68/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 30 الی 31
﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾﴿30﴾﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿31﴾
خلاصه مباحث گذشته و تبيين معناي اَمد
در آيهاي كه چند روز محل بحث بود نكاتي هم مانده است. يكي از آن نكات اين است كه گرچه بين صاحبنظران در اين جهت اختلاف بود كه منظور از اين اَمدِ بعيد، زماني است يا مكاني، آنچه زمخشري در كشاف و همفكران ايشان بعداً گفتهاند منظور از اين اَمدِ بعيد فاصلهٴ مكاني است برابر آيهٴ سورهٴ «زخرف» كه ﴿يََالَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾[1] و نظر ديگران هم اين بود كه منظور فاصلهٴ زماني است، چون «اَمَدْ» آن فصل زماني را ميگويند ولي اين تلاش ظاهراً لازم نباشد. به قرينهٴ تقابل منظور از اين ﴿أَمَداً﴾ غيبت است، چون آن كه عمل خير انجام داد عمل خود را حاضر ميبيند و آن كه عمل بد انجام داد آن را هم حاضر ميبيند، ميخواهد حاضر نباشد غايب باشد ﴿وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ﴾ ميخواهد غايب باشد، حالا به نحو فاصلهٴ زماني است يا به نحو فاصلهٴ مكاني است آن خيلي مهم نيست، اين تقابل نشان ميدهد كه كسي كه عمل بد دارد و عمل خود را حاضر ميبيند آرزو دارد كه عمل او غايب باشد از او، اين يك مطلب.
مطلب دوم آن است كه مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) در تفسير شريف آلاء الرحمن فرموده بودند كه منظور از اين ﴿أَمَداً﴾ فاصلهٴ مكاني است،[2] آن راه جناب زمخشري را انتخاب كردند. دليلي هم كه آورده بودند چند روز قبل نقل شد اين بود كه فرمودند اگر منظور فاصلهٴ زماني باشد، چون بالأخره آينده خواهد آمد «كلّ ما هو آتٍ فهو قريب»[3] قياسي تشكيل ميگيرد و آن اين است كه آينده بالأخره ميآيد و هر چه كه ميآيد قريب و نزديك است، پس آينده نزديك است «لأنّ المستقبل آتٍ و كل آت فهو قريب» پس اگر منظور فاصلهٴ زماني باشد فاصلهٴ زماني هر چه هم طولاني باشد بالأخره نزديك است،[4] اين در صورتي است كه منظور فصل زماني نسبت به آينده باشد. اوّلاً معلوم نيست كه مراد آينده باشد، منظور ـ بنابر فصل زماني ـ آن است كه بين من و اين عمل فاصلهٴ زماني زيادي باشد; او در گذشته قرار بگيرد من در حال، نه من در حال قرار بگيرم او در آينده كه بيايد. فصل زماني اگر نسبت به آينده باشد آن قياس تام است كه «كلّ ماهو آت فهو قريب» ولي اگر فصل زماني نسبت به گذشته باشد، آنچه كه گذشت رخت برميبندد [و] ديگر برنميگردد اين يك مطلب.
فاصله زماني در معناي «اَمَد»
و ثانياً بنابر فصل زماني، منظور اين نيست كه بين من و بين آن عمل اين مقدار فاصله باشد تدريجاً من حركت كنم به سراغ او يا او حركت كند به سراغ من و يكديگر را برخورد كنيم منظور اين نيست، منظور آن است كه هر اندازه كه من جلو ميروم او هم جلوتر برود فاصله هميشه همين قدر طولاني باشد، چه اينكه در سورهٴ «زخرف» كه شخص تمنّي كرد گفت ﴿يََا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾[5] كه منظور فاصلهٴ مكاني است، مراد اين نيست كه الآن فاصلهٴ مكاني ﴿بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾ باشد ولي بعداً كم كم به هم نزديك بشويم، اين طور نيست يعني هر حركت و تحولي كه من پيدا كردم مشابه آن را هم تو داشته باش كه هميشه بين من و تو فاصلهٴ بين مشرق و مغرب باشد وگرنه در فصل مكاني هم باز تغيير و تحول فرض ميشود كه آنچه دور است نزديك ميشود و اصولاً كسي كه وارد قيامت شد ميفهمد تحول به آن صورت راه ندارد منظورش از اين تمنّي، غيبت است يعني اي كاش من از اين عمل جدا و اين عمل از من غايب بود، حاضر نبود.
مناسبت بشارت و انذار با مضمون آيه
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ كه هم تحذير است هم ترغيب، براي آن است كه آيه مشتمل بر خير و سوء است، چون يك عده كار خير كردند نسبت به آنها ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ عدهاي هم مبتلا به كار سوء و بد شدند نسبت به آنها ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ اين تناسب داخلي ذيل آيه با مضمون آيه، معمولاً در پايان هر آيه، دليل آن مضمون آيه ذكر ميشود. مناسب با مضمون آيه كلماتي در پايان آيه ذكر ميشود، چون آيه محتوايش دربارهٴ عمل خير و سوء است بايد تبشير و انذار در پايانش باشد، اين هم يك مطلب.
ملازمت خوف و رجا
مطلب بعدي آن است كه اگر خداوند مؤمنين را ميستايد يا دستور ميدهد كه بين خوف و رجاء به سر ببريد يا به سر ميبرند، فرمود: ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[6] يا ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾[7] كه بين خوف و رجاء مؤمن را دستور ميدهد يا توصيف ميكند، دو صفت جلال و جمال يا قهر و لطف را هم براي خود كنار هم ذكر ميكند، نظير ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ٭ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ﴾[8] يا ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ﴾[9] كه اينها در كنار هم هست يا ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[10] كه اينها هم در كنار هم هستند. در اينجا تحذير و ترغيب در كنار هم ذكر شده است كه مؤمني كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ هم خوف داشته باشد از تحذير الهي و هم اميد داشته باشد به رحمت الهي.
انذار الهي فرع بر بشارت او
مطلب بعدي آن است كه ضميمه كردن ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ به جملهٴ ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ ناظر به اين باشد كه تحذير الهي بر اساس رحمت الهي است، چون ميخواهد لطف كند و محبت كند شما را از خطر ميترساند اين همان بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه هست كه در كلمات قصار آمده «من حذّرك كمن بشّرك»;[11] كسي كه تو را از كار زشت برحذر داشت در حقيقت به تو بشارت داد; نسبت به تو لطف كرد، اين طور نيست كه نسبت به تو عداوت كرده باشد «من حذّرك كمن بشّرك».
معناي اميد و ترس مؤمن
مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم مؤمن را ميستايد كه مؤمن در ترس، موحّد است، چه اينكه در اميد هم موحّد است، فقط به خدا اميدوار است و از ذات اقدس الهي ميترسد ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[12] كه اين لسانش، لسان حصر است يا ﴿وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾[13] كه تقديم ﴿إِيَّايَ﴾ بر دستور به رهبت مفيد حصر است يعني فقط از من بترسيد ﴿فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي﴾[14] يعني فقط از من بترسيد، اين توحيد در ترس است نه اينكه از خدا بترسيد از غير خدا هم بترسيد فقط از خدا بترسيد، چه اينكه توحيد در اميد هم هست كه فقط به خدا اميدوار باشيد و مانند آن.
درجات مؤمنين در بيم و اميد
مطلب بعدي آن است كه آنهايي كه فقط از خدا ميترسند و از غير خدا اصلاً هراسي ندارند و هر خطري را تحمل ميكنند، درجات توحيدي آنها هم يكسان نيست: بعضيها از جهنم خدا ميترسند، بعضيها از زوال نعمت ميترسند، بعضيها «خوفاً من النار» نيست از جهنم نميترسند از خدا ميترسند، بعضيها به بهشت دل نبستند به خدا دل بستند،[15] آنها كسانياند كه اگر خدا كاري هم به مردم نداشته باشد يعني اگر كسي عبادت نكرد خدا او را جهنم نبرد و عبادت كرد، خدا او را بهشت نبرد كاري نداشته باشد به مردم آنها باز بالضرورة خدا را عبادت ميكنند، چون آنكه خدا را عبادت ميكند براي ترس از جهنم اگر عملي تركش جهنم نداشته باشد او خود را به فعلش وادار نميكند نظير اين همه فضايلي كه براي اعمال همين ماه پر بركت و ماه ولايت رجب كه ماه ولايت است در حقيقت اين ماه ذكر شده است چون اگر كسي اين اعمال را انجام نداد جهنم نميرود داعي ندارد انجام بدهد اما اين دو ركعت نماز صبح را به هر وسيلهاي هست ميخواند «خوفاً من النار»[16] است. اگر كسي براي ترس از جهنم يا اميد بهشت عبادت كند اگر فرض كنيم در جايي سخن از جهنم و بهشت نباشد او بندگي ندارد; اما آنها كه «شكراً لله» يا «حباً لله» عبادت ميكنند اگر هم بهشت و جهنم نباشد اگر خدا كسي را كه ترك كرد به جهنم نبرد يا انجام داد بهشت ندهد باز آنها خاضع و خاشعاند اينها «حباً» عبادت ميكنند نه «خوفاً»، اينها كه «حباً» عبادت ميكنند توحيدشان عاليترين توحيد است، چون اينها فقط از خدا ميترسند نه از جهنم، چون فرض بر اين است كه خدا جهنم نميبرد يا حبشان به خداست، شوق بهشت ندارند فرض آن است كه بهشتي در كار نيست. اينها ترسشان اين است كه مبادا به لقاي حق راه پيدا نكنند، مبادا محبت آنها از دل اينها زايل بشود. اين همان است كه در دعاي «كميل» ظهور كرده « وَهَبْنى صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ» يعني بر فرض حالا من جهنم را تحمل بكنم، آن هجران شما را چگونه تحمل بكنم آن هجران به هيچ وجه قابل تحمل نيست براي كسي كه علاقه به ذات اقدس الهي پيدا كرده است.
تفسير «يحذركم» در آيه شريفه
بنابراين اين ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ لسانش برميگردد به لسان تشويق درميآيد يعني وقتي هرچه انسان جلوتر ميرود ميبيند فاصلهٴ قهر و مهر كمتر ميشود تا به جايي ميرسد كه آن مِهر، عين قهر ميشود و آن قهر، عين مِهر ميشود. مبادا خدا كاري بكند كه ما او را دوست نداشته باشيم او از اين ميترسد، مبادا خدا محبتش و علاقهاش را از ما سلب بكند او از اين ميترسد، اين ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ لسانش غير از لسان ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً﴾[17] آن درست است آن تحذير از جهنم است ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾[18] اين تحذير از جهنم است اين يك مرحله است; اما انسان به جايي ميرسد كه ميگويد من ميترسم خدا علاقهاش را از من سلب بكند، ميترسم به جايي برسم كه ديگر با ياد او لذت نبرم، اين يك نحوه تحذير است.
برداشت اهل معرفت از «يحذركم»
اين ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ كه در اين سوره دو بار تكرار شده است اين لسانش غير از تحذير از جهنم است. اهل معرفت از اين آيه مطلب ديگري استفاده ميكنند، ميگويند ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ راجع به مسائل عبادي و مسائل تبشير و تحذير و مسائل كيفر و پاداش نيست، خدا غدقن كرده ذات خود را ميگويد جلو نيا كه من قابل شناخت نيستم، هرچه خواستي بشناسي در صفات حق، اسماي حق و امثال ذلك كار كنيد طمع آن را نداشته باشيد كه ذات را بشناسيد، ذات شناختني نيست همين است كه «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[19] آنها از اين كريمه آن معنا را برداشت ميكنند، نه به اين معنا كه اين مسائل گذشته شده را نميشود از آن آيه استفاده كرد، بلكه همهٴ آنها را از اين آيه استفاده ميكنند; اما قدري جلوتر كه ميروند ميبينند خدا ميگويد نياييد كه ميسوزيد. خب، چطور جبرئيل(سلام الله عليه) گفت: «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» سرّش آن است كه مقام او نسبت به مقام حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) محدودتر است، خود انسان كامل هم كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[20] اين هم بالأخره به جايي ميرسد كه «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» همان فاصلهاي كه بين جبرئيل و انسان كامل است، همان فاصله را اگر ميلياردها برابر اضافه كنيد «إلي ما لا نهاية له» بين انسان كامل و ذات اقدس الهي فاصله است، اين است كه آن انسان كامل هم ميگويد: «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي قابل شناخت باشد براي افراد عادي يا براي انسان كامل، هر كس هرچه را ميشناسد اوصاف الهي است كه ميشناسد اسماي الهي است كه ميشناسد، آن ذات طوري نيست كه كسي بتواند به آن حريم راه پيدا كند [و] بگويد من ذات را شناختم. كنه ذات كه مستحيل است هيچ كس ادعا نكرده; منتها اينكه احياناً تخيل ميشود كه انسان ذات را به مقدار خود ميشناسد، خيال كردند ذات، مقداربردار است. اگر چيزي نظير آفتاب بود ميشود گفت انسان آفتاب را به اندازهٴ خود ميبيند، چون بالأخره تجزيهپذير است تركيبپذير است تبعيضپذير است و مانند آن.
اوصاف خداوند در نهجالبلاغه
اگر چيزي بسيط محض بود جزء و جزء نداشت كل و جزء نداشت آن طرف و اين طرف نداشت، ظاهرش عين باطن بود اولش عين آخر بود «كل ظاهر غيره باطن»[21] اين از آن خطبههاي نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است دربارهٴ او اصلاً فرض ندارد كه كسي بگويد من به اندازهٴ خود ميفهمم يا انبياء به اندازهٴ خودشان خدا را ميشناسند اينكه ميگوييم اندازه يعني او را تبعيض كرديم اگر موجودي اينچنين بود كه ظاهرش عين باطن است، نه اينكه ظاهري دارد و باطني دارد وگرنه ميشود مركب، اگر موجودي اوّلش عين آخر بود نه اوّلش غير از آخر وگرنه ميشد مركب اگر موجودي جلالش عين جمالش بود نه غير وگرنه ميشد مركب. دربارهٴ همچنين موجودي اصلاً كسي راه ندارد اين است كه آن كاملترين انسان مثل حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد: «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[22] بزرگان اهل معرفت دربارهٴ ذات اقدس الهي تعبيرشان اين است كه ميفرمايند: «و اما الذات الالهية فقد حارت الانبياء و الاولياء(عليهم السلام) فيها» ذات فوق آن است كه احدي طمع اين را داشته باشد كه او را با برهان اثبات كند يا با عرفان ببيند، همه ميروند و خاسراً برميگردند، ميبينند قابل شناخت نيست، لذا آنچه را كه ميشناسند أسماء و صفات حق است به اندازهٴ خودشان، بقيه را اعتراف دارند، اين «ما عرفناك حق معرفتك»[23] كه اعتراف است زمينهٴ معرفت است پس نسبت به ذات، نه هيچ حكيمي دسترسي دارد و نه هيچ عارفي ميتواند مشاهده كند، آن وقت كل جهان آفرينش را از سماوات و ارضين و بهشت و جهنم و دنيا و آخرت و عرش و فرش و أو ما شئت فسمّ همهٴ اينها را او ﴿ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[24] دارد اداره ميكند. انسان با ﴿نُور السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ كار دارد نه با آن نيّر.
معرفت الهي باز آثار
حالا اگر شما اين آفتابي را كه ميبينيد، فرض كنيد ميلياردها برابر حرارت او بيش از اين بود كه داشت يا نور او بيش از اين باشد كه دارد، ديگر هرگز ممكن نيست كسي به خودش اجازه بدهد كه «آفتاب آمد دليل آفتاب» او بايد بگويد «شعاع آمد دليل شعاع»، چون آفتاب را كه نميتواند ببيند اصلاً، اين شعاع را ميبيند از شعاع پي به شعاع ميبرد، خيال ميكند «آفتاب آمد دليل آفتاب» اين «شعاع آمد دليل شعاع» از شعاع پي ميبرد به آن جرم نيّر اين از راه استدلال است، آن وقت از شعاع پي به آفتاب ميبرد ولي در مسائل ذات اقدس الهي آنچه را كه بصر ميبيند و آنچه را كه بصيرت ميبيند آنچه را برهان ميفهمد و آنچه را كه وجدان مشاهده ميكند همه و همه جزء شعاع است. اگر همه و همه جزء شعاع است و انسان در اين ﴿نُور السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ غرق است، هرگز نميتواند بگويد من از ذات، ذات را شناختم و اين برهان صديقين يا امثال ذلك گفته ميشود تقريري است در همين محورها وگرنه ذات بالصراحه آنها كه اهل اين راهاند تصريح كردند كه «فقد حارت الانبياء و الاولياء (عليهم السلام) فيها» اين دربارهٴ مقام ذات است.
پرسش:.....
پاسخ: تازه تجلي بود ديگر، تجلي، ظهور حق است، تازه ذات اقدس الهي به او ميفرمايد براي تو همين مقدار بس است ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[25] بعد ميفرمايد: ﴿وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾[26] يعني تو به همين مقدار بسنده كن و شكر كن بيش از اين مقام تو نيست آن ذات است.
كساني كه در آن نور غرق شدند، هيچ لذتي بالاتر از او نيست در عالم و ترسشان اين است كه اين لذت از آنها گرفته شود. تازه اين مناجاتهايي كه ميكنند و به ديگران ياد ميدهند، جرأت نميكنند كه بگويند لذتت را به ما بنوشان [بلكه] ميگويند لذت ديدارت را به ما بچشان «و أذقني فيه حلاوة ذكرك»،[27] «أذقني حلاوة محبتك» كه ما فقط بچشيم ذوق كنيم حالا به آنجا برسيم كه بياشاميم و سيراب بشويم كه نيست، لاأقل بچشيم اگر شرب نيست لااقل ذوق باشد اگر نوشيدن نيست، لااقل چشيدن باشد.
دليل هلاكت انسان
اينها كه اهل معرفتاند از اين گونه از اين كريمهها كه ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ هست ضمن اينكه آن مسائل را برداشت ميكنند، اين مطالب را هم استفاده ميكنند; ميگويند خودت را به زحمت نينداز: اوّلاً آن محبت قابل تحمل نيست و ثانياً ذات شناختني نيست خودت را هدر نده اين بين راه متحيّر ميشوي و سرت به سنگ ميخورد ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ اينكه در تعبيرات ادبي چه فارسي چه عربي آمده است «عنقا شكار كس نشود دام باز چين» همينهاست، حالا اگر كسي در حال طوفاني كه شما اين شبها ميشنويد از رسانهها، همين طوفاني كه كنار اقيانوسهاي بزرگ دنيا وزيدن ميكند اگر همين طوفان را شما يك ميليارد برابر اضافه كنيد، الآن فرض بفرماييد هر ساعتي 160 ألي 200 كيلومتر اين طوفان حركت ميكند حالا اگر ما طوفاني داشتيم كه در ساعتي يك ميليارد كيلومتر حركت كند، در چنين طوفاني كسي ميتواند بساط پهن كند، اصلاً قابل نيست اين پهن كردن همان و هلاكت همان. حالا انسان برود در وادي نامتناهي بخواهد صغرا و كبرا و فكر و خود همهٴ اينها يك بساط محقري است در آن بيابان تندباد نامحدود، اين است كه ميفرمايد: ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ خودتان را هدر ندهيد به هلاكت نكشانيد، آنجا نرويد مقام ذات اينچنين است.
پرسش:....
پاسخ: او لقاء الله را مسئلت ميكرد، اين حرفها را آنها رفتند ديدند شدني نيست به ماها گفتند ديگر، آنها دلباختگان ذات اقدس الهي بودند، اصلاً تمام خطر را انسان براي همانها تحمل ميكند.
پرسش:...
پاسخ: اما «و كفي بذلك فصلا» آن پردهٴ ميليارد ميليارد متري است ديگر، يك پرده است، همين پردهاي است كه در دعاهاي روز ماه رجب هر روز شما ميخوانيد « لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَبَيْنَها اِلاَّ اَنَّهُمْ عِبادُكَ»[28] همين پردهٴ عبوديت است اين پردهٴ عبوديت قطرش بيش از اندازهٴ سماوات و ارض است.
توصيهٴ بزرگان در فحص ذات الهي
از اين طرف اينها همه كارهٴ تو هستند به اذن تو اينها كساني هستند كه متوسطين آنها «يُحيي الموتي باذنك» است. «يُبريء الأكمه و الأبرصَ بإذنك» است «يخلقُ من الطين كهيئة الطير فينفخ فيه فيكون طيرا بإذنك»[29] است، اينها متوسطين هستند مثل حضرت عيسي، آن اكملشان مثل اهل بيت آنها چه خواهند بود اينها در اين سوي مقتدراني هستند به اذن تو; اما در آن سوي «لو دنوت أنملة لاحترقت»[30] اينها رفتند ديدند راه نيست، آمدند گفتند «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[31] اينها درس خواندند آنها كه درسي بودند، بحث كردند آنها كه بحثي بودند اهل تهذيب و رياضت شدند آنها كه اهل تهذيب بودند با وحي راه يافتند آنها كه اهل وحياند، با الهام فهميدند آنها كه ملهماند، همه رفتند ديدند نميشود و نمونههايشان و عصارههايشان و معلّمين اينها همينها هستند كه فرمودند: «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» در اين كتابهاي عقلي در مراكز حوزهها و اينها، اصطلاحاً از ارسطو به معلّم اوّل ياد ميكنند و از فارابي در اسلام به معلّم ثاني، اينها در بين بشرها عادياند; اما اهل معرفت وقتي سخن از معلّم اوّل و معلّم ثاني است وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ميگويند و حضرت امير را، آنها ميگويند معلّم اوّل حضرت رسول است و معلّم ثاني حضرت امير، آنها اصطلاحشان هم اين است كسي به زبان آن اصطلاحشان آشنا باشد وقتي گفتند معلّم اوّل اين است يعني حضرت رسول و معلّم ثاني حضرت امير(سلام الله عليه). آنها رفتند ديدند گفتند راه نيست، آنها وگرنه اگر راه بود آنها ميرفتند ولو در حدّ زكرياي شهيد كه ارّه بر سرشان بگذارد او را آخر براي رضاي خدا كردند ديگر، آن خطرها را براي رضاي خدا تحمل كردند اگر راهي بالاتر از اين و بهتر از اين بود اينها فروگذار نميكردند، اين است كه ميگويند ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در مقام ذات خودتان را هدر ندهيد و جلو نرويد خب، زيرا فرض ندارد كه جبرئيل بگويد چيزي كه براي من نيست من بخواهم به آن حد بروم محترق ميشوم.[32] ولي انسان كامل بخواهد به جايي كه حدّ او نيست برود و محترق نشود، اين طور نيست. آنها از اين كلمهٴ ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ اين معنا را استفاده ميكنند، اين معنا در طول آن معاني با آنها هم سازگار است البته مخالف آنها نيست.
ممنوعيت حريم ذات الهي
همهٴ اينها زير پوشش ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ است، چون ذات اقدس الهي رئوف است ميگويد نياييد كه ميسوزيد اگر ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ آن معناي لطيف را همراه داشت اين ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ هم اين معناي دقيق را به همراه دارد يعني از همان بالا دستور ميدهد نياييد كه ميافتيد چون رئوف بالعباد است ميگويد نياييد و سرّ اينكه اسم ظاهر در هر دو جا آمده است نه ضمير، چون به حسب ظاهر كافي بود بفرمايد: «و يحذركم الله نفسه و هو رؤوف بالعباد» ديگر لازم نبود كلمهٴ «الله» تكرار بشود، اين وضع اسم ظاهر، موضع ضمير براي اينكه اينجا جايي است كه مسئلهٴ الوهيت نقش دارد، از ضمير كاري ساخته نيست. وقتي نام مبارك «الله» در تحذير آمد يا در تبشير آمد مشخص ميشود، چون الله است و ﴿رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ است و معبود است و نسبت به بندگانش علاقهمند است، ميفرمايد نياييد! همان طوري كه چون رئوف است ميفرمايد گناه نكنيد، چون جهنم است ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً﴾[33] چون رئوف است ميفرمايد خودتان را از بهشت محروم نكنيد بهشتي كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ﴾[34] چون رئوف است ميفرمايد به سراغ معرفت من نياييد نياييد كه ميسوزيد مثل اينكه وجود مبارك رسول به حضرت جبرئيل(عليهم السلام) بفرمايد به همراه من نيا كه ميسوزي، اين چون معلّم جبرئيل است بر اساس اينكه انسان كامل معلّم فرشتههاست، اين معلّم مهربان به شاگردش ميگويد به همراه من نيا كه ميسوزي. خب، اين «لو دنوت انملة لاحترقت» را جبرئيل از كجا ياد گرفت اين جزء أسماءالله است بالأخره جزء أسماي عالم است جزء حقايق عالم است، جزء حقايقي است كه ذات اقدس الهي گزارش اينها را به فرشتگان به وسيلهٴ حضرت آدم تنظيم كرد، فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[35] خود اين مطلب را جبرئيل(سلام الله عليه) از معلّمش كه انسان كامل است ياد گرفت، كه گفت من اگر همراه شما بيايم ميسوزم خب، همين معلّم چون نسبت به متعلّم رئوف و مهربان است يادش داد كه به همراه من نيا كه ميسوزي، آن وقت ذات اقدس الهي كه معلّم كل است عموماً و معلّم انسان كامل است خصوصاً كه به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾[36] همين خداي سبحان به رسولش اين مطلب را آموخت كه نيا كه ميسوزي. اين است كه در بعضي از مسائل حضرت امير دارد من خيلي فكر كردم اما خب نشد دربارهٴ بخش ديگري از قضا و قدر اين حرف را دارد چه رسد به ذات اقدس الهي اين است كه مكرر در مكرر در نهج البلاغه ملاحظه ميفرماييد كه «من وَصَفه فقد حدّه»[37] نميشود ذات را توصيف كرد، در حقيقت انسان وصف او را توصيف ميكند، نه ذات را توصيف ميكند، چون تعيّن است بالأخره اين اوصاف و ذات در دسترس احدي نيست.
اسباب شناخت خداوند
اگر در دعاي شريف «ابوحمزهٴ ثمالي» و امثال ذلك آمده است كه «بِكَ عَرَفْتُكَ، وَاَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَيْكَ» فوراً در كنارش اين جمله است «لَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ»;[38] اگر تو مرا هدايت نميكردي راهنمايي نميكردي من نميفهميدم تو كه هستي، باز در محور تعيّن و تعليم و افاضهٴ حق سخن ميگويد يا اگر در دعاي «عرفه» حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) ميفرمايد: « اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ، حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»[39] باز سخن از اظهار و ظهور است كه اينها تعيّنات الهي هستند اگر خدا را كسي به عنوان هوالظاهر بشناسد با وصف شناخت اگر به عنوان «هوالمظهر» بشناسد با وصف و فعل شناخت نه با ذات، اين است كه در خود متن دعاي «عرفه» هم شاهد است كه منظور كنه ذات نيست و در دعاي «ابوحمزه» هم هست و مانند آن. در اين جملهاي كه الآن محل بحث است فرمود: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در نهجالبلاغه عبارتهاي فراواني دربارهٴ تحذير و ترساندن از جهنم و قهر الهي هست.
پرسش:....
آن تعريف حق فعل اوست «فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِفْ نبيّك»[40] اينها همهاش در مقام تعيّن است آن نفسي را كه مثلاً در سورهٴ «مائده» حضرت عيسي دارد ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ﴾[41] كه در بحثهاي قبل هم گذشت بر اساس قرينهٴ مشاكله است; تو ميداني در ذات من چيست و من نميدانم در ذات تو چيست، تعبير از او به نفس بر اساس قرينهٴ مشاكله است «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِفْ نبيّك» آن وقت فاصله خيلي زياد است، معلوم ميشود كه سخن از اوصاف الهي و تعيّن الهي و كار خداست.
معناي لقاي پروردگار
پرسش:....
پاسخ: لقاي رب، نظير ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[42] لقاي اسماي حسناي حق است تازه آن انسان كامل به لقاي اسم اعظم ميرسد نه به لقاي ذات، چون ذات كه تعيّني ندارد در مقام ذات و تعيّن، خارج از مقام ذات است و بعد از مقام ذات، خود اين شخص محدود به او راه ندارد، حتي آنهايي هم كه به مقام فنا ميرسند.
پرسش:...
پاسخ: به اسم اعظم ميرسد، به مسمّا كه ذات است نميرسد.
پرسش:....
پاسخ: بله ديگر اينها اسماي حسناي حق هستند، از باب اينكه ظاهر و مظهر يكي است ولي همهٴ اينها تعيّن است بالأخره، اسم عبارت از ذاتي است كه با تعيّني از تعيّنات مشاهده بشود.
پرسش: ...
پاسخ: مثل اينكه همه «من الله» هستند، اما با حفظ درجات. اين در بحثهاي قبل گذشت كه همه «من الله» هستند; اما هيچ كدام از اينها صادر اوّل نيست، در قوس صعود هم همه «إلي الله» هستند; اما هيچ كدام از اينها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[43] كه نميرسند، چون همه «من الله» هستند; اما اين طور نيست كه همه صادر اوّل باشند همه «من الله» هستند با حفظ ترتيب يعني عقول هست، ارواح هست، موجودات متوسط هستند تا برسد به موجودات نازل همه «من الله» هستند با حفظ ترتيب در قوس نزول، در قوس صعود هم همه «إلي الله» هستند; اما با حفظ ترتيب، اينچنين نيست كه همهشان به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ برسند اين ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ براي انسان كامل است يعني حضرت رسول و اهل بيت(عليهم السلام).
پرسش:...
پاسخ: بله; هر مظهري ظاهر خود را عبادت ميكند الله را عبادت ميكند; اما كنه ذات «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[44] اگر كسي نميتواند او را درك بكند، چگونه او را عبادت ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر; تازه همهٴ اينها تمام شهادتها و تمام اسارتها، تمام اين فقدانها و جانبازيهايي كه به بركت انقلاب اسلامي نصيب امّت اسلامي شد، همهٴ اينها تازه مادون ضربت حضرت امير هست، چون فرمود: «لضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين»[45] آن ضربت، مكتب شهادت را، اسارت را، جانبازي را، فقدان را، مبارزه عليه ستم را و امثال ذلك را به انسان آموخت حتي شهادت خود حضرت امير(سلام الله عليه) زير پوشش آن ضربت است. آنجايي كه اسلام به مويي بسته بود در روز خندق و در روز خندق اگر ـ معاذ الله ـ آنها پيروز ميشدند ديگر اثري از اسلام نبود و اگر اثري از اسلام نبود ديگر قرآني نبود، و ماه مبارك رمضاني نبود و روزهاي نبود و مبارزهاي نبود و شهادت حضرت امير هم نبود آن روز به مويي بسته بود لذا هر عملي خيري از هر عاملي در بين امّت اسلامي ظهور ميكند به بركت همان فداكاري مخلصانهٴ حضرت امير است كه «لضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» حالا كه همهٴ اينها مادون آن ضربت است، صاحب همان ضربت فرمود: «لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» اين است كه كنه ذات، قابل شناخت نيست.
پرسش:....
پاسخ: بله، خود همين دلالت، راهنمايي فعل حق است ديگر، تعيّني از تعيّنات حق است. آنجا كه فعلي نيست آنجا كه فوق وصف است و همهٴ اوصاف در آنجا جمعاند و عين هم هستند آنجا جا براي تعبير نيست. در بعضي از خطبههاي نهجالبلاغه هست كه اصلاً لفظ رسا نيست، لغت و فرهنگ آنجا راه ندارد، اين طور است.
جايگاه نيّت و اعمال قلبي
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب; بهترين عمل همان عمل قلبي است و معرفت است كه فوق همهٴ اعمال هست و بالاترين عمل در عملهاي عقل عملي همان نيت است و اخلاص، اينها همان عملهاي قلبي است در بحث روز قبل خوانديم همان طور كه عمل متجسم ميشود رأي و عقيده هم متجسم ميشود كه «أنا رأيك الحسن»[46] و مانند آن كه در كتاب شريف كافي بود خب اگر عمل اينچنين است و بهترين اعمال محبت است و معرفت است و امثال ذلك و خداوند هم رئوف بالعباد است آيا به انسان هشدار نميدهد كه اگر بخواهي عمل پيدا كني يا معرفت پيدا كني يا محبت پيدا كني، به مقام ذات راه نداري، چرا؟
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ كه اطلاق دارد همهٴ اينها را ميگيرد، خداي سبحان بر حذر ميدارد كسي كه ميخواهد كاري انجام بدهد و به زيان اوست و كار، شدني نيست خدا تحذير ميكند; به همه ميگويد اين كار را نكن.
پرسش:....
پاسخ: اين معنا در آن رديف پنجم، ششم اين سير صعودي اين آيه بود، آن معاني اوّليه و لطايف اوّليه همان است كه به ذهن ميآيد. در خطبهٴ 83 نهجالبلاغه اينچنين است، فرمود: «فَاتّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ، وَاحْذَروا مِنْهُ كُنْهَ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ، وَ اسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّلَكُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِيعَادِهِ، وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِه»; فرمود كنه آنچه را كه از نفسش شما را برحذر داشت شما هم برحذر كنيد، نظير ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ﴾[47] خب اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ﴾ فرع «اعرفوا الله ما استطعتم» نيست يا هست ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ﴾[48] فرع « اعرفوا الله حق معرفته» نيست يا هست. در همان باب اصول كافي كه عنوانش اين است كه «لا يعرف الله سبحانه تعالي الا به»، «باب أنه لا يعرف الا به» خدا را بايد به وسيلهٴ خدا شناخت، آنجا حديثي را مرحوم كليني از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه «إعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة» را به امر به معروف و نهي از منكر و احسان و امثال ذلك.[49] خب، اگر كسي خواست خدا را با خدايي بشناسد كه در بحث ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[50] گذشت، اگر كسي خواست خدا را با خدايي بشناسد، اين علاقه ندارد كه به سمت ذات حركت كند و ذات را بشناسد يا دارد، چون هر اندازه كه جلوتر ميرود عارفتر ميشود مشتاقتر ميشود، چون لذت معرفت فوق لذايذ طبيعي است و اين لذت او را ميكشاند به سمت ذات شناسي، از آنجا ندا ميرسد كه ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ نيا كه ميسوزي، اينچنين نيست كه «لو دنوت انملة لاحترقت»[51] مخصوص فرشتهها باشد كه نميتوانند به مقام انسان كامل راه پيدا كنند. دربارهٴ انسان كامل هم همين است كه اگر بخواهند بالاتر از مرحلهٴ امكان، پرواز كنند «لاحترقوا» اين هم همين طور است.
«والحمدلله رب العالمين»