درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 26 الی 27

 

﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿26﴾﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿27﴾

 

اصلاح جامعه در پرتو قيام الهي

در ذيل اين دو آيه سه‌تا مسئله را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) عنوان كردند: يكي مسئله تفسيري، كلامي بود درباره رزق؛ يكي هم مسئله علمي است و جامعه‌شناسي و مانند آن درباره مُلك و يكي هم مسئله عقلي، فلسفي است درباره نظام علّي [و] معلولي.

در پايان بحث ديروز مسئله ﴿دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾[1] مطرح شد و اينكه اگر دفع، لله نباشد فساد به فساد ديگر تبديل مي‌شود، نه اينكه فساد به صلاح تبديل بشود و اگر دفع، لله بود فساد به صلاح تبديل مي‌شود، گرچه كلّ كارها را ذات اقدس الهي در نظام هستي به خود اسناد مي‌دهد؛ اما آنچه نقص و شرّ است از خدا دور است كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[2] .

بنابراين اگر گروهي قيام مردمي داشتند، براي براندازي يك نظام ستم و تأسيس يك نظام جديد چون دفع، لله نيست اين تبديل فاسد به فاسد ديگر است و چند صباحي مي‌گذرد باز همين گروه جديد كار گروه قديم را انجام مي‌دهند، زيرا اگر كسي قدرت داشته باشد و اعتقادي به معاد نداشته باشد داعي ندارد كه اموال را براي خود جمع نكند و لذّت نبرد. تنها چيزي كه ضامن اخلاق است اعتقاد به معاد است و اگر اعتقاد به مبدأ و معاد از يك فرد يا جامعه‌اي رخت بربندد به هيچ وجه فضايل انساني ضامن اجرا ندارد. هيچ راه معقولي نيست براي كسي كه به خدا و قيامت معتقد نيست آدم خوبي باشد، اگر قدرت دارد، مال در اختيار او هست دليل ندارد كه از آن استفاده نكند. تنها چيزي كه مانع بهره‌برداري باطل است اعتقاد به حساب است اين اعتقاد به حساب اگر از جامعه يا فرد گرفته شود مثل گلابي است كه از اين برگِ گُل گرفته شده، بقيه‌اش تُفاله است. شما درست بينديشيد ببينيد هيچ راهي دارد براي اينكه انسان آدم خوبي باشد «لو لا خوف المعاد» اگر مسئله قيامت در كار نباشد به چه دليل اين كسي كه قدرت دارد و مي‌تواند زندگي بهتر داشته باشد زندگي بهتر نكند، چون بعد از مرگ نه كسي او را تنبيه مي‌كند، نه به صابرين پاداش مي‌دهند هر دو نابود مي‌شوند، خب چرا او بهره نبرد. اين است كه در سورهٴ «ص» مي‌فرمايد آنها كه دست به فساد زدند، چون معاد را فراموش كردند ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[3] .

بنابراين اگر قيامي مردمي بود ولي الهي نبود، فسادي به فساد ديگر تبديل مي‌شود و اگر احياناً افسد به فاسد تبديل شد اين زودگذر است؛ اين فاسد امروز، افسد فردا خواهد شد.

پرسش:...

پاسخ: چيز ديگري هم مشروع است،

تفاوت قيامهاي الهي و مردمي

آن در بحث ذيل آيهٴ 21 همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾؛ آنها كه قيام مردمي كردند و خواهان قِسط و عدل‌اند به سه، چهار گروه تقسيم شدند [در] آنجا بحث مبسوطي گذشت ولي اگر كسي قيام كرد و قدرتي به دست آورد و به خدا معتقد نبود، اين هيچ وجهي ندارد كه او فاسد نباشد و از قدرت سوء استفاده نكند، گرچه كلّ كارهايي كه در عالم مي‌گذرد باذن الله است، اما الدفعُ لله مهم است اينها فساد را لله دفع نكردند، براي اينكه طرح خودشان را پياده كنند قيام كردند.

پرسش:...

پاسخ: لله باشد، يعني «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[4] و اين همان است كه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾[5] .

پرسش:...

پاسخ: چرا، تبيين مي‌كند؛ فسادِ ارض چيست؟ مي‌فرمايد: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ چون صوامِعُ و بَيعُ و ساير مراكز عبادي و ديني منهدم مي‌شود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾[6] خواهد بود وگرنه اين‌چنين نيست كه آنها در جاي خودشان باشند، وظايف خودشان را انجام بدهند، مع‌ذلك فساد عالم‌گير بشود، اين‌طور نيست.

پرسش:...

پاسخ: براي «دفع هذا الظلم» اقدام كرد، اينها مي‌گويند تو ظلم نكن من ظلم بكنم، نه ظلم نباشد. آن‌كه قيام مي‌كند براي اينكه ظلم رخت بربندد «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[7] آن موحّد است، اين دفعش لله است. قيامهاي مردمي كه لله نيست، براي اين نيست كه ظلم در عالم واقع نشود، براي اين است كه آنها ظلم نكنند و اينها ظلم بكنند، نه براي آن است كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا».

پرسش:...

پاسخ: اين خيال كردند قصد ظلم برداشته مي‌شود، لذا وقتي سرِ كار آمدند خودشان مي‌شوند ظالم. آنچه تجربه نشان داد اين است كه اينها حكومت دايم را تبديل كردند موقت نشد، سيستم حكومتي را تغيير دادند نشد، شكل حكومت را عوض كردند نشد. اصلاً اگر كسي به حساب، معتقد نباشد فضايل براي او ضامن اجرا ندارد؛ به هيچ وجه نمي‌شود پذيرفت كسي به خدا و قيامت معتقد نباشد و قدرت داشته باشد و بهره نبرد.

عدم انتساب نقص و فساد به خداوند

پرسش:...

پاسخ: يعني خدا يك حدّ نصاب فساد را امضا مي‌كند، اگر از آن حد گذشت جلويش را مي‌گيرد؟ امضاي تكويني خدا بر اين است كه يك حدّ معيّن از فساد را امضا بكند زايد بر آن را جلوگيري كند؟

پرسش:...

پاسخ: روزي مي‌دهد غير از اين است كه ما آرام نشستيم آنها روزيِ ما را مي‌خورند، اين دو حرف است خدا به مار و عقرب هم روزي مي‌دهند، كدام مار و عقرب در عالم گرسنه ماند. خدا كافر را روزي مي‌دهد؛ اما روزيِ محرومين را به دست آنها دادن اين ظلم است و ذات اقدس الهي نمي‌فرمايد هر كس قيام كند قيامش به من انتساب دارد.

پرسش:...

پاسخ: اين به خاطر يك نقص مردم است و نقص مردم را به حساب نظم الهي نمي‌شود آورد. الآن هم همين طور است. بحبوحهٴ انقلاب من وقتي رفتم نزد بزرگواري ديدم كار مرحوم مجلسي نزد ايشان بود بحث تقيّه را داشت مطالعه مي‌كرد، الآن هم همينطور است. اين‌چنين نيست كه وقتي يك حدّ خاصي از فساد را انسان بتواند به خدا اسناد بدهد، بقيه را خدا جلوگيري بكند، دفع بايد لله باشد ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ﴾[8] آنجاست كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[9] وگرنه اگر كسي «لغير الله» قيام كرد او تقريباً سه، چهار وجه درباره او متصوّر بود كه در همان آيهٴ 21 سورهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت كساني كه مبارزه مي‌كنند براي برقراري عدل يا براي برطرف شدن آ‌ن فساد و ستمكاران اينها را به قتل مي‌رسانند ﴿يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ آنجا بحث گذشت كه آيا اينها پاداش دارند، ندارند، تخفيفي در عذاب هست، نيست، اقسام چهارگانه بود گذشت.

سرّ بي‌ثمر بودن قيامهاي مردمي

اما اگر كسي به خدا و قيامت معتقد نبود اين نمي‌تواند براي مبارزهٴ به سود عدل و عليه ظلم قيام بكند، چون او مي‌گويد انسان چند صباحي زنده است بعد نابود مي‌شود، ظالم و مظلوم هر دو خاك خواهند شد اين هيچ وجه معقولي ندارد كه به قدرت برسد و استئثار نكند و مال را براي خود جمع نكند، چون هيچ مانعي ندارد اصلاً معقول نيست كسي قدرت داشته باشد، حساب و كتابي هم كه بعد از مرگ در كار نيست، ظالم و مظلوم هر دو خاك خواهند شد و اين شخص سعي بكند كه با مظلومين و محرومين يك‌جا زندگي كند، اين فرض نيست.

پرسش:...

پاسخ: بنابراين اگر مسئله دفعِ لله نباشد همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ هست، نشانه‌اش اين است كه وقتي كشورهاي كمونيستي از جايي به جايي تبديل مي‌شوند همه اين مساجد و مراكز مذهبي تبديل شده به ميكده و و اين‌چنين نبود كه قيام بعدي بيايد آنها را بازسازي كند كه اين ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾[10] قبل هم بود، بعدش هم شد. ذات اقدس الهي مي‌گويد آن دفاعي سودمند است كه لله باشد كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[11] و اگر اين‌چنين نباشد ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ اين ويتنام قبل از انقلاب با ويتنام بعد از انقلاب چه اثري كرد كه ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ نشده باشد، اينطور كه نيست كه. الآن هم ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ اين كشورهاي كمونيستي كه از موضعي به موضع ديگر مي‌غلطتند كه امام(رضوان الله عليه) پيش‌بيني كرد مبادا به دام ديگر بيفتيد اگر اينها به اسلام گرايش پيدا نكنند همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ است، چه موقع آمدند گفتند اين مساجدي كه تبديل شده به ميكده حالا برگردد اين عمده آن است كه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾[12] اين بايد باشد تا ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[13] محقّق بشود، تا ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[14] محقّق بشود و مانند آ‌ن.

فلسفه، عهده‌دار هستي‌شناسي

مطلب بعدي آن است كه مُلكي كه ذات اقدس الهي اعطا مي‌كند اين يك امر اعتباري است، اين امر اعتباري را چگونه مي‌شود به خداي سبحان اسناد داد. اين هم به مسئله دوم فصل دوم و مرتبط است و هم به مسئله سوم و فصل سوم كه به نام بحث فلسفي و عقلي مطرح كردند. عصاره آن بحث فلسفي اين است كه اصلاً فلسفه چيست و چرا ضروري است؟

فلسفه يعني جهان‌شناسي، هستي‌شناسي و جهان‌بيني. چيزهايي كه در جهان هست اينطور نيست كه همه اينها بديهي و اولي باشند، انسان درباره موجودات جهان نظري دارد، ديگري نظر مقابل دارد اينطور نيست كه هرچه در جهان وجود دارد بيّن ‌الرشد باشد و هرچه در جهان وجود ندارد بيّن‌الغي كه معلوم باشد چه چيزي هست و چه چيزي نيست ما اجمالاً مي‌دانيم كه چيزهايي در عالم هست و چيزهايي هم نيست؛ اما چه چيزي هست و چه چيزي نيست اينطور نيست كه هرچه هست بديهي باشد، نظير دو دو تا چهار تا و هرچه هم نيست آن هم بديهي باشد، نظير دو دوتا چهارتا. به شهادت اختلاف صاحبنظران و محقّقان يكي مي‌گويد «الف» هست ديگري مي‌گويد نيست، يكي مي‌گويد خدا هست ديگري مي‌گويد نيست، يكي مي‌گويد معاد هست ديگري مي‌گويد نيست، يكي مي‌گويد وحي و رسالت و نبوت و عصمت هست ديگري مي‌گويد نيست، يكي مي‌گويد روح مجرد است ديگري مي‌گويد نيست، اين اختلاف عميق بين محقّقان و صاحبنظران نشان مي‌دهد كه هست و نيست جهان، بديهي نيست كه هرچه هست بديهي باشد و هرچه نيست هم بديهي باشد اين يك شاهد.

شاهد ديگر اينكه خودِ يك انسان صاحبنظر و محقّق در دو وهلهٴ تطوّر فكري دو گونه مي‌انديشد؛ قبلاً معتقد بود فلان چيز هست و فلان مطلب ديگر نيست، الآن رأيش برمي‌گردد مي‌گويد آنچه را كه من مي‌گفتم هست آ‌ن نيست، آنچه را كه مي‌پنداشتم نيست آن هست. پس چيزي كه در جهان هست و چيزي كه در جهان نيست اين بديهي و اوّلي نيست، اين دو مطلب.

بعضي از اينها بديهي است كه چه چيزي هست، مثل محسوسات اوّليه، مثل اينكه خودمان هستيم چه اينكه بعضي از قوانين و علوم متعارفه براي ما يقيني است، اينها براي ما بديهي است، نزد همه صاحبنظران بديهي است مگر كسي اهل سفسطه باشد به آن معنا و بعضي از امور است نظري است: آيا روح هست، فرشته هست، وحي هست، رسالت هست يا نيست اينها نظري است. آن علمي كه عهده‌دار تبيين جهان‌بيني و جهان‌شناسي و هستي‌شناسي است كه با قواعد آن علم، با ادوات و ابزار آن علم مي‌شود بحث كرد و ثابت كرد چه چيزي هست و چه چيزي نيست، چه چيزي خرافي و پندار است، نظير صبر و جخد، شانس بد و شانس خوب و مانند آ‌ن و چه چيزي واقعيت دارد نظير قضا و قَدر و مانند آن، اين علم را مي‌گويند فلسفه. فلسفه يعني هستي‌شناسي، جهان‌بيني، علمي كه با قواعد خاص بحث مي‌كند كه چه چيزي هست، چه چيزي نيست.

پذيرش قانون علّيت، لازمه هر استدلال

آن‌گاه در اين بحثهاي هستي‌شناسي يكي از آن مسائل مهمّ هستي‌شناسي جريان عليت و معلوليت است. قانون عليت و معلوليت قانون فطري است، قابل اثبات نيست يعني نه مي‌شود با دليل، ثابت كرد كه قانون علّيت و معلوليت حق است، نه مي‌شود با دليل، ثابت كرد كه قانون علّيت و معلوليت نيست چون اگر كسي خواست استدلال كند چه به اثبات، چه به ثبت اين استدلال به استناد عليت تكيه مي‌كند تا كسي رفت بينديشد، تا كسي رفت محصول انديشه‌اش را براي ديگران بازگو كند، اين بايد معتقد به نظام علّي باشد يعني بگويد صغرا و كبرايي هست، استدلالي هست، اين دو مقدمه دليل‌اند و علت‌اند و نتيجه مدلول است، معلول است اگر اين دو مقدمه ثابت شد، نتيجه به دنبال آن يقيني است و مانند آن.

خب، اگر كسي خواست استدلال كند به اينكه عليت هست، اين قبل از اينكه استدلال كند بايد عليت را پذيرفته باشد، اگر كسي معتقد به نظام علّي نباشد چگونه مي‌تواند دوتا مقدمه را ترتيب بدهد و اينها را علت نتيجه بداند و اگر كسي خواست استدلال كند كه عليت نيست، او قبلاً بايد عليت را پذيرفته باشد كه علت و معلول حق است، سبب و مسبّب حق است، بعد بخواهد با دستِ سبب و مسبّب ريشهٴ سبب و مسبّب را قطع كند.

شئون قانون علّيت

اين است كه قانون عليت جزء قوانين فطري است؛ منتها فلسفه كه از مهم‌ترين مسائل و همين مسئله عليت و معلوليت است براساس شئون آن شقوق و محورهاي ديگر او بحث مي‌كنند، مثلاً در فلسفه بحث مي‌شود كه معلول براساس چه جهت به علت احتياج دارد؟ آيا براساس جهت ماهيتش است، براساس جهت حدوثش هست، بر اساس جهت حركتش هست، براساس جهت امكان ماهوي اوست يا اينها نيست چيز ديگر است. اين است كه مرحوم صدرالمتألهين و همچنين سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اصول فلسفه بحثي درباره اينكه راز و رمز معلوليتِ معلول چيست اين را ذكر كردند، اين معنا چون براي مرحوم شهيد صدر جا نيفتاد ايشان بر مرحوم صدرالمتألهين و بر مرحوم علامه طباطبايي اشكال كردند در نصوص منطقيه، خيال كردند كه صدرالمتألّهين مي‌خواهد قانون عليت را اثبات كند يا مرحوم علامه خواست قانون عليت را اثبات كند، لذا در نصوص منطقيه اشكال كردند كه قانون عليت، قابل اثبات نيست. اين بزرگوار نرسيد به فرمايش مرحوم صدرالمتألّهين كه مرحوم ملاصدرا مي‌خواهد بفرمايد كه قانون عليت مفروق‌عنها است و در موارد ديگر اسفار تصريح كردند كه اگر ما اين رشتهٴ عليت و معلوليت را آرام از انديشه‌ها برداريم، همه دانه‌هاي تسبيح فكري مي‌ريزد تمام اين دانه‌هاي فكري را آن رشتهٴ علّيت منسجم مي‌كند، اگر كسي منكر نظام علّي شد اصلاً او قدرت انديشه ندارد.

مرحوم صدرالمتألّهين نخواست اصل قانون علّيت را اثبات كند تا ايشان در نصوص منطقيه بر مرحوم صدرالمتألّهين و علامه طباطبايي نقد وارد كند. مرحوم صدرالمتألّهين مي‌خواهد بفرمايد نظام علّي كه حق است بايد بحث كرد ببينيم كه محور معلوليت جهان نسبت به خدا چيست؟ آيا جهان چون حادث است خدا مي‌خواهد يا چون ممكن امكان ماهوي دارد خدا مي‌خواهد يا چون امكان فقري دارد خدا مي‌خواهد و اين عبارت خود مرحوم آخوند است كه «لولا العلية لارتفع البحث».

تعليم نظام علّي در نهج‌البلاغه

اين اصل نظام علّي است و آنچه را كه دين به اين متفكّران آموخت همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست در نهج‌البلاغه كه نظام علّي را ياد ديگران داد. در اين خطبهٴ 186 كه از مهم‌ترين خُطَب نهج‌البلاغه است و مرحوم رضي مي‌فرمايد: «و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة»؛ هيچ خطبهٴ ديگري همتاي اين خطبه اصول معارف را در برندارد، حضرت اول اين‌چنين مي‌فرمايد: «مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَ لاَ حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لاَ إِيَّاهُ عَنَي مَنْ شَبَّهَهُ وَ لاَ صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِجَوْلِ فِكْرَةٍ غَنِي لاَ بِاسْتِفَادَةٍ لاَ تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ الْأَدَواتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ»[15] ؛ فرمود ذات اقدس الهي كُنهش به فكر كسي نمي‌آيد، چون هر معروفي بنفسه چيزي را كه بذاته شناخته بشود مصنوع است. «كُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» اگر چيزي بذاته شناخته شد يعني با اجزاي ذات شناخته شد، با ذاتيات شناخته شد، معلوم مي‌شود ذاتيات او را تشكيل مي‌دهند يك مشكّلي دارد، مركّبي دارد «و هو الصانع» «كُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» يعني «مخلوقٌ»، عكس نقيضش اين است كه «ما ليس بمصنوع فليس بمعروف بنفسه و ذاته بل معروف بآثاره و آياته» اين جمله اُوليٰ.

جمله بعد كه نظام علّي را تبيين مي‌كند اين است، مي‌فرمايد: «وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ» يعني موجود دو قِسم است: يا قائم به ذات است؛ يا قائم به غير. هرچه كه به خود قائم نيست به غير قائم است خواه وصف باشد براي موصوف، خواه عَرض باشد براي موضوع، خواه جنس و فصل باشد براي يكديگر يا صورت باشد براي ماده، ماهيت باشد براي وجود، هرچه كه به غير متّكي است اين معلول است. تنها موجودي كه قائمِ به غير نيست اين معلول نيست، پس «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ» اين بيان نوراني حضرت امير مشابه‌اش در توحيد مرحوم صدوق از خطبه‌هاي امام هشتم(سلام الله عليه) هست. آنجا هم در بيانات امام هشتم همين تعبير هست كه «كُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[16] در توحيد مرحوم صدوق، از بيانات امام هشتم(سلام الله عليه).

بهره‌مندي فلاسفه از كلام ائمه(عليهم السلام)

اين نظام علّي است يعني همان‌طوري كه «لا تَنقُضِ اليقينَ أبداً بالشَّك»[17] را وقتي به اصولي مي‌دهند او مي‌تواند بحث چندين ساله را تأمين كند، اگر اين را به دست يك فيلسوف بدهند همين درمي‌آيد كه نظام علّي يعني چه؟ محور قيام معلول به علّت چيست؟ آيا در حدوث است يا در حدوث و بقاست؟ اصلاً معلول در كجا به علت احتياج دارد؟ اين نزاعهاي گوناگوني كه صاحب‌نظران داشتند از تحليل نظام علّي و معلولي درمي‌آيد «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[18] ديگر نمي‌شود گفت كه قانون علّيت و اصطلاح عليت و معلوليت و اينها در مراسم ديني ما نيست و امثال ذلك. اولاً علم، اصطلاح را به همراه خود دارد شما الآ‌ن 110 يا 120 جلد بحارالأنوار را از اول تا آخر، از آخر تا اول، مكرّر در مكرّر ورق بزنيد هرگز اصطلاحات اصولي، نظير استصحاب و اينها را پيدا نمي‌كنيد انسان كه نبايد اخباري فكر كند بگويد اين اصطلاح در روايت نيست، مگر اصطلاح هم بايد در روايت باشد. شما چند اصطلاح اصولي يا چند اصطلاح فقهي در روايات داريد، همين كه اين قاعده، مستاد از روايت باشد كافي است. «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»[19] كه مدتها بحث عميق فقهي مرحوم شيخ انصاري براساس آنهاست در كدام روايت است. لازم نيست كلمه استصحاب، كلمه «ما يضمن» اين‌گونه از اصطلاحات با همين حدود در روايات باشد كه، اين مضمون كه هست، آن عالمِ صاحب‌نظر وقتي وارد شد اصطلاح مي‌سازد حالا اگر كلمهٴ استصحاب در روايات ما نبود، معنايش اين است كه ما درباره‌اش بحث نكنيم يا اصطلاح «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» اگر اين عنوان در روايات نبود، مورد بحث نشود يعني اصطلاحات را هم بايد آنها به ما بگويند يا مضامين را به ما بفهمانند «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[20] اولاً لازم نيست كه اين اصطلاحات را ائمه(عليهم السلام) به ما بفرمايند و ثانياً هم در اين مسئله فرمودند نظام علّي و معلولي را.

چگونگي انتساب ملكهاي اعتباري به خداوند

مطلبي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقل مي‌كنند اين است كه در نظام علّي و معلولي كه به جهان‌بيني برمي‌گردد معنايش اين است كه هرچه در جهان هست به خدا برمي‌گردد؛ اما چيزي كه اعتباري است و نيست اين را چگونه ما به خدا اسناد بدهيم. اين آيهٴ قبل كه فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ اين مُلك داشتن، اين رياست داشتن اينها موهوم است، موهوم است نه يعني در وهم است چون موهومات واقعيات‌اند، موهوم است يعني اعتباريِ محض است نه در ذهن است نه در خارج. موجود واقعي كه حقيقت دارد اين يا در خارج است يا در ذهن، اما موجود اعتباري نه در خارج است نه در ذهن، لذا درباره ذهن، فلسفه بحث مي‌كند، ولي درباره ذمّه، هيچ علمي بحث نمي‌كند ما چيزي نداريم به نام ذمّه، اگر كسي نسيئتاً چيزي را خريد ذمّهٴ او بدهكار است اين ذمّه كجاست و چيست؟ ذمّه غير از ذهن است، ذهن جاي انديشه و افكار و علوم و معارف است واقعيتي است، لذا فلسفه درباره‌اش بحث مي‌كند معياري هم دارد، اما در ذمّهٴ زيد اين‌چنين است يا در ذمّهٴ مرد آن‌چنان است، ذمّه يك اعتبار محض است يا فلان شخص رئيس است يا فلان شخص معاون است اينها اعتبار محض است، به هيچ‌وجه واقعيت ندارد. اگر كسي خريد و فروش كرد؛ گفت «بعتُ واشتريتُ» اين پيمان و داد و سِتد هيچ واقعيت ندارد، اگر گفتند «فسخت» برمي‌گردد، گفتند «اَجَزْتُ» برمي‌گردد به بار اوّلي‌اش.

اين بيع، اين اجاره، اين عقود، اين ايقاعات، اين احكام همه اينها عناوين اعتباري است و اعتباريات هيچ واقعيت ندارد، مُلك هم بشرح ايضاً [همچنين] آن‌وقت چگونه ما بگوييم مُلك به خدا برمي‌گردد ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ﴾ آنچه در خارج واقعيت دارد، فرش است و زمين است و درخت است و آب است و هوا، اينها اعيان خارجيه‌اند، اما عنوان اينكه اين مِلك زيد است مِلك عمرو است از زيد به عمرو منتقل شد اينها همه عناوين اعتباري است كه هيچ واقعيت ندارد، اگر واقعيت ندارد معدومِ خارجي است، اگر معدوم خارجي است چگونه به خدا اسناد بدهيم؛ بگوييم ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ يك عناوين اعتباري.

انسان واقعيتي دارد، اين انسان در اعضا و جوارح و شئون تحريكي و ادراكي خود سلطه دارد، از همين‌جا مسئله مالك بودن و مَلك بودن را انتزاع مي‌كند و رأسي دارد و جوارحي دارد، مسئله رئيس و مرئوس بودن را اينجا انتزاع مي‌كند و براساس قراردادهاي اجتماعي كسي را مي‌گويند تو رئيس باش، ديگران را مي‌گويند تو معاون و مرئوس باش. اين تشبيهي بيش نيست و اعتباري است. آن وقت اين اعتباريات را ما چگونه به خداي سبحان اسناد بدهيم، اين خلاصه اشكال در فصل سوم بحث ايشان به نام بحث فلسفي.

واقعيتهاي خارجي پشتوانه مفاهيم اعتباري

مي‌فرمايند انسان چون موجودي است كه با اعتباريات كار مي‌كند با اين عناوين اعتباري واقعيتها را مي‌سازد يعني در خارج جنگ مي‌كند، صلح مي‌كند، مي‌زند، مي‌كُشد، مي‌گيرد، مي‌برد، مي‌آورد اينها وجودات خارجيه است، اينكه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْض﴾[21] يا ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ﴾[22] اينكه با قدرتي جلوي فساد گرفته مي‌شود اين كارهاي تكويني و واقعي است، اينكه جلوي ظالم گرفته مي‌شود و ظالم از بين مي‌رود اين يك وجود واقعي است، اين كارهاي خارجي است. اين كارهاي خارجي به آن اعتبار وابسته است كه اين شخص شده رئيس، دستور داد بساط ظلم برچيده شود. اگر رياست يك امر اعتباري باشد و در خارج وجود نداشته باشد و مستقيماً نتواند فعل خدا به حساب بيايد، چون آثار اين رياست و آثار اين قدرت وجود واقعي است و واقعيات را به همراه دارد، اين وجود واقعي معلولات حق‌اند و مسبّبات الهي‌اند به خدا اسناد دارد يقيناً، آن امور اعتباريه كه باعث پيدايش اين حقايق خارجيه است از اين راه به خدا ارتباط دارد.

خداي سبحان به آدم مِلك داد، مِلك داد يعني چه؟ مثلاً اين فرش شده براي زيد اين فرش يك موجود واقعي است يك تار و پودي دارد، مدتي دوام دارد بعد مي‌پوسد خواه براي زيد، خواه براي عمرو. اينكه زيد گفت «بعتُ» عمرو گفت «اشتريت» اين چه شد، چه واقعيتي بر واقعيتهاي خارج افزوده شد يا چه واقعيتي از واقعيتهاي خارج كم شد. اما زيد با داشتن اين چندتا كار انجام مي‌دهد، آن كارها وجود واقعي دارد، چون آن آثار وجود واقعي دارد و اين آثار كه وجود واقعي دارد به وسيله اين عناوين اعتباريه رُخ داد، لذا اين عناوين اعتباريه را به لحاظ آثارش مي‌توان به خداي سبحان اسناد داد، گفت ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.

معيار ارزشمندي خلافت اعتباري در نظر اميرمؤمنان(عليه السلام)

عزّت و ذلّت هم كه يك سلسله عناوين اعتباري است آن هم همين‌طور است و اين عناوين اعتباريه فقط يك سرپُلي است براي تحقّق آن واقعيتهاي خارجي وگرنه خود اين عناوين اعتباريه به هيچ نمي‌ارزد براي اينكه تمام اين عناوين اعتباريه همه نيابت از نيابت از نيابت از نيابت است تا به آن اصل برسد، آن اصلش كه به عنوان خلافت انسان كامل است درباره او فرمود اين مقامي كه الآن من گرفتم اين عطسه بُز است اين تازه درباره اصلش، اينكه فرمود عفطهٴ عنز است[23] درباره نيابتاً در نيابت اندر نيابت اندر نيابت كه نفرمود، اين را درباره خودش فرمود. اينكه فرمود فلان كس مي‌دادند «لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي»[24] فرمود اگر آن آثار خير نباشد كه « ان أقيم حقًّا أو أدفع باطلاً»[25] اين نزد من عفطهٴ عنز است يعني مقام منهاي آن آثار حقّه مي‌شود عفطه عنز[26] يا مي‌شود ‌«عِراقِ خِنْزِيرٍ في يَدِ مَجْذُومٍ»[27] اين تازه آن اصلش هست، چه رسد به نيابت اندر نيابت اندر نيابت. خب، آن چون يك واقعيت ندارد وهماً در وهم است، چيزي بر انسان افزوده نمي‌شود و چيزي از انسان كاسته نمي‌شود.

عدم تأثير عناوين اعتباري در بهره‌مندي از مزيتهاي دنيوي

مي‌ماند تقوا كه آن را هم سيدناالاستاد اشاره كردند، فرمودند آنچه ملاك تفاضل است و واقعيت است آن ارج و ارزشش در قيامت ظهور مي‌كند؛ براساس داشتن آن عزّت واقعي و جلال و شكوه به كسي بهاي زائدي نمي‌دهند، اگر ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[28] و امثال ذلك است يا ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[29] اين در قيامت ظهور مي‌كند وگرنه در تقسيم غنايم جنگي و مانند آن اين‌چنين نيست كه فرمود به اتقا بيشتر بدهيد، به غير اتقا به تقي كمتر كه يا به اعلم بيشتر بدهيد به عالم كمتر كه، اين‌طور نيست كه. آن درجات ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[30] آن يك حساب ديگري دارد؛ اما درباره متاع دنيا اين‌چنين نبود كه بفرمايند به اتقا بيشتر بدهيد به تقي كمتر.

رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تار موي شتري را گرفت فرمود: «ما لي مِن فَيْئِكم هذه الوبرة الاّ الخُمُسُ»[31] وَبره مثل تمر و تمره، وَبَر و وَبره يعني يك تار موي اين كُرك. تمر و تمره، وبر و وبره اين‌چنين است. فرمود اين يك تار كُرك يك پنجم آن براي من است، چهار پنجم آن براي مردم، آن يك پنجم كه به عنوان خمس به من مي‌رسد من ممكن است ببخشم؛ اما و سهم ديگران را نه، حالا اين چون انسان كامل است و معلم ملائك است بگوييم اين پشم يك مقدار بيشتر براي تو، اينكه نيست. اگر آن ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ﴾[32] هست اين درجات اخروي‌اش محفوظ است؛ اما در مزايايي دنيايي اين‌چنين نيست كه بين اتقا و تقي و اعلم و عالم فرق بگذارند كه آن وقت اين مي‌شود نظام.

پس آن عناوين اعتباري سرپُلي است براي پيدايش اين واقعيتها و اين واقعيتها يقيناً كارِ خداست، چون «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[33] وقتي معلول شد، علت مي‌طلبد و آن علتش نبايد قائم بالغير باشد، بايد قائم بالذات باشد و هو الله سبحانه و تعالي و اين عناوين اعتباريه، چون داراي آثار واقعي‌اند از اين راه به الله تعالي اسناد پيدا مي‌كنند.

اسناد عناوين اعتباري به خداوند از طريق نفس انسان

راهِ ديگري هم هست براي اسناد دادن اين عناوين اعتباريه به الله كه در اين قسمت الميزان اشاره نشده و آن اين است كه عناوين اعتباريه بالأخره شأني از شئون خود انسان است، چطور مي‌شود انسان داراي شئون گوناگون باشد ولو در حدّ پندار و اين بالتبع به الله اسناد پيدا نكند، چون اعتبار با لا اعتبار فرق مي‌كند ولو فرق ضعيف. چون عناوين اعتباريه جزء كارهاي انسان است، انسان است كه اعتبار مي‌كند و نفس انسان است كه اعتبار مي‌كند و بين اعتبار و لا اعتبار فرق است ولو ضعيف، پس عناوين اعتباريه از راه نفس معتبِر كه جزء شئون معتبِر به شمار مي‌آيد و خود معتبِر فعل خداست از اين راه به ذات اقدس الهي برمي‌گردد، بنابراين اين بحث سوم هم تأمين خواهد شد.

پيروي نظام خلقت از قانون سبب و مسبّب

درباره اينكه نظام، نظام سبب و مسبب است غير از مسئلهٴ آن خطبهٴ 186 موارد ديگري هم به اين مسائل اشاره فرمودند مثلاً در خطبهٴ 157 مي‌فرمايد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ» اين نظام، نظام سبب و مسبّب است كه اگر بخواهند از فضل الهي به نحو زائد برخوردار باشند بايد حمد كنند، اين از ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[34] استفاده مي‌شود، چه اينكه استغفار را زمينه بخشايش گناه قرار داد، در خطبهٴ 143 اين‌چنين فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ» اين سببيت و استغفار براي فراوان شدن روزي و رحمت مردم را وجود مبارك حضرت امير از اين كريمه استفاده مي‌كند ﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً ٭ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً ٭ وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَكُمْ أَنْهَاراً﴾[35] از آن ﴿مِدْرَاراً﴾ دُرور رزق استفاده فرمود و از آن ﴿ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً﴾ رحمت استفاده فرمود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه251.
[2] اسراء/سوره17، آیه38.
[3] ص/سوره38، آیه26.
[4] . نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[5] حج/سوره22، آیه40.
[6] بقره/سوره2، آیه251.
[7] . نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[8] انفال/سوره8، آیه8.
[9] . نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[10] حج/سوره22، آیه40.
[11] . نهج‌البلاغه، حكمت 372.
[12] حج/سوره22، آیه40.
[13] بقره/سوره2، آیه251.
[14] بقره/سوره2، آیه207.
[15] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[16] . بحار الانوار، ج4، ص228؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص35.
[17] . وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[18] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[19] . جواهر الكلام، ج15، ص245.
[20] . وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[21] بقره/سوره2، آیه251.
[22] حج/سوره22، آیه40.
[23] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[24] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[25] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 33.
[26] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[27] . نهج‌البلاغه، حكمت 236.
[28] حجرات/سوره49، آیه13.
[29] منافقون/سوره63، آیه8.
[30] مجادله/سوره58، آیه11.
[31] . بحار الانوار، ج21، ص174.
[32] حجرات/سوره49، آیه13.
[33] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[34] ابراهیم/سوره14، آیه7.
[35] نوح/سوره71، آیه10 ـ 12.