در اثر القائات فرشتههاست.
ميزان و معيار انسان براي تشخيص خاطرات قلبي
انسان براي اينكه تشخيص بدهد اين خاطره از كجاست ميزاني را لازم دارد، اين ميزان هم در درون او تعبيه شده است به عنوان فطرت، چون ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[12] و هم اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[13] خطوط كلي فجور و تقوا در نهان انسان به عنوان ميزان الهي تعبيه شد; انسان با ترازو خلق شد نه بيترازو و هم اين ميزان در بيرون او وجود دارد به عنوان وحي الهي كه ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ﴾[14] راهنماييهاي انبيا آنچه را كه اينها مشخص كردهاند حلال و حرام واجب و مكروه و مستحب و مباح اينها ميزان ارزيابي اينكه خاطره شيطاني است يا رحماني، براهين عقلي هم اينچنين است براي اينكه مشخص بشود اين جزء مغالطات است يا نه، به ميزان عقل عرضه ميشود و قرآن كريم تنها به اين جملهٴ اجمالي اكتفا نكرد كه بفرمايد ما ميزان فرستاديم به شما فطرت داديم، بلكه خطوط ريز اين مسائل را هم مشخص كرد فرمود چه واجب است چه مستحب است چه حرام است چه مكروه و اگر كسي اقدام خير كرد، كم نميآورد و چيزي از او گم نميشود كسي كه انفاق كرد چندين برابر پاداش ميگيرد و مانند آن. اگر كسي در برابر انفاق، گفت من خودم چه كنم يا فقير خواهم شد، اين پيداست كه اين احتمالها، احتمالهاي شيطاني است آن علاقههايي كه به اين كار خير پيدا ميشود القائات رحماني به فرشتههاست، پس ميزاني براي انسان مشخص شد كه با آن ميزان بفهمد كه اين حق است يا باطل، انسان عادي خودشان را با اين ميزان ميسنجند و تشخيص ميدهند.
بررسي اغوا و وسوسه شيطان نسبت به انبياء
اما انبيا چه كنند انبيا هم داراي اين دو جهتاند يعني شياطين هم به سراغ آنها ميروند چه اينكه فرشتهها هم به سراغ آنها هم ميروند بعد آنها بايد تشخيص بدهند يا فرشتهها فقط به سراغ آنها ميروند و شياطين به سراغ آنها راه ندارد. در بخشي از امور يقيناً شياطين به سراغ آنها راه ندارد و آن مسئلهٴ اغواست در مسئلهٴ اغوا يقيناً شيطان به سراغ انبيا نميرود كه آنها را گمراه بكند در جزم علمي آنها اثر بگذارد، در عزم عقل عملي آنها اثر بگذارد آنها را وادار بكند كه يك عقيدهٴ باطلي را معتقد بشوند يا وادار كند كه يك خلق ناروايي را متخلق بشوند يا وادارشان كند كه يك عمل بدي را مرتكب بشود اينچنين نيست اينها عقيدتاً و خُلقاً و عملاً معصوم و مصون از اغواي شيطاناند، چون هم در سورهٴ «حجر» و هم در ساير سور وقتي جريان اغواي شياطين مطرح است، مسئلهٴ عباد مخلص مستثنايند: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[15] كه اينها به عنوان بندگان مخلَص، مستثنا شدهاند خود شيطان اعتراف كرد كه من دسترسي به اينها ندارم و اينها از اغواي من مصوناند.
پرسش:...
پاسخ: حالا سخن از عصيان نيست، سخن از اين است كه او حرفش را زده يعني شيطان حرفش را زده، يك وقت انسان گوش ميدهد معصيت ميكند، يك وقت اعتنا نميكند به خدا پناه ميبرد به عنوان ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[16] معصيت نكرده، جهاد نفس كرده و پيروز شده ولي او حرفش را زده شيطان حرفش را زده امر كرده يا وعده داده ولي اين شخص اطاعت نكرده يا گوش نداده، غرض آن است كه در مسئلهٴ اغوا، يقيناً انبيا مستثنا و معصوماند، چه اينكه در سورهٴ «حجر» آيهٴ 39 و 40 اينچنين آمده است ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾; كه من نسبت به بندگان مخلص تو قدرت اغوا ندارم نميتوانم اينها را گمراه بكنم، در موارد ديگر هم باز مسئلهٴ اغواي عباد مخلص استثنا شده است، چه اينكه آيهٴ 82 و83 سورهٴ «ص» اين است ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ نسبت به انبيا در مرحله اغوا بحثي نيست كه اينها معصوم و مصوناند; اما در مسئلهٴ وسوسه چطور، آيا نسبت به اينها وسوسه ميكند و اينها در اثر جهاد اكبر به جهاد با نفس پيروزند يا وسوسه نميكند. نسبت به وسوسه آيهاي نيامده كه بفرمايد شيطان نسبت به انبيا وسوسه ندارد، اغوا را استثنا كرده است; اما وسوسه را استثنا نكرده. وسوسه اگر به معناي اصل تصور باشد اين يك مرحله است واگر به معناي تصديق باشد قبل از مرحله عمل، اين هم مرحلهاي ديگر است نسبت به تصديق هم كه عقد قلب است انبيا معصوم و مصون از اين گناه قلبياند، چون مطهرند و خدا اينها را تطهير كرده است و نسبت به اصل وسوسه در حد تصور هم شايد بتوان از اطلاقات اصطفي، اطلاقات اجتبي، اطلاقات اختيار، اطلاقات تطهير استفاده كرد كه آنها را از گزند وسوسهٴ تصوري هم معصوماند.
پرسش:...
پاسخ: اغوا كه يقيناً راه ندارد، به همين دليل آيهٴ سورهٴ «ص» و سورهٴ «حجر» كه صريحاً استثنا شده است كه بندگان مخلَص معصوم از اغواي شياطيناند، ميشود عصمت آنها را در مقام تصديق قلبي كه گناه قلبي است هنوز به فعل نرسيده هم استفاده كرد، چون تصديق قلبي هم به نوبت خود گناه است و اغواست و آنها پاكند. در مرحله تصور، در مرحله تصور كه هيچ اثري ندارد فقط جنگ شروع ميشود اين دليل بر نفي نيست، بلكه كمال انبيا را تأمين ميكند يعني دائماً انبيا مسلحاند و دائماً دست به تيرند و دارند ميجنگند; مرتب دارند تيراندازي ميكنند شيطان از آن طرف دارد وسوسه ميكند اينها از آن طرف دائماً دارند شيطان را به اسارت ميگيرند، اين دليل بر نفي آنها به اين نيست چون اين هيچ چيز نيست مگر در حد تصور اين هم مرتب سركوب ميكند.
عدم وجود وسوسه تصوري در انسانهاي متصل به عقل محض
البته اگر كسي به آن مرحله والاي از عقل محض برسد آنجا جا براي وسوسهٴ تصوري هم نيست، چون شيطان يك موجودي است در حد تجرد وهمي مجرد است، اگر كسي به مرحله عقل تام برسد شيطان اصلاً نميتواند [و] بلد نيست وسوسه كند. بيان ذلك اين است كه ـ حالا از باب تشبيه معقول و محسوس ـ اگر شيطان كسي حبائل و طنابهاي گوناگوني داشت در حد يك متر، دو متر، سه متر، چهار متر، پنج متر و مانند آن اين ميتواند افرادي را كه در اين محدوده هستند به كمند خود در بياورند و الا اگر كسي در پشت بام زندگي ميكند كه فاصلهاش خيلي بيش از آن طول طناب اين شخص است، اين شخصي كه كمند به دست است اصلاً به او دسترسي ندارد; نميتواند او را به دام خود بياورد. شيطان يك سلسله ابزاري بيش ندارد كه در روايات هم مشخص شد فلان سلسله معاصي حبائل شيطان است، مال دنيا و امتعه دنيا حبائل شيطان است، اين طنابهاي اوست و دام و تور اوست اگر كسي از نشئه طبيعت بازتر و برتر رفت، آن شخص خواستههايي دارد كه شيطان نميداند شيطان وسايلي دارد كه آن شخص همهٴ اين وسايل را زير پا گذاشت وسوسه دادن و فريب دادن به اين است كه شيطان چه جنّي و چه انسي اگر كسي را خواست وسوسه [و] فريب بدهد ميگويد كه تو كه به فلان مطلب علاقهمندي راهش اين است يا علاقه به فلان شيء را در او ايجاد ميكند يا راه رسيدن به آن مورد علاقه را به او ارائه ميدهد اين در كارهاي شيطان است; هم علاقهٴ به مال را در شخص ايجاد ميكند يا اگر اين شخص مال دوست است راه فاسد رسيدن به مال را به او ارائه ميدهد، اين كارهاي شيطان است. حالا اگر كسي اهل مال و اهل دنيا نبود، شيطان نه ميتواند اينگونه از علاقهها را در او ايجاد كند نه ميتواند راه رسيدن به مورد علاقه را به او ارائه بدهد، ابزار شيطنت شيطان همين اساس بازيهايي است كه كودكان را به بازي ميگيرد اگر كسي منزه از لهو و لعب بود، او هر گز در ميدان بازي آنجا كه كودكان را به بازي ميگيرند او سوار اين ابزار بازي نخواهد شد و آن بازيگر هم توان اينكه اين را بازي بدهد ندارد، آنها كه به تجرد تام عقلي رسيدهاند چيزي ميخواهند كه شيطان نميداند; شيطان وسايلي دارد كه اينها روي همهٴ آن وسايل روي صحيحش و حلالش پا گذاشتند چه رسد به فاسد و حرامش، لذا شيطان به او تنها دسترسي ندارد شيطان به بهانه اينكه فلان شيء حلال است يا بعد توبه ميكني انسان را ميگيرد اگر كسي رسيد به جايي كه به فلان چيز اصلاً علاقه نداشت و گفت: «طلقتك ثلاثاً» حلالش را نميخواهد، چه رسد به اينكه اين از راه حرام بتواند او را فريب بدهد اين است كه نسبت به آن مخلصين تام راه نفوذ ندارد اصلاً [و] دستش بسته است، نه اينكه احتراماً بگويد من كار به بندگان مخلص تو ندارم، مقدورش نيست.
مراحل مختلف تأثير شيطان بر انسان
اما نسبت به ديگران اگر بخواهد ديگران را تحت ولايت خود قرار بدهد اول از دور به صورت آرام در انسان علاقه ايجاد ميكند، اين همان است كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ﴾[17] وحي گونه يعني به صورت مرموز و آرام خيلي پاورچين در قلب انسان وسوسه ميكند، بعد جلوتر ميآيد و وسوسه را روشنتر ميكند اين ميشود وسوسه بعد از مرحله ايحا، در مرحله سوم وعده وعيد است در مرحله چهارم امر است، پنجم ديگر مرحله ولايت كامله است كه «اوليائهم الشيطان» وقتي كه ولي شد مولّيٰعليه خود را سوار ميشود، اين همان است گفت ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[18] كه در سورهٴ «اسراء» آمده. يك راكب، آن اسب را احتناك ميكند يعني افسار به گردنش ميگذارد حَنكش را مهار ميكند، اين افسار تحتِ حنك اسب است از آن به بعد ديگر به شيطان سواري بدهد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا; اما مقدورش نيست كه لقاءالله چيست، خودش آن لقا را اجمالاً به نحو ضعيف درك ميكند در مرحلهٴ ضعيف; اما لقاءالله بدلي ندارد آنجا كه بگويد از اين كار به لِقاءُالله ميرسي.
پرسش:...
پاسخ: اما اينها باخبرند ديگر يعني ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[19] براي شاگردان آنهاست وگرنه بعضيها كه ميآمدند حضور حضرت امير(سلام الله عليه) حرف بزنن همين كه حرفشان تمام ميشد حضرت گوش ميداد، همين كه تمام ميشد ميفرمود: «فإنّما نَفَثَ الشيطان في علي لسانك»;[20] اين حرف، حرف شيطان است كه تو داري ميزني. حضرت اجازه نداد كه حرف به دل بنشيند، فقط در مرحله گوش بود. در ذيل همان خطبه معروف خطبه همام كه حضرت فرمود: «أَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آن شخص معترض گفت اگر موعظه اثر ميكند خب، در شما چرا اثر نكرد حضرت فرمود هر كسي يك قضا و قدر مشخصي دارد، بعد «فإنّما نَفَثَ الشيطان في علي لسانك»; اين حرف، حرف شيطان است كه از زبان تو در آمده.
پرسش:...
پاسخ: اينها اگر ترك اولاست به اين معنا نيست كه شيطان در اينها نفوذ كرده و مكروهي را مرتكب شدهاند يا معصيتي را مرتكب شدهاند، اينچنين نيست. ممكن است درجاتي را كه داشتند به برخي از آن درجات، فعلاً نرسند و بعداً برسند. غرض آن است كه اينها با خبرند كه اين وسوسه وسوسه شيطان است [و] كار، كار شيطان است از اطلاقات ادله اصطفا، اجتبي، اختيار و تطهير و مانند آن ميشود عصمت اينها را در اين مراحل حفظ كرد كه اينها ميفهمند از كجاست.
پرسش:...
پاسخ: بله دنيا ديگر، فرمود يعني حرف ميزنند ديگر، ميآيند حرف ميزنند، مثل اينكه انسان ميداند كه اين شخص را ميشناسد كه اين منافق است فقط منتظر است كه حرفش تمام بشود به او جواب بدهد در همين حد، اينكه آسيبي نميرساند اين جهاد هميشه هست ميداند كه اين شخص ميشود نه اينكه بعدها با ترازو بسنجد. مؤمن عادي اين حرفها را ميشنود در حد تصور، بعد ميگويد خب من مطالعه كنم فكر ميكنم وقتي تنها مينشيند فكر ميكند اين حرفهاي او را بر آن ميزان فطرت و عقل و وحي ميسنجد، ميبيند حرف حرف باطلي است فردا جواب نفي ميدهد; اما يك وقت است كه ذات اقدس الهي به رسولش ميفرمايد اينكه دارد حرف ميزند، همانطوري كه اگر كسي پشت ديوار حرف بزند انسان از آن موج حرفش ميفهمد كه اين زن است يا مرد، فارس است يا غير فارس، عرب است يا غير عرب، كودك است يا بزرگ از خود اين نحوه حرف، معلوم ميشود گوينده كيست و چيست، فرمود: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾;[21] در اين آهنگ ايشان ميفهمد كه اينها منافقاند كسي كه غذاي بدبو خورده وقتي دارد دهن باز ميكند حرف ميزند بالأخره بوي دهنش مستمع ميفهمد ديگر، فرمود تو اين شامه را داري; منتها صبر بكن حرفشان تمام بشود بعد جواب بگو اينكه انسان صبر ميكند بعد جواب ميگويد نه معنايش اين است كه در اين پنج شش دقيقه در تحت تأثير تصوري او قرار گرفته، مؤمنين عادي اينچنيناند مؤمنين عادي اگر به اينها پيشنهاد زر و زور بدهند اين پيشنهاد است باور نكرده، ميگويد بروم مشورت بكنم اين در حد تصور ذخيره كرده تصورات ديگري را كه از فرشتهها و عقل و وحي دارد آنها را ارزيابي ميكند اين دوتايي را به ميزان ميسنجد، ميبيند كه اين طعم گناه دارد. فردا ميآيد جواب نفي ميگويد اين ميشود جهاد، اين جهاد در داخلهٴ خاك خود آدم است يعني اين وسوسه كرده انسان آن قدرت را نداشت كه بفهمد كه اين پيام باطل را آورده، گفت خيلي خب، گفت خيلي خب من فكر ميكنم اين در حد تصور اين را برداشت البته معصيت نيست چون تصور است; اما آن اوج ايمان نيست كه همان جا سركوب كند و نگذارد او حرف بزند اما كسي كه از دور دارد ميآيد و اين ولي الله را ميشناسد ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ حالا اگر زني لباس مرد در بر كرده است و به انسان پيشنهاد ميدهد كه ما به همين كار را انجام بدهيم، گرچه آن لباس، لباس مرد است مردانه حرف ميزند; اما زنانه ادا ميكند، انسان ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ ميفهمد اين زن است و نامحرم است كه به صورت مرد در آمده ميگويد بيا با هم كار انجام بدهيم ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ فقط منتظر است كه حرفش تمام بشود بعد بگويد نه اين را نميگويند وسوسهٴ تصوري اين همان است كه وجود مبارك رسول خدا(صلي الله عليه وآله سلم) فرمود كه من شيطانم را اسير كردم «اسلم عَلي يَدي».
تمثيل علامه طباطبائي در عدم تأثيرپذيري انبياء از شيطان
مثالي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه شيطان در برابر انبيا و معصومين تا چه اندازه نقش دارد، مثالي داشتند ميفرمودند كه هر چه شيطنت شيطان بيشتر باشد براي معصومين در همين نشئه حس نه نشئه بالا نشئه بالا كه اصلاً اينها راه ندارد، در همين نشئهاي كه ﴿وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾[22] نه نشئه ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[23] او كه خودش اعتراف كرد ﴿فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً﴾[24] آنجا كه تيراندازيهاي غيب راه به اينها نميدهد، ميفرمودند كه شياطين وقتي به سراغ معصومين ميروند توحيد اينها بيشتر ميشود ايمان اينها بيشتر ميشود، مثل اينكه كسي بيايد در همين مسجد در اين سالن مسجد هزار و يك دليل اقامه بكند كه بگويد كه هيچ كسي در مسجد نيست، هيچ كس حرف نميزند هرچه او اصرار ميكند آدم بهتر كشف ميكند كه او دروغ ميگويد خب، اگر در مسجد كسي نيست پس تو چه كسي هستي، چون شيطان انسان را به شرك دعوت ميكند به نفي الله دعوت ميكند سرنخ همهٴ معاصي به شرك است. اينكه در روايات ما آمده است كه فلان كار را شخص انجام نميدهد «و هو مؤمن» اينها به عنوان مثال ذكر ميشود نه به عنوان تعيين «لا يزني زاني و هو مؤمن و لا يَسْرُقُ سارق و هو مؤمن»[25] يعني «لا يعصي عاص و هو مؤمن» در آن حين، بالأخره انسان هوا را ميبيند ديگر خدا را كه نميبيند ديگر به ميل هوا عمل ميكند.
دعوت شيطان به شرك و نحوه مقابله انبياء با آن
تمام معاصي به شرك بر ميگردد حالا يا شرك عملي يا غير عملي و شيطان انسان را به شرك دعوت ميكند نه به الله و به انسان ميگويد حرف كسي را گوش نده به ميل خودت عمل بكن چون انسان را به شرك دعوت ميكند انبيا ميگويند كه خب اگر مبداء نبود، رب العالميني نبود ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾[26] نبود، تو را چه كسي خلق ميكرد تو از كجا آمدي اصلاً تو مظهر چه نامي هستي تو از طرف او آمدي كه من را امتحان بكني تو پيك مضلّي تو دستور وسوسه داري. خب، اگر او نبود چه كسي به تو اين دستور را ميداد همان كسي كه به تو دستور داد برو وسوسه بكن اجازه داد، به فرشتهها هم دستور داد كه راهنمايي بكنند به من عقل داد فطرت داد از سه چهار جانب من را تقويت كرد تو را هم فرستاده به جنگ من. اين است كه معصومين(عليهم السّلام) در برابر وسوسه مؤفقترند چون در هر لحظه يك جهادي است و يك پيروزي جديد و اين را نميگويند وسوسهٴ تصوري [بلكه] اين را ميگويند گوش دادن نه گوش فرا دادن، شنيدن و جنگ كردن و پيروز شدن يك مقدار گوش ميداد كه او جلوتر بيايد تا او را به اسارت بگيرد، مثل كسي كه آن طرف مرز است ميخواهد به جنگ انسان بيايد همهاش تيراندازي ميكند انسان كاري به او ندارد كمي صبر ميكند كه داخل خاك بشود او را اسير بگيرد اين است، اينچنين نيست كه اينها ندانند اين حرف، حرف چه كسي است و حرف چه است ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[27] لذا حرفي كه افراد ميزنند، ميفهمند معصومين(عليهم السّلام) كه اين حرف، حرف چه كسي است خلاصه.
مراد از ربّ در آيهٴ ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: آن معلوم نيست كه به حضرت يوسف برگردد و معلوم نيست كه اين رب، همان رب مصطلح باشد بر فرض رب مصطلح باشد منظور از اين رب ظاهراً همان رب متعارف نزد مردم مصر است يعني ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾[28] چون يوسف(سلام الله عليه) به اين شخصي كه آزاد ميشد، فرمود وقتي كه آزاد شدي نزد رب خودت چون آنها غالب ارباب متفرقه بودند نزد همين خدايگانت كه رفتي، بگو گناه اين زنداني چه است بعد شيطان هم ياد آن آزاد شده برد ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾ يادش رفت كه وقتي كه به آن سِمَت قبلي برگشت و ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[29] عمل شد و اين دوباره ساقي رب خود شد و همان بساط سَقْي و امثال ذلك را به عهده گرفت بگويد كه چنين زنداني بيگناهي در زندان بود نه ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾ يعني ـمعاذاللهـ شيطان در يوسف صديقي كه ﴿رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[30] يك چنين مقامي دارد در او اثر كرده و ياد الله را از ياد يوسف برده است.
پرسش:...
پاسخ: آنها در بحثهاي اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت او در نشئه طبيعت نبود در عالم دنيا نبود، حالا تتمه بحث براي روزهاي بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»