درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 37 الی 41

 

﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿37﴾﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء ِ﴾﴿38﴾﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿39﴾﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾﴿40﴾﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾﴿41﴾

 

احتمال برخي از مفسرات بر تكرار سؤال زكريا

بعضي از مفسران احتمال دادند که همان‌طوري که هر وقت زکريا(عليه السّلام) وارد مي‌شد غذاي غير منتظر را مشاهده مي‌کرد، چندين بار اين حال را مشاهده کرد، آن سؤال را هم چندين بار تکرار کرد يعني «كُلَّمَا دَخَلَ وَجَدَ» و ﴿قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا﴾ استفادهٴ اين معنا از آيه آسان نيست. اگر مي‌فرمود: «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً وَ يَقَولَ يَا مَرْيَمُ» از اين «يقول» که فعل مضارع است استمرار استفاده مي‌شد; اما فرمود: ﴿قَالَ يَا مَرْيَمُ﴾ از اين، بيش از اين استفاده نمي‌شود که اين سؤال يک‌بار اتفاق افتاد; اما زائد بر يک بار را نمي‌شود از اين آيه استفاده کرد.

پيوند و نسبت معنوي بين پيامبران

مطلب بعدي آن است که از اين که فرمود: ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾ اين بيانگر کيفيت آن جمله‌اي است که فرمود: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾[1] اين ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ يعني پيدايش بعضي از ناحيهٴ ديگري است، نه تنها پيوند نسب ظاهري بين اينها برقرار است، بلکه پيوند نسب معنوي هم بين اينها برقرار است ولو جدّ و جدّه و امثال ذلک نباشد يعني آل عمران، با آل ابراهيم اينها از يک گروه‌اند ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ در حقيقت بر اساس اين حساب يحيي از مريم است با اينکه هيچ ارتباطي بين اينها نيست. از اينجا که جلال و عظمت مريم را زکريا(عليهما السّلام) مشاهده کرد از خدا فرزند خواست، پس پيدايش يحيي از برکت مريم است ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ يعني آل‌عمران و آل ابراهيم و نوح و آدم اينها گذشته از پيوند نسبي ظاهري، پيوند نسب معنوي هم دارند. همان‌طوري که عيسي از مريم است، يحيي هم از مريم است با اينکه هيچ ارتباطي بين اينها نيست ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾.

مطلب بعدي آن است که دعا هم خواندن است هم خواستن.

پرسش...

پاسخ: بله ديگر، چون مادر مريم خواهر همسر زکريا بود اين‌طور نقل کردند.

پرسش...

پاسخ: نه; آن محرميّت چيز نيست.

خواندن و خواستن، دو بخش از دعا

دعا هم خواندن است هم خواستن، اختصاصي به خواندن ندارد. گاهي انسان خدا را به اسماي جمال و جلالش مي‌خواند بعضي از ادعيه و مناجات اين‌طور است که فقط تسبيح است و تحميد است و تکبير است و تهليل است[2] و امثال ذلک، خواستني در او نيست، سؤال در او نيست فقط خواندن است. در اين‌جا هم خواندن است هم خواستن ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ آن‌گاه سوالي مطرح است که دعاي زکريا چه بود اين جمله ﴿قَالَ رَبِّ هَبْ لِي﴾ به منزلهٴ شرح آن دعاست، تفسير اين جمله ﴿قَالَ رَبِّ هَبْ لِي﴾ شارح ومفسر ﴿دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ است.

كلمه (ربِّ) نشانه احساس قرب دعا كنند

مطلب بعدي آن است که اين کلمه ربّ را و رب را در اين قسمت زياد تکرار کردند، براي اينکه ثابت کنند اين زکريا در تحت ربوبيت حق تعالي اين چيزها را مي‌طلبد. اين کلمه ربّ هم نشانهٴ احساس قرب است; کسي که کرامتهاي فراوان را از خدا مي‌بيند خود را در مشهد خدا مشاهده مي‌کند ديگر نمي‌گويد يا ربّ مي‌گويد ربّ در اين کيفيت دعا آن‌طور که نقل کردند مشخص است که انسان چه وقت «يا ربّ» بگويد و چه موقع «ربّ» بگويد اين ياي حرف ندا را اوايل ذکر مي‌کنند ولي اواخر ياي حرف ندا را حذف مي‌کنند، چون کسي که احساس قرب مي‌کند لازم نيست که کلمهٴ «يا» را بر زبان جاري بکند.

پرسش...

پاسخ: اما محجوب از جمال حق‌اند مع ذلک مي‌گويند ﴿ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[3] از جلال حق و از قهر حق محجوب نيستند، اينها رحمت حق را نمي‌بينند ولي عذاب و جهنم و امثال ذلک را مي‌نگرند، مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همينهايي که کورند همينهاي که ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[4] همينها که ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[5] همين کورها، مي‌گويند ما ديديم خدايا ديديم، چون اينها ديگر بهشت و رحمت و انبيا و اوليا را که نمي‌بينند، قهر و جهنم و عذاب را مي‌بينند [و] مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ در اينجا که زکريا(سلام الله عليه) دعا مي‌کند عرض مي‌کند ربّ.

هبه بودن تمامي نعمتهاي پروردگار

مطلب ديگر آن است که گرچه همه نعمتهاي خداي سبحان ابتدايي است که در صحيفهٴ سجاديه هم آمده است امام سجاد عرض مي‌کند «و منّتك ابْتِدَاءٌ»[6] يعني خدايا! تمام نعمتهاي تو ابتدايي است حتي آن نعمتهايي هم که حسب ظاهر شما به عنوان جزا و پاداش مرحمت مي‌کني آن هم ابتدايي است. تمام نعمتهاي تو چه مسبوق به عمل بنده باشد، چه مسبوق به عمل بنده نباشد هبه است; اما تعبير به هبه ديگر يک تعهد بيشتري است. يک وقت انسان مي‌گويد خدايا! اجر به ما بده اين يک نحوه دعاست مشروع هم هست وارد هم هست; اما دقيق‌تر از آن است که نگويد خدايا! به ما اجر بده، بگويد به ما ببخش، چون انسان براي خودش کار بکند و از خدا اجر طلب کند اينکه روا نيست، اگر تعبير که خدا به شما اجر مي‌دهد[7] اين تعبير محبت‌آميزي است، مثل اينکه وليّ به کودک مي‌گويد تو اگر درس بخواني اين مقدار من ماهانه به تو مي‌دهم خب آن کودک براي خودش درس مي‌خواند ولي پدر براي او ماهانه مشخص مي‌کند، اين‌چنين نيست که کودک براي پدر درس بخواند گرچه ما مثلي نداريم که او مثل را درست تبيين کند، فرزند اگر درس خواند و کامل شد بالأخره کمال فرزند نصيب پدر مي‌رسد; اما ذات اقدس الهي که غني عن العالمين است هيچ بهره‌اي از کار عبد نمي‌برد، مع ذلک تعبير به اجر مي‌کند اين تعبير تشويق‌آميز است، آنهايي که مواظب اين نکات‌اند در ادعيه تعبير هبه را به کار مي‌برند مي‌گويند خدايا! ببخش نه اجر به ما بده. زکريا(سلام الله عليه) براي اينکه اينجا همين جريان عادي را هم تبيين کند، عرض کرد ﴿رَبِّ هَبْ لِي﴾ يعني هيچ عملي به حسب ظاهر در خارج نيست که شما در برابر آن کار، فرزند هبه کنيد فقط بخشش ابتدايي است ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾.

اطلاق ذريه حتي بر فرزند واحد

گرچه کلمه ذريّه در واحد و جمع اطلاق مي‌شود; اما به قرينه آن سورهٴ مبارکهٴ «مريم» که عرض کرد: ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً﴾[8] و عرض نكرد «هب لي من لدنك اولياء» معلوم مي‌شود که حداقل يک فرزند طلب کرده است نه به شرط لا، يک فرزند طلب کرد. گاهي خداي سبحان برابر آن خواسته اجابت مي‌کند گاهي بيش از خواسته مرحمت مي‌کند، مثل اينکه ابراهيم(سلام الله عليه) از خداي سبحان فرزند طلب کرد خدا فرمود ما به او فرزند داديم نوه هم داديم، به او بشارت داديم اسحاق داديم ﴿وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾[9] در بخش ديگر از قرآن دارد که ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾[10] «نافله» يعني زائد، او از ما فرزند خواست ما به او نوه هم داديم که يعقوب شده نافله، نافله يعني زائده، زائد بر آنچه او طلب کرده است. گاهي انسان فرزند طلب مي‌کند و خدا هم فرزند مي‌دهد هم نوه گاهي انسان يک فرزند طلب مي‌کند خدا چند فرزند اعطا مي‌کند ولي طلب و درخواست زکريا ظاهراً يک فرزند بود که عرض کرد: ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً﴾ عرض نکرد «فهب لي من لدنك اولياء» و کلمهٴ ذريّه البته شامل مفرد جمع هم مي‌شود، چه اينکه شامل مذکر و مؤنث هم خواهد شد.

خواندن پروردگار با اوصاف جمالي به تأسّي از حضرت ابراهيم

تا اينجا دعاي به معناي خواستن است; اما ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ دعاي به معناي خواندن است که خداي سبحان را به وصف جمالي‌اش مي‌خواند و اين هم گفته شد که تأسي به جد بزرگوارش حضرت خليل الرحمان(سلام الله عليه) کرد، چون حضرت خليل هم همين دعاها را دارد. درباره حضرت خليل اين دعاها آمده هم اصل نيايش آمده و هم جواب الهي، در سورهٴ «حجر» آمده است که فرستاده‌هاي الهي به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بشارت فرزند دادند ﴿قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ﴾ آن‌گاه ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَي أَن مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ اين ﴿مَسَّنِيَ الْكِبَرُ﴾ نظير بحث ديروز «بلغني الكبر» است يعني نه تنها من پير شده‌ام پيري به سراغ من آمده است ﴿أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَي أَن مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ آنها گفتند: ﴿قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ ٭ قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ﴾[11] که ما هرگز نا اميد نبوديم و نيستيم; اما وقتي که خداي سبحان به ابراهيم فرزند داد شکري که خليل الرحمن دارد آن را در آيهٴ 39 سورهٴ «ابراهيم» اين‌چنين بيان مي‌کند، مي‌فرمايد که ابراهيم عرض کرد: ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾; خداي سبحان دعاها را گوش مي‌دهد يعني گوش به حرف داعي مي‌دهد. همان‌طوري که ابراهيم(سلام الله عليه) در همين زمينهٴ دريافت فرزند خدا را به عنوان ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ ستود، نوهٴ او زکريا(سلام الله عليه) هم در همين زمينه خداي سبحان را به عنوان ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن مي‌ستايد که ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾.

هنر يحيي تصديق كلمه الله

آن‌گاه فرشته‌ها ندا دادند: ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾; فرشته‌ها اين ندا را در حال نماز به سمع زکريا(سلام الله عليه) رساندند و گفتند خدا بشارت مي‌دهد، خود اينها نقل بشارت مي‌کنند، بشارت را خدا مي‌دهد كه خدا بشارت مي‌دهد نه اينها بشارت بدهند، خدا بشارت مي‌دهد تو را به فرزندي که نامش يحياست و كلمة الله را که عيسي(سلام الله عليه) است تصديق مي‌کند و اين تصديق كلمة الله کار عادي نيست، زيرا کسي که در زماني به دنيا آمده است که همهٴ دشمنها او را متهم كرده‌اند، مادر او را متهم کرده‌اند و مريم(عليها السّلام) تقاضاي مرگ کرد و آن‌چنان تقاضايي کرد گفت: ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً﴾[12] در اين فضا اگر کسي قيام کند و به حقّانيت مطلبي سخن بگويد اين هنر است، نظير اينکه در بيان فضايل حضرت امير(سلام الله عليه) است که خود حضرت به اين افتخار کرد اهل‌بيت به او استدلال کردند صحابهٴ حضرت به او استدلال کردند که حضرت امير(سلام الله عليه) «اولُ مَن أسْلَم»[13] است. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين اوليت زماني يا اوليت مکاني فخر نيست، اگر کسي بخواهد در نماز جماعت شرکت کند خب زودتر برود وقتي خلوت است زودتر رفت در صف اول نشست اين هنري نيست که حالا فخر کند بگويد من اولين کسي بودم که وارد مسجد شدم يا اول کسي بودم که در صف، چون اين يک امر عادي است ديگري هم اگر فرصت مي‌کرد مي‌آمد. اما يک وقت است که تشخيص يک حادثه تاريخي حقّانيت و بطلان او کار عادي نيست از طرفي همهٴ صناديد قريش تخطئه مي‌کنند، از طرفي اينها در کمال ضعف‌اند مطلبي است نو و تازه و هيچ کسي هم نمي‌فهمد حق است يا باطل، يک نفر تشخيص مي‌دهد که حق است و قيام بکند اين اوليت، اوليت زماني نيست اين اوليت رتبي را هم در بردارد، مثل انقلابيون قبل از انقلاب با انقلابيون بعد از انقلاب چقدر فرق مي‌کنند يا آنها که در زمان ضعف حکومت اسلامي ‌اسلام را ياري کردند قرآن روي آنها خيلي سرمايه‌گذاري مي‌کند اينها مساوي نيستند مي‌فرمايد آنها که در کمال ضعف اسلام، اسلام را ياري کردند پيامبر را ياري کردند، آنها با ديگراني که بعدها کمک کردند فرق مي‌کند، گرچه همه فيض مي‌برند; اما يکسان نيستند. بنابراين يک مطلب تازه‌اي كه عده‌اي زيادي مخالف است و گروه کمي‌ هم متحيرند يک نفر قيام بکند و حقانيت او را تصديق بکند و صحّه بگذارد و ديگران روشن بکند اين کمال است، لذا اين کمال را ذات اقدس الهي براي يحيي به عنوان فضيلت ذکر مي‌کند و ﴿مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ﴾ بر اساس اين جهت است.

منظور از سيداً و حصوراً

اما ﴿سَيِّداً وَحَصُوراً﴾ براي آن است که هم آزاد است و هم در بند مي‌کند. بعضيها هستند که آزاد نيستند بنده‌اند اين همان «كَمْ مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير»[14] در جهاد داخل شکست خوردند که هوس آنها عقل آنها را به اسارت گرفته ولي گروهي ديگر هستند که گرچه اسير نگرفتند اسير هم نشدند، اينها بينابين است ولي عده‌اي هستند که هم آزادند و هم اسير مي‌گيرند اينها در جهاد اکبر از همه فاتح‌ترند، هم سيدند و آزادند و آزاده‌اند در جهاد داخل و خارج آزادند و منزه‌اند و هم در جبهه جهاد اکبر حصورند نه حصير، اينها محاصره مي‌کنند اينها دشمن را غرايز را، خواسته‌ها را در حصار و بند قرار مي‌دهند، بي‌زن بودن هنر نيست اين کمال نيست حالا اگر «قضيةٌ في واقعه» شد مطلبي ديگر است اما نجات از شهوت هنر است، اينها کساني بودند که بر همهٴ غرايز پيروز بودند که کاري که بر خلاف رضاي ذات اقدس الهي است نکنند، اين مي‌شود حصور. عده‌اي حصيرند يعني محصورند اين فعيل است به معناي مفعول; اما ايشان حصور بودند يعني حاصر بودند يعني همهٴ اغراض را و غرايز را در محاصره آوردند که در جهاد اکبر فاتح و پيروز شدند، هم سيد بودند و بند کسي نرفتند، هم حصور و حاصر بودند که ديگران را به بند کشيدند.

پرسش:...

پاسخ: براي بعضيها و گرنه تا آخر يك عده سعي کردند که او را اعدام کنند و او را متهم کنند، مگر اين حرفها را بعداً مريم(عليها السّلام) ادامه نداد، از تهمت همين بني‌اسرائيل.

آن‌گاه ﴿سَيّداً وَحُصوراً﴾ مي‌شود دو وصف ممتاز براي يحيي(سلام الله عليه) خود يحيي را هم يحيي ‌گفتند چون مايه حيات مردم است.

هدف زكريا(عليه السلام) از بيان پيري خود و عقيم بودن همسرش

﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ اصل اين سؤال يک محل بحث دارد، مواد اين سؤال هم بحثهاي ديگر. اصل اين سؤال را چه وقت کرد خب کسي که با تضرع و ناله از خدا چيز مي‌خواهد ديگر نبايد بگويد حالا که من پيرم، همسرم که پير است و آن وقتي هم که در سن زايمان بودند عاقر و عقيم بود. اگر کسي از قدرت ذات اقدس الهي باخبر است و به طور جدّ چيزي را از خدا مي‌خواهد نبايد اين مشکلات را ارائه بدهد که، اين مشکلات را اگر ارائه مي‌دهد بايد در دعا بگويد. نظير آنچه در سورهٴ «مريم» آمده ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[15] اين هم بايد اين‌چنين بگويد اين ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي﴾ يعني ﴿بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾، ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ هم که مشخص است ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾; من شقاوتي از اين جهت ندارم، براي اينکه همهٴ کارها را تو انجام مي‌دهي راه منحصر به فرد اين نيست که تمام قدرتها به دست توست اين مسئله تمام شد. پس آنچه از زکريا(سلام الله عليه) نقل مي‌شود به عنوان استبعاد نيست.

پرسش...

پاسخ: براي اينکه اين در اصل دعا اين حرفها را آورده، همهٴ اين راههاي عجز خود را ذکر کرده اعتماد به قدرت ذات اقدس الهي را هم تصريح کرده. عرض کرد از ما کاري ساخته نيست ولي به قدرت تو من مطمئنم يقين دارم اين دو مسئله را در دعا عرض کرد. معلوم مي‌شود هر چه که از اين به بعد گفته مي‌شود سخن از استبعاد و امثال ذلک نيست يا راه دلال است که مي‌خواهد حالا که حرف را شنيده اين رابطه قطع نشود زياد سخن بگويد، نظير آنچه دربارهٴ موساي کليم گفته شد که خداي سبحان سؤال کرد ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَي﴾[16] اين شرح مفصلي داد ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمي ‌وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾[17] که مي‌خواهد اين مکالمه قطع نشود، اين است يا مي‌خواهد راه پيدايش فرزند را بداند که از چه راه به ما فرزند مي‌دهي; با حفظ وضع موجود يا وضع موجود را بر مي‌گرداني آيا به من فرزند مي‌دهي از همين همسر يا از همسر ديگر نظير ساره و هاجر که جدم داشت از کجا به ما فرزند مي‌دهي. اين مواد مي‌تواند در اين سؤال بگنجد وگرنه اصل سؤال يقيناً براي استبعاد نيست، چون خود اين قضيه در اصل دعا آمده. موادي که در اين سؤال آمده اين مواد هم جنبهٴ استبعادي ندارد [بلكه] استعلامي ‌دارد که چطور به من فرزند مي‌دهي وضع ما را عوض مي‌کني يا نه وضع همسرم را عوض مي‌کني يا نه يا از همسري ديگر به من فرزند مي‌دهي از چه راهي مي‌دهي ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ﴾ از يحيي(سلام الله عليه) به غلام تعبير کردن براي همان است که در سوره مبارکهٴ «مريم» آيهٴ هفت اين‌چنين آمده است، در هنگام تبشير ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ لذا ايشان از آن يحيي به غلام ياد کرده است، براي اينکه يک قضيه است ظاهراً نه چند تا دعا ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾ اين ﴿بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾ نظير تعبيري است که جدش کرد ﴿عَلَي أَن مَسَّنِيَ الْكِبَرُ﴾،[18] ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ اين ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ همان مطلبي است که در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» آمده است در متن دعا يعني قبل از اينکه بشارت دريافت کند که در همان متن دعا که عرض کرد من در دعا شقي نيستم و به علل و اسباب ظاهري اکتفا نمي‌کنم که اين هشداري هم هست، اگر کسي علل و اسباب ظاهري را کوتاه ببيند بگويد ديگرحالا اينجا جاي دعا نيست اين معلوم مي‌شود که «كان بدعاء ربّه شقيّاً» اين شخص «يكون بدعاء ربّه شقيّاً» اين خيال مي‌کند که خدا فقط از راه علل اسباب ظاهري انجام مي‌دهد، گرچه بر اساس اين علل و اسباب ظاهري انجام مي‌دهد; اما علل و اسباب منحصر در ظاهر نيست. تمام اين حرفها را زکريا در متن دعا ذکر کرد وضع خودش را شرح داد ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ وضع همسر خودش را شرح داد ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[19] که آن قوي‌تر از ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ است که الآن اين جا ما داريم يعني الآن که پير است آن وقتي هم که در سن مادر شدن بود همسنهاي او مادر مي‌شدند او عقيم بود، الآن گذشته از عقم، پيري هم دارد ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ اين عاقر چون وصف مختص است، نظير طالق و حائض ديگر عاقره نمي‌گويند. خب، پس همه اينها را در متن دعا آورده معلوم مي‌شود از اين به بعد هر چه به عنوان «انّيٰ» گفته مي‌شود جنبهٴ استبعادي ندارد، حالا جنبه استعلامي ‌دارد يا غير آن مي‌خواهد بفهمد از چه راهي او پدر مي‌شود از چه راهي خداي سبحان به او فرزند اعطا مي‌کند ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِراً﴾ آيا کسي را به عنوان فرزند خوانده به ما مي‌دهي که نه در من تصرّفي بشود، نه در همسرم يا در من تصرّف مي‌کنيد به من قدرت مي‌دهي ولي از همسر ديگر يا نه، هر دو را اصلاح مي‌کني چه کار مي‌کني.

اصلاح همسر زكريا براي مادر شدن

ذات اقدس الهي فرمود که به تو فرزند مي‌دهم نه فرزند خوانده [بلكه] فرزند صلبي; هم تو را تغيير مي‌دهم هم همسرت را. دربارهٴ همسرش سورهٴ مبارکهٴ «انبيا» گوياست که همسرش را آماده براي مادر شدن کرد: ﴿وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَي رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ٭ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾;[20] ما همسرش را صالح کرديم به او هم يحيي داديم «زوج» يعني همسر. زن، زوج است چه اينكه مرد هم زوج است حالا هم اصلاح معنوي کرديم تا بتواند مادر يحيي بشود هم اصلاح ظاهري کرديم که از عُقم بودن به در بيايد و هم بتواند بالأخره مادري را تحمّل کند ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ اينها مشخص مي‌کند که سؤال زکريا(سلام الله عليه) چه بوده است و جواب ذات اقدس الهي چه بود يعني از همين جريان عادي پدر پير و مادر پير، فرزندي به نام يحيي به دنيا مي‌آيد ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾ اين به طور اجمال، تفصيلش در سورهٴ «مريم» و سورهٴ «انبيا» مشخص مي‌کند که «اذا ارادلله امراً هيّأَ أسبابه» در حقيقت علل و اسباب هم ظاهر شده.

بلافصل بودنِ دعا و تبشير

خب، ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ حالا بعضيها احتمال دادند که بين آن دعا و بين اين تبشير فاصله شده است يعني دعا براي مدّت قبل بود، بعدها با يك فاصلهٴ زيادي بشارت دريافت کرد، آن‌گاه آن صحنه در يادش نيست که چه گفته است وقتي به او بشارت دادند که خدا به تو فرزند مي‌دهد سؤال کرد آخر از چه راهي. اگر بين آن دعا و اين بشارت فاصله زيادي باشد ممکن است که يک چنين چيزي بعداً به ذهن بيايد; اما برابر آن استشهادي که قبلاً شده است که «فاء» مفيد ترتب بلافصل است، ظاهراً تبشير بلافصل بعد از دعا حاصل شده است كه ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ ٭ فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ اين «فاء» که دلالت بر ترتيب بلافصل مي‌کند، نشانهٴ آن است که اين تبشير بعد از اين دعا بود بلافصل.

سخن دروني زكريا در حال نماز

حالا کل اين صحنه در نماز است، آيا همين حرف زدنهاي معمولي است در نماز، چون آخر تبشير در نماز بود ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي﴾ آن‌گاه اين ﴿قَالَ﴾ يعني صبر کرد نمازش تمام شد بعد عرض کرد: ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ﴾ يا يك حرف زدنهايي است که مزاحم نماز هم نيست، يک گفت و شنودي است که مبطل نماز هم نيست يا سخن با خدا، نماز را باطل نمي‌کند اين چيست. بالأخره اين صحنه در نماز بود، استماع در نماز بود جواب بعد از نماز بود يا در نماز بود ظاهرش اين است که جواب همان وقت بود ديگر. آيا حرف زدند به همين حرف مصطلح يا حرفي بود در درونشان که آن حرف دروني را خدا اظهار کرده است، نظير اينکه برادران يوسف که نزد حضرت يوسف آمدند، گفتند اگر اين يکي متهم به سرقت است اين بعيد نيست، براي اينکه يک برادر ديگر هم داشت ـ‌معاذلله‌ـ او هم سابقهٴ سوء دارد او هم سرقت کرده است در همين زمينه، خداي سبحان وقتي اين جريان را بازگو مي‌کند مي‌فرمايد که يوسف اين مطلب را در درون خود داشت و اظهار نکرد و گفت شما جاهل‌ايد و خلاف مي‌گوييد اين گفت يعني در درون گفت چون دارد ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾[21] اگر صريحاً مي‌گفت شما خلاف مي‌کنيد اينکه ديگر ﴿أَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾ نيست، معلوم مي‌شود راز دروني هم گفتن است، حديث نفس هم گفتن است. حالا اين جرياني که زکريا داشت از اين قبيل است که در درون دارد سخن مي‌گويد و در درون دارد حرف خدا را مي‌شنود يا نه همين سخن بيروني است; منتها مبطل نماز نيست که اين مقداري احتمال بعيدي است: ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾.

سخن نگفتن سه روزه با مردم

حالا عرض کرد که ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً﴾ هر وقتي که مي‌خواهد آن صحنه اتفاق بيفتد آن بشارتي که شما داديد عمل بشود من بفهمم چه زماني است، خب بفهمي ‌براي چه بفهمي، ‌براي اينکه وظيفه‌ام را انجام بدهم. فرمود وظيفه‌ات همان اعتکاف سه روزه است، تو که مي‌خواهي وظيفه‌شناس باشي وظيفه‌ات در همان اعتکاف سه روزه است. سه روزي که خود اين اعتکاف هم باز به معجزه و کرامت است سه شبانه‌روز انسان نتواند هيچ حرف بزند، فقط مي‌تواند در رکوع و سجود تسبيح و تحليل و تحميد و تکبير و امثال ذلک باشد بخواهد حرفهاي عادي بزند نمي‌تواند، بخواهد «سبحان الله» بگويد مي‌تواند. فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾; نشانه‌اش اين است که سه روز زبانت بند مي‌آيد; اما نه زبانت بند مي‌آيد مثلاً ـ‌معاذلله‌ـ به بيماري مبتلا مي‌شوي، اين‌چنين نيست اين را در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» بازتر بيان کرد، فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾[22] در حالي که سالمي‌، مستوي‌الخلقه‌اي بي‌نقص و عيبي نمي‌تواني حرف بزني، فقط مي‌تواني «سبحان الله» بگويي «الله اكبر» بگويي و براي اينکه کسي خيال نکند اين صوم، صوم صمت است يعني سه روز نمي‌تواني حرف بزني يک کار اختياري است يعني سه روز حرف نزن، نه سه روز نمي‌تواني حرف بزني و اين سه روز حرف نزن را تكليف بدانيم به عنوان تشريع و اختيار، بعد حمل بکنيم بر صوم صمت که آن روزها رايج است يعني سه روز روزه بگير، براي اينکه اين خيالها نشود در سورهٴ «مريم» سخن از شب را به ميان آورد. در سورهٴ «آل عمران» که محل بحث است فرمود سه روز، در سورهٴ «مريم» فرمود سه شب. آنجا كه فرمود سه شب يعني با روزها اينجا كه فرمود كه سه روز يعني با شبها يعني سه تا 24 ساعت، سه تا 24 ساعت زبانت بند مي‌آيد که هيچ حرف نمي‌تواني بزني، مگر ذکر حق اين مي‌شود آيت حق ﴿آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾ چه اينکه در همان سورهٴ«مريم» فرمود که ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً ٭ فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾.[23]

پرسش:...

پاسخ: اين معلوم مي‌شود سخن از روزه نيست، اگر روزه باشد بالأخره روز است ديگر. اين روزهٴ صمت بود، چه اينکه خود مريم(عليها السّلام) هم اشاره کرد که ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾ او يک نفي تکلم بود اختياري يعني در اين حال حرف نزن يعني وقتي که آنها آمدند تو به عنوان اينکه روزهٴ صمت داري حرف نزن نه نمي‌تواني حرف بزني آن آيت نبود آن معجزه، کرامت نبود دربارهٴ مريم(عليها السّلام) خداي سبحان دستور داد ﴿فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾[24] اين يک تکليفي بود به نام صوم صمت براي آنها هم شناخته شده بود; اما جريان حضرت زکريا يک معجزه است يعني سه روز زبانت بند مي‌آيد، سالم هم هستي مريض هم نيستي روز هم نيست، بلکه سه شبانه‌روز است. همهٴ اذکار را مي‌تواني بگويي; اما حرف عادي نمي‌تواني بزني. بعد اين سه شبانه‌روز ممحض مي‌شود در شکر، اين هم نشانه‌ات تو خواستي نشانه‌اي به تو ارائه بدهيم که حق‌شناسي کني از همين راه حق‌شناسي کن.

تشكّر انسان بجهت توفيق بر شكرگزاري

آن‌گاه معلوم مي‌شود که اگر نعمتي از طرف خدا به انسان رسيد و انسان توفيقي پيدا کرد که شکرگزار باشد دو تا بدهکاري دارد هر وقت گفتم «الحمدلله» يک دِيْن بيشتري پيدا مي‌کنم يك «الحمدلله» را بايد براي اين «الحمدلله» بگويم، براي اينكه تو توفيق دادي تو را عبادت کردم شکر کردم، اين است که انسان هميشه بدهکار است. تازه زکريا حالا هم که مي‌خواهد شکر بکند شکرش هم باز با کرامت الهي است يک دين ديگري بر ديون او افزوده شده. انسان طوري باشد که سالم باشد، بي‌نقص و توفيق داشته باشد سه شبانه روز مرتب ذکر حق بگويد و نتواند حرف عادي بزند، چون اگر بخواهد حرف عادي بزند [و] اگر بتواند حرف عادي بزند کلفتي است براي او که خودش را وادار به اينکه فقط ذکر بگويد; اما اگر نتواند يک توفيق قهري است. تازه اين هم يک هبه‌اي است، نظير هبه‌هاي ديگر که به زکريا(سلام الله عليه) داده شد ﴿قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] آل عمران/سوره3، آیه34.
[2] . ر.ك: مصباح الكفعمي، ص247; مفاتيح‌الجنان، دعاي جوشن كبير.
[3] سجده/سوره32، آیه12.
[4] اسراء/سوره17، آیه72.
[5] طه/سوره20، آیه124.
[6] . الصحيفة السجاديه، دعاي 45.
[7] . ر.ك: سورهٴ قصص، آيه 54.
[8] مریم/سوره19، آیه5.
[9] هود/سوره11، آیه71.
[10] انبیاء/سوره21، آیه72.
[11] حجر/سوره15، آیه54 و 56.
[12] مریم/سوره19، آیه23.
[13] . شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابي‌الحديد، ج8، ص65; بحارالأنوار، ج38، ص225; بحارالأنوار، ج38، ص250.
[14] . نهج البلاغه، حكمت 211.
[15] مریم/سوره19، آیه4.
[16] طه/سوره20، آیه17.
[17] طه/سوره20، آیه18.
[18] حجر/سوره15، آیه54.
[19] مریم/سوره19، آیه4 و 5.
[20] انبیاء/سوره21، آیه89 و 90.
[21] یوسف/سوره12، آیه77.
[22] مریم/سوره19، آیه10.
[23] مریم/سوره19، آیه10 و 11.
[24] مریم/سوره19، آیه26.