درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 28

 

﴿لاَ يَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللّهِ الْمَصِيرُ﴾﴿28﴾

 

منع هرگونه رابطه ولاي با كفّار

چند مبحث در اين كريمه منطوي بود كه مسائل مربوط به بسياري از اينها به عرض رسيد.

در مبحث اول كه اتّخاذ كافران به عنوان اوليا نهي شد بعضي از مطالبش مانده است و آن اين است كه ظاهر اين دو عنواني كه مأخوذ شد يكي مؤمن، ديگري كافر، معلوم مي‌شود كه اين تولّي و اخذ ولا در محور ايمان و كفر است يعني تولّي كافر «بما أنه كافر» با ايمان سازگار نيست ولي اگر تولّي كافر «بما أنه كافر» نباشد، براساس عناوين ديگر باشد اين ممكن است با عدل سازگار نباشد، انسان با اين تولّي معصيت كرده باشد ولي با اصل ايمان ممكن است منافات نداشته باشد.

علت حرمت رابطه رابطه با كافران

بيان‌ذلك اين است كه يك وقت مؤمن كافر را «بما أنه كافر» دوست دارد، اين در حقيقت مؤمن نيست و لساناً مؤمن است نه قلباً، زيرا علاقهٴ به كافر «بما أنه كافر» يعني رضاي به كفر، رضاي به كفر با ايمان سازگار نيست. يك وقت گذشته از اينكه به كافر «بما أنه كافر» علاقه‌مند است، تلاشهاي عملي هم براي تأمين رضاي كافر دارد حالا يا تلاشهاي فرهنگي مي‌كند كه فكر او را ترويج كند يا تلاشهاي سياسي مي‌كند كه حكومت كافران را تثبيت كند يا تلاش نظامي دارد يا تلاش اطلاعاتي دارد كه كافر «بما أنه كافر» موقعيتش تثبيت بشود. هيچ‌كدام از اين امور با ايمان سازگار نيست.

اين‌گونه از تولّيها مصداق كاملش همان ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْ‌ءٍ﴾ است يعني حُكم كامل اين موضوع همان ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْ‌ءٍ﴾ است اين‌گونه از افراد هيچ ارتباطي با حق ندارند، كساني كه با ذات اقدس الهي ارتباط دارند عناوينشان در قرآن مشخص است بعضي به عنوان حزب‌الله‌اند ﴿أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ﴾[1] بعضي به عنوان عبادالرحمن‌اند، بعضي به عنوان صابرين‌اند، مسلمين‌اند، متّقين‌اند، مؤمنين‌اند، قانتين‌اند، ذاكرين‌اند اينها عناويني است كه در قرآن كريم ذكر شده است، كه هر كدام بر اساس حيثيت وصف خاصي كه دارند مصداق يكي از آن عناوين‌اند، اگر كسي با كافر در ارتباط ولايي بود به يكي از اين انحاي ياد شده اين حكمش اين است كه «فليس من الله في شيء من الوجود» اين همه عناويني كه در قرآن براي مرتبطين الي الله ياد شده است، اين شخص مشمول هيچ‌كدام از آن عناوين نيست.

عدم جواز رابطه با كفّار براي كسب مال دنيا

يك وقت مؤمن به كافر علاقه‌مند است؛ اما نه «بما أنه كافر»، بلكه طمعاً للدنيا به او دل بسته است؛ به مال او دل بسته است. در اينجا هر كاري كه انجام بدهد براي تقويت كافران گرچه نارواست و احياناً معصيت است و بعضي معصيت كبيره است؛ اما هيچ‌كدام به كفر نمي‌رسد. اگر كسي براي كافران مزدوري و جاسوسي كند نه براي اينكه كفر تثبيت بشود، بلكه براي آنكه مالي به دست بياورد اين گرچه معصيت كبيره كرده است و يك فسق عظيمي را مبتلا شد؛ اما كافر نيست و يا ساير كارهايي را براي كافران انجام بدهد، عليه مسلمين، نه براي آنكه اسلام را درهم بكوبد يا كفر را تثبيت كند، بل طمعاً في المال اين‌گونه از موارد معصيت كبيره است و اگر درباره اين گروه گفته شد ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني آن مزايايي كه يك مؤمنِ عادل مي‌برد اين شخص در اثر ظلم و فسق محروم مي‌شود.

حكم رابطه با مشركان براي احقاق حق يا ابطال باطل

يك وقت ارتباط با كافران نه عليه ايمان و اسلام است و نه عليه مسلمين و هيچ‌كدام از اين عناوين ياد شده را ندارد، فقط با آنها در ارتباط است كه از آنها و از قدرت آنها استفاده كند و باطلي را درهم بكوبد نه حقّي را احقاق كند، اگر اين‌چنين شد اين هم ممنوع است، زيرا نمي‌شود با باطل، باطل را سركوب كرد. اگر بنا بر اين است كه انسان با كافرها ارتباط برقرار كند كه كفر و باطل را از بين ببرد خب بالأخره خود اين كافران هم باطل‌اند، چگونه مي‌شود با باطلي، باطل را از بين برد. يك وقت است كه ارتباط با كافران براي ابطال باطل نيست، براي احقاق حق است آن هم دشوار است، زيرا با باطل نمي‌شود حقّي را تثبيت كرد.

جواز ارتباط با كفار براي دفع شرّ از جامعه انساني

يك وقت ارتباط با كافران براي دفع شر است نه براي جلب نفع اعتقادي، اينجا احياناً جايز است، چه اينكه در صدر اسلام هم نقل شده است كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با بعضي از مشركين محالفه داشتند، پيمان نظامي داشتند از آنها استفاده مي‌كردند براي سركوب اشرار، نه براي ترويج اسلام يا نه براي ازهاق باطل، بلكه براي دفع شر، اين پيمان نظامي در صدر اسلام بود با بعضي از مشركين رابطه نظامي و امثال آن داشتند براي دفع شر اين جايز است اين تولّي نيست اين يك ارتباط متقابل است كه وِلا و محبت و دوستي را به همراه ندارد و اگر دوستي است نه از آن جهت كه آنها كافرند، بلكه از آن جهت كه آنها انسان‌اند يك انسان قدرتمندي است، مؤمنين با اين قدرتمندها در ارتباط‌اند كه شرّي را برطرف كنند. عنوان، عوض شده است ديگر عنوان كافر نيست، عنوان انسان است. اگر عنوان انسان گرفت، نه عنوان كافر، قرآن كريم از آن جهت كه يك دين جهان‌شمول است به ما دستور مي‌دهد كه با همه روابط حَسنه داشته باشيد، اين ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[2] اختصاصي به مسلمين ندارد يا مؤمنين ندارد، نمي‌فرمايد كه «قولوا للمسلمين» يا «للمؤمنين حسناً»، بلكه ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[3] ؛ شما يك روابط مردمي با همه انسانها داشته باشيد و اگر كافري مجاور مسلمين بود اين حُسن همجواري هم جزء برنامه‌هاي انساني اسلام است. در روايات ما از نظر دستور اخلاقي و رعايت ادب جوار آمده است كه «أحسن مجاورة من جاورك»[4] اگر در سفر يا غيرسفر كسي كنار شما نشسته است شما آن جنبهٴ اخلاق اسلامي را كاملاً رعايت كنيد، كاري نكنيد كه او آزرده شود اين جوار.

جواز روابط انساني با كفّار جهت گسترش قسط و عدل

مودّت در اين‌گونه از عناوين، مودّت انساني است نه براساس اعتقاد، لذا در همان سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» كه بسياري از اين اصول كلّي روابط بين‌الملل را تبيين مي‌كند، مي‌فرمايد با همه كافران دشمن نباشيد شايد روزي آنها دوست شما شدند، شما دوست آنها شديد رابطه‌تان را تيره نكنيد. آيهٴ سورهٴ «ممتحنه» اين است كه ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ٭ إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَي إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[5] اين سه آيه جزء آياتي است كه روابط بين‌الملل دولت اسلامي با دُوَل ديگر را به خوبي تبيين مي‌كند. مي‌فرمايد شايد روابط شما با ديگران به مودّت و محبّت مبدّل بشود شما اصرار نداشته باشيد كه هميشه رابطه‌تان را تيره نگه بداريد و خداوند نهي نمي‌كند شما با كساني كه سوء سابقه نداشتند يا سوء لاحقه ندارند و در صدد آزار اسلام و مسلمين برنيامدند يا در صدد هتك مقدّسات اسلامي برنمي‌آيند، مقدّسات شما را گرامي مي‌دارند، دين شما، آيين شما را محترم مي‌شمارند، هتك نمي‌كنند، طمعي به مال شما نداشتند و يا ندارند خدا نهي نمي‌كند كه شما با آنها براساس برّ و قسط و عدل رفتار بكنيد، نه از آن جهت كه اينها كافرند، بل از آن جهت كه اينها انسان‌اند. نهيِ خدا منحصراً درباره كساني است كه در صدد هتك مقدسات ديني و آييني شما بودند، طمع در مال شما داشتند خواستند ظلمي بكنند يا كردند و مانند آن. كسي كه هيچ قصدي از اين جهات نداشت و ندارد نه به سرزمينتان، نه به آيين‌تان شما با آنها مي‌توانيد رابطه برّ و قسط و عدل داشته باشيد.

پس برّ و قسط و عدل يك حُكم بين‌المللي اسلام است كه حتي ستم كردن بر حيوان هم حرام است، اين‌چنين نيست كه ستم بر كلب جايز باشد حالا اگر كسي كلبي در اختيار دارد، رمه‌داري كلبي را دارد مگر مي‌تواند نسبت به اين سگ ستم بكند مقرّراتي اسلام بر او وضع كرده است ستم كردن بر سگ هم حرام است حدّي دارد، مرزي دارد. آن احكامي كه اسلام براي حيوانات معيّن كرده است تجاوز از آنها مي‌شود ظلم. اين است كه آب دادن به يك سگ هم ثواب دارد «لكل كبد حرّي أجر»[6] اين «لكل كبد حرّي أجر» كه در كتاب اطعمه و اشربه هست با اين اطلاق فتوا دادند كه حتي سيراب كردن سگ هم ثواب دارد، اين‌طور نيست كه اختصاصي به انسانها داشته باشد، ذمّي را هم همچنين.

اگر براساس جهت انساني بودن اينها كسي بخواهد روابط داشته باشد اين آيات نهي نمي‌كند و اگر در صدر اسلام رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با بعضي از مشركين ارتباط نظامي و پيمان نظامي داشتند از اين قبيل بود؛ براساس جهت مردمي و انساني اينها بود كه سوء سابقه يا سوء لاحقه نداشتند ولو براساس جهت اعتقاد و ايمان و مكتب و امثال ذلك نبود.

شرط جواز روابط تجاري، نظامي و فرهنگي با كفّار

از اينجا انحا و اقسام روابطي كه بين دولت اسلامي و دولت كفر برقرار مي‌شود، حكمش مشخص خواهد شد. اگر رابطه ايدئولوژي نباشد، درباره مكتب و فكر نباشد، درباره اعتقاد نباشد و اين‌گونه از روابط مايه تحكيم اعتقاد آنها نباشد و مانند آن، بلكه فقط رابطه مردمي باشد در تمام اين شئون و اقسام رواست، خواه رابطه تجاري باشد، خواه رابطه صناعي باشد، خواه رابطه فرهنگي و تبادل زبان باشد ياد دادن يا ياد گرفتن يا ياد دادن و ياد گرفتن متقابل باشد؛ بروند زبان ياد بگيرند، به آنها زبان ياد بدهند و مانند آن.

چينِ آن روز يك كشور اسلامي نبود كه به ما گفتند «اطلبوا العلم ولو بالصّين»[7] اگر كسي موظف است چين برود براي فراگرفتن علوم، خب زبان آنها را هم بايد بداند، قهراً بايد به آنها زبان هم ياد بدهد كه حرف خود را بتواند به آ‌نها بفهماند و حرف آنها را هم ياد بگيرد و مانند آن. اين‌گونه از روابطي كه معروف بين دنياست كه رابطه فرهنگي است، رابطه‌هاي صناعي است، رابطه‌هاي تجاري است، پيمان نظامي است، مادامي كه در محدودهٴ مردمي و انساني باشد ولاغير اينها را آيات سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» نهي نمي‌كند، بلكه ترغيب مي‌كند و مودّت چهرهٴ مردمي را هم امضا مي‌كند نه مودّت كافر «بما أنه كافر»، بلكه «بما أنه انسان»، لذا در آيهٴ هفت سورهٴ «ممتحنه» فرمود: ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾ اين مودّت، مودّت مردمي است، نه وِلاي اعتقادي وگرنه در همان بحثهاي روز اول به عرض رسيد كه اوّلين درجهٴ نهي از منكر انزجار قلبي است؛ هر مؤمني موظّف است نهي از منكر كند و اوّلين مرتبه‌اش تنفّر قلبي است، اين تنفّر قلبي با مودّت سازگار نيست ممكن نيست مؤمني، كافر را «بما أنه كافر» دوست داشته باشد، بلكه «بما أنه انسان» كه او انساني است در جهان، از اين جهت مودّت مردمي برقرار است ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[8] در همين زمينه است.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اگر مسلمان بشوند كه مثل شمايند.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ شايد روابطتان تيره نباشد، رابطه‌تان خوب باشد كاري با شما نداشته باشند در صدر اسلام اين‌چنين نقل كردند كه با بعضي از مشركين پيمان نظامي رسول خدا بست براي دفع شر، نه براي يك احقاق حق، نه اينكه آنها ايمان بياورند اينكه ايمان آوردند كه خود شمايند.

علت حرمت رابطه با كفّار در مسير تقويت كفر

مطلب ديگر كه در جريان رابطه تجاري يا نظامي است همان است كه در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد فروش سلاح به كساني كه با مسلمين در جنگ‌اند در حال حرب جزء كبائر است و از اينجا روشن مي‌شود كه آنچه مايهٴ تقويت دشمنان اسلام است عليه اسلام به هر نحوي باشد حرام است، آن ادلهٴ عامه اين را مي‌گيرد و اگر احياناً سؤال‌ خاص بود، جواب مطلق است، اين‌طور نيست كه حالا سلاح‌فروشي، حرام باشد و كتاب‌فروشي و كاغذفروشي حرام نباشد، چون اين باندشان عليه اسلام كار مي‌كند نه، اينكه فقط آن فاز نظامي‌شان عليه اسلام كار بكنند. به هر حال در حال حرب كاري بكنند كه مايه تقويت كافران عليه اسلام و مسلمين باشد اين هم محرّم است، نمونه‌اش در آن بحث فروش سلاح آمده.

يك وقت است كه انسان مقدّسات خود را در اختيار كشور كفر قرار مي‌دهد كه هتك است اين است گفتند بيع مصاحف، فروش قرآن به آنها چون مستلزم هتك است، اين حرام است ولي اگر محقّقي خواست درباره قرآن كار كند اينجا مستثناست. اين عناوين را در بيع مصحف و در بيع سلاح در مكاسب محرمه ملاحظه فرموديد. قهراً وقتي مبحث اول با اين وسعت روشن شد آن ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْ‌ءٍ﴾ هم با شئون خاص روشن مي‌شود.

تقيه، از احكام اديان ابراهيمي

مطلب بعدي درباره تقيّه بود. تقيّه ريشهٴ فراواني در قرآن كريم دارد. اوّلش همان جريان آيهٴ 106 سورهٴ «نحل» بود كه در صدر اسلام درباره عمار ياسر و آن بزرگواران آمده است كه ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ كه در اين حالت امضا شده است.

قسمت ديگر، آيهٴ سورهٴ «غافر» است؛ آيهٴ 28 سورهٴ «غافر» يعني همان سورهٴ «مؤمن» هست كه ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَبِّكُمْ﴾ قرآ‌ن كريم اين روش را با لسان صحّه گذاشتن نقل مي‌كند، مردي از آل‌فرعون كه مؤمن بود و ايمانش را كتمان مي‌كرد دفاع كرده بود از موساي كليم(سلام الله عليه) و مكتبش، اين تقيّتاً اين كار را كرد تقيّه جزء احكام اسلامي است، نه جزء شِرعه و منهاج، جزء آن شريعت و منهاج نيست كه مذهب باشد، بلكه جزء خطوط كلي اسلام است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[9] لذا از ديرزمان مسئله تقيّه بود در اديان ابراهيمي اين‌چنين است. اين شخص، قبل از رشد كامل مكتب موسي(سلام الله عليه) و فراگيري‌اش به او ايمان آورده بود؛ منتها ايمانش را كتمان مي‌كرد ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَبِّكُمْ وَإِن يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِن يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾[10] .

اثبات تقيه با عمومات آيات

اينها درباره خصوص تقيّه عموماتي هم در قرآن كريم هست كه اين مسئله تقيّه را تبيين مي‌كند كه يكي همان آيهٴ 119 سورهٴ «انعام» است كه مسئله اضطرار را بازگو مي‌كند ﴿إوَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ اِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ چون معيار حجّيت، اطلاق وارد است نه خصوصيت مورد، گرچه اين درباره ذبيحه و امثال ذلك است درباره ﴿لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾[11] و مانند آن است؛ اما هرگز ﴿إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ اختصاصي به مسئله ميته و مانند آن ندارد يعني در مورد اضطرار مي‌توانيد دست از آن واجب برداريد يا حرامي را مرتكب بشويد، اكل ميته كه جزء معاصي كبيره است و جزء محرّمات است اين در حال اضطرار مجاز است و اين ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ كه آيهٴ محلّ بحث است، سند چهارم از اسناد قرآني است. پس آيهٴ 106 سورهٴ «نحل» است، آيهٴ 28 سورهٴ «غافر» است و آيهٴ 119 سورهٴ «انعام» است و آيهٴ محلّ بحث كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» است كه اين آيات خطوط كلّي تقيّه را ترسيم مي‌كند.

علت تقيه و كتمان ائمّه(عليهم السلام)

حالا اگر كسي گفت شيعه تقيّه مي‌كند و شيعه را متّهم كرد به تقيّه اولاً «كفي بذلك فخراً» اين يك تهمت نيست و ثانياً ريشه قرآني دارد و ثالثاً احكام بزرگان اهل سنّت هم درباره تقيّه آمده است چه در بحثهاي تفسيري، چه در بحثهاي فقهي و عمده بَقِيَ‌الكلام كه شيعه چرا معنون به عنوان تقيّه است و چرا تقيّه را به شيعه اسناد دادند؟

وجوهي در شيعه است كه اين تقيّه به شيعه اسناد پيدا كرد، بخشي معروف به آن معارف بلند است، بخشي هم معروف به مسائل حكومتي و سياسي است؛ اما آ‌نچه معروف به معارف بلند است مسئله علم غيب است، آشنا بودن به اسرار قضا و قدر است، آشنا بودن به گذشته و آينده است، ديگران نمي‌توانند اين حرف را تحمل كنند. ائمه(عليهم السلام) اين علوم را دارا بودند و از نشر اين علوم، جلوگيري مي‌كردند يا براي آنكه عده‌اي گمراه نشوند، يا براي اينكه خون عده‌اي ريخته نشود. اين كتمان اسرار معرفتي است، اينها مسائل حكومت يا سياست نيست، اين همان است كه «إنّ علمنا»[12] ، «إنّ حديثنا» و تعبيرات گوناگون وارد شده است «صعب مستعصب لا يحتمله الا ملكٌ مقرّب أو نبيٌّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان»[13] اين روايات كه بخشي در كافي هست[14] ، بخشي در بصائر هست[15] و مانند آن، از حدود متعارف اين روايات مي‌گذرد بيش از حدّ متعارف هست؛ مي‌توان تواتر اجمالي ادّعا كرد به خوبي يعني علوم ما و معارف ما اين‌چنين نيست كه زير دست و پاي هر كسي قرار بگيرد «إنّ حديثنا صعب مستصعب» ‌«صعب‌» يعني دشوار، آن اسبهاي وحشي اينها صعب‌المنال‌اند در بين آن خيل وحشي و اسبهاي وحشي بعضي‌اند كه مستصعب‌اند؛ خيلي دير اهلي مي‌شوند ‌«مستصعب‌» آن است كه به اين آسانيها اهلي نمي‌شود، نمي‌شود خلاصه او را مهار كرد.

اين‌گونه از علوم نظير علم غيب، نظير اسرار آينده و گذشته اينها را ائمه(عليهم السلام) به افراد خاص اعطا مي‌كردند. در همان بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست، در همان اوايل نهج‌البلاغه هم هست كه فرمود ـ گويا مصدّر به سوگند هم هست ـ كه «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ» يعني سوگند به خدا من اگر بخواهم سرگذشت تك‌تك شما را بگويم از كجا آمديد به كجا مي‌رويد از چه امر خارج شديد در چه امر ولوج و دخول داريد، مي‌كنم اين كار را «لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»[16] ؛ مي‌ترسم وقتي در برابر اين همه علوم غيب قرار گرفتيد ـ معاذ الله ـ بگوييد علي بالاتر از پيغمبر است و اين زمينه كفر شما را فراهم مي‌كند، چون پيغمبر را درست نشناختيد و آن ظرفيت را نداريد، لذا نمي‌گويم براي كسي «وَ لكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَي الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذلِكَ مِنْهُ»[17] اما اين‌طور نيست كه براي هيچ‌كس نگويم، براي اولياي خاصم گوشه‌اي از اين اسرار را نشان مي‌دهم، اينها همان عبدي هستند كه «امتحن الله قلبه للايمان» اينها كساني هستند كه از آن عباد خاص‌اند، نظير سلمان، نظير اباذر، نظير مقداد كه گاهي حضرت دست اينها را مي‌گرفت به بيرون مي‌برد بعضي از اسرار را به اينها مي‌گفت. اينها خاصّهٴ اولياي او هستند. اين‌گونه از علوم، هر كسي تحمل نمي‌كند.

شواهدي بر تقيه ائمه(عليهم السلام) در ارائه علوم غيبي

اينكه فرمود: «إن حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب أو نبيّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان»[18] اين‌گونه از علومي كه ائمه از آنها سخن گفتند اينها مسئله اصالت وجود يا اعتبارات ماهيت فلسفه نيست، زيرا كم نيستند فيلسوفاني كه اين مسائل را به خوبي مي‌فهمند. مسئله استصحاب تعليقي و تنجيزي نيست چون زيادند اصوليهايي كه مسائل را به خوبي مي‌فهمند، قاعده لا تعاد و قاعده ما يضمن و امثال ذلك نيست، زيرا زيادند فقيهاني كه اين مسائل را به خوبي مي‌فهمند.

اين كدام علم است؟ اين چه علم است كه فرمود: «ان علمنا صعب مستصعب»[19] يا «ان حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرّب أو نبيٌّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان‌» در اين زيارت ‌«جامعه‌» كه از بهترين زيارات است، وقتي انسان به حضور اينها در مشاهد مشرّفه مشرّف مي‌شود مي‌گويد «محتملٌ لعلمكم محتجب بذمتكم»[20] اين جمله‌ها كه در زيارات است گرچه ظاهرش جمله خبريه است؛ اما همه اينها به داعيه انشاء القا شده هيچ‌كدام خبر نيست همه‌شان انشاست، چون دعاست يعني انسان وقتي به مشهدي از مشاهد شرفياب مي‌شود مي‌گويد من دست به دامن شما هستم، در ذيل عنايت شما هستم، آمدم كه از علوم شما بهره ببرم، علوم شما را تحمل كنم يعني از خدا بخواهيد كه من هم جزء آن «عبد امتحن الله قلبه للإيمان»[21] باشم كه آن علوم صعب مستصعب را ياد بگيرم «محتمل لعلمكم محتجب بمّتكم»[22] آن علوم را به ما بدهيد.

پرسش ...

پاسخ: آنها هم مي‌دانستند ديگر چطور مي‌شود انسان بداند و اقدام بكند [عنوان بابي در كافي اين است:] «أنّ الأئمة(عليهم السلام) يعلمون متيٰ يموتون»[23] تقريباً در حدود دويست روايت يا بيشتر در كتاب شريف كافي هست در كتاب‌الحجة، وقتي اين دويست روايت را يا كمتر و بيشتر در همين محدوده در شئون مختلفه ائمه وارد شده است، آن وقت انسان مي‌فهمد اينها چه مقامي دارند.

اين علمي نيست كه در مدرسه باشد يا علمي نيست در جايي باشد كه انسان از كسي ياد بگيرد كه، اين علمي است كه فقط فرشتگان مي‌توانند آن را تحمل كنند، انبيا مي‌توانند تحمل كنند و افراد خاص «عبد امتحن الله قلبه للإيمان» كسي كه از قرن تا قدم پر از ايمان است مي‌تواند تحمل كند.

تقيّه ائمه(عليهم السلام) بخشي در نشر اين‌گونه از علوم است. شما اين دو، سه تا روايتي كه در تفسير شريف نورالثقلين هست دربارهٴ ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ ملاحظه بفرماييد كه «نون» چيست، «قلم» چيست. آنجا دو، سه تا روايت هست. سُفيان ثوري وقتي حضور امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب مي‌شود عرض مي‌كند «نون» يعني چه؟ «قلم» يعني چه؟ وقتي حضرت مي‌فرمايد اينها ‌«مَلكان من الملائكه‌» هستند، بعد مي‌فرمايد بلند شو من ديگر بيش از اين در امان نيستم، بلند شو[24]

خب، اين روايات را در ذيل اين آيه در تفسير شريف نورالثقلين ملاحظه بفرماييد. گاهي به زحمت اصحاب مي‌آمدند بعضي از اسرار را ياد مي‌گرفتند، گاهي عبدالله‌بن سنان به امام صادق عرض مي‌كرد كه خب من هم شاگرد شمايم چطور آن مطلبي را كه به ذريح فرمود به ما نفرمودي؟ فرمود: «و من يحتمل ما يحتمل ذريح»[25] ذريح محاربي آن جزء كساني بود كه «عبد امتحن الله قلبه للايمان»[26] يا بالأخره مي‌فهميد يا اگر مطلب را نمي‌فهميد قدرت حفظ را داشت.

يكي از رواياتي كه مرحوم كليني در همان كتاب حجت كافي نقل كرد اين است كه حضرت فرمود: «لو كان لألسنتكم أوكية» يعني اگر دمِ دهنتان را مي‌بستيد ‌«وِكا‌»، دهن‌بند؛ اين نخي كه سرِ كيسه را مي‌بندند مي‌شود ‌«وِكا‌»، فرمود اگر دهن شما دهن‌بند داشت ما خيلي حرف مي‌گفتيم، يك باب است در كافي «لو كان لألسنتكم أوكية» اگر وكا و دهن‌بند بود ما خيلي چيز مي‌گفتيم؛ اما چه كنيم تا شنيديد مي‌گوييد براي مردم.[27]

تقيه ائمه(عليهم السلام) در بيان حكم الهي و عمل به احكام

يك مقدار تقيّه مربوط به معارف است و علوم الهي است كه مربوط به اسرار است. اين‌گونه از تقيّه‌ها در فقه و امثال ذلك معمولاً مطرح نيست، چون اينها براي خود آنهاست يعني براي خود ائمه(عليهم السلام) است. يك مقدار تقيّه، تقيّه عملي است يعني شما در هنگامي كه خواستيد وضو بگيريد اگر ديديد برايتان خطر دارد، طوري وضو بگيريد كه الي المرافق را غايت غَسل بدانند، نه غايت مغسول در حالي كه غايت مغسول است، نه غايت غَسل. معناي آيه اين نيست كه دست را بشوي تا آنجا يعني تا آنجاي دستت را بشوي نه بشور تا آنجا كه آنها خيال كردند. به هر حال شما هم از پايين به بالا بشور كه آنها حواسشان جمع باشد، اين تقيّه در مقام عمل است.

بخش ديگر تقيّه در مقام فتواست كه از امام(عليه السلام) مسئله‌اي را مي‌پرسند حضرت در جمع دشمنان يك طور جواب مي‌دهد، در جمع دوستان طور ديگر جواب مي‌دهد كه اين تقيّه در مقام بيان حكم است. اين همان است كه گفتند روايت وقتي حجت است كه گذشته از صدور و گذشته از ظهور، جهتِ صدور هم تأمين باشد اين سه رُكن را بايد روايت داشته باشد تا بشود حجت، اصل الصدور، جهت الصدور و ظهور متن. اين جهت صدور اين است كه براي بيان حكم‌الله واقعي باشد گاهي اينها در مجلسي قرار مي‌گرفتند كه بيانشان تقيّه بود، نه دستور تقيّه مي‌دادند. آنجا كه دستور تقيّه مي‌دهند براي بيان حكم‌الله الواقعي است يعني آنجا كه مي‌گويند اگر در خطر افتادي به سبك ديگران وضو بگير، دستورِ تقيّه در مقام عمل مي‌دهند اين دستور حكم‌الله‌الواقعي است اما يك وقت است نه، خودشان احساس خطر مي‌كنند حكم‌الله را بيان نمي‌كنند اين بيانشان ‌«لبيان حكم‌الله الواقعي‌» نيست اين فتوا، تقيّةً صادر شده است، نه اِفتا به تقيّه، چون افتاي به تقيّه حكم‌الله الواقعي است، اينها هم يك بخش.

بخش ديگر مربوط به مسائل حكومت و سياست و امثال ذلك است.

علت اختصاص و انتساب تقيه به شيعيان

پرسش:...

پاسخ: اعتقاد نه، تقيّه‌بردار نيست تقيّه هم نمي‌كردند در مقام بيان.

اين مسئله سياسي كه تقيّه در مسائل حكومت و اينهاست گاهي شيعه مبتلا مي‌شد براي اينكه ـ اين روايت حالا تا چه اندازه تام باشد ـ مسئله «ما منّّا الا مسموم أو مقتول»[28] در پيش بود، هيچ گروهي مثل شيعهٴ اثنيٰ‌عشري در رنج و زحمت نبود، رهبرانشان يا شهيد شده بودند يا مسموم يا تحت نظر يا زندان. اين اقليت همواره در زحمت بود و براي اينكه اصلش بماند تا يك وقت نظير انقلاب اسلامي ايران ثمر بدهد، گفتند آرام حرفهايتان را بيان كنيد، حفظ كنيد يعني بعضي از خطرها را تحمل كنيد، بعضي از فروع را صرف‌نظر كنيد تا در وقايه صرف‌نظر كردن آن فروع، اصول اصلي بماند اين شده تقيّه، لذا شيعه به تقيّه شناخته شده است براساس اين عناوين وگرنه اصل تقيّه ريشهٴ قرآني دارد كه چهار موردش را ملاحظه فرموديد. ريشه فقهي چه در فقه ما و چه در فقه اهل سنّت دارد آنها هم فتوا دادند، الآن هم مفسّرين اهل سنّت ذيل همين آيهٴ محلّ بحث هم مي‌گويند اگر كسي تقيتاً اظهار كفر كرد ولي قلبش مطمئن بود اين رواست اين كافر نيست. الآن هم مفسّرين اهل سنّت مي‌گويند، پس اين‌چنين نيست كه تقيّه مخصوص شيعه باشد؛ منتها شيعه چون مبتلا بود و ابتلايش بيشتر بود و هر حكومتي را امضا نمي‌كرد و در برابر ظلم مي‌ايستاد، ناچار بود تقيّه كند و اين تقيّه با شيعه شناخته شده و شيعه هم با تقيّه شناخته شده وگرنه تقيّه حكم اسلامي است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مجادله/سوره58، آیه22.
[2] بقره/سوره2، آیه83.
[3] بقره/سوره2، آیه83.
[4] . مستدرك الوسائل، ج8، ص426.
[5] ممتحنه/سوره60، آیه7 ـ 9.
[6] . بحار الانوار، ج71، ص370؛ جامع الاخبار، ص139.
[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص27.
[8] بقره/سوره2، آیه83.
[9] آل عمران/سوره3، آیه19.
[10] غافر/سوره40، آیه28.
[11] انعام/سوره6، آیه121.
[12] . بحار الانوار، ج25، ص95.
[13] . بحار الانوار، ج2، ص183.
[14] . الكافي، ج1، ص401.
[15] . بصائر الدرجات، ص21.
[16] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 175.
[17] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 175.
[18] . بحار الانوار، ج2، ص183.
[19] . بحار الانوار، ج25، ص95.
[20] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص614.
[21] . الكافي، ج1، ص401.
[22] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص614؛ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
[23] . الكافي، ج1، ص258.
[24] . ر . ك: بحار الانوار، ج54، ص368؛ ر . ك: تفسير نور الثقلين، ج5، ص388.
[25] . ر . ك: الكافي، ج4، ص549.
[26] . الكافي، ج1، ص401.
[27] . ر . ك: الكافي، ج1، ص264.
[28] . بحار الانوار، ج27، ص217.