68/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 26 الی 27
﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾﴿26﴾﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿27﴾
علت سلب مُلك و عزّت از انسانها
چون مُلك بالقولالمطلق از آنِ خداي سبحان است پس هر كس به ملك ميرسد به اعطاي الهي است و همچنين چون عزّت بالقول المطلق از آنِ خداست كه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾[1] هر كس به عزّت ميرسد از آن ناحيه خداي سبحان است. گاهي مُلكي را خداوند به وسيله مؤمنين از كسي سلب ميكند و همچنين گاهي عزّت را به وسيله مؤمنين از كسي سلب ميكند، نظير آنچه در جريان سليمان(سلام الله عليه) آمده است كه فرمود به مَلكهٴ سبا پيام داد كه اگر شما مسلماً و منقاداً لله خضوع نكنيد ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾[2] در اينگونه از موارد نَزع قدرت و مُلك به دست مؤمنين است و تبديل عزّت به ذلّت هم به دست مؤمنين. گاهي در اثر كيفر اعمال، خدا به دست ظالمي، ظالم ديگري را ذليل ميكند و مُلك را از او نزع ميكند، نظير آنچه در آيهٴ 129 سورهٴ «انعام» آمده است كه ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ كه در ذيل اين كريمه، حديثي از امام باقر(سلام الله عليه) هست كه سنّت خدا در بعضي از موارد به اين نحو هست كه ظالمي را بر ظالم ديگر مسلّط كند، ظالمي را والي ظالم ديگر قرار دهد ﴿بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾، ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[3] در اينگونه از موارد نَزع مُلك و تبديل عزّت به ذلّت به دست ظالمي است عليه ظالم ديگر و اين كار به اقدار الهي است يعني خداي سبحان كيفر بعضي از اين ظالمين را اين قرار ميدهد كه يك ظالم ديگري را بر اينها مسلط كند.
پرسش:...
پاسخ: همين عزّتي كه ﴿بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾[4] كه عزّت بود ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[5] كه عزّت نزد مردم بود؛ منتها عزّت راستين نبود، همانطوري كه در بحث ديروز روشن شد اگر موجودي عزيز باشد نفوذناپذير است و اگر ديديدم با عاملي، كسي فروريخت معلوم ميشود عزّتش راستين نبود.
تفاوت خير با نفع و تقابل آن دو با شرّ و ضرر
﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ در كلمه خير بحث مبسوطي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند[6] كه ملاحظه فرموديد. خير در مقابل شر است چه اينكه نفع در مقابل ضرر.
مطلب ديگر آن است كه خير و شر به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به لحاظ راه. يعني اگر گفتند فلان شيء خير است و فلان شيء شرّ است يعني بايد او را انتخاب كرد و از شرّ پرهيز كرد. هدف را خير ميگويند و آنچه براي رسيدن به اين هدف سودمند است نافع مينامند، چه اينكه هدف را خير ميگويند، آنچه جلوي رسيدن به اين هدف را ميگيرد، ضارّ مينامند كه نفع و ضرر به لحاظ طريق است و خير و شر به لحاظ مقصد.
نحوه دلالت كمله «خير» بر نسبت و افضليت
در خير گرچه نسبت هست؛ اما معناي افضليّت را به همراه ندارد چون هرجا سخن از افضليّت است، سخن از سنجش هست؛ اما هرجا سخن از سنجش هست، سخن از افضليت نيست. اگر ما گفتيم فلان شخص اعلم است يعني اعلم است من غيره حتماً غيري در كار هست و بايد عالِم باشد اين دو خصوصيت بايد باشد تا ما بگوييم زيد اعلم است، اگر سنجشي در كار نباشد يا طرف سنجش داراي ملاك فضيلت نباشد، جايِ افعل تفضيل نيست.
اما در خير يكي از اين دو امر معتبر است، نه هر دو يعني در خير سنجش معتبر هست؛ اما نه اينكه طرف سنجش هم از اين ماده فضيلت برخوردار باشد، لذا وقتي گفته ميشود ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾[7] هر دو درست است بدون تكلّف عنايت. هم ما عندالله خير از تجارت است كه داراي دو قيد است كه خير در اينجا هر دو قيد را داراست يعني هم سنجش در آن هست، هم آن مقيسعليه فضيلتي دارد، چون تجارت خير است؛ اما ما ﴿عِندَ اللَّهِ﴾ خير از تجارت است.
و اما آن كلمهٴ اول كه فرمود: ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾ نشان ميدهد كه در استعمال كلمهٴ خير فقط يك امر معتبر است و آن سنجش است؛ ديگر لازم نيست آن مقيسعليه از ماده فضيلت برخوردار باشد، لذا خير به معناي أخيَر نيست كه اصلش اخير بود الفش حذف شد و امثال ذلك. خير مثل حَسن نيست، حَسن و خوب بودن و زيبا بودن سنجش در آن نيست اين شيء خوب است، نيكوست، نه اينكه اين كار را ما با غير سنجيديم و بعد فهميديم اين كار خيرِ حَسن است و ديگري قبيح، در معناي حُسن و در معناي حَسن سنجش مأخوذ نيست البته احسن و اقبح اينچنين است؛ اما در حُسن و قبح يا حَسن و قبيح، سنجش در او نيست، البته وقتي گفته ميشود فلان شيء، حَسن است يعني نسبت به زيد حسن است، نسبت به عمرو ممكن است حَسن نباشد، اين نسبت به آن شخص و مانند آن هست، لذا نسبي خواهد بود اينگونه از امور تا برسيم به حُسن مطلق ولي مقيسعليهي در كار نيست كه ما بگوييم مثلاً «الف» بالقياس به «باء» حَسن است. در معناي حَسن گرچه نسبت به آن شخص ملحوظ است؛ اما مقيسعليهي در كار نيست ولي خير اينچنين است يك مقيسعليهي را هم به همراه دارد؛ گفتند خير است يعني نسبت به غير خير است؛ منتها آن مقيسعليه لازم نيست از ماده فضيلت برخوردار باشد، لذا وقتي گفته ميشود ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾[8] عنايت و تكلّفي به كار برده نشد.
سرّ انتساب «شرّ» به جهنم
مطلب بعدي آن است كه گرچه در اين كريمه فرمود: ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ يعني خير در دست توست؛ اما در مواردي ديگر آنچه در اختيار خداست تقسيم فرمود به بيماري و سلامت يا بهشت و جهنم. بهشت را خير ميداند و جهنم را شر و جهنم هم زمامش به دست خداست.
خب، زِمام جهنم به يد حق است و جهنم هم شر است؛ اما معذلك ما ميگوييم ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ اين ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ گرچه حصر خير در دستِ خداست، نه حصر آنچه در دست خداست خير است، يعني از ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ نميشود استفاده كرد كه هر چه خدا ميكند خير است، بلكه ميتوان استنباط كرد كه هر چه خير است به دست خداست، اما جهنم كه به دست خداست شرّ به دست خدا نيست جهنم خير است، رحمت است، چون تعذيب ظالمين خير است و اين تعذيب به وسيله جهنم انجام ميگيرد و اگر جهنم نباشد اكثري مردم به تباهي تن درميدهند، اكثري مردم «خوفاً من النار»[9] عبادت ميكنند و از گناه پرهيز ميكنند و خودشان را نجات ميدهند. جهنم نسبت به اهل جهنم شر است وگرنه نسبت به كلّ نظام، خير است و ذات اقدس الهي با جهنم تبهكارها را تعذيب ميكند و تعذيب الهي عدل است و عدل خير است، گرچه ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ نميرساند كه آنچه در دست توست خير است، بلكه ميفهماند آنچه خير است به دست توست؛ اما از آن جهت كه شرّ، نقص است به ذات اقدس الهي اسناد ندارد و آنچه كار خداست خير است، آفرينش جهنم خير است، تعذيب كافران خير است و مانند آن، لذا وقتي در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» نعمتهاي الهي شمرده ميشود و از جن و انس اقرار گرفته ميشود ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ همانطوري كه بهشت و ساير نِعَم بهشتي به عنوان آلاي الهي به شمار ميآيد، جهنم و عذابهاي جهنمي هم به عنوان آلاي الهي به شمار ميآيد ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[10] جهنم بسيار نعمت خوبي است و اگر ميبينيد اكثري انسانها نجات پيدا كردهاند از ترس جهنم است، بنابراين جهنم متنِ رحمت است، با اينكه در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه آمده است «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[11] ؛ هيچ رحمتي در جهنم نيست؛ اما وقتي كه نسبت به كلّ نظام سنجيده ميشود، همانطوري كه بهشت رحمت حق است، جهنم هم رحمت حق. خدا بد نكرد، بدان را تنبيه كردن خير است و جهنّم جايِ تنبيه بدان است، جهنّم براي بدان ناگوار است نه جهنم جايِ بدي باشد يا به جهنّم بردن كارِ بدي باشد.
مراتب درك خير بودن خداوند و افعال آن
بنابراين اين كلمهٴ خير معناي قياس را به همراه دارد ولي معناي افضليت را به همراه ندارد و چون قياس هست گاهي قياس اين است كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ را بر «له» ميسنجند، اين معلوم ميشود كه «ما عندالله خير من الله». مرحله بعدي وقتي بخواهند بسنجند كه «ما عِند الله خير مِنَ التِّجارَة» ميبينيم همه حاضر نيستند بپذيرند، مرحله اول را كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ خيرِ از «لهو» است قبول دارند؛ اما خيرِ از تجارت است قبول ندارند، لذا «تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» گروهي كه فهميدند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾[12] از لهو، اِعراض ميكنند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[13] كه از لهو اِعراض دارند و به تجارت ميپردازند؛ اما تجارت را مُلهي نميدانند ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[14] چون ميدانند كه «ما عند الله خير من التجارة»، لذا به تجارت تن درميدهند و مشغول تجارتاند؛ اما هيچگونه از اين كارهاي تجاري و داد و ستد آنها را از ياد خدا بازنميدارد.
از اين مرحله بالاتر ميرسيم به جايي كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[15] كه ديگر آنچه اين شخص از تجارت به دست آورد، ميكوشد كه در راه خدا صرف كند تبديل كند به احسن، كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾. از اين مرحله به مرتبهٴ چهارم ميرسيم كه آن مرتبه ديگر زير پوشش اين كريمه نيست ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ نيست، آن مرحله اين نيست كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[16] باشد، بلكه ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ديگر سخن از ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ نيست آن البته براي اوحدي از انسانهاي سالك است، آنكه ميگويد من تو را براي بهشتت عبادت نميكنم اگر هم به من بهشت ندهي باز عبادت ميكنم و من تو را عبادت نميكنم، براي اينكه به جهنم نبري اگر هم به جهنم ببري باز عبادت ميكنم[17] ، او الله را ميخواهد كه ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾.
پرسش:...
پاسخ: آن وقت ديگر اين شخص از همه چيز ميگذرد يعني نه خود را ميبيند، نه كمالات و اوصاف خود را ميبيند، فقط ذات اقدس الهي را كه جميل محض است و جمال صِرف مينگرد ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾ كه در پايان آيهٴ اول است ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ هر چه شيء است زير پوشش قدرت حق است ولو اقدار ديگري باشد، ولو تعليم ديگري باشد، ولو اعطاي مُلك باشد ولو نَزع مُلك، ولو اعطاي عزّت باشد ولو نزع عزّت و تحميل ذلّت و مانند آن. اينها اموري است كه قسمت مهمّش در مسائل اعتباري است، چه اينكه بخشي از اينها در مسائل تكويني است.
آيت و نشانه الهي بودن شب و روز
اما ﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ﴾ كه پنج وصف ديگر را ذكر ميفرمايد اينها قسمت مهمّش درباره تكويني است، گرچه بعضي از مسائل اعتباري را نظير رزق شامل ميشود، چون رزق اعتباري را هم ميگيرد. «ولوج» يعني ورود ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾[18] كه در سورهٴ «سبأ» آمده اوايل سورهٴ «سبأ» آمده، اوايل سورهٴ «حديد» آمده يعني آنچه را كه در زمين فرو ميرود خدا ميداند. در اين كريمه راجع به «ايلاج ليل في النهار و ايلاج نهار في الليل» سخن به ميان آمده، چه اينكه اخراج حيّ از ميّت و اخراج ميّت از حيّ مورد بحث قرار گرفت.
ليل و نهار كه در مقابل هماند گاهي بر هر دوي اينها يوم اطلاق ميشود «يوم بليلة» گاهي هم يوم به معناي نهار است در مقابل ليل. آياتي كه درباره ليل و نهار است چند طايفه است يك طايفه اينكه اصل ليل و اصل نهار را مخلوق حقتعالي ميداند و هر كدام را بنفسه آيت الهي ميشمارد كه ليل آيت حق است و نهار آيت حق است. ليل براي سكونت و آرامش هست، نهار براي كسب و كار هست و مانند آن. ابتغاي فضل الهي را به نهار اسناد ميدهد، آرامش را براي شب قرار ميدهد كه ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً﴾[19] ، ﴿جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً﴾[20] و امثال ذلك.
اما در خلال اينكه ليل را لباس ميداند و سَكن ميداند و جاي آرامش ميداند و سَبت و سبات با «سين» ميشمارد، ميفرمايد يك آرامشي نيست كه فقط تن بيارامد، آرامشي است كه دل در او ميآرامد كه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾[21] لذا فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[22] كه براي احياي شب آن دستور را ميدهد: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[23] .
بخش ديگر و طايفه ديگر آياتياند كه ميفرمايند اين ليل، آنچنان آيت الهي است و وسيله آرامش شماست كه اگر خدا، حركت را به سكون تبديل كند يا نحوهٴ حركت را دگرگون كند ديگر شب نصيبتان نميشود: اگر روز را براي شما سرمدي قرار بدهد و يا طوري خلق ميكرد كه همهاش روز بود، حركتي در كار نبود، قابل زيست نبود كرهٴ ارض يا طرزي قرار ميداد كه همهاش شب بود چه كسي روز ميآورد[24] لذا گرچه قانون حركت و برهان حركت به اين صراحت در قرآن كريم نيست؛ اما مصاديق برهان حركت در قرآن كريم فراوان است. فرمود اين آيت خداست، اين فيض و عنايت خداست كه كارها را طوري تنظيم كرده است كه شما مقداري را استراحت كنيد و مقداري را هم كار كنيد.
بخش ديگر آياتي است كه ميفرمايد ليل و نهار هر دو آيت حقاند؛ منتها يكي آيتِ روشن حق است، يكي آيتِ تاريك حق اين را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود كه ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ آيهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» است كه فوايد ليل و نهار را اينجا ذكر ميفرمايد. خودِ اين ليل، ظل است نه ظلمت، بسياري از مسائل نجومي را براساس ظل و سايه تنظيم ميكردند اگر ظلمت بود اثري بر او مترتّب نميشد؛ اما ظل است و سايه است و عدم ملكه نور است و بسياري از فضايل را بالتبع داراست، لذا آيت الهي است؛ منتها آيت تاريك، در مقابل آيت روشن ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[25] .
علت رجحان شب بر روز در برخي از آيات
اما از آن جهت كه ليل عظمتي دارد كه آن عظمت در روز نيست، نوعِ اين فضايل و بركات در شب پيدا شده است اگر معراج بود در شب بود، اگر نزول قرآن بود ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[26] در شب بود و اگر فضايل ديگري بود در شب بود و اگر ميقات چهل شبانهروزي موساي كليم بود ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ بود، گرچه روز هم ميهمان حق بود ﴿فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[27] گرچه «اربعين نهاراً» بود، اگر تورات آمد در شب بود، اگر قرآن آمد در شب بود، اگر معراج بود در شب بود، بالأخره آنها كه اين عالم را «باذن الله» دارند ميگردانند فيض شبانهٴ حق نصيبشان شده است. به اين مناسبت بخش ديگري از قرآن به شب، بهاي بيشتري ميدهد كه آن را اصل قرار ميدهد.
در سورهٴ مباركهٴ «يس» ميفرمايد آيهٴ 37 ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ آنجا كه ليل و نهار را كنار هم ذكر ميكند ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَي ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّي﴾[28] روشن نيست كدام اصلاند، نظير ايلاج ليل در نهار، ايلاج نهار در ليل كه معلوم نيست كدام اصلاند؛ اما در سورهٴ مباركهٴ «يس» كه قلب قرآن است سخن از اين نيست كه ما روز را آيت قرار داديم، سخن از اين است كه ما شب را آيت قرار داديم ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ از اين كريمه معلوم ميشود كه اصل شب است، نه روز؛ منتها اصلِ در نظام شب است يا اصل در ممكنات شب است؟ اصلِ در هستي براي روز است و روشن، آنكه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[29] است ظهور را به همراه دارد؛ اما اصل در ممكنات چيست؟ ميفرمايد اصل در ممكنات مثل شب است، اگر نوري هست اين جامهٴ روشني است كه در پيكر تاريك پوشانديم، وقتي اين جامه را كَنديم اينها در تاريكي ميافتند.
سرّ تعبير (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سلخ براي روشنايي روز در قرآن
﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ﴾ كه ما اين جامه و اين پوست روشن را روي شب پوشانديم ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اگر ما اين نور را برداريم اينها در تاريكياند و اين نور هم در درون اينها نيست، چون پوست در درون جان نيست، در درون بدن نيست يك قشر ظاهري است، گرچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين معناي لطيف را در الميزان نپذيرفتند براي اينكه كلمه ﴿مِنْهُ﴾ را ميفرمايند آبي از اين معناست؛ اما آن بزرگاني كه اين راه را طي كردند لطيفهاي از اين كريمه استفاده كردند كه ذات اقدس الهي ميخواهد بفرمايد كه اصل وضع مردم، تاريكي است ما يك نور عاريت در بدن مردم پوشانديم، آن نور را كه برداريم آنها در تاريكياند: ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[30] مردم در تاريكياند، «اظلم» يعني «صار ذا ظلام» تاريك ميشوند، مردم تاريك ميشوند جايي را نميبينند يعني الآن اگر مردم منوّرند يا مستنيرند، روشناند، منيرند اين يك جامه نوري است در بَرِ آنها كرديم اگر اين لباس را برداريم اينها برهنهاند، مُظلماند ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ نه اينكه هوا تاريك ميشود، سخن در اين نيست كه پس هوا تاريك ميشود [بلكه] سخن در اين است كه مردم مُظلماند نه در تاريكي ميروند، قشري از نور داده شد اين قشر از وقت گرفته ميشود و بازگشت اين به همان است كه ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾[31] آن روز ظهور ميكند، وقتي اين قشر مُلك را خدا از انسان گرفت، اين قشر عزّت را گرفت ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ در اينجا ديگر ليل در مقابل نهار نيست كه نهار هم آيت باشد، اينجا ما را براي اينكه هشدار بدهد كه همان آيهاي كه ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[32] اصلتان همان آيتِ تاريك است، اگر يك آيت روشني داريد آن جامهاي است كه ما در بَر شما كرديم، اينكه ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ اين آيت يك سَلخ و جلدي است روي او و تعبير به سلخ كردن هم نشانهٴ آن است كه اين زود كَنده ميشود، گاهي شيء دو تا عنوان دارد يكي از اين دو تا عنوان مطرح است يعني اين عنوان جنبهٴ غلبه دارد اين را بيشتر ياد ميكنند مثل مغلاق و مفتاح. اين مفتاح دو دهنه دارد يا يك دهنه دارد و دو گردش، اين هم مغلاق است هم مفتاح؛ هم با او ميبندند هم با او باز كنند، اگر به اين سبك برگشت كه فتح است و باز به آن سبك برگشت به آن طرف برگشت غلق است و بستن. اما اينكه ميگويند مفتاح، براي اينكه كاربردش براي باز كردن است وگرنه مغلاق هم است.
«سَلخ»، هم سلخ است هم ستر، اين جلد هم ساتر است هم منسلخ، هم پوشاندن است هم كَندن؛ اما چون به اندك چيزي كَنده ميشود سَلخ، تعبير شده است، گرچه جلد هم هست اين يك روكش رقيقي از نور نصيب مردم شده است كه اگر سَلخ شد و كَنده شد ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[33] درميآيد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اينها تاريكاند مگر واقعاً پوستي است روز روي شب، اينها دور هماند تعبير ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾ است ﴿وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[34] است اينها تعبير رواني است؛ اما همه آيات يكدست نيست، لذا سورهٴ مباركهٴ «يس» شده قلب قرآن.
سرّ قلب قرآن بودن سورهٴ «يس»
از سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) سؤال كرديم كه چرا سورهٴ مباركهٴ «يس» قلب قرآن است؟ فرمود همين سؤال را ما از استادمان مرحوم آقاي قاضي(قدس سرّه الشريف) كرديم كه چرا سورهٴ مباركهٴ «يس» قلب قرآن است؛ آن بزرگوار كه اهل اين راه و معنا بودند فرمود لعل به لحاظ آن دو تا آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ لعل به اشتمال اين دو آيه كه مخصوصاً دوّمي كه از غرر آيات سورهٴ «يس» است، اين سوره را قلب قرآن كرده است.
نحوه دلالت عبارت ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ بر فقر ممكنات
در مسئله ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[35] يك حسابي است كه با نجوم هم روان است؛ اما اينكه يكي اصل است و ديگري جامهٴ او و اين جامه را وقتي بكَنند و خدا بكَند، سلخ اين جامه هم به دست خداست وقتي خدا بكَند مردم در تاريكي ميافتند، معلوم ميشود آن بدنه تاريك است. آنچه ميماند تاريك است و اگر چيزي روشن است اين يك جامهٴ نوري است كه بر بدن تاريك شب پوشاندهاند وگرنه در مقابل هم كه قرار ميگيرند، مثل سورهٴ «ليل» ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَي﴾ هست ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّي﴾[36] هست در مقابل هم، هم هست.
پرسش:...
پاسخ: آيت هست؛ اما آيت تاريك. ظلمت كه نيست ظِل است، همين هم آيت حق است اين خدا را نشان ميدهد ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾[37] چرا، چون كسي كه اين را محو كرده است ماحيِ اين خداست. براي اينكه انسان را هشدار بدهد كه درون تو تاريك است و يك قشر روشني روپوش شماست، ميفرمايد: ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[38] اين ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ تعبيرش بلندتر از همه تعبيرات ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾[39] است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[40] و امثال ذلك هست.
پرسش:...
پاسخ: اصالت فقر يعني اصالت بياصلي. يك وقت است نوري را در قبال حق انسان اصل قرار ميدهد بله، بياصلي اصل است براي موجودات، فقر اصل است براي موجودات.
پرسش:...
پاسخ: اين از باب تشبيه معقول به محسوس است، ميفرمايد: ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ تعبير اينكه ما پوستش را كَنديم اينها در تاريكي افتادند پوست يك چيز زائد است خلاصه، فرع است، معلوم ميشود آنچه ميماند همين ظلمت و تاريكي است كه اگر لطف الهي گرفته بشود چيزي براي آدم نميماند، اين است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[41] .
خير مطلق بودن افعال الهي و عدم راهيابي شرّ در آن
اما در آن جملهٴ ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ كه اين هم بايد گفته ميشود اين بود كه ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ را بعضيها خواستند بگويند كه «بيدك الخير و الشر» ـ معاذ الله ـ آن كلمه شرّ حذف شده است، نظير آنچه در آيهٴ 81 سورهٴ «نحل» است كه ﴿وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ﴾ در آنجا ﴿وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ﴾ «و البر» محذوف است و به قرينه حَر، للاختصار حذف شده است خواستند بگويند اينجا هم «بيدك الخير و الشر» هست شرّ حذف شده است للاختصار، غافل از اينكه آنچه براي ديگران شر است فينفسه خير است و هنگامي كه به خداي سبحان اسناد پيدا ميكند خير است، پس به يد حق جز خير چيز ديگري نخواهد بود.
اعطاي رزق براساس مشيئت حكيمانه الهي
خب، اينكه فرمود: ﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾ كه اين چهار وصف تكويني معادل آن چهار وصف است، آنجا اعطاي مُلك است و نزع مُلك، اعطاي عزّت است و نزع ذلّت، اينجا هم ايلاج ليل در نهار است، ايلاج نهار در ليل است، اخراج حي از ميّت است، اخراج ميّت از حي، آنگاه فرمود: ﴿وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾.
بحثي است در اينكه رزق يعني چه؟ كه اين بحثها، بحثهاي تفسيري است كه ملاحظه ميفرماييد دو، سه تا بحث عميقي دارند سيدناالاستاد كه اينها را ملاحظه بفرماييد كه «الرزق ما هو»، «الملك ما هو» يك بحث عقلي را هم آخرها دارند[42] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ بحث در شمارش آياتي بود كه درباره ليل و نهار آمده اين آيهٴ ﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ معادل آياتي است كه است در سورهٴ «حج»[43] هست، در سورهٴ «حديد»[44] هست و مانند آن. معادل آيهٴ سورهٴ «يس»[45] نيست [بلكه] اين بررسي طوايفي از آياتي بود كه درباره ليل و نهار آمده است.
وجوهي در معناي ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾
اينكه فرمود: ﴿وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ چون مشيئت الهي براساس حكمت است او اهل حساب است ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[46] ، ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[47] معلوم ميشود چيزي بيحساب نيست همهاش حسابشده است. در روايتي كه از امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است كلمه هَندسه هم به كار رفت كه ذات اقدس الهي مهندس است يعني نقشهٴ عالم را او تنظيم كرده است[48] . پس اگر ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ هست، به اندازه هست ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ هست پس بدون حساب چيزي در عالم نخواهد بود، اما اينكه فرمود: ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ لابد وجوهي دارد.
يكي از وجوه اين است كه تو اين قدر اعطا ميكني كه به حساب درنميآيد لطف تو، اگر بخواهند عطايا و مواهب تو را بشمارند به شمارش نميرسد، قابل شمارش نيست اين همان است كه ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾[49] آمده در نهجالبلاغه آمده كه «لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ»[50] و مانند آن. به حساب درنميآيد، چون اگر كسي را به فيض ابد محكوم كرد، كسي را متنعّم كرد و او را وارد بهشت كرد و اهل خلود در بهشت قرار داد اين با هيچ حسابي جور درنميآيد، براي اينكه ابزار رياضي هرچه باشد محدود است و فيض ابدي بهشت، نامحدود و به حساب درنميآيد نه مجموع فيض را نميشود شماره كرد، بلكه فيضي كه خداي سبحان به يك مؤمن ميدهد اين هم «لا يحصيه المجتهدون»، چون ابديت اعطا ميكند، اگر مقرّر فرمود كه كسي در بهشت به طور ابد بماند اين به حساب درنميآيد، اين يكي كه ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾. يك وقت است كه ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ يعني اگر روزي به كسي اعطا بكني، گرچه برابر حساب دادهاي ولي حساب طلب نميكني. حساب طلب نميكني، گرچه حساب شده كار ميكني ولي به پاي ميز حساب نميبري كه چه كردي، چه نكردي با اينكه خدا ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[51] است اينها را به پاي حساب دعوت نميكند [بلكه] خودش حسابرسي ميكند، ميفرمايد برويد ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾[52] آنها را به پاي حساب و سؤال و جواب نميآورد رزق ميدهد، حساب نميطلبد، مثل ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[53] نه ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ يعني بيحساب ببخش يعني حسابرسي نكن، به اين شخص نگو اين قدر به تو دادم چه كردي؟ اين قدر اينها را به پاي حساب دعوت نكن. ذات اقدس الهي رازق ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ است؛ منتها ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ و ﴿مَن يَشَاءُ﴾[54] خودش محاسبه دارد كه به اين شخص چه عطا كند و چقدر عطا كند ولي اين شخص مُرتزق را به پاي حساب نميآورد. روز قيامت، روز حساب است كه ﴿يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾[55] اصلاً روز، روز حساب است كه قيامت را گفتند قيامِ حساب است ﴿يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾[56] قيامت حسابرسي است كه او قائم است؛ اما آن قيامتي كه قيامِ حسابرسي است در آن روز به عدهاي ميگويند زود وارد بشويد.
احتمال سوم اين است كه احياناً حساب به معناي تَعب و رنج و امثال ذلك هم آمده ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ يعني «بغير تعب» تو بدون رنج و زحمت، روزيِ مرتزقها را تأمين ميكني ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾.
حالا مسائل ديگري هم باز درباره اين دو آيه است كه به خواست خدا بايد در بحثهاي بعد مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»