68/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 31 الی 32
﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿31﴾﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾﴿32﴾
اعطاي هر نعمت از سوي خداوند مرهون دو نعمت ابتدايي
در بحث ديروز اين نكته به عرض رسيد كه هر نعمتي كه نصيب انسان شده است محفوف به دو نعمت الهي است يعني اگر انسان، خدا را متذكر شد يا محبّ خدا شد يا به سوي خدا توبه كرد هر كدام از اين نعمتها هم مسبوق به يك نعمت قبلي است و هم ملحوق به يك نعمت بعدي. لذا همهٴ كمالات، ابتدايش از خداست ولي دربارهٴ نقص و عذاب و اين گونه از امور همهٴ اينها مستقيماً ابتدا از خود انسان است، جريان ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[1] هم شاهد بود، آنچه اين مسئلهٴ دوم را تأييد ميكند دو آيه است كه اصل كلي را افاده ميكند و آن اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾[2] بر اساس اين كريمه، نعمتي را كه خدا داده است گرچه ابتدائاً ميدهد ولي ابتدائاً نميگيرد. ممكن است بدون سبب نعمت بدهد; اما بيجهت نعمت را نميگيرد. اين اصل كلي است به عنوان بيان سيره و سنت ذات اقدس الهي نقل شده است كه ﴿لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾ بنابراين لطف او سبب نميخواهد ولي قهر او حتماً سبب ميطلبد.
تعليم راههاي كسب محبوبيت الهي در دعاها
مسئلهٴ بعدي آن است كه اين كلمهٴ محبت از كلمات رايج در ادعيه است، گاهي دعا به عنوان [اينكه] دعاي مهم است از آن جمله دعاهاي مناجات خمس عشر كه آن را امام سجّاد(سلام اللّه عليه) خوانده است كه سراسر اين مناجات مخصوص به محبين است. گاهي هم به صورت جملههاي جداگانه در ادعيه هست; اما چه آن مناجاتي كه به نام مناجات محبين معروف است و چه آن كلماتي كه پراكنده در ادعيه هست همه و همه با شرايط محبت همراه است. شرط رسمي محبت در همين آيهٴ محل بحث بيان شده است كه ﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ در آن مناجاتها يا در آن ادعيه سبب محبت را و محبوب شدن را هم در دعاها ذكر كردند. خدايا! به من توفيق اطاعت و توبه بده تا محبوب تو بشوم، خدايا! توفيق پرهيز از گناه را به من بده تا محب تو بشوم و مانند آن. در صدر آن مناجات محبين از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه «مَن ذَا الذي ذاقَ حلاوةَ محبّتِكَ فَرامَ منك بدلاً»[3] و مانند آن يعني هيچ كسي نيست كه لذت محبت تو را بچشد به سراغ ديگر چيزها برود، چون انسان لذت ميطلبد و اگر لذت محبت تو را چشيد ديگر به سراغ لذائذ ديگر نميرود چون لذائذ ديگر نسبت به محبت تو آن چنان لذتي ندارد.
همراهي خشيت با محبت در مراتب برتر محبت به خداوند
نه تنها محبت خدا را در ادعيه به ما آموختند، بلكه به ما دستور دادند قلب ما متيّم به محبت خدا بشود يعني پر از محبت خدا بشود كه جا براي غير محبت نباشد و اين فراز بلند دعاي «كميل» «وَقَلْبي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً»[4] در اواخر دعاي «كميل» است يعني بعد از اينكه آن جملهها گذشت و طلب بخشايش و آمرزش شده است كه شرايط محبت تضمين شد آنگاه «وَقَلْبي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً» انسان وقتي قلبش لبريز از محبت حق شد، آنگاه متحيّر و سرگردان است كه از كدام فيض بهره ببرد كه همان تحير محمود است كه بحثش گذشت، يا در دعاي «ابوحمزهٴ ثمالي» در سحرهاي ماه مبارك رمضان آنجا هم سخن از «أن تملأ قلبي حباً لك» مطرح است و هم «خشيةً مِنك»[5] هست يعني قلب مرا پر از علاقه و پر از ترس بكن. مقدمهٴ اين بحث در سخنان ديروز گذشت كه چون خدا هم محبوب است هم مهروب، قلب انسان هم محب است هم هارب زيرا ترس وقتي ترس عقلي شد با خوف و با علاقه منافات ندارد. انسان به چيزي دل ميبندد كه هراس فراق او را دارد، لذا قلب در همان دعاي «ابوحمزهٴ ثمالي» خواسته شد كه هم لبريز از محبت حق باشد و هم مالامال از خشيت حق، چون آن خشيت يك خشيت لذيذي است، سخن از ترس از جهنم نيست چون از اين مرحله گذشت سخن از ترس از خداست. اين همان است كه «هَبْني صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلي كَرامَتِكَ»[6] و مانند آن.
آثار تبعيت از حبيب و خليل خداوند متعال
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ تبعيت خصيصهاي دارد كه اين خصيصه به صورتهاي گوناگون ذكر ميشود: يكي اينكه انسان تابع محبوب خداست و تبعيت راه محبت است; دوم اينكه تابع از متبوع به حساب ميآيد گاهي متبوع حبيب خداست، گاهي متبوع خليل خداست و هر دو يك پيام دارد يعني در اين آيه تبعيت حبيب خدا انسان را محبوب خدا ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» تبعيت خليل خدا، انسان را خليلالرحمن ميكند. در آيهٴ 35 و 36 سورهٴ [مباركهٴ] «ابراهيم» اين است كه ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ ٭ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ ما اگر ميشنويم كه مثلاً حسين بن علي(سلام الله عليهما) از رسول است «حسينٌ مِنّي و أنا مِن حسين»[7] البته اين يك خصيصه است; اما دربارهٴ ساير پيروان اين اصل كلي را ميشود از آيهٴ 36 آورد كه ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ اين حرف خليلالرحمن است; هر كس تابع من بود از من به حساب ميآيد و من چون خليل تو هستم او از هم من هست او هم سهمي از خُلّت و دوستي خواهد داشت. اصولاً تبعيت از خليل، انسان را هم خليلالرحمن ميكند، چه اينكه تبعيت از حبيب، انسان را حبيبالله ميكند، اين يك اصل كلي است. آنگاه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه محل بحث است، فرمود اگر كسي مطيع بود از اُوليٰ افراد نسبت به حضرت خليل است ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾ آيهٴ 68 همين سورهٴ «آلعمران» ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾;[8] پس شايستهترين و سزاوارترين مردم به حضرت ابراهيم كساني هستند كه تابع او باشند.
محبوبيت نزد پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، ثمره تبعيت از ايشان
چون تبعيت محبت ميآورد، محبت هم طرفيني است، لذا اگر كسي تابع پيامبر بود محبوب پيامبر هم خواهد شد و نشانهٴ محبت، در آنجا مشاهده خواهد شد. چه اينكه آيهٴ 215 سورهٴ «شعراء» دستور محبتآميز را ميدهد، ميفرمايد: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه رسول خدا نسبت به ديگران اظهار تبرّي ميكرد ﴿فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾[9] اما نسبت به مؤمنين، دستور يافت كه خفض جناح كند. اين خفض جناح، كار محبتآميز است پر پهن كردن و زير پر گرفتن اين يك، كار عاطفي است; منتها عاطفه اگر در سايهٴ عقل بود همان محبت عقلي را تفهيم ميكند، ميفرمايد پر پهن كن اين پر محبت است البته آن پري كه پسر يا دختر در مقابل پدر و مادر پهن ميكنند اين محبتي است آميخته با ترحم و احترام و تذلّل كه ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾[10] آنگاه در همين زمينه ميفرمايد: ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً﴾[11] اين جناح ذّل است البتّه، يعني فرزند بايد ذلولانه در كمال تذلل در پيشگاه پدر و مادر خفض جناح كند اما خفض جناحي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به امت دارد رئوفانه است نه ذلولانه با محبت همراه است ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ پس اگر كسي تابع پيامبر بود هم خليلالرحمن ميشود هم حبيب الله ميشود و هم حبيب الله نسبت به او خفض جناح دارد و مانند آن، اين آثار در همهٴ شئون مشهود است، چون محبت يك جانبه نيست دو جانبه است و آثار دو جانبه هم در همه اين آيات ملاحظه فرموديد كه مشهود است، به اين شرط كه تبعيت، تبعيت كامل و راستين باشد. گاهي تبعيت محوري است، نه اساسي آن تبعيت محوري را در سورهٴ مباركهٴ «توبه» طرد كردند، فرمود اين به درد نميخورد يعني اگر كار به ذائقهٴ كسي مطابق درآمد تبعيت كند وگرنه تبعيت نكند يا در اوايل امر تابع باشد در اواسط و اواخر گريزان باشد اين گونه از تبعيت محوري است و محبت نميآورد. آيهٴ 42 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ اينها يا منافقاند يا ضعيف الايمان، اينها تبعيتشان محوري است و سودي ندارد، تبعيتي كه محبت را به همراه دارد همان تبعيت تامّه است كه بحثش گذشت.
محوريت محبّت، در تبعيت از نبيّ مكرم اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب بعدي آن است كه اين تبعيت، به صورت اطاعت مطلقه بايد ظهور كند، لذا در آيهٴ بعد فرمود: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ اگر شما واقعاً محب حق هستيد بايد مطيع خدا و رسولش باشيد و اگر مطيع نبوديد، بدانيد كه محب نيستيد به اين دليل كه محبوب نيستيد. بيان ذلك اين است كه در آيهٴ اولي جملهٴ شرطيه اينچنين ذكر شد كه ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ يعني «ان كنتم تابعين فانتم محبوبون» مفهومش اين است كه اگر تابع نبوديد، محبوب نيستيد «ان لم تكنوا تابعين فلا تكنون محبوبون» همين مفهوم در آيهٴ بعد ذكر شد كه ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ يعني اگر تولّي كرديد به جاي تبعيت، ديگر محبوب نيستيد; منتها اين نفي با دليل كه حد وسط است ذكر شده است، نفرمود اگر اعراض كرديد محبوب نيستيد، بلكه دليل عدم محبوبيت را هم ذكر فرمود، فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ چون اعراض از دين، كفر است و كافر محبوب نيست پس شما محبوب نيستيد پس منطوق قضيه در آيهٴ اوّل آمده، مفهوم همين شرطيه در آيهٴ دوم آمده; منتها با ذكر سبب يعني حد وسط در آيهٴ دوم كه به صورت مفهوم بيان شده است آمده. اين تعليق حكم بر وصف مُشعر به عليّت است ما را ارشاد ميكند كه آن وصف حد وسط است يعني كسي كه اعراض كرد، كافر است و كافر هم محبوب نيست لذا فرمود: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ يعني ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ محبوب نيستيد، چه اينكه ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ پس محور محبت، تبعيت است و محور عدم محبت، اعراض.
يك بحث ديگري هم بايد اينجا مطرح بشود كه محبوب نبودن يعني مبغوض شدن نه اينكه كسي نه محبوب باشد، نه مبغوض و حد وسط و بينابين، در مسائل محبت و غضب از اين جهت فاصلهاي نيست كه انسان بالأخره يا محبوب خداست يا مبغوض خداست.
علت لزوم از پيامبر در مسائل علمي و اجرايي
پرسش:....
پاسخ: اينجا چون منظور از اطاعت در حقيقت همان تبعيت است چيز ديگر نيست; منتها اطاعت را در آيهٴ بعد از چند جهت محل بحث قرار دادند، فرمود: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ اطاعت خدا در اين است كه هرچه را رسول خدا مقرّر كرد اينها هم بپذيرند «رسول بما انه رسول» هر پيامي كه دارد سخن خداست; اما از آن جهت كه رهبر است و ولي است دستورات ديگري دارد، پس رسول از آن جهت كه پيك الهي است و فرمان الهي را ابلاغ ميكند اگر كسي اطاعت رسول كرد اطاعت خدا كرد يقيناً، چون رسول از آن جهت كه رسول است سخني ندارد ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ٭ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾[12] از آن جهت كه رسول است فقط پيام الهي را به همراه دارد لذا در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ هشتاد آمده است كه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ «رسول بما انه رسول» چون پيامي جز سخن حق ندارد و سخني جز پيام الهي ندارد اطاعت او اطاعت خداست; اما از آن جهت كه وليّ مسلمين است و راهنماست و مبيّن قرآن است هم در مسائل علمي انسان بايد از او تبعيت كند ـ از آن جهت كه مبيّن و مفسّر قرآن است ـ هم در مسائل اجرايي بايد پيروي او را ترك نكند، چون وليّ مسلمين است. اما از آن جهت كه در مسائل فرهنگي بايد از او پيروي كرد چون قرآن فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[13] خداي سبحان رسول را به عنوان مبيّن و مفسّر معرفي كرده است و مبيّن و مفسّر ميتواند حدود عام را، حدود مطلق را، حدود مجمل را، حدود محكم متشابه را تبيين كند، پس بايد در مسائل علمي و مسائل فهم دين به رسول مراجعه كرد، چون مبيّن است در مسائل اجرايي هم از آن جهت كه وليّ مسلمين است ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[14] بايد مُطاع باشد.
بازگشت اطاعت از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اطاعت از خداي سبحان
اگر انسان اطاعت رسول را كرد از آن جهت كه او پيام الهي را ابلاغ ميكند، اين در برابر همان آيهٴ سورهٴ «نساء» كه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[15] و اگر اطاعت رسول كرد هم در بخش پيام و هم در بخشهاي ولايت و اجرا، اينجاست كه اطاعت او اطاعت كامله است كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[16] اين تكرار ﴿أَطِيعُوا﴾ كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ در آيهٴ ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ نشانهٴ آن است كه نحوهٴ اطاعت فرق ميكند در مسائل احكام همان اطاعت از رسول در حقيقت پذيرش دستورات آسماني است; اما در مسائل اجرايي و ولايي اطاعت او پذيرفتن راهنماييهاي اوست در كشورداري، لذا كلمهٴ اطاعت تكرار شده است ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ كه اطاعت اولواالامر يعني معصومين(عليهم السلام) با اطاعت معصوم اوّل يعني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بخشهاي اجرايي غير اطاعت اينهاست در بخشهاي تبليغي، لذا اين جمله تكرار شده است. حالا اگر كسي اطاعت خدا را كرد و اطاعت رسول را از آن جهت كه سخني دارد نپذيرفت اين در حقيقت الله را رد كرده است، چون رد رسول از آن جهت كه معصوم است و خليفهٴ حق است به منزلهٴ رد خداست و اين جملهٴ ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ كه با يك امر ذكر شده است و سخن از اولواالامر نيست هر دو مطلب را تفهيم ميكند يعني رسول هرچه بيان كرد خواه در مسائل تبليغي، خواه در مسائل اجرايي بايد عمل بشود.
همراهان مؤمن در مسير اطاعت از خداوند و پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
همان طوري كه در مسئلهٴ تبعيت، خليل الرحمان فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[17] در مسئلهٴ اطاعت هم خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ميفرمايد، آيهٴ 69 ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اين اطاعت آن آخرين مرحله را [به] همراه ندارد، اين اطاعت يعني سير و سلوك يعني انسان اگر كسي مطيع باشد همسفران خوبي دارد ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ﴾ با هم هستند، اين با هم بودن نميرساند كه اينها در قرارگاه با هم هستند يا در راه با هم هستند; اما ذيل ميرساند كه اينها در راه با هم هستند، فرمود: ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها رِفق دارند، رفيقاند، رفيق معمولاً براي اين راه است، معلوم ميشود همه سائر الي الله هستند و اينها همراهان خوبي دارند، همراهان خوب چه كساني هستند نبيًيناند و صديقيناند و شهدا و صالحين، اينها پيشگامان اين راه هستند و كساني كه مطيع خدا و پيامبر باشند در خدمت اينها اين راه را ادامه ميدهند يعني با هم ميروند.
پرسش: ......
پاسخ: بله; اين نعمتي كه خداي سبحان به انبيا و صديقين و شهدا و صالحين مرحمت كرده است آنها هم جزء «منعم عليه» هستند، اين همين مطلبي است كه در «فاتحة الكتاب» خوانده ميشود ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[18] اين﴿أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ در همين آيهٴ 69 سورهٴ «نساء» مشخص شد كه «منعم عليه» چه كساني هستند ديگر «منعم عليه» اين چهار گروهاند ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ بعد ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ هم تأييد ميكند مسئلهٴ همسفري را، چون در «فاتحة الكتاب» ما ميخوانيم و ميخواهيم كه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ راه «منعم عليه» را به ما ارائه بده، «منعم عليه» چه كساني هستند، راه همين چهار گروهاند ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾[19] ما راه اينها را ميخواهيم، وقتي راه را با همراه اينها طي كرديم آن وقت با اينها انسان محشور ميشود، آن وقت اينها هم رفيق خوباند در راه، هم رفيق خوباند در مقصد. البته اينچنين نيست كه انسان وقتي با اينها بود درجهٴ اينها هم يكي باشد با اينها در نشئهاي وارد ميشوند; اما درجات هر كدام فرق ميكند البته ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[20] يا ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[21] اما بالأخره انسان در خدمت اينها در صحابت اينهاست، همسفر با اينهاست با اينها محشور ميشود، نه همدرجه است، اين خاصيت اطاعت خدا و اطاعت رسول خداست.
پرسش:.....
پاسخ: چون سخن از ضمير نيست، اينجا خود ﴿أَطِيعُوا﴾ شامل هر دو قسم ميشود; هم آنچه را كه رسول به نام پيام آورده است و هم آنچه را كه مسائل اجرايي در بر دارد.
بيان مفهوم شرطي آيه ﴿إنْ كُنتُم تحبّون الله﴾ در آيه بعد
مطلب بعدي آن است كه اين جملهٴ آخر به منزلهٴ مفهوم شرطيه است و جملهٴ آيهٴ اُوليٰ به منزلهٴ منطوق شرطيه است. در آيهٴ اُوليٰ فرمود: ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ كه محور محبت مشخص شد. در آيهٴ دوم ميفرمايد: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ يعني اگر كسي تبعيت نكرد; اطاعت نكرد، اعراض كرد محبوب نيست. پس اگر تبعيت كرد محبوب ميشود و اگر تبعيت نكرد محبوب نيست، آيهٴ قبل «يحب» بود اينجا ﴿لاَ يُحِبُّ﴾ است; اما نفرمود: «فإن تولوا فإن الله لا يحبكم» دليل را هم در اين خلال ذكر كرده است، پس آيهٴ قبل به منزلهٴ همان منطوق شرطيه است و آيهٴ بعد مفهوم شرطيه.
دو احتمال در معناي ﴿فإن تولّوا﴾
حالا بحث در اين است كه اين ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ آيه خطاب است يا فعل ماضي است ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ﴾; فرمود به اين مردم بگو اطاعت خدا و پيامبر بكنند بعد به اين مردم بگو ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ جزء مقول هست، اگر جزء مقول باشد اين ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اصلش «فإن تتولوا» بود، اگر جزء مقول نباشد يعني اينچنين نباشد كه فرمود: «قل اطيعو الله و الرسول و قل فإن تولوا فإن الله لا يحب الكافرين» اگر جزء مقول نباشد; مستقيماً كلام خدا باشد، اين كلام خدا هم باز دو گونه قابل توجيه است يكي به نحو خطاب ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «فإن تتولوا»; يكي اينكه دارد با پيامبر سخن ميگويد دربارهٴ اينها كه به صورت فعل ماضي است يعني تو بگو اطاعت خدا و پيامبر بكنيد حالا اگر اينها اعراض كردند «فإن لم يطيعوا و تولّوا فإنّ الله لا يحبّ الكافرين» هر دو گونه محتمل است; اما آن سبك اوّل چون در قرآن به اين طرز آمده آيهٴ 54 سورهٴ «نور» اين است كه ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اين ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ نه عطف بر مقول است كه تو بگو ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «فإن تتولوا» نه كلام خداست به اين نحو كه فعل ماضي باشد كه ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني فعل ماضي باشد اگر اينها رو كردند، بلكه كلام خداست به نحو خطاب ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «فإن تتولوا» نه اينكه تو به اينها بگو ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «فإن تتولوا»، بلكه خود خدا مستقيماً به اينها خطاب ميكند ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «فإن تتولوا» چرا، براي اينكه در دنبالش فرمود ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾ اين خطاب خداست به خود مردم كه اگر شما اعراض كرديد هر كدام از شما بالأخره بار خودشان را دارند، رسول بار خودش را دارد، شما بار خودتان را داريد ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾.[22]
انحاي بيان قرآن از امتثال پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ابلاغ رسالت
منتها آنچه كه بر رسول تحميل شده است همان تبليغ است كه او كوتاهي نميكند آنچه بر شما تحميل شده است تبعيت و اطاعت است كه شما باري كه بر شما تحميل شد حمل نكرديد، شما ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾[23] هستيد و او كسي است كه «حمّل شيئاً وحمله» براي اينكه خدا امضاء كرده است، فرمود ما بار وحي و رسالت را بر او تحميل كرديم; به او گفتيم بدون اجازهٴ ما حرف نزن، به او گفتيم هرچه ما گفتيم بگو و چيزي را كتمان نكن اين در سلب و اثبات معصوم بود گفتيم هرچه را شنيدي بگو او هرچه را شنيد گفت، گفتيم تا نشنيدي نگو او هم تا نشنيد نگفت، هم اين دو دستور كلي را قرآن نقل ميكند هم آن دو امتثال كلي را نقل ميكند; اما آن دستور كلي را كه فرمود:﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[24] بايد هرچه شنيدي بگويي اين را قرآن صحّه رويش گذاشت كه فرمود: ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[25] فرمود او ضنين نيست ضنّت بورزد بخل داشته باشد بعضي از معارف را كتمان كند، اينچنين كند ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ يعني هرچه شنيد ميگويد، اينچنين نيست كه بعضي از آن مسائل را بازگو نكند كتمان بكند اين طور نيست. در قسمتهاي مقابل هم خدا به او فرمود تا نشنيدي نگو ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾[26] تا چيزي را ما نگفتيم تو حق نداري از خودت بگويي. اين را هم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اطاعت كرد و ذات اقدس الهي امضاء كرد و رويش صحّه گذاشت كه بدون اجازهٴ ما حرف نزد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[27] پس اين چهار مسئله كنار هم باز شده قرآن بيان كرد، فرمود تا نگفتم نگو، هرچه شنيدي بگو اين دو دستور، آن دو امتثال را هم ذكر كرد فرمود هرچه شنيد براي شما گفت و تا نشنيده باشد هم نميگويد [و] بدون اجازهٴ ما هم حرف نميزند خلاصه اين چهار مسئله است كه اين چهار مسئله دو به دو روبهروي هم هستند.
آثار پذيرش رسالت و اطاعت از نبيّ اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در اينجا فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ﴾ او ﴿حُمِّلَ﴾ و امّا حَمَلَ شما ﴿ حُمِّلْتُمْ﴾; اما «لم تحملوا» مَثَل شما مَثَل همانهايي است كه ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾[28] لذا فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾ و تحميل شد بر شما اين بار و شما حمل نكرديد ﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾; اگر تحمل نكرديد كه خب حكمش روشن است، اگر تحمل كرديد هدايت ميشويد ﴿وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾;[29] آنكه بر رسول تحميل شده است همين بلاغ مُبين است و او هم حمل كرده است، پس «حمّل عليه البلاغ المبين و حمله» و «حمّل عليكم الاتباع و الاطاعه و لم تحملوا» حالا اگر شما حمل كرديد چه ميشويد، اگر حمل كرديد اين بار تحميلي را هدايت ميشويد. اين هدايت، همان هدايتهاي پاداشي است ﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ نه هدايتهاي ابتدايي به معناي ايمان وگرنه اتحاد مقدم و تالي خواهد بود. معنايش اين نيست كه اگر اطاعت كرديد هدايت ميشويد، چون اطاعت نفس هدايت است. اين هدايت هدايتهاي پاداشي است يعني اگر اطاعت كرديد آنچه را كه ديگران به او دسترسي ندارند شما به او دسترسي پيدا ميكنيد، حالا يا بر اساس علوم نظري يا بر اساس علوم شهودي يا گرايشهاي عملي بالأخره چيزي نصيب شما خواهد شد، اين همان است كه فرمود: ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[30] يا ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[31] اينها هدايتهاي ابتدايي نيست، هدايتهاي ابتدايي با خود آن اطاعت همراه است، چون كسي كه مطيع خداست يقيناً مهتدي است. اينكه فرمود: ﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ يك پاداش ديگري است كه در دسترس ديگران نيست.
دو احتمال در معناي ﴿فإن تولّوا﴾
خب در اين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ چون آن قرينهاي كه درآيهٴ سورهٴ «نور» بود در اينجا نيست اينجا ميشود به دو وجه معنا كرد كه ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ مقول خود حضرت باشد يعني تو بگو ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ يعني «تتولوا» يا مستقيماً سخن خدا باشد كه سخن خدا هم دو وجه را تحمل ميكند يكي اينكه ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ خطاب باشد; يكي اينكه فعل ماضي باشد. با فعل ماضي بودن سازگارتر است، براي اينكه در ذيل دارد ﴿فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ هميشه رو در رو قرآن نميگويد «انتم كافرون»، ميفرمايد: ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾; اگر اينها اعراض كردند آن مقدم مطوي است محبوب خدا نيستند چرا چون تولّي از دين كفر است و كافر محبوب نيست پس اينها هم محبوب نيستند ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ نه اينكه اين جزا مربوط به يك گروه ديگر باشد، شرط مربوط به گروه ديگر كه اگر اينها اعراض كردند خدا عدهٴ ديگر را به نام كافرين دوست ندارد وگرنه شرط و جزا، مقدم و تالي هماهنگ نيست، بلكه منظور اين خواهد بود كه «فان تولوا فان الله لا يحبهم» چرا «لأنهم كافرون و الكافرون» كساني هستند كه «لا يحبهم الله و الله لا يحب الكافرين».
انحصار رابطهٴ انسان با خداوند در محبت يا عداوت
اين ﴿اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ نشان ميدهد كه مسئلهٴ محبت و غضب، نظير مسئلهٴ وجوب و حرمت نيست كه بينابين هم داشته باشد ممكن است چيزي حكم الزامياش وجوب باشد يا حكم الزامياش حرمت باشد و يك چيزي نه حرام باشد و نه واجب مباح باشد. در مسئلهٴ محبت و عدوات اينچنين نيست كه كسي مؤمن باشد محبوب خداست، كافر باشد مغضوب خداست و مبغوض خداست و يك گروه سومي هم داريم كه نه محبوباند، نه مغضوب، نه اين طور نيست آنهايي كه محبوب خدا نيستند قهراً مبغوض خدا هستند، چون بالأخره انسان يا مؤمن است يا كافر، اگر ايمانش كامل بود محبوبيتش هم كامل است، اگر ايمان كامل نبود يقيناً مغضوب خداست ﴿فإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾.
پرسش:..
پاسخ: آنها در حقيقت «مغضوب عليه» و «ضالين» جزء مغضوباند; منتها دو رشته از ظلالت هست و در برابر «منعم عليه» هستند خدا به اينها نعمت نداد اينها با انبياء و صديقين و شهدا و صالحين نيستند، حالا يا اهل كتاباند به صورت مسيحي يا اهل كتاباند به صورت يهود، به هر حال دو رشتهاند، اينها گاهي «مغضوب عليه» از آنها ياد شده است گاهي «ضآلين» هستند «ضآلين» هم محبوب نيستند، چه اينكه «مغضوبعليه» هم محبوب نيستند; منتها چون اينها دو گروه از دو امت به شمار ميآيند، جداگانه ذكر شدهاند ولي در حقيقت «منعمعليه» نيستند اينها نعمتي از خدا دريافت نكردند.
پرسش:....
پاسخ: محبت هم درجاتي دارد البته.
پرسش:...
پاسخ: اشاره نميشود، نه اينكه دفع ميشود، چون اگر كسي مستضعف است بالأخره دسترسي به اين مسائل ندارد; اما آن عقل و فطرت با او هست كه «إنَّ لِلّٰهِ علي الناسِ حُجَّتَين»[32] به همان اندازه كه حجت الهي به همراه او هست، به همان اندازه هم مكلّف هست. اگر همان اندازهاي كه نور ضعيف حالا يا به نام عقل يا به نام فطرت در او روشن شده آن را هم دفن كرد ديگر «مغضوبعليه» است يعني كساني كه دسترسي ندارند آنها هم دو دستهاند يك عدهاند كه ميخواهند نجات پيدا كنند; يك عده هستند كه نه، نميخواهند نجات پيدا كنند آنهايي كه نميخواهند نجات پيدا كنند آنها كساني هستند كه همان مقدار كم از نور را خاموش كردند ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾.
«والحمد الله رب العالمين»