68/11/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 31
﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿31﴾
تعهّد متقابل خداوند و خلق
در اين كريمه يك پيمان متقابلي است بين حق و خلق، ذات اقدس الهي در سعهٴ رحمتش آن چنان بندگانش را مينوازد كه با آنها پيمان ميبندد و آنها را همعهد خود قرار ميدهد، چه اينكه در كتابهاي فقهي گذشته از نذر و يمين مسئلهاي است به نام عهد كه انسان با خدا عهد ميكند كه اين كارها را انجام بدهد. وقتي هم كه انسان با خدا عهد بست اگر به عهد خود وفا كند خداي سبحان هم به عهد خود وفا ميكند، اين عهد متقابل است. اصل عهد را امضا فرمود و وفاي به عهد را هم موكول فرمود به وفاي طرف به عهد، فرمود: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[1] من با شما تعهد دارم شما هم با من عهد بستيد شما به عهدتان وفا كنيد من هم به عهدم وفا ميكنم.
مصاديق پيمان الهي و بندگان
چندين امر است كه يك پيمان متقابل بسته شد: يكي مسئلهٴ دعاست كه خدا تعهد اجابت كرده است، فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[2] يكي مسئلهٴ شكر نعمت است كه خداي سبحان تعهد افزايش نعمت را بيان فرمود كه ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[3] يكي هم استغفار است كه تعهد غفران را به عهده گرفت، فرمود شما استغفار كنيد [و] طلب بخشايش كنيد من ميبخشم، يكي هم مسئلهٴ ذكر و ياد و نام است فرمود شما به ياد من باشيم من به ياد شمايم ﴿فاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[4] و يكي هم مسئلهٴ محبت است فرمود شما محبّ من باشيد تا من هم محبّ شما باشم.
شرايط محبّ الهي
منتها شرط محبت شما اطاعت از پيامبر من است و اين اطاعت از پيامبر نشانه و امارهٴ صدق محبت است شما اگر واقعاً دوست من هستيد تابع حبيب من خواهيد بود، ممكن نيست كسي دوست خدا باشد و پيرو حبيب الله نباشد و راه محبت را طي نكند، پس اگر شما محبّ حقيد براي اينكه ثابت بشود اين محبتتان درست است، پيرو حبيب من باشيد اگر محبتتان در اثر پيروي از حبيب من به نصابش رسيد يعني واقعاً محبّ من بوديد من هم دوست شما خواهم شد: ﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ كه اين عاليترين تعهد بين حق و خلق است.
توصيف محبّ و محببو الهي
آنهايي كه اهل محبت هستند يعني اين راه محبت را دارند طي ميكنند، ميدانند كه مادامي كه محبّاند به اصطلاح خودشان در طلباند وقتي محبوب شدند در طَرباند، خيلي فرق ميكند. يك وقت انسان ميدود يك وقت انسان خوشحال است آن كه محبّ حق است دائماً در طلب و كوشش است كه اطاعت بكند تا به مقصد برسد وقتي به مقصود رسيد خوشحال است در طَرب است يعني عيب و نقصي در عالم نميبيند همه چيز را با چشم رضا مينگرد، براي او هيچ چيزي ناخوشايند نيست.
نشانهٴ محبوب خداوند
اينكه از زينب كبرا(سلام الله عليها) در كوفه سؤال كردند «كيف رأيت صنع الله بأخيك» فرمود: «ما رأيت الا جميلا»[5] بر اساس همين حساب است. وقتي به حضرت عرض كردند در اين سفر چه ديديد فرمود اين سفر بسيار خوب بود به ما خيلي خوش گذشت، ما اصولاً جز خوبي چيزي نديديم. اين را يك وليّ از اولياي الهي ميفرمايد چون ولايت حضرت زينب(سلام الله عليها) را حضرت سجّاد(عليه السلام) امضا كرده است كه فرمود: «انت بحمد الله عالمة غير معلمة فهمة غير مفهمه»[6] بنابراين اين مقام ولايت را كه حجت خدا امضا كرده است اين هرگز اغراق يا مبالغه در سخن او نيست. فرمود ما جز خوبي چيزي نديديم، نفرمود اين سفر به ما خوش گذشت، نفرمود خوب بود، فرمود ما اصولاً جز خوبي چيزي نديديم ما وظيفهاي داشتيم رفتيم انجام داديم و به ما هم خيلي خوش گذشت: «ما رأيت الاّ جميلا». اين براي كسي است كه اهل طَرب است در حقيقت يعني وقتي احساس كرد محبوب خداست چيزي در كام او تلخ نيست اينچنين است، چون او جمالي را مشاهده ميكند كه «لا يقاس به شيء».
مخاطبين در آيهٴ شريفه
اين وعده را خداي سبحان به همه داده است براي اينكه مبادا كسي خيال كند اين جزء مختصات پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خداي سبحان رسولش را فرستاد به همين منظور يعني اين آيه را به همين منظور براي رسولش فرستاد، فرمود به مردم ابلاغ بكن، كه اگر شما محبّ حقيد پيروي من را انتخاب كنيد تا محبوب حق باشيد. يك وقت است كه خطاب است و انسان ميتواند بگويد اين خطاب مخصوص مثلاً به اهل بيت است، گرچه اينچنين نيست مگر نظير آيهٴ تطهير و امثال ذلك وگرنه نوع خطابات عام است; منتها آنها مصداق كاملاند. ولي اين آيه اين بهانه را هم از دست انسان ميگيرد كه كسي بگويد محبوب حق شدن و محبّ حق شدن يا «حباً لله» عبادت كردن اينها مخصوص اهل بيت است، اين طور نيست. البته در اينكه آنها اسوهاند و كاملاند حرفي در آن نيست و آنها خصايصي دارند كه دست ديگران به آنها نميرسد آن هم حرفي در آن نيست; اما اين آيه نميخواهد مختصات اهل بيت را بيان كند، به نشانهٴ آنكه به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به مردم ابلاغ بكن اگر محبّ خدايند پيرو تو باشند تا محبوب خدا بشوند، اين ابلاغي است به مردم ﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ آن اصل كلي هم اين است كه ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[7] شما آن تعهدي كه با من داريد آن را اعمال كنيد وفا به عهد كنيد، من هم به عهدم وفا ميكنم يعني من هم محبت خود را نسبت به شما اِعمال ميدهم.
توصيف محبّت الهي در نهجالبلاغه
نحوهٴ محبت حق را در نهجالبلاغه خطبهاي است كه ـ انشاءالله ـ ميخوانيم، مشخص فرمود كه اين محبت يك وصف فعلي است براي حق، همراه با انفعال و امثال ذلك نيست نظير دوستي انسانها نيست كه با انفعال و رقت قلب همراه باشد و اين محبت وصف فرشتگان است كه فرشتگان بر اساس محبت خدا را عبادت ميكنند و اينكه اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند ما خدا را بر اساس محبت عبادت ميكنيم يعني اين عبادت عبادت خاصي است كه فرشتگان با اين سبك عبادت ميكنند، براي آنها سخن از ترس جهنم يا سخن از شوق بهشت نيست اينها گرچه خوف دارند; اما خوف آنها عقلي است نه نفسي ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[8] اين دربارهٴ فرشتگان آمده است در قرآن كريم. اما خوف آنها «خوفاً من النار»[9] نيست، نظير كسي كه ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي﴾[10] اگر كسي به دنبال اين است كه جهنم نرود يا به دنبال اين است كه بهشت نصيبش بشود اين هنوز گرفتار نفس است، اين به آن خوف مقام رب نرسيده است. اگر كسي اينچنين بود ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾ آن ﴿فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي﴾ هست يا ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ براي او دو بهشت است هم بهشت ظاهري است، هم بهشت باطني است، ديگران يك بهشت دارند، همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[11] را دارند; اما كساني كه به مقام خوف رب رسيدهاند غير از اين بهشتي كه ديگران دارند ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ يك جنة اللقائي هم باز نصيب اينها ميشود.
توصيهٴ قرآن به محبّين خداوند
اين محبت را كه حضرت امير(سلام الله عليه) وصف فرشتهها ميداند، وصف خودشان هم ميدانند و قرآن كريم اين محبت را به ديگران توصيه ميكند ميگويند همت شما بلند باشد به اين فكر نباشيد كه نسوزيد، چون خدا خيليها را نميسوزاند و نسوختن همان طوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد هنر نيست، انسان كمالش اين نيست كه نسوزد، چون خيليها را خدا نميسوزاند آن مستضعفان فكري كه دسترسي به اين معارف نداشتند آنها را كه به جهنم نميبرد يا كودكان و خردسالان را كه به جهنم نميبرد يا آنهايي كه بله و جنون و امثال ذلك مبتلايند كه نميسوزاند، نسوختن خلاصه هنر نيست و اگر به مسئلهٴ ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ رسيد آن هم كمال آن چنان نيست كه انسان فقط به فكر خود باشد البته اگر كسي به مرحلهٴ بالا برسد يقيناً مراحل وسطا و نازله را دارد; اما آنهايي كه در مرحلهٴ نازلهاند اينها هستند كه از مرحلهٴ متوسط يا عاليه برخوردار نيستند. اين مسئلهٴ محبت را خداي سبحان به همهٴ ما وعده داد و بابي در جوامع روايي ماست به عنوان «الحبّ في الله و البغض في الله»[12] كه ظاهراً بعضي از اين روايات در همان بحث آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[13] آنجا خوانده شد. اين باب «الحب في الله و البغض في الله» در كتاب شريف اصول كافي جلد دوم كتاب ايمان و كفر عنوان باب اين است «الحب في الله و البغض في الله» روايات فراواني را مرحوم كليني نقل كرد كه نشان ميدهد انسان در مسير محبت زندگي ميكند يعني كل اين كارها را كه انجام ميدهد براي اين نيست كه از جهنم نجات پيدا كند آنهايي كه اهل نجات از جهنماند فقط دارند ميدوند اهل هَرَباند به اصطلاح، نه اهل طَرب و آنها كه براي بهشت دارند ميدوند آنها هم باز هم اهل حركت و تلاش و كوششاند، اهل طلباند در حقيقت نه اهل طرب يا شعف. اما اينها كه نه همهاش به فكر جهنم و بهشت نيستند براي تأمين محبت حق و رضاي حق هستند آنها بالاتر از اينها فكر ميكنند كل كارهاي اينها با محبت اداره ميشود يعني هر خدمتي هم كه اينها انجام ميدهند «حباً لله» است. چند روايت است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد: روايت اوّلش از امام صادق(سلام الله عليه) است كه «من احبّ لله و ابغض لله و اعطي لله فهو ممن كَمَل ايمانه»[14] اين شخص چيزي را دوست دارد براي خدا يعني اگر فرزندش را دوست دارد، پدرش را دوست دارد. چون مؤمن است دوست دارد اگر به دوستش علاقهمند است، چون مؤمن و متديّن و عالم است دوست دارد، نه براي اينكه دوست اوست. خلاصه دوستي او بر اساس عقل است نه بر اساس عاطفه.
تعريف عروة الوثقيٰ
روايت دوم كه باز هم از امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «مِن أوثقِ عُرَي الايمان أن تُحبَّ في الله و تُبغِضَ في الله و تُعطِيَ في الله و تَمنَعَ في الله»;[15] از وثيقترين و محكمترين دستاويزهاي ايمان و بندهاي ايمان كه گسستني نيست يعني همان عروهٴ وثقايي است كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾[16] اين است كه شما در راه خدا دوست داشته باشيد در راه خدا بغض و غضب داشته باشيد در راه خدا ببخشيد در راه خدا منع كنيد، اگر منع ميكنيد چيزي را «لله» باشد و «في سبيل الله» باشد و اگر اعطي ميكنيد آن هم «في سبيل الله» باشد.
اوصاف برگزيدگان خدا در روايت امام باقر(عليه السلام)
روايت سوم كه از امام باقر(سلام الله عليه) از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه فرمود: «وُدُّ المؤمن للمؤمن في الله مِن اعظم شُعَب الايمان» يك وقت است كسي مؤمني را دوست دارد، چون اين فضيلت است و اگر مؤمن را دوست داشت بهشت ميرود آن خوب است; اما مشمول اين حديث نيست، يك وقت مؤمن را دوست دارد «لله»، «حباً لله» دوست دارد اين مشمول اين حديث است «ودّ المؤمن للمؤمن في الله من اعظم شُعَب الايمان ألا و من أحبّ في الله و ابغض في الله و أعطي في الله و مَنَع في الله فهو من أصفياء الله»[17] اين ميشود «صفوة الله» يعني كسي كه خدا او را در بين عدهاي انتخاب كرد.
مخاطبين آيه شريفه
عدهاي را ذات اقدس الهي صفوهٴ خود كرد كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[18] خب، انسان جزء آل ابراهيم قرار ميگيرد، براي اينكه خداي سبحان مسلمانها را مخاطب قرار داد. فرمود دين پدرتان را بگيريد و آن ابراهيم(سلام الله عليه) است ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾[19] اين ﴿مِّلَّةَ﴾ منصوب است به اغرا يعني «خذوا ملّة ابيكم»; دين پدرتان را از دست ندهيد، فرزند آن پدر باشيد خطاب به عموم مسلمين است. آنگاه مسلمانها ميشوند آل ابراهيم و اگر آل ابراهيم را خدا انتخاب كرد چرا انسان جزء اين گروه نباشد جزء «اصفياء الله» نباشد، پس اين راه باز است نبايد گفت اين براي اهل بيت است، چون به حق آنها مقامي دارند كه دركش براي ما ميسر نيست چه رسد به اين نيل; اما اين راهها راه رسيدني است.
«گفتند اگر گفتي كه نتوانم برو بنشين كه نتواني
اگر گفتي كه بتوانم قدم در نه كه بتواني»
راه رفتني است بالأخره، اينچنين نيست كه انسان بگويد اين راه را ديگران طي كردند ما مقدورمان نيست، اين راه مقدور هست.
اختصاص نور و ظلمت در قيامت
أبي بصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند كه ميگويد من از حضرتش شنيدم «إنّ المتحابّين في الله يوم القيامة علي منابر من نور قد أضاء نورُ وجوههم و نورُ أجسادهم و نورُ منابرهم كل شيء»[20] در صحنهٴ قيامت صحنهاي نيست كه كسي به كسي نور بدهد، چون ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[21] [در] بهشت كه اين طور است، بساط اين اجرام نيّره هم كه كلاّ برچيده ميشود، بالأخره همهٴ اين اجرام نيّره يك تكويري را به همراه و به دنبال دارند ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[22] بالأخره همهٴ اينها را تهديد ميكند، آن روز اگر كسي نوري به همراه بُرد كه در فضاي باز زندگي ميكند و اگر نوري به همراه نبرد در ظلمات است ﴿بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[23] راه جهنم را هم گم ميكند يعني اين جهنميها وقتي فهميدند كه بايد بروند جهنم، در اين راه هم در بيچارگي به سر ميبرند; خود اين راه هم براي اينها تاريك است. اينچنين نيست كه چراغ روشن بكنند بگويند اين راه جهنم است، اين راه جهنم را هم با افتان و خيزان بايد طي بكنند، چون هيچ نوري نيست اين هم كه نور ندارد آن كسي هم كه پهلوي اوست نور دارد نور او فضاي وسيعي را روشن ميكند ولي اين نميبيند چنين عالمي است. نمونهاش در قبر است كه قبر مؤمن «روضةٌ من رياض الجنةُ» و قبر كافر هم «حفرةٌ من حُفَرِ النيران»[24] در حرم مطهر امام هشتم(سلام الله عليه) كه آن روضهٴ منورهاش «روضة من رياض الجنة» است «مد البصر» در چند قدمياش، حفرهاي از حُفر نيران است و هيچ كدام از ديگري اثر نميگيرد چنين عالمي است. اين نمودار آن عالم است، برزخ نمودار آن عالم است. در قيامت كبرا هم همين طور است يعني انسان كه اينجا ايستاده است ممكن است «مدّ البصر» را روشن كند و ديگري كه در كنار او ايستاده است ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[25] باشد.
علّت ضيق دوزخ
در جهنم جاي جهنميان تنگ است، اين طور نيست كه بگويند اين ميدان وسيع آتش هر جا ميخواهي باش، آنجا هم ﴿أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ﴾[26] نه اينكه خدا جهنم، كم دارد يا جا كم است، اين كسي كه شرح صدر ندارد تنگنظر است بسته به طبيعت و دنياست اين گذشته از اينكه دست و بالش را ميبندند، در جهنم يك جاي تنگي به او ميدهند ﴿أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ﴾ خود اينها مقرّن به اغلالاند، بستهاند، دست و پايشان بسته است يك جاي تنگي هم ميدهند ميگويند اينجا بسوز، يك انسان تنگنظر كه فقط جلوي پاي خود را ميبيند و ماوراي طبيعت را نمينگرد اين در هر جا باشد در زحمت است خلاصه ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾.[27]
توصيف محبين الهي در قيامت
اگر كسي تنگنظر نباشد آخرت را ميبيند آنگاه نور او فضاي وسيعي را روشن ميكند، عدهٴ زيادي هم از مؤمنين از نور او مدد ميگيرند و استفاده ميكنند او بر فراز منبر هست و نور وجه او و نور بدن او و نور منبر او فضاي وسيعي را روشن ميكند «حتي يعرفوا به»; معروف ميشوند در بين اهل قيامت كه اينها فضا را روشن كردند، آنگاه سؤال ميكنند اينها چه كساني هستند «فيقال هؤلاء المتحابّون في الله»;[28] اينها كسانياند كه با محبت زندگي كردند، با علاقه زندگي كردند.
علائم «الراشدون» در آيه شريفه
روايت پنجم كه فضيلبنيسار از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند «عن الحبّ و البغض» كه اينها جزء ايماناند يا نه «أمن الايمان هو فقال عليه السلام و هل الايمان الا الحب و البغض»; ايمان جز محبت و غضب چيز ديگر نيست همان تولّي و تبرّي، آن وقت اين آيهٴ سورهٴ «حجرات» را قرائت فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾;[29] فرمود نه تنها معصيت نكنيد، گناه نكنيد، غيبت نكنيد، دروغ نگوييد، بدتان بيايد. راشد كسي است كه اين سه صفت سلبي را با آن دو صفت ثبوتي جمع كرده باشد. دو صفت ثبوتي آن است كه ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ خب انسان وقتي محبوبي را در بر دارد، خب كاملاً لذت ميبرد ديگر، اگر مزيّن شده است كاملاً لذت ميبرد. فرمود ايمان در قلب عدهاي محبوب است زيور اينهاست، كفر و فسوق و عصيان مكروه اينهاست، اينها بدشان ميآيد نه تنها معصيت نميكنند فسق ندارند گناه نميكنند از گناه بدشان ميآيد، خوي اينها خوي فرشتههاست ديگر.
جايگاه تولّي و تبرّي
روايت ششم اين باب از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اصحابش فرمود: «أي عري الايمان اوثق؟»; كدام بند از بندهاي ايمان ناگسستنيتر است و مستحكمتر «فقالوا الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلاة» نماز، بندي است از ديگر بندها محكمتر «و قال بعضهم الزكاة و قال بعضهم الصيام و قال بعضهم الحج و العمره و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لكل ما قلتم فضل»; براي همهٴ اين عباداتي كه شمرديد فضيلت هست «و ليس به» همهٴ اينها عروهٴ وثيق هستند; اما اوثق عورا نيستند همهٴ اينها بند محكم هستند; اما محكمترين بند اينها نيستند «و لكن اوثق عُرَي الايمان الحب في الله و البغض في الله و توالي اولياء الله و التبرّي من اعداء الله».[30]
مقدّمات وصول به مقام تولّي و تبرّي
انسان تا به مقام تولّي و تبرّي برسد همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد بايد از جذب و دفعي كه در جمادات هست نجات پيدا كند، از جذب و دفعي كه در گياهان هست نجات پيدا كند از شهوت و غضبي كه در حيوانات هست نجات پيدا كند، از اراده و كراهتي كه در انسانهاي متعارف هست نجات پيدا كند، از محبت و عدواتي هم كه در برخي از انسانهاست برهد تا به مقام شامخ «التولّي و التبرّي» برسد. اين تولّي و تبرّي همان قلهٴ جذب و دفع است، سنخش همان است; اما كامل شده است. يك حيوان جذب و دفع دارد، شهوت و غضب دارد; اما بر اساس خيال و وهم است. انسان كه جذب و دفع دارد اگر بر اساس عقل عملي باشد كه «عُبِدَ به الرحمن و الكتُسِبَ بِه الجنان»[31] اين جذب و دفع او اين گريز و گرايش او حساب شده است، اين در متن دين قرار دارد «التولّي و التبرّي» اين جزء فروعات رسمي دين است، مثل نماز است، مثل زكات است، مثل ساير واجبات است.
پرسش:.....
پاسخ: بله; غرض آن است كه «في سبيل الله» يك مرحله است «في الله» يك مرحلهٴ ديگر است. خيلي از تعبيرات است كه «الجهاد في سبيل الله»[32] اينها براي مراحل وسطاست اما ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[33] يعني دربارهٴ ما، دربارهٴ ما جهاد كنند، در شناخت ما جهاد كنند، در رسيدن به اوصاف ما جهاد كنند.
توصيهٴ امام رضا(عليه السلام) به مؤمنين
حديثي نوراني از امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است كه شايسته است كه در مؤمن سه سنت باشد: سنتي از رب باشد، سنتي از نبي باشد، سنتي از وليّ «لا يكون المؤمن مؤمناً حتّي يكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيّه و سنة من وليّه»[34] اين حديث معروف هم هست سنت خدا در مؤمن باشد خدا غيب خود را به همه نميدهد به همه آگاهي نميدهد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ مؤمن هم بايد اسرار خود را به همه نگويد، هر حرفي را در هر كتابي خواند به همه نگويد. اگر كسي مثل خود يافت براي او منتقل كند هر درسي را، هر حرفي را، هر كتابي را در شرايط خاص بگويد، اينچنين نيست كه انسان مُجاز باشد هرچه را كه ياد گرفت يا هرچه را كه مطالعه كرد براي همه در همهٴ شرايط بگويد اين بايد سنت الهي داشته باشد چون خداي سبحان خيلي چيز ميداند; اما به همه كه نميگويد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾;[35] آنها كه مرتضي باشند ذاتشان و عملشان مرضي حق باشد، خداي سبحان اسرار نهاني عالم را با آنها در ميان ميگذارد، سنت نبيّش هم بايد باشد اين است كه بايد مدارا بكند، خُلقي داشته باشد با همه مدارا بكند. سنت ولي هم اين است كه در سرّا و ضرّا صابر باشد شاكر باشد و مانند آن. اين حديثي است معروف. خب پس مؤمن ميتواند مستنّ به سنت الهي باشد كه در دعاهاي يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان هست كه «مستناً بسنة أنبيائك»[36] همين است. خدايا! توفيق بده كه من به سنتهاي اولياي تو سنتپذير باشم اين راه راه كه شما به من نشان دادي و به عنوان حصر هم كه اين روايت وارد نشده است كه فقط و فقط اين يك سنت را بايد داشته باشد، اينها به عنوان نمونه و تمثيل است نه تعيين. لذا در آن دعا در آن روز ما عرض ميكنيم خدايا! ما را مستنّ به سنت اوليا خودت قرار بده[37] يعني متخلق به اخلاق الهي باشيم. اگر كسي «في الله» سفر ميكند يعني «في اسماء الله» سفر ميكند «في اوصاف الله» سفر ميكند; هم ميفهمد و هم فرا ميگيرد و فراهم ميكند ميشود «في الله» جهادش هم «في الله» است محبتش هم «في الله» است، نازلتر از آنها جهاد «في سبيل الله» است يا محبت «في سبيل الله» است.
روايت هفتم هم از امام باقر(سلام الله عليه) هست كه فرمود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «المتحابون في الله يوم القيامه علي ارض زبرجدة خضراء في ظل عرشه عن يمينه و كلتا يديه يمين»[38] كه اين تعبير از آن تعبيرات بلند روايات ماست كه فرمود آنها كه متحابّين در راه خدا هستند يعني در راه خدا با محبت قدم برميداشتند در محبت، خلاصه زندگي ميكردند در فضاي دوستي به سر ميبردند اينها كسانياند كه در سرزمين زبرجدي رنگِ سبز در سايهٴ عرش خدا از طرف راست از يمين خدا زندگي ميكنند.
بابرکت بودن دست راست
آن وقت اين جملهٴ «و كلتا يديه يمين» در روايت آمده يعني جملهٴ بعد اين است كه خداي سبحان هر دو دستش راست است «كلتا يديه يمين» اينكه در قرآن فرمود من انسان را با دو دست خلق كردم ﴿اسْتَكْبَرْتَ﴾; چرا سجده نكردي ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[39] من با دو دستم خلق كردم، دست خود را حالا يا جمال و جلال است يا قدرت است يا هرچه هست هر دو دستش راست است. دربارهٴ حضرت أبي إبراهيم امام هفتم(سلام الله عليه) هم آمده است كه «كلتا يديه يمين»[40] مؤمن هم «كلتا يديه يمين» اينها كه اصحاب يميناند اصلاً دست چپ ندارند در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد منظور چپ و راست نيست، چون چپ و راست اعتباري است.
كسي كه با يُمن و بركت حركت ميكند از آنها در سورهٴ «واقعه» به عنوان ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ ياد شده است اصحاب يمين يعني اينها كه با يُمن و بركت به سر ميبرند و اصحاب ميمنت هستند و چون اين ميمنت و مباركي براي اينها ملكه شد اينها مصاحب يمناند در صحبت ميمنتاند لذا اصحاب ميمنتاند، اگر حال باشد كه گاهي باشد و گاهي نباشد از اينها به عنوان ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ ياد نميشود ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ مثل مسيح(سلام الله عليه) كه ميفرمايد: ﴿و جعلني مباركا أينما كنت﴾ من هرجا باشم ميمنت دارم پربركتم، اين يمن و بركت كنار هم هستند اگر كسي در كودكي، در نوجواني، در جواني، در كهولت در همهٴ شرايط با يمن و بركت بود اين از اصحاب يمين است فرمود: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[41] اگر در جنگ بودم با يمن و بركت بودم، اگر در نبردهاي فكري بودم با يمن و بركت بودم، اگر در محراب عبادت بودم با يمن و بركت بودم، هرجا هستم با يمن و بركتم، اين از مصاديق بارز ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ است چون اينچنين است، پس مؤمن هر دو دستش يمين است «كلتا يديه يمين». در اينجا هم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرموده است كه خداي سبحان هر دو دستش راست است اين «المتحابون في الله... وجوهم اشد بياضا و أظوأ من الشمس الطالعة يُغبطهم بمنزلتهم كل ملك مقرب و كل نبي مرسل يقول الناس من هؤلاء فيقال هؤلاء المتحابون في الله»[42] خب اگر اين روايات را جناب زمخشري و امثال او آشنا بودند، ديگر نميگفتند مسئلهٴ محبت به خدا تعلق نميگيرد، اطلاق محبت نسبت به الله كه خدا محبوب بشود مَجاز است و امثال ذلك.
تأثيرتولي و تبری در روز قيامت
روايت هشتم اين باب اين است كه امام سجاد(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «إذا جمع الله عزّوجل الاوّلين و الآخرين قام منادٍ فناديٰ يسمع الناس»; همه كه جمع شدند منادي ندا ميدهد به طوري كه همه ميشنوند يا آن منادي اسماع ميكند به سمع همه ميرساند به طوري كه همه بشنوند، ميگويد: «أين المتحابون في الله»; آنها كه در مسير محبت در راه خدا قدم برميداشتند آنها كجايند «فيقوم عنق من الناس»; گروهي از مردم برميخيزيند به اينها گفته ميشود: «إذهبوا إلي الجنه بغير حساب»; شما لازم نيست حساب پس بدهيد بدون حساب وارد بهشت بشويد. آنگاه «فتلقاهم الملائكه فيقولون إلي أين فيقولون الي الجنة بغير حساب»; فرشتهها ميگويند كجا ميرويد، ميگويند قبل از اينكه حساب ما را برسند به ما دستور بهشت دادند «فيقولون» فرشتهها ميگويند «فأي ضرب أنتم من الناس»; شما چه گروهي از مردم هستيد «فيقولون نحن المتحابون في الله» آنگاه «قال فيقولون و أي شيء كانت اعمالكم»; فرشتهها سؤال ميكنند مگر شما چه ميكرديد «قالوا كنّا نحبّ في الله و نبغض في الله قال فيقولون نعم اجر العاملين»;[43] ما كارهايمان بر اساس محبت و علاقه بود، نه بر اساس تكليف.
مطلب ابن طاووس راجع به تکليف الهی
خب، اين همان راهي است كه مرحوم ابن طاووس و امثال ابن طاووس طي ميكنند كه اين قصّه مرحوم ابن طاووس كه معروف است اين قبل از بلوغ اين راه را طي ميكرد بيصبرانه منتظر بود كه بالغ بشود و آن سالروز بلوغش را هم جشن گرفته است، گفتند چه عيد و چه جشني است گفت به شكرانهٴ اينكه من نمردم و مشرّف شدم نه مكلّف، امروز سنّم به شانزده سالگي رسيد، پانزده سال را تمام كردم وارد شانزدهمين سال زندگي شدم جشن گرفتم، زيرا تا ديروز مشمول خطابهاي الهي نبودم ﴿يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾،[44] ﴿قُومُوا﴾[45] كذا ﴿إِذَا قُمْتُمْ﴾[46] كذا ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ﴾[47] كذا شامل حال من نميشد و خدا مستقيماً از من چيز نميخواست به من امر نميكرد، از امروز به بعد ذات اقدس الهي با من حرف دارد از من چيز ميخواهد، من مشرّف شدم به شكرانهٴ اين تشرّف جشن ميگيرم. اينها كسانياند كه در راه محبت قدم برميدارند، نه در راه كُلفَت كه اگر اين كار را نكنيم ميسوزيم.
علامات اصلي مومن در روايات امام صادق (ع)
روايت نهم اين باب كه از امام صادق(سلام الله عليه) هست فرمود: «ثلاث من علامات المؤمن علمه بالله و من يحب و من يبغض»;[48] به خدا عالم باشد و اينكه چه كسي را دوست داشته باشد و چه كسي را دشمن. اين البته نظير آن روايات اينچنين نيست كه دلالت كند كه همهٴ كارهاي او به عنوان حب في الله انجام ميگيرد.
روايت بعدي كه از امام صادق(سلام الله عليه) است اين است كه «إنّ الرّجل لَيُحِبُّكُمْ و ما يَعرفُ ما انتم عليه فيدخله اللهُ الجنة بحبّكم و ان الرجل ليبغضكم و ما يعرف ما انتم عليه فيُدخله الله ببغضكم النار»;[49] فرمود شما اعمال صالحي داريد اهل ورع و اجتهاد و صلاح و فلاح هستيد، كسي شما را و اعمالتان را دوست دارد; اما عقيدهٴ شما را خبر ندارد شما چه عقيدهاي داريد، چون آن روز ديگر رواج نداشت و مُجاز نبودند همه كه آن مذهب رسمي را اعلام كنند، فرمود بعضي شما را بر اساس عملي كه داريد دوست دارند بر اساس كار خيري كه داريد دوست دارند از عقيدهٴ شما خبر ندارند كه شما چه عقيدهاي داريد خدا آنها را به بهشت ميبرد بر اساس محبتي كه به شما دارند، نميدانند شما اين حرفها از كجا ياد گرفتيد ولي شما را ميبينند اهل صلاح و فلاحيد به شما علاقهمندند، معلوم ميشود اينها صلاح و فلاح را دوست دارند، حالا ممكن است خطايي در تطبيق داشته باشند، گروهي هم به عكس.
کيفيت حشرانسان درقيامت
روايت يازدهم اين است كه به انسان راه اين عمل را نشان ميدهند و آن اين است كه از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه «إذا اردتَ أن تعلم أنّ فيك خيراً فانظر إلي قلبك فإن كان يحبّ اهل طاعة الله و يبغض اهل معصيته ففيك خير والله يحبك و إن كان يُبغِضُ اهلَ طاعة الله و يحبّ اهلَ معصيته فليس فيك خير واللهُ يُبغِضُك والمرء مع من احب»;[50] اين از آن غرر روايت است فرمود هر كسي با محبوبش محشور ميشود اين يك اصل كلّي است هر كسي با محبوبش محشور ميشود. فرمود اگر خواستي ببيني آدم خوبي هستي يا نه، از اين و از آن نپرس، اين طرف و آن طرف نرو خودت را معطّل نكن بالأخره ميزاني را خداي سبحان به هر كسي مرحمت كرد.
فرمود سري به دلت بزن اگر در قلب، نيكان را دوست داري و كار خيري كه انجام ميدهند دوست داري و راه آنها را علاقهمندي بدان خيري در تو هست و خدا هم دوست توست تو محبوب خدايي. اگر نيكان نزد تو مورد علاقه نيستند راه آنها را دوست نداري و اهل معصيت مورد علاقهٴ تو هستند بدان تو محبوب خدا نيستي و هر كسي با محبوبش محشور ميشود. خب، اگر تو محبوب خدا نبودي اين همين ذيل آيهاي است كه چند روز قبل بحثش گذشت كه ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾[51] اين هيچ ارتباطي با خدا ندارد ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[52] اين راه دل، راه بسيار خوبي است يعني معيار خوبي است. اين راه قلب يك راه دو جانبه است، نه يك جانبه. در واقع اين طور است اگر كسي سري به قلب بزند ببيند كه ارادت اهل بيت(عليهم السلام) در او جايگزين شده مطمئن باشد كه مورد عنايت آنها هست، فرمود: «و المرء مع من احب». در كلمات قصار نهجالبلاغه هست كه عدهاي هستند كه «اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ» نزد اينها «أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ»[53] اينها اگر دو مجلس باشد، دو جلسه باشد، دو جا دعوت باشند يك جا اغنيا هستند كه آنجا گفتن و شنيدن و خنديدن هست، يك جا هم محرومين و فقراء هستند، نشستن با اغنيا و گفتن و خنديدن براي اينها، محبوبتر از نشستن و شركت در مجلس فقراء و ياد حق است، اين فرمود در راه نيست، اينها راههايي است خلاصه، علامتهايي است كه به ما نشان دادند مشخص كردند.
تأثير باور درونی درتولی و تبری
در روايت دوازدهم اين است كه «لو انّ رجلاً أحبّ رجلاً لله لأثابَهُ الله علي حبه اياه و إن كان المحبوب في علم الله مِن أهل النار و لو أنّ رجلاً أبغضَ رجلا لله لأثابه الله علي بغضه اياه و ان كان الـمُبغَضُ في علم الله مِن اهل الجنة»;[54] اين هم از آن روايتهاي بلندي است كه به ما ميفرمايد اي انسان، تو هر چه ميچشي از خودت ميچشي، هرچه داري در درون خودت هست، گاهي انسان به چيزي علاقهمند است به شخصي علاقهمند است به خيالش كه آدم خوبي است، آن شخص اهل عذاب و اهل آتش است ولي اين شخص اهل بهشت است براي اينكه اين خيال كرده او آدم صالحي است و در حقيقت به صلاح دلبسته است; منتها خطا در تطبيق بود اين محبّ بهشت ميرود، آن محبوب به جهنم و اگر كسي در اثر اشتباه در تشخيص كسي كه خوب بود بد بداند، به خيالش كه آدم بدي است و بر اساس آن جهت بدياش او را دشمن داشته باشد نه خود شخص را، باورش شده است كه اين فلان شخص اين صفت بد را دارد و چون اين صفت بد است در شرع، اين شخص هم يعني اين اوّلي آن دومي را دوست ندارد بغض دارد اين شخصي كه دشمن دارد بهشت ميرود، گرچه آن طرف اين رذيلت و صفت بد را نداشته باشد، خودش هم اهل بهشت باشد. از اينجا معلوم ميشود كه انسان در مدار تشخيص خود حركت ميكند، اصولاً ما هرچه كه تلاش و كوشش ميكنيم بيرون از محدودهٴ جان ما نيست الآن اگر يك مار يا يك عقربي از پشت لباس ما بگذرد و در جيب ما جاسازي بشود و ما ندانيم وحشتي نداريم و اگر يك طناب ابلق رنگي را به عنوان مار بپنداريم، فرياد برميآوريم بالأخره ما از خودمان ميترسيم، اينچنين نيست كه هرچه در واقع باشد در ما اثر كند، گاهي مطابق با واقع است گاهي نيست وگرنه الآن اگر ماري از پشت كسي بگذرد و انسان مطلّع نباشد هيچ فراري هم نميكند. اگر طنابي را كه ابلق رنگ است مار بپندارد معمولاً فرار ميكند، در حقيقت انسان از متخيلات خود فرار ميكند يا به متخيلات خود دل ميبندد، بايد بكوشد البته كه اين دريافتها و برداشتهايش مطابق با واقع باشد.
اثرات حب دنيا درحبط ثواب
روايت سيزدهم كه باز از امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «قد يكون حبٌّ في الله و رسوله و حبٌّ في الدنيا فما كان في الله و رسوله فثوابُهُ علي الله و ما كان في الدنيا فليس بشيء»[55] چون محبت دنيا رأس كلّ خطييئه است.
روايتهاي ديگري هم هست كه ملاحظه بفرماييد، شايد اين بحث را ديگر ادامه ندهيم.
«والحمدالله رب العالمين»