درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 33 الی 34

 

﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾﴿33﴾﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾﴿34﴾

 

معناي اصطفا در آيه و تفاوت آن با اِجتبا و اختيار

﴿اصْطَفَي﴾ كه همان اخذ صفوه است تناسبي با اجتبا و اختيار دارد، «اجتبا» يعني برگزيدن، «اختيار» يعني خوب و خير را انتخاب كردن. دربارهٴ انبيا(عليهم السّلام) عناويني از قبيل ﴿اصْطَفَي﴾، اجتبا، اختيار و مانند آن آمده است كه اين عناوين گرچه يك جهت جامع دارند; اما هركدام از ديگري جداست اصل اختيار يا اجتبا به معناي برگزيدن دربارهٴ فضايل معنوي براي همه هست يا دربارهٴ اصل نبوت نسبت به همهٴ انبيا هست ولي در اينجا كه ﴿اصْطَفَي﴾ فرمود معلوم مي‌شود منظور اصل فضيلت يا اصل نبوت نيست وگرنه همان‌طوري كه در سورهٴ «انعام» و در ساير سُور مي‌فرمايد كه همهٴ اينها مجتباي ما هستند، چنين تعبيري هم در اينجا مي‌فرمود. از اينكه اين گروههاي خاص را ذكر فرمود معلوم مي‌شود منظور از اين ﴿اصْطَفَي﴾ يك اصطفاي مخصوص است نه اصل‌الفضيلة يا اصل‌النبوّة نشانه‌اش آن است كه بين آدم و نوح، حضرت ادريس و امثال ذلك بود و در اينجا نامي ‌از آنها نيست و نفرمود آل ‌آدم و آل ‌نوح، اين‌چنين هم نيست. آن بزرگاني كه بين حضرت‌ آدم و حضرت‌ نوح بودند يا بين حضرت نوح و حضرت ابراهيم بودند در اينجا نيامده، معلوم مي‌شود آنها از اين اصطفاي خاص برخوردار نيستند، در حالي كه نسبت به بزرگاني كه قبل از حضرت ‌نوح بودند مثل ادريس و اينها قرآن از اينها به اجتبا يا اختيار ياد مي‌كند كه اينها مجتباي حق‌اند اينها خيرةالله هستند، خدا اينها را انتخاب كرده است، معلوم مي‌شود اين اصطفاي خاصي است.

مصاديق و معناي مختلفغ اجتبا و اختيار در آيات قرآن

نمونه اينكه قرآن از خيليها به عنوان اجتبا يا اختيار ياد مي‌كند آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه از 84 شروع مي‌شود، مي‌فرمايد: ﴿وَهَبْنَا لَهُ﴾ يعني به حضرت ‌ابراهيم ﴿وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَي وَعِيسَي وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[1] خب ادريس كه جزء مجتباست در آيهٴ محل بحث جزء مصطفا نيست، معلوم مي‌شود اين ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي﴾ يك اصطفاي خاص است. يا اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه نام خيلي از اين بزرگان الهي را مي‌برد با اجتبا اينها را مي‌ستايد; اما در اينجا سخن از اصطفاي آنها نيست.

در سورهٴ «مريم» جريان خيلي از انبيا را نقل مي‌كنند، از آيهٴ پنجاه به بعد ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً ٭ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ تا اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ تا ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً ٭ وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ اينها هم مجتبا هستند يعني اينها كه قبل از حضرت ‌نوح بودند بين حضرت ‌نوح و حضرت ‌آدم بودند يا بين حضرت ‌نوح و حضرت ‌ابراهيم بودند اينها مجتبا هستند در حالي كه در آيهٴ محل بحث از اينها به عنوان اصطفا ياد نشده است، در قسمتهاي ديگر باز مشابه اينها آمده. درباره خصوص حضرت ‌آدم از او به عنوان اجتبا ياد شده است، چه اينكه در سورهٴ «طه» اين است ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَي﴾[2] كه درباره حضرت ‌آدم است فرمود: ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ﴾ يعني حضرت ‌آدم را، كه آدم مي‌شود مجتبا ﴿فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَي﴾ چه اينكه مسئلهٴ اختيار درباره خصوص حضرت موسي كه يكي از مصاديق آل ‌ابراهيم است در آيهٴ سيزده سورهٴ «طه» آمده است ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ كه گذشته از اينكه حضرت ‌موسي جزء مجتباها بود در آيهٴ سيزده سورهٴ «طه» به صراحت از او به عنوان مختار ياد مي‌كند كه او خيرةالله است ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ خب، اين‌گونه از تعبيرها به عنوان اجتبا و اينها آمده است، چه اينكه دربارهٴ خصوص حضرت ‌يونس تعبير به اجتبا هم آمده است. در سورهٴ «قلم» آيهٴ پنجاه اين است ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ خب معلوم مي‌شود صالح بودن يا نبي بودن يا مجتبا بودن يا خيرةالله بودن يك حساب دارد و مصطفا بودن آن هم اصطفايي كه در خصوص آيهٴ محل بحث ذكر شده است حساب ديگري دارد. ممكن است عده‌اي مصطفي باشند، آن‌طوري ‌كه در سورهٴ «ص» گذشت كه ﴿وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ﴾[3] اما اصطفايي كه در خصوص اين آيه است شامل آنها نمي‌شود، به دليل اينكه ادريس ذكر نشده و انبياي بين نوح و حضرت ‌ابراهيم ذكر نشده‌اند معلوم مي‌شود خصوصيت ديگري دارند، حالا اين يا زعامت كبري و رهبري است يا اول بودن در مسئله پيام الهي را رساندن است، خصوصيتي دارد كه اين افراد يعني آدم و نوح(عليهم‌ السّلام) و آن عناوين آل ‌ابراهيم و آل‌ عمران ياد شده‌اند.

مطلب ديگر آن است كه دربارهٴ پنج پيامبر كه اولواالعزم‌اند بالصراحه حكم خاص صادر شده است كه در آنجا ديگر خيلي از انبيا نامي ‌ندارند، چه اينكه از حضرت ‌آدم هم در‌ آنجا نامي ‌برده نشده در سورهٴ «شوري» و غير «شوري» اسم همين پنج پيامبر اولواالعزم است كه به آنها كتاب داده شد:[4] حضرت ‌نوح است و ابراهيم و حضرت موسي و عيسي و رسول خدا(صليّ الله عليه و آله و سلّم) اين هم يك مطلب، البته اين ديگر اصطفاي آيهٴ محل بحث نيست بلكه فوق اينهاست.

منظور از اصطفاي علي العالمين

مطلب ديگر آن است كه منظور از اين اصطفاي ﴿عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ مجموع در مقابل مجموع است نه جميع در مقابل جميع وگرنه تناقضي لازم مي‌آمد بيان ذلك اين است كه منظور اين نيست كه كل واحد از اين عناوين ياد شده يا اشخاص ياد شده بر كل واحد عالمين افضل‌اند وگرنه لازم مي‌آمد كه كل واحد از اينها بر ديگري هم افضل باشند، ديگري هم بر اينها افضل باشد يعني كل واحد بر خودش افضل باشد؛ چرا؟ براي اينكه اگر معناي ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ اين‌چنين شد كه كل واحد از اين عناوين يا اشخاص يعني آدم و نوح(عليهم السّلام) يا آل ‌ابراهيم و آل‌ عمران اگر كل واحد از اين اشخاص يا عناوين، بر كل واحد واحد افراد عالمين افضل باشند يعني آدم بر كل واحد واحد افضل است حتي بر نوح، نوح بر كل واحد واحد افضل است حتي برآدم پس يلزم كه آدم بر خود آدم، نوح بر خود نوح افضل باشد و اين منظور نيست، بلكه مراد آن است كه از مجموع افراد جهان ما اين مجموع را برگزيديم كه اين مجموع نسبت به آن مجموع افضل‌اند; اما كل واحد نسبت به افراد عصر خود افضل‌اند كه نظير آنچه درباره حضرت ‌مريم(عليها سلام) گفته شد كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[5] يعني نساي عالمين عصر خودش.

پرسش:...

پاسخ: آنها زير پوشش اصطفاي آيهٴ سورهٴ «ص» هستند ﴿لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ﴾[6] هستند، جزء ﴿وَاجْتَبَيْنَاهُمْ﴾[7] هستند; اما اصطفايي كه در اين آيهٴ محل بحث است شامل آنها نمي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: نه; اصطفاي به چه معنا بر عصر خود يا بر كل عالم، اصطفا به چه معنا. به آن معناي اجتبا براي همهٴ اينها هست، به معناي اختيار براي همهٴ اينها هست، به معناي سورهٴ «ص» كه ﴿لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ﴾ براي همهٴ اينها هست; اما اصطفاي به معني زعامت، نه اينها زعامتي نداشتند تا اصطفا به چه معنا باشد. از اينكه خداي سبحان انبياي بين آدم و نوح(عليهم السلام) را نام نبرد و انبياي بين نوح و ابراهيم(عليهم السلام) را نام نبرد، معلوم مي‌شود كه منظور از اين اصطفا، چيزي است كه شامل حال آنها نمي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: بله; آن به شهادت ساير آيات كشف مي‌كنيم كه اين اصطفا به معناي مطلق اجتبا، مطلق اختيار يا مطلق اصطفايي كه در سورهٴ «ص» آمده نيست، براي اينكه در آن سُور، نام بسياري از اين انبيا را برده‌اند كه بعد از آدم و قبل از نوح و بعد از نوح و قبل از ابراهيم(عليهم السّلام) آمدند و اما اينجا نامي ‌از آنها نيست، معلوم مي‌شود كه اين خصوصيتي است حالا يا زعامت است يا جهات ديگر است وگرنه صرف صلاح و صرف فلاح، صرف نبوت يا صرف رسالت كافي نيست.

مطلب بعدي همين بود كه منظور مجموع در برابر مجموع است نه جميع در برابر جميع، نه يعني كل واحد واحد از اين اشخاص و عناوين بر كل واحد واحد آحاد عالم افضل‌اند، بلكه اين عناوين يا اين اشخاص نسبت به آن مجموع افضل‌اند و اگر تحليل بشود هر كدام نسبت به عصر خود اين خصوصيات را دارند.

«ذرية بعضها من بعض» دليل براي اصطفا

مطلب بعدي آن است كه اين آيهٴ دوم به منزلهٴ تعليل آيهٴ اولاست، چرا اينها انتخاب شده‌اند براي اينكه اينها ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ اين ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ نه يعني شجره اينها يكي است خب اين گفتن نمي‌خواست خب معلوم مي‌شود كه آل‌ابراهيم فرزند ابراهيم است، آل‌ عمران فرزند عمرانند اين ديگر ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ گفتن نمي‌خواست كه تا وحي آسماني نازل بشود، معلوم مي‌شود كه اينها ذريهٴ شناسنامه‌اي يا شجره و امثال شجره‌نامه و امثال ذلك نيست، زيرا ذريّه‌هاي شناسنامه‌اي و يا ذريّه‌هاي شجره‌اي با اصل كليِ ﴿ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾[8] طرد مي‌شود، اينجا گذشته از اينكه يك پيوند نسبي لازم است يك پيوند سببي و حسبي هم لازم است يعني يك ربط واقعي بين اينها بايد باشد كه طرفين، كل واحد من‌الآخر باشند; پسر از پدر، پدر از پسر ﴿بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ باشد اين‌گونه. اين ﴿بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ همان ‌است كه حضرت دربارهٴ سيدالشهدا(سلام‌الله عليه) فرمود: «حُسِيْنٌ مِنّي و اَنا مِنْ حُسِين»[9] اين‌طور باشد. اگر مسئله شناسنامه و شجرهٴ تاريخي و امثال ذلك باشد اين يك انتساب يك جانبه است نه دو جانبه پسر از پدر هست ولي پدر كه از پسر نيست اما وقتي براساس معنويت، واقعيت بود همه از يك نورند وقتي از يك نور شدند هم پدر از پسر است هم پسر از پدر; بعض يك واقعيت‌اند و از اين «حُسِيْنٌ مِنّي و اَنا مِنْ حُسِين»[10] قوي‌تر، همان است كه حضرت دربارهٴ حضرت ‌امير(صلي الله عليه) فرمود، فرمود: «اَنا مِن عَلي و عَليٌّ مِنّي»[11] از اين لطيف‌تر تعبيري است كه معناي وحدت را مي‌رساند; من علي‌ام، علي من است[12] اين تعبير. خب، اين پيداست مسئلهٴ شناسنامه و شجره و فرزندي و پدري مصطلح نيست اگر منظور شجرهٴ ظاهري بود اولاً گفتن نمي‌خواست و ثانياً بايد يك جانبه باشد نه دو جانبه، معلوم مي‌شود مطلبي را به همراه دارد و چون تبعّض دو جانبه است معلوم مي‌شود هر دو جزء يك واقعيت‌اند، يك نورند ﴿ذُرِّيَّةً﴾ كه ﴿بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾.

پيوند و ارتباط قلوب منافقين و كفار

اين اختصاصي به انبيا و اوليا ندارد، اختصاصي به طيّبها و طاهرين ندارد، بلكه در جهت مقابل هم همين‌طور است بيان ذلك اين است كه دل كه محور پيوند و ارتباط است يا مريض است يا سالم، آنها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[13] هستند چون كل واحد مريض‌القلب‌اند دربارهٴ اينها صادق است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[14] پس طايفهٴ اُوليٰ آياتي است كه مشخص مي‌كند اينها مريض‌اند ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ يا ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾[15] و امثال ذلك. پس در قلب اينها حقد و ضغن و مرض هست. بعد وقتي نسبت به كل اينها سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينها كه ملحدند و منكرند دلهاي اينها شبيه هم است. آن‌گاه در طايفهٴ ثالثه مي‌فرمايد: ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾[16] هم بالايي از پاييني است هم پاييني از بالايي است اين كاري به شجره و شناسنامه و پدري و پسري ندارد. اين سه طايفهٴ آيات كه دربارهٴ ملحدان و منافقان و امثال ذلك است مشابه اين درباره انبيا و اوليا و صالحين هم هست، دربارهٴ اينها مي‌فرمايد كه ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[17] ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[18] و امثال ذلك پس اينها سالم‌اند، اينها كه سالم‌اند گرچه اين تعبير ﴿قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در قرآن راجع به كفّار و منافقين و امثال ذلك است; اما اصل اين حقيقت درباره انبيا و اوليا هست كه اينها هم «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» اين‌چنين نيست كه مثلاً حضرت ‌ابراهيم ﴿جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ اما انبياي قبل از او يا بعد از او از سلامت دل برخوردار نباشند، بلكه همه سليم‌القلب‌اند، چون همه سليم‌القلب‌اند پس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[19] چون ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ ﴿بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ اينها ابعاض يك واقعيت‌اند، اجزاي يك حقيقت‌اند لذا مي‌فرمايد: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ هم صادق است كه انسان بگويد انبياي بعدي از ابراهيم‌اند، هم صادق است كه گفته شود ابراهيم از انبياي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بعدي است ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾.

ارتباط و اتصال پيامها و پيام‌آوران الهي

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم، اينكه مي‌فرمايد: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ ناظر به آن است كه اين سلسله قطع نشده و نمي‌شود; هم پيامهاي الهي به هم مرتبط و پيوسته است هم پيام‌آوران ‌الهي به هم پيوسته و مرتبط‌اند نه پيامها قطع شد نه پيام‌آوران گسيخته شدند. در بعضي از آيات دارد كه ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[20] اين ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ يعني پياممان را حرفمان را متصلاً به سمع مردم رسانديم پس پيا‌مهاي الهي در هر مقطعي آمده است و اين پيامها به هم پيوسته بود پيام‌آوران ‌الهي هم از هم گسيخته نشده‌اند، لذا مي‌فرمايد: ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[21] اين ﴿تَتْرَا﴾ نظير تقوا اصلش وتر نظير وقي بود «وترا» بود كه شده بود «تترا»، نظير آن «وقوا» بود كه شده تقوا و خبر متواتر آن است كه از وَتر وَتر يك سيل خروشاني حاصل مي‌شود، از اين وَتر وَتر متواتر حاصل مي‌شود. فرمود انبيا و مرسلين كه پيام‌آوران ما هستند اينها متواتر بودند، قطع نشدند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ پس هم پيامها متصل‌ است و هم پيام‌آوران متصل هستند، لذا اينها ﴿بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ هستند و قطع هم نشده‌ است.

پرسش:...

پاسخ: آن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه مؤمنين موظف‌اند به همه ايمان بياورند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾[22] يعني در اصل رسالت، اصل حجيّت، اصل عصمت اصل اينكه پيام‌آور ‌الهي هستند ما همه اينها را به رسميّت مي‌شناسيم، گرچه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[23] است يا ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[24] است كه آن دو طايفه آيات از سخن حق است كه خدا مي‌فرمايد‌ مرسلين باهم تفاوت دارند، انبيا باهم تفاوت دارند; اما مؤمنين موظّف‌اند بگويند كه ما هيچ فرقي بين اينها در اصل نبوّت و رسالت و عصمت و حجيّت قائل نيستيم، همه اينها را به رسميت مي‌شناسيم نه اينكه قائل‌ايم همه اينها در يك حد‌ هستند. مطلب بعدي آن است كه اين دو تا آيه كه مشتمل بر تعليل هستند كه﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ مذيّل است به اين جمله ﴿وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ تا كسي خيال نكند كه گزاف و گُتره‌اي ـ معاذالله ـ در كار خدا راه پيدا كرد كه مثلاً عده‌اي را انتخاب كرد و عده‌اي را انتخاب نكرد، اين‌طور نيست.

تبيين مأموريت الهي براي معصومين

درباره ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[25] آن‌جا آمده است كه موساي كريم(سلام الله عليه) با اينكه از انبياي اولواالعزم بود اختيار كرد افرادي را كه بعد در بين اينها كشف خلاف راه پيدا كرد ولي درباره اختيار ذات اقدس الهي اين‌چنين نيست، خدا هرگز ممكن نيست به كسي سمت و مأموريّتي بدهد كه بعد كشف خلاف بشود فضيلت مي‌دهد; اما سمت نمي‌دهد. به خيليها فضيلت مي‌دهد ببيند چه مي‌كنند، نظير ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[26] كه از پوست درآمده يا نظير همين جريان سامري، سامري بار‌ها ملاحظه فرموديد كه آدم كوچكي نبود، اگر آدم معمولي بود كه نمي‌گفت ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾;[27] من چيزي ديدم كه مردم نديدند بالأخره يك چشم درون‌بين مي‌خواهد يك اثر فرشته‌ياب مي‌خواهد ببيند كه اين فرشته‌اي كه آمده كجا پا نهاده و چه چيزي به همراه دارد ديگر. اين چشم درون‌بين را ذات اقدس ‌الهي به آدمي‌داد كه متأسفانه كه بخواهد از اين در جهت توحيد استفاده كند، در گوساله‌پرستي استفاده كرد.

پرسش:...

پاسخ: از همان اول مشخص بود كه امام هفتم كيست و ذات اقدس‌ الهي و رسولش و حضرت ‌امير و ائمه(عليهم السّلام) يكي پس از ديگري مشخص فرمود. سمت را ذات اقدس‌ الهي به كسي كه كشف خلاف در كارش هست نمي‌دهد، البته علم مي‌دهد، معنويت مي‌دهد، عرفان مي‌دهد، كشف شهود مي‌دهد همهٴ اينها امتحان است; اما كسي كه خدا مي‌داند او نمي‌تواند از اين فضيلت، بهرهٴ صحيح ببرد سرانجام چه خواهد شد به او هرگز سِمت نمي‌دهد كه چون اگر خداي ناكرده به كسي سمت بدهد سمت ابلاغي و رسمي از يك نبوت، رسالت، خلافت، امامت اين‌گونه از امور بدهد بعد كشف خلاف بشود، ديگر اطميناني به مردم پيدا نمي‌كند. ولي غير از اين سمتها همهٴ اينها چون موارد امتحان است به اينها مي‌دهد به افراد گوناگون مي‌دهد. دربارهٴ كساني كه داراي سِمت هستند، در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 124 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّي نُؤْتَي مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾; آنها وقتي آيات الهي تلاوت مي‌شود مي‌گويند ما ايمان نمي‌آوريم تا اينكه بر خودمان هم وحي نازل بشود، غافل از اينكه اين شايستگي مي‌طلبد و خدا مي‌داند كه اين رسالت را به چه كسي بدهد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾; رسالت را مي‌داند به چه كسي بدهد كسي كه «وجيه الملة» شد و خداي سبحان او را «وجيه الملة» كرد كه حرفش خريدار دارد و ابلاغ رسمي ‌به او داد و مي‌دهد اين بايد معصوم باشد، كشف خلاف در كارش نباشد. با اينكه مي‌تواند گناه بكند، جلوي گناه را بگيرد و بگويد «لولا تقال كنت ادها» نه اينكه نتواند، آن‌قدر قدرت دارد كه در اثر رياضت در جبههٴ جهاد اكبر فاتح شده، هيچ چيزي او را وادار نمي‌كند كه از مرز و از وظيفه جدا بشود به چنين كساني مأموريت مي‌دهد.

عقاب سريع و شديد براي پيامبران متخلّف

اگر در اين حال كه خدا به كسي ماموريت داد او بخواهد سوء استفاده كند به هيچ وجه خدا به او رحم نمي‌كند، يك چنين كاري نخواهد شد ولي اگر ـ‌معاذ‌الله‌ـ بشود خداي سبحان هم شديدالبطش است، شديدالعقاب است هم سريع العقاب، لذا اين تهديدي كه نسبت به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در قرآن آمده نسبت به كسي ديگر نيامده خيليها بودند كه داعيهٴ نبوت داشتند متنبّيان در عالم كم نبودند ولي به تدريج رسوا شدند اما درباره نبي خدا مي‌فرمايد كه الآن حرف او سكه قبولي دارد او را من به عنوان رسول به شما معرفي كرده‌ام اگر او در اين حال كه حرفش سكه قبولي دارد، وجيه است ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾;[28] اگر كمترين انحرافي در اين حال از او ديده بشود به او هيچ مهلت نخواهيم داد، براي اينكه او دارد به نام ما استفاده مي‌كند فوراً جبران كرده همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «قلم» را بود خوانديم، در قرآن فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾،[29] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾[30] به ياد اينها باش اينها مصيبتها ديده‌اند، مشكلات ديده‌اند صبر كرده‌اند، استقامت را از دست ندادند تو هم مانند اينها باش، مانند اينها باش، مانند اينها باش و بي‌صبري نكن مثل صاحب حوت ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[31] اما فوراً فرمود نه اينكه او كار بدي كرده، او از اولياي ماست ﴿لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾[32] اما نعمت ما رسيد، او در تحت پوشش نعمت ولايت ماست. در اينجا لازم نبود كه بماند تا آنجايي كه لازم بود ماند، بقيه هم اگر مي‌ماند اُوليٰ بود شما نه تنها به مقدار لزوم صبر كنيد مافوق لازم هم صبر كنيد، فوراً فرمود كه اينكه من مي‌گويم: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ اين‌چنين نيست كه او ـ‌معاذ‌الله‌ـ كار خلافي كرده باشد اگر نعمت ولايت شامل حال او نمي‌شد البته ﴿لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾ اما ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[33] و امثال ذلك تجليلهاي فراواني از حضرت يونس(سلام الله عليه) به عمل آمده. بنابراين كسي كه سِمت به او داده شد خدا به او مهلت نمي‌دهد; اما متنبّيان در عالم فراوان بوده‌اند هر كس چند روزي آمد و داعيهٴ باطلي را در سر پروراند و بعد هم سپري شد ولي نبي «بما انه نبي» ـ ‌معاذ‌الله‌ ـ اگر بخواهد خلاف بگويد به او هيچ مهلت داده نمي‌شود البته اين به عنوان قضيهٴ شرطيه است نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[34] است; اما تهديد خيلي تند است.

مراد از سميع و عليم در آيه

اينكه فرمود: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ مي‌شنود و مي‌داند، شنوا و داناست كه به چه كسي صفوة بدهد، چه كسي را مصطفا كند اگر اينها «صفوة الله» هستند خدا حرف اينها را دعاهاي اينها را شنواست از ضمير اينها باخبر است، لذا در سورهٴ «انعام» فرمود اين‌چنين نيست كه هر كسي هوس رسالت داشته باشد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[35] مشابه اين مضمون در بخشهاي ديگر قرآن كريم آمده است كه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾[36] و امثال ذلك كه استدلال مي‌كند، مي‌فرمايد مي‌دانيد چرا اينها مجتباي ما هستند، خيرهٴ ما هستند؟ براي اينكه ﴿كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ سيرهٴ اينها اين بود پس خدا سميع است به دعاها و نيايشهاي اينها، عليم است به خاطرات اينها، لذا مي‌داند كه چه كسي شايسته است لذا آنها را انتخاب مي‌كند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ روي اين نكته است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] انعام/سوره6، آیه84 ـ 87.
[2] طه/سوره20، آیه122.
[3] ص/سوره38، آیه47.
[4] ـ ر.ك: سورهٴ شوريٰ، آيه 13; ر.ك: سورهٴ احزاب، آيه 7.
[5] آل عمران/سوره3، آیه42.
[6] ص/سوره38، آیه47.
[7] انعام/سوره6، آیه87.
[8] هود/سوره11، آیه46.
[9] ـ بحارالأنوار، ج43، ص261.
[10] . بحارالانوار، ج43، ص261.
[11] . تاويل الآيات الظاهره، ص232.
[12] ـ بحارالأنوار، ج26، ص16; «أنا عليٌّ و عليٌّ أنا».
[13] بقره/سوره2، آیه10.
[14] بقره/سوره2، آیه118.
[15] محمد/سوره47، آیه29.
[16] توبه/سوره9، آیه67.
[17] صافات/سوره37، آیه84.
[18] شعراء/سوره26، آیه89.
[19] بقره/سوره2، آیه118.
[20] قصص/سوره28، آیه51.
[21] مؤمنون/سوره23، آیه44.
[22] بقره/سوره2، آیه285.
[23] بقره/سوره2، آیه253.
[24] اسراء/سوره17، آیه55.
[25] اعراف/سوره7، آیه155.
[26] اعراف/سوره7، آیه175.
[27] طه/سوره20، آیه96.
[28] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 47.
[29] مریم/سوره19، آیه41.
[30] مریم/سوره19، آیه51.
[31] قلم/سوره68، آیه48 ـ49.
[32] قلم/سوره68، آیه49.
[33] قلم/سوره68، آیه50.
[34] انبیاء/سوره21، آیه22.
[35] انعام/سوره6، آیه124.
[36] انبیاء/سوره21، آیه90.