68/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 33 الی 34
﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾﴿33﴾﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾﴿34﴾
معيار رجس قرار گرفتن گناه و معصيت
همانطوري كه معيار صفوت مشخص است قهراً اصفيا و مصطفاها معيناند، معيار كدورت و تيرگي و تاريكي هم مشخص است، مظلمين و تاريكها و تيرهها هم در قرآن معيناند. در بحث صفوة گذشت كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ﴾[1] و اگر دين معيار صفا و صفوة است پس انسان متديّن مصطفاست و آن كه دينشناستر و دين دارتر است اصفا خواهد بود در مقابل معاصي و سيئات معيار رين و رجس و رجز و امثالذلك است و كساني كه به اين معاصي مبتلا هستند آنها هم رجساند و رجزند و پليدند. قرآن كريم اول گناه را به عنوان رجس ميشمارد كه پليدي، رجس است. بعد كساني كه به اين پليدي متصف هستند و مبتلا، آنها را هم رجس ميشمارد. دربارهٴ خمر و ميسر و انصاب و ازلام فرمود: ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[2] و مانند آن اينها رجساند. درباره ميته و لحم خنزير و مانند آن هم كلمهٴ رجس را به كار برده است كه فرمود اينها پليدند. آيهٴ 145 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ﴾ يعني كل واحد اينها رجس است. آنگاه انسانهايي كه مبتلا هستند به اين معاصي از اين گروه به عنوان رجس ياد ميكنند.
موجب مرض بودن زيادي رجس
در سورهٴ «توبه» از همين كافران و منافقان به عنوان رجس ياد شده است. آيهٴ 95 سورهٴ «توبه» اين است ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ و رجس اينها روزافزون هم هست، چه اينكه در همين سورهٴ «توبه» آيهٴ 124 و 125 اينچنين آمده است ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ بنابراين اول قرآن كريم اين گناه را به عنوان رجس و پليدي ميشمارد و انساني كه مبتلا به اين پليدي است ـ مثل انساني كه بدنش به ميكروب مبتلا شد مرض ميگيرد و ميشود مريض ـ وقتي جانش مبتلا به اين سيئات و معاصي شد اين جان را مرض گرفت و شد مريض از اينها به عنوان ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ ياد ميكنند. اگر اين بيماريها درمان شد با قرآن كه بسيار خوب كه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[3] يا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِيالصُّدُورِ﴾[4] اگر اين بيماريهاي اخلاقي و رواني با تهذيب و تزكيه قرآني درمان نشد، اين ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[5] و امثال ذلك.
ازدياد دين و رجس عامل قفل صفحه دل
وقتي اين مرض، اضافه شد جلوي قلب را ميگيرد اين همان است كه فرمود: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[6] يعني «غلب علي قلبهم» اين رين و چركي كه اينها كسب ميكردند پس اينها داشتند رين كسب ميكردند كه ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾[7] وقتي صفحه دل را اين رين گرفت، همين رين ميشود قفل دل; ميگويند قلب او بسته است. اين همان است كه در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اينچنين آمده، آيهٴ 24 اين سوره است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[8] كه اين ﴿أَمْ﴾، «أَمْ» منقطع است يعني «بل علي قلوب اقفال القلوب» معلوم ميشود كه قلب قفلي دارد كه مخصوص خودش است « بل عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» اقفال قلوب همين سيّئات و معاصي است. آنگاه درباره همين گروهي كه قلبشان قفل شده است تعبير به طبع ميشود، تعبير به ختم ميشود كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾،[9] ﴿وَطُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[10] و مانند آن كه آيات طبع و ختم و امثال ذلك در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت. اگر كسي صحنهٴ دلش سياه شد كه جايي براي توبه و نصيحت و تهذيب و تزكيه نماند آنگاه خدا مهر ميكند، چون معمولاً وقتي صفحهٴ نامه به پايان رسيد جا براي كم و زياد نيست و هيچ نقطهٴ روشني در نامه نيست و همهاش سياه شد، آنگاه امضاء ميكنند مُهر ميكنند. ختم الهي و مهر الهي آن وقتي نيست كه دل جا براي موعظه و نصيحت داشته باشد يك گوشهاش سفيد باشد، بلكه سراسر دل را كه سياهي گرفت آنگاه جاي مهر كردن و امضا كردن است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ پس عنوان رجز، عنوان رجس، عنوان رين، عنوان قفل، عنوان طبع، عنوان مرض، عنوان ختم دربارهٴ اين گروه است كه مقابل صفوه است.
(صفوه در نهجالبلاغه)
الف: معيار صفوه در نهجالبلاغه
همين دو راهي كه قرآن كريم ارائه داده يكي راه فضيلت و يكي راه رذيلت، در كتاب شريف نهج البلاغه هم آمده يعني در نهج البلاغه اول معيار صفوة مشخص است كه چه چيزي صفاست، بعد كساني كه از يك معيار ارزشي برخوردار هستند آنها كه مصطفا هستند آنها را معرفي ميكنند، مقابلش كه رين است آن را هم بازگو ميكند، كساني كه به رين مبتلا هستند نظير امويان آنها را هم ذكر ميكنند. همين چهار مطلبي كه در قرآن با اين نظم بيان شده، در كتاب شريف نهج البلاغه هم هست. در بخشي از خطبههاي نهج البلاغه معيار صفوت را مشخص كرد، نظير آنچه در خطبهٴ 152 آمده است كه «اصْطَفَي اللَّهُ تَعَالَي مَنْهَجَهُ، وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ، مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ، وَ بَاطِنِ حِكَمٍ»; فرمود خداي سبحان راه خاص خود و روش مخصوص خود را برگزيد، اين همان است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ﴾[11] اين تعبير اصطفاي اسلام در نهج البلاغه آمده، نظير قرآن كريم كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ﴾; منتها در خطبه 152 صحبت از اصطفاي منهج است اين منهج يعني اين روش را خدا، صفوه كرد [و] برگزيد. پس معيار ارزش و صفا همان دين خداست همان صراط مستقيم است.
ب: انبيا مصطفاي الهي
چون انبياي الهي بر اين صراطاند آنها مصطفايند، چه اينكه در موارد فراوان كه يكي از آنها خطبهٴ اول نهج البلاغه است انبيا را به عنوان اينكه آنها مصطفاي الهياند ياد ميكنند. در خطبهٴ اول نهج البلاغه بعد از ذكر حضرتآدم(سلام الله عليه) ميفرمايد: «وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِياءَ أَخَذَ عَلَي الْوَحْي مِيثاقَهُمْ، وَ عَلَي تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ» فرزندان آدم را به عنوان انبيا انتخاب كرده است اينها ميشوند مصطفا دربارهٴ اينكه دين، صفوه است خطبهٴ 105 شاهد خوبي است كه ميفرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ، اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحِ وَاعِظٍ مُتَّعِظ، وَامْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ» «ترويق» همان تصفيه است يعني حرفهاي ما تصفيه شده است آراي ما افكار ما تصفيه شده است اين دين تصفيه شده است «وَامْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ»; از آب صافي چشمهاي كه «قد رّوقت» آن عين و آن چشمه «من الكدر» و همهٴ كساني كه از اين چشمه برخوردارند، مصطفايند; منتها رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) از ديگران برتر و بالاتر است چه اينكه در بعضي از قسمتها فرمود اين رسول خدا در بين اصفيا تقدمي دارد [و] بر ديگران مقدم است. خطبهٴ 213 اين است كه «أَرْسَلَهُ بِالضِّيَاءِ، وَ قَدَّمَهُ فِي الْاِصْطِفَاءِ» پس اينچنين نيست كه سبق زماني نقشي داشته باشد ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ بلكه عمده سبق رتبي است، لذا فرمود: «وَ قَدَّمَهُ فِي الْاِصْطِفَاءِ، فَرَتَقَ بِهِ الْمَفَاتِقَ وَ سَاوَرَ بِهِ الْمُغَالِبَ، وَ ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ، وَ سَهَّلَ بِهِ الْحُزُونَةَ، حَتَّي سَرَّحَ الضَّلاَلَ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ»[12] يعني اين خار راه را به طرف چپ و راست تصريح كرد يعني رها كرد تصريح به احسان يعني رها كردن، رها كرد و جاده را صاف كرد براي شما. اينها نمونههاي صفوه و مصطفا هستند.
ج: راه اميرالمؤمنين(عليه السلام) راه روشن و چشمه زلال
چه اينكه در آن نامهاي كه براي فرزندش حسنبنعلي(سلام الله عليها) مينويسد دستور ميدهد كه راه من را انتخاب بكن و از فكر من مدد بگير، براي اينكه من از چشمه صاف و بدون تيرگي سخن ميگويم. آن نامه، سيويكمين نامه نهج البلاغه است، فرمود: «أَي بُنَيَّ، إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كانَ قَبْلِي»; گر چه من با پيشينيان از نظر بدن نبودهام; اما فقط «فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ؛ حَتَّي عُدْتُ كأَحدِهِمْ»; گويا من را بايد به حساب آنها برد، گويا در شمار پيشينيان بودم. آنگاه فرمود: «فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ»; آنجا كه كدر است و تيره است من تشخيص دادم آنجا كه صاف و روشن است من تشخيص دادم، بعد از چند جمله فرمود: «وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ، ذُونِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ»;[13] وقتي اين سخنها از صفا برخوردار بود نفسي كه اين سخنها را ميشنود صافي خواهد شد.
معيار دين و رجس در نهجالبلاغه
اما نقطه مقابلش كه مسئله رين و چرك و آلودگي و امثال ذلك است اين را هم در نامههايي كه براي امويان مينويسد مشخص ميفرمايد، نامهاي براي عموم مردم نوشت به عنوان پنجاهوهشتمين نامه است فرمود: «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَي فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ»; اگر كسي لجاجت كرد و راه گمراهياش را ادامه داد، اين كسي است كه خداي سبحان بر قلب او رين و چرك و غفلت و رجس و رجز را غالب كرد، اين «ران» متعدّي است «ران» أي غلب گاهي به خود آن رجس و رجز امثالذلك اسناد پيدا ميكند يعني آلودگي بر قلب غالب شد، گاهي به ذات اقدس الٰهي اسناد دارد كه خدا اين آلودگي را بر قلب او غالب كرده است «رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ» چه اينكه در قرآن كريم فرمود: ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[14] اين يك رجس كيفري است، هرگز ذات اقدس الهي كه انسان را با فطرت ناب آفريد آلوده نميكند; منتها اگر كسي با داشتن عقل از درون وحي از بيرون به جايي رسيده است كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[15] از آن به بعد رجس را خداي سبحان بر قلب او مسلّط ميكند ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ﴾ منتها ﴿عَلَي الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾ اين عذاب است. در اينجا حضرت فرمود: براي شما روشن ميشود كه «مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَي فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ» آنگاه مستقيماً در نامهاي كه براي امويان مرقوم ميفرمايد به معاويه در نامه ده اينچنين ميفرمايد حالا چرا مردم را به ميدان ميفرستيد «فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ»; بيا جنگ تن به تن داشته باشيم «فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ، وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَي قَلْبِهِ»[16] حالا معلوم بشود كه من كسي هستم كه «الْمَرِينُ قَلْبُهُ» هستم يا تو «لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَي قَلْبِهِ، وَالْمُغَطَّي عَلَي بَصَرِهِ»; آنگاه ميفهمي سوابق من اين است كه الآن دارم ميگويم «فَأَنَا أَبُوحَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ، وَ ذلِكَ السَّيْفُ مَعِي، وَ بِذلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَي عَدُوِّي، مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً، وَ لاَ اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً»; نه پيامبر جديد را انتخاب كردم نه دين تازه «وَ إِنِّي لَعَلَي الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فيهِ مُكْرَهِينَ»[17] خب، پس همان روشي كه در قرآن كريم بود كه معيار صفوة و كدورت مشخص شد مصطفاها مشخص شدند «المرين قلوبهم»، «الذين في قلوبهم اقفل» مشخص شدند همان راه در نهج البلاغه است.
جمع دو طائفه از روايات درباره آيه محلّ بحث
بخش سوم مطلب اين است كه رواياتي كه در ذيل اين آيات آمده دو طايفه است: طايفهاي از اين روايات دلالت ميكند به اينكه آيه اينچنين بود: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ و آلمحمدٍ عَلَي الْعَالَمِينَ» كه اين كلمه آلمحمد(صلواة الله عليهم اجمعين) بود ـ معاذالله ـ تحريف شد;[18] طايفه ديگر رواياتي است كه دلالت بكند بر اينكه ائمه(عليهم السلام) اين آيه را با همين وضع خواندند و خود را مصداق اين آيه دانستند و آيه را بر خودشان تطبيق كردند.[19] اين يك جمع دلالي روشني دارد و يك جمع علاجي، جمع دلالياش اين است كه اين طايفه دوم شارح اُولاست يعني به كمك طايفه ثانيه مشخص ميشود كه منظور از طايفه اُوليٰ اين نيست كه اين كلمه بود و برداشتند يعني اين كلمه بر ما هم تطبيق ميشود ما مصداق هستيم، به دليل اينكه همين آيه را با همين وضع خواندند بعد فرمودند ما هستيم بر ما منطبق ميشود خب، اگر اين آيه با نبود آن كلمه اهلبيت را ميگيرد و شمول آيه نسبت به اهلبيت احتياج به آن كلمه ندارد، معلوم ميشود آنجا كه آن كلمه را ذكر ميكنند به عنوان تأويل است به عنوان تطبيق است نه آنكه ـمعاذاللهـ اين كلمه بود و تحريف شده اين يك جواب، جواب علاجياش اين است كه گذشته از اينكه اين طايفه را آنطوري كه مرحوم بلاغي(رضوان الله عليه) بيان كردند أصحّ سنداً است از طايفه اُوليٰ[20] كه با اين ترجيح سندي اين طايفه ثانيه مقدم بشود بر طايفه اُوليٰ كه اگر اين هم به حساب بياوريم جواب دوم است، جواب سوم اين خواهد بود كه اين در تعارض طايفه اُوليٰ ميگويد مثلاً اين كلمه ـمعاذاللهـ در قرآن بود و تحريف شد قرآن، طايفه ثانيه ميگويد نه تحريف نشد با عموم اطلاقي كه دارد اهل بيت(عليهمالسلام) را شامل ميشود. اگر اينها معارض هم شدند مرجع قرآن است آن روايتي كه ظاهرش تحريف است مخالف قرآن است و مطرود، چون ظاهر قرآن اين است كه ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[21] آن طايفهاي كه دلالت بر تحريف دارد مخالف قرآن است آن طايفه از رواياتي كه دلالت بر عدم تحريف دارد موافق قرآن است «و يوخذ بها» اين سه راه جواب. اين روايات را نوعاً در تفسير شريفه نورالثقلين ذيل همين آيه آورده است;[22] منتها يك روايت لطيف و جامعي را مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) در تفسير شريفه آلاءالرحمن از غيبة نعماني نقل ميكند كه در اين تفسير نورالثقلين نيست و آن خيلي لطيف و جالب است و آن اين است كه وقتي حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) ظهور كرد اين آيه را با همين وضع ميخواند بعد براي خودشان تطبيق ميكنند،[23] آنهايي كه توهّم تحريف كردند گفتند آن قرآن اصلي پيش از تو حجت است البته قرآن اصلي يعني با تفسير و با تعبير و با همه حقايق است; اما اين قرآني كه از زبان مطهر رسولالله صادر شده است بدون اينكه يك كلمه كم بدون يك حرف زياد همين است كه ما الآن در خدمت اوييم، اين همان است كه از زبان مطهر صادر شده است بدون كم و زياد، البته تفسير حقيقياش، تاويل واقعياش، تنزيل راستينش، معانيش، معارفش، بطونش نزد اهلبيت است.
پرسش:...
پاسخ: بله; آنها اجازه دادند ما اينچنين قرائت بكنيم به آن احتجاج بكنيم وگرنه هر كدام از اينها چون نظير احكام ديگر كه خود آنها اجازه دادند ما اين سبك نماز بخوانيم اين سبك بيان بكنيم وگرنه اين مشهورش همان است، مسئله اختلاف قرائت كاري به تحريف ندارد چون اين اختلاف قرائت را قائرين به عدم تحريف قائلاند; اما يك حرف كم نشد.
بررسي برخي روايات درباره آيه محلّ بحث
خلاصه اين رواياتي كه مرحوم حويزي اين بزرگوار در تفسير نورالثقلين ذكر كردند جلد اول صفحه 328 شروع ميشود تا صفحات بعدش اولين حديث اين است كه از هشام بن سالم نقل ميكند كه ميگويد: «سألت ابا عبدلله(عليه السلام) ان قول الله» ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً﴾ حضرت فرمود: «و آل ابراهيم و آل محمد علي العالمين فَوَضَعوا اسماً مكان اسمٍِ»[24] يعني آل عمران نبود، اين آل عمران را عوضي گذاشتند ـ معاذالله ـ روايت دوم اين است كه سدير از پدرش امامباقر(سلاماللهعليه) نقل ميكند كه امام باقر اين آيه مباركه را با همين وضع خواند كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ بعد فرمود: «نَحنُ منهم و نحنُ بَقيةُ تلك العِترة»[25] خب، اگر آيه طبق نقل سدير كه روايتش معتبر است شامل اهلبيت ميشود بدون ذكر، معلوم ميشود كه آنجا كه استدلال كردن است ما به تطبيق كلي برفرق است خب آنها آلابراهيماند آنها هم آلعمراناند آنها هم كه آلابراهيماند يقيناً. روايت ديگر اين است كه در باب ذكر مجلس رضا(سلام الله عليه) با مأمون فرق بين عترت و امت يك حديث مبسوطي است كه مأمون به عرض حضرت رساند «هل فَضَّلَ اللهُ العِترةَ علي سائر الناس فقال ابوالحسن»; امام هشتم(سلام الله عليه) در جواب فرمودند: آري «إنَّ الله عزوجل أبانَ فضلَ العترةِ علي سائر الناسِ في مُحكَمِ كتابه فقال له المأمون اين ذلك من كتاب الله قال الرضا(عليه السلام) في قوله تعالي ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾»[26] بدون اينكه سخن از تحريف باشد. اين روايات به خوبي آن طايفه اولي را شرح ميكند كه اگر آنها فرمودند: «و آل كذا» يعني اين اهلبيت را شامل ميشود خب، بله شامل ميشود از مصاديق بارز آلابراهيم اينها هستند ديگر البته با روايت اُوليٰ يك خلاف ظاهري بايد باشد، چون جمع دلالي بالأخره بايد از ظهور يكي دست برداشت «فوضعوا اسماً مكان اسمِ في التطبيق و التنزيل».
پرسش: ...
پاسخ: بله; در جمع دلالي يك طرف بالأخره بايد ظهور بكند. آن هم نقشي نداشت آنهايي كه مخالف اهلبيت بودند آلعمران كه شاملشان نميشد اگر ميخواست شاملشان بشود بايد آلابراهيم را بردارند.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است كه آنهايي كه تعريف كردند اگر خواستند مثلاً بردارند آلابراهيم را چرا بر نداشتند، چرا آلعمران را برداشتند آلعمران نقشي ندارد كه، آلعمران چه نقشي دارد باشد يا نباشد.
پرسش: ...
پاسخ: اصلاً آنهايي كه داعيه توهم تحريف داشتند بايد آلابراهيم را برميداشتند، حالا اينها ميخواهند بگويند كه نه اين آلمحمد را برداشتند و آلعمران را گذاشتند خب، آلابراهيم چه؟ آلابراهيم كه هست بالأخره.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض اين است كه آلابراهيم كه شاملشان ميشود كه اين آل، آل شاملشان ميشود كه مگر اين شامل آنها نميشد كه با اينكه همه اينها استدلال كردند، لذا در مقابل استدلال كه كسي اعتراض نميكرد كه شما آلابراهيم نيستيد، آنها به همين استدلال كردند گفتند ما آلابراهيم هستيم عترت، فضيلت در آلابراهيم است.
پرسش:...
پاسخ: بله يعني در تنزيل نه در تلفظ، البته در همه جمع دلالي خلاف ظاهر است.
روايت بعدي كه از كتاب خصال است از ابيالحسن اول يعني حضرت ابي ابراهيم امام كاظم(عليه السلام) «قال رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) ان الله تبارك و تعالي اِختارَ مِن كلّ شيءٍ اربعةٍ الي أن قال ... و اختار من البيوتات اربعة فقال الله تعالي ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾»[27] روايات بعدي هم باز كتاب اكمال الدين و تمام النعمه مرحوم صدوق از امام باقر(سلام الله عليه) از يك حديث مبسوطي است كه باز حضرت، اهلبيت را مشمول اين كريمه ميداند و اين آيه را با همين وضع ميخواند و استدلال ميكند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾.
دلالت تفسير قمي بر تحريف آيه و ردّ آن به وسيله ساير آيات و روايات
در تفسير عليابنابراهيم كه در آن حرفهاي فراواني است اين است كه «نَزَلَ و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد علي العالمين فَاسْقَطُوا علي المحمد» را «مِنَ الكتاب»[28] اين خيلي روشن است كه ـمعاذاللهـ تحريف است منتهي در مسئله تحريف ملاحظه فرموديد در بحث سابق كه قرآن از امالكتاب تا عربي مبين و از عربي مبين تا امالكتاب كه دو طرف قرآن كريم است همش تنزيل است يعني از امالكتاب قرآن به حساب ميآيد تا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ چون در سوره «زّخرُف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[29] همش قرآن است لذا ميگويند «اقرا وارقه»[30] و چون همه اين جريان آمد در قلب حضرت ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[31] بر همه اينها نزول و تنزيل صادق است، قهراً معناي اينها، تأويل اينها، باطن اينها، جري اينها، تطبيق اينها، مصداق اينها همه مشمول همين تنزيل است. آنها اگر در جري و تطبيق و تأويل امثالذلك دست و دستي بردند اينها در حقيقت تحريف كردهاند، لذا كساني كه تفسير به رأي ميكند تحريف كرده است روايات تحريف بايد بر اين معنا حمل بشود، نه اينكه ـمعاذاللهـ چيزي از قرآن كم شده باشد. در روايت بعد كه از روضه كافي است. جابر از امام باقر(سلام الله عليه) نقل ميكند كه ﴿يوقد من شجرة مباركة﴾ فرمود «فَأصْلُ الشجرةِ المباركة» ابراهيم(عليه السلام) است «و هو قولُ الله عَزّ و جل ﴿رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾[32] و هو قولُ الله عز و جل ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾»[33] كه خودشان را هم مشمول اين آيات ميدانند با اينكه آيه را با همين وضع كه هست استدلال ميكنند. روايت بعدي كه از امالي صدوق است اشعثبنقيصس كندي به سيدالشهداء(عليه السلام) عرض كرد كه يا حسينبنفاطمه «أيةُ حرمةٍ لك مِن رسول الله(صلي الله و سلم) ليستْ لِغيركَ فتلا الحسين(عليه السلام) هذه الآية» كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلإِبْرَاهِيمَ وَآلعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا ﴾ بعد خود سيدالشهداء(سلامالله عليه) در قبال اشعث، اينچنين استدلال ميكند ميفرمايد: «والله إنّ محمداً لَمِن آل ابراهيم و انّ العترةُ الهاديةُ لَمِن آل محمد»[34] ما هم آلابراهيم هستيم، اين خوب روشن ميشود كه اگر در بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) كلمه «آلمحمد»(صلوات الله عليهم اجمعين) را ذكر ميكنند دارند تفسير ميكنند، دارند تنزيل را بيان ميكنند [و] مصداق را ذكر ميكنند، نه اينكه اينچنين نازل شده است. بعضي از روايات ديگر هست که از قبيل طايفه اُوليٰ است و روايات فراواني ديگري است كه از قبيل طايفه ثانيه است، پس جمع دلالي دارد و جمع علاجياش با آن دو سهتا راه.
«و الحمد لله رب العالمين»