68/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 28
﴿لاَ يَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللّهِ الْمَصِيرُ﴾﴿28﴾
اقسام رابطه با كافران
اين كريمه چند بحث را به همراه داشت و دارد: اول نهي اتّخاذ مؤمنين از كافرين به عنوان اوليا كه اين در چهار امر خلاصه شد.
امر اول اين بود كه يا تولّي يكجانبه است كه مؤمنين، كافر يا كافراني را به عنوان سرپرست و والي خود اتّخاذ كنند اين با ﴿لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾[1] و ساير آيات ممنوع است.
قِسم دوم تولّي يكجانبه نيست [بلكه] موالات دو جانبه است كه هر كدام وليّ ديگرياند يعني مُحبّ و ناصر ديگرياند، اين موالات دو جانبه ممنوع است در صورتي كه ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ باشد يعني مؤمنين، مؤمنين ديگر را رها كنند با داشتن افراد با ايمان با آنها پيمان ولايي برقرار نكنند، با كافران روابط دوستانه داشته باشند.
قِسم سوم اين بود كه مؤمنين با كافرها روابط ولايي داشته باشند؛ اما «مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» نه ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني در عين حال كه مؤمنين با مؤمنين ديگر رابطهٴ موالاتي دارند، نسبت به كافران هم چنين ولايي داشته باشند. در اين امر سوم اگر آن كافر، جزء كساني بود كه سابقهٴ سوء يا لاحقهٴ سوء دارد اين روا نيست و اگر نه سابقهٴ سوء دارد، نه لاحقهٴ سوء يا اگر سابقهٴ سوء داشت توبه كرد و الآن لاحقهٴ سوء ندارد، مشمول امر چهارم است كه امر چهارم برابر سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» فقط بِرّ و قِسط را تجويز ميكرد، نه تولّي و توالي را.
امكان زندگي مسالمتآميز با كفار غير حربي
بيانذلك اين است كه درباره مشركين و كافران به ما فرمودند كه اينها دشمن شما هستند، شما اينها را به عنوان دشمن اتّخاذ كنيد؛ اما اگر كساني هستند كه سابقهٴ سوء نداشتند يا لاحقهٴ سوء ندارند كاري با شما نداشتند و ندارند، نسبت به اينها بدرفتاري نكنيد خدا شما را نهي نميكند كه با اينها [با] قِسط و عدل عمل كنيد، نه اينكه شما را از تولّي نهي نميكند، تولّي مطلقا ممنوع است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» بود اين بود كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾[2] ؛ شما نسبت به اينها برّ و قسط و عدل را رعايت كنيد. همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در عهدنامه مالك كه فرمود: «لاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: اِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّيْنِ أَوْ نَظِيْرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ»[3] ناظر به همين مسئله است، به مالك دستور داد كه نسبت به احدي ظلم نكن براي اينكه آنها يا برادر ايماني تو هستند يا برادر انساني تو هستند. ظلم نسبت به كافري كه در صدد براندازي اسلام و ايذاي مسلمين نيست حرام است، چه اينكه ظلم بر كلب هم حرام است، ظلم بر خنزير هم حرام است آنها حدّي دارند چه موقع شكار آنها جايز است، چه موقع شكار آنها جايز نيست، حالا كه خواستند شكار بكنند چگونه شكار بكنند آيا ميشود مُثله كرد يا نكرد. تا آنجا كه قانون است و مرز قانون است، عدل است از آن مرز گذشته ظلم است. اينكه فرمود نسبت به كافر هم ظلم نكن براي اينكه نظير توست در خلق، ناظر به همين است كه اگر كسي سابقهٴ سوء نداشت يا لاحقهٴ سوء ندارد انسان نسبت به او بايد با قسط و عدل عمل كند، نه با ظلم و جور؛ اما تولّي حساب ديگري دارد. «تولّي» يعني محبت او را و وِلاي او را در دل جا بدهد اين روا نيست، براي اينكه در همان اول سورهٴ «ممتحنه» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾؛ شما با دشمنان خدا پيمان دوستي نبنديد، روابط عادي و صوري مسئلهاي است، پيمان دوستي و دوستيابي مسئلهاي ديگر. شما با دشمنان خدا دوست نباشيد، چون دوستيِ با دشمنان خدا، دشمنيِ با خداست. تولّي استثنا نشده، محبت و مودّت استثنا نشده [بلكه] مطلقا ممنوع است در تمام صُوَر اربعه؛ منتها در صورت چهارم قِسط و عدل را و بِرّ و احسان را نسبت به اينها تجويز كرده است.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ بالأخره اگر انسان حشر با آنها يا ارتباط با آنها مايهٴ معونت آن ظالم است اين مشمول نهي ديگر است؛ اما اگر نه، چه انسان با آنها رابطه داشته باشد، چه انسان با آنها رابطه نداشته باشد هيچ تأثيري ندارد، آنها اگر ظلم ميكنند نبايد انسان كاري بكند كه معونت ظالم به حساب بيايد؛ نه تنها معونت ظالم در ظلم كه يك حرام مستقلي است، معونت ظالم در غير مورد ظلم هم مرضي نيست.
پرسش:...
پاسخ: آنها كه سابقهٴ سوء نداشتند و لاحقهٴ سوء نداشتند آنها قِسط و عدل را دارند؛ اما انسان بايد رابطه داشته باشد و رابطه قِسط و عدل يا نه، اين رابطه را با مؤمنين داشته باشد، چرا ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ حالا اگر نه، ارتباط قِسط و عدل با مؤمنين تمام شد فرصت هست كه با غيرمؤمنين هم روابط داشته باشند، فرمودند در اين حال اگر كافراني بودند كه سابقهٴ سوء نداشتند يا لاحقهٴ سوء نداشتند روابط برقرار بكنيد «مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» نه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ و با قِسط و عدل.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ براي ما قِسط و عدل است؛ اما براي او ظلم و جور است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آن يك حساب ديگر است، اين براي ما عدل است؛ اما نسبت به آنها بِرّ و نيكي كنيد نكُشيد آنها را ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾[4] نسبت به اينها با بِرّ و نيكي و احسان رفتار كنيد.
چگونگي دلالت كلمه «مولا» بر استمرار و ملكه بودن
مطلب ديگر آن است كه بعضي از عناوين، مَلكه بودن و مستمر بودن را به همراه دارد، نظير عنوان وِلا، نظير عنوان اتّخاذ. اين دو تا عنوان كه در آيهٴ محل بحث مأخوذ شد هر دو ناظر به دوستيابي به نحو مَلكه. كلمهٴ وِلا يك امر معنوي است و اوّلين و نازلترين درجه نهي از منكر، همان بُغض قلبي است. كافر از آن جهت كه دشمن خداست و انسان بايد نسبت به كساني كه مبتلا به كفرند نهي از منكر بكند اوّلين مرتبهٴ نهي از منكر، همان انزجار قلبي است. اين انزجار قلبي با وِلا و محبت سازگار نيست، گذشته از اينكه اگر كلمهٴ وِلا با «اتّخاذ» استعمال بشود وقتي گفتند «اتّخاذ وليّ» اين معني ملكه و استمرار را به همراه دارد، دوستيابي يك وقت كسي چيزي را دوست دارد نه به عنوان مَلكه، يك وقت به عنوان دوست اتّخاذ ميكند. اين كلمه اتّخاذ، نوعاً به عنوان مَلكه و استمرار استعمال ميشود. گاهي هم لخصوصية المورد در جايي كه مَلكه نيست هم به كار ميرود، نظير آنچه موسي به خضر(عليهما السلام) پيشنهاد داد كه ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[5] اتّخاذ اجر پيداست كه مَلكه نيست، چون يك وقت كسي كارگر است يا كارگزار است يا كارمند است وقتي گفتند اتّخاذ اجر يعني روزانه، ماهانه، سالانه اين مَلكه است، يك وقت يك كارگر يا كارگزار رهگذر است، اين اتّخاذ اجر معني ملكه نيست اين كار ميكند و مزد ميگيرد و ميرود در اينگونه از موارد اگر گفته شد ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ معناي مَلكه را تفهيم نميكند لخصوصية المورد وگرنه موارد ديگر وقتي گفته ميشود اتّخاذ، يعني او را به عنوان يك مَلكهٴ مستمر پذيرفتن.
منع هرگونه رابطه ولايي با كافران
﴿لاَ يَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اتّخاذ دوست يعني دوستيابي، اين معني مَلكه است اينها ممنوع است؛ اما آن قِسم چهارم از اقسام چهارگانه سورهٴ «ممتحنه» اين بود كه اگر كسي سابقهٴ سوء نداشت يا لاحقهٴ سوء ندارد نسبت به او ميتوانيد با بِرّ و قِسط رفتار كنيد، نه اينكه وِلاي آنها را بپذيريد وگرنه وِلا مطلقا ممنوع است، چه اينكه آيهٴ پاياني سورهٴ «ممتحنه» اين را به عنوان اطلاق نفي ميكند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴾[6] اين ناظر به آن نيست كه نسبت به شما بد كردند يا بد ميكنند نه، اصلاً كافر را دوست نداشته باشيد، چرا، براي اينكه كافر مغضوب عليه است و شما هم كه مرتب در تمام نمازها ميگوييد راهِ مغضوب و راهِ الضَّآلِّينَ را ما را توفيق بده آن راهها را نرويم: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ﴾[7] خب اگر شما در نمازتان ميخوانيد كه راه مغضوبعليه و راه ضالّين را نرويد، پس چگونه با كفاري كه مغضوبعليهاند تولّي داريد ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾[8] .
اينكه ميفرمايند با تبهكاران اُنس نگيريد يعني تباه ميشويد، اينكه گفتند با بداخلاق مصاحبت نكنيد يعني بدخُلق ميشويد، اين تعليق حُكم بر وصف است [و] ديگر لازم نيست كه استدلال بشود. اگر گفتند با زيد رفت و آمد نكن يك سؤال و جوابي مَطوي است چرا، براي اينكه او بداخلاق است؛ اما اگر گفتند با بداخلاق رفت و آمد نكن ديگر چرا ندارد، اگر بفرمايد با كافران رفت و آمد نكنيد اين چرا دارد؛ اما اگر بفرمايد: ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ اين ديگر چرا ندارد، با مغضوبعليه وِلا نداشته باشيد يعني گرفتار غضب ميشويد.
بنابراين هم كلمه وِلا، هم كلمه اتّخاذ معناي مَلكه را تفهيم ميكند اولاً و با اوّلين مرتبه از مراتب نهي از منكر كه انزجار قلبي است سازگار نيست ثانياً، لذا دوستيِ با كافر و دوستيابي نسبت به كافرها مطلقا ممنوع است كه انسان دشمنِ خدا را دوست داشته باشد و اين با دوستيِ ذات اقدس الهي سازگار نيست و خداي سبحان فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[9] يعني گرچه ديگران نسبت به مرامشان با علاقه اظهار مِيل ميكنند، ولي آن طوري كه مؤمن به خدا علاقهمند است هيچ صاحبمذهبي نسبت به مذهبش دلبسته نيست ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ خب اگر كسي مُحبّ خداست ديگر مُحبّ عدوّ خدا نخواهد بود، لذا در پايان سورهٴ مباركهٴ «مجادله» فرمود اصلاً نمييابي كساني را كه مؤمن باشند با كافران ارتباط دوستي برقرار كنند، در پايان سورهٴ «مجادله» ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً﴾ كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ نه تنها اتّخاذ وليّ نميكنند، نه تنها تولّي ندارند، مودّت هم ندارند، اين سه مرحله است.
سرّ ممنوعيت مودّت غير خداوند توسط مؤمن
اتّخاذ وليّ اين دو تا كلمه هر دو مُشعر به مَلكه بودن است خودِ تولّي به تنهايي هم مُشعر به ملكه بودن است، اتّخاذ ولي از همه بدتر است، تولّي بد است و مودّت هم بد؛ منتها مودّت رقيقتر از تولّي است. فرمود اين رقيق و ضعيف هم درباره مؤمنين راه ندارد، هرگز نمييابي كساني كه با خدا ارتباط وِلايي برقرار كردند، جزء مؤمنان به الله هستند اينها به غير خدا دل بسته باشند: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ﴾[10] انسان با پدر و مادر رابطهٴ اقتصادي دارد، فقر آنها را بايد برطرف كند. پدر و مادر اگر كافر باشند بر پسر تأمين معيشت آنها واجب است؛ اما اينها همه احكام بدني است هيچكدام در دل راه ندارند، چون به فرزند فرمود شما نسبت به پدر و مادر موظّفيد در مسائل دنيايي به نيكي رفتار كنيد ولو اينها مشرك باشند: ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ در مسائل اعتقادي حرف پدر و مادر را اطاعت نكن؛ اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾[11] همين پدر كه مشرك است و مادر كه مشرك است نياز مالي دارند لباسهايشان را بايد بشوري، خب بشور، مشكلات ماليشان را بايد برطرف كني نه تنها ميتواني، بايد برطرف كني. كمك به پدر و مادر يك كمك انساني است در دين، پدر و مادر ولو مشرك هم باشند اينچنين نيست حالا اگر پدر مشرك شد يا مادر مشركه شد واجبالنفقه پسر نباشد كه يا پسر بتواند نسبت به آنها بداخلاقي كند كه، اهانت كند كه اينطور نيست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ منتها علاقهٴ پدر مشرك يا مادر مشركه نبايد در دل فرزند باشد، اين همان آيهٴ پاياني سورهٴ «مجادله» است كه ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ كسي كه حدّش را از حدّ خدا جدا كرد، زير پوشش وِلاي الله نيست در برابر خدا حدّي قرار داد، حدّش را جداي از حدّ الهي قرار داد اينها را ميگويند مُحاد، ميگويند مُشاقق مثل سيل كه ميآيد اين بدنهٴ كوه را به صورت درّه درميآورد دو شِق ميكند، يك قسمت آن طرف درّه، يك قسمت اين طرف دو شِق ميشود اينها را ميگويند مُشاق ﴿وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾[12] اينها مشاقّاند ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾[13] ؛ اينها در شِقاقاند ﴿فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾[14] اند، اينها در مُحادّهاند.
مؤمن محبت اينها را هرگز در دل راه نميدهد ولو اينها پدر يا فرزند يا برادر يا عشيرهٴ انسان باشد ﴿وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾ چرا، براي اينكه اين گروه از مؤمنين كسانياند كه ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[15] قلبي كه ايمان الهي در آن نقش بست جايِ محبت دشمنان خدا نيست، لذا آن آيه به اطلاق نهياش محفوظ است و تخصيص هم نخورد كه ﴿لاَ يَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾ حالا اگر كسي دشمن خدا را يعني كافر را به عنوان دوست اتّخاذ كرد.
پرسش:...
پاسخ: وِلايِ حكومتي كه قِسم اول است كه ﴿لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾[16] كه مطلقا ممنوع است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مطلق است قِسم اول را هم شامل ميشود كه ولايِ يكجانبه است و قِسم دوم و سوم هم شامل ميشود.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ غرض اين است كه مضارّ فراواني دارد ديگر، براي اينكه كمكم انسان محبت دشمنان خدا را در دل راه داد، دوستي خدا رخت برميبندد كه بحث دوم از مباحث چندگانه اين آيه است كه الآن وارد ميشويم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ نسبت به آنها فرمود آنها ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾[17] ، ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ آنها مغضوبعليهاند ديگر ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾[18] اينها هستند ديگر.
ضرورت تأسّي به سنت الهي و پيامبران در بيزاري از دشمنان خداوند
خب، مبحث دوم از مباحث مربوط به اين كريمه آن است كه فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾؛ اگر كسي با دشمنان خدا رابطهٴ دوستي برقرار كرد، نه رابطهٴ تجاري و امثال ذلك. كه آن امر چهارم بود كه گذشت.
مبحث دوم اين است كه اگر كسي در مورد نهي، دشمنان خدا را دوست خود قرار داد رابطهٴ وِلايي برقرار كرد حالا يا يكجانبه يا دوجانبه، فرمود اين هيچ ارتباطي با خدا ندارد، اين نكره در سياق نفي مفيد همان سالبهٴ كليه است. خداي سبحاني كه «وَسِعَتْ رحمتُه كلَّ شيء»[19] خدايي كه ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾[20] است «الدّاني في علوّه والعالي في دنوّه»[21] است، اين شخص نتوانست هيچگونه ارتباطي با خدا داشته باشد و فيض خاص خدا به هيچوجه به او نميرسد: ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾ اين يك اعلان انزجار عمومي خدا از اين گروه است.
اين سنّت ذات اقدس الهي را انبيا اجرا كردند، بعد خداي سبحان به ماها ميفرمايد شما سنّتي كه انبيا از من آموختند و اجرا كردند شما به آن سنّت تأسّي كنيد، پس خودِ حقتعالي اعلان انزجار كرد، فرمود هيچ ارتباطي با من ندارند، اينكه فرمود: ﴿فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾ با آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده است كه خداوند و رسولش از مشركين بيزارند هماهنگ است ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾[22] چون اگر كسي كافر را به عنوان وليّ اتّخاذ كرد جزء كفّار خواهد بود ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾[23] اين ميشود صغرا، كبراي قياس هم اين است كه ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾ اين ميشود كبرا، خب اگر كسي متولّي مشركين بود «فهو من المشركين» است و خدا هم كه از مشركين بيزار است، پس از اين بيزار است، اين سنّت خدا.
سنّت ابراهيم خليل(عليه السلام) و پيروان او در اعلان انزجار از دشمنان خدا
اين سنّت خدا را انبياي الهي اعمال كردند و در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين اعلام انزجار را از ابراهيم و قومش(سلام الله عليه) نقل كرد، بعد به ما فرمود اينها اُسوه و الگوي شما هستند. آيهٴ چهارم سورهٴ «ممتحنه» اين است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در چه كسي ﴿فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ ديگر نگوييد ما نميتوانيم مثل حضرت ابراهيم اعلان موضعگيري بكنيم، براي اينكه شاگردان او هم كه مثل او به دنبال او رفتند ديگر، شما به اصحاب ابراهيم تأسّي كنيد. اصحاب ابراهيم چه كساني بودند؟ همان بتپرستها بودند كه در سايه تعليم و تربيت حضرت به اين مقام رسيدند ديگر. فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[24] آن روزي كه حضرت ابراهيم قيام كرد كه كسي با او نبود كه، بعد از اينكه فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[25] توانست عدهاي را هدايت كند. فرمود شما به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و به همراهان آن تأسي كنيد، در چه چيزي تأسي كنيد ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾ اين آيهٴ چهارم [سورهٴ «ممتحنه»] است، دوباره در آيهٴ ششم همين سوره ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾.
ضرورت تأسّي به ابراهيم خليل(عليه السلام) در انزجار از دشمنان خدا
خب، پس سنّت الهي را خليلِ خدا امتثال كرد، بعد خدا به ما فرمود راهِ خليل مرا طي كنيد كه به خُلّت و محبت برسيد، پس ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾ به هيچ درجهاي از درجات خاصّه الهي نميرسد، ـ رحمت خاصّه ـ آنگاه معلوم ميشود كه چرا درباره اينها خدا با لحن غضب سخن ميگويد ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[26] ﴿وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾[27] خدا به اينها نگاه نميكند، با اينها حرف نميزند و مانند آن چرا، براي اينكه دوستي با دشمنان خدا، دشمني با خداست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ چون در آن سورهٴ «ممتحنه» مع المؤمنيني هم كه باشند چون آنهايي كه كافرند ﴿وَأَخْرَجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَي إِخْرَاجِكُمْ﴾[28] شاهد آنهاست ديگر، چون در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اينچنين نبود كه حضرت ابراهيم و قومش بگويند كه ما با مؤمنين ارتباط داريم با شما ارتباط نداريم كه، مؤمنين ديگري در كار نبودند كه، حضرت ابراهيم و قومش نسبت به كفار اينچنين موضع گرفتند و صدر سورهٴ «ممتحنه» هم اين است كه نسبت به دشمنان من، دوستي القا نكنيد. حالا اين معنايش اين نيست كه با دوستان من هم دوست باشيد، با دشمنان من هم دوست باشيد كه اگر ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ شد اشكال نداشته باشد كه، اين دليل عام است خواه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾، خواه ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ منتها ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بدتر است، اگر كسي هم با مؤمنين دوست بود، هم با كافران دوست بود معلوم ميشود يك آدم لاابالي است و آن برهان مسئله كه ﴿تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾[29] همه اقسام را ميگيرد، پس ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ از آن طرف گفتند چيزي كه مايهٴ ولاست و مرد را تحت وِلاي آنها قرار ميدهد نه، لذا نگفتند به آنها زن بدهيد، گفتند از آنها زن بگيريد كه از اين طرف سُلطه باشد بتوانيد آنها را هدايت كنيد.
و اگر فرزند پيدا شد، خب آن آيهٴ سورهٴ «مجادله» همين است ديگر، فرمود: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾[30] ؛ چهار قِسم را ذكر فرمود ديگر، اگر كسي مؤمن باشد هرگز با كافر ـ ولو از اعضاي خانواده او باشد ـ ارتباط ولايي برقرار نميكند. ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِيْ شَيْءٍ﴾ اين مبحث دوم بود كه ممكن است بعضي از مسائل را هم بعداً در ذيل مبحث دوم ببينيم.
پرسش:...
پاسخ: معنويّت است ديگر، رحمت خاصه ديگر نصيب او نخواهد شد وگرنه رحمت عامه كه در جهنم هم هست، رحمت خاصه است كه در بيانات حضرت امير فرمود: «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[31] وگرنه آن رحمت عامّه كه همراه با آفرينش هست آن در جهنم هم هست.
پرسش:...
پاسخ: همين؛ وقتي در جهنم باشد يعني اصلِ وجود، يعني انسان از روزيِ خدا برخوردار است نه آن رحمتي كه ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾[32] و مانند آن نصيب اين گروه بشود.آن اشاره شد كه معونت ظالم دو فرع دارد. معونت ظالم «في الظلم» كه يقيناً محرّم است، معونت ظالم «لا في مورد ظلم» كه محلّ بحث است.
محدودهٴ تقيّه در اظهار علاقه به دشمنان خدا
مبحث سوم اين است كه ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ اين چون مورد نياز بود اين را ذكر فرمود، فرمود مگر اينكه از كافران تقيّه كنيد. اين اتّقا يعني اخذ وِقايه. سفر را وِقايه ميگويند، براي اينكه عامل صيانت است. اتّقا كرد يعني «أخذ الوقايه» چيزي كه او را از خطر حفظ ميكند گرفت. اخذ وقايه را ميگويند اتّقا، چون خودِ كلمه افتعال اخذ را به همراه دارد، وقتي گفتند «اختبذ» يعني «أخذ الخبز» «اقتبس» يعني «أخذ قبسة من نار» خود اين كلمه «افتعال» اخذ را به همراه دارد. اگر فرمود اتّقا كنيد يعني اخذ وقايه. فرمود ارتباط با كفار منهي است و اگر كسي دست به اين ارتباط زد هيچ رحمتي از رحمتهاي خدا نصيبش نخواهد شد، مگر اينكه در حال تقيّه.
خب، سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين استثنا، استثناي منقطع است عدّهاي هم شايد اين نظر را تأييد بكنند. ببينيم اين استثنا، استثناي منقطع است يا استثناي متّصل است.
همانطوري كه ايمان، اعتقاد به قلب است و اقرار لسان است و عمل به اركان، تولّي هم در اين سه نشئه ظهور دارد؛ اگر كسي متولّي بود، اهل وِلا بود، موالاتي داشت، از اوليا به شمار آمد، قلباً علاقهمند است، لساناً مُقرّ است و بدناً تابع. تولّي همه اين سه نشئه را شامل ميشود، چون انسان اگر بخواهد اظهار دوستي كند يا عملي بكند كه عمل دوستانه باشد اين منهي است، مگر همان قِسم چهارم كه برّ و احسان را خودِ خدا اجازه داده است، حالا نسبت به كافر، انسان عملاً كاري بكند كه از او محبت عملي انتزاع بشود يا لساناً حرفي بزند كه از او محبت زباني انتزاع بشود همه اينها منهي است، مگر در حال تقيّه كه آنجا كه جاي تقيّه است مستثناست يعني در مقام زبان مستثناست، در مقام عمل مستثناست؛ اما در مقام قلب جاي تقيّه نيست.
پرسش:...
پاسخ: چون ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[33] اينچنين ميگفت كه نه ميتوان عقيدهاي را با اجبار در دل جا داد، نه ميتوان عقيدهاي را با زور از دل گرفت، پس دل جايِ تقيّه نيست.
بررسي استثناي منقطع يا متصل بودن جواز تقيه
آن وِلاي قلبي منهيعنه است حتي در حال تقيّه؛ اما آن وِلاي لساني يا عملي نظير ايمان كه در سه مرحله ظهور دارد آن در حال تقيّه مستثناست ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ كه در حال تقيّه اگر زباني يا بدني نسبت به آنها تولّي داشتيد، عيب ندارد. با اين تقرير ديگر استثنا منقطع نخواهد بود، ميشود متّصل. نعم، اگر تولّي مخصوص قلب باشد و اتّخاذ وِلا يك امر قلبي باشد ولاغير، آنگاه ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ استثنا ميشود منقطع، براي اينكه نهي ناظر به تولّيِ قلبي است، استثنا ناظر به ارتباط بدني است اين مستثنا با مستثنيمنه ارتباط ندارد ميشود منقطع. استثنا آن است كه «اخراج ماولاه لدخل» اگر اين قسمت زبان و بدن استثنا نشود داخل نيست اصلاً. بنابراين اگر اتّخاذ وِلا شامل هر سه مرحلهٴ قلب و لسان و بدن ميشود، نظير ايمان و كسي حق ندارد نسبت به كافر در هيچيك از اين مراحل ياد شده اظهار علاقه كند، در حال تقيّه لساناً و بدناً مستثناست، نظير آنچه در سورهٴ «نحل» راجع به حضرت عمّار(رضوان الله عليه) آمده است[34] ، آيهٴ 106 سورهٴ «نحل» كه ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ اگر نظير آن حال باشد كه قلباً تقيّه نيست و لساناً تقيّه است و فرض آن است كه وِلا، مخصوص قلب است اين ديگر استثنا ميشود منقطع البته. پس ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ كه در اين حال تقيّه عيب ندارد، حالا تقيّه صِرف رفع منع است يا الزام را هم به همراه دارد يعني اين استثنا، استثناي از نهي است كه از اين كريمه بيش از اين استفاده نميشود يا نه تنها استثناي از نهي است، بلكه تقيّه واجب است به شهادت آن رواياتي كه «انّ التقيّة ديني و دين آبائي ولا دينَ لِمَن لا تقيّةَ له»[35] و امثال ذلك.
بررسي شرايط وجوب و جواز تقيّه
اينجا سخني را مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان از تبيان مرحوم شيخ نقل كردند كه از بعضي از روايات استفاده ميشود كه تقيّه در مورد حفظ جان واجب است، نه تنها جايز. يك وقت است تقيّه براي مال است كه اگر بگيرند ضررش تحملپذير است و مانند آن، اينجا تقيّه جايز است، نه واجب. يك وقت دربارهٴ مالِ فراوان است باز هم تقيّه جايز است، نه واجب. يك وقت درباره جان است كه اگر تقيّه نكند او را از بين ميبرند، اينجا هم تقيّه جايز است يا بگوييم حفظ نفس واجب است و تقيّه واجب؟ طرفِ تقيّه، گاهي مسئلهٴ مالي است، گاهي مسئله ديني. گاهي ميگويند اگر اين مال را ندهي تو را ميكُشيم. گاهي ميگويند اگر اين فتواي خلاف شرع را ندهي تو را ميكُشيم كه مسئله دين در كار است، آنجا كه سخن از مال است يك حُكم ديگري دارد و حفظ جان واجب باشد محذوري ندارد؛ اما اگر سخن دين شد باز هم بگوييم تقيّه واجب است يا نه؟ اگر ثابت شد كه در دَوَران امر بين حفظ جان و حفظ دين، حفظ جان واجب نبود و تقيّه واجب نبود، نوبت به فرع بعد ميرسد كه آيا در اينگونه از موارد تقيّه جايز است يا نه، اما اگر در جايي تقيّه واجب شد نوبت به مسئله ثانيه نميرسد. آنچه را كه مرحوم امينالاسلام از تبيان مرحوم شيخ طوسي نقل كرد اين حديث است كه دو نفر گرفتار ظالمي شدند كه يكي امر كرد كه شما مثلاً نسبت به رسول خدا، اگر شهادت به رسالت ميدهيد بايد به رسالت مُسيلمهٴ كذّاب هم اعتراف كنيد. اين دو نفر وقتي در برابر اين پيشنهاد حاد قرار گرفتند به اوّلي گفتند تو شهادت ميدهي كه رسول خدا رسول است، گفت بله. گفت شهادت ميدهي كه مُسيلمهٴ كذّاب رسول است؟ گفت نه. اين يكي و او را اعدام كردند، ديگري گفت من به هر دو شهادت ميدهم او را رها كردند. قصه را كه به عرض رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رساندند طبق اين نقل فرمود آن يكي كه حق را ظاهر كرده است، مشمول رحمت خداست و اين يكي كه حق را كتمان كرده است، او رخصتي داشت.[36]
از اين حديث برميآيد كه تقيّه همه جا واجب نيست وگرنه آن شخص كه حق را ظاهر كرد و كتمان نكرد نبايد مشمول عنايت حضرت قرار ميگرفت، در حالي كه حضرت از او به نيكي ياد كرد فرمود او راه خير را طي كرد. از اين بيان معلوم ميشود تقيّه همهجا واجب نيست، اينكه گفته شد «إنّ التقية ديني و دين آبائي»[37] هم يك حدّ و مرزي دارد. اگر واجب نبود، نوبت به فرع بعدي ميرسد كه آيا تقيّه جايز است يا جايز نيست؟ يك وقت است از شخص انسان، چون يك فرد متعارف است يك مطلب خلافي را ميخواهند، اينجا ممكن است كسي بگويد تقيّه جايز است در امر ديني؛ اما يك وقت كسي است كه چهرهٴ دينيِ يك مكتب هست از او يك فتوا ميخواهند آيا او هم ميتواند بگويد «انّ التقية ديني و دين آبائي» يا نه اينجا نميتواند بگويد. از اين دو فرع كه گذشتيم فرع سوم مطرح است و آن اين است كه از شخصي كه چهرهٴ ديني مكتب است، فتوا نميخواهند ولي ميخواهند او ساكت باشد، آيا اينجا هم تقيّه جايز است يا اينجا تقيّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» اين فروعي است كه يكي پس از ديگري بايد بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»