68/11/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 30
﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾﴿30﴾
تفسير «تجد» در ديدگاه امام رازي
امام رازي در تفسيرش ميگويد چون عمل فاني ميشود، بنابراين منظور يا وجدان جزاي عمل است يعني هر كسي جزاي كار خود را مييابد يا مراد صحيفه و كتاب و نامهٴ عمل است،[1] كه «تجد كلّ نفس صحيفة اعماله ا» و اين مطلب تام نيست، براي اينكه آنچه در خارج وجود دارد يك سلسله حركاتي است كه از بين ميرود; اما آنها عمل نيست، عمل همان عناوين اعتباري است كه با روح رابطه دارد و ميماند. بيان ذلك اين است كه مثلاً در صلات، مجموعهٴ افعال خارجيه را كه عنوان خاص دارد نماز ميگويند هر كدام از اين افعال يك حركت خاصي هستند كه در زمان مخصوص موجودند و سپري ميشوند; اما آن عنواني كه از روح نشئت گرفته آن عنوان در جان ميماند; همان طوري كه نيت باعث پيدايش عمل هست، عمل هم اثري در جان ميگذارد و اين روح عمل هست و ميماند و همان است كه در قبر به صورت نوراني در ميآيد.
بقاء عمل و نيّت و فنا حركات خارجيه اعمال
بنابراين عمل، عنواني است منتزع از اين حركات. از آن جهت كه منتزع از اين حركات است و حركات نابود ميشود اين مصداق خارجي ندارد ولي از آن جهت كه به روح وابسته است و از نيت و ارادهٴ روح نشئت ميگيرد يك ثبات دروني دارد، همواره ثابت است و اين همان است كه به صورتهاي گوناگون ظهور ميكند.
نقد نگرش مادّي به تجسّم اعمال
مطلب بعدي آن است كه گاهي مسئلهٴ تجسم اعمال، به صورت علم مادي توجيه ميشود كه چون اعمال ما و حركات ما در جهاني كه اصلش ماده و انرژي است پراكنده است و چون اصل مسلم فيزيك اين است كه ماده، انرژي اينها به يكديگر تبديل ميشوند و ماده همان انرژي متراكم است و انرژي همان مادهٴ پخش شده است و ماده و انرژي نابود نميشوند، اعمال ما كه يك سلسله حركات است در متن ماده وجود دارد و چون ماده و همچنين انرژي به يكديگر تبديل ميشوند ولي زوالپذير نيستند، اعمال ما در عالم موجودند، گرچه پراكندهاند و ممكن است در روزي به صورت ماده در بيايند و ظهور كنند. اين يك توجيه مادي است براي مسئله تجسم اعمال، در حالي كه آنچه در فيزيك است اوّلاً اصل موضوعي است، نه جزء علوم متعارفه، چون جزء تجربيات است كه نياز دارد به يك اصل متعارفي، جزء علوم متعارفه نيست. ثانياً اگر هم جزء علوم متعارفه باشد آنچه اين امر فيزيكي مشخص ميكند بدنهٴ كار است كه بدنهٴ كار، بين بد و خوب مشترك است بين صالح و طالح مشترك است، كسي مثلاً قرضالحسنه ميدهد و كسي ربا، كسي قرضالحسنه ميدهد و آن يكي كه مقترض است چون مستحب است مقداري اضافه بدهد، اضافه ميدهد.
گاهي اين را با شرط و قرار ذكر ميكنند، يك وقت با قرار ضمني يك وقت بدون قرار خود شخص هبه ميكند. آن عناوين كه وجود مادي ندارد، آنچه در خارج است متن حركت است و كار; پولي را گرفته است حركت مخصوصي است و برميگرداند با زياده كه حركت خاصي است. ربا يا قرضالحسنه و همچنين نگاه كردن به قصد ريبه يا بدون ريبه اين كار فيزيكياش يكسان است يا انسان وقتي در جلوي كسي برميخيزد يا به قصد احترام است يا به قصد توهين، اين كارهاي فيزيكياش يكسان است.
اما آن نيتها كه يكي توهين است و ميشود معصيت ديگري به قصد اكرام و احترام مؤمن است ميشود اطاعت و مستحب، آنها كارهاي فيزيكي نيست و محور حسنه و سيئه بودن، اطاعت و عصيان بودن براساس آن نيتهاست كه به عمل شكل ميدهد و نيت با مسئلهٴ فيزيك و امثال فيزيك حل نخواهد شد، اين يك مرحله.
مرحلهٴ دوم كه از اين دقيقتر است اين است كه انسان گذشته از اينكه اعمال او مجسم ميشود، عقايد و آرا و انديشهها و افكار او هم مجسم ميشود. عقيده، رأي، فكر و انديشه اينكه در دستگاه فيزيك نميگنجد تا ما بگوييم فيزيك ميگويد انرژي متراكم ميشود ماده، مادهٴ پخش شده ميشود انرژي و مانند آن.
روايات تجسم اعمال مسئلهٴ انديشهها را هم تبيين ميكند تجسد آرا هم هست، تجسّد اخلاق هم هست، تجسّد اعمال هم هست. منظور از عمل در مسئلهٴ تجسم عمل، عمل اعم از جارحي و جانحي است عمل جوارح و جوانح، نه عمل فيزيكي خاص كه عمل دست و پا باشد، عمل قلب را، عمل عقل را عمل ميگويند، چه اينكه عمل چشم و گوش را هم عمل ميگويند و مسئلهٴ رأي و انديشه هرگز با انرژي و ماده هماهنگ نيست مسئلهٴ تجسم عمل، نه يعني عمل جارحه در مقابل عمل جانحه، بلكه منظور از اين عمل، مطلق اعمال است چه عمل قلبي و چه عمل قالبي، چه عمل جارحه، چه عمل جانحه.
شواهد نقلي در تجسّم اعمال
مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد سوم كافي كه فروع كافي از جلد سوم شروع ميشود در كتابالجنائز بابي دارد با عنوان «ما ينطق به موضع القبر»; جاي قبر آدم هر روز با آدم سخن ميگويد زمين اصولاً با آدم سخن ميگويد، وقتي هم كه انسان مُرد وارد خاك شد، قبر آدم هم با آدم سخن ميگويد.
اوّلين حديثي كه مرحوم كليني در باب «ما ينطق به موضع القبر» نقل ميكند، اين است كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است «ما من موضع قبرٍ الا و هو ينطق كلّ يومٍ ثلاث مرّات»; هيچ جاي قبري نيست، مگر اينكه هر روز سه بار سخن ميگويد «أنا بيت التّراب، أنا بيت البلاء، أنا بيت الدود»، «بلاء» يعني كُهنگي «دود» هم يعني كرم «قال: فإذا دخله عبد مؤمن»; اگر كسي مؤمن بود و رحلت كرد و وارد قبر شد، همان موضع قبر ميگويد «مرحباً و اهلاً أما والله لقد كنت اُحبُّك و أنت تَمشي علي ظَهري»; قسم به خدا روزي كه تو زنده بودي و به پشت من راه ميرفتي من تو را دوست داشتم «فكيف إذا دخلتَ بطني»; وقتي مُردي و درون من آمدي «قال» آنگاه شخص كه وارد قبر شد «فيُفسَحُ له مدَّ البصر»; اين قبر تا آنجا كه چشم ميبيند باز ميشود كه «روضةٌ من رياض الجنة»،[2] «مدَّ البصر» الآن ما وقتي چشم باز ميكنيم دورترين ستارههاي تابان را ميبينيم اين را ميگويند «مدالبصر»، قبر به اندازهٴ «مدالبصر» يعني تا آنجا كه چشم با يك ديد ميتواند ببيند، باز ميشود فسيح و وسيع ميشود «و يُفتَحُ له بابٌ»; دري به روي اين شخص گشوده ميشود كه «يري مقعدَه من الجنّة»; جايگاهش را در بهشت ميبيند «قال و يَخرج مِن ذلك رجل لم تَرَ عيناه شيئاً قطّ أحسن منه»; از آن دري كه باز شده است به طرف بهشت، از آن در مردي بيرون ميآيد كه اين شخص زيباتر از او در تمام مدت عمر نديد، اين مؤمن در قبر به اين مرد ميگويد «يا عبد الله ما رأيتُ شيئاً قطّ أحسنَ منه»; من در تمام دوران عمرم از تو زيباتر نديدم تو كيستي «فيقول»; آن مرد زيبا ميگويد: «أنا رأيُك الحسنُ الذي كنتَ عليه و عملُك الصالحُ الذي كنتَ تعمَلُه»; من انديشهٴ تو هستم و عمل تو هستم، هم عمل مجسم ميشود، هم عقيده، هم رأي «أنا رأيك الحسن الذي كنت عليه و عملُك الصالح الذي كنتَ تعمَلُه، قال ثم تُؤخَذُ روحُه فتوضَعُ في الجنّه حيث رأي منزلَه ثم يُقالُ له نَم قَريرَ العين فلا يَزالُ نَفحةٌ مِن الجنّه تُصيبُ جسدَه يَجِدُ لذّتَها و طيبَها حتي يُبعَثَ»;[3] آنگاه روحش به بهشت ميرود، جسدش در همين قبر ميماند و دائماً نفحه و نسيمي از آن بهشت به اين جسدش ميرسد تا روز قيامت كه اين جسد مبعوث شود.
پرسش:.....
پاسخ: قبر برزخ است ديگر، طايفهاي از روايات اين است كه «القبر هو البرزخ» سؤال كردند از امام«سلام الله عليه» كه برزخ چه موقع شروع ميشود، فرمود: «القبر منذ حين موته»[4] چهار عالم كه نيست يكي عالم دنيا، يكي عالم قبر، يكي عالم برزخ، يكي عالم قيامت. بيش از سه عالم نيست اصولاً قبر همان عالم برزخ است.
پرسش:......
معناي قرير العيني
پاسخ: جسد زنده است، جسد زنده است; منتها در حال خواب است، نسبت به قيامت خواب است وگرنه نسبت به دنيا، بيدار است «نَم» يعني بخواب «قريرَ العين» يعني با چشم روشن و شاداب كه اشك خنك ميريزد بخواب. اما اگر شخص كافر باشد «و إذا دخل الكافر»; وقتي كافر بميرد، وارد قبر بشود همان قبر ميگويد «لا مرحباً بك و لا اهلاً أما والله لقد كنتُ اُبغضُك و أنت تَمشي علي ظهري فكيف إذا دخلتَ بطني»; قسم به خدا آن روزي كه تو زنده بودي روي من راه ميرفتي، مبغوض من بودي چگونه كه الآن در درون من راه پيدا كردي. آنگاه «فَتَضُمُّ عليه» اين ضغظ و فشار از همين جا شروع ميشود، آنجا قبر به اندازهٴ ديد بصر باز ميشد و اين شخص ميديد و احساس فسحت و وسعت ميكرد، اينجا قبر به هم ميآيد «فَتَجعَلُه رميماً» آن را به صورت رميم، خاكستر در ميآورد و به صورت پودر در ميآورد; اما «و يُعادُ كما كان»; دوباره بدن برميگردد به همان حالت اوّل «و يُفتحُ له بابٌ إلي النار فيَرَي مقعدَه مِن النار»; دري به طرف جهنم باز ميشود و او جايگاهش را در جهنم ميبيند «ثم قال ثم إنه يَخرُجُ منه» يعني از دري كه باز شد به طرف جهنم «رجلٌ أقبحُ مِن رأي قطّ»; مردي كه بدترين و زشتترين صورت را كه اين شخص در تمام مدت عمر ديده بود، چنين صورتي دارد بيرون ميآيد اين شخص كافر به او ميگويد «مَن أنت ما رأيتُ شيئاً أقبحُ منك قال فيَقولُ» حضرت فرمود كه آن شخص بد صورت ميگويد «أنا عملُك السيّئ الذي كنتَ تعملُه و رأيُك الخبيث»;[5] من عمل بد تو و اعتقاد بد تو هستم.
بنابراين مسئلهٴ تجسم اعمال به معناي اعمال جوارح نيست آن ولايت هم كه در آن بحثهاي قبلي از كتاب شريف محاسن برقي خوانده شد آن ديگر يك عمل قلبي است به نام تولّي، پذيرش امامت اهل بيت(عليهم السلام) و ولايت آنها اين يك عمل صوري تنها نيست كه انسان به دستور اينها عمل كند، بلكه بايد اينها را به عنوان اينكه اولياي الهي هستند معصوم و منسوباند معتقد باشد كه اين تولّي امر قلبي است، آنجا بهترين صورت در بين آن صور ششگانه كه از نماز و روزه زيباتر بود، همان مسئلهٴ ولايت بود كه بالاي سر مرده در قبر ميايستاد و به ساير صور ميگفت اگر از شما كاري ساخته نبود من آن وقت حمايت ميكنم. خب، ولايت يك بخشش مربوط به بدن است، يك بخش ديگرش مربوط به قلب و انديشه و اعتقاد. پس هم عمل جارحه ظهور ميكند مجسم ميشود هم عمل جانحه.
توجيه عدد «تسعة و تسعين» در روايت كافي
«فيقول أنا عملُك السيّئ الذي كنتَ تعملُه و رأيُك الخبيث قال ثم تُؤخَذُ روحه فتوضَعُ حيثُ رأي مقعدَه مِن النار ثم لم تَزَلْ نفخةٌ مِن النار تُصِيبُ جسدَه فيَجِدُ ألمها و حرَّها في جسده إلي يوم يُبعَثُ و يُسلّطُ الله علي روحِهِ تسعةً وتسعينَ تِنّيناً تَنهَشُه ليس فيها تنّينٌ يَنفُخُ علي ظهر الارض فَتُنْبِتَ شيئاً»[6] 99 مار يا اژدها، مار بزرگ و افعي بر او مسلط ميشود كه مرتب او را نيش ميزنند و سمّ هر كدام از آنها به قدري است كه اگر آنها روي زمين بودند و جايي نفس ميكشيدند آنجا گياه سبز نميشد. اين 99 ظاهراً ناظر به اين است كه «إن لله تبارك و تعالي تسعة و تسعين اسماً مائةً الاّ واحداً» كه «مَن احصاها دخل الجنة»[7] خدا 99 اسم دارد اگر كسي اينها را ياد بگيرد و عمل بكند برابر اين اسم اهل بهشت است و اگر كسي اينها را هم انكار بكند اهل جهنم، انكار هر اسمي به صورت مار و عقرب در ميآيد. به هر حال اينها چيزهايي نيست كه مثلاً علم راه داشته باشد فلسفه راه داشته باشد. مرحوم صدرالمتألهين در شرح اصول كافي در ذيل اين حديث معروف سماعةبنمهران كه جنود عقلي، جنود جهل را ذكر ميكند، ميفرمايد اين حضرت فرمود 75 سپاه براي عقل است 75 جند و سرباز براي جهل است، اينها علمي نيست كه خصوصياتشان را فلسفه و عقل بتواند بفهمد، چه اينكه مسئلهٴ قبر را هم عقل نميفهمد، مسئلهاي كه 99 افعي در قبر است هيچ راهي براي عقل نيست. خب، اين جزء افراد نادر اين قرون اخير است. كسي كه بالأخره در طي اين چهار قرن اخير هر كس آمد بالأخره توانست اطراف فكر او حركت كند ديگر در برابر او نايستاد. خب، اينها نمونههاي بارز عقل بشري هستند، وقتي ميرسند به اينجا ميگويند اينها را فقط بايد «من مشكوة الولاية و النبوّة» اخذ كرد، اين بيان مرحوم آخوند است در همان شرح اصول كافي كه ميفرمايد اين گونه از امور و جزئيات امور را بايد «من مشكوة الولاية و النبوّة» حل كرد; همان طوري كه مسئلهٴ عذاب قبر را از «مشكوة النبوّة» بايد گرفت، مسئلهٴ جنود عقل و جهل را هم بايد «من مشكوة الولاية» گرفت، جزئيات را هرگز عقل راه نداد، خب.
پرسش:.....
پاسخ: بالأخره جسد خود شخص است شخص ميبيند كه بدن او بدن خود اوست به هر صورتي هم كه در بيايد بدن خود اوست. در بحث اينكه اصالت براي روح است و بدن تابع است ثابت شد كه در دنيا هم همين طور است يعني بدن انسان مرتب در تغيير و تبديل است و روح است كه سالم ميماند، كسي مثلاً هشتاد سال سن دارد چندين بار تمام اعضا و جوارح او عوض شده است. يك روايت ديگري هم بود كه در هنگام احتضار اهل بيت ميآيند كه روايت بسيار لطيفي بود آن را هم اگر فرصت كرديد حتماً ملاحظه بفرماييد كه در باب اينكه محتضر چه ميبيند، مال او براي او متمثل ميشوند، فرزند او متمثل ميشوند، عمل او براي او متمثل ميشود اين هست. مال ميگويد براي من تلاش كردي به اندازهٴ كفن حق داري، فرزند ميگويد براي من زحمت كشيدي تا كنار قبر ميآيم، عمل به او ميگويد من با تو هستم گرچه تو نسبت به من بياعتنا بودي. در آنجا سخن از تجسم عمل است ولي در اين گونه از روايات سخن از تجسم رأي و اعتقاد و انديشه است. بنابراين نميشود با مسئلهٴ ماده و انرژي و امثال ذلك اين را حل كرد.
نقد تفكّر ماديگرايي نيّت در حشر انسان
مسئلهٴ بعدي آن است كه «و لكل امريء ما نويء»،[8] «يُحشرُ الناس علي نياتهم»[9] اين گونه از روايات هم نشانهٴ آن است كه هر كسي برابر نيت خود محشور ميشود و نيت هم امري نيست كه با انرژي و ماده قابل توجيه باشد يك امر قلبي است و مجرد هم هست، همان طوري كه كارهاي عقل نظري يعني ادراكات كلي مجرد است كارهاي عقل عملي يعني نيت، اخلاص و مانند آن آنها هم مجرد است; اين طور نيست كه نيت و خلوص نيت را انسان بتواند در صورت ماده يا انرژي تبيين كند، اين هم يك مطلب.
اعمال انسان و جابهجايي جهنم
مطلب بعدي آن است كه اين جهنم را ذات اقدس الهي ميفرمايد ما ميآوريم ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ اين كجاست كه ميآورد. در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آيهٴ 23 اين است ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾ جهنم را ميآورند. حالا رواياتي كه در ذيل اين گونه از آيات هست ملاحظه ميفرماييد كه زمام جهنم را فرشتهها كشان كشان ميآورند،[10] اين كجاست كه ميآورند. جهنم جزء منقولات است يا غير منقول، چطور است خلاصه. خب نامهٴ اعمال انسان را به انسان ميدهند بعضيها را دست راست ميدهند بعضي را دست چپ ميدهند بعضي را پشت سر ميدهند. اينها كساني هستند كه اگر جزء اصحاب يمين بودند نامه را در دست راست ميگيرند جزء اصحاب شمال بودند نامه را با دست چپ ميگيرند، كساني كه دين را پشتسر گذاشتند كتاب الهي را پشتسر گذاشتند ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[11] نامهٴ اعمالشان را پشتسر ميگيرند يعني وجود لفظي در جايي نوشته است اينها را به او ميدهند، در حالي كه در آن آيهاي كه قبلاً خوانده شد، فرمود: ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾;[12] كوچك و بزرگ را او احصا كرده است چون همه را احاطه دارد چه اينكه خدا فرمود: ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ﴾;[13] خدا احصا كرد و آنها فراموش كردند خدا احصا ميكند يعني وجود لفظي دارد يا متن عمل را خدا احاطه دارد كتاب هم اينچنين است، گاهي كتابت را خداي سبحان به خود اسناد ميدهد فرمود ما مينويسيم ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[14] يا گاهي ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ﴾[15] آنچه اينها در شبنشينيها در بيتوتهگريهاي خود ميگويند خدا مينويسد، خدا مينويسد يعني با وجود لفظي مينويسد عمل هر كسي را برابر با زبان خود او مينويسد اينچنين است؟ اگر عملكننده فارس بود فارسي بنويسد، عرب بود عربي بنويسد اينچنين است؟ يا متن عمل را حفظ ميكند، آياتي كه دارد به اينكه ﴿وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[16] يا ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[17] يا ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾ اينها كه ظاهرش خود عمل است اگر دليلي بر خلاف، اقامه نشد خب اين ظواهر حجت است يعني متن عمل را انسان مشاهده ميكند.
پرسش:....
پاسخ: جمع هر دو ممكن است جمع اينها ميسر است، اين طور نيست كه اينها منافي هم باشد [و] مخالف هم باشد. از امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه نيست از ما كسي كه بپندارد بهشت و جهنم خلق نشده آنها الآن مخلوقاند. بعد به آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» استشهاد ميكند ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾[18] اين روايت را در سخنان امام هشتم(سلام الله عليه) ملاحظه ميفرماييد، كه حضرت ميفرمايد بهشت و جهنم الآن موجود است به اين آيه استلال ميكند ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾ در سورهٴ مباركه «الرحمن». خب ﴿يَطُوفُونَ﴾ يعني الآن عدهاي در جهنم دارند ميگردند منتها نميفهمند چه ميكنند و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي معراج رفتند سري به جهنم زدند وارد بهشت شدند، جهنميها را ديدند كه دارند ميسوزند اين فيلم را كه به حضرت نشان ندادند، بهشتيها را ديدند كه متنعماند. غرض آن است كه اين دو امر قابل جمع است، اينچنين نيست كه يكي باشد و اين يكي كه ثابت شد ديگري را نفي بكنند، اين طور نيست. اينها مقداري انسان را نزديك ميكند كه مسائل ديگر را هم احتمال بدهد.
به كمال نرسيدن رشد جامع بشري از درك معاد
خدا رحمت كند سيدنا الاستاد مرحوم علاّمه طباطبايي را، ميفرمود هنوز گويا هاضمهٴ جامعهٴ بشري رشد نكرده كه مسئلهٴ بهشت و جهنم و معاد و كيفيت برزخ و وجود برزخي و جسم برزخي و جسم اخروي، اينها در حوزههاي علميه تدريس بشود به طور رسمي، هر چيزي يك روزگاري دارد بالأخره زماني دارد، هنوز مثل اينكه جامعه به آنجا نرسيده كه بفهمد چطور اين جهنم را با زنجير ميكشند فرشتهها اين را ميآورند اين كجاست ميآورند، مگر جهنم جزء منقولات است. اين آيهٴ 23 سورهٴ «فجر» دارد كه ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾.
تفكّر بشر از درك معاد
رواياتي كه در ذيل اين آيه است كه زمامداران جهنم، قاعدين جهنم ميكشند كشان كشان جهنم را ميآورند اين كجاست كه ميآورند. غرض اين است كه اين بحثها يك مقدار براي آن است كه انسان اطمينان نداشته باشد و يقين پيدا نكند كه مسئلهٴ جهنم نظير زندان دنياست كه از ما جداست احتمال بدهد كه ما را رها نميكند با ماست آن وقت مسئلهٴ گناه و ثواب وضعش روشنتر ميشود. خدا رحمت كند مرحوم فيض را، ايشان ظاهراً در محجّه دارند.
توصيهٴ مرحوم فيض كاشاني از درك معاد
ميفرمايند اين خيلي مهم نيست كه انسان بفهمد عذاب قبر چطور است آنچه لازم است اين كه قبري هست و جسمي هست و روحي هست و عذاب جسماني هست و عذاب روحاني هست و اينها يقيني است; اما چطور است بر هيچ كس واجب نيست ولي آنچه بر ما واجب نيست عطش فهميدنش را داريم، آنكه مسلّم است به سراغ آن نميرويم كه خودمان را معالجه كنيم حالا هرطور هست بالأخره مار و عقرب هست، در اينكه مار و عقرب هست كه ترديدي نيست حالا چطور است آن را ميخواهيد چه كنيد كه چطور است. ميفرمايد آن مقداري كه بشر ولع دارد بفهمد چطور است آن مقدار تلاش نميكند كه از جهنم نجات پيدا كند ولي اينقدر هست وقتي انسان بفهمد گناه كردن مثل سم خوردن است، مواظب خودش است; اما اگر خيال كند كه كسي گناه كرد در يك محكمهٴ بيروني او را به زندان ميبرند، اين ميگويد چون آن، جاي كيفر جداي از جاي من است احتمال فرار هست احتمال اينكه او به من نرسد هست، فاصله زياد است يك كاري ميكنيم; اما اين حرف را دربارهٴ سم نميكند، مثلاً كسي كه ميخواهد سرقت كند دست به سرقت ميزند اما دست به سم نميزند چون ميداند سم او را رها نميكند; اما مسئله سرقت كيفرش زندان است شايد برسد شايد نرسد يك چيز نسيئهاي است دور است خلاصه; اما سم يك چيز نقدي است. ظاهر بعضي از [آيات] قرآن اين است كه گناه مثل سم است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾;[19] دست به مال مردم نزن اين آتشخوري است با آتش بازي نكن. اين خيلي فرق ميكند در مسئلهٴ علم اخلاق و تهذيب نفس، تا اينكه ما بگوييم معصيت كردن انسان را به كيفر ميرساند اينها فاصلهها خيلي است. در قرآن كريم اين گونه از تعبيرات فراوان است.
دربارهٴ بعضي ميفرمايد اينها فقط آتش ميخورند ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ﴾[20] آن محرّفان از اهل كتاب را فرمود اينها فقط آتش ميخورند. دربارهٴ كساني كه مال يتيم را ميخورند فرمود اينها در شكمشان آتش ميخورند اين مسئلهٴ آتش خوردن يعني سم خوردن آن وقت گناه مثل دست به آتش زدن است حالا بعدها ميفهمد كه دارد ميسوزد و امثال ذلك ﴿فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ﴾[21] اين خصوصيت را دارد، لذا نميشود در اين گونه از مسائل به صورت جزم و بط و قطع حكم كرد كه اين است و لا غير، چون تقريباً اين گونه از مسائل در حوزههاي علمي دورههاي خردسالياش را ميگذراند نه دوران نوجواني را چه رسد به دوران جواني چه رسد به دوران كهولت چه رسد به دوران شيخوخيت چه رسد به دوران حريم بودن. بعضي از مسائل است كه دوران جواني اوست و دوران كهولت اوست كه روزانه بر هزار فكر عرضه شده; اما اين گونه از مسائل در هر چند سالي گاهي رخي نشان ميدهد تا هاضمهٴ حوزهها رشد كند برود به سراغ اينكه وضع مرگ و بعد از مرگ چيست چطور است. به هر حال آنقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد، اين هست و اگر انسان با اين آيات مأنوس باشد بيشتر مواظب خودش است خلاصه، اين نقش را دارد و هرگز نميشود با مار و عقرب كنار آمد آنها چيزي نيستند كه به كسي رحم كنند، اين هست.
متبرّك و مشئوم بودن كار دست انسان
دربارهٴ نامهٴ اعمال در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» چند گروه را ذكر ميكند، بعد از اينكه آيهٴ شش به بعد ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ﴾; اينها كساني هستند كه اصحاب يميناند نه يعني دست راست، چون مؤمن «كلتا يديه يمين» او دست چپش هم راست است، دست راستش هم راست، كافر و منافق «كلتا يديه يسار وشمال» او دست راستش هم چپ است، چه اينكه [دست] چپش هم چپ است چپ و راست كه منظور نيست آن كسي كه اهل يُمن و بركت است به تعبير سورهٴ مباركهٴ «واقعه» كارش با ميمنت است ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾[22] است، به او ميگويند ﴿أَصْحَابُ الْيَمِينِ﴾[23] كسي كه همهٴ كارهاي او ميمون و متبرك است و كسي كه همهٴ كارهايش مشئوم است با شئامت و زشتي زندگي ميكند او ﴿أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[24] است وگرنه چپ و راست ندارد كه، اين وضو است كه براي چپ و راست هر دو است اين ركوع و سجود است كه براي چپ و راست هر دو است اين براي قنوت است كه براي چپ و راست هر دو است چپ و راست ندارد، مؤمن «كلتا يديه يمين» دربارهٴ حضرت أبي إبراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) آمده است كه «كلتا يديه يمين»[25] از اوصاف فعلي حقتعالي هم در روايات آمده است كه ذات اقدس الهي «كلتا يديه يمين» اينكه فرمود من انسان را با دو دستم خلق كردم: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[26] يديه و دو دست خدا با يُمن و بركت است، مؤمن اصحاب يمين است; با يُمن و بركت ميگيرد وگرنه فرق نميكند چه با دست راست بگيرد چه با دست چپ، با دست چپ بگيرد با دست راست گرفت، چه اينكه با دست راست هم بگيرد با دست راست گرفت ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ﴾[27] خب وراي ظهر چيست، كتاب به عنوان شمال در بعضي از آيات هست كه ﴿مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمالِهِ﴾ فكذا آن هست البته، عدهاي هستند كه به دست چپشان ميدهند; اما اينها چه گروهي هستند كه نامهشان را از پشتسر به اينها ميدهند، بر اساس تجسم اعمال اين مسئله تا حدودي روشن ميشود آنهايي كه ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[28] قرآن را و عترت را و كتاب ديني را پشتسر گذاشتند، الآن هم از پشتسر ميگيرند يعني«من وراء ظهر» برخورد ميكنند با او. خب، در سورهٴ «حاقه» مسئلهٴ ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ ٭ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ ٭ يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ﴾[29] مطرح است اينها نامههايي است كه به صورت گوناگون به اشخاص ارائه ميدهند كه اين شخص كل اعمال خود را ميبيند و مشاهده ميكند و فرار هم نميكند و همانها كه ميگفتند «أنا رأيك الحسن»[30] همانها انسان را رها نميكنند، با انسان هستند تا به جايي برسيم كه به ما بگويند هيزم خود تو هستي ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[31]
هيزمهاي جهنّم
اوايل با ما نرم سخن گفتند كه تو ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾[32] هستي هيزم را به همراه داري، بعد بيپرده گفتند تو خود هيزمي ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يك هيزم نسوزي است مثل درخت نسوز، درختي است كه با آتش تغذيه ميشود ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[33] اين هيزم نسوز طوري است كه مرتب مشتعل است و از بين نميرود ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[34] اوّل كه نميشود به انسان گفت هيزم تويي، اوّل به او ميگويند جايي را داغ كردند تو را داغ ميكند بعد ميگويند اين مواد سوخت و سوز را تو به همراه خود ميآوري، بعد ميگويند خودت ميسوزي، اين منافات ندارد كه جايي هم باشد يك مواد ديگر هم باشد يك سوخت و سوزي هم باشد با او هيچ تنافي ندارد جمعش ممكن است; اما اين هست كه انسان دفعتاً ببيند دارد ميسوزد و تمام هم نميشود، ديگر آيهاي از اين روشنتر كه در سورهٴ «جن» هست كه نيست ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ خب اگر بخواهند جايي را سوخت و سوز كنند، سه امر حداقل لازم است: يك مواد خام است; يك مادهٴ منفجره است و يك چيزي كه دارند ميسوزانند، اگر بخواهند جايي را آتش بزنند چه كار ميكنند اوّل مواد خام ميآورند مثلاً زغالسنگ ميآورند يا هيزم ميآورند بعد يك مادهٴ منفجرهٴ را متصل ميكند بعد يك چيزي را هم در آن كارخانهٴ ذوب يا غير ذوب در آن ميريزند اين كار است ديگر بيخود آدم كه آتش دود نميكند براي اينكه چيزي را بالأخره گرم كند ديگر. قرآن كريم از اين سه قسم پرده برداشت فرمود مواد خام سوخت و سوز خود انسان است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اين هيزمها جمع ميشود خب چه كسي اين هيزمها را ميسوزاند مشتعل ميكند اين آتشزنه كيست. فرمود آن ائمهٴ كفر آن سران ستم آنها آتشزنه هستند نه تنها آتشگيره هستند ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[35] كه اين بحث هم قبلاً گذشت، آن وقود مثل اين مواد TNT است مواد منفجره است. خب، اين وقود را ميآورند اين هم هيزم است، چه كسي را ميسوزانند همين انسان بيچاره را ﴿فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾[36] اين سه طايفه آيات است اينها ميشوند مسجور وگرنه چيز ديگر را كه در جهنم نميسوزانند. حالا اگر آتش جهنم كم شد آنهايي كه سرپرستان آتش هستند بخواهند آتش را اضافه كنند چه كار ميكنند، چون ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾[37] اين در قرآن هست تا ميرود كمي اين آتش كم بشود فرمود ما شعلهاش را زياد ميكنيم، چطور شعلهاش را زياد ميكنند يعني هيزم ميآوريم شعلهاش زياد ميشود. چطور ميشود.
عجز بشر از درك برخي معارف الهي
هر چه كه باشد آنها درست است، هيچ راهي براي انكار آنها نيست به تعبير مرحوم صدرالمتألهين، هر چه را نقل معتبر بگويد قابل قبول است، چون امر جزيي است برهان، عقل هرگز راه ندارد حق تكذيب هم ندارد، چون عقلش نميرسد. اما در بيان نوراني نهجالبلاغه هست وقتي بخواهند آن آتش جهنم شعله بكشد، اين فرشته عصباني ميشود، غضب فرشته باعث اشتعال جهنم است; همين كه او ابرو تُرُش كرد شعله زياد ميشود مظهر غضب خداست، چه اينكه مظهر رضاي خدا هم همين است لبخند اهل بيت براي همهٴ بهشتيها يك روح و ريحاني ميشود، ميبينند يك نعمت تازهاي به اينها رسيده، چيست اينها لبخند زدند. فرشته همين كه عصباني شد شعله پيدا ميشود ممكن است دهها چيز ديگر هم باشد هيچ راهي براي نفي آنها نيست; اما اين هست چه اينكه در نهجالبلاغه در كلمهٴ «حطمه و حطيم» و اينها مراجعه بفرماييد، همين كه فرشته غضب كرد مشتعل ميشود اين طور چيزهاست. خب، اين فرشتهها با ما هستند ديگر همينها كه ﴿كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[38] اند با ما هستند ديگر و غضب آنها مايهٴ سوخت و سوز است.
بنابراين اگر كسي بخواهد چيزي را بسوزاند حالا يا روسوزي كند يا توسوزي كند، همهٴ اينها در قرآن هست. شما يك وقت ميبينيد در اين نانواييها وقتي مشتري زياد باشند اين نانها را روسوزي ميكنند يعني درون پخته نشده فقط رويش سوخته، اين روسوزي را ميگويند «صَلْي»، «يصلي» ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[39] «صلّي يصلّي» اين روسوزي است. وقتي همين به باب «تفعيل» رفت توسوزي و درونسوزي هم شروع ميشود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[40] فرق آن باب «تفعيل» و اين باب ثلاثي مجرد اين است، روسوزي هست، درون سوزي هست بعضيها روسوزي دارند بعضي درونسوزي دارند درون سوزي كه داشتند روسوزي هم دارند، چون ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[41] براي همه نيست عدهاي كه بالأخره قلب موّحد و مؤمن داشتند اين آتش از درون آنها سر نميزند، اين گرفتار روسوزي هستند خلاصه. «اعاذنا الله من شرور انفسنا»
«و الحمدالله رب العالمين»