68/12/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 37 الی 41
﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿37﴾﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء ِ﴾﴿38﴾﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾﴿39﴾﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾﴿40﴾﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾﴿41﴾
تبيين مراد از كلمه محراب
در اين کريمه که فرمود: ﴿دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ﴾ بعضي خواستند بگويند منظور از محراب، آن مقصورهاي است که آن اتاق کوچکي است که در يک قسمت بالاي مسجد ساخته ميشود که با نردبان و با پلهها رفت و آمد ميکنند و از آيهٴ سورهٴ «ص» خواستند شاهدي اقامه کنند. آيهٴ 21 سورهٴ «ص» اين است که ﴿وَهَلْ أَتَاكَ نَبَؤُا الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ﴾ در جريان داود(سلام الله عليه) دو نفر که متخاصم بودند از بالاي محراب سري کشيدند و وارد شدند. سور مسجد همان ديوار مسجد است، سور بلد همان ديوار بلد است «تسور» يعني بالاي سور آمدن، از اينکه فرمود: ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ﴾ يعني به بالاي محراب آمدند و از راه محراب وارد شدند، معلوم ميشود که منظور از محراب آن اتاقکي است که بالأخره با پلهها بالا ميروند، نظير اين محرابهاي مصطلح مساجد نيست. البته دليلي بر نفي اين احتمال نيست.
تشريح سؤال و جواب مقدر در آيهٴ كريمه
﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ اين قصه را که قرآن نقل ميکند ذهن سائل مستعد ميشود که بپرسد خب، زکريا در مقابل اين چه گفت، چه کرد. جواب سؤال مقدر است که ﴿قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا﴾ باز دوباره ذهن انسان ميپرسد که خب مريم در جواب چه گفت؟ ﴿قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ که اينها نوعاً قابل تسبيق به عنوان جواب سؤال مقدر است وقتي که مريم(عليها السّلام) گفت: ﴿هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ چون ﴿إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾ اين ﴿إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ کلام هر که باشد مضمونش مورد پذيرش زکريا(عليها السّلام) بود آنگاه ميفرمايد ذهن، مستعد است که بپرسد که خب بعد چه شد، ميفرمايد بعد اين قضيه پيش آمد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ اين قصه نيست اين فلسفه تاريخ است نه خود قصه، قصه تمام شد.
درخواست از درگاه پروردگار در حال اضطرار
خب، اين ﴿هُنالِكَ﴾ براي تحليل اين تاريخ است که خب ما از اين قصه چه نتيجه ميگيريم، اگر ﴿إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾ اين قصه به ما راه نيايش و دعا را ياد ميدهد که اگر علل و عوامل عادي و مادي کوتاه آمد، انسان دست از نيايش و دعا برندارد گرچه هرگز انسان وظيفه ندارد دست از دعا بردارد اما وقتي علل و عوامل مادي و عادي از او کوتاه شد، او بهتر درک ميکند نه در آن حال، خدا کار را انجام ميدهد هميشه خدا کار انجام ميدهد; منتها در حال اضطرار انسان بهتر درک ميکند تفاوت در طرف بنده است نه در طرف خدا خب، خدا کسي است که ﴿يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ يا خدا کسي است که «يُعطي مَن سَأله وَ يُعطي مَن لَم يَسألْهُ و مَن لَمْ يَعْرِفه»[1] خدا آن است; منتها اگر کسي مضطر شد اين معنا را بهتر درک ميکند نه اينکه او ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[2] او دارد دائماً فيض و فضلش عام است و همه را اداره ميکند; منتها انسان مضطر اين معناي افاضه حق را در حال اضطرار بهتر درک ميکند وگرنه ذات اقدس الهي مبدائي است که «يُعطي مَن سَأله وَ يُعطي مَن لَم يَسألْهُ و مَن لَمْ يَعْرِفه تَحَنُّناً مِنه و رَحمة»[3] آنها که خدا را به زبان، منکرند مگر خدا آنها را تأمين نميکند، مگر نياز آنها را برآورده نميکند; منتها اين معنا را افراد عادي در حال اضطرار درک ميکنند، آنچه را که ديگران بايد مضطر بشوند تا بفهمند، اين دعاهاي نوراني ماه رجب به ما آموخت که هميشه اينچنين باشيم بدانيد، رب تمام موجودات و تمام جريانات ذات اقدس الهي است. قصه غيرعادي که بازگو ميشود انسان بايد بهره بگيرد بهرهاش همين است. خب، اين ﴿إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾ فقط راه دعا را براي زکريا باز کرد يا براي همه باز کرد راه را براي همه باز ميکند.
منظور از كلمه (هنا لك) در آيه
فرمود: ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ اين ﴿هُنالِكَ﴾ کلمه ﴿هُنالِكَ﴾ هم براي مکان است هم براي زمان، نظير ﴿فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ﴾[4] که ﴿هُنالِكَ﴾ براي ظرف مکان استعمال شده يا در سورهٴ «کهف» آمده است که در قيامت يا در هنگام ظهور قدرت بالغه حق، ولايت الهي ظهور ميکند: ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾،[5] ﴿هُنالِكَ﴾ يعني در آن زمان که عجز ديگران و متمکنان روشن شد ولايت الهي ظهور کرده است که اين ﴿هُنالِكَ﴾ هم ظرف زمان استعمال شده است هم به عنوان ظرف مکان; در همان مکاني که اين کرامت را زکريا(عليه السّلام) مشاهده کرد دعا کرد يا در آن زماني که اين کرامت را مشاهده کرد دعا کرد، بالأخره ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: ظهور کرده است هم در جريان سورهٴ «کهف» وقتي که آن متمکن به باغ خود ميباليد و مينازيد، ميگفت: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[6] ديگر اين باغ، باغ نمير است و هموار است و طولي نکشيد که بساطش برچيده شد ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[7] يعني «ظهر عن الله وليّ مطلقا».
دلائل استغاثه و دعاي زكريا(عليه السلام)
در اين کريمه که فرمود: ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ يعني زکريا منتظر بود، خواستهاي داشت; اما آن خواسته را در آن مکان يا در اين زمان اظهار کرده است، دنبال يک فرصتي ميگشت يعني شرايط طوري بود که زکريا(سلام الله عليه) فرزند ميخواست و اين فرزند هم به حسب ظاهر، مقدور او نبود. اصل فرزند خواستنش براي اين بود که کسي جاي او را نميتوانست بگيرد، بستگان صالحي نداشت اعقاب صالحي نداشت لذا گفت: ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾;[8] من ميترسم عدهاي وارثان من باشند که جاي من را نتوانند بگيرند، اين خوف و اما نميتوانست به اين مقصود برسد، براي اينكه گفت: ﴿إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[9] از آن طرف سن، خيلي بالا رفت. يک وقت انسان پير ميشود، ميشود شيخ که دوران کهولت را ميگذراند دوران شيخوخيت ميرسد. يک وقت از دوران شيخوخيت هم ميگذرد که هرم ميشود که اين ديگر در آستانه مرگ است، اينگونه از پيرها اگر بخواهند از خودشان سخن بگويند يا ميگويند: ﴿بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾; پيري به من رسيد نه من پير شدهام يعني او ديگر فاتح است، او بالغ است و غالب ﴿بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾ نه «بلغت الكبر» يا اگر بگويند که من پير شدهام، ميگويند: «بَلَغْتُ الْكِبَرِ عِتِيّا» که هر دو بخش درباره حضرت زکريا آمده. خب، پس سن هم در حد هَرِم بودن هست که فوق شيخوخيت است، آنگاه هيچ زمينهاي براي خواستن نيست يعني انسان وقتي که علل و عوامل عادي را منقطع ميبيند داعي براي طلب، در او نيست مگر اينکه يک در غيب براي او باز شود دو امر در جريان زکريا(عليه السّلام) بود: يکي اينکه او ميخواست فرزندي داشته باشد; يکي اينکه سنش از حد شيخوخيت گذشت. اما وقتي جريان مريم(عليها السّلام) را ديد، ديد که راه غيب به عنوان ﴿يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾ باز است، اينجاست که دست به دعا برداشت، لذا فرمود: ﴿هُنالِكَ﴾ اين ﴿هُنالِكَ﴾ خواه به عنوان ظرف مکان خواه به عنوان ظرف زمان نقشي دارد.
داستان زكريا در سورهٴ مريم(عليها السلام)
در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» بسياري از اين قصهها آمده; اما چطور زکريا دعا کرد، چه باعث شده که دعا بکند با اينکه نا اميد بود، آن در سورهٴ «مريم» نيست. سورهٴ مبارکهٴ «مريم» به نام جريان زکريا شروع ميشود که ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ٭ إِذْ نَادَي رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً﴾ و ندايش اين بود ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي﴾ عظم که وهن پيدا کرد لحم به طريق اُوليٰ، چون اين به منزله ستون بدن است ﴿وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً ٭ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾; من آن مواليانم وارثاني که بعد از من هستند من از آنها خائف هستم و هراسناک، يک بسته لايقي ندارم که جاي من بشيند، خودم اينچنين هستم، همسرم هم که پير است و آنوقتي که در دوران زايمان بود، سنش سن زايمان بود نازا بود الآن که پير است ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ نه ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ اين ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ که در بعضي از آيات است با اين ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ بايد تبيين بشود يعني قبلاً که سن او سن مادر شدن بود او عقيم بود، الآن که خب از آن سن هم گذشته; اما ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾.[10]
منظور از كلمه (عِتيّ) در آيه و وجوب اقدام به والدين
آنوقت اين سؤال وسط ميماند که چطور زکريايي که دوران پيري را دارد ميگذراند و خودش هم ميگويد چگونه من فرزند داشته باشم ﴿وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾[11] «عتيّ» يعني متجاوز «عاتي» يعني متجاوز «عتو» يعني تجاوز يعني اينها از پيري تجاوز کردند من پير نشدم، پيري به سراغ من آمد اين «أدْرَكَهُ الموت»[12] يا ﴿يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[13] مغلوب بودن انسان را ميرساند. يک وقت انسان پير ميشود ميگويند: «بلغ الكبر» يک وقت پيري به سراغ انسان ميآيد ديگر ميشود فرتوت، اين کريمهاي که احترام به پدر و مادر را لازم کرده است يک مفهوم موافق دارد درباره ﴿لَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ و يک مفهوم موافق دارد درباره ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا﴾ دو تا مفهوم موافق است. مفهوم موافقي که مربوط ﴿فَلا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ است همان مفهوم معروفي است وقتي که افّ، حرام شد ضرب و شتم به طريق اُوليٰ حرام است. مفهوم موافق ديگر اين است که اگر پدر و مادر به پيري برسند وقتي افّ، حرام شد و احترام و تحبيب لازم بود، اگر پيري به پدر و مادر برسد به طريق اُوليٰ ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا﴾; يکي از اينها يا هر دو اينها به پيري برسند نه پيري به اينها برسد، اگر اينها پير شدند بالأخره يک توان مختصري دارند، شما کاملاً بايد از اينها مراقبت کنيد. اگر از اين مرحله گذشتند [و] پيري به سراغ اينها آمد به طريق اُوليٰ، اين است که زکريا(سلام الله عليه) يا ميگويد من از پيري گذشتم يا ميگويد پيري به من رسيده است نشانهاش آن است که سن خيلي بالاست; اما تعهد معبد، عبادت در معبد، تکفل مريم اينها ترک نشد، چون همه اينها را در آن سن ميگويد يعني در همان سني که دارد دعا ميکند و بشارت دريافت ميکند، در همان سن ميگويد: ﴿قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾[14] يا ميگويد: ﴿قَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾ در همان دوران فرتوتي بالأخره از مريم هم دارد پذيرايي ميکند، اين است که اين ﴿هُنالِكَ﴾ نقشي دارد خواه به صورت اسم زمان خواه به صورت اسم مکان يعني آنچه زکريا(عليه السّلام) را وادار کرده است به دعا کردن مشاهده اين کرامت است.
مصلحت نهفته در دعاي زكريا
ايشان هم ﴿وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[15] را ميخواست، البته همه کارهاي انبيا(عليهما السّلام) بر اساس مصلحت است چون يحيايي بايد به دنيا بيايد و اول کسي باشد که به حقانيت مسيح گواهيت بدهد او را تصديق بکند و چون سيادت و بزرگي قوم را دارا است ديگران هم تبعيت کنند و مصدق مسيح باشد; اما اساس کار را که قرآن نقل ميکند، اين است که ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾; من ميخواهم ولي داشته باشم که ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[16] اين سلسله نبوت و ولايت و رهبري مردم قطع نشود لذا ﴿هُنالِكَ﴾ نقشي دارد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ تأنيث اين طيبه هم به مناسبت کلمه ذريّه است، ذريّه هم بر مذکر هم بر مؤنث هم بر يکي هم بر جمع هم بر بلافصل هم بر مع الفصل اطلاق ميشود همه اقسام ششگانه را ذريّه ميگويند: ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ که معنا شد. [17]
دليل اظهار عجز از جانب زكريا
آنگاه چه در اين آيات سورهٴ «آل عمران» چه در آيات سورهٴ «مريم» از ميگويد: ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً﴾ شمارش اين عجزها در دعا يا در حين دريافت بشارت، اين نه براي آن است که استبعادي در کار باشد، اين شماره عجز که من در حدّ فرتوتيام که پيري به من رسيد، اوايل من پير شده بودم بعد پيري به سراغ من آمد يا ﴿كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[18] اينها را وقتي يک پيامبر ميگويد، اينها همه و همه نشانه آن است که من ميدانم با اينکه علل و عوامل مادي رساني نيست تو قدرت آن را داري، لذا جا براي توقع است اينها نه استبعاد است و نه نشانه يأس، اينها بيان قدرت حق است. گاهي انسان خدا را به وصف ثبوتي حق ميستايد گاهي خدا را به عجز خود ميستايد، گاهي ميگويد تو قادري، تو عليميتو، حکيميگاهي ميگويد من ذليلم بردهام بندهام که «لا يَملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياتاً و لا نُشوراً»[19] هر دو عبادت است و در دعا لازم است، گاهي جمع هر دو لسان است گاهي اکتفا به «احد اللسانين» اين که اظهار کوچکي ميکند دارد ادب دعا را رعايت ميکند و آن که عظمت حق را بر زبان جاري ميکند، دارد ادب دعا را رعايت ميکند وگرنه اينچنين نيست که زکريا بگويد که ﴿إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي﴾[20] دارد پيشنهاد ميدهد که کار سخت است اينطور که نيست، بنابراين اينها همه نشانه عجز است.
دعاي بلواسطه زكريا و پاسخ مع الواسطه پروردگار
مطلب مهمي که در اين مسئله است چه در اين قسمت از آيات سورهٴ «آل عمران» و چه در سورهٴ مبارکهٴ «مريم» اين است که سؤال، بلاواسطه است جواب، مع الواسطه. راه توحيد هم همينطور است; يک موحّد فقط و فقط خدا را ميخواهد حالا خدا سهگونه جواب ميدهد يا بلاواسطه يا من وراي حجاب يا [به] واسطه رسول. هيچ کس حق ندارد در دعا و نيايش هم سه گونه با خدا سخن بگويد. توحيد اصيل آن است که از طرف بنده نيايش مستقيم باشد از طرف ذات اقدس الهي پاسخ دادن سه گونه است حالا يا بلاواسطه است يا من وراي حجاب است يا با فرستادن يک پيک است. لذا از اين طرف ميبينيم دعا بلا واسطه است رب رب رب، از آن طرف ميبينيم فرشتهها جواب ميدهند، چون ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[21] که در آخر يکي از اين حواميم است يعني ذات اقدس الهي با يکي از اين سه راه به عنوان منفصله مانعة الخلو با بندهها حرف ميزند، کار خدا حرف خداست. اين خطبه هم در نهج البلاغه هم خوانده شد که با صوت يسمع و نداي يقرع و امثال ذلک نبود، حرف خدا کار خداست خدا کاري که کرد با انسان حرف زد. خب اين «انما كقوله فعلٌ» يا «كلامه فعل» اين جمله در نهج البلاغه نبود; اما آن جمله در نهج البلاغه بود که وقتي ذات اقدس الهي حرف ميزند «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ، وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ»[22] و مانند ذلک نيست. خب، از اين طرف هيچ کسي حق ندارد که اين وسايط را بخواهد، وسايط را به عنوان واسطه نزد ذات اقدس الهي ميبرد خدا را قسم ميدهد به حرمت اين وسايط که خدا انجام بدهد اين معني توسل است ديگر، ما که به عترت طاهره(عليهم السّلام) متوسل ميشويم ميگوييم خدايا اينها را ما شفيع انجام داديم اينها وجيهاند نزد تو، تو را به اينها قسم اين مشکل را حل کن. بالأخره از خدا ميخواهيم از طرف بنده که راه سه تا نيست، يکي است. از طرف ذات اقدس الهي خودش صلاح ميداند حالا يا مستقيماً جواب ميدهد يا من وراي حجاب جواب ميدهد يا فرستاده و فرستادههايي را اعزام ميکنند، لذا از اين طرف دعاي زکريا بلاواسطه است، از آن طرف جواب مع الواسطه.
بدون واسطه بودن دعا و نيايش با پروردگار
مطلب بعدي اين است که مبادا کسي بگويد که حالا که خدا سه تا راه جلوي ما باز کرد، فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[23] ما هم مختاريم با يکي از اين سه راهها با خدا سخن بگوييم، اينچنين نيست. فرمود شما اگر خواستيد با ما حرف بزنيد يک راه داريد ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[24] فرمود شما بخواهيد حرف بزنيد من از هر واسطهاي به تو نزديکترم تو حق نداري از سه راه وارد بشوي تو فقط مؤظفي از يک راه وارد بشوي ﴿إِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾،[25] ﴿إِذَا دَعَانِ﴾ همهاش ضمير متکلم وحده است مرا بخوانيد، و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: همان جا دارد که خدايا! من اينها را شفيع قرار خواهم داد که «لو وَجَدْتُ شُفعاء اقربَ إليك»; اگر غير از اينها را من اقرب ميديدم آنها «لَجَعَلْتُهم شُفعائي»[26] اما خب ندارم، کار به دست توست و لاغير، از اين طرف ما مؤظفيم از خدا بخواهيم حالا به اسماي حسنا سوگند بدهيم به کلمات اوليا سوگند بدهيم که اسماي حسنا هم مظاهرش همين خانداناند و امثال ذلک، از اين طرف هيچکس وظيفه ندارد از غير خدا بخواهد راه يکي است و لاغير، اما از آن طرف ذات اقدس الهي از سه راه جواب ميدهد.
پرسش:...
پاسخ: نه; واسطه که معنايش اين است که مستقل نيست. غرض اين است که ما داريم با خدا تنگاتنگ سخن ميگوييم، خدا به ما از همه اين وسايط نزديکتر است. ولي به ذات اقدس الهي عرض ميکنيم اينها وسايط ما هستند اينها شفعاي ما هستند، به خدايي که به ما از اينها نزديکتر است عرض ميکنيم: «لو وَجدتُ أقرب اليك مِن محمد و أهل بيتهِ الاخيارِ الائمه الأبرار لجعلتهُم شفعائي»[27] اينها منتها البته باذن الله، خودش به ما فرمود که اينها وسايط فيضاند و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: اينها اعتقاداً و خلقاً و عملاً، آدم معتقد به ولايت تکويني اينهاست ديگر، قرار داد که نيست، روابط که نيست اينجا روابط عين ضوابط است، واقع انسان معتقد است. ما الآن شبانهروز داريم با ولايت تکويني نظام کار ميکنيم ديگر الآن اگر کسي سردش است ميرود روبهروي آفتاب يا اگر خواست مطالعه کند در را باز ميکند که از نور آفتاب استفاده کند ديگر، اين تشنهاش شود چه کار ميکند آب ميخورد. اين توسل به آب براي رفع عطش يا توسل به شمس براي رفع ظلمت اين توسل به مجاري فيض است، اين خاندان که به مرتب از شمس و قمر بالاتر است خب انسان ميرود حرم وقتي ميرود حرم، مثل اينکه رفته نزد آفتاب چه طور است اگر کسي در را باز بکند از آفتاب بخواهد نور بگيرد که مطالعه بکند کسي اشکال نميکند ميگويد آقا خدا هست چرا از آفتاب نور ميگيري، ميگويد خدا اين را وسيله قرار داده حالا اگر کسي تشنه شد دارد آب ميخورد، مگر ميشود اشکال کرد آقا تشنه هستي چرا آب ميخوري خدا هست، خدا اين را وسيله قرار داد ديگر، کسي که حرم ميرود همين است معنايش، آنها که به مراتب بالاتر از اين اجرام سماعياند اين معني توسل است; اما اگر کسي آب ميخورد موحد که باشد کنار سفره که نشسته وقتي نان ميخورد سير ميشود آب ميخوره سيراب ميشود، ميگويد: ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[28] حرف ابراهيم خليلالله را دارد(سلام الله عليه) ملحد که باشد خيال ميکند اين نان و آب سير کرده، موحد که باشد ميگويد مُطعم حق است، ساقي خدا، مطعم خدا ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾ دعاي امام سجاد(سلام الله عليه) کنار سفره همين است «الحمد لله الذي اطعمنا و اكرمنا»[29] و كذا و كذا و كذا، موحد هرگز نميگويد آب من را سير کرد که، نميگويد نان من را سير کرد که، موحد همانطوري که وقتي تشنه است آب ميخورد گرسنه است نان ميخورد، حرم هم برود به اين قصد، اينچنين نيست که آنجا بشود اعتبار و اين نان و آب بشود تحقيق که، انسان وقتي که آب ميخورد معتقد است اين جزء عقايد علمي اوست نه عقايد ايماني او، اعتقاد علميدارد که بالأخره آب رفع عطش ميکند يک چنين اعتقاد ايماني هم درباره حرم لازم است. آنگاه از اين طرف يک موحد تمام کارها را مستقيماً از خدا ميخواهد، اينها را وسايل ميبيند و وسايط; اما از آن طرف ذات اقدس الهي مخير است تا چطور جواب بدهد.
مراد از پاسخهاي چندگانه پروردگار
اينکه گفته شد در پايان آن سوره است که خدا سه طور جواب ميدهد نه يعني گاهي خودش جواب ميدهد، گاهي از وراي حجاب به او جواب ميرسد، گاهي اين پيکها مشکل حل ميکنند نه در همان آيه هم دارد که هر سه راه را خدا به عهده ميگيرد،[30] در هر سه جا خدا جواب ميدهد; منتها اگر تفاوتي است در گيرنده است، گيرنده گاهي خدا را مشاهده ميکند اين همان است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[31] و امثال ذلک ميشود، که ميفهمد بلاواسطه است گاهي من وراي حجاب دريافت ميکند; حجاب را مشاهده ميکند، گاهي پيک حق را مشاهده ميکند در اين قسم دوم و سوم حق را نميبيند [بلكه] واسطه را ميبيند وگرنه اينچنين نيست که در آن طرف هم در قسم دوم يا در قسم سوم حق، اعطا نکند اين وسايط را اعطا بکند، اينطور نيست. لذا در اين جريان زکريا(سلام الله عليه) از اين طرف مستقيماً دعاي يك طرفه است از آن طرف جواب مع الواسطه است. از اين طرف سخن از رب رب رب از آن طرف سخن از ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ است، از اين طرف بلاواسطه بايد دعا بکند از آن طرف مع الواسطه جواب ميآيد، از اين طرف عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ از آن طرف جوابي که ميشنود اين است كه ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾.
منظور از پاسخ ملائكه در آيهٴ محل بحث
حالا گروهي از ملائکه جواب دادند چه اينکه ظاهر اين کلمه ملائکه با آن الف لاميکه دارد نشانه آن است يا زعيم ملائکه که يک نفر است جواب داد و اين جواب زعيم ملائکه را به ملائکه اسناد دادند، در بعضي از بخشهاي اين قصه ضمير، مفرد است لذا شايد به شهادت آن بخش اين قسمت را که فرمود: ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ اينچنين معنا کردند که «فناداه زعيم الملائكه» يا «احدٌ منهم» گاهي حرف يکي را به جماعت اسناد ميدهند، مثل ﴿قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾[32] که مثلاً ابنمسعود[33] که گفت ﴿قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ «واحد من الناس» گفته بود نه همه مردم، حرف آن يکي را چون ديگران ميپذيرفتند، لذا خدا به همه مثلاً اسناد داد آنجا يک نفر گفت خدا به ناس اسناد داد، اينجا هم مثلاً يک فرشته از طرف خدا پيام آورد خدا به فرشتهها اسناد داد، چون موارد ديگر ضمير مفرد است، گاهي هم ممکن است گفته شود اين نداي اولي که به عنوان بشارت است گروه فراواني بشارت آوردند، آنگاه که سؤال و جواب بعدي بين زکريا(سلام الله عليه) و آنها برقرارميشود پاسخگو يک نفر است. در سورهٴ «مريم» پاسخگو يک نفر است در همين جا هم پاسخگو يک نفر است ولي بشارت دهنده چند نفر، جمع هر دو ممکن است بين هر دو ممکن است.
پرسش:..
پاسخ: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[34] درباره منافقين است ـ انشاءالله ـ كه ما اينچنين نيستيم ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ﴾ حالا اين محراب يا همان مکان حرب است که مصلاست يعني وسيله جنگ با شيطان يا منظور همان مقصوره و اتاقکي است که با پلهها و نردبان وارد گردند، بالأخره مشغول نماز بود. در حال نماز فرشتهها از دور ندا دادند، اينها که ميگيرند ميفهمند صدا از دور ميرسد يا از نزديک، نجواست يا نداست اينها گيرندهها ميفهمند.
مقدار فاصله بين دعا و بشارت و عمل به بشارت
﴿أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ در اين بشارت مشخص شد که اين يحيي است گويا حالا شايد قبلاً او ميدانست که در بين سلسله انبيا فردي است به نام يحيي و اين در کودکي نميميرد و زنده ميشود و فضايلي چند دارد که در بحث ديروز گذشت. حالا بين اين دعا و آن بشارت چقدر فاصله شد در اين قسمت نيست. اما دعا بعد از جريان مشاهده کردن آن کرامت مريم بود; اما بين آن دعا و بين اين بشارت چه قدر فاصله بود مشخص نيست. گرچه اين کلمه «فاء» نشان ميدهد که فاصلهاي در کار نبود، چون دارد که ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ قهراً ميتوان حساب کرد که اين دعا زود مستجاب شد; منتها استجابتش بر اساس تبشير بود; اما ميلاد يحيي که عمل به اين بشارت است او چه موقع انجام گرفت شايد طول کشيد اگر اين دعا را در همان دوران کودکيِ مريم گفته است يعني ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ﴾ ناظر به کودکي مريم باشد که در زمان کودکي، اين نوع کرامت را ديد بعد تشويق شد که از خدا فرزند طلب کند اين دعا در کودکي بود اين بشارت هم در کودکي مريم بود، چون دارد ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ ظاهرش اين است که بلافاصله است; اما عمل به اين بشارت چه موقع بود آن بعدهاست، به شهادت اين که آن قصههايي که نقل ميکنند که يحيي در رحم مادرش و عيسيٰ در رحم مادرش(عليهما السّلام) يکديگر را که ميديدند، يحيي خضوع ميکرد در برابر عيسي بالأخره فاصله بين يحيي و عيسي(عليهما السّلام) کم بود حالا يا شش ماه بود يا قدري بيشتر، معلوم ميشود به اينکه بين عمل به اين بشارت با خود تبشير زماني فاصله شد. اگر اين ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾ اين دعا در آن دوران بلوغ مريم(عليها السّلام) باشد يعني آن اوايل به طور عادي اين کودک رشد کرد وقتي سن بالغ شد و او به نيايش و دعا پرداخت و کرامت الهي را در آن سن تحصيل کرد و روزيهاي غيبي را در آن سن تحصيل کرد، آنگاه دعا هم همان زمان بود بشارت هم همان زمان بود عمل به بشارت هم در همان ايام ـ اين بايد البته از شواهد ديگر استفاده بشود ـ اين سه چيز فاصلهشان کم است يعني مشاهده کرامت و دعا و دريافت بشارت، اين سه چيز مقارن هم است نزديک هم; اما مشاهده کرامت چه موقع بود آن يک بحث جدايي دارد. اگر مشاهده کرامت در همان دوران خردسالگي مريم بود همان دوران هم دعا بود و همان دوران هم دريافت بشارت، آنگاه عمل به اين تبشير فاصله شد و اگر اين کرامت در دوران بلوغ مريم بود دعا هم در همان زمان بود دريافت بشارت هم در همان زمان بود عمل به بشارت هم در همان زمان، آن چهار مطلب در کنار هم قرار ميگيرد. ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ﴾ كه ﴿أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين حصور بودن براي او به عنوان يک کمال است.
اقسام صالحين در قرآن
صالحين در قرآن دو قسم است: يک قسم صالح مصطلح، نظير آنچه در سورهٴ «نور» بيان فرمود در سورهٴ «نور» اين است که ﴿وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾[35] اين يک صلاح عرفي است که اينگونه از صالحين بر خيلي از افرد اطلاق ميشود; يک صالحين ديگري است که براي همگان در دنيا حاصل نيست، عدهاي در قيامت جزء صالحين خواهند شد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» جريان حضرت ابراهيم گذشت که فرمود: ﴿لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي ا لْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[36] آن صالحين، مقامي بس عظيم دارند که در قيامت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) جزء آن گروه خواهد بود و اين صالحيني که مقام عظيم دارند مورد دعاي يوسف(سلام الله عليه) است که ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾[37] يا مورد دعاي سليمان هم هست که در آيهٴ نوزده سورهٴ «نمل» دارد که ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾[38] اين گروه يک صالحين مخصوصاند که گوهر ذاتشان به مقام صلاح بار يافت، گرچه ساير انبيا صالحاند; اما اين صالحيني که اينجا محل بحث است يک صالحين برتري است. خلاصه اما در جريان حضرت يحيي که فرمود: ﴿وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين يک گوهر صالح است که فوق اين صالحين مصطلح است.
«و الحمد لله رب العالمين»