68/11/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 35 الی 37
﴿إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾﴿35﴾﴿فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَي وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَي وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾﴿36﴾﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾﴿37﴾
مراد از تحرير ولايت بودن آيه محل بحث
در اين كريمه كه همسر عمران نذر ميكند و نذرش را خدا ميپذيرد چند مطلب بود كه بعضي از آنها گذشت و بعضي از آنها مانده و خلاصه تحرير در اينجا تحرير از ولايت است نه تحرير رقبه، زيرا اين فرزند بنده نبود تا مادرش او را عِتق كند به عنوان آزاد، بلكه از قيد حضانت و ولايت خود آزاد ميكند، چون كودك در اختيار والدين است و لااقل در دوران كودكي در اختيار مادر است چون حقالحضةنه ازآن مادر است. فرزند تا مكلّف نشد احكام وضعي او زير پوشش ولايت پدر و مادر است يعني زير پوشش ولايت پدر است، مادر اگر حق قيّوم بودن را داشته باشد ميتواند ولايت اعمال كند وقتي بالغ و مكلّف شد، احكام وضعي او از ولايت والدين بيرون ميآيد و اما احكام تكليفي او همچنان هست يعني وجوب اطاعت از والدين هست، حرمت عقوق هست، وجوب انفاق است و مانند آن اين رابطه در عمودين براي هميشه محفوظ است.
پرسش:...
پاسخ: حق ولايت; اگر نذر، مشروع باشد ساقط ميشود، كما در هذه الآيه.
پرسش:...
پاسخ: چرا; من يعني پدر اگر اين نذر در شرع ما مشروع باشد معنايش همين است. پدر ميگويد كسي كه بخواهد در اين كودك تصرف بكند او را به خدمت بگيرد بايد من اذن بدهم، اگر من نذر كردم كه اين خدمتگذار مسجد باشد مسئولين مسجد ميتوانند از اين كودك در راه خدمات مسجد استفاده كنند.
پرسش:...
پاسخ: نه; نذر كرد اصلاً او تحت نظر اولياي مسجد هست، بخواهند از اين بچه شب و روز به مقدار متعارف كار بگيرند اصلاً پدر حق دخالت ندارد اگر نذر مشروع باشد، چه اينكه آنجا اينچنين بود. الآن اگر كسي به كودكي بگويد اين كار را براي من انجام بده چون او مسلم است در حكم مسلم است و عملش عمل تبرّعي نيست و عمل مسلم، محترم است و او عقد اجارهاي نبسته است اجرة المثل را شرعاً ضامن است. اگر كسي به يك پسر بچه هشت ساله گفت اين كار را براي من انجام بده خب، اجرة المثل را شرعاً ضامن است. ولي اگر به اذن ولي باشد نه اينچنين نيست يا اگر ولايت ولي ساقط باشد; خود اين شخص بر اساس نذري كه شده است مثلاً، حق انتفاي بهرهبرداري از منافع اين كودك داشته باشد ميتواند اين كودك را در راه خدمات صادقه به كار بگيرد، او بشود خدمتگذار مسجد. اما بعد از بلوغ همانطوري كه اشاره شد احكام وضعياش برطرف ميشود و احكام تكليفي ميماند كه بيان شد.
تشكيك يا ابطال نذر مريم و مادر مريم در اسلام
مسئلهٴ بعدي آن است كه اگر نذري در قرآن كريم يا در سنت اهلبيت(عليهم السّلام) ثابت شده است كه اين نذر در بين امّتهاي گذشته جزء شرايع آنها بود و خداي سبحان در آن شريعت امضا كرده است، مادامي كه نقض نشده به قوت خود باقي است و اما در خصوص نذري كه مادر مريم(عليها السّلام) كرد اين از نذرها يا مشكوك است يا قطعيالبطلان در شريعت ما، مثلاً نذري كه خود مريم(عليها السّلام) كرده است كه نذر صوم صَمْت باشد اين در شريعت ما ابطال شده است; نذر مريم ابطال شده است يعني كيفيت نذر، نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ 26 آمده است ﴿فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾ اين همين صوم و صمتي است كه در اسلام ابطال شده است و اين نذر را مريم(عليها السّلام) به اذنالله انجام داد يعني ذات اقدسالهي به او دستور سكوت داد و فرمود من روزه صمت گرفتهام و اين روزه صمت معلوم ميشود كه در شريعت پيشينيان مشروع بود قبل از مسيح(عليه السّلام) مشروع بود و بنياسرائيل از اين مشروعيت صوم صمت مستحضر بودند و خداي سبحان راه حل و چاره به مريم(عليها السّلام) ارائه داد، فرمود حرف نزن و به اينها بگو: ﴿إِنِّي نَذَرْتُ﴾ يعني با اشاره به اينها بفهمان كه ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً﴾ چون يكي از مفترات و و مبطلات صوم سخن گفتن است ﴿فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾ اصل نقد در شرايع قبل بود; منتها منذور بايد در شريعت ما امضاء بشود، صوم صمت در شريعت ما امضا نشده است آيا نذر تحرير وَلَدْ در شريعت ما امضاء شده است يا نه اول الكلام است، آيا مرد ميتواند نذر كند كه اين فرزندم وقتي به دنيا آمده است اين محرر باشد و خدمتگذار بيت خدا باشد يا نه اول الكلام است، مادر اگر حق قيوميت داشته باشد عند فقدان همسرش آيا درباره كودكش ميتواند چنين تصميميبگيرد يا نه، اين اول كلام است. اين خصوصيات يا مسلّم النّسخ است نظير ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً﴾ يا محتمل است، به هر حال برهان ميخواهد.
دليل مشروعيت نذر در اسلام
ولي اصل نذر در شرايع قبل بود در شريعت ما هست و وفاي به او راجح است، بلكه واجب است و ترك او كه حنث نذر باشد كفاره دارد و مانند آن. اصل مشروعيت نذر بحثش قبلاًدر سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت; آيهٴ 270 سوره «بقره» كه فرمود: ﴿وَمَا أَنْفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ آنجا از مرحوم امينالاسلام صاحب مجمعالبيان سخني نقل و نقد شده ظاهراً، چون ظاهر فرمايش مرحوم امينالاسلام اين بود كه نذر بايد به بر و خير تعلق بگيرد يعني متعلق نذر مثل متعلق يمين بايد راجح باشد آنجا بعضي از فقهاي ما نقدي دارند و آن اين است كه نذر مثل يمين نيست اگر درباره يمين گفتند متعلقش بايد راجح باشد،[1] درباره نذر متعلقش لازم نيست راجح باشد مباح هم باشد كافي است مرجوحيّت مانع است نه رجحان شرط باشد آنجا ظاهراً اين بحث گذشت پس اصل نذر كه در آيه 270 سوره مباكه «بقره» گذشت و رجحان وفاي به او بلكه لزوم وفاي به آن كتاباً و سنّتاً قابل استدلال است آيه هفت سورهٴ «دهر» اين بود كه ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً﴾ ذات اقدس الهي از عترت طاهرة(عليهم السّلام) به نيكي و عظمت ياد ميكند و در مدح آنها ميفرمايد: اينها به نذرشان وفا ميكنند گرچه اين تعبير ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾ اعم از وجوب است فقط رجحان را ميفهماند; اما چون در كنارش در همين آيه آمده است ﴿وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً﴾ از اينجا ميتوان استنباط كرد كه اين وفاي به نذر لازم است كه اگر لازم نباشد آن شرّ منتشر را به همراه دارد شرّ مستطير و منتشر و فراگير و گسترده را به همراه دارد به هر حال اگر هم از اين كريمه هفت سورهٴ «انسان» نتوانيم وجوب وفاي به نذر را استفاده بكنيم آن آيات، آن ادلهاي كه حنث نذر را مستلزم كفاره ميداند به خوبي دلالت بر حرمت خلاف نذر و وجوب وفاي به نذر دارد، عمده آن است كه اگر چيزي در شريعت قبل بود و در شريعت ما ابطال نشد به صحتش باقي است.
نذر مطلق و نذر مشروط
اين اصل كلي در مسئله فقهي ما يك نقش مهمي دارد و آن اين است كه آيا نذر مطلق منعقد ميشود يا حتماً بايد نظر مشروط باشد. بيان ذٰلك اين است كه در مسئله شروط ملاحظه فرموديد كه آيا شرط ابتدايي نافذ است يا حتماً بايد در ضمن عقد باشد، آنجا عدهاي خواستند استشهاد كنند كه اصولاً شرط عهد ضمني را ميگويند آن تعهد مستقيم و مستقل را شرط نمينامند التزامٍ في التزام است، لذا شروط ابتدائيه نافذ نيست «الْمُؤْمِنُونَ عِندَ شروطِهِم»[2] دليل بر انعقاد شرطهاي ابتدايي نيست. مرحوم شيخ لابد ملاحظه فرموديد كه با تعبيرات گوناگون گذشت و ظاهراً حق با مرحوم سيد و صاحب عروة در تعليقه شريفشان بر مكاسب نقد بر مرحوم شيخ شروط ابتدايي مثل شروط ضمن عقد هم نافذ است و هم واجبالوفاست و مسئله بيمه و امثال بيمه با «الْمُؤْمِنُونَ عِندَ شروطِهِم» كاملاً قابل حل است، آن وجه عميقي نيست كه شرط التزامٍ في التزام دربارهٴ نذر هم بشرح ايضاً[همچنين] اين حرف را زدند که گفتند نذر التزامٍ في التزام است يعني «وَعدٌ علي شَرطٍ» است نه «وَعدٌ مطلق» چون «وَعدُ علي شَرطٍ» است نه «وَعدٌ مطلق»، لذا مرحوم سيد(رضوان الله عليه) يعني سيد مرتضي و گروهي از فقهاي گذشته فكر ميكردند كه نذر مطلق منعقد نميشود يعني اگر كسي بگويد: «لله عليّ أن أصوم کذا او اُصلّي کذا» اين منعقد نميشود، نذر حتماً بايد مشروط باشد، حالا يا نذر شكر است يا نذر زجر هر دو مشروط است مثلاً كسي ميگويد اگر من در فلان كار خير مؤفق شدم نذر كردهام كه اگر در آن كار موفق شدم فلان عبادت را انجام بدهم اين نذر شكر است يا نذر زجر باشد; كسي بگويد اگر ـمعاذاللهـ من دوباره فلان گناه را كردهام به فلان گناه مبتلا شدم نماز شب را ترك نكنم يا چند روز روزه بگيرم يا اگر فلان عملي كه ضرر دارد اگر من آن عمل را انجام دادم نذر ميكنم كه اگر فلان عمل را انجام دادم چند روز روزه بگيرم سه روز مثلاًروزه بگيرم، اين نذر زجر است و آن يكي نذر شكر و هر دو نذر مشروطاند. در انعقاد نذر مشروط خواه به نحو شكر باشد خواه به نحو زجر اختلافي بين علما نيست هم دعواي اتفاق شده است هم اطلاقات ادله شامل ميشود.
ادلّه صحّت نذر مطلق
عمده آن نذر مطلق است كسي بگويد: «لله عليّ عن أصوم» يا «لله عليّ عن اُصلّي کذا» اين است كه مرحوم سيد و بعضي از همفكران ايشان گفتند منعقد نميشود هم ادعاي اجماع كردهاند به زعمشان و هم گفتند كه نذر عبارت از «وَعدُ علي شَرطٍ» است; وعدهٴ ابتدايي را شامل نميشود در حالي كه معظم فقها بر خلافاند آن اجماع اساسي ندارد و از نظر مسائل ادبي هم نقل معارض شده است كه نذر آن وعد مطلق را هم شامل ميشود و اطلاقات ادله سالم از اين قيود خواهد بود. يكي از ادلهاي كه ميتوان به آن استدلال كرد همين آيهٴ محل بحث است ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾ اين نذر مطلق است نه نذر مشروط و دليلي در شرع ما بر نسخ اين سخن نيست بنابراين اين ميشود نذر مطلق. حالا منذور نميتواند فرزند باشد آن مسئلةٌ الاخري است آن در باب منذور است نه در باب نذر ممكن است جملهاي كه هم دربارهٴ منذور سخن دارد هم درباره نذر حرف دارد تقطيع بشود درباره منذور چون در شريعت ما امضا نشده است نميشود فرزند را نذر كرد و دربارهٴ اطلاق نذر كه نذر مطلق منعقد ميشود چون در شريعت ما ردعي نيامده است ميشود به او استدلال كرد ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾.
پرسش:..
پاسخ: چون اين آيه، صدر و ساقهاش اصل قصّه را بازگو ميكند ميگويد كه مادر مريم إمراه عمران گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾ همين ﴿إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ بعد ﴿فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ بعد هم دارد ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾ اين اگر مشروط بود و نبود اين چون در مقام بيان است، نظير همه مقدمات حكمتي كه طارد قيد موهوم است اين طرد ميشود.
پرسش...
پاسخ: صيغهٴ «لله عليّ» و صيغهٴ «نَذَرْتُ» هر دو كافي است و اگر كافي نباشد آن يكي «خرج بالدليل» يعني اگر فقط و فقط «لِلَّهِ عَلَيّ» لازم باشد «نَذَرْتُ لَكَ» كسي بگويد كه «يا الله أني نذرتُ لك»، ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ﴾ اگر كافي نباشد «خرج بالدليل» است اين نذر، نام مبارك الله را برد «يا ربّ» و كلمه نذر را هم برد، به جاي اينكه بگويد: «لله عليّ» اين ﴿لَكَ﴾ را كه گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾ اگر هم اين صيغه كافي نباشد «خرج بالدليل» است و اگر كافي هم باشد به اطلاق ميشود توسل کرد آن چه كه در فقه به آن استدلال شده است همين است كه اين نذر، نذر مطلق است احتمال اينكه شرطي بود و ذكر نشد با مقدمات حكمت طرد ميشود، لذا نوع فقها قائلاند به اينكه نذر مطلق مثل نذر مشروط منعقد ميشود.
پرسش:...
پاسخ: نه; آن كه نگفت: «ان کان کذا و کذا» آن اگر هم تازه پسر ميخواست باز مطلق بود اين به خاطر اينكه منظور محقق نشد نه به خاطر اينكه مشروط بود او پسر را نذر كرد و اين دختر بود، نه اينكه يك شيء حاصل شد و شرطش حاصل نشد.
پرسش...
پاسخ: نه; حالا بعد از اين كه فهميد اين دختر است نام او را مريم گذاشت.
تبيين روايتي دال بر بطلان نذر مطلق و ردّ آن
اطلاق ادله براي صحت نذر مطلق و غير مشروط كافي است; منتها بعضي از روايات مانع اين اطلاق است كه بايد او را حل ميكرد. آن روايت. صحيحهٴ منصوربنحازم است كه اين روايت صحيحه هم هست اولين روايت کتاب النذر و العهد وسائلالشيعه است; باب اول و حديث اول از كتاب النذر و العهد وسائلالشيعه صفوانبنيحيي از منصوربنحازم حديثي را از امام صادق(عليه السّلام) نقل ميكند ميفرمايد: «إذا قال الرجلُ عَليّ المشيُ إلي بيت الله و هو مُحْرِمٌ بِحَجَّةٍ أو عَليَّ هديٌ كذا و كذا فليس بشيءٍ» اگر كسي بگويد: «عليَّ المشيُ الي بيت الله» يا بگويد: «عليّ الهديُ کذا» اين نذر منعقد نميشود «فليس بشيءٍ حتي يقول لله عليَّ المشيُ الي بيته او يقول لله عليَّ عن اُحْرِمَ بِحَجَّةٍ أو يقول لله عليَّ هديٌ كذا و كذا ان لم أفعل كذا و كذا»[3] از اين صحيحهٴ منصوربنحازم كه در ذيلش آمده است، بگويد: «ان لم أفعل كذا و كذا» خواستند استفاده كنند كه نذر، حتماً بايد مشروط باشد مطلق، نافذ و منعقد نيست و اگر اين صحيحه در دلالت بر تقيّد تام باشد اين صحيحه مغير همه اطلاقات ما فيالواقع است، اين خلاصه استدلال فقهي آن بزرگان. اما اين حديث شريف در صدد بيان اين است كه اگر كسي بگويد: «عليَّ المشيُ الي بيتِ اللهِ» اين نذر صحيح نيست براي آن است كه مطلق است و مشروط نيست يا براي اينكه «لله» ندارد. اگر كسي گفت: «عليّ المشي» نگفت: «لِلَّهِ عليّ المشيُ الي بيت الله» گفت: «عليَّ المشيُ الي بيت الله» اين كلمه «لله» را نگفت، خب اين «ليس بصحيحٍ» حضرت سه جمله در جواب فرمود كه در جمله اُوليٰ و همچنين در جمله ثانيه اصلاً سخن از اشتراط نيست. حضرت فرمود اگر كسي بگويد: «عليّ المشي الي بيت الله» اين كافي نيست يا اگر بگويد: «عليَّ الهديُ كذا» كافي نيست؟ اين «فليسَ بشيءٍ حتي يقولَ للهِ عليَّ المشيُ الي بيتٍ» اينجا مطلق است; منتها «لله» دارد «أو يقولَ لله عليَّ عن اُحْرِمَ بِحَجَّةٍ أو حجةٍ»[4] چون «حِجِّ» يعني يك بار حج كردن و اصولاً عظمت حج آنچنان نامدار بود كه نه تنها ماه را به نام حج ميناميدند، ميگفتند ذوالحجه، بلكه سال را به نام حج ميناميدند چون هر سال يك بار حج انجام ميشود اگر ده حج واقع شد يعني ده سال گذشت. وقتي معاهدهٴ اجاره بين شعيب و موسي(عليهما السّلام) بسته ميشود به اين صيغه بسته ميشود: ﴿عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ﴾[5] كه جمع «حِجِّة» است، هشت «حِِجِّة» هشت «حِجِّة» هشت حج يعني هشت سال، عظمت حج طوري است كه سال و تاريخ سال به حج بسته شد، وقتي گفتند دو حج يعني دو سال، چون بيش از يك حج در يك سال كه واقع نميشود، برخلاف عمره ﴿عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ﴾ يعني «ثَمَانِيَ سنين». به هر حال حضرت فرمود كه اگر كسي بگويد: «عليَّ المشيُ الي بيت الله» كافي نيست، مگر اين كه بگويد: «لِلَّهِ عليَّ المشي» يا اگر بگويد: «عليَّ هديُ كذا» كافي نيست، مگر اينكه بگويد: «لِلَّهِ عليّ» اين دو جمله.
در جملهٴ اول و در جمله دوم اصولاً سخن از شرط نيست. در جمله سوم اين است كه «أو يقول للهِ عليَّ الهديُ كذا و كذا ان لم أفعل كذا و كذا» اين در خصوص جملهٴ سوم است. جزم به اينكه حضرت فرمود باطل هست مگر اينكه اين بگويد ناظر به آن است كه چون مشروط نبود و مطلق بود باطل است اين دليل ميخواهد آيا بطلان نذر كسي كه ميگويد: «عليّ المشي الي بيت الله» اين است كه مطلق است و مشروط نيست يا بر آن است كه «لله» را ندارد و ثانياً اعتماد به اينكه اين جملهٴ اخير حتماً به جمله اول و دوم هم برميگردد شاهد ميخواهد، لذا نميشود با چيزي كه وضع داخلياش روشن نيست او را مقيد اطلاقات ادلّه قرار دهند، بگويند اطلاقات ادلّهاي نذر مقيد است به اينكه براي مشروط باشد، لذا فتوا بر اين است كه نذر مطلق كافي است و يكي از آن ادلّه هم همين اطلاق ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾.
پرسش:...
پاسخ: شاهد چه است، اصل جمله بر جمله است، مفرد بر مفرد نيست كه به همه برگردد كه، جمله اُوليٰ تمام شد جمله ثانيه تمام شد، نوبت به جمله ثالثه رسيد.
شيوه علامه طباطبايي در تفسير آيات
مطلب بعدي آن است كه اين بانو وقتي نذر ميكند معلوم ميشود كه قيّم اين كودك است از اينجا معلوم ميشود به اينكه سرپرستي ندارد، چون كه کفيل معين كردن هم همين است. سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) معمولاً در همهٴ موارد اينچنين است، در خصوص اين آيه هم بشرح ايضاً[همچنين] است.
ايشان كه تفسير را به عنوان «تفسير القرآن بالقرآن» بيان كردهاند بعد مسائل بحث روايي را که جداگانه ذكر كردند اين نه به آن معناست كه قرآن را با قرآن تفسير كردند بعد روايات هم در ذيل قرآن نقل كردهاند، اينچنين نيست اين همان انفکاک ثقلين از يكديگر است اين نه معنايش اين است كه آيه را تفسير كردند بعد يك بحث روايي هم در كنارش طرح كردند، اينطور نيست اگر نه كسي كه با كتابش ايشان مأنوس باشد و دأبشان آشنا باشد از اول تا آخر از آخر تا اول سبكشان اين است در حضور قرآن بودند يك، روايات را در كنارشان ميدادند دو، با عقل مسلح بودند سه، با چراغ، عقل قرآن را با چشم روايت، روايت را با چشم قرآن ميديدند بعد آيه را معنا ميكردند، لذا در نوع موارد ميفرمايند: «کما سيأتي» در بحث روايي كه رسيدند توضيح نميدهند ميفرمايند: «هذا يؤيّد ما تقدم»، لذا بحث روايي ايشان بحث روايي نيست كه مثلاً روايت را شرح بدهند، نوعاً نقل روايات است «بيانٌ»اش خيلي بسيار كم است يعني پنج تا روايت نقل بكنند با پنج شش جمله اين پنج شش جمله يا بيان كوتاه است يا اشاره است به اينكه «هذا يؤيّد ما تقدم» اين معناي تفسير به قرآن است و تفسير به روايت وگرنه آن فك قرآن از روايت، فك روايت از قرآن است هر وقت ايشان ميخواستند آيه را معنا كنند روايت را در كنار آيه ميگذاشند به نورانيت روايت، آيه را ميفهميدند، لذا بحث روايي را در لا به لاي همان بحث قرآني ميگنجاندند گاهي ميفرمايند «كما سيأتي في البحث الروايي» گاهي هم در خلال بحث روايي ميفرمودند: «هذا يؤيّد ما تقدم» وگرنه اگر كسي بيايد قرآن را منهاي روايت معنا كند روايت را هم با قطع نظر از آيه معنا كند اين همان «افتراق الثقلين احدهما عن الآخر» است، مگر كسي زحمت ثالث را انجام بدهد و آن است كه اول روايات و آيات را به خوبي بررسي كند بعد اين آياتي را كه بررسي كرده جمعبندي بكند، جمعبندي آيه را يكجا بنويسد بعد به سراغ روايات برود روايات را بررسي كند و جمعبندي شده روايات را يكجا بنويسد، آنگاه در فصل سوم بيايد اين دو تا جمعبندي شده را با هم در كنار هم قرار بدهد وگرنه اگر كسي بحث قرآنياش جداست، بحث روايياش هم جدا كه «لا مساس بينهما» اين فقط «افترق القرآن و السنة» اين هرگز در الميزان يكجا هم نمونه پيدا نميكنيد.
تفاوت شيوه الميزان با نورالثقلين و الدرّالمنثور
اين كه ايشان اينجا ميفرمايند اين حرف طعم وحي ميدهد امْرَأَئه عِمْرَان معلوم ميشود كه با خبر بود،[6] اين را به استمداد از روايت ذكر ميكنند بعد وقتي به بحث روايي رسيدند ميفرمايند اين همان است كه گذشت. اينچنين نيست كه كسي با قطع نظر از روايت، بتواند معناي آيه را خوب بفهمد بعد به عنوان بحثٌ روايي، روايات را نقل بكند پس اين ميشود تفسير الدرّ المنثور يا تفسير نور الثقلين آنها معمولاً جمع الروايات هستند نه تفسيرالروايات آنها را كه نميشود گفت تفسير كه الدرّ المنثور يا تفسير نورالثقلين كه تفسير نيست، اين جمع روايات واردهٴ در ذيل آيه است اين نه اجتهادي در آن داده شده نه استنباطي داده شده نه شرحي شده نه نقض و ابرامي شده يك كار علمي رويش انجام نشد، يك كار فني است و اجرايي. البته «شکَّر الله مساعيهما»، يك كار محققانه نيست كار متدبرانه است صاحب تفسير نورالثقلين وارد نشد تا ما بفهميم او چگونه فهميد از اين روايت كه، يك كار اجرايي فيش برداري متدبرانه است نه محققانه; اما كار مرحوم علامه محققانه است يعني در يك سمت آيه در يك سمت روايت با ديد عقل مسلح اينها را ميبيند و خلاصه دست به قلم ميكند. ممكن نيست كسي آيه را منهاي روايت بتواند خودش بفهمد و بعد به سراغ روايت بيايد منهاي آيه معنا كند، اين انفكاك هر يك از ديگري شد اين «فقط افترق احده الثقلين عن الآخر» شد نه جمع بين ثقلين، لذا ايشان در نوع موارد عموماً در خصوص مسئله خصوصاً اينچنين استنباط ميكنند.
ديدگاه علامه طباطبايي درباره فهم آيات از طريق روايات
بعد وقتي به بحث روايي ميرسند، ميفرمايند كه اگر شما خوب دقت كنيد اين مطالبي كه ما به استناد روايات بيان كرديم و ائمه(عليهمالسّلام) اينچنين فرمودند، شما دوباره كه به قرآن نگاه بكنيد ميبينيد كه حق با ائمه است آيات اين طعم را دارد يعني آيات اين رايحه از آن استشمام ميشود; منتها يك صاحب شامه ميخواهد كه استنباط كند دوباره بر ميگردند ميآيند در خدمت قرآن، ميبينند بله اينچنين است يعني اين تفسيري كه به وسيله روايات انجام شده است تعبّد محض نيست، راه تفسيري تحقيقي است كه عترت طاهره به ما آموختند يك وقت است كه انسان از كلمه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[7] ميفهمد كه نماز صبح دو ركعت است ظهرين چهار ركعتاند اين را دو بار، ده بار، صد بار هم برگردد نميتواند بفهمد كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[8] ظهرين چهار ركعتاند هر كدام، مغربين جمعاً هفت ركعتاند اين ده بار آدم بر گردد از كريمه استفاده نميشود يك وقت است كه نه روايت ميگويد كه امْرَأَئه عِمْرَان باخبر بود. وقتي آدم از امام(عليه السّلام) اين مطلب را ياد گرفت دوباره كه به خدمت قرآن بر ميگردد ميبيند بله از قرآن ميشود استفاده كرد، براي اينكه اين امْرَأَةُ از آلعمران است «آل» يعني اهل و در چند جمله قبل ذات اقدس الهي از اين آل به عظمت ياد كرد اين صفوةالله است و مصطفاي خداست و صفيةالله است اين صفيّه، گزاف حرف نميزند. اين صفيه از اينكه ميگويد: ﴿إِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾ ميداند كه بالأخره اين بچه نميميرد صاحب فرزند ميشود، نه به عنوان اينكه اگر بزرگ شد و مادر شد من او و فرزندش را به وسيلهٴ تو از شيطان نجات دادم. دوباره كه انسان از خدمت روايت به خدمت آيه بيايد ميبيند نه، قابل استفاده است اين راه تفسيري است كه عترت به ما آموختهاند نه راه تعبد، آن راه تعبدش كه در بخشهاي فقهي است اين سر جايش محفوظ است كه انسان ده بار هم اگر به سراغ آن آيه برود اين حکم را نميفهمد، اين را بايد از راه ديگر ياد گرفت.
اعجاز الهي در پدر نداشتن حضرت عيسي
پرسش:..
پاسخ: اين شنيده بود كه پسري پيدا ميكند; اما بلافصل يا مع الفصلش را نميدانست. در روايت هم اينچنين آمده كه عمران به همسرش گفت خدا به تو پسر ميدهد كه از آن روايت خواستند استفاده كنند خود عمران جزء انبيا بود، جزء انبياي بنياسرائيل بود(عليهم السّلام) و باز استفاده ميشود كه فرزندزاده هم ذريّه آدم است، فرزند آدم است فرزند چه بلافصل چه معالفصل; منتها آن فرزندي را كه خدا ميخواست به همسر عمران بدهد فرزندي نبود كه اگر بلافاصله به اين امْرَأَئه يك پسر داده ميشد كار معالفصل را انجام بدهد، اگر هم بر فرض فرزندي كه به امْرَأَئه عِمْرَان داده ميشد پسر بود، حداكثر اينكه در حد مسيح باشد ديگر كه از انبياي اولواالعزم است، حداكثر آنكه خداي سبحان به همسر عمران پسري بدهد به نام عيسيٰ، منتها عيساي پسر مريم به مراتب بالاتر از عيساي پسر امْرَأَئه عِمْرَان است، چون عيساي پسر مريم معجزه است; اما عيساي پسر امرائه عمران كه معجزه نيست خب پسري است كه از مادر متولد شد از پدر و مادر متولد شد آن عيسايي كه از مريم به بار ميآيد ميتواند كل فكرها را با ميلادش عوض كند; اما آن عيسايي كه از عمران بلافاصله به دنيا ميآيد مادر او امرائه عمران است و پدر او خود عمران او يك فرد معمولي است تا به چهل سالگي مثلاً برسد، پيامبر بشود و مشكلاتي را حل كند. آن عيسايي كه از مريم به دنيا آمده است ديگر نخواهد بود، كه او و مادرش دوتايي بشوند يك معجزه جهاني که ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[9] مصلحت ذات اقدس الهي اين بود، لذا فرمود: ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ﴾ تو نميداني كه اين مريم چه خواهد شد اين دخترت مادر چه كسي خواهد شد و دوتايي ميشوند يك معجزه.
استشمام الهام درباره همسر عمران از روايات
غرض آن است كه وقتي سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اينچنين استشمام ميكنند كه اين زن باخبر بود اين استشمام را به بركت روايت دارند. بعد در بحث روايي ميفرمايند كه اين همان است كه در تفسير گذشت حالا جلوتر كه ميرويم ببينيم ائمه(عليهم السّلام) از كجاي قرآن استفاده كردند، ميبينيم از اين ضرس قاطع و لحن قاطع گفتن، از اينكه صفية خدا اينچنين سخن ميگويد معلوم ميشود باخبر بود. اين است كه آنها بعد از اينكه ما را باخبر كردند ميفهميم حق با آنهاست، قبل از اينكه آنها بگويند نميشود.
هنر اهل بيت استنطاق از قرآن
اين است كه حضرت امير(سلام الله عليها) در نهجالبلاغه دارد كه فرمود: در قرآن همه چيز است خب اگر شما هنر داريد از او سؤال كنيد اين با شما حرف نميزند «لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ»[10] من زبان قرآن را ميفهمم، ميفهمم از او چه بپرسم او به من جواب ميدهد بعد به شما ميگويم «فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ»[11] و «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ»[12] بعد تحدّي ميكند «فَاسْتَنْطِقُوهُ»[13] حالا اگر هنر داريد از او حرف بگيريد او را به حرف دربياوريد، اين مادامي كه شما با ادبيات و علوم مدرسه آشنا هستيد او با شما حرف ميزند، قدري جلوتر بخواهيد برويد نه شما توان سؤال داريد نه او شما را محرم ميداند به شما حرف نميزند «فَاسْتَنْطِقُوهُ» اين را تحدّي ميكند حضرت، فرمود خب شما استنطاق كنيد، يعني برويد سؤال كنيد شما اصلاً قدرت سؤال نداريد «لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ» من هم كه او را به حرف در ميآورد، ميشوم سخنگوي قرآن آدم وقتي حرف را از سخنگوي قرآن شنيد دوباره برگشت با قرآن ميبيند بله راست گفت. اين مثل آن مجتهدي است كه شاگرد را ميپروراند وقتي دست شاگرد را گرفت بالا آورد دوباره نزد روايت ميبرد، شاگرد ميفرمايد بله حق با شما بود. خاصيت اينكه انسان قرآن را منهاي روايت معنا نكند اول با سطح ظاهر قرآن آشنا باشد به حد تصور نه تصديق، بعد قبل از اينكه به مراحل نهايي برسد روايت را بياورد در خدمت آيه و در كنار هم بگذارد آنوقت با چشم مسلح اين دوتا را كه يكياند «لَنْ يَفْتَرقا»[14] در حقيقت يكياند و متحدند، از اين دوتا كنار هم يك برداشت خوبي دارد. آنگاه ميفهمد كه ائمه(عليهم السّلام) كه اين معنا را از آيه استنباط كردهاند حق با ائمه است، اين آيه اين معنا را بايد بگويد نه معناي ديگر را.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره كه آنجا خودشان به ما راه نشان دادهاند در حقيقت به كمك روايت است، حالا مستقيم است، چون آخر فرمودند: «عَلينا إلقاءَ الاصولِ و عليكم بالتفريعِ»[15] حالا آنجا كه نيامده يعني من اصل خطوط كلي را گفتم ديگر. اگر جايي روايت نبود معلوم ميشود خطوط كلي بحثهاي روايي را در جاي ديگر بيان كردم و اينجا كه روايت خاص به ما نرسيده است ما را وادار كردند از آن خطوط كلي استفاده كنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»