68/11/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 31 الی 32
﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿31﴾﴿قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾﴿32﴾
مصاديق محبّت و عداوت الهي و مراتب آن
از آن جهت كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حبيب الله است و اين حبيب الله رسالتي را برعهده دارد، قهراً پيام محبت ميآورد و چون سيرهٴ علمي و عملي آن حضرت اسوهٴ علم و عمل سالكانه است پس او درس محبت ميدهد. با شاگرديِ آن حضرت مشخص ميشود كه معيار محبت و عدوات خدا كجاست و چيست، چه چيزي محبوب خداست و چه چيزي محبوب خدا نيست. نمونههايي از محبوب و مبغوض حق را خدا را در قرآن ذكر كرد: دربارهٴ متقيان، محسنان، صابران، متطهران، متوكلان و امثال ذلك تعبير به محبت آورد، فرمود: ﴿وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾،[1] ﴿يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾،[2] ﴿يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ﴾،[3] ﴿يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾،[4] ﴿يُحِبُّ التَّوَّابِينَ﴾،[5] ﴿يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[6] و مانند آن.
دربارهٴ كساني كه به اوصاف مقابل اين اوصاف متصّفند تعبير به «لا يحب» آورد كه خدا ﴿لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾،[7] ﴿لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾،[8] ﴿لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾،[9] ﴿لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً﴾،[10] ﴿لاَ يُحِبُّ مِن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً﴾[11] و امثال ذلك.
اينها نمونه است در حقيقت، حصر نيست. قهراً محور محبت و محور عداوت مشخص ميشود كه چه چيزي و چه كساني محبوب حقاند، چه چيزي و چه كساني مبغوض حقاند. همان طوري كه محبت درجاتي دارد عداوت و غضب هم درجاتي دارد. در اوايل سورهٴ مباركه «صف» فرمود: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[12] آن واعظ غير متّعظ از ديگران، مبغوضتر است; مقت و غضب خدا نسبت به واعظ غير متّعظ و عالم بيعمل بيشتر است ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ چه اينكه عالم با عمل از ديگران محبوبتر است و نشانهٴ محبوب بودن او را ميتوان از شدّت محبت او فهميد كه ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[13] اگر ﴿أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ بود محبوبتر از ديگران هم هست، چون اصل محبت خدا به اندازهٴ محبت خلق است.
مسجد، جايگاه تعليم محبّت الهي
راههايي را هم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان راههاي تربيتي ارائه داد، مراكزي ساخت كه در آن مراكز به انسان درس محبت بدهند. مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «توبه» وقتي از مسجد رسول خدا ياد ميكند ـ آيهٴ 108 ـ ميفرمايد در مسجد منافقين اقامه نكن ﴿لاَتَقُمْ فِيهِ أَبَداً﴾ اما آن مسجدي كه بنيانش تقوا و پرهيز است آن بهتر است: ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ﴾ چرا، براي اينكه اوّلاً بنابر تقواست يعني بر تقوا نهاده شده، ثانياً در او مرداني هستند كه دوست دارند طاهر باشند: ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ چون ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ محبوبشان طهارت است، وقتي به محبوبشان رسيدند محبوب حق ميشوند، چون ﴿وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ﴾ كه همهٴ اينها در يك آيه است. پس محبوبان الهي در اينجا جمعاند و مسجد آن است كه خانهٴ محبت باشد، به انسان درس محبت بدهد.
راههاي محبوب شدن نزد خداوند
راه محبت را هم در آيات همين سوره كه در پيش داريم بيان فرموده است. آيهٴ 92 همين سورهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾; شما بايد از اين محبوبهايتان بگذريد تا به مقام ابرار برسيد و كم كم محبوب حق خواهيد شد. پس راهش اين است كه اوّلاً دوست نداشته باشيد و اگر هم دوست داشتيد سعي كنيد اين دوستيتان را با بخششِ دوست، از خودتان برهانيد: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[14] يعني آنچه از محبوب شماست، آن را در راه خدا بدهيد.
گاهي در همان اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت كه خدا ميفرمايد: ﴿أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾;[15] آن بهترين مالتان را در راه خدا بدهيد، گاهي براي تربيت اخلاقي ميفرمايد: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ آنچه مورد علاقهٴ شماست آن را بايد بدهيد كه قهراً باعث ميشود كه يا علاقه پيدا نكنيد بماسوي الله يا اگر علاقه پيدا كرديد با بخشش، قطع علاقه كنيد. آنگاه وقتي با بخشش، قطع علاقه كرديد راحت ميشويد، راه براي محبت خدا باز خواهد بود. چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه در پيش داريم فرمود آنهايي كه داراي محبت كاذبهاند بايد آنها راه اصلاح را طي كنند. آيهٴ 188 همين سورهٴ «العمران» اين است كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ آنهايي كه علاقهمند هستند، دوست دارند كه ثنايي بيجا بشنوند در مقابل كار انجام نداده از آنها ثنا و تقديري به عمل بيايد، آنها بالأخره از عذاب نجات پيدا نميكنند. اين قدم اوّل است كه به انسان ميگويد مبادا علاقهمند باشي در برابر كاري كه نكردي از تو تشكر كنند. آنگاه در برابر كاري كه انسان انجام داد به او ميگويند علاقه نداشته باش كه از تو تشكر و تقديري به عمل بيايد، ديگران وظيفهاي دارند; اما تو دوست اين مَحْمِدَتْ نباش، دوست نداشته باش كه از تو تشكر كنند و تعريف كنند، آن مرحلهٴ بعد است مرحلهٴ قبل اين است كه دوست نداشته باشد كه كاري كه نكردي از تو تقديري به عمل بيايد. خب، پس راهها را هم نشان دادند و مسجد را هم مركز اين حرفها معرفي كردند كه فرمودند مسجد جايي است كه ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ﴾[16] پس مكان محبت مشخص شد راه محبت مشخص شد، چون آن كسي كه مدرّس محبت است اين راهها را در آن مكان به مردم ارائه داد..
كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) از اوصاف فعلي بودن محبّت الهي
عمده آن است كه محبت، صفت فعل حقتعالي است. اگر كسي محبوب خدا شد اينچنين نيست كه خداوند تعسّري در برابر محبت او داشته باشد، نظير محبت انسان نيست چه اينكه اگر كسي مبغوض و مغضوب حق شد اين طور نيست كه خداوند تعسّري در اين زمينه داشته باشد اينها در نهجالبلاغه آمده است كه محبت و غضب خدا، مايهٴ تعسّر حقتعالي نيست، چون اين از اوصاف فعليهٴ حقتعالي است; وصفي نيست كه به ذات الهي راه داشته باشد. آن محبت ذاتي براي خود ذات است وگرنه در محبتهاي فعلي ذات، مصون است. در خطبهٴ 186 اينچنين ميفرمايد: «يُحِبُّ وَ يَرْضَي مِنْ غَيْرِ رِقَّةٍ، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍ. يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ: كُنْ فَيَكُونُ. لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ، وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ. وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ»; فرمود سخن خدا صوتي نيست كه كسي بشنود، سخن خدا همان ارادهٴ خداست، همين كه اراده كرد چيزي موجود بشود اين حرف خداست وگرنه خدا ندايي ندارد كه با قَلع و قرع شنيده بشود. معمولاً صوت يا با قرع بود يا با قلع، كوبيدن چيزي بر چيزي يا كندن چيزي از چيزي، اين قلع و آن قرع صوت توليد ميكند، اين زبان كه به مخرج كام برخورد ميكند صوت ايجاد ميشود و مانند آن.
فرمود سخن خدا صوتي نيست كه با قلع و قرع متعارف حادث بشود، حرف خدا همان ارادهٴ خداست. محبت و بغض و غضب خدا هم اينچنين است، اين اوصاف نفساني نيست كه مايهٴ انفعال باشد اين دربارهٴ محبت حق كه محبت حق چگونه است.
راههاي تحصيل محبت الهي در نهجالبلاغه
اما دربارهٴ اينكه راه تحصيل محبت چيست آن را در خطبهٴ 160 بيان كرد، فرمود: «فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ» اين تقريباً شرح همين آيهٴ محل بحث است ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾، فرمود: «فَتَأَسَّ»; تأسّي كن «بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ[صلي الله عليه وآله وسلم] فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّي، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّي. وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَي اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ»; محبوبترين انسانها كسي است كه متأسّي به حبيب حق باشد، خدا به كسي بيش از ديگران علاقهمند است كه تأسّي او به حبيب خدا بيش از ديگران باشد: «وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَي اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ»; كسي كه دنبالهروي اثر رسول خداست. قصاص را هم قصاص گفتند، براي اينكه به دنبال آن حادثه اتفاق ميافتد، قصّه را هم كه قصه ميگويند براي اينكه مسرود است متوالي است ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ﴾[17] يعني به دنبال اين تابوت برو ببين اين آب، اين تابوت را به كجا ميبرد. غرض قصاص و اقتصاص و امثال ذلك پيگيري كردن است دنبالهروي نمودن است و مانند آن.
فرمود اقتصاص همان تأسّي است در حقيقت، اقتصاص اثر رسول خدا مايهٴ محبت است. خب، حالا رسول خدا چه كرد كه ما بكنيم تا بشويم محبوب، فرمود راهش اين است آن كه حبّش رأس كل خطيئه است او را از خود دور كرد، چون «حُبّ الدنيا رأسُ كلِّ خطيئة».[18] شما بايد زندگي كنيد و لذت ببريد; اما لذت در چيست، آن را بايد كساني به انسان ياد بدهند كه از طرف حق آمدهاند، چون اين حرف را در مكتبهاي بشر عادي نميشود يافت كه انسان چطور زندگي بكند و چه چيزي براي انسان گواراست و لذت محض است، فرمود شما اگر راه نبيّتان را انتخاب كنيد بهتر زندگي ميكنيد، لذت ميبريد راهش اين بود، فرمود: «قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً، وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً، وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَي أَنْ يَقْبَلَهَا. وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ»;[19] فرمود او دنيا را تحقير كرد، فهميد خدا دنيا را تحقير كرد او هم دنيا را تحقير و تصغير كرد. او پيرو ارادهٴ حق است، لذا شده حبيب حق، شما پيرو او باشيد بشويد حبيب حق و او فهميد كه جايي پستتر از دنيا نيست ـ دنيا را هم به همين مناسبت دنيا گفتند ـ او هم چيزي را كه خدا تحقير كرد تصغير كرد تعظيم نكرد، چون در هيچ عالمي خدا معصيت نميشود مگر در دنيا «مِن هَوانِ الدنيا علي الله أنه لا يعصي إلاّ فيها»;[20] در هيچ عالمي خدا معصيت نميشود مگر در دنيا، نه اين همه عوالمي كه انسان پشتسر گذاشت قبل از دنيا در هيچ يك از آن عوالم جاي معصيت بود، نه عوالم فراواني كه بعد از دنيا در پيش داريم هيچ يك از آنها جاي معصيت نيست. انسان همين كه رخت بربست وارد برزخ شد براي ابد ديگر سخني از معصيت نيست، چه اينكه قبل از دنيا هم اثري از عصيان نبود، در هيچ عالمي خدا معصيت نشد و نميشود مگر در همين دنيا، لذا پستترين مرحله است، از اين به «صفّ نعال» هستي ياد ميكنند كه از اين پايينتر عدم است، ديگر جا براي هستي نيست. فرمود چون رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فهميد دنيا حقير و پست است او را تحقير كرد، تعظيم نكرد و مشكل ما اين است، نقص و عيب ما اين است و آن عيب اين است كه «وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، لَكَفَي بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ، وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ»; ما اگر هيچ عيبي نميداشتيم مگر همين عيب، كافي بود كه ما را به عنوان مشاقق با خدا و محاده با خدا معرفي كنند، براي اينكه ما به چيزي دل بستهايم و تلاش و كوشش ميكنيم كه مبغوض حق است و مغضوب حق است «وَ لَقَدْ كَانَ ـ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ يَأْكُلُ عَلَي الْأَرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ»[21] تا آخر. خب، پس اين هم راه رسيدن به محبت حقتعالي.
عبادت فرشتگان بر اساس محبّت به خداوند در نهجالبلاغه
اما فرشتهها كه بعد از انسان كامل سهمي از محبت دارند، اوصاف فرشتهها را در خطبهٴ 91 بيان فرمود، فرمود اينها بر اساس محبت عبادت ميكنند و جهان را به اذن حق تدبير ميكنند: «وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إلَي الْوَلَهِ إِلَيْهِ، وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَي مَا عِنْدَ غَيْرِهِ»; رشتهٴ معرفت بين فرشتهها و بين خدا اينها را به خدا مرتبط كرد، حقيقة المعرفه و شناخت اينها را به حق مرتبط كرد، آن چنان مرتبط كرد به حق كه اينها واله شدند: «وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إلَي الْوَلَهِ إِلَيْهِ»; اين يقين، باعث شد كه اينها واله حق شدند. اينكه در زيارت «امين الله» در مشاهد مشرّفه خوانده ميشود انسان از خدا وَلَه طلب ميكند كه مرا جزء والهين قرار بده، چون قلوب اوليا والهاند، قلب مرا هم واله قرار بده كه محبت تو را داشته باشم، به دنبال چيزي حركت نكنم. فرشتهها به وَلَه رسيدند و آنچه نزد خداست براي اينها مرغوب است رغبت «ما عند الله» باعث ميشود كه به غير خدا رغبت پيدا نكنند، اين البته هنوز اواسط راه است، در اواسط راه به ما ميگويند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[22] در آخرهاي راه سخن از «ما عند الله» نيست [بلكه] سخن از ﴿وَاللَّه خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ است آن ﴿وَاللَّه خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ براي اوحديّ از انسانهاي سالك است كه اينچنين نيست كه اينها بهشت طلب كنند بهشت مشتاق اينهاست، چون دربارهٴ بعضي از صحابه آمده مثل سلمان كه بهشت مشتاق اينهاست وقتي بهشت مشتاق اينها باشد به طريق اولي شوق به بالاتر از اينها را هم دارند. انسان مشتاق به بهشت نيست انسان مشتاق به بهشتآفرين است، بهشت مشتاق آن انسان است. خب، اين راه هست لذتي كه آنها از حيات طوبا ميبرند قابل قياس با لذتي كه افراد ديگر از اين زندگي ميبرند نيست.
فرمود فرشتهها «بما عندالله» راغباند آنگاه فرمود: «قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَةَ مَعْرِفَتِهِ، وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ»; اينها شيريني شناخت حق را چشيدهاند، فرشته اهل سيب و گلابي و ميوه و امثال ذلك نيست نفسش تسبيح است ولي او از معرفت، بيش از آن مقدار لذت ميبرد كه ديگران از طبيعت، لذت ميبرند و با كأس پر و سيراب كننده از محبت حق برخوردار شدند.
سرّ ملول نشدن فرشتگان از عبادت الهي
«وَتَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ، وَ شِيجَةُ خِيفَتِهِ» سُويداي دل آن حبّهٴ دل آن نقطهٴ مركزي دل را ميگويند، ميگويند سويداي قلب. فرمود در سويداي دل فرشتهها، محبت حق جا كرد. اين قلب كه فرشتهها هم دارند و در آن قلب سويدا و نقطهٴ مركزي هست، پيداست كه مسئلهٴ ماده و امثال ذلك نيست. آنچه گفته شد در سويداي بنيآدم سرّ خدا نهفته است اين سويدا كه در نهجالبلاغه دربارهٴ فرشتهها ياد شده است دربارهٴ انسانهاي سالك هم هست «وَتَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ، وَ شِيجَةُ خِيفَتِهِ» آنگاه «فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ، وَ لَمْ يُنْفِذْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ، وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ»;[23] ديگر خسته نميشنوند. اينها، اينكه در قرآن كريم از فرشتهها ياد شده است كه اينها ﴿لاَ يَسْأَمُونَ﴾[24] چطور ميبينيد دو نفر دوست با همين دوستان عادي يك ساعت مينشينند و اختلاط ميكنند و احساس خستگي نميكنند، اما اين نمازي كه ده دقيقهاي بيشتر وقت نميگيرد با آن نشاط نميخوانند، اينها بر اساس محبت است بالأخره انسان تا با چه كسي دوست باشد، اگر با هر كسي دوست بود گفتار با او، حشر با او، انس با او خستگي نميآورد، حالا انسان با افراد عادي علاقهمند است با او دو ساعت، سه ساعت مينشيند حرف ميزند و احساس خستگي نميكند وقتي ميخواهد به نماز بايستد احساس خستگي ميكند، چه بهتر كه انسان دوست خوبي انتخاب بكند پس اين يك راه.
الهي بودن مهر و غضب مؤمن
راه ديگر را اينچنين به ما ارائه ميدهند، ميفرمايند مؤمنين كه اهل محبتاند آنها چون محبتشان «في الله» هست اگر به كسي علاقهمندند اين علاقه باعث نميشود كه به او بيش از حق خودش احسان بكنند يا اگر نسبت به كسي اظهار بيعلاقهاي ميكنند و بغض و غضب دارند اين بغض و غضب وادارشان نميكند كه معصيت بكنند، چون غضبشان هم «لله» است و اين محبتشان «في الله و لله»، لذا دربارهٴ مؤمنين آمده است كه اينها هرگز نسبت به كساني كه علاقهمندند و يا نسبت كه كساني دشمناند بيش از حد مشروع روا نميدارند، اين هم نشانهٴ محبت «في الله» و بغض و غضب «في الله» هست. وقتي سخن از محبت اولياي الهي به ميان ميآورند ميفرمايند اينها كساني هستند كه چيزي قلب اينها را به خود متوجه نكرده است، جز محبت ذات اقدس الهي.
ضرورت عبادت بر اساس محبت در بيان اميرمؤمنان(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه در كلمات قصار آن حضرت آمده كه چون اساس بر محبت است و وجود مبارك رسول، درس محبت ميدهد اگر نبود عذاب، باز انسان بايد خدا را اطاعت ميكرد. حالا اگر نسبت به عملي ترغيب كردند گفتند اگر اين كار را كرديد فضيلت دارد و اگر اين كار را انجام ندهيد عذابي نيست; اما فعلش فضيلت دارد يعني مستحبات، فرمود اگر نبود عذاب الهي و وعدهٴ الهي باز لازم بود انسان از خدا اطاعت كند. اين شمارهٴ 290 كلمات قصار است: «لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَي مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ أَنْ لاَ يُعْصَي شُكْراً لِنِعَمِهِ»; اگر خدا بر معصيت، عذاب نكند باز واجب است عقلاً نه شرعاً، چون فرمود اگر اين كار را بكنيد عذاب نيست يعني اين حرام شرعي نيست اما عقلاً لازم است كه انسان شكر نعمت بكند « لَكَانَ يَجِبُ أَنْ لاَ يُعْصَي شُكْراً لِنِعَمِهِ » خب، اين را وليّ الله از آن جهت كه عقل حكم ميكند ميفرمايد، نه از آن جهت كه يك روايت شرعي باشد تا ما از اين وجوب، وجوب شرعي بفهميم، چون اگر چيزي وجوب شرعي داشت بر تركش جهنم هست عذاب هست، فرمود حالا اگر عذاب هم نبود اين لازمهٴ همان «حباً» عبادت كردن است، لازمهٴ عبادت حبّي آن است كه اگر هم عذابي نباشد انسان خدا را عبادت كند.
روايات اخلاص مؤيّد محوريّت محبت در عبادت الهي
روايتي كه در باب محبت آمده است و همچنين روايتي كه در باب اخلاص آمده است اين دو باب اين مسئله را تأييد ميكند. در باب اخلاص ملاحظه فرموديد گذشته از اينكه آيات فراواني هست كه شما مأمور شديد مخلصاً لله خدا را عبادت كنيد، روايات فراواني هم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده است در همان جلد دوم كافي، كتاب الايمان و الكفر بابي است به نام «باب الاخلاص» اين اخلاص يعني چه؟ اخلاص بدون محبت ميشود اصلاً، ملاحظه بفرماييد آيا اخلاص با محبت ميشود يا نه.
روايت پنج اين باب اين است كه از معصوم(سلام الله عليه) طبق اين نقل «سألته» مضمره است البته اين روايت «عن قول الله عز و جل» قبلي كه روايت چهارم است از امام صادق(سلام الله عليه) است پنجمي چون دارد «و بهذا الاسناد قال سألته» معلوم ميشود كه پس خود امام صادق سؤال كرده است، اين جملهٴ ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[25] يعني چه، «قال (عليه السلام) القلبُ السليمُ الذي يلقيٰ ربّه و ليسَ فيه احدٌ سواه»; هيچ كس در دل نيست خب «و كلُّ قلبٍ فيه شركٌ أو شكٌّ فهو ساقطٌ و إنَّما أرادوا الزهدَ في الدنيا لِتَفرغَ قلوبهم للآخرةِ».[26] اين حديث شريف چند فصل را در بردارد، چون در قرآن فرمود تنها گروهي كه اهل نجاتاند، گروهياند كه قلب سليم داشته باشند ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾، ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[27] بر اساس اين حصر جز، صاحبان قلب سليم همه در زحمتاند. خب، حالا قلب سليم چيست، قلب سليم را حضرت معنا فرمود قلبي كه سالم باشد از علاقهٴ به غير حق، هيچ كسي در اين دل جز ياد حق، نباشد «قال (عليه السلام) القلبُ السليمُ الذي يلقيٰ ربّه» به لقاي رب ميرود «و ليس فيه احد سوي» گرچه اين روايت دلالت ندارد بر اينكه غير صاحبان قلب سليم در زحمتاند; اما اين ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ آيه را دارد از حضرت سؤال ميكند و آيه كه به خوبي دلالت بر حصر دارد يعني غير از صاحبان قلب سليم ديگران در زحمتند بالأخره، خب قلب سليم هم اين است كه «ليسَ فيه احدٌ سواه».
عواقبت دلبستگي به غير خداوند در هنگام مرگ
اگر غير محبت حق چيزي در دل بود بالأخره اينچنين نيست كه انسان را با همين آميختگي به بهشت راه بدهند، اين بالأخره بايد با علاجي اين علاقهٴ به غير خدا كنده بشود. در دنيا يك مقدار دشوار هست; اما بالأخره سوخت و سوزي ندارد، راه هست حالا اگر كسي در دنيا خود را تطهير نكرد علاقهٴ غير حق در اين دل بود تا اين غير، برطرف نشود كه به بهشت راه نميدهند حالا چطور برطرف ميشود، يك عضوي از اعضاي بدن انسان را بخواهند بِكَنند، فرياد آدم بلند ميشود يعني دندان را بخواهند بكشند، بالأخره ناچارند كه حس را تخدير كنند، چرا فشار مرگ سخت است براي اينكه آدم را بيهوش نكرده ميميرانند، اين عملها چرا آسان است براي اينكه آدم را بيحس و بيهوش ميكنند بعد ميميرانند، دندان را ميكشند عضوي را قطع ميكنند، حس را ميگيرند آن وقت دندان را ميكنند انسان احساس درد نميكند يا حس را ميگيرند انگشت را يا دست را يا پا را قطع ميكنند انسان احساس نميكند. اگر حس را نگيرند و بيهوش نكنند چرا آدم دردش ميآيد، براي اينكه حسّاس است، عضوي را بخواهند بميرانند در حال حيات و توجه بخواهند بميرانند خب درد ميآيد. هنگام مرگ اينچنين است، تمام اعضا را در حال بيداري و حس ميميرانند، مثل اين است كه تمام اعضا را در حال حس بخواهند عمل كنند.
اين است كه فشار مرگ به هيچ وجه قابل تحمل نيست اگر قابل تحمل بود كه آدم تحمل ميكرد نميمرد، مگر عدهاي كه قبل از مرگ راحت شدند و علاقهٴ تن را كم كردند كه مرگ براي آنها روح و ريحان است وگرنه اين طور نيست كه ما ببينيم اين بيچاره در آن بستر احتضار دارد دست و پا ميزند يك مختصر درد ميكشد ما نميدانيم او چه ميكشد كه، وقتي حال احتضار پيش آمد نه او ميتواند بگويد نه ما از او باخبريم و نه طبيب بيچاره باخبر است كه او چه ميكشد، حال احتضار حالي نيست كه قابل تحمل باشد اگر قابل تحمل بود كه خب نميمرد. انسان در حالي كه زنده است، حسّاس است، باهوش است از تك تك اعضاي او اين جان دارد گرفته ميشود، دارند تك تك را ميميرانند اين است كه مسئلهٴ مرگ مسئلهاي نيست كه كار آساني باشد اين براي عدهاي حل ميشود راحت ميميرند براي ديگران سخت است. خب، حالا اگر كسي با اين خاطره مُرد، بخواهند قلب او را جراحي كنند يك وقت است كه پزشك متخصص قلب ميگويد اين شخص بيماري قلب دارد من بايد او را درمان كنم اين را بدون بيحس و بيهوشي و بدون تخدير او را عمل ميكنند آن البته خيلي درد دارد ولي بالأخره تحملپذير است، به شهادت اينكه زنده است; قلب كسي را در حال زنده بودن و بيهوش نشدن عمل بكنند. حالا اگر كسي ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[28] بود آن قلب روحي و معنوي آن همان طوري كه نشاط او چندين برابر است درك او چندين برابر است كار او چندين برابر است درد او هم چندين برابر است حالا آن قلب را بخواهند درمان كنند اين ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[29] چقدر درد دارد آن را ديگر خدا ميداند. اگر در قلب كسي علاقهٴ به غير خدا بود اين را بايد بگيرند و در بهشت راهش بدهند، چون بر اساس حصر آيه اين است كه ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾، ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[30] فقط اين گروه اهل نجاتاند قلب سليم را كه هم طبق اين روايت مرحوم كليني حضرت اينچنين معنا كرده است قلبي است كه «ليس فيه احدٌ سواه».[31]
عواقب دلبستگي به غير خداوند در آخرت
خب، حالا اگر كسي در قلبش اين محبتها را داشت بالأخره آنجا ميگيرند بعد سالمش ميكنند و بهشت راهش ميدهند، اين است كه كار آساني نيست آنجا. تا بهشت برسد عقبات كئودي را بايد طي كند، اين است كه حضرت مكرر فرمود: «أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَؤُوداً»;[32] گردنها و كتلهاي خيلي سخت است، آسان نيست.
پرسش:....
پاسخ: نه; مگر كسي مقدماتش را در دنيا فراهم كند. بخش ديگر اين حديث آن است كه «و كلُّ قلبٍ فيه شركٌ أو شكٌّ فهو ساقطٌ»[33] اين افتاده است، اين همان از آن كريمهٴ ديگر استفاده ميشود كه ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾;[34] كسي كه موحد نباشد مثل كسي است كه بدون دستاويز بين آسمان و زمين اين را پرت كردند، اين يا بالأخره كركسهاي فضا و هوا او را ميربايند ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾; يا تندباد او را در دره مسحوق ميكند; پودر ميكند. اين پودرهاي داروخانه را ميگفتند مسحوقات «سحيق» يعني پودر شده.
پيدايش محبت الهي در پرتو زهد; و اخلاص مقدمه زهد
بخش ديگر اين حديث اين است كه فرمود زهد، كمالي از كمالات ديني است; اما تازه اينها مقدمه است براي محبت، انسان زاهد ميشود كه محبوب بگردد، زهد بيرغبتي از دنيا، بيرغبتي از دنيا خودش هدف نيست، آن رغبت الي الله هدف است; منتها اين زهد، تخليه است يعني رغبت دنيا را از خود ميگيرد تا رغبت الهي را در دل جاي بدهد «و إنما أرادوا الزهد في الدنيا لتفرغ قلوبهم للآخره».[35]
در حديث ششم همين باب اخلاص از امام باقر(سلام الله عليه) است كه «ما أخلصَ العبدُ الايمانَ باللهِ عزوجل اربعينَ يوماً أو قال ما أجملَ عبد ذكر الله عزوجل اربعينَ يوماً الا زَهَّدَه الله عزوجل في الدنيا و بَصَّره داءها و دواءها فأثبتَ الحكمةَ في قلبِه و أنطقَ بها لسانه ثمّ تلا» اين آيه را ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ﴾[36] فلا تريٰ صاحب بدعة الا ذليلاً و مفترياً علي الله عزوجل و علي رسوله و علي اهل بيته(صلوات الله عليهم اجمعين) الا ذليلاً».[37] خب فرمود كسي چهل روز مخلصاً ايمان نميآورد يا چهل روز ذكر جميل حق را در قلب خود ادامه نميدهد، مگر اينكه خدا او را زاهد در دنيا ميكند عيب دنيا را به او ميفهماند. وقتي عيب دنيا و درد و دواي دنيا را به او فهماند او معالجه ميشود اين هم از فضايل اخلاص است. اخلاص، بدون محبت نميشود اگر كسي خدا را عبادت ميكند، براي اينكه جهنم نرود يا براي اينكه بهشت برود خدا را وسيله قرار داد، او بهشت محبوب اوست نه خدا، نشانهاش اين است كه اگر بهشتي در كار نبود و جهنمي در كار نبود عبادت نميكرد; اما فرشتهها كه بهشت و جهنم براي آنها مطرح نيست، دائماً دارند عبادت ميكنند و حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود اگر جهنم هم نبود باز بايد عبادت ميكرديم اينها ميشود عبادت حبّي.
آثار عبادت عاشقانه در دنيا و آخرت
آثار عبادت حبّي را در باب ديگري به عنوان «باب العباده» در همين جلد دوم اصول كافي كتاب ايمان و كفر، بابي است به نام «باب العباده» آنجا چند روايت است مشخص فرمود كه چه گروهي عبادت ميكنند و چند گروه عبادت ميكنند و عبادت چه گروهي از همه بهتر است. در همين باب عباده، حديث دومش اين است حديث اوّل هم كه خب اين معنا را تأييد ميكند; اما حديث دوم اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «قال الله تبارك و تعالي» اينها جزء حديث قدسي است «يا عبادي الصديقين تَنَعَّمُوا بعبادتي في الدنيا فإنّكم تَتَنَعَُّمونَ بها في الآخرة»;[38] اين عبادت را نعمت بشماريد، چون در آخرت از اين متنعّم ميشويد براي شما كُلْفَت نباشد.
روايت سوم از امام صادق(سلام الله عليه) است كه فرمود: «قال قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) افضلُ الناس مَن عَشِقَ العبادةَ فَعانَقَها و أحبَّها بقلبهِ و باشَرَها بِجَسَدِه و تفرّغ لها فهو لا يُبالي علي ما أصبحَ من الدنيا علي عُسر ام علي يُسر»;[39] برجستهترين مردمان، كساني هستند كه نسبت به عبادت عاشق باشند عشق به عبادت ديگر كُلْفَت و مسئلهٴ ترس از جهنم و امثال ذلك را برطرف ميكند.
حقيقت عبادت عاشقانه در روايات
اين كلمهٴ عشق را گفتند از همان گياه پيچك به نام عَشَقِه گرفته شده. اين گياه كه پيچك نام دارد و از او به عَشَقِه ياد ميكنند اين وقتي به درختي بتند آن چنان اين درخت را جذب ميكند كه راه نفس اين درخت را ميبندد وقتي راه نفس اين درخت بسته شد كم كم برگهاي اين درخت زرد ميشود ميگويند اين را عَشَقِه گرفت، وقتي كه زرد شد كم كم راه نفس اين درخت بسته شد كم كم اين درخت پژمرده ميشود و خشك ميشود، آن حال وقتي به كسي دست داد ميگويند عاشق شده است. اين همان جواني كه مرحوم كليني نقل كرد كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسجد در بامداد ديد كه خيلي زرد چهره است و چشمانش فرو رفته است، [40] اين نمونهٴ همان است و اين را ميگويند حالت عشق. فرمود: «أفضلُ الناسِ مَن عَشِقَ العبادة» با نماز دست به گردن است معانق با نماز است با نماز معانقه ميكند «أفضلُ الناسِ مَن عَشِقَ العبادة» و منظور از عبادت، خصوص نماز نيست او عاشق روزه است، او عاشق حج است، او عاشق جهاد است و امثال ذلك. هرچه عبادت خداست و امر خداست و فرمان خداست، معشوق اوست ««أفضلُ الناسِ مَن عَشِقَ العبادة فعانقها»; با عبادت معانقه ميكند دست به گردن است «و أحبّها بقلبه»; عبادت را با جان خود دوست دارد «و باشرها بجسده»; با او در مقام عمل، مباشر است در مقام جان، دوست «وتفرَّغ لها» فارغ البال عبادت ميكند، وقتش را براي عبادت صرف ميكند. در آن بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) به مالك اشتر اين هم هست، فرمود مالك تو ميروي در نظام اسلامي من كارهاي اجرايي انجام ميدهي و كار اجرايي بالأخره مشكلاتي را به همراه دارد وقتگير است و اينها گرچه در نظام اسلامي همهٴ كارها عبادت است; اما براي اينكه به آن كارها رنگ عبادي بدهي و رنگ عبادت بگيرد تو كه بايد بالأخره براي خدا عبادت بكني; اما اينچنين نباش كه و اينچنين نباشد كه كارهاي اجرايي را انجام بدهي وقتي كه خسته شدي عبادت بكني، بلكه گُل وقت را و بهترين وقت را براي عبادتت انتخاب بكن، بقيهٴ كارها در سايهٴ اين عبادت با عدل و احسان انجام ميشود. نگذار نمازت از اوّل وقت بگذرد اين نمازي است كه بايد بخواني حالا اوّل وقت بخوان، نمازي است كه بايد بخواني در حال نشاط و شادابي بخوان نه در حال خستگي، اين دستورالعمل حضرت در اين عهدنامهٴ مالك هست، فرمود گرچه همهٴ كارهايت وقتي براي رضاي خداست به دستور امامت هست براي تأمين رضاي مردم است عبادت هست; اما آن عبادتهاي خاص را در بهترين اوقاتت انجام بده[41] اين ميشود «تفرّغ للعبادة» يعني فارغ البال براي عبادت حركت كن.
«والحمدالله رب العالمين»