68/12/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 38 الی 41
﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء ِ﴾﴿38﴾﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿39﴾﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾﴿40﴾﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾﴿41﴾
داشتن فرزند نيكو از جمله دعاهاي بندگان خدا
در دعاي زکريا(سلام الله عليه) مطلبي است که عباد صالحين همان مطلب را مسئلت ميکنند. مطلبي که زکريا طلب کرد اين بود که ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ عبادالرحماني که جريانشان در سورهٴ «فرقان» آمده است آنها در نيايششان ميگويند: ﴿رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[1] آنها هم سعي ميکنند از فرزندانشان و از زنانشان قرت عيني نصيب آنها بشود، اين دعاي عبادالرحمان و بندگان صالح است.
اوصاف بيسابقه قرآن براي يحيي
مطلب بعدي آن است که درباره يحيي(سلام الله عليه) اوصافي را قرآن ذکر ميکند که اينها سابقه ندارد و نوع اينها با پيشگوييها و اخبار غيبي همراه است. فرمود اين يحيي فرزندي به دنيا ميآيد پسر هست و نبي هست و کسي که داعيه رسالت دارد اين يحيي(سلام الله عليه) او را تصديق ميکند و مردم را به او دعوت ميکند و آن کسي که داعيه رسالت دارد به«کلمة الله» معروف ميشود که همهٴ اينها بر حضرت مسيح(سلام الله عليه) منطبق است و اينها پيشگوييهاي غيبي خداست قبل از ميلاد مسيح(سلام الله عليه) همهٴ اين جريانها را خدا به زکريا فرمود که کسي به دنيا ميآيد و داعيه رسالت دارد و به «کلمة الله» معروف ميشود و ملقّب ميشود و يحيي(سلام الله عليه) او را تصديق ميکند و مردم را به او دعوت ميکند اوصافي که قرآن براي يحيي ذکر کرده است اين اوصاف سابقه نداشته يعني «حَصُور» بودن، «سَيِّد» بودن، «مُصَدِّق» بودن، ﴿نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ بودن، از راه غيب به دنيا آمدن اينگونه از کمالات براي يحيي است و بيسابقه بود، لذا در قرآن کريم راجع به يحيي(سلام الله عليه) آمده است که ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾.[2]
مراد از (سمّياً) در آيه
حالا اين ﴿سَمِيّاً﴾ يا به معناي همنام يعني قبلاً کسي به يحيي ناميده نشد يا نه هم مسمّا نداشت و ندارد نه هم اسم، چون هم اسم نداشتن خيلي کمال نيست يعني براي اولين بار کسي اسمي پيدا کند که قبلاً اين اسم نبود، البته از آن جهت که از جعل الهي نشأت ميگيرد کمال است; اما از آن جهت که اين کلمه قبلاً سابقه ادبي نداشت اين آنقدر کمال نيست که ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾; اما اگر منظور از سميّ يعني مسمّا، چه اينکه دربارهٴ ذات اقدس الهي آمده است که ﴿هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾;[3] آيا خدا سمي دارد يعني هم مسمّا دارد، اين کلمهٴ الله، اسم است مسمّاي اين اسم آن حقيقتي است که ربّ العالمين است، آيا خدا سميّ يعني هم مسمّا دارد که شما غير خدا را عبادت ميکنيد ﴿هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾ يا ندارد، اين هم مسمّا نداشتن کمال است نه هم اسم نداشتن، لذا ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ احتمال اين معنا منقدح است که يعني هم مسمّا نداشت، گرچه در بسياري از فضايل يا همهٴ فضايلي که يحيي(سلام الله عليه) دارد عيساي مسيح هم داراست; اما آيه نميگويد «لم نجعل و لانجعلوا له من قبل و لا من بعد سمياً» نفرمود هيچ هم مسمّايي قبلاً نداشت و هم مسمّايي بعداً نخواهد داشت، اين راجع به قبل نقل ميکند که ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ شايد بعد از او کسي مثل او بيايد ولي قبل از او کسي مثل او نيامد که مسيح(سلام الله عليه) بعد از يحيي(عليه السّلام) به دنيا آمد و کمالات يحيي را داراست، چنين خصوصياتي را قرآن کريم براي يحيي(سلام الله عليه) ذکر ميکند.
پرسش:...
پاسخ: اينگونه از خصوصيات که مادرشان در فلان شرايط پدرشان در فلان شرايط و «سيِّد» باشند «حَصُور» باشند کاري که نظير عيسي داشت داشته باشند اين خصوصيات نبود وگرنه ﴿نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ﴾ بودند البته.
سخنان زكريا نشانه استعجاب نه استبعاد
﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد که اين سخنان زکريا(سلام الله عليه) به عنوان استبعاد نيست، به دليل اينکه همهٴ اين جهات استبعاد را در متن دعا، قبل از دريافت بشارت به خدا عرض کرد که مشروحش در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» بود که قرائت شد يعني ضعيف بودن پير بودن خودش پير بودن همسرش عقيم بودن همسرش همهٴ اينها را در متن دعا گفت. بعد هم عرض کرد خدايا! من با همهٴ فقدان اين شرايط و اوصاف نا اميد نيستم، خود را محروم از دعا و محروم از اجابت، احساس نميکنم ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[4] پيامبري که با خدايش چنين راز و نيازي دارد و منتظر اجابت است وقتي اجابت را دريافت کرد ديگر نميگويد اين کار بعيد است، معلوم ميشود تمام اين ﴿إنّي﴾هايي که از اين به بعد گفته ميشود جهت استعجاب است نه استبعاد يعني اين چيزي شگفتآوري است بعيد نيست اين با تصديق همراه است يعني به ذات اقدس الهي عرض ميکند اين بشارتي که شما مرحمت كرديد اين خيلي چيز نوبري است اين لسان، لسان استعجاب است يعني شگفتي را اعتراف کردن يعني به خدا عرض کردن که اين کار نويي است که داريد انجام ميدهيد، منت بيسابقهاي است که داريد بر ما مينهيد. استبعاد نيست به دليل اينکه همه اين حرفها را در سورهٴ «مريم» قبل از بشارت، در متن دعا آمده. عرض کرد خدايا! من با همه اين نقصها از تو اين مسئلت را ميکنم و نا اميد هم نيستم. ديگر فرض ندارد پيامبري اينها را در دعا ذکر بکند بعد که خدا جواب مثبت داد و بشارت داد دوباره استبعاد کند اين شاهد داخلي.
جريان حضرت ابراهيم شاهد ديگري بر استعجاب
شاهد خارجياش هم جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است. در جريان حضرت ابراهيم وقتي به حضرت ابراهيم در دوران سالمندي و فرتوتي بشارت دادند و گفتند نا اميد نباش حضرت فرمود که ما و نا اميدي معنا ندارد هرگز ما نا اميد نيستيم. ﴿قالوا﴾; فرشتهها به حضرت ابراهيم گفتند: ﴿لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ ٭ قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَي أَن مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾; شما من را بشارت داديد در حالي که پيري به سراغ من آمده نه تنها من پير شدهام، بلکه پيري دامنگير من شد، به چه چيزي بشارت ميدهيد ﴿قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تُكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ﴾; نا اميد نباش، اين بشارت ما حق است و صدق ﴿قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ﴾[5] ما هرگز نا اميد نيستيم چون قنوط و نا اميدي براي گمراهان است ما که گمراه نيستيم، من دارم تعجب ميکنم نه استبعاد ميگويم يک کار نوبري است. تعجب دو قسم است: يک تعجب همان استبعادي است که مشرکين از شنيدن توحيد داشتند ﴿إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾[6] و مانند آن استبعاد ميکردند ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾[7] و امثال ذلک. تعجبي که مشرکين از جريان توحيد يا از جريان معاد داشتند تعجب استبعادي بود; اما تعجبي که انبيا از دريافت بشارت فرشتگان دارند، تعجب تصديقي اعتراف به نوبر بودن و نوآوري است يعني يک امر شگفتآوري است که با تصديق همراه است، لذا اصل کلي را ابراهيم(سلام الله عليه) مشخص کرد که ديگر يك حاکم خواهد بود نسبت به همهٴ بحثهايي که به انبيا برميگردد، فرمود: ﴿قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ﴾[8] ديگر دربارهٴ هيچ پيامبري بعد از دريافت بشارت انسان، احتمال استبعاد نميدهد که بگويد اينها نا اميد بودن يا فلان پيامبر اميدوار نبود، لذا استبعاد کرد اينچنين نيست.
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است که وقتي پيامبري تمام جهات نقص را در خود احساس ميکند، نقص بدني را و همهٴ اين نقصهاي بدني را در متن دعا ذکر ميکند، بعد به طور جدّ از خدا مسئلت ميکند که به او فرزند بدهد، آنگاه خدا که اجابت کرده است به وسيله فرشتهها بشارت داده است او از اين به بعد چه استبعادي دارد.
پرسش:...
پاسخ: نه; اگر بعيد بود که نميخواست که عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ اما ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾،[9] ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ را گفت ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ را گفت، قبل از دريافت آن بشارت همهٴ اين خصوصيات را گفت که ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ هست ﴿وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ هست; اما من نا اميد نيستم به جد از خدا ميخواهم، آنگاه وقتي خداي سبحان به وسيله فرشتهها بشارت داده است از آن به بعد او استبعاد بکند بگويد اين کار بعيد است، اين نه با قرينه داخلي ميسازد يعني نه با الفاظ ميسازد نه با مقام نبوت ميسازد نه با آن اصل کلي که در سورهٴ «حجر» بود سازگار است. اصل کلي اين بود که فرشتهها به ابراهيم(سلام الله عليه) گفتند: ﴿قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تُكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ﴾[10] ايشان هم فرمودند که ﴿وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ﴾[11] ما که جزء مهتدين هستيم نه ضالين. بنابراين آن اصل کلي را چه در جريان حضرت ابراهيم و غير ابراهيم ميشود استفاده کرد و اين جريان خصوصي راميشود به شهادت قرينه داخلي، از متن قصه حضرت زکريا استفاده کرد.
پرسش:...
پاسخ: نه; تعجب است شگفتآور است، چون حرفها که يکسان نيست. گاهي انسان استفهام ميکند به عنوان تعجب، گاهي استفهام ميکند به عنوان انکار، استبعاد و مانند آن، اين اقرار ضمني است و اعتراف به نوآوري.
بيان جريان تعجب در سورهٴ هود
همين جريان تعجب در سورهٴ «هود» هم آمده است; آيهٴ هفتاد به بعد ﴿فَلَمَّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ ٭ وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾; عيال حضرت ابراهيم ايستاده بود در آن صحنه و از اين جريان با خبر شد ﴿فَضَحِكَتْ﴾ حالا درباره «ضَحِكَتْ» دو تفسير است که آيا اين ضَحَكَتْ است يا ضَحِكَتْ است، ضحك مصطلح است يا ضَحَكَ به معني خنده است; اما ضَحِك به معناي حاض است ضَحِكت يعني حاضت که اختلافي است در آن کريمه ﴿فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ يعني هم فرشتهها به حضرت ابراهيم بشارت دادند ـ طبق آيهٴ سورهٴ «حجر» ـ و هم به عيالش. ﴿قَالَتْ﴾ همسر حضرت ابراهيم گفت: ﴿يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ﴾; من در حال پيري مادر بشوم ﴿وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾; همسرم در دوران پيري پدر بشود ﴿إِنَّ هذَا لَشَيءٌ عَجِيبٌ﴾; اين يک چيز نويي است نه بعيد [و] عجيب.
﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَيءٌ عَجِيبٌ ٭ قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾;[12] شما که برکات فراواني را ديديد چه جا براي تعجب. بنابراين آنچه را که حضرت زکريا دارد در حد يک تعجب و اقرار ضمني و اعتراف به نوآوري است نه استبعاد ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ از اين به بعد مرتّب براي حصول طمأنينه ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[13] و مانند آن، اين گفتگو ادامه دارد ﴿قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ حالا خدا فرمود و فرموده خدا را بلاواسطه زکريا دريافت کرد يا نه خدا فرمود و فرشتهها فرمودهٴ خدا را به زکريا رساندند که مع الواسطه دريافت کرد بحثي است جدا هر دو هم ممکن است ولي سياق اين قسمت آيات اين است که زکريا مع الواسطه دريافت ميکند، اين رد و بدلها براي آن است که ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ باشد.
صورت برهاني داستان زكريا(عليه السلام) در سورهٴ مريم
در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» اين قضيه به صورت يک برهان عقلي درآمده است. در آنجا دارد که وقتي زکريا بشارت را دريافت کرد ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[14] عرض کرد: ﴿رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً ٭ قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[15] در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که محل بحث است، جواب به طور اجمال آمده ﴿كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ يعني خدا هر کاري را که بخواهد انجام ميدهد، چيزي جلوي قدرت مطلقهٴ حق را نميگيرد. اگر شيء باشد يعني چيزي مصداق شيء باشد اين مقدور حق است، چون او ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است ممتنعات لا شيءاند، شيء نيستند نه اينکه ممتنعات شيءاند و تخصيصاً از ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[16] خارج شدهاند يعني اگر نشود دو دو تا را پنج تا کرد براي آن است که زوجيت خمسه ذاتاً محال است يعني «لا ذات له»، «لا شيء» است، نه اينکه پنج تا بودن دو دو تا چيز هست ولي مقدور خدا نيست يا جمع نقيضين چيز هست ولي معذلک از زير پوشش ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ خارج است تخصيصاً، اينچنين نيست. ممتنعات چون لا ذاتاند تخصصاً از اين عموم خارجاند، نه تخصيصاً. اگر چيزي لا ذات بود که بحث در او نيست، اگر شيء بود مصداق شيء بود مقدور حق است ﴿كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ اين اجمال قضيه. آن اجمال را که در سورهٴ «آل عمران» آمده است در سورهٴ «مريم» بازتر ذكر فرمود، چون سورهٴ«مريم» در مکه نازل شده است و قبل از سورهٴ «آل عمران» است وقتي بازتر و مبسوطتر ذکر شده است ديگر لازم نيست در سورهٴ «آل عمران» به آن بسط و گسترش ذکر بشود. در سورهٴ «مريم» ميفرمايد: ﴿قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ﴾[17] اين ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ ظاهراً همان ﴿قَالَ﴾ يعني خدا فرمود: ﴿كَذلِكَ﴾ برابر همان چيزي که در سورهٴ«آل عمران» است ﴿كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ اين ﴿قَالَ رَبُّكَ﴾ حرف ملَک است، حرف ملَک است که دارد حرف خدا را به زکريا ميرساند به زکريا ميرساند که خدا ميگويد تو از اينکه يک پيرمرد و پيرزن پدر و مادر بشوند تعجب نکن، براي اينکه خداي سبحان تو را که لاشيء بودي يعني چيزي نبودي نه ممتنع الوجود بودي ممکن بودي ولي معدوم تو را شيء کرد، هيچ را چيز کرد حالا يک پيرمرد يا پيرزن را پدر و مادر بکند آسان است که ﴿قَالَ رَبُّكَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چون همهٴ اينها را در متن دعا ذکر کرد، ديگر فرض ندارد که باخبر نباشد که ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[18] به زکريا هم فرمود اين کار براي خدا آسان است، نشانهاش آن است که خدا تو را آفريد و تو قبلاً چيزي نبودي، چون ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[19] اين سورهٴ «دهر» از بين راه خبر ميدهد، اين آيهٴ سورهٴ «مريم» از آن ابتدا خبر ميدهد. يک وقت انسان، لاشيء بود بعد آمده شيئي شده; اما قابل ذکر نبود يعني شيئي که فعليتي داشته باشد، اثري داشته باشد، قابل ذکر باشد، شيء مذکور باشد نبود، بعد کم کم نطفه شد انسان شد. آغازش اين است که ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾;[20] هيچ نبودي، اين ليس تامّ آن ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[21] ليس ناقص است يعني چيزي قابل ذکر نبود حالا ذرات پراکنده بود امثال ذلک ولي قابل ذکر نبود نامي نداشت اين دو مرحله، بعد کم کم ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾[22] و كذا و كذا و كذا که به راه افتاد.
پرسش:...
پاسخ: همين در خلال سخن اشاره شد ديگر يعني ممکن معدوم بود، او ممکن است معدوم نبود ممتنع معدوم است آن لاشيئي است که نميتواند شيء بشود، اين لاشيئي است که ميتواند شيء بشود. خب، اين دو مرحله اين يک استدلال عقلي است اين استدلال عقلي را براي ديگران به عنوان برهان ميشود اقامه کرد; اما براي زکريا تذکره است، مگر زکريا عمري مردم را با همين برهان دعوت نکرد، خود زکريا اينگونه از براهين را بارها براي مردمي که آنها را به توحيد دعوت ميکرد بيان کرد. الآن خداي سبحان دارد برهان اقامه ميکند، معلوم ميشود اينها تذکره است يادآوري است [و] يک چيز جديدي نيست تا ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[23] يكي پس از ديگري شکوفاتر بشود. دو احتمال در دليل درخواست نشانه براي فرزنددار شدن از سوي زكريا
در سوره «آل عمران» و همچنين در سورهٴ مريم» اينچنين آمده است که ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾; عرض کرد خداي سبحان براي من آيتي قرار بده، حالا آن آيت تکويني است يا تشريعي مطلب دوم است، مطلب اول اين است که اين آيات را براي چه چيزي ميخواهد. تاکنون ثابت شد که زکريا(سلام الله عليه) سخن استبعاد نداشت و حرف فرشتهها را هم پذيرفت به عنوان استبعاد هم نبود به عنوان اعتراف ضمني بود و تصريح به شگفتي اين کار. اين ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ يعني خدايا! اگر سخن سخن تو و مأموران توست، علامتي براي من قرار بده که من بفهمم حرف، حرف تو و فرستادههاي توست نه القائات شيطان و وسوسهٴ ابليس، اين است يا نه نشانه قرار بده که بفهمم چه وقت ميخواهي به اين بشارت عمل بکني چه موقع ميخواهي به من فرزند بدهي. دو تا احتمال است که سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در حالي که هر دو احتمال را نقل ميکند[24] متوقع نبود که احتمال اولي را امضا بکند ولي متأسفانه چه در اين قسمت از «آل عمران» چه در سورهٴ «مريم» اين احتمال اول را رد نکردند گفتند ممکن است از اين قبيل باشد.
بيان احتمال اول
بيان ذلک اين است که زکريا(سلام الله عليه) يک امر عجيبي را مشاهده کرد که به او ميگويند تو پدر ميشوي و خدا به تو فرزند ميدهد. او براي اينکه بفهمد اين سخن، سخن حق است و فرشتهها نه سخن شياطين به صاحب اين سخن به متکلّم گفت نشانهاي به من بده که معلوم بشود حرف، حرف خداست تو که هم پيام آوردي از طرف خدا پيام آوردي و از ناحيهٴ شيطان نيست; کاري بکن که شيطان نميتواند بکند، به من علامت نشان بده آن کاري که شيطان نميتواند بکند اين است که تصرّف در مجاري تبليغي انبياست، شيطان نميتواند در مجاري تبليغي انبيا تصرف بکند که در موقع نوشتن مثلاً احکام در دست اينها تصرف بکند که خلاف بنويسد در زبان اينها تصرف بکند که خلاف بگويند يا جلوي گفتن حق را ببندند جلوي تبليغشان را بگيرند و امثال ذلک چون شيطان نميتواند در مجاري تبليغي و تعليمي انبيا تصرف بکند اگر در اين مجاري تبليغي و تعليمي تصرف شد، آنگاه اين شخص ميفهمد اين تصرف آيهٴ الهي است کار خداست پس آن قبلي که بشارت آمده بود اين بشارت، از طرف خداست نه جزء القائات شيطاني، اين خلاصهٴ احتمال. بعد ميفرمايند که «فان قلت» انبيا معصوماند اگر معصوماند در تشخيص بين حق و باطل شک نميکنند تا مميز طلب کنند. آنگاه هم فرمود «قلت» درست است که انبيا معصوماند [و] در تشخيص بين حق و باطل اشتباه نميکنند; اما آيا عصمت انبيا ذاتي آنهاست آيا اينکه انبيا مميزبين حق و باطلاند آيا انبيا، مشخص بين کلام حق و کلام ابليساند اين را از ذات خود دارند يا از طرف خداي سبحان تشخيص ميدهند، از طرف ذات خود که ندارند، چون مستقل نيستند. پس از طرف خدا تشخيص ميدهند چون از طرف خداوند تشخيص ميدهند چه مانعي دارد که زکريا(سلام الله عليه) از خداي سبحان بخواهد که آن مميّز و مشخص را به من مرحمت بکن که من بفهمم آنچه را که يافتهام بشارتي که دريافت کردهام سخن فرشتههاست نه القاي شيطان، اين خلاصهٴ فرمايش ايشان.
نقد احتمال اول
اين سخن تام نيست براي اينكه، گرچه شيطان در بدن انبيا تصرف ميكند، چه اينكه ايشان هم پذيرفتند در جريان ايوب هم آمده است كه ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾[25] و اين نقص نيست; اما در محدودهٴ جان و القائات هرگز راه ندارد، همانطوري كه در مجاري تبليغي و تعليمي انبيا شيطان نفوذ ندارد، در قلب انبيا(عليهم السّلام) هم در خاطرات آنها هم اصلاً راه ندارد آن هم براي زكريايي كه دوران ممتدّي را از نبوت گذرانده است، اين براي اولين بار يا دومين بار يا صدمين بار نيست كه اينها را ميشنود كه در دوران پيري است مكرر در مكرر وحي الهي را، الهام الهي را دريافت كرده است وحي شناس است الهام ياب است و امثال ذلك. اگر ما بگوييم انبيا ذاتاً مميز نيستند و ذاتاً مشخص نيستند و اين تشخيص و تمييز را بايد از خدا دريافت بكنند البته از خدا دريافت بكنند; اما خداوند وقتي اينها را به نصاب نبوت رساند، اين مشخِص و اين فاروق را و اين فرقان را به اينها داده است و همواره حفظ ميكند و گرنه لازمهاش آن است كه در هر قضيهاي اينها شك كنند مميز طلب بكنند اختصاصي به فرزند داشتن نيست كه. اگر در جريان حكم بعدي و وحي بعدي دستوري به آنها رسيده است اين بايد مميّز طلب كند كه خدايا! از كجا بفهمم كه اين دستور از طرف توست نه جزء القائات شيطان، پس براي من مميز بگير، در هر واقعهاي او بايد مميز طلب كند كه.
پرسش:...
پاسخ: آن ديگر در آن بحثهاي اولي گذشت كه اين بهشت دنيا نبود، آن وسوسهٴ دنيايي هم نبود، نشئه هم نشئه تكليف نبود. غرض آن است كه اين تمييز براي نبي هست آن هم در اواخر عمر، اينچنين نيست كه براي هر قضيه اين شك كند ترديد داشته باشد ـ معاذ الله ـ آنوقت مميز طلب كند. اصولاً كسي كه به مقام نبّوت ميرسد «علي بينة من الله» است، حرفهاي فرشتهها را خوب درك ميكند و جزء بندگان مخلص خواهد بود و شيطان دربارهٴ اينها اصلاً راه ندارد، وسوسه در اينها نفوذ نميكند و مانند آن و ما بگوييم كه گرچه اينها تمييز ميدهند ولي مميز بودن ذاتي اينها نيست و تعليم الهي است اين در هر قضيهاي است. پس در هر قضيهاي هر وحياي كه مييابند اينها بايد بگويند ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ خدايا! كاري بكن كه شيطان نتواند آن كار را انجام بدهد تا من بفهمم اين كلامي كه به من رسيده است كلام توست نه حرف شيطان است.
اثبات احتمال دوم
بنابراين ظاهرش اين است كه اين ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ براي آن نيست كه خدايا علامتي براي من مشخص كن كه من بفهمم اين بشارت از طرف توست نه جزء القائات، اين نيست، بلكه منظور آن است كه ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ علامت قرار بده كه بفهمم چه موقع اين قضيه واقع ميشود چون بي صبرانه منتظر چنين فرزندي است، براي اينكه دوران پيري است شايد در آيندهٴ نزديك بميرد ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾[26] در بين هست، كل اين جريان را يك سلسله ارحام ناباب به ارث ميبرند ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾; زودتر ميخواهم مسئله حل بشود من هم كه الآن لب گورم، علامتي نشانهاي مشخص بشود كه اين بشارت بشارت الهي است. خب، اگر در آينده نزديك مُردم و ديگري آمده اين زندگي من را ولو ساده هم كه باشد به ستم برد نام من فراموش ميشود ميخواهم اين نام باشد، اين ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾[27] خواستهٴ همه است ﴿هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[28] خواستهٴ همه است مخصوصاً اينها اين بيصبرانه منتظر آن است كه اين يك فرزند صالحي ذريّه طيبهاي نصيبش بشود، عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾.
اقوال مختلف در بيان معناي اين نشانه الهي
پرسش:...
پاسخ: ديگر اين انبيا معصوماند ديگر. بنابراين ميماند اين مطلب كه اگر منظور از آيه اين نيست كه من بفهمم كه اين كلام فرشتههاست يا كلام شيطان است، بلكه منظور آيه آن است كه من كه بيصبرانه منتظر فرزندم خودم هم كه در لبهٴ مرگم چه موقع اين حادثه اتفاق ميافتد، حالا آنگاه نوبت به مقام ثاني بحث ميرسد كه منظور از اين آيه چيست. ظاهر آيه اين است كه ﴿قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾ در اينجا سه قول است كه با تحليل اول بايد مسئله را به دو قول منتهي كرد، بعد قول دوم را به دو قسم. بيان ذلك اين است كه اينكه فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾ يعني آيت و علامتت اين است كه ما بعدها به تو دستور ميدهيم، با نهي تشريعي به تو ميگوييم سه روز حرف نزن هر وقتي كه به تو دستور داديم گفتيم سه روز حرف نزن، اين معلوم ميشود كه آن بشارت ميخواهد محقق بشود كه اين ﴿أَلَّا تُكَلِّمَ﴾ يعني وقتي كه ما به تو گفتيم «لا تتكلم» وقتي گفتيم كه سه روز حرف نزن، آنوقت است كه داريم به بشارت عمل ميكنيم كه اين ميشود يك امر تشريعي يعني نهي تشريعي [و] يك كار تشريعي. قول دوم آن است كه نه، اين ناظر بر امر و نهي تشريعي نيست آيت اين نيست كه ما هر وقت به تو دستور داديم كه سه روز حرف نزن معلوم ميشود بشارت در عمل ميشود، بلكه منظور نشانهٴ تكويني است يعني هر وقت ديدي كه سه روز زبانت بند آمد نميتواني حرف بزني فقط ميتواني ذكر حق بگويي; امّا نميتواني سخن عادي داشته باشي بفهم كه داريم به بشارت عمل ميكنيم اين قول دوم، ظاهرش اين قول است چون «لا تكلمْ» نيست ﴿لا تُكَلِّمَ﴾ است يعني نفي است نه نهي، ما اگر خواستيم بگوييم اين نهي است يا بعدها نهي صادر ميشود قرينه ميخواهد، ظاهرش اين است كه ﴿آيَتُكَ﴾ عدم التكليم ﴿أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ﴾ نه «أَلَّا تُكَلِّمْ» نه اينكه سه روز حرف نزن، سه روز حرف نميزني.
پرسش:...
پاسخ: زبانش بند آمده بود، هيچ نميتوانست سخن بگويد اين ميشود معجزه و آيت الهي كه هيچ حرفي نميتوانست بزند فقط ذكر حق و ياد حق و نام حق و نماز. يك اعتكاف گونهٴ سه روزه است كه هيچ حرفي نميتواند بزند فقط ياد حق.
پرسش:...
پاسخ: نه; اين قول دوم. قول دوم به دو قول منتهي ميشود كه يكي از اين دو ناصواب است و ديگري حق، اين قول دوم كه منظور تكوين است كه زبان بند ميآيد و نه حرف نزن، بلكه نميتواني حرف بزني اين قول دوم دو وجه دارد: بعضي پنداشتند كه اين به عنوان كيفر است يعني تو كه از ما اين همه با سماجت چيزي خواستي زبانت بند ميآيد، اين شايستهٴ ادب انبيا نيست مقام نبوت نيست، قول ديگر كه حق است و ظاهر آيه هم همين است اين است كه سه روز نميتواني سخن بگويي، فقط ذكر حق و ياد حق كه اين ميشود شكر، اين ميشود اعتكاف گونه واو ما شئت فسمّه، سه روز هيچ حرفي نميتواني بزني، اگر بخواهي نماز بخواني ميتواني، بخواهي ذكر حق و تسبيح و تحليل و تحميد و تكبير داشته باشي ميتواني، بخواهي حرف عادي بزني نميتواني، حرف عادي را بايد با دست و سر اشاره كني; اگر خواستي به كسي بگويي بيا بايد با دست اشاره كني، نميتواني بگويي «تعال» بيا يا به فارسي يا به عربي يا به سرياني يا به عبري به هيچ لفظي نميتواني تكلم كني ﴿آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾ آنگاه نوبت به مسئلهٴ ذكر ميرسد.
«و الحمد لله رب العالمين»