68/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 31 الی 34
﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿31﴾﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾﴿32﴾﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾﴿33﴾﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾﴿34﴾
محبّت واسطه معرفت و طاعت
گرچه بحث محبت، مسائل فراواني را دارد; اما مقداري از مسائل محبت در ذيل آيهٴ ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[1] گذشت و بخشي از احكام محبت اگر خداي سبحان توفيق داد در همين سورهٴ مباركهٴ «العمران» ذيل آيهٴ ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[2] خواهد آمد.
نقش محبت اين است كه واسطه بين معرفت و طاعت است، از يك طرف به معرفت وابسته است، چون محبت بدون معرفت حاصل نميشود و از طرفي طاعت را همراه دارد، چون محبت بدون طاعت نخواهد بود. از اين جهت محور تعليم قرار گرفت و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان حبيب الله، معلم و راهنماي مردم شد و اجر رسالت خود را هم مودّت عترت طاهره قرار داد كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[3] اين مودّت في القربي از يك طرف به معرفت مسترد است و از طرفي سند طاعت است، هم خودش به معرفت تكيه ميكند، چون بدون معرفت مودت حاصل نميشود و هم سند و تكيهگاه طاعت است كه دليل بر طاعت خواهد بود و چون گرايش قلبي به تنهايي كافي نيست، لذا طاعت در همهٴ اين مسائل مطرح است.
محوريّت محبّت در عبادت صيد و اعطاي نعمت الهي
در آيهٴ مباركه دو چيز از عبد خواسته شد، دو پاسخ هم از حق داده شد، از عبد محبت و طاعت خواسته شد، از حق محبت و مغفرت خواسته شد.
محبت يك رابطهٴ مشتركي بين حق و خلق است; هم عبد ميتواند محب باشد و حق، محبوب و هم حق ميتواند محب باشد و عبد محبوب; منتها طاعت از طرف عبد است و مغفرت از طرف رب، دو چيز از طرف عبد ياد شد و دو چيز از طرف حق.
نيل به محبّت الهي در پرتو بغض از دنيا
مهمترين عاملي كه انسان را به اين واسطه و رابط ميرساند يعني محبت، همان بغض دنياست، چون «حبُّ الدنيا رأسُ كلّ خَطيئهٍ»[4] انسان اگر از «رأس كلّ خطيئةٍ» نجات پيدا كرد يعني بغض او را در دل گرفت، ميتواند راه نجات را پيدا كند. بيان ذلك اين است كه يك وقت نسبت به دنيا بيتفاوت است، يك وقت نسبت به دنيا علاقهمند است، يك وقت بغض دنيا را در دل دارد. آن كه نسبت به دنيا علاقهمند است او هرگز محبّ حق نخواهد شد. او كه بيتفاوت است بغض و حبّي نسبت به دنيا ندارد محبتش نسبت به ذات اقدس الهي تكيهگاه ثابتي نخواهد داشت ولي آن كس كه بغض دنيا را در دل دارد او به محبت خدا ميرسد، چون «حبُّ الدنيا رأسُ كلّ خَطيئهٍ» اگر حبّ دنيا، رأس هر خطاست بغض اين رأس و مادهٴ هر خطا، زمينهٴ محبت را فراهم ميكند و اگر كسي بغض دنيا را در دل داشت قهراً چيزهايي كه علل و عوامل سقوط اوست از آنها نجات پيدا ميكند.
پيدايش محبّت الهي در پرتو زهد
بعضي از رواياتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در باب «زهد» نقل كرد آنها را بخوانيم تا روشن شود نقش محبت حق از كجا پيدا ميشود.
در كتاب الايمان و الكفر كافي بابي است به عنوان «باب ذمّ الدنيا و الزهد فيها» بيرغبتي در دنيا، هرگز انسان، طعم دوستي خدا را نميچشد مگر اينكه دنيا در ذائقهٴ او تلخ باشد، دنيا هم قبلاً بحثش گذشت همين عناوين اعتباري به نام دنياست. روايات فراواني ايشان در اين باب ذكر كردند كه هر كدام از اينها نور است، چون «كلامهم نور»[5] بيش از بيست روايت است تقريباً 25 روايت از ايشان در باب زهد نقل ميكنند در بعضي از آنها تصريح شده است كه هرگز طعم ايمان را نميچشيد، مگر اينكه بغض دنيا در كامتان تثبيت شده باشد. در روايت دوم اين باب دارد كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيد كه «جُعِلَ الخيرُ كلُّهُ في بيتٍ و جُعِلَ مِفتاحه الزّهدَ في الدنيا»; تمام خيرات در يك اتاق قرار گرفت و كليد آن اتاق زهد در دنياست يعني بيرغبتي «ثمّ قال» امام صادق(سلام الله عليه) «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لا يَجِدُ الرجلُ حلاوةَ الايمانِ في قلبِهِ حتي لا يُبالِيَ مِن أكْلِ الدنيا ثُمّ قالَ أبو عبدالله(عليه السلام) حرامٌ علي قلوبِكُم أنْ تَعرِفَ حلاوةَ الايمانِ حتي تَزْهَدَ في الدنيا»[6] اين حرمت تكويني است، نه تشريعي. فرمود هرگز شما به محبت ايمان نميرسيد، مگر اينكه در دنيا زاهد باشيد يعني حلاوت ايمان در قلب شما راه ندارد، مگر اينكه بيرغبتي دنيا در قلبتان راه پيدا كرده باشد يعني اين آيهٴ سورهٴ «حجرات» كه فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[7] اين هرگز حاصل نميشود مگر با زهد در دنيا.
در روايت هشتم اين باب اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد «خَرَجَ النبيُّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هو مَحزُونٌ»; روزي رسول خدا در حال حزن از منزل بيرون رفت «فأتاه مَلَكُ و معه مفاتيحُ خزائنِ الارضِ»; فرشتهاي كه كليدهاي گنجينههاي زمين در دستش بود آن كليدها را به حضور رسول خدا آورد و عرض كرد «هذه مفاتيحُ خَزائنِ الارضِ يَقول لك رَبُّكَ أفْتَح و خُذْ منها مٰاشِئْتَ مِن غَيرِ أنْ تَنْقَصَ شيئاً عندي»; پيام خدا را رساند كه اينها كليدهاي گنجينههاي زمين است و اگر خواستيد از اين گنجينهها استفاده كنيد بدون اينكه مقامي از مقامهاي شما نزد من كم بشود. البته خزائن ارض و كليدهاي خزائن همان ارادهٴ حق است. از موساي كليم(سلام الله عليه) نقل شده است كه به خداي سبحان عرض كرد من ميخواهم كليد خزائن تو را بفهمم، فرمود كليد همان ارادهٴ من است هر كه را اراده بكنم حاصل ميشود[8] وگرنه جايي باشد و خزينهاي و دفينهاي و گنجينهاي و كليد مادي و امثال ذلك نيست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اين ارادة الله مفتاح است و اگر كسي به جايي رسيد كه هرچه اراده كند همان شيء حاصل ميشود اين كليد خزينهٴ الهي را دارد فرشته وقتي اين پيام را به حضور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رساند رسول الله فرمود: «الدنيا دارٌ مَن لا دارَ لَه و لَها يَجْمَعُ مَن لا عَقْلَ لَه فَقال المِلكُ و الذي بَعَثَك بالحق نَبيّاً لَقد سَمِعْتُ هذا الكلامَ مِن مَلَكٍ يَقولُهُ في السماءِ الرابعةِ حِينَ أعطيتُ الـمَفاتِيحَ»[9] قسم به ذات كسي كه تو را به حق مبعوث به رسالت كرد اين سخني كه شما ميفرماييد همين كلام را من وقتي اين كليدها را گرفتم كه به شما برسانم از فرشتهاي كه در آسمان چهارم بود شنيدم كه «الدنيا دارٌ مَن لا دارَ لَه و لَها يَجْمَعُ مَن لا عَقْلَ لَه».
تمثيلي در موهون بودن دنيا
روايت نهم اين باب همان است كه زمينهٴ سخنان حضرت امير را فراهم كرد. در نهجالبلاغه راجع به موهون بودن دنيا مسائلي است كه ريشهٴ آن سخنان از كلمات رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرفته شد.
در حديث نهم آمده است كه «علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن أبي عُمَيْر عن جَميل بن دَرّاج عن ابي عبدالله» نوع اين روايت هم معتبر است «قال مَرَّ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بِجَدْيٍ اَسَكَّ» به بزغالهاي كه دو گوشش بريده بود، به صورت مرداري در مَزبله افتاده بود «مُلقيً علي مَزْبَلةٍ ميتاً» پس مرداري است مصطلم و مقطوع الاُذن آن هم در مزبله «فقال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بأصحابه كَم يُساوي هذا»; اين مردار چقدر ميارزد «فقالوا لعلّه لو كان حياً لم يُساوِ درهماً»; اگر زنده بود، درهمي نميارزيد چون مقطوع است و كذا و كذا، الآن كه هيچ نميارزد اگر زنده بود يك درهم ميارزيد «فقال النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و الذي نَفسي بِيده»; قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست «لَلدّنيا أهْوَنُ علي اللهِ مِن هذا الْجَدْيِ علي أهْلِهِ»;[10] همان طوري كه شما از اين مردار متأذّي هستيد و ميگوييد اگر زنده بود يك درهم ميارزيد حالا هيچ ارزشي ندارد و منزجريد، دنيا براي خدا همين مقدار انزجار دارد.
دنيا در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه زمين و آسمان و اينها آيات الهياند، اينها دنيا نيست. اين عناوين اعتباري و اين مقامات اعتباري و چرا حرف من نشد، چرا دستور من نشد، چرا من مطرح نشدم، چرا نام من اوّل برده نشد و اينهاست، چرا به من كم لقب رسيد و به من كم احترام رسيد همين دنياست و باطن اينها هم همان مردار است. حالا از اين طرف ببينيد اگر كسي از حب اين دنيا نجات پيدا كرد به كجا ميرسد اگر سقوط كرد، به آن حد ميرسد كه براي چيزي بيبهاي مزبله ميجنگند «الدنيا جِيفةٌ وَ طالبُها كلابٌ»[11] اما اگر از اين جيفه رهايي پيدا كرد و اهل محبت شد به كجا ميرسد آن را در روايت دهم مشخص كرد.
زهد، ابزار درك لذّت ايمان و محبت الهي
روايت دهم كه از امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «إذا اَراد اللهُ بعبدٍ خيراً زَهَّدَه في الدنيا و فَقَّهَهُ في الدين» اين را نسبت به دنيا زاهد ميكند يعني در اين بازيها وقت صرف نميكند، در دين فقيه ميشود «و بَصَّرَهُ عُيُوبَها»; عيبها و زشتيهاي دنيا را به او نشان ميدهد. خب، پس اگر كسي مورد عنايت حق قرار گرفت كه خدا به او خيري برساند او را به اين فضايل متصّف ميكند; زهد در دنيا، فقه در دين و آگاهي از عيوب دنيا «و مَن اوتيهِنَّ فقد اُوتيَ خيرَ الدنيا و الآخره و قال لم يَطْلُب أحدٌ الحق ببابٍ أفضلَ مِن الزهدِ في الدنيا» خب، انسان از كدام در وارد بشود، راهش چيست. همهٴ ما ميخواهيم بالأخره به محبت حق برسيم به كمالات برسيم; اما راهش چيست، هيچ راهي بهتر از انزجار از دنيا نيست «و هو ضدٌ لما طَلَبَ أعداء الحقِّ»; اعداي حق، باطل طلب ميكنند اين شخص ضد مطلوب اعداي حق است و اين زهد، ضد طلب اعداي حق است. راوي كه عبدالله بن قاسم است ميگويد من به امام صادق عرض كردم اينكه شما فرموديد: «و هو ضِدٌّ لِما طَلَبَ أعداءُ الَحقّ»، «جُعِلتُ فداك ممّاذا»، «قال من الرَغبةِ فيها» اعداء الحق رغبت در دنيا دارند و اين زهد ضد رغبت و طلب اعداء است «و قال ألا مِن صَبّارٍ كريمٍ فإنما هي ايامٌ قلائِلُ ألا أنّه حرامٌ عليكم ان تَجِدوا طعمَ الايمانِ حتي تَزْهَدُوا في الدنيا»[12] اين حرمت، حرمت تكويني است، نه تشريعي. فرمود شما هرگز لذت ايمان را نميچشيد، مگر اينكه نسبت به اين عناوين موهوم بيرغبت باشيد. اگر از اوّل به اين فكر برويد كه كجا ميخواهيد برسيد، چه مقامي ميخواهيد پيدا كنيد اين راهي نيست كه با لذت ايمانيابي مطابق دربيايد «حرامٌ عليكم ان تَجِدوا طعمَ الايمانِ حتي تَزْهَدُوا في الدنيا».
آثار نيل به محبت الهي از ديدگاه روايات
«قال و سمعت ابا عبدالله(عليه السلام) يقول إذا تَخلّي المؤمن مِن الدنيا سَما» حالا سموّ و علوّ پيدا ميكند، اگر كسي از محبت دنيا خالي شد علوّ پيدا ميكند «و وَجَدَ حلاوةَ حُبِّ الله»; محبت الله را آن وقت ميچشد «و كان عند أهل الدنيا كأنه قد خُولِطَ»; مردم دنيا طلب و تلاششان در رغبت در دنيا خلاصه ميشود، اين شخص كه از تلاش در دنيا يعني تلاش براي اين عناوين ياد شده بيزار است مردم دنيا ميگويند اين شخص، عقلش با خيالش مخلوط شد «قَد خُولِطَ» «و كان عند أهل الدنيا كأنه قد خُولِطَ»; همين تعبير رايج نزد مردم دنيا، در نهجالبلاغه هم در همان خطبهٴ معروف هست كه مردم ميگويند اين قاطي كرده است «خولطوا»[13] بعد ميفرمايد: «و إنما خالطَ القومَ حَلاوةُ حُبِّ الله»; اين بيتابي كه اينها دارند و راه خاصي را كه اختيار كردند براي آن است كه شيريني محبت خدا با اينها مخلوط شده است «فلم يَشْتَغِلُوا بغيرِه»;[14] به غير خدا مشغول نيستند، آنگاه اين جمله را ملاحظه بفرماييد:
«قال و سمعته يقول»; شنيدم كه امام ششم ميفرمود: «إن القلبَ إذا صفا ضاقَتْ به الارض حتي يَسْمُو»;[15] دل اگر صافي شد زمين براي او كوچك است; اين در زمين نميگنجد [و] يك موجود زميني نيست تا سُموّ بكند يعني هيچ مقامي از مقامات زمين او را به خود جلب نميكند. خلاصه، زمين براي او كوچك است «إن القلبَ إذا صفا ضاقَتْ به الارض حتي يَسْمُو».
عوامل وسعت يا تنگي زمين براي انسان
اين ضيق ارض دو قسمت است يك وقت به عنوان مذمت ياد ميشود، يك وقت به عنوان محمدت. به عنوان مذمت آنجاست كه ﴿ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ﴾[16] يعني زمين با همهٴ وسعتي كه دارد براي اينها تنگ است اينها هرجا بروند در عذاباند، هرجا بروند در عذاباند ﴿ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ﴾ آنجا كه اين ضيق ارض به عنوان مَحمدَت ذكر ميشود اين است كه اگر همهٴ زمين را با سلم و آرامش به اين شخص بدهيد ميبينيم جا نميگيرد; هيچ كس در روي زمين نيست [و] هيچ مزاحمي ندارد. سراسر زمين براي او آماده است هيچ مزاحمي در هيچ گوشهٴ زمين پيدا نميشود; اما زمين براي او كوچك است. اين ضيق محمدت است و آن ضيق مذمت.
ميزان بهرهمندي از امكانات دنيوي
پرسش:..
پاسخ: و اين عناوين است كه دنياست وگرنه خوردن و نوشيدن كه دنيا نيست هر كدام براي خود عبادتي است، ذكري دارد كه انسان چطور غذا بخورد وقتي غذا خورد چه بگويد و مانند آن.
خوردن و خوابيدن، همهٴ اينها كلاس درس است، چون براي همهٴ اينها برنامه است شما در خوابيدن هم قبلاً بحث شد، ملاحظه ميكنيد همان كارهايي كه براي نماز دستور دادند به همان اندازه براي خوابيدن دستور دادند گفتند با وضو باش، رو به قبله باش، ذكر بگو، وقتي برخاستي هم ذكر بگو خب ميشود در حد يك نماز ديگر، كمتر بخور كه راحت بخوابي، در خواب خوابهاي خوب ببيني. اصلاً مرحوم كليني در روضهٴ كافي از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكرد كه رسول الله صبح كه اصحاب را ميديد، ميفرمود: «هل من مبشرات»;[17] ديشب در عالم رؤيا چه ديديد، اصلاً اينها ميخوابند كه خواب ببينند، اينهايي كه ميخوابند مثل كسي است كه وارد كتابخانهٴ شخصي ميشود. انسان وارد كتابخانه شخصي ميشود در را ميبندد كه مزاحم نيايد، سر و صدا نباشد كه بنشيند مطالعه كند اينها ميخوابند كه چيزي ببينند، لذا با آن ذكر ميخوابند، كم ميخورند، رو به قبله ميخوابند، رؤياي خوب هم نصيبشان ميشود. خيلي از افراد هستند كه برنامههاي زندگيشان با خواب تنظيم شده، چون خيلي از جزئيات است كه آدم واقعاً نميداند با چه كسي رفيق باشد با چه كسي رفيق نباشد. جزئيات، نه در قرآن نوشته، نه در روايات نوشته، نه در كتابهاي فلسفي و كلامي و عرفاني هست جزئيات را بالأخره كسي ديگر بايد به آدم بگويد خيلي افرادند كه اوايلشان خوباند آخرشان بد است خيليها هستند اوّلشان بد است آخرشان خوب است، خيلي از كارهاست كه سر از خلاف درميآورد خيلي از خلافهاست كه سر از رفاه درميآورد اين هيچ راهي ندارد يك شامّهٴ ديگر ميطلبد يك راهنماي ديگر ميخواهد. آن كارهاي جزئي اين برنامههاي جزئي هرگز مشكلات را آن كليات حل نميكند كسي ديگر بايد بالأخره به آدم راهنمايي بكند كه اين چيست اين شخص كيست، آن كار چيست، اين حرف بو ميدهد يا نميدهد اين است كه خود آدم نميفهمد. كليات هم كه خب مشكلي را حل نميكند اينها چون قوانين كلي است تمام اختلافات در صغريات هست، اشكالات علمي كم است چون در كبرا توافق دارند; اما راههاي عملي اختلاف فراوان است، چون صغريات است. صغرا را كسي بايد بالأخره به آدم بگويد. اگر كسي بر اساس اين ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[18] دائماً اين ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ را ميگويد دائماً او را در مسائل جزئي راهنمايي ميكند; شخص بدون اينكه بفهمد ميبيند از چيزي زده ميشود يا به چيزي ميل دارد، اين معلوم ميشود ديگري او را راهنمايي ميكند بعد سرانجام موفق درميآيد اين «هل من مبشرّات»[19] كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبح از اصحاب سؤال ميكرد همين است يعني ديشب در عالم رؤيا چه ديدي. خوابيدن در حد يك نماز است خلاصه نوع آن دستورات است; منتها نماز نافله كه همهٴ اين دستورات برايش هست.
برترين مراتب مراقبت از نفس
حالا اگر كسي اهل دنيا بود يعني تمام تلاش و كوشش او اين است كه اين هواي من، اين حرف من اين چرا عمل نشد وگرنه ديگري هم همين حرف را ميزند ديگري هم همين كار را ميكند او هم مسلمان و شيعه است همين كار را ميكند ديگر، چيز ديگر نيست، وقتي شما محاسبه ميكنيد ميبينيد سخن از من و ماست و اين من و ماست كه جنگآفرين است وگرنه بالأخره حالا من گفتم و كسي گوش نداد ديگري دارد همين حرف را ميزند ديگر، ما اگر بدانيم رقيب خودمان باشيم و بدانيم ديگري هم رقيب ماست خيلي از مشكلاتمان حل ميشود چون در قرآن تنها ما را به مراقبه دعوت نكردند كه شما رقيب خودتان باشيد [بلكه] به ما فرمودند مراقب را هم مراقب باشيد، يك مراقبت و محاسبت و مشاركت و امثال ذلك است كه ما سرگرم كار خودمان هستيم مثل بازرگاني كه مراقب داد و ستد است، محاسب داد و ستد است و امثال ذلك; اما او نميداند ديگري او را مواظب است و آنها كه رو به راهترند مراقب المراقب هستند يعني علم دارند به مراقبت المراقبه; ميفهمند كسي اين مراقبت ما را هم زير نظر گرفته، اين همان كريمهٴ ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[20] است. اين ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ يعني بدان كه ديگري مراقب توست تو مواظب خودت باش ولي بدان كه ديگري هم مو اظب توست كه سود و زيانها را چه ميكني. يك وقت به ما ميگويند مراقب باش [و] سود و زيانت را بررسي كن، مراقب باش كار خلاف نكني و اگر كردي فوراً جبران كن اين مراقبت يك طرفه است يك وقت به ما ميگويند ديگري مراقبت تو را مراقب است ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ آنگاه چنين انساني راحتتر از ديگران حركت ميكند اين گونه از افراد كساني هستند كه زمين براي اينها كم است، اين يك ضيق الارض محمود و ممدوح است يعني اگر همهٴ زمين را در كمال آرامش به او بدهند ميبيند برايش كوچك است، جا نميگيرد.
«حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»; كلام مشترك انبيا
در روايت يازدهم همين باب، وقتي بسياري از محبتها را بررسي ميفرمايد روايت از امام سجاد(سلام الله عليه) است كه سؤال كردند از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال شده است «أيّ الأعمالِ أفضلُ عندَ الله عزوجل فَقال ما مِن عملٍ بعد معرفةِ الله جلّ و عزّ و معرفةِ رسولِهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أفضلَ مِن بُغضِ الدنيا و إنّ لذلك لَشُعَباً» در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد بغض دنيا يا زهد در دنيا به معناي بيكار بودن، تنبل بودن، تنپرور بودن و امثال ذلك نيست. اينها تا آخرين لحظه داشتند كشاورزي و دامداري و كار ميكردند، تعليم و تربيت و حكومت و اداره بعد ميگفتند بغض دنيا بهترين چيز است «و إنّ لذلك لَشُعَبًا كثيرةً وَ للمعاصي شُعباً فأوّلُ ما عُصِيَ الله به الكِبرُ» و يك معصيت و ابليس تا معاصي ديگر را ميشمارد، بعد ميفرمايد: «و حُبّ الدنيا و حُبّ الرئاسَةِ و حُبّ الرَّاحةِ و حُبّ الكلام و حُبّ العلوّ و الثروة فَصِرْنَ سَبع خِصالٍ فَأجْتَمَعْنَ كُلّهنَّ في حُبّ الدنيا فقال الانبياء و العلماء بعد معرفة ذلك حُبّ الدنيا رأسُ كلّ خطيئةٍ» اين حرف همهٴ عالمان الهي است حرف همهٴ انبياست، علما هرچه دارند از انبيا(عليه السلام) گرفتهاند امام سجاد(سلام الله عليه) ميفرمايد اين حرفي نيست كه مثلاً در يك حديث آمده باشد، همهٴ انبيا اين حرف را فرمودند، همهٴ علما اين حرف را فرمودند «فقال الانبياء و العلماءُ» كه علماي رباني همان اوصيا و ائمه(عليهم السلام) هستند، بعد شاگردان اينها «فقال الانبياءَ و العلماء بعد معرفة ذلك» اين جمله را گفتند «حب الدنيا رأس كل خطيئةٍ و الدنيا دُنياءان دُنيا بلاغٍ و دنيا مَلعونةٍ»[21] اين هم از روايات شارح و حاكم روايت ديگر است، دنيايي است كه شما هرچه بخواهيد تأمينتان ميكند شما يك زندگي مشروعي ميخواهيد، مسكني ميخواهيد، ناني ميخواهيد، آبي ميخواهيد، پوشاكي ميخواهيد همين، اين دنياي بلاغ است كه كافي است ميرسد و ميرساند. آن عناويني كه شما تلاش ميكنيد به آن برسيد آن دنياي ملعون است خب هرجا اين ملعون باشد انسان را هم به وصف خود متصف ميكند.
نيل به مقام «أنّ» و «كأنّ» در پرتو زهد
آنگاه در روايت پانزدهم بعضي از جملههايي كه در همان خطبهٴ همّام در نهجالبلاغه آمده است در اينجا هم آمد كه اين هم از امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه تقريباً مطابق با نهجالبلاغه است «إنّ الدنيا قد ارتَحَلَتْ مُدْبِرَةً و إنّ الآخرةَ قد ارتحلتْ مُقْبِلةً و لكلّ واحدةٍ منهما بَنونَ فكونوا مِنْ أبناء الآخرة ولا تكونوا مِن أبناء الدنيا» تا اينكه فرمود: «ألا إنّ الزاهدينَ في الدنيا اتخذوا الارض بساطاً و التراب فِراشاً» بعد فرمود: «و مَن زَهَدَ في الدنيا هانَتْ عليه المصائبُ ألا إنّ لله عباداً كمَن رأيٰ أهل الجنّة في الجنّة مُخلَّدين»;[22] خودشان اهل «أنّ» هستند اينها اهل «كأنّ» هستند. فرمود خداي سبحان بندگاني دارد كه كأنّ بهشت و اهلش را ديدند آنها كه خودشان «لو كشف الغطاء ما ازددتُ يقينا»[23] اهل «إنه» هستند نه «كأنه»، «ما كنت أعبدُ رَبّاً لم اَرَه»[24] اهل «إنه» است نه «كأنه». شاگردان اينها اهل «كأن» هستند اينچنين نيست كه از «كأن» به «أن» نشود رسيد يا براي غير معصومين محال باشد، اين طور هم نيست گفتند راه باز است اين نظير امامت نيست كه مخصوص اينها باشد، امامت كسبي نيست; اما انسان راه بايد برود تا دم در، در را باز ميكنند يقيناً; اما به انسان سالك چه ميدهند از آن طرف ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[25] به بعضي علم رباني ميدهند به بعضي امامت ميدهند به بعضي رسالت ميدهند، به بعضي نبوت ميدهند، به بعضي خلافت ميدهند، به بعضي اوصاف ديگر ميدهند، از آن به بعد هرچه ميدهند به لطف خاص خداست ولي تا دم در بايد رفت و يقيناً در را باز ميكنند چيزي به آدم ميدهند، حالا چه چيزي ميدهند آن ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾ «و مَن زَهَدَ في الدنيا هانَتْ عليه المصائبُ ألا إنّ لله عباداً كمَن رأيٰ أهل الجنّة في الجنّة مُخلَّدين و كَمن رايٰ أهل النار في النار معذّبين شُرورهم مأمونة وقلوبهم مَحزونةٌ أنفسهم عفيفةٌ و حوائجهم خَفيفةٌ صَبَروا أيّاماً قَليلةً فَصاروا بِعُقبي راحةٍ طويلةٍ أما الليل فَصافُّونَ أقدامَهُم» تا به اين قسمت ميرسد، ميفرمايد وقتي افراد عادي اينها را نگاه ميكنند فكر ميكنند اينها مريض هستند «فيقول مَرضيٰ و ما بالقومِ مِن مَرَضٍ أم خُولِطُوا فقد خالَط القومَ أمرٌ عظيمٌ مِن ذكرِ النارِ و ما فيها»;[26] ميفرمايد وقتي افراد عادي اينها را نگاه ميكنند خيال ميكنند مريضاند، بعد معلوم ميشود نه، مرض ندارند سالماند، بعد ميگويند اينها بيماري رواني دارند فرمود نه بيماري رواني ندارند آن ترس آتش اينها را ناآرام كرده، بالأخره «فقد خالَطَ القومَ أمرٌ عظيمٌ مِن ذكرِ النار و ما فيها».
روايت شانزدهم اين باب هم همين مضمون را دارد تا اينكه به اينجا ميفرمايد: «قَطعوا مَحَبَّتَهم بِمحبةِ رَبِّهم» انسان بخواهد همه چيز را دوست داشته باشد، خدا را هم دوست داشته باشد اين نخواهد شد. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي جز خالص چيزي را نميپذيرد اگر مقداري محبت حق مشوب به محبت غير حق باشد او را هرگز نميپذيرد «و وحشّوا الدنيا لِطاعةِ مَليكِهم و نَظروا إلي الله عزّوجلّ و الي مَحبّتهِ بقُلُوبِهِم»[27] آنگاه پايان اين گونه از افراد همان است كه در روايات ديگر آمده.
توصيه الهي به موساي كليم(عليه السلام) در اعراض از دنيا
در روايت 21 هم از موساي كليم(سلام الله عليه) آمده است كه خدا ميفرمايد اگر به دنيا نظر بكني ممكن است محبت دنيا و شكوفهٴ دنيا و زرق و برق دنيا در تو اثر بگذارد «إذاً لَغَلَبَ عليك حبُّ الدنيا و زَهْرَتُها» يعني شكوفهٴ دنيا، اين كلمهٴ «زهْر و زهره» نظير «تَمر و تمره» چه در قرآن و چه در روايات هست، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين ناظر به اين است كه درخت دنيا براي هيچ كسي ميوه نداد تا انسان ميرود ببيند اين شكوفه دارد رشد ميكند سرماي زودرس مسائل مرض و سن و سياست و پيري و حوادث ميرسد اين شكوفه را از اين درخت ميريزد، هرگز درختهايي كه در منطقههاي سردسير غرس شده ميوه نميدهد فقط شكوفه ميشود تا مختصري اين شكوفه بخواهد خودش را جمع كند سرماي زودرس ميرسد خلاصه، لذا از دنيا به عنوان ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[28] ياد شد يعني شكوفه، زهر الربيع يعني شكوفهٴ بهار، «ازهار» يعني شكوفهها، اين فقط در حد شكوفه است «يا موسي نافِسْ في الخيرِ أهلهُ و اسْتَبِقْهم اليه» بعد فرمود: «واعلَم أنّ كلّ فتنةٍ بِدؤُها حبُّ الدنيا» تمام اين زد و خوردها ريشهاش محبت دنياست «ولا تَغبِط أحداً بكثرةِ المالِ فإنّ مع كثرة المالِ تَكْثُرُ الذنوبُ لِواجبِ الحقوقِ».[29] در روايت 23 هم آمده است كه «فارفُض الدنيا فإنَّ حبَّ الدنيا يُعمى و يُصِمُّ و يُبْكِمُ و يُذِلُّ الرِّقاب»;[30] اين چهار رذيلت را به دنبال دارد حب دنيا كور ميكند، كر ميكند، گنگ ميكند، ذليل و فرومايه ميكند همهٴ كارها را به همراه دارد. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات أعمالنا».
«والحمد الله رب العالمين»